استغاثه به غیر خدا
واژه استغاثه، مصدر باب استفعال از ریشه «غ - و - ث»، به معنای طلب نصرت و فریادرس‌خواهی[1] و استمداد در حال شدت و محنت است.[2] همچنین به معنای پناه دادن و طلب نجات از شدت و ابتلا به کار رفته است.[3] بنابراین در معنای «غوث&ra
واژه استغاثه، مصدر باب استفعال از ريشه «غ - و - ث»، به معناي طلب نصرت و فريادرسخواهي[1] و استمداد در حال شدت و محنت است.[2] همچنين به معناي پناه دادن و طلب نجات از شدت و ابتلا به كار رفته است.[3] بنابراين در معناي «غوث»، دو امر نهفته است:
1. نجات دادن از گرفتاري؛
2. قرار دادن انسان گرفتار در پناه حمايت خود.
شخصي كه استغاثه و طلب ياري ميكند، چنين هدف و منظوري دارد.
واژه استغاثه در اصطلاح، خواندن شخصي است كه از دشواريِ واقع شده نجات ميدهد يا بر دفع آن پيش از وقوع، كمك ميكند.[4] بنابراين معني لغوي در معناي اصطلاحي لحاظ شده است.[5] اين واژه در قرآن نيز آمده است: (فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ)؛ «آن كه از پيروان او بود، در برابر دشمنش از وي تقاضاي كمك نمود». (قصص: 15)
مفسران، استغاثه را همانند اهل لغت، معنا و بيان كردهاند. علامه طباطبايي در ذيل آيه ميگويد: استغاثه به معناي «استنصار» است؛ چون «غوث» به معني نصرت ميباشد و جمله به اين معناست: «مرد اسرائيلي از موسي خواست تا او را عليه دشمنش كمك كند».[6]
در نتيجه از بررسي معناي لغوي و اصطلاحي استغاثه در مييابيم كه اين واژه در لغت و اصطلاح، تفاوت چنداني ندارد.[7]
در ادبيات عرب، استغاثه از انواع نداست و به معني به ياري خواندن مناداست.[8] معني كلماتي از قبيل توسل، استغاثه، استعاذه، تشفّع، استعانه، تبرك، تجوّه، جاه و توجه، اين است كه انسان وسيلهاي نزد خداوند داشته باشد.[9]
البته برخي معتقدند كه «استغاثه» با «توسل» فرق دارد. استغاثه در حال شدت است؛ ولي توسل حالت شدت و رخاء (گشايش) را شامل ميشود.[10] علاوه بر اين تفاوت، در هر دو، طلب از ديگري نهفته است و فرق نميكند كه شدت باشد يا رخا. برخي مانند قسطلاني در «المواهب اللدنية بالمنح المحمدية»، تفاوت نداشتن معناي بين استغاثه و توسل را به روشني بيان كرده است.[11]
در حقيقت، معناي كلمات شفاعتخواهي، توسل و استغاثه به هم نزديك است. شفاعتخواهي از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به معناي طلب وساطت و دعاي آن حضرت، براي آمرزش گناهان است. توسل به اولياي خدا، به معني وسيله قراردادن آنان براي منزلت يافتن به درگاه خداوند ميباشد. استغاثه از آنان نيز به معناي مدد گرفتن از ارواح طيبه آنهاست.
ضرورت و اهميت موضوع
در جواز استغاثه به انبيا و اوليا، و طلب حاجت از آنها، بنا به
شواهد تاريخي ترديدي وجود ندارد. در اين باره، شواهد و ادله فراواني در منابع معتبر شيعه و سني وجود دارد؛ در عين حال، فرقه وهابيت برخلاف آموزههاي اسلامي، شبهاتي در مورد استغاثه به غيرخدا وارد كرده است.
شواهد تاريخي ترديدي وجود ندارد. در اين باره، شواهد و ادله فراواني در منابع معتبر شيعه و سني وجود دارد؛ در عين حال، فرقه وهابيت برخلاف آموزههاي اسلامي، شبهاتي در مورد استغاثه به غيرخدا وارد كرده است.
اين گروه با استفاده از اين شعارها كه «تنها بايد به خدا توسل نمود و هيچ واسطهاي را نبايد دراينباره در نظر گرفت» و «استغاثه و حاجت خواستن از غير خدا، نوعي عبادت است» و «عبادت، مخصوص خداست و پرستش غير او شرك است»، شبهاتي را در مقام جايز نبودن توسل و استغاثه به غير خدا مطرح كردهاند. ازاينرو ضرورت دارد كه مفهوم استغاثه، از ديدگاه قرآن، سنت و علما، به خوبي روشن شود تا بياساس بودن ادعاي آنان براي حقجويان معلوم گردد.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
روشن است كه جايز بودن يا جايز نبودن هر عملي در اسلام، با ترازوي قرآن، سنت، حكمِ عقل و در مواردي هم با اجماع علما بررسي ميشود. حال با توجه به اهميت و ضرورت طرح اين بحث براي رسيدن به پاسخ درست از شبهه استغاثه، شايسته است كه جواز استغاثه را از ديدگاه قرآن، روايتها، حكم عقل و ديدگاه علماي فريقين، اعم از شيعه و سني بررسي كنيم.
