صحابه و تبرک به آثار پیامبر(صلی الله علیه و آله)
مقدمه مترجم سخن از توسل و تبرک و مشروعیت آن، مطلبی است که از دیدگاه عقل و شرع، باید از بدیهیات شمرده شود؛ زیرا نه عقل مانع از آن است که انسانِ مؤمن، با اعتقادِ خالص به توحید خداوند، به مقدّسات این عالم تبرک جوید و به آنها احترام بگزارد و یا آنها را وسی
مقدمه مترجم
سخن از توسل و تبرك و مشروعيت آن، مطلبي است كه از ديدگاه عقل و شرع، بايد از بديهيات شمرده شود؛ زيرا نه عقل مانع از آن است كه انسانِ مؤمن، با اعتقادِ خالص به توحيد خداوند، به مقدّسات اين عالم تبرك جويد و به آنها احترام بگزارد و يا آنها را وسيلة تقرّب الهي قرار دهد و نه در ميان ادلّة شرعي و نصوص قرآني و روايي ميتوان دليلي يافت كه مشروعيت تبرك و توسل را زير سؤال ببرد. افزون بر اين، شواهد و دلايل بسياري در كتاب و سنت وجود دارد كه به تبرك و توسّل توصيه كرده و آن را وسيلة قرب به خداوند قرار داده است.
آية كريمة:{...وَ ابْتَغُوا إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ...}[1]؛ با صراحت، دستور ميدهد كه بندگان پرهيزكار، براي راهيابي به مقام قربِ ربوبي، از وسيلهاي استفاده كنند. «وسيله»، بهگونة مطلق ذكر شده و شامل هر شخص و هر چيز و هر عملي است كه بتواند انسان را به خداوند نزديك كند و كدامين وسيله برتر از اوليا و انبيا و امامان:؟! كه اينان رابطة فيض ميان خدا و خلقاند.
قرآن كريم آنجا كه از يوسف صديق(عليه السلام) سخن ميگويد، تصريح دارد كه يوسف پيراهن خود را براي پدرش يعقوب، كه از فراق فرزند نابينا شده بود، فرستاد و گفت: آن را بر ديدگان وي نهند تا بينايي خود را بازيابد؛ {اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يأْتِ بَصِيراً...}[2].
در برابر اين بيان صريح قرآني، كسي را چه رسد كه بگويد: اين منافي با توحيد است كه پيراهن وسيلة بينايي چشم نابينا شود!؟ در اين ميان، ماية شگفتي است كه اين موضوع عقلي و نقلي را ـ كه قرآن بر آن مهر تأييد ميزند و صدها دليل و روايت از سنت نبوي و ائمة طاهرين: و سيرة صالحين در مشروعيت آن ميتوان يافت ـ گروههاي متحجّر و افراطي (وهّابي) انكار كرده و تبرك و توسل را منافي با توحيد خواندهاند و با اين دستاويز پوچ و موهوم، بر شيعه تاختهاند كه چرا به زيارت قبور امامان ميروند و به آنان توسّل ميجويند و آثار پيامبر و امامان: را گرامي ميدارند و يا با زيارت آنان از خدا حاجت ميطلبند؟!
افزون بر دانشمندان شيعه، علماي عامه و اهل سنت نيز با ذكر مستندات روايي و دلايل معتبرِ تاريخي، تبرك و توسل و زيارت قبور اوليا را مشروع دانسته و بدان توصيه كرده و خود در عمل به آن مبادرت ورزيدهاند كه اين پاسخ دندانشكني است به گروههاي افراطي و قشري كه از بسياري مسائل ضروري و وظايف حتمي، كه حيات امت اسلام بدان وابسته است، روي برتافته و نيروهاي فكري و علمي را مصروف بحثهاي بيحاصل و تفرقه افكن نمودهاند و بدون هيچ دليل عقلي و شرعي، بر طايفة عظيمي از امت مسلمان هجوم تبليغاتي آورده و صدها كتاب و رساله و مقاله در اين مورد نوشته و منتشر كردهاند و به اختلاف ميان جامعة اسلامي دامن زدهاند.
پاسخگويي به كساني كه اين حركت و هجوم تبليغاتي را راه انداختهاند، از وظايف عالمان متعهّدي است كه احساس مسؤوليت كرده و در اينباره كتابها و مقالاتي نگاشته و نشر دادهاند. از آنجاكه روشنگري در موسم حج و حرمين شريفين، ميتواند از معتقدات اسلامي و شيعي رفع ابهام كند، لذا آگاهي بيشتر به اين آثار مكتوب، بهويژه اظهارات برادران اهلسنت و عالمان آزادانديش آنان در اين مورد، براي روحانيان محترم و زائران گرامي ميتواند سودمند و مغتنم باشد و ترجمه و برگردان حاضر، در راستاي اين هدف سامان يافته است.
