فرقه های شیعه
چرا شیعه به فرقه­های فراوان و گوناگون منشعب شده­ است؟ پاسخ: یکی از پدیده‌های تاریخی و اجتماعی که پیروان ادیان مختلف با آن مواجه بودند و نمی‌توان آن را انکار کرد، انشعاب و تفرّق در عقاید اساسی یا مسایل فرعی است. ا
چرا شيعه به فرقههاي فراوان و گوناگون منشعب شده است؟
پاسخ:
يكي از پديدههاي تاريخي و اجتماعي كه پيروان اديان مختلف با آن مواجه بودند و نميتوان آن را انكار كرد، انشعاب و تفرّق در عقايد اساسي يا مسايل فرعي است. اين انشعاب تا زماني كه به نزاع نيانجامد، پذيرفتني است. انشعاب در همه اديان بهويژه چهار دين آسماني كليمي، مسيحي، مجوسي و اسلام و حتي در مذاهب آنها وجود دارد.
ازاينرو، «مذهب اهل سنت» از ديدگاه كلامي به فرقهها و گروههاي بسياري مانند «معتزله»، «اشاعره»، «ماتريديه»، «سلفيه»[۱]و۲و۳و۴، «ديوبنديه» و «برلويه» و از ديدگاه فقهي به «مالكي»، «حنبلي»، «شافعي»، «حنفي»، «ظاهري» و...، منشعب شده است.
در دوران حضرت اميرالمؤمنين (ع)، حسن بن علي (ع) و حسين بن علي (ع) در تشيع انشعابي رخ نداد. اما پس از شهادت امام سوم بيشتر شيعيان امامت حضرت علي بن الحسين امام سجاد (ع) را پذيرفتند و اندكي از آنان كه به «كيسانيه» معروف شدند پسر سوم علي (ع) «محمد بن حنفيه» را امام دانستند و معتقد شدند كه او پيشواي چهارم و همان مهدي موعود است كه در كوه «رضوي» غايب شده و روزي ظاهر خواهد گشت. پس از شهادت امام سجاد (ع) بيشتر شيعيان امامت فرزندش امام محمد باقر (ع) را پذيرفتند و اندكي از آنان به زيد شهيد پسر ديگر امام سجاد گرويدند و «زيديه» نام گرفتند.
پس از شهادت امام محمد باقر (ع) شيعيان وي به فرزندش امام جعفر صادق (ع) ايمان آوردند و پس از شهادت آن حضرت بيشترشان فرزند او امام موسي كاظم (ع) را امام هفتم دانستند و شماري از آنان اسماعيل پسر بزرگ امام ششم كه هنگام حيات پدر بزرگوارش درگذشته بود را امام دانستند و «اسماعيليه» ناميده شدند. برخي از آنان نيز پسر ديگر امام صادق (ع) ، عبدالله افطح و گروهي ديگر فرزند ديگرش محمد را به امامت برگزيدند و شمار ديگري در خود آن حضرت توقف كردند و او را آخرين امام پنداشتند.
پس از شهادت امام موسي كاظم (ع) بيشتر شيعيان فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخي از آنان در امام هفتم توقف كردند و به «واقفيه» معروف شدند.
پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه نزد بيشتر شيعيان «مهدي موعود» است انشعاب مهمي رخ نداد و رويدادهاي پيش آمده در شكل انشعابها بيش از چند روز ماندگار نبود و خود به خود منحل شدند؛ مانند اينكه «جعفر» فرزند امام دهم پس از رحلت برادرش (امام يازدهم) دعوي امامت كرد و گروهي به وي گرويدند. اما پس از چند روزي پراكنده شدند و «جعفر» نيز دعوي خود را دنبال نكرد. همچنين اختلافهاي ديگري ميان رجال شيعه در مسائل علمي، كلامي و فقهي وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبي نبايد شمرد. اين فرقهها كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفتهاند، در اندك زماني منقرض شدند و تنها «زيديه» و «اسماعيليه» باقي ماندهاند و اكنون گروهي از آنها در مناطق گوناگون، مانند «يمن»، «هند» و «لبنان» زندگي ميكنند. ازاينرو امروزه تنها از اين دو طايفه و شيعيان دوازده امامي ياد ميشود. گرچه برخي از نويسندگان متعصب فرقههاي منحرف فراواني مانند «غُلات»، «بابيت»، «بهائيت» و...، را از تشيع به شمار آوردهاند. حقيقت اين است كه اين گروهها با اسلام و تشيع هيچ ارتباطي ندارند بلكه بر اثر عوامل ويژهاي پديد آمدهاند.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص ۳۱۴
[۱]و۲و۳و۴. معتزله: دو گروه را در فرهنگ اسلامي «معتزله» ميخوانند؛ دستهاي معتزله سياسي و دسته ديگر معتزله كلامياند. درباره وجه تسميه معتزله كلامي، سخنهايي گفتهاند كه معروفترين آنها كنارهگيري واصلبن عطا از حسن بصري يا امت اسلامي به دليل اختلافش درباره مسئله «ايمان و كفر مرتكب كبيره» است.