به طور كلي استغاثه كردن از غير خدا دو صورت دارد:
1. استغاثه از كسي كه زنده است؛
2. استغاثه از كسي كه در قيد حيات نيست، اما با توجه به زنده بودن روحش، استغاثه ميشود.
استغاثه از فرد زنده
چنين درخواستي به سه صورت انجام ميشود:
1. فرد نيازمند، در امور عادي خود از شخص زنده طلب استغاثه و فريادرسي ميكند تا او را در حل مشكل ياري رساند. درخواست كار و كمك از شخص زنده، در كارهاي طبيعي و عادي، اساس زندگي اجتماعي را تشكيل ميدهد. زندگي بشر در اين جهان خاكي، بر پايه همكاري استوار است و همه خردمندان جهان در امور زندگي از يكديگر كمك ميطلبند و هيچ فرد عاقلي منكر اين مطلب نيست. علاوه بر حكم عقل، در قرآن هم به چنين كمك و فريادرسي اشاره شده است، براي نمونه: «ذوالقرنين» در ساختن سدي در برابر تجاوز يأجوج و مأجوج، به ساكنان منطقه رو كرد و گفت: (فَأَعِينُوني بِقُوَّةٍ اجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً)؛ «مرا با نيرويي ياري دهيد، تا ميان شما و آنها سد محكمي قرار دهيم».(كهف: 95)
2. درخواست كمك و دعاي خير يا طلب آمرزش از افراد زنده كه برگزيدگان خداوند هستند و در پيشگاه پروردگار، مقام و مرتبه عالي دارند. چنين استغاثهاي هيچگونه ممنوعيت عقلي ندارد و طبق فرمايش قرآن، ضروري است.[12]
3. درخواست فريادرسي از فردي زنده كه بر امور خارق عادت و خارج از مجراي طبيعي تواناست؛ مثلاً از طريق اعجاز، بيماري را شفا ميدهد، چشمه جاري ميسازد و... . چنين استغاثهاي از ديدگاه عقل هيچ منعي ندارد و در قرآن نيز مكرر از انبياي الهي اين درخواست شده است و آنان به اذن خداوند والامرتبه انجام ميدادند.[13]
استمداد از ارواح اوليا
مسئله مهم درباره استمداد از اولياي الهي، ياري خواستن از ارواح آنان در سراي ديگر است؛ خواه با دعا كردن باشد، خواه به صورت درخواست كاري خارقالعاده؛ زيرا امروزه مسلمانان در محضر پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا امامي نيستند تا از آنان درخواست حضوري بنمايند؛ ازاينرو درخواستهاي آنان از ارواح مقدس انبيا و اولياست.
بر اساس بينش اسلامي، چنين درخواستي ممنوعيت عقلي ندارد؛ زيرا از نگاه اسلام، زنده بودن انسان به سبب همين بدن مادي نيست، بلكه حقيقت و شخصيت هر انسان روح اوست و طبق مسلمات اسلام، روح انسان با مرگ از بين نميرود و در عالم ديگر زنده و باقي است؛ چنانكه در قرآن كريم شواهد فراواني دراينباره وجود دارد:
ـ (وَلا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ امْواتٌ، بَلْ احْياءٌ وَلكِنْ لاتَشْعُرُونَ)؛
«و به آنها كه در راه خدا كشته ميشوند، مرده نگوييد، بلكه آنان زندهاند، ولي شما نميفهميد». (بقره: 154)
«و به آنها كه در راه خدا كشته ميشوند، مرده نگوييد، بلكه آنان زندهاند، ولي شما نميفهميد». (بقره: 154)
ـ (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّه امْواتاً بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)؛ «[اي پيامبر] هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگاناند، بلكه آنان زنده هستند و نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند». (آل عمران: 169)
البته اين پرسش هم مطرح ميشود كه اين حيات مربوط به شهداست، از كجا معلوم كساني كه با مرگ طبيعي از دنيا رفتهاند، از حيات برزخي برخوردار باشند؟ آيات ديگر نيز اين مسئله را روشن ميسازد؛ مانند اين آيه:
(كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (بقره: 28)
چگونه به خدايي كفر ميوزيد كه پس از آنكه مرده بوديد، شما را زنده كرد (تولد دنيايي) و دوباره شما را ميميراند و سپس زنده ميكند (تولد برزخي) و پس از آن به سوي [خود] بازميگرداند. (تولد قيامتي).[14]
آيات قرآن به روشني گواهي ميدهد كه مرگ پايان زندگي نيست، بلكه دريچهاي است براي يك زندگي نوين و انسان با عبور از اين رهگذر به حيات جديد و عالمي كاملاً نو گام مينهد، عالمي كه برتر از جهان ماده و طبيعت است.