مؤلّف محقق، محمد طاهر كردي، كه از دانمشندان و مؤلفان اهلسنت است، در كتاب خود «تبرّك الصحابه بآثار رسول الله(صلي الله عليه و آله)» به موضوع تبرك پرداخته و مشروعيت آن را از طريق روايات نبوي، كه به تواتر معنوي ميرسد، مورد تأكيد قرار داده و از سيرة صحابه، شواهدي آورده است كه برگردانِ آن با پارهاي حذف و اصلاحات، تقديم خوانندگان گرامي ميگردد.
مقدمه مؤلف
ستايش آفريدگار جهانيان را و درود بر پايانبخش رسالتداران و خاندان و ياران و پيروانش!
در رسالة حاضر ـ كه در موضوع خود نمونه و آرامبخش دل مؤمنان است ـ رواياتي را با اسناد صحيح آوردهام كه گواه است صحابة پيامبر به آثار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تبرك جستهاند؛ همانگونه كه آيات قرآن از منزلت والاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و نام بلند و جايگاه رفيع او سخن گفته و اين فضيلتي است كه خداوند حضرتش را بدان اختصاص داده و با وجود مباركش سلسلة نبوت را به پايان ميبرد و با مقام محمود، در روز بازپسين گرامي داشته است.
از خداوند بزرگ ميخواهم كه اين نوشتار را، براي آنانكه داراي قلب سليماند، سودمند گرداند و پاداش آن را براي روز جزا و جوار ربّالعالمين و بهشتبرين، كه فوز عظيم است، ذخيره سازد. اين است فوز عظيم و اوست بهترين بخشندة كريم.
اين رساله را در سال 1376ه .ق. در مكة مكرمه نگاشتم و براي نخستين بار در سال 1385ه.ق به چاپ رساندم و در سال 1394ه.ق براي چاپ دوم آماده ساختم و خداي را بر اين توفيق سپاس ميگويم.
تبرك به آثار پيامبران:، از ديرباز يك سنت بوده كه در آثار و اخبار پيشينيان آمده است. روايت كردهاند كه در دوران خليفة عباسي «متقيلله»، در سال 331 هجري پادشاه روم نامهاي به او نوشت و از وي خواست دستمالي را كه در كنيسة راهبان نگهداري ميشود و به عقيدة آنها حضرت مسيح(عليه السلام) آن را به صورت خود ماليده و تصوير وي در آن منعكس است، براي او بفرستد و متعهّد شد كه اگر اين دستمال را بفرستد، ده هزار از اسيران مسلمان را آزاد كند. با آمدن ايننامه، خليفه فقها را فراخواند و از آنها در اين خصوص استفسار كرد و آنان فتوا دادند كه دستمال را براي او بفرستد و او چنين كرد و بدينگونه اسراي مسلمان آزاد شدند.[3]
شك نيست كه آثار رسول الله(صلي الله عليه و آله)، كه برگزيدة خلق خدا و برترين پيامبران است، قابل اعتمادتر و مشهورتر و بابركتتر است و بدينسان شايان توجه و تبرك بيشتري خواهد بود و ما بسياري از صحابه را شاهديم كه به تبرك به اين آثار و اهتمام به گردآوري آنها، اجماع كرده و به درج و جمع آن مبادرت كردهاند.
آنان هدايتگران و هدايت شدگان و پيشواياني بودند كه به موي پيغمبر(صلي الله عليه و آله) و آب وضو و لباس آن حضرت و لمس بدن مباركش و ديگر آثار شريف آن بزرگوار تبرك جسته و اخبار صحيح اينها را از پيشينيان صالح روايت نمودهاند.
بدينسان تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) سنت صحابه بوده و از آن پس، تابعين و صالحان، راه آنان را پيمودهاند.
تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله)، در زمان خودِ آن حضرت رايج بوده و ايشان هيچگاه از آن نهي نكرده، بلكه تأييد نموده و بر آن صحّه گذاشتهاند، كه اين خود دليل قاطع بر مشروعيت تبرك است و اگر جز اين بود، از آن نهي ميكرد و امت را بر حذر ميداشت.
همچنين اخبار صحيح و اجماع صحابه بر مشروعيت آن دلالت دارد و نيز بر قوّت ايمان و علاقة شديد صحابه و ولايت و اطاعت آنان نسبت به پيامبر بزرگ(صلي الله عليه و آله) همانگونه كه شاعر ميگويد:
امرّ على الديار ديار سلمى
|
أقبّل ذا الجدار و ذا الديارا
|
فما حبّ الديار شَغَفْنَ قلبي
|
ولكن حبّ من سكن الديارا[4]
|
«بر ديار سلمي ميگذرم و ديوارهاي آن را ميبوسم،
محبتِ سرزمين قلب مرا شيفته نساخته، بلكه محبت آنكس كه ساكن آن سرزمين است، دل از من برده است».
