مسجد کوفه

مسجد اعظم کوفه، از قدیمی‌ترین مساجد تاریخی جهان اسلام است که تاکنون باقی مانده است. این مسجد، یکی از مساجد مقدس شیعه است و بلکه با توجه به روایات متعدد وارد شده در فضیلت این مسجد، می‌توان آن را پس از مسجدالحرام و مسجدالنبی، سومین مسجد مقدس به شم
مسجد اعظم كوفه، از قديميترين مساجد تاريخي جهان اسلام است كه تاكنون باقي مانده است. اين مسجد، يكي از مساجد مقدس شيعه است و بلكه با توجه به روايات متعدد وارد شده در فضيلت اين مسجد، ميتوان آن را پس از مسجدالحرام و مسجدالنبي، سومين مسجد مقدس به شمار آورد. همچنين مسجد كوفه، يكي از چهار مكاني است كه مسافر در آنجا مخير است نماز خود را كامل يا شكسته بهجاي آورد. سه مكان ديگر، عبارتاند از: مسجدالحرام، مسجدالنبي و حرم مطهر امام حسين(عليه السلام). (تصوير شماره 78)
مسجد كوفه در زمان خلافت عمر بن خطاب و پس از آنكه سعد بن ابيوقّاص، شهر را به عنوان محل استقرار دائم لشكر مسلمانان، انتخاب كرد، ساخته شد. آنها ابتدا نقشه مفصل و جامعي براي بناي مسجد كشيدند و بر آن اساس، مسجد را كه محور و مركز اصلي شهر بود، ساختند. محدوده آن را نيز با تيراندازي يك تيرانداز تعيين كردند كه در چهار سمت تير انداخت.[1] دليل اين كار آن بود كه ميخواستند مسجد به قدري گنجايش داشته باشد تا همه جنگجويان كه تعدادشان به چهل هزار نفر ميرسيد، بتوانند در آنجا نماز بخوانند. بعد از آن، «زياد بن ابيه»، مسجد را به مقداري كه گنجايش بيست هزار نفر ديگر را هم داشته باشد، توسعه داد.[2] به گفته برخي مورخان، در ساخت مسجد، از ستونها و مصالح ساختماني به كار رفته در كاخها و بناهاي شهر باستاني «حيره»، استفاده شد.[3]
مسجد به صورت مربع، با ديوارهاي كوتاه ساخته شد و بيشتر مساحت آن، بدون سقف بود. در دوره حاكميت زياد بن ابيه بر عراق، بر وسعت مسجد افزوده شد و ديوارهاي آن، مستحكمتر و بلندتر گرديد و كف آن با ريگ پوشانده شد.[4]
در سال 317ه .ق، قرامطه پس از تسلط بر مكه، حجرالاسود را از ديوار كعبه جدا كردند و با خود به شهر «احساء»، در شمال شرقي شبهجزيره عربستان بردند؛ تا اينكه در سال 339ه .ق، در دوره خليفه عباسي، المطيع لله، با وساطت يكي از سادات، به نام عمر بن يحيي علوي، آن را به مسجد كوفه منتقل نمودند و روي يكي از ستونها، نصب كردند و سپس به مكه بازگرداندند.[5]
از نوشته ابنجبير چنين برميآيد كه برخلاف شهر كوفه كه در قرن ششم به مخروبهاي تبديل شده، مسجد كوفه از خرابي مصون مانده است.[6] ابن بطوطه نيز مسجد را در قرن هشتم ديده و آن را چنين توصيف كرده است: «سقف مسجد، بر ستونهايي از سنگ تراشيده شده، استوار است و قطعات سنگ با سرب، به يكديگر پيوسته است».[7] (تصوير شماره 79)
علامه سيد مهدي بحرالعلوم در سال 1181ه .ق، مسجد را بازسازي نمود. در جريان اين بازسازي، بخشها و ستونهاي قديمي مسجد، خراب شد و كف مسجد روي بخشهاي خراب شده، به ارتفاع چهار متر، بالا آورده شد و در محل مقامهاي مسجد كه زير خاك دفن شده بود، مقامهاي جديدي ساخته شد. پس از وي، شيخ محمدحسن، صاحب جواهر، مردم را به زيارت مسجد كوفه و توجه بيشتر به اداي آداب آن تشويق ميكرد و خودش نيز روزهاي سهشنبه، همراه با طلاب حوزه به زيارت مسجد كوفه ميآمد و شب را در مسجد سهله، سپري ميكرد.[8]
در اوايل دو قرن نوزدهم و بيستم ميلادي، جنايتهايي در حق شيعيان در اين مسجد اتفاق افتاد؛ در سال 1216ه .ق- 1802 م، وهابيها به دو شهر كربلا و نجف حمله كردند و در جريان حمله خود به نجف، به مسجد كوفه يورش بردند و همه شيعياني را كه در حال نماز و عبادت بودند، به شهادت رساندند. همچنين در جريان انقلاب سال 1920م شيعيان عراق عليه اشغال انگليس، هواپيماهاي انگليسي، مسجد كوفه را كه بسياري از مردم به داخل آن پناه آورده بودند، بمباران كردند و تعداد بسياري از شيعيان را به شهادت رساندند و بعضي از مقامهاي مسجد را خراب كردند. سپس نيروهاي نظامي انگليس، با اسب و سگهاي خود، وارد مسجد شدند.[9]
پس از سقوط رژيم بعثي عراق، اسماعيليان بهره كه در هند حضور دارند، مسجد كوفه را بهصورت كامل بازسازي كردند. در اين بازسازي، كف و نماهاي مسجد با سنگهاي مرمر سفيدرنگ پوشيده شد و در شبستان مسجد، ستونهاي دايرهاي سنگي، نصب گرديد و دو مناره بزرگ، در دو زاويه شمال غربي و شرقي مسجد ايجاد شد. گرچه اين بازسازي، به شيوه زيبا و مناسبي صورت گرفته است و بهكارگيري سنگهاي مرمر سفيد و يكپارچه و تزيينات معماري زيبا در آن، منظره دلپذيري به مسجد بخشيده است، اما اصالت تاريخي مسجد، از بين رفته است و بيشتر مقامهاي داخل صحن مسجد كه پيشتر بهصورت محراب يا ستون تاريخي بود، به محرابچههاي كوچكي تبديل شده و حتي برخي از مقامها نيز بهطور كامل، حذف شده است.
ساختمان فعلي مسجد، بالغ بر چهل هزار مترمربع مساحت دارد. نماي آن، تقريباً به شكل مربعي است كه اضلاع آن به ابعاد 110×116×109×116 متر است. ديوارهاي مسجد، بلند و از بيرون، با برجهاي نيمه دايره، استحكام بخشيده شده است. تعداد اين برجها 27 عدد است كه در هريك از اضلاع جنوبي و غربي، پنج برج و در هريك از اضلاع شمالي و شرقي، هفت برج و برجهايي نيز در چهار گوشه مسجد، وجود دارد.[10] (تصوير شماره80)
متصل به مسجد، از هر دو سمت شرقي آن، صحن ديگري وجود دارد كه در آن، دو مرقد مسلم بن عقيل و هاني بن عروه، قرار دارد. در گذشته، در سمت غربي مسجد، صحن ديگري وجود داشته كه داراي ايوانها و حجرهها و ديواري گرداگرد آن بوده است. اين محوطه، كاروانسرايي مخصوص اقامت زائران و مسافران بوده است كه در سال 1327ه .ق، تأسيس گرديد و در سال 1383ه .ق، تخريب شد.[11] مشابه اين كاروانسرا، هنوز در ضلع شرقي مسجد سهله، باقي مانده است.
