فرق امامت با نبوت
شیعیان فرق چندانی میان پیامبران و ائمه قائل نیستند. مجلسی می‌گوید: «ما دلیلی بر متصف نبودن ائمه به نبوت نمی‌بینیم جز آنکه خاتم الانبیاء رعایت شود و میان نبوت و امامت تفاوتی نیست». پرسش این است وقتی که وظایف و خصوصیت‌ه
شيعيان فرق چنداني ميان پيامبران و ائمه قائل نيستند.
مجلسي ميگويد: «ما دليلي بر متصف نبودن ائمه به نبوت نميبينيم جز آنكه خاتم الانبياء رعايت شود و ميان نبوت و امامت تفاوتي نيست».
پرسش اين است وقتي كه وظايف و خصوصيتهاي ويژه پيامبران، از قبيل عصمت و پيامرساني از سوي خدا و معجزات و... با وفات خاتمالانبياء متوقف نشده و پس از او اين خصوصيات در دوازده نفر ديگر متجلي گشته است، اعتقاد به ختم نبوت چه اهميتي دارد؟
پاسخ
1. تعبير علامه مجلسي در اين زمينه چنين است:
لا بدّ لنا من الاذعان بعدم كونهم: انبياء و بانّهم اشرف و افضل من غير نبينا صلي الله عليه و آله من الانبياء والاوصياء و لا نعرف جهة لعدم اتصافهم بالنبوة الا رعاية جلالة خاتم الانبياء...[1]
ما قطعاً اقرار ميكنيم كه ائمه: پيامبر نيستند، اما جز پيامبر ما از ساير انبيا و اوصيا، اشرف و افضلاند و دليلي نميبينيم كه ائمه متصف به نبوت نباشند جز آنكه جلالت و شأن خاتم الانبياء رعايت شود.
مرحوم مجلسي دو سطر قبل از اين گفتار ميفرمايد:
انّ الائمة نواب للرسول صلي الله عليه و آله لايبلغون الّا بالنيابة.
ائمه نايب و جانشين رسول خدا هستند و جز به عنوان نايب رسول خدا سخن نميگويند [ادعاي وحي و امثال آن را درباره خود ندارند].
پس اينكه ميگوييد «خصوصيتهاي ويژه پيامبران از قبيل عصمت و رساندن از سوي خدا و معجزات...» موضوعيت ندارد؛ زيرا با رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله وحي منقطع شد. علامه مجلسي، امامان را نايبان و جانشينان رسول خدا صلي الله عليه و آله ميداند نه مستقل از رسول خدا صلي الله عليه و آله .
اما عصمت و اعجاز، با ختم نبوت منافاتي ندارد؛ زيرا در ختم نبوت، ختم احكام و امر و نهي و آيههاي خدا و فرستادگان آسماني مدنظر است، نه پايان پاكي و عصمت و نه پايان اعجاز در برابر منكران و ملحدان.
بحثي در علم امامان
از تعابيري كه فهم آن براي برخي دشوار و شايد ناممكن است سخن مرحوم علامه مجلسي است كه ميفرمايد: «و لا نعرف جهة لعدم اتصافهم بالنبوة الا رعاية جلالة خاتم الانبياء».
ارتباط نبوت با امامت، با عقيده به ختم نبوت چگونه سازگار است؟
وحي به غير انبياء
شما ميگوييد كه وحي مختص انبياست و آنگاه كه آخرين رسول الهي از دنيا رفت، نزول وحي هم پايان ميگيرد. در منابع شيعي هم آمده است كه علي عليه السلام پس از دفن رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به آن حضرت گفت:
بأبي أَنتَ و أُمّي يا رَسولَ الله لَقَدِ انْقَطعَ بِمَوْتِك ما لَم ينقَطِع بِمَوتِ غَيرِك مِنَ النَّبُوَّة...[2]
پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا، با رحلت تو چيزي قطع شد كه با مرگ هيچ پيامبري غير از تو قطع نشد و آن همان نبوت است.
منظور حضرت در اين سخن، وحي بود. اما، بايد توجه داشت كه خداوند متعال اخبار آسماني را درجهبندي و براي هر مقامي اخبار مناسب همان سطح را ارسال كرده است. انبيا صاحب عاليترين مقاماند و در نتيجه بالاترين خبر آسماني هم بر آنها نازل شده است. اما غير انبيا حتي بدون وجود و وساطت انبيا از اخبار آسماني محروم نيستند.
خداوند در مورد مادر حضرت موسي عليه السلام ميفرمايد: (إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى)؛ «آن زمان كه به مادرت آنچه لازم بود الهام كرديم» (طه: عليها السلام عليهما السلام ). روشن است كه مادر حضرت موسي عليه السلام پيامبر نبود، اما خداوند آنچه را لازم بود بيواسطه به او الهام كرد.
شما كه ارتباط امامان معصوم را با عالم وحي نميپذيريد و وحي را مختص انبيا ميدانيد، اين مطلب را چگونه توجيه ميكنيد؟
مفسران اهل سنت درباره اين آيهها اظهار نظرهاي مشابهي دارند؛ از جمله: تفسير انوار التنزيل ميگويد:
بالهام او في منام أو علي لسان نبي في وقتها أو ملك.[3]
خداوند از طريق الهام يا در رؤيا يا توسط پيامبر وقت يا توسط مَلك، آن مطالب را به مادر موسي اطلاع داده است.
البحر المحيط مينويسد:
قال الجمهور: هي وحي الهام و قيل: في منام إما يبعث ملك اليها...[4]
همه علما گفتهاند: اين وحي الهام بود و عدهاي هم گفتهاند: در خواب يا توسط ملك بود.
البحر المديد مينويسد: «يعني ما وحي رؤيا يا الهام يا توسط ملك بزرگواري به او نازل كرديم».[5]
همچنين در مورد نزول ملك به حضرت مريم عليها السلام و فرود آمدن روح بر آن حضرت و سخناني كه ميان او و عالم ربوبي رد و بدل شده است، همگي نشان ميدهد ارتباط با عالم وحي مختص انبيا نيست؛ آنچه منحصر به انبيا است «وحي رسالتي» است، اما وحي الهامي يا وحي رؤيايي يا نزول ملك و امثال آن براي غير انبيا حقيقت دارد. با توجه به اينكه مقام علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام و امامان:، به مراتب از منزلت مادر حضرت موسي عليه السلام و حضرت مريم بالاتر است. در نتيجه، ارتباط وحي الهامي امامان: با عالم ربوبي، و دريافت آنچه امر الهي است بعد از رسول خدا، نه تنها ممكن، بلكه به سبب نياز جامعه بشري ضروري است.
خداوند به لقمان حكمت داده بود
با اينكه حضرت لقمان از انبيا نبود[6]، اما خداوند ميفرمايد: (وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ)؛ «ما به لقمان حكمت داديم». (لقمان: 12)
مفسران اهل سنت در مصداق حكمت مينويسند: «يعني: به لقمان، قضاوت و فقه و عقل و درك امور را داديم».[7]
شما كه به علم خدادادي علي عليه السلام ترديد داريد و چنين علمي را براي علي عليه السلام و امامان شيعه، موجب خلط ميان آنها و نبوت تصور ميكنيد، دربارة حضرت لقمان چه ميگوييد؟
پس همان خدايي كه به غير انبيا، مانند مادر موسي، مريم، لقمان و... علم «لدني» داده است، بنابر حكمت خود و بر پايه روايتهاي رسيده از رسول خدا صلي الله عليه و آله در منابع اهل سنت، به علي و امامان: نيز چنين علم و حكمتي عنايت نموده است.