خوانندة گرامي در اين رساله خواهد ديد حوادث و رخدادهايي كه احاديث صحيح آورده است، بر تبرك صحابه و تابعين و نسلهاي بعدي، به آثار گرانقدر نبوي دلالت دارد.
از جملة آنهاست روايتي كه از غزوه بدر به ما رسيده است:
«هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميان صفوف سپاهيان قدم ميزد، چوبي در دست داشت و به وسيلة آن، صفها را مرتب ميكرد، در اين ميان چوبدستي به شكم «سوادبن غزيه» همپيمان بنينجار كه در خارج صف بود، اصابت كرد و بدينوسيله او را در صف وارد نمود. در اين حال سواد عرضه داشت:
يا رسول الله(صلي الله عليه و آله) مرا به درد آورديد، شما به حق و عدل برانگيخته شدهايد. اجازه دهيد آن را قصاص كنم.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) پيراهن خود را بالا زد و فرمود: قصاص كن.
در اين حال سواد پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در آغوش گرفت و شكم مبارك آن حضرت را بوسيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: چرا چنين كردي؟!
پاسخ داد: اي پيامبر خدا، در وضعيت دشواري هستيم، شايد آخرين ديدار ما با شما باشد، خواستم بدنم با بدن شما تبرك شود.
پيامبر در حق وي دعا كرد».[5]
بنگريد اين اعتقاد راسخ و محبت بيمانند از صحابه نسبت به آن پيامبر بزرگ(صلي الله عليه و آله) از ديرباز و حتي پيش از رسالت، مشهود بوده است. در جواني لقب «امين» به او دادند و خدايش برانگيخت تا مردم را از ظلمت بيرون آورد و به نور و روشنايي راهبري كند و با معجزات آشكار تأييد كرد تا محبّت مؤمنان را افزون سازد و علاقة آنان را مستحكم نمايد؛ چرا چنين نباشد، درحاليكه اوست رسول خدا و خليل و برگزيدة او. اين محبّت عميق و ارادت بيمانند، تا بدانجا بود كه وقتي در صلح حديبيه، قريش «عروةبن مسعود ثقفي» را كه بزرگ اهل طائف بود، خدمت آن حضرت فرستادند و او رفتار صحابه را نسبت به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ديد، كه هرگاه وضو ميگرفت، گرد آمده و جهت گرفتن آب وضويش و تبرك به آن، سر و دست ميشكستند و قطرات آب را به سر و صورت ميكشيدند و هنگام سخن گفتن، صدايشان را فرو مينهادند و با تواضع تمام سرها را به زير ميافكندند، عروه چون اين بديد، نزد قريش برگشت و به آنان گفت: اي گروه قريش، به خدا سوگند من به دربار كسري و قيصر با آن عظمتي كه داشتند، رفتهام. زمامداري را نديدهام كه مانند محمد(صلي الله عليه و آله) در ميان قوم خود اينگونه محبوبيت داشته باشد. قومي را ديدم كه هرگز حاضر نيستند دست از او بردارند. پس به فكر كار خود باشيد و اگر راه رشد و هدايت را به شما بنمايد، بپذيريد. من به شما نصيحت ميكنم، بيم آن دارم كه در معارضه با او دستخوش شكست و ذلّت شويد.
ياران صادق پيامبر(صلي الله عليه و آله) اينگونه نسبت به حضرتش ابراز علاقه و محبت مينمودند. ديگر مسلمانان نيز در هر زمان و مكان دوستدار او ميباشند، بيش از آنكه دوستدار جان و مال و فرزندان هستند.
محبّت وي را بر همه چيز ترجيح ميدهند و با عشق تمام به آثار شناخته شدة آن حضرت تبرك ميجويند...
تبرك به آب وضوي پيامبر(صلي الله عليه و آله)
1ـ بخاري در صحيح، باب «خاتم نبوّت» به اسناد خود از جعيد بن عبدالرحمان روايت ميكند كه گفت:
«خالة من محضر پيغمبر(صلي الله عليه و آله) شرفياب شد. مرا با خود برد و عرض كرد: اي پيامبر خدا، فرزند خواهرم آسيب ديده است (و شفاي او را ميخواهم)، آن حضرت دست بر سر من كشيد و دعا كرد و براي من خير و بركت خواست و وضو گرفت و من از آب وضوي آن حضرت نوشيدم... .[6]
از گفتة اين صحابي كه ميگويد: از آب وضوي پيغمبر(صلي الله عليه و آله) نوشيدم، ميتوان براي مشروعيت تبرك استفاده كرد.
