جایگاه تبرک در ادیان الهی (1)
یکی از موضوعات و شبهاتی که وهّابیان، آن را مطرح می‌کنند، بدعت بودن تبرک است. آنان بی‌اطلاع از مستندات قرآنی و حدیثی تبرک، آن را محکوم کرده و دربارة آن تبلیغات به راه می‌اندازند و ابزاری برای حملة تبلیغاتی بر ضدّ شیعه قرار می‌دهند. در ا
يكي از موضوعات و شبهاتي كه وهّابيان، آن را مطرح ميكنند، بدعت بودن تبرك است. آنان بياطلاع از مستندات قرآني و حديثي تبرك، آن را محكوم كرده و دربارة آن تبليغات به راه مياندازند و ابزاري براي حملة تبليغاتي بر ضدّ شيعه قرار ميدهند. در اين مقاله، موضوع تبرك به صورت علمي مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد.
«تبرك» در لغت، درخواست بركت است، و «بركت» به معناي نموّ و افزايش ميباشد، و در زبان عربي ميگويند: «بارك الله الشّيئ و بارك فيه و عليه» يعني خدا در آن بركت نهاد، و «تبريك» درخواست بركت براي ديگري است و «مبارك» چيزي است كه در آن بركت باشد، چنانكه ميفرمايد: {هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ}[1] و اطراف مسجدالاقصي با جملة {بارَكْنا حَوْلَهُ}[2] توصيف شده است و مفاد آن اين است كه خداوند به آن سرزمين بركت (نعمت) بيشتري بخشيده است. بنابراين وجه توصيف كعبه[3] و عيساي مسيح[4] و شبقدر[5] به مبارك بودن، اين است كه از همة اينها خير كثير ميتراود. فرّاء معتقد است كه «بركت» به معني خوشبختي و نيكبختي بهكار ميرود و مقصود از واژة «بركاته» در سلام نماز «السلام عليك أيها النبي ورحمة الله و بركاته» همان سعادت و نيكبختي است.[6] و تبرك در اصطلاح، طلب بركت از خدا از طريق يكي از اسباب است مانند پيامبر؛ خواه آن بركت دنيوي باشد، مانند افزايش روزي يا اخروي مانند علوّ درجات[7] و گاهي گفته ميشود تبرك، طلب خير الهي است كه در آن شئ نهاده است.[8] با توجه به اين دو تعريف ميتوان گفت: تبرك آن است كه انسان از خداوند بهطور مستقيم يا از طريق پيامبران و امامان و اولياي الهي و يا آثار برجاي مانده از آنها، درخواست خير كند.
تبرك در شرايع پيشين
از آيات و احاديث اسلامي استفاده ميشود كه تبرك به آثار پيامبران، يك رسم رحماني در ميان پيروان شرايع پيشين بوده و پيوسته به آثار آنان تبرك ميجستند و انتظار رحمت و خير فراوان از خداوند متعال از طريق اين وسائل داشتند، تمام ديدگان به درگاه الهي دوخته شده و آثار انبيا را وسيلههايي براي نزول رحمت از جانب خدا ميشمردند و گاهي از مجاري غير طبيعي بهدست ميآيد. بشر اسباب طبيعي را شناخته و به دنبال آن ميرود، ولي اسباب غيرطبيعي را كمتر شناخته و در نتيجه از آن كمتر بهره گرفته است و تنها آگاهان به آن تمسك ميجستهاند.
ديار بكري در «تاريخ الخميس» رويدادي را نقل ميكند كه حاكي از آن است كه پيروان حضرت مسيح به آثار بازمانده از وي تبرك ميجستند. او مينويسد:
در دوران خلافت «المتقي بالله ابواسحاق ابراهيم المقتدر»، پادشاه روم نامهاي به او نوشت و گفت: در ميان شما دستمالي هست كه حضرت مسيح آن را به صورت خود ماليده است. اگر اين دستمال را براي من بفرستيد، ده هزار اسير مسلمان را آزاد ميكنم. خليفه با فقيهان مشورت كرد، همگي گفتند: هر چه زودتر بفرستيد تا اسيران آزاد شوند.[9]
اين رويداد به روشني ثابت ميكند كه تبرك به آثار پيامبران، يك سنّت ديني بوده و پيروان شرايع پيشين به آن اعتقاد راسخ داشتهاند.