قرآن مرگ را فناي انسانيت و پايان زندگي بشر نميداند، بلكه براي «شهيدان و صالحان» و «جنايتكاران»، حياتي پيش از فرا رسيدن روز رستاخيز معتقد است. چنانكه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) با ارواح انبيا سخن ميگويد:
{وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ} (زخرف: 45)
از پيامبران پيشين بپرس آيا غير از خداي رحمان خدايي قرار داديم كه مورد پرستش قرار گيرد؟
براساس قرآن پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميتواند از همين نشأت طبيعي، با ارواح پيامبران كه در نشأت ديگر بسر ميبرند تماس بگيرد تا روشن شود كه دستور خداوند در تمام قرنها و اعصار به تمام پيامبران اين بود كه جز خداي يگانه را نپرستند.
در روايات نيز چنين ارتباطي با ارواح اولياء و طلب استمداد از اولياي الهي فراوان آمده است، به عنوان نمونه:
«در دوران خلافت عمر خشكسالي پيش آمد و مردي كنار قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد و گفت: اي رسول خدا براي امت خود آب بطلب كه آنان نابود شدند. پس پيامبر(صلي الله عليه و آله) به خواب او آمد و فرمود: پيش عمر برو و بر او سلام رسان و آگاهش كن كه همگي سيراب خواهند شد».[15] سپس «سمهودي» ميگويد: «اين جريان گواه بر آن است كه درحاليكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در برزخ است ميتوان از او چيزي خواست و دعا كرد و اين مطلب اشكال ندارد؛ زيرا او از درخواست افراد، آگاه است؛ از اين جهت مانع ندارد كه بسان حال حيات از او درخواستي كرد و دعايي نمود.[16]
«سمهودي» همچنين از «حافظ ابوعبدالله محمد بن موسي بن النعمان» با سندي منتهي به «علي بن ابيطالب(عليه السلام)» نقل ميكند كه سه روز از دفن پيامبر(صلي الله عليه و آله) گذشته بود كه عربي از خارج مدينه آمد، خاك قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) را بر سر پاشيد و گفت:
اي رسول خدا، تو گفتي و ما گفتار تو را شنيديم، از خدا اخذ كردي، آنچه ما از تو اخذ نموديم، از چيزهايي كه بر تو نازل شده است، اين آيه است: «هرگاه آنان بر نفس خويش ستم كردند، نزد تو بيايند و از خدا طلب آمرزش كنند، تو نيز درباره آنان طلب آمرزش نمايي، خدا را آمرزنده مييابند». (نساء: 64) من بر نفس خويش ستم كرده و پيش تو آمدهام، برايم طلب آمرزش بنما.[17]
بنابراين اينگونه وقايع حاكي از آن است كه استغاثه و درخواست حاجت از ارواح اولياي خدا، سيره مستمره مسلمانان بوده است و درجواز آن هيچگونه ترديدي وجود ندارد.
البته اين نكته را نبايد فراموش كرد كه پناهگاه واقعي خداوند
است. بدون ترديد هر انسان عاقل و موحدي وقتي دست نياز و احتياج
به جانب انبيا و اولياي الهي دراز ميكند و از ارواح آنان كمك ميخواهد
از باب آن است كه آنها را وسيله و سبب و بندگان مقرب درگاه
الهي همچون در حال حيات ميدانند. در اين راستا كمكرساني و
فرياد رسي اولياي الهي در طول پناهدهي و كمكرساني خداوند و به اذن
او است. چراكه خدا خودش آنان را حافظ و منجي ـ در دوجهان ـ قرار
داده است.[18]
است. بدون ترديد هر انسان عاقل و موحدي وقتي دست نياز و احتياج
به جانب انبيا و اولياي الهي دراز ميكند و از ارواح آنان كمك ميخواهد
از باب آن است كه آنها را وسيله و سبب و بندگان مقرب درگاه
الهي همچون در حال حيات ميدانند. در اين راستا كمكرساني و
فرياد رسي اولياي الهي در طول پناهدهي و كمكرساني خداوند و به اذن
او است. چراكه خدا خودش آنان را حافظ و منجي ـ در دوجهان ـ قرار
داده است.[18]
انسان موحدي كه از كسي استغاثه ميكند، هرگز آن شخص را در برابر خداي تعالي به صورت مستقل در حل مشكلات و برطرف كننده حاجت خودش نميداند؛ بلكه از باب اينكه خداوند به او مقامي و منصبي داده است و به او اذن داده است كه در حق انسان نيازمند و پناهجو از خدا طلب حاجت و مغفرت نمايد، مورد توجه قرار ميدهد. چنانكه اين معنا در دعاها از جمله در دعاي توسل در اين جمله «يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله»[19] كاملاً مشهود است.