2ـ همچنين بخاري درباب «صفات پيامبر» روايتي را از قول «ابي جحيفه» آورده كه گفت:
«پيامبر در ابطح بود و براي آن حضرت خيمهاي برپا كرده بودند، در اين حال بلال اذان نماز را گفت و سپس مانده آب وضوي پيامبر را آورد، مردم هجوم آورده آن را گرفتند (و بدان تبرك جستند)».[7]
بخاري اين حديث را در جاي ديگر كتاب خود در باب «جواز استعمال آبِ وضوي غير» آورده است.[8]
3ـ و نيز بخاري در كتاب «لباس» به اسناد خود از «ابوجحيفه» آورده كه گفت:
«پيغمبر(صلي الله عليه و آله) را در خيمهاي سرخ رنگ، كه از پوست تعبيه شده بود، زيارت كردم. بلال را ديدم كه آب وضوي آن حضرت را همراه دارد و مردم براي تبرك به آن، با يكديگر مسابقه ميدادند، آن را به بدن خود ميماليدند و كساني كه به آن آب دسترسي نداشتند رطوبت دست ديگري را ميگرفتند و به آن تبرك مينمودند».[9]
تبرك به نيمخوردة آب آشاميدني پيامبر(صلي الله عليه و آله)
از جمله موارد، تبرك اصحاب به نيم خورده آب آشاميدني و يا آبي بود كه آن حضرت دستهاي مبارك خود را در آن شستشو داده بود و تبرك به ظرفهايي كه از آن آب مينوشيد.
1ـ بخاري و مسلم در صحيح، از ابوموسي اشعري روايت كردهاند كه گفت:
«پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) در منزل جِعرانه ـ ميان مكه و مدينه ـ بودند و من شرفياب محضر آن حضرت بودم، بلال نيز حضور داشت. مرد اعرابي خدمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله) آمد و عرض كرد: آيا به وعدهاي كه به من دادهايد وفا ميكنيد؟ پيامبر(صلي الله عليه و آله) پاسخ داد: تو را بشارت ميدهم. عرض كرد: بيش از بشارت، بفرماييد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) با حالي شبيه خشمگين رو به ابوموسي و بلال كرد و گفت: او بشارت مرا رد كرد! شما بشارت را بپذيريد. گفتند: پذيرفتيم. آنگاه قدح آبي را طلبيدند و دستهاي خود را در آن شستند و با آب دهان خود تبرك نمودند و فرمودند: از اين آب بنوشيد و به صورت و گردن خود بماليد. آنها قدح را گرفتند. امّ سلمه از پشت پرده صدا زد: «مقدار باقيماندة آن را به مادرتان بدهيد. آنها بخشي از آن را به وي دادند».[10]
اين روايت را بخاري در كتاب «مغازي» در غزوه طائف آورده و مسلم در كتاب «فضائل صحابه»، ضمن احوالات ابوموسي اشعري ذكر كرده است.
2ـ امّ ثابت، كبشه دختر ثابت خواهر حسان بن ثابت ميگويد:
«پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بر ما وارد شد. از مشكي كه آويزان كرده بوديم در حالت ايستاده آب نوشيد. من از جاي برخاستم و آن قسمت را كه پيامبر با دهانشان تبرك نموده بودند بريدم.
ترمذي ميگويد: اين روايت، نيكو و صحيح است.[11]
شارح اين حديث، مؤلف كتاب «رياض الصالحين» مينگارد:
«آن قسمت از مشك را كه با دهان پيامبر(صلي الله عليه و آله) تماس داشته، به اين منظور جدا كرده كه براي هميشه نگهدارد تا از بين نرود و به جايگاه دهان آن حضرت تبرك جويد. بدينگونه، صحابه به آشاميدن باقيماندة ظرف آشاميدني پيغمبر(صلي الله عليه و آله) اصرار ميورزيدند».
3ـ در صحيح بخاري، كتاب «نوشيدنيها»، باب اول، ذيل عنوان «نوشيدن از ظرف آب پيامبر(صلي الله عليه و آله)» از قول عبدالله بن سلام آورده، كه گفت:
«به ابيبرده گفتم: آيا نميخواهي از ظرفي كه پيامبر از آن آب نوشيده است، تو را آب دهم؟».[12]
و نيز بخاري در همين باب به اسناد خود از قول سهل بن سعد ساعدي= حديثي را نقل كرده كه در بخشي از آن چنين آمده است:
«پيامبر(صلي الله عليه و آله) در سقيفة بنيساعده حضور پيدا كرد و نشست و ياران شرفيات محضر او شدند. آن حضرت رو به سهل كرده، فرمود:
اي سهل، براي ما آب خوردن بياور. سهل قدحي را آورد و به آنها آب داد».