مشروعيت تبرك در قرآن مجيد
«تبرك» به معني اصطلاحي مورد اتفاق همة مسلمانان است، و هيچ عالم برجستهاي آن را مكروه و حرام نشمرده است، زيرا چنانكه خواهد آمد، ياران پيامبر در حال حيات او، از آب وضو و ديگر امور وابسته به آن حضرت تبرك ميجستهاند، و اگر اختلافي هست، تبرك در مواردي مانند ضريح و در و ديوار مسجدالنبي و يا مسجدالحرام است. براي روشن شدن مطلب، دلائل مشروعيت آن را از قرآن و سنت يادآور ميشويم:
1. تبرك يعقوب به پيراهن يوسف
يعقوب پيامبر(عليه السلام) بر اثر اندوه فراوان و گريههاي طولاني دچار نابينايي شد. فرزندش يوسف(عليه السلام) پيراهن خود را فرستاد تا پدر، آن را بر چشمهاي خود بگذارد و از اين طريق، بينايي خود را باز يابد. پيك يوسف، همراه با پيراهن رسيد، و آن را به صورت يعقوب افكند و يعقوب به يكباره بينايي خود را باز يافت.[10]
اين رويداد ميرساند كه رحمت حق يعني بازيابي بينايي يعقوب از مجرايي غير طبيعي كه پيراهن يوسف بود، به وي داده شد. اينكه گاهي گفته ميشود: چرا بدون واسطه اين رحمت به وي نرسيد، حاكي از عدم آگاهي از سنّتهاي الهي است، زيرا سنت خداوند بر اين است كه آثار و پديدهها از طريق اسباب و علل ويژه به افراد برسد، خواه اين اسباب، مادي باشند يا معنوي.
2. تبرك به صندوق عهد
«تابوت» در لغت به معني صندوقي است كه از چوب ساخته شود و اختصاص به صندوق مردگان ندارد، بلكه هر نوع صندوق چوبي را در بر ميگيرد. موسي(عليه السلام) در روزهاي واپسين عمر خود، الواح مقدس كه احكام خدا بر آن نوشته شده بود را، به ضميمة زره و كفش و پيراهن و عصاي خود در آن نهاد و به وصي خويش يوشع بن نون سپرد. اين صندوق در نظر بنياسرائيل بسيار مقدّس بود و در جنگهايي كه ميان آنان و دشمنان بتپرست واقع ميشد، آن را با خود ميبردند و به آن تبرك ميجستند، و تا زماني كه اين صندوق در ميان آنان بود، با سربلندي زندگي ميكردند، ولي آنگاه كه از نظر اخلاقي و ايمان ديني سست شدند، دشمنان بر آنان چيره شدند و صندوق را از آنان گرفتند. پس از مدتي پيامبر آنان به نام اشموئيل به آنان وعده داد كه اگر همراه طالوت به جنگ دشمنان بتپرست برويد، به زودي صندوق عهد به شما باز خواهد گشت[11] و قرآن در شأن اين صندوق چنين ميگويد: {...فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ...}[12]، «... آن آرامشي از جانب پروردگارتان و برخي از يادگارهاي خاندان موسي و هارون است كه فرشتگان آن را بر ميدارند...». در جايگاه و ارزش اين يادگار نبوت، كافي است كه قرآن، حاملان آن را فرشتگان معرفي ميكند و اگر تبرك به آن منافي توحيد بود، چگونه فرشتگان آن را حمل ميكردند؟
3. تبرك به مسجد اصحاب كهف
داستان اصحاب كهف، در سورة مباركة كهف، ضمن آيات 9 تا 26 آمده است. اصحاب كهف، گروهي از خداپرستان بودند كه براي حفظ ايمان خود، و دوري از بتپرستي، كه زمامدار آن روز، مردم را به آن وادار ميكرد، خانه و كاشانة خود را رها كردند و به غاري پناه بردند. مشيت خدا بر آن تعلق گرفت كه اين گروه، سيصد و اندي سال در همان غار به حالت خفته بمانند، آنگاه كه از خواب بيدار شدند، يكي از آنها براي تهية غذا به شهر رفت، و اوضاع را كاملاً دگرگون يافت. سرانجام مردم به راز آنها پيبردند. ازاينرو آنان از خدا خواستد كه به زندگي ايشان پايان دهد و چنين شد. در اين موقع مردم در برابر غار جمع شدند. گروهي بتپرست كه در اقليت بودند، گفتند: درِ غار را با ساخت و ساز بپوشانيد، خدا از وضع آنان آگاهتر است. قرآن نظر اين گروه را چنين نقل ميكند:
{...إِذْ يتَنازَعُونَ بَينَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ...} جملة {رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ} حاكي از تحقير واقعيت اين گروه است.