در گذشته، مسجد كوفه داراي چند دروازه بوده است كه امروزه تنها يك دروازه آن، باقي مانده است. نام اين دروازه باب الفيل و در گوشه شمال غربي مسجد قرار دارد. البته در دورههاي اخير، دروازههاي جديدي به صحن مسجد، باز شده است؛ از جمله دروازهاي واقع در ميانه ضلع غربي مسجد كه به اشتباه باب الكنده (از دروازههاي قديمي مسجد كوفه) خوانده ميشود، دروازه صحن مسلم بن عقيل، در ميانه ضلع شرقي مسجد كه چندين بار، از جمله در سال 1388ه .ق، بازسازي شده است و دروازه كوچكي به نام باب الرحمه، در ميانه ضلع شمالي كه در سال 1388ه .ق، ايجاد شده است.[12]
بالاي باب الفيل، منارهاي دايرهاي وجود دارد كه در سال 1376ه .ق- 1956م ساخته شده و بدنه آن با الواح و كتيبههاي كاشي، تزيين يافته است. اين مناره، بهجاي مناره قديميتري ساخته شد كه در تاريخ مذكور، به سبب بناي مناره جديد، بهطور كامل تخريب گرديد.[13] در بازسازي اخير مسجد، دو مناره مربع به مسجد افزوده شده است كه يكي از آنها، در زاويه شمال غربي مسجد، كنار مناره دايرهاي قديمي و مناره ديگر، در زاويه شمال شرقي، قرار دارد. (تصوير شماره 81)
يكي از نامهاي باب الفيل، در گذشته، «باب الثعبان» (دروازه افعي)، بوده است. علت نامگذاري آن، وقوع يك كرامت در زمان اميرمؤمنان(عليه السلام) در ارتباط با اين دروازه مسجد است كه در تعدادي از منابع شيعه، نقل شده است. داستان آن، چنين است كه در يكي از روزهاي جمعه، اميرمؤمنان(عليه السلام) بالاي منبر مسجد كوفه، خطبه ميخواند كه افعي بزرگي كه سر آن از سر گوسفند نيز بزرگتر بود، از سمت باب الفيل وارد مسجد شد و به سمت منبر حركت كرد و مردم از ترس آن، كنار رفتند. افعي نزد امام علي(عليه السلام) بالاي منبر رفت و سرش را نزديك امام برد و حضرت به او، گوش داد. سپس از منبر پايين آمد و از همان باب الفيل بيرون رفت و از ديدگان مردم غايب شد. حضرت(عليه السلام) خطاب به مردم فرمود:
اين افعي را كه ديديد، وصي محمد9 بر جنيان است و من، وصي ايشان بر آدميانم. آن افعي، بيشتر از شما از من پيروي ميكند و او، جانشين من ميان شماست... و او از من سؤالي كرد كه من پاسخ او را دادم.[14]
فضايل مسجد كوفه
در كتب حديث شيعه، روايات فراواني درباره آداب و فضايل مسجد كوفه، نقل شده است كه در اينجا به تعدادي از اين روايات، اشاره ميكنيم:
1. از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است:
اگر مردم به فضيلت مسجد كوفه، آگاه بودند، از راه دور، توشه برميداشتند و بر مركب سوار ميشدند و به آنجا ميرفتند. يك نماز واجب در آنجا، معادل يك حج و يك نماز نافله در آن، برابر با يك عمره است.[15]
2. در روايت ديگري از امام باقر(عليه السلام) درباره فضيلت نماز خواندن در مسجد كوفه، آمده است كه يك نماز واجب در اين مسجد، معادل يك حج مقبول و يك نماز مستحبي در آن، برابر با يك عمره مقبول است.[16]
3. از اميرمؤمنان(عليه السلام) روايت شده است كه نماز نافله در اين مسجد، معادل يك عمره همراه با رسول خدا9 و نماز واجب در آن، برابر با يك حج همراه با رسول خدا9 است و در اين مسجد، هزار پيامبر و هزار وصي پيامبر، نماز خواندهاند.[17]
4. از رسول خدا9 روايت كردهاند كه فرمود:
زماني كه من را به آسمان عروج دادند، به زمين، در مسجد پدرم نوح(عليه السلام) و پدرم ابراهيم(عليه السلام) كه همان مسجد كوفه است، فرو آمدم و در آن، دو ركعت نماز خواندم... خواندن يك نماز واجب در آن مسجد، معادل يك حج مقبول و يك نماز نافله، برابر با يك عمره مقبول ميباشد.[18]
5. از امام صادق(عليه السلام) نقل است كه هيچ بنده صالح و پيامبري نبوده، مگر آنكه در مسجد كوفه نماز گزارده است. حتي رسول خدا9 در شب معراج، در اين مسجد فرود آمد و در آن، دو ركعت نماز خواند. يك نماز واجب در آن، برابر با هزار نماز در جاي ديگر و يك نماز نافله در آن، معادل پانصد نماز است. جلو، عقب، سمت راست و سمت چپ اين مسجد، باغي از باغهاي بهشت است و نشستن در آن، بدون نماز خواندن يا ذكر گفتن، عبادت است. و اگر مردم فضيلت آن را ميدانستند، حتي با حركت روي چهار دست و پا، خود را به اين مسجد ميرساندند. در همين روايت، امام(عليه السلام) خطاب به راوي فرمود: «اگر من در كوفه حاضر بودم، آرزو ميكردم كه هيچ نمازي از من در آن مسجد، فوت نشود».[19]
6. در روايات ديگري از امام صادق(عليه السلام)، نماز خواندن در مسجد كوفه، معادل هزار نماز [در جاي ديگر] بيان شده است.[20]
7. از امام رضا(عليه السلام) نقل شده است كه نماز فرادا در مسجد كوفه، بهتر از هفتاد نماز جماعت در غير آن است.[21]
8 . ابن فقيه از امام علي(عليه السلام) نقل كرده است كه در اين مسجد، نود پيامبر و هزار وصي پيامبر نماز خواندهاند و هنگام طوفان نوح(عليه السلام) از زمين آن، آب فوران كرد و كشتي نوح از اينجا خارج شد و در اين مسجد، عصاي موسي(عليه السلام) و انگشتر سليمان(عليه السلام) قرار دارد.[22]
9. در روايتي از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه مردي در مسجد كوفه، نزد اميرمؤمنان(عليه السلام) آمد و اظهار داشت كه ميخواهد به قصد زيارت مسجد اقصي، به مسافرت رَود. حضرت به وي فرمود:
مركبت را بفروش و توشهات را تناول كن و در همين مسجد نماز بگذار كه يك نماز واجب خواندن در اينجا، معادل با يك حج مقبول و يك نماز نافله در اينجا، برابر است با يك عمره مقبول... و از همين مكان، كشتي نوح حركت كرد... و در اينجا، هفتاد پيغمبر و هفتاد وصي پيغمبر كه من يكي از آنهايم، نماز خواندهاند و در اين مسجد، هيچ محزون و مكروبي براي برآورده شدن حاجتي دعا نكرده، مگر آنكه خداوند حاجتش را روا و حزنش را برطرف ساخته است.[23]
گفتني است كه سيد حميري، از اصحاب امام صادق(عليه السلام)، در يكي از قصايد خود، مسجد كوفه را ستوده و آن را در مرتبه، بعد از مسجدالحرام و مسجدالنبي برشمرده و برخي از فضايل آن را به نظم درآورده است.[24] (تصوير شماره 82)
مقامهاي مسجد كوفه
داخل صحن، شبستان و رواقهاي مسجد كوفه، محرابها و مقامهاي متعددي، منسوب به پيامبران و امامان: وجود دارد كه مرتبط با حضور پيامبران الهي و امامان معصوم: در اين مسجد و پيشينه تاريخي آن است. هريك از اين مقامها و محرابها، داراي آداب خاصي است كه در كتب ادعيه مختلف، نظير مفاتيح الجنان، بيان شده است. پس از بازسازيهاي اخير مسجد كوفه، بيشتر مقامهاي موجود در صحن و رواقهاي مسجد نيز بهصورت محرابچههاي كوچكي از سنگ مرمر سفيد، بازسازي شدند.