ابوحازم گويد:
«سهل اين قدح را آورد و ما با نوشيدن آب از آن، تبرك نموديم چرا كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آن نوشيده بود».
سپس ميافزايد:
«بعدها عمر بن عبدالعزيز از سهل خواهش كرد كه آن قدح را به او هديه كند و او آن را به وي بخشيد».[13]
مسلم نيز اين روايت را در كتاب «آشاميدنيها» آورده است.[14]
قرطبي در «مختصر بخاري» گويد:
در برخي نسخههاي قديمي بخاري چنين آمده است:
ابوعبدالله بخاري گفت: آن قدح را در بصره ديدم و از آن آب نوشيدم؛ از جمله اموال موروثي نضربن انس بود كه به هشتصد هزار خريداري شده بود...».
4ـ و نيز بخاري در باب «شرب مبارك» با اسناد خود از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده كه گفت:
«همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بودم، وقت نماز عصر رسيد و جز اندكي آب نداشتيم، آن را در ظرفي ريخته نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورديم، آن حضرت دست خود را در آن آب نهاد و انگشتان خود را گشود و گفت: بشتابيد به وضو! و بركت از خدا است.
در اين حال ديدم كه از ميان انگشتان دست پيامبر(صلي الله عليه و آله) آب جاري شد و همه از آن آب وضو گرفتند و نوشيدند و من نيز سير نوشيدم و ميدانستم كه اين ماية بركت خواهد بود».
«سالم بن ابي جعد» گويد:
«از جابر پرسيدم آن روز شما چند نفر بوديد؟ پاسخ داد: هزار و چهار صد نفر بوديم».[15]
روايات ديگري به اين مضمون در كتب صحاح آمده است.
تبرك به مو و عرق پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)
روايات بسيار ديگري هست كه دلالت ميكند ياران به موي پيغمبر(صلي الله عليه و آله) و عرق بدن مباركش تبرك جسته و به آن شفا طلب ميكردند؛ از جمله در روايت صحيح آمده كه آن حضرت هرگاه سر خود را ميتراشيدند، موي سر را به يكي از ياران؛ مانند ابوطلحة انصاري ميدادند تا اصحاب به آن تبرك جويند.
انس بن مالك گويد:
«رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را ديدم كه حلاّق (آرايشگر) سر او را ميتراشيد و اصحاب اطراف آن حضرت جمع شده بودند. آنان چيزي جز اين نميخواستند كه هر تار موي آن حضرت به دست يكي از ياران بيفتد».[16]
بخاري از قول انس بن مالك نقل ميكند:
«چون رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سر خود را ميتراشيد، طلحه نخستين كسي بود كه موي آن حضرت را ميگرفت».[17]
مسلم در صحيح مطلب را با اين عبارت آورده است:
«رسول الله(صلي الله عليه و آله) به حلاّق ميگفت: سر او را بتراشد، نيمي از آن (سمت راست) را به ابيطلحه ميداد و نيمي از آن را به وي ميسپرد تا ميان مردم تقسيم كنند».[18]
همين معنا را مسلم از طريق ابيعيينه، از هشام بن حسن از ابنسيرين با اين عبارت نقل ميكند:
«هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) رمي جمره ميكردند و قرباني خود را ذبح مينمودند. ميگفتند نيمي از سر مباركشان را بتراشند و ابوطلحه را طلب ميكردند و آن را به وي ميدادند، سپس نيم ديگر ـ سمت چپ ـ را ميتراشيدند و به ابوطلحه ميگفتند آن را در ميان مردم تقسيم كند...».[19]
روايات ديگري با اين مضمون در كتب صحاح وجود دارد كه بنا به مفهوم آنها پيامبر(صلي الله عليه و آله) دستور ميداده موي سرشان را ميان مردم تقسيم كنند و اين امر و حرص مردم براي به دست آوردن يك يا دو تار موي پيامبر(صلي الله عليه و آله)، قويترين دليل است براينكه تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) امري رايج و فراگير ميان ياران بوده و پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن را امضا كرده و مورد تأييد قرار دادهاند و تنها كساني به انكار آن پرداختهاند كه خلل در ايمانشان رخنه كرده است.