گروه دوم كه در اكثريت و خداپرست و پيرو آيين مسيح بودند، پيشنهاد كردند كه در كنار مدفن آنان مسجد و معبدي ساخته شود تا خدا را در اين مسجد پرستش نمايند، و به مدفن آنان تبرك بجويند. قرآن نظر آنان را چنين نقل ميكند: {...قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِداً...}.[13]
اين آيه دو نكته را در بر دارد و آن اينكه: تبرك به آرامگاه مردان خدا و همچنين مسجدسازي بر روي آنها، سنت رايج در شرايع پيشين بوده است.[14]
مشروعيت تبرك در سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله)
بررسي زندگاني پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و كيفيت رفتار ياران آن حضرت با ايشان حاكي از آن است كه صحابه به آثار آن حضرت تبرك ميجستند. ما در اينجا چند نوع از اين تبرك جستنها را يادآور ميشويم:
1.
2.
3.
4.
5.
6.
7.
8.
اينها چيزهايي است كه صحابه به آنها تبرك ميجستند و ما براي هر يك نمونهاي را يادآور ميشويم، زيرا نقل همة آنچه در اين موارد هشتگانه وارد شده است، از گنجايش اين مقاله بيرون است.
1. تبرك به آب وضوي آن حضرت: عروة بن مسعود ثقفي نمايندة قريش براي نوشتن صلحنامه با پيامبر در حُديبيه بود. او وقتي بهسوي قريش رفت، گفت: محمد(صلي الله عليه و آله) آنگاه كه وضو ميگيرد، يارانش براي تبرك به آب وضوي او بر يكديگر پيشي ميگيرند و مويي از سر او بر زمين نميافتد مگر اينكه براي برداشتن آن بر يكديگر سبقت ميجويند.[15]
2. تبرك به بازمانده از آب آشاميدني پيامبر(صلي الله عليه و آله): امّ هاني دختر ابوطالب و خواهر علي(عليه السلام) ميگويد: «پيامبر(صلي الله عليه و آله) در سال هشتم هجرت در فتح مكه به خانة من آمد. براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نوشيدني آوردم، حضرت نوشيد و كمي از آن باقي ماند، من با اينكه روزه بودم، ترجيح دادم براي تبرك جستن به باقيماندة نوشيدني، روزة خود را بشكنم. پيامبر پرسيد چه كردي؟ گفتم: اي پيامبر! من خواستم كه پسماندة نوشيدة شما را از دست ندهم».[16]
3. تبرك به ظرف آب و جاي لبهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ابوبرده ميگويد: «عبدالله بن سلام به من گفت: آيا علاقهمندي تو را با ظرفي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آن نوشيده است، سيراب كنم؟».[17]
سهل بن سعد ميگويد: «پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد سقيفة بني ساعده شد و پيامبر از سعد آب خواست، من با ظرفي كه در دست داشتم، به پيامبر(صلي الله عليه و آله) آب دادم و او از آن نوشيد. راوي ميگويد: ما نيز به دست سهل از همان ظرف آب نوشيديم. پس از چندي او آن ظرف را به عمر بن عبدالعزيز بخشيد».[18]