قريب به همين مضمون در كتب روايي اهل سنت از جمله در صحيح بخاري و كتب ديگر آنان ميخوانيم: «يَا إِبْرَاهِيمُ، أنْتَ نَبِيُّ اللهِ وَخَلِيلُهُ مِنْ أهْلِ الأرْضِ اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبّكَ»[20] «يَا مُحَمَّدُ أنْتَ رَسُولُ اللهِ وَ خَاتَمُ الأنْبِيَاءِ، وَقَدْ غَفَرَ اللهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأخَّرَ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبّكَ».[21]
بنابر اين، اين عقيده كه واسطه اسبابي است كه خداوند آنها را براي رفع مشكلات و نيازها و براي طلب كمك آفريده، چه در حال حيات و چه در حال ممات نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است. پس ادّعاي وهابيان مبني بر اينكه تمام فرقههاي مخالف خودشان را كافر، مشرك و اهل بدعت ميدانند مخالف قرآن، سنت، عقل و عرف ميباشد.
استغاثه به غير خدا از نظر قرآن
از برخي آيههاي قرآن كريم، جواز استغاثه به غير خدا استفاده ميشود؛ از جمله اين آيه:
(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)
و اگر هنگامي كه آنها به خود ستم ميكنند، نزد تو بيايند و از خداوند طلب آمرزش كنند و پيامبر بر ايشان طلب آمرزش نمايد، همانا خداوند را توبهپذير و مهربان خواهند يافت.
بديهي است كه طبق اين آيه، آمدن نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) و طلب وساطت و استغفار از آن حضرت، همچنين وسيله قرار دادن ايشان و استغاثه و ياري گرفتن از آن بزرگوار رواست و سبب آمرزش گناهان ميشود.
در آيه ديگري، در مورد شيعه حضرت موسي(عليه السلام) ميخوانيم: (فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ)؛ «آن كس كه از پيروان او [موسي(عليه السلام)] بود، از وي ياري خواست». (قصص: 15) حضرت موسي(عليه السلام) نيز به ياري آن شخص شتافت.
استغاثه به غير خدا در روايات اهل سنت
در روايتهاي اهل سنت نيز استغاثه به غير خدا وارد شده است؛ از جمله پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «إنَّ النَّاسَ يَومَ القِيَامَةِ يَستَغِيثُونَ بِآدَمَ ثُمَّ بِنُوحٍ ثُمَّ بِإبرَاهِيمَ ثُمَّ بِمُوسَى ثُمَّ بِعِيسى فَكُلُّهُم يَعتَذِرُ حَتَّى يَنتَهُوا إلَى رَسُولِ اللهِ0».[22]
در حديث صحيح از انس بن مالك نقل شده است كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)، روز جمعه در مسجد مشغول خواندن خطبه نماز جمعه بود. در اين حال مردي وارد مسجد شد و مستقيماً به سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رفت و به حضرت عرض كرد:
يا رَسُولَ اللهِ هَلَكتِ المَوَاشِي وَانقَطَعَتِ السُّبُلُ، فَادْعُ اللهَ أَنْ يغِيثَنا. قال: فَرَفَعَ رَسُولُ اللهِl يدَيهِ فَقَالَ: «اللّهُمّ أَسْقِنا، اللّهُمّ أَسْقِنا اللّهُمّ أسقِنا».[23]
اي رسول خدا! احشام از بين رفت، راه اميد بسته شد، از خداوند بخواهيد به فرياد ما برسد. راوي ميگويد: رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دو
دست مباركشان را بالا برد و سه بار عرض كرد: «خدايا ما را با آب سيراب كن».
دست مباركشان را بالا برد و سه بار عرض كرد: «خدايا ما را با آب سيراب كن».
«بيهقي»، فقيه و مورخ معروف اهل سنت ميگويد:
در زمان عمر خشكسالي شد. مردم براي رفع گرفتاري به مزار پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) متوسل شدند؛ چنانكه نقل شده است عمر بن خطاب در برابر قبر مطهر ايستاد و عرض كرد: «يا رسول الله! اِسْتَسقِ لأُمَّتك فَإِنَّهم
قَدْ هَلَكُوا»؛[24] «اي رسول خدا(صلي الله عليه و آله)! براي امت خود از خدا آب طلب كنيد كه از بيآبي هلاك شدند».
قَدْ هَلَكُوا»؛[24] «اي رسول خدا(صلي الله عليه و آله)! براي امت خود از خدا آب طلب كنيد كه از بيآبي هلاك شدند».