بخاري در صحيح، در كتاب وضو، ذيل عنوان: «آبي كه از موي انسان تراوش ميكند» به اسناد خود از ابن سيرين نقل كرده كه گويد:
«به عبيده گفتم: تعدادي از موي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نزد ماست كه به وسيلة انس يا خاندان او به دست ما رسيده است. او گفت: اگر يك تار موي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نزد من باشد بيشتر دوست دارم تا اينكه همة دنيا و ثروتش را داشته باشم».[20]
در روايات ديگر آمده است كه تعدادي از موي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نزد امّسلمه بوده، كه آن را در جعبهاي نهاده بود و مردم براي شفاي بيماريها بدان تبرك ميجستند و گاه آنها را در قدح آب مينهادند و از آن مينوشيدند و گاه در طشتي نهاده و در آن آب مينشستند تا از بيماري شفا يابند.[21]
به نقل مسلم در ترجمه ابوايوب انصاري، اين عبارت آمده است، سعيد بن مسيب گويد:
«ابوايوب از محاسن پيغمبر(صلي الله عليه و آله) تعدادي با خود داشت. سعيد به او گفت: با داشتن موي پيامبر(صلي الله عليه و آله) هرگز درد و رنج نخواهي ديد».[22]
در روايت بخاري آمده كه انس بن مالك گفت:
«ام سلمه براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرشي از پوست ميگسترانيد و گاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) روي آن ميخوابيد و هرگاه بدن آن حضرت عرق ميكرد، آن را در شيشهاي جمعآوري ميكرد و چون انس را مرگ در رسيد وصيت كرد كه آن را با حنوط بياميزند و چنين كردند».[23]
تبرك به مانده غذاي پيامبر(صلي الله عليه و آله)
در روايات آمده است كه اصحاب، به مانده غذاي پيامبر و به اثر انگشتان مبارك آن حضرت در ظرف غذا تبرك جسته و آن را ماية بركت ميدانستند.[24]
تبرك به لباس پيامبر(صلي الله عليه و آله)
بخاري در كتاب آداب، در باب «حسن خلق و سخاوت»، از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت:
«يكي از بانوان مسلمان، ردايي براي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آورد. سهل به اصحاب گفت: ميدانيد اين ردا چيست؟ پاسخ دادند: عبايي است كه حاشيهاش در آن بافته شده است. آن زن گفت: يا رسول الله اين را آوردهام تا شما به تن كنيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه به آن نيازمند بود، آن را گرفت و پوشيد، يكي از ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن عبا را در تن پيامبر(صلي الله عليه و آله) ديد و گفت: چه زيباست! آن را به من بدهيد در بر كنم! پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: مانعي ندارد. همين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مجلس حركت كرد، ياران آن مرد را نكوهش كردند و گفتند: كار خوبي نكردي و لباسي را كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آن نيازمند بود از او درخواست كردي، درحاليكه ميدانستي اگر از پيامبر(صلي الله عليه و آله) چيزي طلب كنند، بخل نخواهد ورزيد. آن مرد گفت: ميخواستم به وسيلة آن متبرّك شوم؛ چرا كه با بدن پيامبر تماس داشته و بعداً كفن من شود».[25]
اين حديث را بخاري در باب «جنائز» و آماده ساختن كفن، آورده است. آن مرد صحابي، كه پيراهن را از پيامبر(صلي الله عليه و آله) درخواست كرد، به گفته ابن حجر، عبدالرحمان بن عوف و به گفتة بعضي، سعد بن ابي وقاص بوده است.
علاّمه شيخ حسين مخلوف، مفتي پيشين ديار مصر در كتاب خود «فتواهاي شرعي و بحثهاي اسلامي»[26] از قول بخاري در صحيح پيرامون غسل زينب دختر پيغمبر(صلي الله عليه و آله) مينويسد:
«پيامبر(صلي الله عليه و آله) به زناني كه عهدهدار غسل وي بودند، دستور داد كه پس از غسل، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را مطلع سازند. همينكه غسل او تمام شد و به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر دادند، حضرت رداي خود را به آنها داد تا بر بدنش بپوشانند و سپس كفن كنند».[27]
نامبرده پس از ذكر اين روايت مينويسد:
«پيامبر(صلي الله عليه و آله) رداي خود را به آنها دادند و گفتند بدن زينب را با آن بپوشانند تا از بركت وجود مبارك آن حضرت، به وسيلة لباس بهرهمند شود و در آغاز به آنها نداد بلكه پس از غسل داد تا فاصلهاي نباشد و پس از تماس لباس با بدن پيامبر(صلي الله عليه و آله) بلافاصله به بدن او پوشانده شود و تأثير خود را بگذارد و اين نشانه محبت و علاقه و مهرباني پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت به دخترش ميباشد».
سپس ميافزايد:
«اين عمل پيامبر(صلي الله عليه و آله) دليلي است بر مشروعيت تبرك به آثار صالحان».