31. بيت الطّشت
در صحن مسجد، در شمال دكة القضاء قرار دارد و محل وقوع يكي از معجزات اميرمؤمنان(عليه السلام) است.[25] اين مكان، پيشتر بهصورت سردابي پايينتر از سطح مسجد بود كه دو طرف آن، دو راه پله وجود داشت.[26] (تصوير شماره 83)
32. دكة القضاء
در جانب شمال شرقي صحن مسجد قرار دارد و محلي است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در آنجا، قضاوت ميكرده است.
33. دكة المعراج
اين مقام در صحن مسجد و نزديك زيارتگاه كشتي نوح قرار دارد و محل نماز خواندن پيامبر اسلام9 در شب معراج، به شمار ميآيد. كنار اين مقام، يك ستون سنگي قديمي وجود دارد كه در واقع، يك شاخص خورشيدي است كه در گذشته، براي شناخت ظهر شرعي و اوقات نماز، به كار ميرفته است. (تصوير شماره 84)
34. محراب امام علي(عليه السلام)
اين محراب محل نماز خواندن اميرمؤمنان(عليه السلام) در مسجد كوفه و محل ضربت خوردن آن حضرت(عليه السلام) به دست ابن ملجم مرادي در شب نوزدهم ماه رمضان سال 40ه .ق، است. اين محراب، داخل شبستان مسجد واقع است و روي آن، فرقه اسماعيليان بهره هند، پنجره نقرهاي زيبايي به شكل محراب با كتيبههاي كوفي و نقوش و تزيينات گياهي، نصب كردهاند. (تصوير شماره 85)
35. مقام آدم(عليه السلام)
اين مقام، در جنوب صحن مسجد، نزديك دكة المعراج قرار دارد و براساس برخي اقوال، محل توبه حضرت آدم(عليه السلام) به شمار ميآيد.
36. مقام ابراهيم(عليه السلام)
اين مقام، در رواق شمالي مسجد، نزديك ورودي اصلي آن (باب الفيل) قرار دارد.
37. مقام امام جعفر صادق(عليه السلام)
اين مقام، در جنوب شرقي مسجد، نزديك مرقد مسلم بن عقيل قرار داشته و داراي محرابي بوده است كه همانند دو مقام نوح(عليه السلام) و امام زينالعابدين(عليه السلام)، متأسفانه در بازسازيهاي اخير مسجد، خراب شده است و محل آن، تنها با نصب يك برگه كاغذي روي ستونهاي سنگي موجود در شبستان مسجد، مشخص شده است.
38. مقام امام زينالعابدين(عليه السلام)
اين مقام، در جنوب غربي مسجد، نزديك مقام نوح(عليه السلام) قرار داشته و مانند همان مقام، به شكل محرابي بوده است كه متأسفانه در بازسازيهاي اخير مسجد، خراب شده است و محل آن، تنها با نصب يك برگه كاغذي روي ديوار جنوبي رواق متصل به شبستان مسجد، مشخص شده است.
39. مقام جبرئيل(عليه السلام)
اين مقام نيز در جنوب صحن مسجد و در سمت غربي مقام آدم(عليه السلام) قرار دارد و به حادثه معراج پيامبر اسلام9 و نماز خواندن آن حضرت در مسجد كوفه، ارتباط دارد. (تصوير شماره 86)
40. مقام خضر(عليه السلام)
اين مقام نيز در رواق شمالي مسجد، نزديك مقام ابراهيم(عليه السلام) واقع است.
41. مقام نوح(عليه السلام)
اين مقام در جنوب غربي مسجد قرار داشته و به شكل محرابي بوده كه متأسفانه در بازسازيهاي اخير مسجد، خراب شده است و محل آن، تنها با نصب يك برگه كاغذي روي ديوار جنوبي رواق متصل به شبستان مسجد، مشخص شده است.
42. مقام كشتي نوح(عليه السلام)
ميان صحن مسجد، مكاني وجود دارد كه به «سفينة نوح» معروف است. براساس برخي اقوال، اين نقطه محل به گِل نشستن كشتي حضرت نوح(عليه السلام) پس از طوفان بزرگ است. اما براساس روايات ديگري، اينجا محل ساخته شدن كشتي حضرت نوح(عليه السلام) بوده است. اين مكان نيز پيشتر به صورت سردابي بود كه با يك راهپله، امكان پايين رفتن به آن وجود داشت. اين سرداب، به شكل يك صحن كوچك هشت ضلعي بود كه در هر ضلع آن، يك ايوان وجود داشت و از طريق دو ايوان شمالي و جنوبي، به دو حجره ديگر راه داشت. كف زيارتگاه كشتي نوح(عليه السلام)، نمايانگر سطح واقعي مسجد كوفه، پيش از بالا آوردن سطح آن در زمان سيد مهدي بحرالعلوم بوده است.
در دوره رژيم سابق بعثي عراق، پلههاي ورودي سفينه نوح مسدود شد و از ورود به آنجا، جلوگيري به عمل ميآمد. اما پس از سقوط اين رژيم، متأسفانه در بازسازيهاي اخير مسجد، اين زيارتگاه و بناي تاريخي ارزشمند آن، بهطور كامل از بين رفت و تنها بهجاي آن، يك حوض دوازده ضلعي، با نردههاي سنگي كمارتفاع در اطراف آن، ايجاد شد.
زيارتگاههاي متصل به مسجد كوفه
43. مرقد مسلم بن عقيل
مسلم، فرزند عقيل بن ابيطالب، پسرعمو و سفير گرامي امام حسين(عليه السلام) به كوفه بود. پدرش عقيل، برادر اميرمؤمنان(عليه السلام) و دومين فرزند ابوطالب و از داناترين مردم قريش به تاريخ و انساب آنان بود. او پس از صلح حديبيه، به پيامبر اسلام9 ايمان آورد و به مدينه هجرت كرد و همراه برادرش، جعفر طيار، در غزوه موته و سپس در غزوه حنين شركت نمود. او در سال 60ه .ق، در مدينه منوره درگذشت[27] و قبر وي تاكنون در قبرستان بقيع، باقي است. (تصوير شماره 87)
درباره جزئيات زندگي مسلم بن عقيل تا پيش از رفتن او به كوفه، به عنوان سفير امام حسين(عليه السلام)، آگاهيهاي زيادي نداريم. نقل است كه مادر وي، يك امولد به نام «عليه» بود كه عقيل او را از شام، خريداري كرد.[28] مسلم با رقيه، دختر امام علي(عليه السلام)، ازدواج كرد كه حاصل آن، سه فرزند به نامهاي عبدالله، علي و محمد بود.[29] دو تن از فرزندان مسلم در روز عاشورا، كنار امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيدند. يكي از اين دو، عبدالله بن مسلم بود كه مادرش رقيه، دختر امام علي(عليه السلام) بود كه عمرو بن صبيح او را به شهادت رسانيد.[30] فرزند ديگر مسلم كه در عاشورا به شهادت رسيد، محمد بود كه مادرش امولد و قاتلانش، ابومرهم ازدي و لقيط بن اياس جهني بودند.[31]
مسلم بن عقيل، سفير امام حسين(عليه السلام) به كوفه بود. پس از اينكه اهل كوفه به امام(عليه السلام) نامه نوشتند و آن حضرت را به رفتن به كوفه دعوت كردند، امام(عليه السلام) مسلم را نزد خود خواند و به او دستور داد كه به كوفه برود و اگر ديد كوفيان بر آنچه در نامههايشان نوشتهاند، پايبندند و براي بيعت با امام(عليه السلام) آمادهاند، او به امام(عليه السلام) نامه بنويسد. او نيز به كوفه رفت و شيعيان به نزد وي آمدند و او از آنها براي امام حسين(عليه السلام) بيعت گرفت.[32]
چگونگي و جزئيات شهادت حضرت مسلم، آنگونه كه مورخان از ابومخنف، نقل كردهاند، چنين است كه مسلم پس از آنكه از ورود عبيدالله بن زياد به كوفه آگاهي يافت، به خانه هاني بن عروه رفت و بر در خانه ايستاد و كسي را به داخل فرستاد و از هاني خواست تا نزد وي بيايد. چون هاني به در خانه آمد، مسلم به او گفت: «آمدهام تا مرا پناه دهي و از من پذيرايي كني». هاني گفت: «خدايت رحمت كند! مرا به كار دشواري مكلف كردي و اگر وارد خانه من نشده بودي و به من اعتماد نكرده بودي، خوشتر داشتم كه از اينجا بروي. اما اكنون مرا به اين كار وادار كردي.