در مستدرك حاكم آمده است: «مسلمانان به قبر ابوايوب انصاري متوسل ميشدند و براي طلب باران به مزار او پناه ميبردند».[25]
علاوه بر روايتهاي فوق، ميتوان از مطالبي كه در مورد شفاعت و توسل در كتابهاي روايي اهل سنت آمده است، درباره استغاثه استناد كرد؛ زيرا معني استغاثه، شفاعت و توسل، به هم نزديك است و هر سه به اين معناست كه انسان وسيلهاي نزد خداوند داشته باشد؛[26] براي نمونه در منابع روايي اهل سنت، از صحابي برجسته، عثمان بن حنيف نقل
شده است:
شده است:
مردي نابينا حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد و گفت: از خدا بخواهيد مرا عافيت دهد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «اگر بخواهي برايت دعا ميكنم و اگر بخواهي اين كار را به تأخير مياندازم كه برايت بهتر خواهد بود». مرد نابينا تقاضاي خويش را تكرار كرد. پس پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را امر فرمود كه به نيكي وضو بگيرد و دو ركعت نماز بگزارد و اين دعا را بخواند: «اللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّد(صلي الله عليه و آله) نَبِي الرَّحْمَة، يا مُحَمَّد إِنّي تَوَجَّهْتُ بِكَ إِلى رَبّي في حاجَتي هذه فَتَقضي لي اللّهُمَّ شَفِّعْهُ»؛ «خداوندا! من از تو مسئلت ميكنم و به وسيله پيغمبرت محمد(صلي الله عليه و آله) كه پيامبر رحمت است، به سوي تو توجه ميكنم. اي محمد! من به وسيله تو به سوي پروردگارم در مورد اين حاجتم توجه كردم تا برايم برآورده سازي. خداوندا! آن حضرت را شفيع من كن».
اين حديث شريف كه بسياري از اهل سنت بر صحت و اعتبار روايي آن تأكيد كردهاند،[27] در منابعي چون مسند احمد بن حنبل،[28] منتخب مسند عبد بن حميد،[29] سنن ترمذي،[30] سنن ابن ماجه،[31] سنن نسائي،[32] صحيح
ابن خزيمه،[33] مستدرك حاكم[34] و منابع فراوان ديگر ديده ميشود و به روشني طلب شفاعت، توسل و استغاثه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تأييد ميكند. افزون بر اين، در منابع روايي اهل سنت روايتهاي فراواني گردآوري شده است كه از طلب شفاعت، توسل و استغاثه صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آن حضرت، حكايت ميكند.
ابن خزيمه،[33] مستدرك حاكم[34] و منابع فراوان ديگر ديده ميشود و به روشني طلب شفاعت، توسل و استغاثه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تأييد ميكند. افزون بر اين، در منابع روايي اهل سنت روايتهاي فراواني گردآوري شده است كه از طلب شفاعت، توسل و استغاثه صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آن حضرت، حكايت ميكند.
در روايت ديگري از ابن حجر عسقلاني آمده است
زمان خلافت عمر، مردم گرفتار خشكسالي شدند. شخصي از اصحاب به قبر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) متوسل شد و گفت: «يا رسول الله! براي امتت طلب باران كن، امتت هلاك ميشوند....[35]
استغاثه از ديدگاه علماي اهل سنت
شخصيتهاي بزرگ اهل سنت چون ابن حبان و ابوعلي خلال، شيخ الحنابله نيز در زمان گرفتاري، به آرامگاه اهل بيت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) متوسل ميشدند و استغاثه ميكردند.
ابن حبان (م ۳۵۰ ه .ق) در كتاب «الثقات» خود مينويسد:
بارها به زيارت قبر علي بن موسي الرضا(عليه السلام) رفتم و مدتي كه در طوس بودم، هر وقت مشكلي براي من پيش ميآمد، به زيارت مزار آن حضرت ميرفتم و از خداوند ميخواستم كه مشكلم را برطرف كند و الحمدلله مشكلم برطرف ميشد و اين را مكرر امتحان كردم و
نتيجه گرفتم.[36]
نتيجه گرفتم.[36]
ابوعلي خلال، شيخ حنابله ميگويد: «هرگاه مشكلي بر من عارض شود، قبر موسي بن جعفر(عليه السلام) را زيارت ميكنم و به ايشان متوسل ميشوم و خداوند، مشكل مرا آسان ميكند».[37]
همچنين نقل شده است كه بزرگان اهل سنت مانند محمد بن ادريس شافعي، به قبر ابوحنيفه، و احمد بن حنبل به قبر شافعي متوسل ميشدند.[38]
نورالدين سمهودي ميگويد:
استغاثه، شفاعت و توسل به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و جاه و بركت او نزد خداوند، از كردار انبيا و سيره سلف صالح بوده و هر زماني انجام ميگرفته است؛ چه پيش از خلقت آن حضرت و چه پس از آن، حتي در حيات دنيوي و در برزخ و در عرصه قيامت.[39]
حسن بن علي سقاف شافعي ميگويد: «توسل، استغاثه و طلب شفاعت از بزرگ مردم (محمد پيامبر(صلي الله عليه و آله) و چراغ تاريكيها)، از امور مستحبي است كه بر آن بسيار تأكيد شده؛ به ويژه هنگام گرفتاريها».[40]
در صحيح بخاري آمده است:
خورشيد روز قيامت آنقدر نزديك ميشود كه عرق تا نيمههاي گوش انسان بالا ميآيد. در اين حالت، مردم به حضرت آدم، سپس به حضرت موسي و آنگاه به حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) توسل ميجويند و او نيز براي داوري ميان خلق، شفيع ميشود.[41]
ابن حجر در توضيح اين حديث ميگويد:
روز قيامت، مردم مانند زندگي در دنيا، به انبياي الهي متوسل ميشوند. بايد بدانيم كه توسل و استغاثه و شفاعت، همه بر يك معنا دلالت دارند و آن قرار گرفتن رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، پيشتر از حاجت انسان نزد خداوند است. كسي كه به ايشان متوسل ميشود، اعتقاد دارد كه امور به دست خداوند است و شريكي براي او قائل نميشود.[42]
همچنين مردم سمرقند براي طلب باران، به قبر محمد بن اسماعيل بخاري متوسل شدند.[43]
نكته مهم اين است كه بزرگان اهل سنت نه تنها از استغاثه به
غير خدا منع نميكردند، بلكه مردم را با صراحت، به استغاثه و توسل تشويق كردهاند.