در روايت آمده است، احمد بن حنبل سه تار مو از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نزد خود داشت كه وصيت كرد وقتي او را كفن كردند، دو تار از آنها را بر ديدگانش و يكي را بر دهانش بگذارند و اين به عنوان تبرك به آثار رسول الله(صلي الله عليه و آله) بوده است.
داستان كعب بن زهير و اهتمام او به نگهداري ردايي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به وي داده بود معروف است.
او از شعراي نامداري بود كه پيش از مسلمان شدن، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را هجو كرده بود. همينكه مكه فتح شد، گروهي از مشركين؛ از جمله «كعب» و برادرش «بجير» كه او نيز شاعر بود، از مكه گريختند، بعداً بجير به مدينه آمد و خدمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله) رسيد و به سخن آن حضرت گوش داد و اسلام اختيار كرد.
اين خبر وقتي به برادرش كعب رسيد، بر او گران آمد و اشعاري را براي وي فرستاد كه او را در آن اشعار نكوهش كرده بود.
اين خبر به پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد و دستور داد هركس كعب بن زهير را يافت به قتل رساند و اين هنگامي بود كه آن حضرت از جنگ طائف برگشته بود. بجير نامهاي به كعب نوشت و يادآور شد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خون تو را مباح نموده و اگر نيازي ميبيني، با پيامبر ديدار كن كه او توبة كساني را كه از گذشته پشيمان باشند، ميپذيرد و به اعمال قبل از اسلام مؤاخذه نميكند.
كعب با آگاهي از اين مطلب بر جان خود ترسيد و قصيدهاي در مدح رسول الله(صلي الله عليه و آله) سرود و رهسپار مدينه گشت و با مردي از «جهينه» كه از پيش آشنايي داشت، همراه شد و او كعب را نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورد و به او اشاره كرد كه اين پيغمبر(صلي الله عليه و آله) است. برخيز و از او امان بخواه، كعب از جاي برخاست و آمد و رو به روي آن حضرت نشست و دست پيغمبر(صلي الله عليه و آله) را گرفت درحاليكه حضرتش او را نميشناخت. سپس عرض كرد: اي پيامبر خدا، من كعب بن زهير هستم.
فرمود: همان كسي كه آن سخنان را سروده است؟ كعب رو به ابوبكر كرد و گفت: شعري را كه (در مدح پيامبر(صلي الله عليه و آله سروده است بخواند... آنگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: به خدا او در امان است. مردي از انصار از جاي جست و گفت: يا رسول الله! اجازه دهيد او را گردن بزنم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: او توبه كرده است. سپس كعب به خواندن قصيدة معروف خود «بأنت سعاد...» مبادرت نمود و پيامبر(صلي الله عليه و آله) گوش ميداد تا به اين بيت رسيد:
إنّ الرسول لنور يستضاء به
|
مهنّد من سيوف الله مسلول[28]
|
«پيامبر، آن شمشيري كه در پرتو وجودش مردم نور و فروغ گيرند، شمشير آبديده و برّان از شمشيرهاي خدا».
پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون اين را شنيد، ردايي را كه بر تن داشت بر او افكند، بعدها معاويه از كعب خواست آن ردا را به ازاي دريافت ده هزار درهم به او ببخشد. اما كعب امتناع ورزيد و گفت: احدي را در اين ردا به خود ترجيح نميدهم. همينكه كعب در گذشت، معاويه بيست هزار درهم براي بازماندگانش فرستاد و ردا را از آنان گرفت و اين همان جامهاي است كه نزد زمامداران ماند و خلفا در اعياد آن را ميپوشيدند و به گفته «شامي» (ابن حجر عسقلاني) آن جامه در حملة تاتار از ميان رفت و اكنون اثري از آن نيست.[29]
تبرك به جايگاه جلوس و نماز پيامبر(صلي الله عليه و آله)
عبدالله بن عمر هرگاه به ياد پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) ميافتاد، ميگريست و هرگاه به محل نشستن پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميگذشت ديده فرو مينهاد. به گفتة بيهقي با سند صحيح «ابن عمر» آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) را دنبال ميكرد و در هر مسجدي نماز خوانده بود حاضر ميشد و در راهي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) طي كرده بود خود رهسپار ميشد. او حج را ترك نميكرد و چون به عرفه ميآمد در جايي وقوف ميكرد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) وقوف كرده بود.[30]
مالك در «موطأ» در باب دعا آورده است كه:
«عبدالله بن عمر به قرية بني معاويه، كه يكي از قريههاي انصار بود، وارد شد و گفت: آيا ميدانيد، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) در كدام نقطه از مسجد شما نماز خوانده است؟ عبدالله بن عبدالله بن جابر گفت: آري و با دست خود به نقطهاي از مسجد اشاره كرد...».[31]
اين روايت نشان ميدهد كه صحابه و تابعين از جايگاه نماز پيامبر(صلي الله عليه و آله) تفحص ميكردند و با نماز خواندن در آن جايگاه تبرك ميجستهاند.