پس وارد شو!».
پس وارد شو!».
مسلم به خانه هاني وارد شد و شيعيان نيز در همان خانه نزد مسلم ميآمدند. سپس «شريك بن اعور» كه خود نيز شيعه بود، به خانه هاني رفت. ابن زياد، غلامش «معقل» را به نزد خود طلبيد و به او سه هزار درهم پول داد و به او گفت: «به جستوجوي مسلم برو و با شيعيان او ديدار كن و اين سه هزار درهم را به آنها بده و بگو: از اين پول براي جنگ با دشمن خود استفاده كنيد و به آنها وانمود كن كه تو از آنهايي». (تصوير شماره 88)
معقل پول را برداشت و به مسجد كوفه رفت و در آنجا، مسلم بن عوسجه اسدي را ديد كه مشغول نماز بود. شنيد مردم ميگويند كه اين مرد براي حسين بن علي(عليه السلام) از مردم بيعت ميگيرد. معقل نزد او رفت و پس از اينكه نمازش تمام شد، به وي گفت: «من مردي از اهل شام و از زمره قبيله ذيالكلاع هستم كه خدا نعمت دوستي اهلبيت پيغمبر: و دوستانشان را به من عطا فرموده است. سه هزار درهم پول، همراه من است كه ميخواهم به دست مردي از ايشان برسانم كه شنيدهام به كوفه آمده است و براي فرزند دختر پيامبر9 از مردم بيعت ميگيرد. من دوست دارم كه جاي او را بدانم تا او را از نزديك، ديدار كنم. از چند نفر شنيدم كه تو از وضع اهلبيت آگاهي. من اينك به نزد تو آمدم تا اين پول را از من بگيري و مرا به نزد اين مرد كه در جستوجويش هستم، ببري تا با او بيعت كنم. مسلم بن عوسجه از او عهد و پيمانهاي محكم گرفت كه از راه خيرخواهي قدم فراتر نگذارد و جريان را پوشيده دارد و سپس به او گفت: «چند روزي به خانه من بيا تا براي تو، اجازه ملاقات با آن كسي را بگيرم كه جويايش ميباشي».
شريك بن اعور كه از شيعيان متعصب بود و در عين حال، نزد ابنزياد عزيز و محترم بود، بيمار شد. ابنزياد كسي را نزد او فرستاد كه ميخواهم امشب به عيادت تو بيايم. شريك نيز به مسلم بن عقيل گفت: «اين مرد تبهكار فاجر، امشب به عيادت من ميآيد و چون پيش من نشست، تو بر او حمله كن و او را بكش و پس از قتل او با خيال آسوده بر مسند امارت اين شهر تكيه بزن كه ديگر كسي جلوگير تو از امارت كوفه نيست و اگر من نيز از اين بيماري بهبود يافتم، به بصره ميروم و آنجا را تسليم تو خواهم كرد».
چون شب شد، ابنزياد طبق قرار قبلي براي عيادت شريك، از قصر خارج شد. شريك كه از حركت او اطلاع يافت، به مسلم گفت: «همينكه اينجا نشست، كار را يكسره كن». هاني كه از اين جريان باخبر شد به مسلم گفت: «من خوش ندارم كه اين مرد، در خانه من كشته شود».
ابنزياد وارد شد و به نزد شريك نشست و مشغول احوالپرسي شد. اما تا زماني كه آنجا حضور داشت، مسلم از مخفيگاه خود خارج نشد. پس از آنكه ابنزياد از خانه هاني بيرون رفت، مسلم از مخفيگاه خود خارج شد. شريك به او گفت: «چرا او را نكشتي؟» مسلم گفت: «دو چيز جلودار من براي اين كار شد: يكي اينكه هاني خوش نداشت كه اين مرد، در خانه او كشته شود و ديگر حديثي است كه از رسول خدا9 روايت كردهاند كه آن حضرت فرمود: «ايمان، پايبندي است از غافلگير كردن و مؤمن، كسي را غافلگير نميكند». شريك گفت: «به خدا سوگند! اگر او را كشته بودي مرد تبهكار بدكار كافر مكاري را كشته بودي».
از آن سو، مردي را كه ابنزياد براي جاسوسي فرستاده بود، به خانه هاني، راه پيدا كرد و رفتوآمدش به آنجا بسيار شد. كمكم كار به جايي رسيد كه نخستين فردي بود كه وارد خانه او ميشد و آخرين نفري بود كه از آنجا بيرون ميرفت و هر روز، گزارش كار خود را به اطلاع عبيدالله ميرسانيد. روزي ابنزياد به حاضران در مجلس خود گفت: «چرا هاني به ديدار ما نميآيد؟» پس ابن اشعث و اسماء بن خارجه به ديدار هاني رفتند و گفتند: «امير، سراغ تو را ميگرفت. چرا به ديدن او نميآيي؟» پس هاني به مجلس ابنزياد رفت و عبيدالله به او گفت: «پيرو پسر عقيل شدهاي؟» هاني انكار كرد. ابن زياد، معقل را طلبيد و به هاني گفت: «اين مرد را ميشناسي؟» گفت: «آري. او راست گفته است. اما من مسلم را به خانهام نياوردم و نميدانستم كه قصد دارد به خانه من پناهنده شود». او خود به خانه من آمد و هماكنون ميروم و از او ميخواهم كه به جاي ديگري برود». ابنزياد گفت: «از اينجا نبايد بروي تا او را نزد من آوري». هاني، حاضر به اين كار نشد و با عبيدالله تندي كرد. ابنزياد نيز با چوبدستي خود به سر و صورت هاني زد و او را به زندان انداخت.
ابنزياد پس از اين اقدام، چون از شورش مردم كوفه بيم داشت، با جمعي از اطرافيان خود و بزرگان كوفه، به مسجد كوفه رفت و بالاي منبر، پس از حمد و ثناي الهي، گفت: «اي مردم! پيروي خدا و زمامدارانتان را بكنيد و اختلاف ايجاد نكنيد كه پراكنده ميشويد و به هلاكت ميرسيد و خوار ميگرديد و آواره خواهيد شد». سپس اين مثل معروف را گفت: «برادرت، كسي است كه از روي راستي با تو سخن گويد و كسي كه بيم دهد، عذر خود را گفته است». همينكه خواست از منبر به زير آيد، ديدهبانان با سرعت وارد مسجد شدند و به ابنزياد گفتند كه هماكنون پسر عقيل، از راه ميرسد. ابنزياد كه اين خبر را شنيد، بيدرنگ وارد قصر شد و در را
روي خود بست.
روي خود بست.
عبدالله بن حازم بكري ميگويد: «مسلم بن عقيل، من را به دنبال هاني بن عروه به دارالاماره فرستاد تا هاني را ببينم. وقتي مسلم را از وضعيت هاني باخبر ساختم، به من دستور داد كه ميان هممسلكان خود كه در خانههاي اطراف جمع شده بودند، فرياد زنم و آنان را به خروج دعوت كنم. من نيز طبق دستور او بيرون رفتم و فرياد كشيدم؛ تا اينكه مردم كوفه، از هر سو براي ياري مسلم بن عقيل گرد آمدند.