چهار نظريه از واصل بنعطا نقل كردهاند:
الف) اثبات رتبهاي ميان ايمان و كفر؛
ب) نفي صفات از خداوند متعال به انگيزه پرهيز از تعدد قدما؛
ج) اثبات اختيار انسان؛
د) ميان علي(ع) و مخالفانش حق از باطل معين نيست.
مكتب اعتزال در بصره پديد آمد، اما پس از مدتي در بغداد نيز كارش را دنبال كرد و ازاينرو، مدرسههاي معتزله بصره و بغداد پديد آمدند و هر يك بزرگاني از معتزله در خود پروراندند. عقل در انديشه معتزله، در كشف و استنباط عقايد دين و اثبات و دفاع از آنها بسيار تأثيرگذار است.
اصول اعتقادي معتزله چنيناند: منزلة بين المنزلتين، توحيد، عدل، وعد و وعيد و امر به معروف و نهي از منكر (الفرق بين الفرق، بغدادي، ص ۱۱۸؛ الملل و النحل، ج۱، ص ۴۸).
اشاعره: فرقهاي از اهل سنت كه به دنبال روش افراطي معتزله در استفاده از عقل و روش تفريطي اهل حديث در سركوب عقل در آستانه سده چهارم هجري براي تعديل اين دو رويكرد، به وسيله ابوالحسن اشعري پا به ميدان گذارد.
ماتريديه: بنيانگذار ماتريديه، ابومنصور ماتريدي است. او در فقه پيرو ابوحنيفه بود و تفاوت او با اشعري از همين سرچشمه ميگيرد؛ زيرا ابوحنيفه برخلاف شافعي و ديگران در عقايد از عقل كمك ميگرفت. چنانكه`
a اشعري در ميانه اهل حديث و معتزله قرار دارد، ماتريدي را ميتوان در حد مياني اشعري و معتزله دانست.
تفاوتهاي اشعري با ماتريدي:
الف) اشعري منكر حسن و قبح عقلي بود. اما ماتريدي آن را ميپذيرفت؛
ب) ماتريدي برخلاف اشعري، «تكليف مالايطاق» را نميپذيرفت؛
ج) ماتريدي همچون اشعري انسان را كاسب عمل ميدانست. اما كسب ماتريدي به معناي ايجاد اراده از سوي انسان، نه مقارنت اراده با فعل خارجي بود؛
د) ماتريدي رؤيت خدا را ممكن ميدانست؛ اما به خلاف اشعري در اين زمينه دليل عقلي عرضه نميكرد و دلايل نقلي را بسنده ميدانست. او در بحث استواي خدا بر عرش نيز چنين ديدگاهي داشت.
هرچند عقايد پيشگفته ماتريدي با باورهاي اشعري ناسازگار و به معتزله نزديك است، در آراي ديگري مانند كلام الهي با اشعري سازگاري دارد.
سلفيه: واژه سلف معمولاً درباره صحابه، تابعين و محدثان قرن دوم و سوم هجري قمري بهكار ميرود. وهابيان با استفاده از كلمه سلف ادعا ميكنند كه پيرو روش و عقايد سلف هستند، اما اين ادعا با گزارشهاي تاريخي سازگار نيست. البته جريانهاي ديگر نيز در شبه قاره و شمال آفريقا خودشان را سلفي ميدانند.