غير خدا منع نميكردند، بلكه مردم را با صراحت، به استغاثه و توسل تشويق كردهاند.
احمد قسطلاني ميگويد:
سزاوار است كه زائر، كنار قبر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بسيار دعا و استغاثه كند، متوسل شود، طلب شفاعت كند و بيتاب باشد و شايسته است كه خداوند، شفاعت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در حق او بپذيرد.[44]
طبق اين اسناد و شواهد تاريخي، روشن است كه علما و بزرگان
اهل سنت، نه تنها به شرك بودن طلب حاجت از غير خدا اعتقادي نداشتند، بلكه هرگاه دچار گرفتاري و مشكل ميشدند، در حاجت خواستن از بزرگان و اولياي دين، به خصوص اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پيشقدم بودند و حتي مردم را به اين كار تشويق و دعوت ميكردند.
اهل سنت، نه تنها به شرك بودن طلب حاجت از غير خدا اعتقادي نداشتند، بلكه هرگاه دچار گرفتاري و مشكل ميشدند، در حاجت خواستن از بزرگان و اولياي دين، به خصوص اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پيشقدم بودند و حتي مردم را به اين كار تشويق و دعوت ميكردند.
شبهات استغاثه
شبهه اول: استغاثه عبادت غير خداست
محمد بن عبدالوهاب ميگويد: «استغاثه نوعي عبادت است. از طرفي خداوند امر فرموده است كه هر نوع عبادتي مخصوص خداست؛[45] به دليل آيه (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ).[46] بنابراين استغاثه به درگذشتگان و غايبان از جنس ملائكه، جن و انس، در جلب نفع و دفع ضرر، شركي بزرگ است».[47]
پاسخ شبهه اول
بيشك، عبادت مخصوص خداوند والامرتبه است. هر كه غير خدا را رب (خدا) بداند و عبادت كند، مشرك است؛ اما اينكه هر نوع خواندني (به خصوص استغاثه) عبادت باشد، پذيرفته نيست؛ براي روشن شدن مطلب، لازم است ابتدا با مفهوم عبادت، استغاثه و دعا، بهتر آشنا شويم.
1. مفهوم عبادت
«عبادت» و «عبوديت» در لغت به معناي فروتني در برابر عظمت خداوند است. عبوديت به معناي اظهار تذلل و فروتني است؛ اما عبادت، رساتر و بالاتر از اظهار تذلل ميباشد؛ يعني تذلل در برابر موجودي كه شايستگي عبادت را دارد. او همان كمال نهايي است و غير ذات باري تعالي، موجود ديگري شايسته عبادت، تذلل و خضوع نخواهد بود.[48]
در اصطلاح، عبادت همان اطاعت از فرمانهاست. چنين اطاعتي
كه از خداي سبحان باشد، حق و صحيح است، در غير اين صورت، مذموم و شرك است.[49] استاد «جعفر سبحاني» در اين باره ميفرمايد: «عبادت نوعي گفتار و رفتار است كه از اعتقاد به الوهيت[50] سرچشمه بگيرد».
كه از خداي سبحان باشد، حق و صحيح است، در غير اين صورت، مذموم و شرك است.[49] استاد «جعفر سبحاني» در اين باره ميفرمايد: «عبادت نوعي گفتار و رفتار است كه از اعتقاد به الوهيت[50] سرچشمه بگيرد».
به عبارت ديگر، عبادت و پرستش از احساس بندگي سرچشمه ميگيرد و حقيقت بندگي جز اين نيست كه انسان، خود را مملوك بداند و مقام برتر را مالك وجود و هستي، موت و حيات، رزق و روزي، يا لااقل مالك و اختياردار مغفرت،[51] شفاعت،[52] وضع قوانين و تكاليف بداند و به ربّ بودن او معتقد شود. هر فردي چنين اعتقادي داشته باشد و عقيده و احساس خود را در قالب عمل يا لفظ بريزد، بيشك او را پرستش و عبادت كرده است.[53]
پس معناي واقعي عبادت در اصطلاح، خضوع در برابر كسي است كه او را خدا، اله، رب و معبود ميدانيم. همچنين از دستورهاي او پيروي كنيم و در برابرش بدون قيد و شرط تسليم باشيم.