مسلم نيز براي هركدام از قبايل، پرچمي بست و اميري بر آنان گماشت. عبدالرحمان بن عزيز كندي را امير ربيعه كرد و به او دستور داد كه تو فرمانده سواران باش و پيشروي من حركت كن. مسلم بن عوسجه را نيز بر قبايل مذحج و بنياسد، امير كرد و به او گفت تو امير پيادگان باش. ابوثمامه صائدي را بر دو قبيله تميم و همدان، امير كرد و عباس بن جعده جدلي را بر مردم مدينه فرمانروا ساخت و سپس به سوي دارالاماره حركت كرد.
اين خبر كه به ابنزياد رسيد، دستور داد درها را ببندند و خود نيز در قصر پناهنده شد. مسلم همچنان پيش رفت تا قصر را محاصره كرد و طولي نكشيد كه مسجد كوفه به طرفداري مسلم، پر از جمعيت شد و همچنان ساعت به ساعت بر تعدادشان افزوده ميشد و رفته رفته كار را بر ابنزياد تنگ كردند. او كه چنان ديد، عبيدالله بن كثير بن شهاب را طلبيد و به او دستور داد با افرادي كه از قبيله مذحج، فرمانبر اويند برود و به هر ترتيب كه ممكن است، مردم را از اطراف مسلم بن عقيل، پراكنده سازد و آنها را از جنگ و كيفر حكومت بترساند. ولي چون عبيدالله بن كثير به نزد مردم آمد، با دشنام مردم به ابنزياد و پدرش، مواجه گرديد.
بكري ميگويد: سپس ديگر بزرگان كوفه براي متفرق كردن مردم، به نزد ما آمدند و نخستين كسي كه زبان گشود، كثير بن شهاب بود كه گفت: مردم شتاب نكنيد و به سوي خانه و زندگي و زن و فرزندتان بازگرديد و خود را به كشتن ندهيد. هماكنون سپاههاي مجهز يزيد از شام ميرسند و امير شما، عبيدالله بن زياد، با خداي خود پيمان بسته است كه اگر تا شب به خانه خود نرويد و همچنان مقاومت كنيد، بهره فرزندانتان را از بيتالمال قطع كند و جنگجويانتان را بدون حقوق و جيره، به جنگهاي شام فرستد و بيگناه را به جرم گناهكار بگيرد و حاضر را بهجاي غايب، در بند كشد؛ تا يك تن از مخالفان حكومت نماند؛ جز آنكه كيفر جنايتش را بچشد. ساير اشراف كوفه نيز سخناني همانند سخنان كثير بن شهاب گفتند و همين سخنان موجب پراكندگي مردم شد.
به نقل ابومخنف، در اين هنگام، زنان ميآمدند و دست پسر و برادرشان را ميگرفتند و به آنها ميگفتند: «اين مردم بهجاي شما هستند و نيازي به كمك شما نيست». مردان ميآمدند و دست فرزند و برادر خود را ميگرفتند و به آنها ميگفتند: «فردا سپاه شام ميرسد؛ تو را با اين جنگ و بلوا چه كار؟ بيا و از اين معركه، دور شو».
بدين ترتيب، مردم از دور مسلم پراكنده شدند؛ تا جايي كه چون شب شد، بيش از سي نفر همراه او نبودند و چون نماز مغرب خوانده شد، مسلم بن عقيل راه افتاد تا از مسجد بيرون رود و هنوز به درهاي مسجد نرسيده بود كه عده همراهانش، به ده نفر رسيدند و چون از مسجد بيرون رفت، هيچكس با او نبود. ازاينرو در كوچههاي كوفه سرگردان شد و نميدانست به كجا برود؛ تا گذارش به خانههاي بنيبَجيله (تيرهاي از قبيله كنده) افتاد و به در خانه زني به نام «طوعه» رسيد كه بر در خانه، چشم به راه آمدن فرزندش، بلال ايستاده بود.
همينكه مسلم، چشمش بدان زن افتاد، بر او سلام كرد و طوعه جواب سلامش را داد. مسلم از او مقداري آب طلبيد. طوعه داخل خانه رفت و قدري آب آورد. مسلم آب را آشاميد و ظرف را به زن بازگردانيد. زن ظرف را به درون خانه برد و چون بازگشت ديد آن مرد همانجا نشسته است. به او گفت: «مگر آب نخوردي؟» مسلم گفت: «چرا». طوعه گفت: «پس به نزد زن و بچهات برو». مسلم ساكت شد. وي براي بار دوم و سوم، اين سخن را تكرار كرد. اما مسلم از جاي خود حركت نكرد. در مرتبه چهارم گفت: «سبحان الله! اي بنده خدا برخيز و به نزد زن و بچهات برو و خدايت تندرستي دهد كه نشستن تو در اينجا، شايسته نيست و من اجازه نميدهم اينجا بنشيني».
مسلم برخاست و گفت: «اي زن! من در اين شهر، خانوادهاي ندارم. آيا ميتواني در حق من نيكي كني و پاداشي بگيري؟ شايد روزي پاداش تو را بدهم». طوعه گفت: «آن خوبي و نيكي چيست؟» مسلم گفت: «من مسلم بن عقيل هستم. اين مردم، به من دروغ گفتند و فريبم دادند و دست از ياري من كشيدند». طوعه پرسيد: «تو مسلم هستي؟» گفت: «آري». طوعه گفت: «به خانه درآي». او را به اتاقي برد و آنجا را برايش فرش كرد و شام براي وي آورد.
در اين هنگام، پسرش بلال رسيد و متوجه شد كه مادرش بدان اتاق، زياد رفتوآمد ميكند. علت را پرسيد. زن گفت: «پسرم از اين سؤال بگذر». اما پسر اصرار ورزيد. طوعه گفت: «پس نبايد به هيچكس بگويي» و او را سوگندها داد كه به كسي نگويد. پسر نيز سوگندها خورد تا بالاخره جريان را به پسر گفت. آن پسر خوابيد و دم فرو بست. (تصوير شماره 89)
از آن سو، ابنزياد كه ديد سروصداها افتاد و ديگر از ياران مسلم، هياهويي شنيده نميشود، به اطرافيان خود گفت: به پشت بام برويد و بنگريد چه خبر است. آنها از ديوارها سر كشيدند و چراغها و مشعلها را روشن كردند و به پايين آويختند تا به زمين رسيد و به وسيله آن زير سقفها و زواياي مسجد را از بالا نگريستند و كسي را در
آنجا نديدند.
آنجا نديدند.
جريان را به ابنزياد اطلاع دادند و او در مسجد (باب السُّدّه) را باز كرد و وارد مسجد شد و دستور داد، جار بزنند كه از پيمان ما بيرون است كسي كه نماز عشا را در اين مسجد، بجاي نياورد! همين فرياد سبب شد كه همان ساعت، مردم در مسجد گردآمدند. ابنزياد نماز عشا را خواند و به منبر رفت و مردم را درباره پناه دادن مسلم در خانههاي خود، تهديد كرد و براي هركس كه مسلم را نزد او آورد، جايزهاي تعيين كرد. نگهبانان را نيز مأمور كرد كه يك به يك خانههاي كوفه را جستوجو كنند تا مسلم را بيابند و نزد او آورند.
از آن سو، بلال پسر آن پيرزن كه مسلم را در خانه خود جاي داده بود، چون صبح شد به نزد عبدالرحمان بن محمد بن اشعث رفت و او را از پناه گرفتن مسلم ابن عقيل در خانه مادرش باخبر ساخت. عبدالرحمان نيز به دارالاماره رفت و نزد پدرش كه در آنجا كنار ابنزياد نشسته بود، رفت و آهسته با او سخني گفت. ابنزياد پرسيد: «چه گفت؟» محمد بن اشعث پاسخ داد: «به من خبر داد كه پسر عقيل، در يكي از خانههاي ماست». ابنزياد با چوبدستي خود به پهلويش زد و گفت: «برخيز و هماكنون او را به نزد من حاضر ساز».