در حديث معراج آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:
هنگامي كه مرا بر براق نشانده و به معراج بردند، به سرزميني رسيدم كه نخلستان فراوان داشت، جبرئيل گفت: فرود آي، و نماز بگزار. نماز خواندم و سوار شدم. جبرئيل گفت: ميداني در چه مكاني نماز خواندي؟ گفتم: نه.
گفت: در (مدينه) طيبه نماز خواندي و بدانجا هجرت خواهي كرد. براق حركت كرد، جبرئيل گفت: فرود آي و نماز بخوان، سپس گفت: ميداني كجا نماز خواندي؟ گفتم: نه! گفت: در طور سينا نماز خواندي، آنجا كه شجرة موسي قرار داشت و خدا با او سخن گفت.
براق حركت كرد تا به مكان ديگر رسيديم. جبرئيل گفت: فرود آي، نماز بخوان. نماز خواندم، جبرئيل گفت: ميداني كجا نماز خواندي؟ گفتم: نه، گفت در «بيت لحم» نماز خواندي، جايي كه عيسي بن مريم تولد يافت... .[32]
از اين روايت استفاده ميشود كه هرجا اثري از پيامبران يافت شود، آنجا نماز خواندن مطلوب و متبرّك و محترم است؛ بهويژه آنكه اگر به پيامبر گرامي ما حضرت محمد(صلي الله عليه و آله)، منسوب باشد.
در روايت آمده است كه صحابه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) دعوت ميكردند كه در خانههاي آنها نماز بخواند و خانههايشان تبرك شود.
بخاري در كتاب نماز آورده است:
عتبان بن مالك از آن حضرت درخواست كرد كه در محلي از خانة او نماز بگزارد تا آنجا را مصلاّي نماز قرار دهد؛ زيرا به دليل ضعف بينايي و بيم سيل نميتوانست در مسجد نبوي حاضر شود، و پيامبر(صلي الله عليه و آله) به خانة او آمد و گفت: دوست داري در كدام نقطه نماز بخوانم، او به نقطهاي از خانهاش اشاره كرد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آنجا نماز خواند و جمعي به آن حضرت اقتدا كردند.[33]
[1]. مائده: 35.
[2]. يوسف: 93.
[3]. ر.ك. به: تاريخ الخميس، ج2، ص 352.
[4]. اين شعر را به مجنون عامري نسبت دادهاند كه بر ديار سلمي ميگذشت و ميسرود.
[5]. اين داستان بهگونههاي ديگري نيز نقل شده كه پيام و مفهوم همة آنها يكي است.
[6]. صحيح بخاري، ج6، ص 561.
[7]. صحيح بخاري، ج6، ص 561.
[8]. همان، ج1، ص 394.
[9]. همان، ج10، ص313، و ج1، صص 575 و 576.
[10]. صحيح بخاري، ج8، ص 46؛ صحيح مسلم، ج4، ص 1943.
[11]. صحيح ترمذي، ج4، ص 270.
[12]. صحيح بخاري، ج17، ص113.
[13]. همان، ج10، صص 98 و 99.
[14]. صحيح مسلم، ج2، ص 1591.
[15]. صحيح بخاري، ج10، ص 101.
[16]. صحيح مسلم، ج4، ص 1812.
[17]. صحيح بخاري، ج1، ص 273.
[18]. صحيح مسلم، ج2، ص947.
[19]. همان، ص948؛ ر.ك به: تاريخ الخميس، ج2، ص151 و منهاج نووي و مناسك كرماني.
[20]. صحيح بخاري، ج1، ص 273.
[21]. ر.ك: فتح الباري، ج 10، ص 353؛ المواهب اللدنيه، قسطلاني، ج 8، ص 465.
[22]. صحيح مسلم، ج 5، ص 389.
[23]. صحيح بخاري، ج 11، ص 70.
[24]. صحيح مسلم، باب الاشربه، ج 3، ص 1623.
[25]. صحيح بخاري، ج 10، ص 465.
[26]. فتاوي شرعية و بحوث اسلامية، ص 357.
[27]. صحيح بخاري، كتاب الجنائز؛ فتح الباري، ج 3، ص 135.
[28]. بحار الأنوار، ج 22، ص 252.
[29]. ر.ك: الاصابه، ج 5، ص 593.
[30]. الاصابه، ج 5، ص186.
[31]. موطأ، ج1، ص216.
[32]. سبيل الهدي و الرشاد، ج3، ص80.
[33]. بخاري، باب فضل استقبال القبلة، ج1، ص 519.