4. تبرك به منبر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله): ابراهيم بن عبدالرحمان ميگويد: «من ديدم كه عبدالله بن عمر دست بر جايگاه پيامبر در منبر نهاد و سپس دست خود را بر صورت خود كشيد.[19] يزيد بن عبدالملك بن قسيط ميگويد: من گروهي از ياران رسول خدا را ديدم كه چون مسجد خلوت ميشد، جايگاه دست پيامبر در منبر را ميبوسيدند، آنگاه رو به قبله ايستاده، دعا ميكردند.[20]
عبدالله بن احمد بن حنبل ميگويد: از پدرم پرسيدم: كسي دست به منبر پيامبر ميكشد و به آن تبرك ميجويد و آن را ميبوسد و با قبر پيامبر همين كار را ميكند و با آن تبرك ميجويد، پدرم در جواب گفت: اشكالي ندارد.[21]
عيني ميگويد: استادم زينالدين از ابو سعيد علايي نقل كرد كه من نوشتهاي به خط ابن ناصر ديدم كه از احمد سؤال شد: بوسيدن قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و منبر او چگونه است؟ او فرمود: مانعي ندارد. من آن را به احمد بن تيميه گفتم و او در شگفت ماند و گفت: احمد نزد من مقام والايي دارد. من به او گفتم: شگفتي براي چه؟ احمد آنگاه كه پيراهن شافعي را شست، آب آن را نوشيد. اگر تعظيم دانشمندان در اين حد جايز باشد، مقام پيامبران و آثار آنان چگونه است؟[22]
5. تبرك به دينارهايي كه آن حضرت لمس كرده: بخاري نقل ميكند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شتر جابر بن عبدالله انصاري را خريد، آنگاه به بلال گفت: چهار دينار به او بده و قيراطي نيز اضافه كن.
جابر ميگويد: من هيچگاه اين قيراط را از كيسة خود دور نكردم، مگر روزي كه اهل شام به مدينه حمله كردند و آن را از من به غارت بردند.[23]
6. تبرك به قبر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله): تبرك به قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) از سنن رايج پس از دفن رسول خداست و روايات در اين مورد به قدري فراوان است كه نميتوان حتي مختصري از آنها را در اينجا نوشت و تنها به نقل اندكي بسنده ميكنيم: اوس بن عبدالله ميگويد: خشكسالي عجيبي به مدينه روي آورد. مردم به خانة عايشه آمدند و جريان را گفتند، او گفت: به قبر پيامبر بنگريد و سوراخي باز كنيد. بهگونهاي كه بين قبر و آسمان، حائلي نباشد، مردم اين كار را انجام دادند. ريزش باران به قدري فراوان بود كه گياهان روييدند و شتران چاق شدند.