ابومخنف نقل كرده است كه ابنزياد، محمد بن اشعث را با شصت يا هفتاد تن كه همه از تيره قيس بودند، براي دستگيري مسلم، فرستاد. زمانيكه آنها به خانه طوعه رسيدند، مسلم با شنيدن صداي سم اسبان و بانگ مردان، دانست كه به سراغ او آمدهاند. ازاينرو با شمشير به سوي آنها بيرون آمد. آنها به آن خانه هجوم بردند. مسلم نيز به آنها حمله كرد. همراهان اشعث كه چنين ديدند، بالاي پشت بام رفتند و از بالا به مسلم، سنگ پرتاب كردند و دستههاي ني را آتش زدند و بر سر او ريختند.
مسلم كه چنين ديد، با شمشير كشيده، خود را به كوچه رسانيد و با آنها به پيكار پرداخت. محمد بن اشعث گفت: «اي جوان! تو در اماني. خود را به هلاكت ميفكن». اما مسلم همچنان ميجنگيد و رجز ميخواند. محمد بن اشعث در حاليكه بدنش پر از زخم و از جنگ ناتوان و درمانده شده بود، پيش آمد و گفت: «اين مردم تو را نخواهند كشت و آزار نخواهند داد». مسلم كه نفسش بريده بود، به ديوار خانهاي تكيه داد. محمد بن اشعث نزديكتر شد و گفت: «تو در اماني». مسلم گفت: «من در امانم؟» محمد بن اشعث و همراهانش گفتند: «آري. تو در اماني». مسلم گفت: «به خدا سوگند! اگر امان شما نبود، دست در دست شما نميگذاردم».
در اين هنگام، شتري آوردند و مسلم را بر آن سوار كردند. همراهان محمد بن اشعث، گرد وي را گرفتند و شمشير از گردنش باز كردند. در اين حال، اشك از ديدگان مسلم سرازير شد و دانست كه آنها، او را خواهند كشت. پس به آنان گفت: «اين نخستين بيوفايي و پيمانشكني شما بود». محمد بن اشعث گفت: «اميدوارم كه آسيبي به تو نرسد». مسلم گفت: «پس چه شد امان شما؟» و عبارت استرجاع گفت و گريست. عبيدالله بن عباس سلمي به او گفت: «كسي كه خواهان رياست و قدرت باشد، نبايد براي همانند اين اتفاقات، گريه كند». مسلم گفت: «به خدا سوگند! من براي خويشتن نميگريم و از كشته شدن نمينالم. اما براي خاندانم ميگريم» كه به سوي من ميآيند؛ براي حسين و خاندان حسين ميگريم. سپس رو به محمد بن اشعث گفت: «به خدا! گمان من آن است كه تو نتواني از عهده آن اماني كه به من دادهاي، برآيي». آنگاه از او درخواست كرد كه كسي را بهسوي حسين بن علي(عليه السلام) بفرستد تا جريان را به اطلاع وي برساند و از او بخواهد كه از بين راه برگردد. پسر اشعث گفت: «به خدا سوگند! من اين كار را خواهم كرد».
چون مسلم را به در قصر آوردند، چشمش به كوزه آبي افتاد كه بر در قصر گذارده بودند. گفت: «از اين آب، به من بنوشانيد». مسلم بن عمرو باهلي گفت: «ميبيني كه چه آب سردي است. به خدا! قطرهاي از آن، نخواهي چشيد تا در آتش دوزخ، از آب سوزان بياشامي!». مسلم به او گفت: «واي بر تو، مادر به عزايت بنشيند! به راستي كه چقدر جفاپيشه و سنگدل و فرومايهاي و چه اندازه قساوت قلب داري. اي پسر باهلي! تو به آب سوزان و خلود در آتش دوزخ، از من سزاوارتري».
به نقلي، عمرو بن حُريث كه شاهد ماجرا بود، سليم غلام خود را فرستاد و كوزه آبي آورد و مسلم را سيراب كرد. اما به نقل ديگري، عمارة بن عقبه، غلام خود را كه نسيم نام داشت، فرستاد و او كوزه آبي آورد كه دستمالي بر سر آن بسته بود و كاسهاي نيز با آن بود. عُماره آب را در آن كاسه ريخت و به دست مسلم داد. مسلم خواست آن را بنوشد كه ظرف آب، از خون لبان مسلم پر شد. مسلم آن را بر زمين ريخت و نياشاميد. بار دوم كه آن را پر از آب كردند و مسلم خواست بنوشد، دندانهاي پيشين وي در كاسه ريخت. از اينرو مسلم گفت: «خدا را شكر! اگر اين آب، روزي من بود، ميآشاميدم. از اين وضع، معلوم ميشود روزي من نيست».
در اين هنگام، مسلم را نزد ابنزياد بردند. مسلم بدون اينكه سلام كند، وارد دارالاماره شد. پاسباني كه همراه او بود، گفت: «چرا بر امير، سلام نميكني؟» مسلم گفت: «اگر امير به قتل من كمر بسته و ميخواهد مرا بكشد، چه سلامي؟ اما اگر از خون من بگذرد و نخواهد مرا بكشد، من بر او بسيار سلام خواهم كرد». ابنزياد گفت: «بدانكه قتل تو حتمي است و كشته خواهي شد».
مسلم گفت: «آيا به راستي، تو مرا خواهي كشت؟» ابنزياد گفت: «آري». مسلم گفت: «پس بگذار تا من به يكي از حاضران وصيت كنم». ابنزياد گفت: «به هر كس خواهي، وصيت كن». مسلم نظري به حاضران مجلس كرد و چشمش به عمر ابن سعد افتاد و گفت: «اي عمر! از اين مردم، تنها ميان من و تو خويشاوندي هست و من اكنون حاجتي دارم و همان پيوند خويشاوندي اقتضا ميكند كه حاجت مرا برآورده سازي و ميخواهم حاجتم را پنهاني به تو بگويم». عمر بن سعد از قبول آن امتناع ورزيد. ابنزياد به او گفت: «از پذيرفتن حاجت پسرعمويت خودداري مكن و ببين چه ميخواهد».
پسر سعد برخاست و با مسلم به گوشهاي رفتند و مسلم گفت: «اي عمر، من در كوفه، قرضي دارم كه در اين مدت، آن را از مردم گرفتهام. تو آن را بپرداز تا از غله و مالي كه در مدينه دارم براي تو بفرستند. ديگر آنكه، بدن مرا از ابنزياد بگير و آن را دفن كن. سوم آنكه، كسي را نزد حسين(عليه السلام) بفرست تا او را از آمدن بازگرداند». عمر ابن سعد به ابنزياد گفت: «ميداني چه گفت؟» ابنزياد گفت: «هرچه گفت، پوشيده بدار». بار دوم گفت: «ميداني چه گفت؟» ابنزياد گفت: «بگو. ولي شخص امين، هيچوقت خيانت نميكند و شخص خيانتكار، امين نخواهد بود». عمر سعد گفت: «مسلم چنين و چنان گفت».
ابنزياد گفت كه درباره بدن مسلم، ما شفاعت تو را نخواهيم پذيرفت و او را شايسته دفن نميدانيم؛ زيرا مسلم با ما به مخالفت برخاست و بر نابودي ما كمر بست و سخت هم حريص بود. سپس ابنزياد رو به مسلم كرد و گفت: «خدا مرا بكشد، اگر تو را چنان نكشم كه در اسلام كسي را آنچنان كشته باشند». مسلم گفت: «كار تو همين است كه در اسلام، بدعتي بگذاري كه تاكنون در آن نبوده است. تو نبايد كشتن دردناك، مُثله كردن، بدرفتاري و غافلگير كردن را به كسِ ديگري جز خود، واگذار كني؛ زيرا هيچكس از تو، سزاوارتر بدين جنايات نيست». (تصوير شماره 90)
سپس ابنزياد دستور داد مسلم را به پشت بام دارالاماره ببرند و گردنش را بزنند. همچنين دستور داد بكران بن حمران احمري را كه مسلم، زخم شمشير بر سر و شانهاش زده بود، آوردند تا مسلم را بكشد. هنگامي كه مسلم را به بالاي بام ميبردند، يكسره استغفار ميكرد و درود بر پيامبر اسلام9 و ساير پيامبران و رسولان و فرشتگان حق ميفرستاد و ميگفت: «خدايا! تو خود ميان ما و اين مردمي كه ما را فريب دادند و به ما نيرنگ زدند و دست از ياري ما كشيدند، قضاوت كن». بدين ترتيب، مسلم را به بالاي بام بردند و گردنش را زدند و بدنش را به پايين انداختند.[33]
مرقد مسلم بن عقيل، بيرون ضلع شرقي مسجد كوفه و در فاصله كمي از دارالاماره قرار داشته است. پس از مدتي، بارگاه و صحن مخصوصي براي آن بنا گرديد و به مسجد كوفه متصل شد. در حال حاضر، ورود به آن نيز از طريق صحن و شبستان مسجد، امكانپذير است. در گذشته، روي قبر شريف مسلم، يك ضريح چوبي مشبك وجود داشت كه بر آن، اشعاري در مدح حضرت مسلم، نقش بسته بود. تاريخ آن نيز سال 1055ه .ق،
(دوره صفوي) بود. ضريح را يك بانوي ايراني، به نام «مام آقاخان» هديه كرده بود. پس از مدتي، اين ضريح چوبي، با يك ضريح نقرهاي، تعويض گرديد.[34]
(دوره صفوي) بود. ضريح را يك بانوي ايراني، به نام «مام آقاخان» هديه كرده بود. پس از مدتي، اين ضريح چوبي، با يك ضريح نقرهاي، تعويض گرديد.[34]
بارگاه مسلم بن عقيل، براساس كتيبهاي كه پيشتر بر ورودي آنجا قرار داشت، در سالهاي 1232 و 1233ه .ق، به اهتمام يكي از دولتمردان شيعه هندي، به نام نواب حافظ محمد عبدالحسين خان بازسازي شد. گنبد بنا تا حدود نيم قرن گذشته، كاشيكاري بود. در سال 1384ه .ق، تعدادي از مؤمنان نزد آيتالله سيد محسن حكيم آمدند و از ايشان براي طلاكاري گنبد حرم حضرت مسلم، اجازه گرفتند. آنها پس از كسب اجازه، از
سال 1385ه .ق- 1965 م، شروع به توسعه و بازسازي حرم و همچنين گنبد نمودند. همچنين به دستور سيد محسن حكيم ضريح طلا و نقرهكوب جديدي براي حرم حضرت مسلم در اصفهان ساخته شد و روي قبر شريف، نصب گرديد. كار طلاكاري گنبد نيز از تاريخ 28 ربيعالاول 1387ه .ق، آغاز شد و يكي از تاجران شيعه، به نام حاج محمدحسين رفيعي بهبهاني كويتي، هزينه كامل آن را پرداخت و سيد موسي بحرالعلوم در ماده تاريخ آن، قصيدهاي را سرود كه گرداگرد ساقه گنبد بنا، ثبت گرديد.[35]
سال 1385ه .ق- 1965 م، شروع به توسعه و بازسازي حرم و همچنين گنبد نمودند. همچنين به دستور سيد محسن حكيم ضريح طلا و نقرهكوب جديدي براي حرم حضرت مسلم در اصفهان ساخته شد و روي قبر شريف، نصب گرديد. كار طلاكاري گنبد نيز از تاريخ 28 ربيعالاول 1387ه .ق، آغاز شد و يكي از تاجران شيعه، به نام حاج محمدحسين رفيعي بهبهاني كويتي، هزينه كامل آن را پرداخت و سيد موسي بحرالعلوم در ماده تاريخ آن، قصيدهاي را سرود كه گرداگرد ساقه گنبد بنا، ثبت گرديد.[35]
44. مرقد مختار ثقفي
مختار بن ابيعبيد ثقفي، از شخصيتهاي مشهور و جنجالي شيعه در سده اول هجري است كه پس از واقعه عاشورا، در كوفه قيام كرد و موفق شد از قاتلان امام حسين(عليه السلام) انتقام بگيرد و بيشتر آنها را به سزاي اعمال خود برساند.
پدر مختار، ابوعبيد بن مسعود، از قبيله ثقيف بود كه در زمان حيات رسول خدا9، اسلام آورد و از صحابه آن حضرت، به شمار ميآيد. او در زمان خلافت عمر بن خطاب، از سرداران و فرماندهان لشكر مسلمانان در جنگهاي فتح ايران بود و در يكي از اين جنگها، در حادثه «يوم الجسر» كه بين حيره و قادسيه رخ داد، به شهادت رسيد.[36]
مختار در سال هجرت پيامبر9، به دنيا آمد و مادرش، دومه بنت عمرو بود. او در جنگهاي فتح ايران، به همراه پدرش شركت كرد و در زمان شهادت پدرش، تنها سيزده سال سن داشت.[37] خواهر مختار، به نام صفيه، همسر عبدالله بن عمر بن خطاب بود.[38]
مختار در كوفه سكونت داشت و زماني كه مسلم بن عقيل، به عنوان فرستاده
امام حسين(عليه السلام) به كوفه آمد، ابتدا در خانه مختار، سكونت گزيد. مختار يكي از كساني بود كه مخفيانه با مسلم بيعت كرد. در زمان قيام مسلم در كوفه، با توجه به اينكه اين قيام بهطور ناگهاني و بدون برنامهريزي قبلي صورت گرفت، مختار در روستايي از توابع بابِل بهسر ميبرد. وقتي خبر خروج مسلم به وي رسيد، با سرعت، خود را به كوفه رساند. اما به دستور ابن زياد، دستگير و زنداني شد.[39]
امام حسين(عليه السلام) به كوفه آمد، ابتدا در خانه مختار، سكونت گزيد. مختار يكي از كساني بود كه مخفيانه با مسلم بيعت كرد. در زمان قيام مسلم در كوفه، با توجه به اينكه اين قيام بهطور ناگهاني و بدون برنامهريزي قبلي صورت گرفت، مختار در روستايي از توابع بابِل بهسر ميبرد. وقتي خبر خروج مسلم به وي رسيد، با سرعت، خود را به كوفه رساند. اما به دستور ابن زياد، دستگير و زنداني شد.[39]
مختار در زندان با ميثم تمار روبهرو شد. ميثم آزادي و قيام مختار را پيشگويي كرد و به وي گفت: «تو از زندان آزاد ميشوي و قيام ميكني و انتقام خون امام حسين(عليه السلام) را از قاتلان ميگيري و اين كسي را كه ميخواهد ما را بكشد (ابن زياد) به قتل ميرساني!».[40] (تصوير شماره 91)
مختار تا زمان واقعه عاشورا و شهادت امام حسين(عليه السلام)، در زندان بود. پس از آن، از طريق زائدة بن قدامه ثقفي، به شوهر خواهرش، عبدالله بن عمر پيام فرستاد تا براي آزادي وي، نزد يزيد، ميانجيگري كند. عبدالله نيز نامهاي به يزيد نوشت و درخواست آزادي مختار را كرد. يزيد نيز نامهاي به عبيدالله بن زياد فرستاد و به او دستور آزادي مختار را داد. ابنزياد نيز مختار را از زندان آزاد كرد و به او سه روز مهلت داد تا در كوفه بماند.[41]
پس از آن، مختار به مكه و سپس به طائف رفت و پس از يك سال اقامت در طائف، به مكه بازگشت و با عبدالله بن زبير كه از بيعت با يزيد سرپيچي كرده و در اين شهر عليه او شوريده بود، بيعت كرد. مختار تا زمان حمله لشكر يزيد به مكه و محاصره مكه و مسجدالحرام، كنار ابنزبير باقي ماند و به همراه نيروهاي وي، عليه لشكر شاميان جنگيد. پس از مرگ يزيد و بازگشت لشكر وي به شام، مختار كه منتظر بود ابن زبير، او را به ولايت كوفه تعيين كند و پي برد كه اين انتظار او برآورده نميشود، از مكه خارج شد و به كوفه بازگشت و با توجه به وضعيت سياسي كوفه در آن وقت ـ كه مردم كوفه، عمرو بن حُريث، عامل ابنزياد را از اين شهر اخراج كرده بودند ـ براي قيام، زمينهسازي نمود و جنبش سياسي خود را آغاز كرد.[42]
مورخان، دانشمندان و پژوهشگران، ديدگاههاي مختلفي را درباره شخصيت مختار و اهداف و انگيزههايش از قيام بيان داشتهاند؛ برخي، مختار را شخصيتي قدرتطلب و سودجو دانستهاند كه هدفش از قيام كردن، صرفاً رسيدن به حكومت بوده و در اين راه، انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام) را بهانه و مستمسك خود قرار داده است. اما بيشتر علماي شيعه، با استناد به رواياتي كه در مدح مختار وارد شده است، او را مورد تأييد اهلبيت: و قيامش را به حق دانستهاند. (تصوير شماره 92)
درباره شخصيت مختار و ماهيت قيام وي، تاكنون تحقيقات فراواني صورت گرفته است و موافقان و مخالفان وي، هريك تلاش كردهاند با ارائه دلايل و شواهدي از كتابهاي تاريخ و روايات، به اثبات ديدگاه خود بپردازند. در اينجا بهطور خلاصه، مروري بر روايات و اقوال تاريخي وارد شده در اينباره خواهيم داشت و براي آگاهي بيشتر از اين موضوع، خوانندگان را به ديگر تحقيقات، ارجاع ميدهيم.