سمهودي از عالمي به نام «الزين المراغي» نقل ميكند: گشودن سوراخ در هنگام قحطي يكي از سنتهاي اهل مدينه است و حتي امروز هم در هنگام قحطي، سوراخي باز ميكنند كه به طرف قبله باشد، هر چند سقف بين قبر و آسمان حائل باشد.[24]
مروان بن حكم وارد مسجد شد، ديد مردي چهره بر قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نهاده است، به او گفت: ميداني چه ميكني؟ چون نيك نگريست، ديد او ابو ايوب انصاري ميهماندار پيامبر است. وي در پاسخ گفت: من متوجه سنگ و گل نيستم، من به سراغ پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدهام، ولي از پيامبر شنيدم هرگز از مردم نگران نباشيد آنگاه كه افراد شايسته متصدي امور باشند، ولي آنگاه بر دين گريه كنيد كه نااهلان متولي امور ديني باشند.[25]
7. تبرك به لباس و عصاي پيامبر و اشياي متعلق به آن حضرت: عبدالله بن انيس آنگاه كه از جهاد پيروزمندانه بازگشت، پيامبر بهعنوان تشويق و جايزه، عصايي به او داد. او از اين عصا پيوسته نگهداري ميكرد، آنگاه كه مرگ او فرا رسيد، وصيت كرد كه عصاي پيامبر را با او دفن كنند.[26]
آنگاه كه فاطمة بنت اسد مادر اميرمؤمنان درگذشت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با پيراهن خود او را پوشاند و در قبر او خوابيد. آنگاه فرمود: كسي پس از ابوطالب نسبت به من چون اين مادر نيكي نكرده است. پيراهن خودم را بر او پوشاندم تا خدا او را با لباسهاي بهشت بپوشاند و در قبر او خوابيدم تا وحشت قبر براي او آسان شود.[27]
دلالت اين حديث بر تبرك به پيراهن پيامبر با تأمل روشن ميشود، زيرا پيامبر خواست به وسيلة اين سبب (پيراهن) به او خيري برساند و او را از وحشت قبر ايمني بخشد. كعب بن زهير آنگاه كه قصيدة خود را دربارة پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حضور او خواند، حضرت به او يك بُرده (عبا) داد كه پيوسته بر دوش او بود. معاويه از او خواست كه آن برده را به ده هزار درهم بفروشد. او نپذيرفت ولي معاويه پس از مرگش آن را از وارثان او به بيست هزار درهم خريد.[28]
8. تبرك به نقاطي كه پيامبر در آنجا نماز گزارده: بخاري بابي تحت عنوان مساجدي كه در راه مدينه قرار دارد و پيامبر در آنها نماز خوانده، باز كرده و از موسي بن عقبه نقل ميكند كه سالم بن عبدالله بن عمر را ديدم اماكني كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آنها نماز گزارده را جستجو ميكند و گفت: پدرم در همة اين جاها نماز ميخواند. آنگاه مساجدي را كه پدر و پسر در آنها نماز گزاردهاند، نام ميبرد.[29]
[1]. انعام: 92.
[2]. اسراء: 1.
[3]. آل عمران: 96.
[4]. مريم: 31.
[5]. دخان: 3.
[6]. معجم مقاييس اللغة، ج1، ص227؛ لسان العرب، ج1، ص 395؛ النهاية في غريب الحديث، ج1، ص 12.
[7]. الموسوعة الفقهية الكونيّة، ج7، ص 488.
[8]. الموسوعة الفقهية الكبري، ج10، ص 69.
[9]. تاريخ الخميس، ج2، ص352.
[10]. يوسف: 93 ـ 96.
[11]. بقره: 248؛ مجمع البيان، ج1، صص 350 ـ 353؛ الدرّ المنثور، ج1، صص 749 ـ 758.
[12]. بقره: 248.
[13]. كهف: 21.
[14]. تفسير طبري، ج9، ص277؛ مجمعالبيان، ج3، صص 459 و 460.
[15]. سيرة ابن هشام، ج3، ص 343.
[16]. مسند احمد، ج1، ص 391.
[17]. صحيح بخاري، ج7، ص113.
[18]. صحيح بخاري، ج7، ص 113؛ فتح الباري، ج10، صص 98 و 99.
[19]. طبقات الكبري، ج1، ص 13.
[20]. المصنف، ابن ابيشيبه، ج4، ص121؛ الجواب الباهر لزوار المقابر، ابن تيميه، ص 31.
[21]. العلل و معرفة الرجال، ج2، ص 492.
[22]. عمدة القارى، جزء 9، ج6، ص 241.
[23]. صحيح بخاري، ح6910؛ مسند احمد، ج3، ص 314.
[24]. وفاءالوفاء، ج2، ص56.
[25]. مستدرك حاكم، ج4، ص515.
[26]. مسند احمد، ج3، ص496.
[27]. الاستيعاب در حاشيه الاصابة، ج4، ص370.
[28]. السيرة النبوية، ج4، ص157.
[29]. صحيح بخاري، ح 483.