در برخي از منابع تاريخي و حديثي اهلسنت، تهمتهايي نظير دروغگويي و ادعاي نبوت، مهدويت و سخن گفتن با جبرئيل، به مختار نسبت داده شده است و در كتب فرق و مذاهب نيز از نقش وي در شكلگيري فرقهاي به نام «كيسانيه»، سخن به ميان آمده است.
مختار ميان شيعه نيز، مخالفاني داشته است كه با استناد به برخي رواياتي كه از ائمه: در ذم و قدح مختار وارد شده است، تأييد نشدن وي از سوي ائمه و بنابراين مشروعيت نداشتن قيام وي را نتيجهگيري كردهاند. آنچه ديدگاه آنان را تقويت ميكند، اين است كه مختار براي تصميمگيري در كارهاي خود، با محمد حنفيه نامهنگاري ميكرد و قيام خود را نيز با كسب اجازه از وي، آغاز كرد.
اما از سوي ديگر، روايات ديگري از ائمه: نقل شده است كه از اين روايات، تأييد مختار و رضايت آنها از وي، برداشت ميشود. وجود اين روايات، باعث شده است كه در طول تاريخ، مختار نزد عموم شيعه، شخصيتي ستودني باشد و انگيزه وي براي قيام او را خالصانه و تنها با هدف انتقام خون امام حسين(عليه السلام) و جزاي قاتلان آن حضرت بدانند.
مزار مختار ثقفي، امروزه در زاويه جنوب غربي حرم مسلم بن عقيل، متصل به ديوار مسجد كوفه قرار دارد. قبر وي، به مرور زمان، از بين رفت و محل آن نامشخص گرديد؛ تا اينكه شيخ عبدالحسين تهراني، معروف به شيخ العِراقَين، كه از سوي حكومت قاجار به قصد بازسازي عتبات عاليات، به عراق آمده بود، در گوشههاي مسجد كوفه به جستوجوي آرامگاه مختار پرداخت تا آن را بازسازي كند. آنها در آغاز در محل دكه بزرگي كه مقابل حرم هاني بن عروه در صحن مسلم بن عقيل و متصل به ديوار مسجد بود، به جستوجو پرداختند و آن را حفر كردند. اما نشانههاي حمامي را در آنجا يافتند و مشخص شد كه اينجا، محل قبر مختار نيست. پس از آن، سيد رضا، فرزند سيد محمدمهدي بحرالعلوم به او گفت كه هرگاه پدرش، از گوشه شرقي كنار ديوار مسجد كوفه (محلي كه امروزه به عنوان قبر مختار شناخته ميشود) عبور ميكرد، ميگفت: «براي مختار سوره فاتحه بخوانيم». شيخ العراقين دستور داد تا آن محل را كندند و سنگي آشكار شد كه روي آن، نوشته شده بود: «اين قبر مختار بن ابيعبيدثقفي است». بدين ترتيب، مشخص شد كه آرامگاه مختار، آنجاست. تاريخ عمارت قبر مختار، سال 1285ه .ق، بيان شده است.[43]
45. مرقد هاني بن عروه
هاني بن عروه مرادي، از كساني به شمار ميآيد كه هم، عصر جاهليت و هم، دوره اسلام را درك كردند؛ اما پيامبر9 را نديدند.[44] او از خواص اصحاب اميرمؤمنان(عليه السلام)[45] و از بزرگان شيعه در كوفه بود. به شرحي كه پيش از اين گذشت، مسلم بن عقيل پس از ورود ابنزياد به كوفه و نقض بيعت شيعيان با وي، در خانه هاني پناه گرفت و هاني بن عروه، در راه دفاع از ولايت و حمايت از سفير حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)، در سال 60ه .ق، پيش از واقعه عاشورا، به دستور عبيدالله بن زياد، گردن زده شد و به شهادت رسيد. (تصوير شماره 93)
هاني، فرزندي به نام يحيي داشت كه از محدثان كوفه بود و رجاليان اهلسنت نيز در كتابهاي خود، از وي ياد نموده و رواياتش را آوردهاند. ابنحبان، نام او را در شمار ثقات تابعين آورده است.[46] ابوحاتم رازي و ابن عساكر، او را صالح و مورد اعتماد دانستهاند[47] و ابوحاتم رازي افزوده است كه او، از سادات اهل كوفه بود.[48] ابناثير جزري و صاحب تهذيب الكمال نيز از وي، با تعبير «من اشراف العرب» ياد كردهاند[49] و يحيي بن بُكَير از شعبه نقل كرده است كه او سيد اهل كوفه، در زمان خود بود.[50]
مزار هاني بن عروه، در ضلع شمال غربي صحن مسلم بن عقيل و متصل به ديوار شرقي مسجد كوفه، قرار دارد.
[25]. داستان اين معجزه چنين است كه: دختري براي استحمام ميان نهر آب رفته بود. زالويي وارد بدنش شده و با مكيدن خون، كم كم بزرگ شده و باعث متورم شدن شكمش شد. برادران آن دختر به او بدگمان شده و تصميم به قتل وي گرفتند و براي دانستن حكم آن، نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمدند. آن حضرت دستور داد در كنار دكة القضاء خيمهاي زدند و دخترك را در آن خيمه نشاندند. آنگاه به قابله كوفه امر كرد كه آن دختر را معاينه كند. قابله پس از معاينه گفت: اين دختر آبستن است. حضرت براي اثبات بيگناهي دختر، دستور داد طشتي مملو از لجن آوردند و دخترك را روي آن نشاندند. زالو با استشمام بوي لجن از شكم دختر بيرون آمد و با اين معجزه، اميرالمؤمنين(عليه السلام) بيگناهي آن دختر را ثابت كرد. ر.ك: نوادر المعجزات، محمد بن جرير الطبري، صص 30 و 31.