2. مفهوم دعا
لفظ «دعا» در لغت عرب به معناي، ندا، خواندن، استغاثه و طلب حاجت و ياري به كار رفته است؛ چنانكه در مفردات راغب آمده است: (دَعَوْتَهُ: إذا سألته، و إذا استغثته).[54] با توجه به كتابهاي لغت، خواندن عام است؛ اما استغاثه نوعي از خواندن است كه با فرياد و ياري جستن همراه ميباشد.
با توجه با مطالبي كه در رابطه با مفاهيم اين سه لفظ ذكر شد،
هرگز نميتوان «دعا» و «عبادت» را هممعنا شمرد و هر ندا و درخواستي را عبادت و پرستش دانست. بنابراين اگر كسي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا مرد صالحي استمداد كرد و آنان را خواند، نميتوان گفت كه آنها را عبادت كرده است؛ زيرا دعوت و ندا، اعم از پرستش و عبادت است.[55]
هرگز نميتوان «دعا» و «عبادت» را هممعنا شمرد و هر ندا و درخواستي را عبادت و پرستش دانست. بنابراين اگر كسي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا مرد صالحي استمداد كرد و آنان را خواند، نميتوان گفت كه آنها را عبادت كرده است؛ زيرا دعوت و ندا، اعم از پرستش و عبادت است.[55]
در قرآن، لفظ دعا در غير عبادت و پرستش بسيار به كار رفته است؛ مثلاً از قول حضرت نوح(عليه السلام) چنين ميخوانيم: (قالَ رَبِّ انّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلًا وَنَهاراً)؛ «گفت: پروردگارا! من شب و روز، قوم خودم را [به سوي تو] دعوت كردم». (نوح: 5)
در آيه ديگري از زبان شيطان اينگونه آمده است: (وَما كانَ لي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ الّا انْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي)؛ «شيطان ميگويد: من بر شما تسلطي نداشتم، جز اينكه شما را [به كارهاي زشت] دعوت كردم، شما دعوت مرا پذيرفتيد». (ابراهيم: 22)
در اين آيهها و دهها آيه ديگر لفظ دعوت (دعا) در معناي غير عبادت و پرستش به كار رفته است. آيا كسي احتمال ميدهد كه مقصود حضرت نوح اين است كه من قوم خود را شب و روز عبادت كردم؟! يا مقصود از دعوت كردن شيطان، اين است كه پيروان خود را پرستيد؟
در حالي كه اگر پرستش هم باشد، از طرف پيروان شيطان است، نه خود شيطان. بنابراين، در اين دو آيه به هيچ وجه نميتوان معناي عبادت را نتيجه گرفت.
اما در آيههاي مربوط به بتپرستان و مشركان، گواه روشني وجود دارد كه مقصود از دعوت، فقط درخواست كار و حاجت نيست، بلكه دعوت عبادتي و پرستشي است. ازاينرو در يكي از آيات قرآن، پس از لفظ «دعوت»، بلافاصله از همان معنا به لفظ عبادت تعبير شده است: آنجا كه ميفرمايد:
(وَقالَ رَبُّكُمْ أُدْعُوني اسْتَجِبْ لَكُمْ إنَّ الَّذينَ يَسْتَكبِرُونَ عَنْ عِبادتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ) (غافر: 60)
پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا [دعاي] شما را بپذيريم. كساني كه از عبادت من تكبر ميورزند، به زودي با ذلت وارد دوزخ ميشوند.
چنانكه ملاحظه ميكنيد، در آغاز آيه، لفظ «ادْعُوني» و سپس واژه «عبادتي» به كار رفته و اين گواه روشني است كه مقصود از اين دعوت و درخواست، معناي اصطلاحي دعاست.[56]
خداوند در آيه ديگري ميفرمايد: (قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا)؛ «بگو آيا جز خدا، موجودي را بخوانيم [و عبادت كنيم] كه نه سودي به حال ما دارد، نه زياني». (انعام: 71)
همچنين آمده است: (وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمير)؛
«و كساني كه جز او ميخوانيد [و ميپرستيد]، حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند». (فاطر: 13) در اين آيه لفظ «تدعون» به كار رفته؛ درحاليكه در آيه ديگري به همين مضمون، لفظ «تعبدون» آمده است.
«و كساني كه جز او ميخوانيد [و ميپرستيد]، حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند». (فاطر: 13) در اين آيه لفظ «تدعون» به كار رفته؛ درحاليكه در آيه ديگري به همين مضمون، لفظ «تعبدون» آمده است.
(انَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً)؛ «آنهايي را كه غير از خدا ميپرستيد، مالك هيچ رزقي براي شما نيستند». (عنكبوت: 17)
گاهي در يك آيه، هر دو لفظ آمده و در معناي مشترك به كار رفته است: (قُلْ انّي نُهيتُ انْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ)؛ «بگو من از پرستش كساني كه غير از خدا ميخوانيد، نهي شدهام». (انعام: 56)[57]
بنابراين مقصود از دعا در اين آيات، مطلقِ خواندن نيست، بلكه دعوت خاصي است كه ميتواند با لفظ پرستش هممعنا باشد؛ زيرا اين آيهها درباره بتپرستاني نازل شده است كه بتهاي خود را خدايان كوچكي ميپنداشتند كه برخي از شئون الهي به آنها سپرده شده است و در كار خود نوعي استقلال دارند. ناگفته پيداست كه تذلل در
برابر موجودي كه آن را خداي بزرگ يا كوچك ميپندارند و اللَّه، رب و مالك شفاعت و مغفرت ميدانند و از آن درخواست دارند، عبادت و پرستش است.
برابر موجودي كه آن را خداي بزرگ يا كوچك ميپندارند و اللَّه، رب و مالك شفاعت و مغفرت ميدانند و از آن درخواست دارند، عبادت و پرستش است.
بيشك خضوع بتپرستان و دعا و استغاثه آنان در برابر بتهايي بود كه آنها را هم مالكان حق شفاعت توصيف ميكردند و هم متصرف مستقل در امور مربوط به دنيا و آخرت ميشناختند. ازاينرو بديهي است كه هر نوع دعوت و درخواستي از اين موجودات، عبادت و پرستش ميباشد. آيه ذيل، روشنترين گواه است كه دعوت و خواندن بتها، همراه با اعتقاد به الوهيت آنان بود:
(فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ) (هود: 101)
و هنگامي كه فرمان مجازات الهي فرا رسيد، معبوداني را كه غير از خدا ميخواندند، آنها را ياري نكردند و جز بر هلالت آنها نيفزودند.
بنابراين آيههايي كه وهابيها به آنها استناد ميكنند، به محل بحث ما ارتباط ندارد؛ زيرا موضوع بحث ما، درخواست بندهاي از بنده ديگر است؛ در حالي كه او را رب و مالك و متصرف تامالاختيار در امور دنيا و آخرت بندگان نميداند، بلكه بندهاي عزيز و گرامي ميشناسد كه خدا او را به مقام رسالت و امامت برگزيده و وعده داده است كه دعاي وي را درباره بندگان خود بپذيرد. آنجا كه فرموده است:
(وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدوا اللَّهَ تَوّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)
و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم ميكردند [و فرمانهاي خدا را زير پا ميگذاشتند] به نزد تو ميآمدند و از خدا طلب آمرزش ميكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار ميكرد، خدا را توبهپذير و مهربان مييافتند.
مطلب مهم آيه اين است كه اصل رجوع به برخي بندگان مقرب، مانند انبيا و اولياي الهي و درخواست از آنها، مثل طلب دعا، استغفار و شفاعت، اگر با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت همراه نباشد، اشكال ندارد و شرك نيست.
شبهه دوم: واسطه قراردادن ملازم با كفر
محمد بن عبدالوهاب ميگويد: «چنانچه كسي ميان خودش و خدا واسطهاي قرار دهد، به اجماع علما كافر است».[58]
پاسخ شبهه دوم
گويا عبدالوهاب، كتب علماي اهل سنت را نديده كه از روايتهاي جواز استغاثه پر است. از طرفي بسياري از علماي اهل سنت اعتراف دارند كه هنگام مشكلات، به پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) در حال حيات و به آثار اولياءالله در حال ممات استغاثه ميكردند؛ ازاينرو بطلان ادعاي عبدالوهاب، براي كسي كه حتي آگاهي اندكي از سيره علماي سلف داشته باشد، مانند آفتاب روشن است، چنانكه پيشتر گفته شد احمد قسطلاني،[59] نورالدين سمهودي[60] و ابن حجر عسقلاني[61]، استغاثه به غير خدا را جايز شمردهاند. همچنين ابوعلي خلال، شيخ حنابله به قبر موسي بن جعفر(عليه السلام)[62] و احمد بن حنبل، به قبر شافعي متوسل ميشدند و استغاثه ميكردند.[63]
شبهه سوم: استغاثه به غير خدا شرك اكبر
بسياري ازنويسندگان وهابي، استغاثه به غير خداوند را «شرك اكبر» دانستهاند و در اين باره، به اين حديث رسول خدا(صلي الله عليه و آله) استناد كردهاند:
«لا يستغاث بي إنّما يستغاث بالله»؛ «به من استغاثه نكنيد، به خدا استغاثه كنيد».[64]
«لا يستغاث بي إنّما يستغاث بالله»؛ «به من استغاثه نكنيد، به خدا استغاثه كنيد».[64]
پاسخ شبهه سوم
1. حديثي كه نويسندگان وهابي در نفي استغاثه به غير خدا به آن استناد كردهاند، سندش ضعيف است؛ چون در سند آن عبدالله بن لهيعه است. ذهبي در «ميزان الاعتدال» و هيثمي در «مجمع الزوائد» او را ضعيف شمردهاند.[65] همچنين عبدالملك سعدي ازعلماي اهل سنت ميگويد: «فإنّه ضعيف، لأنّ في سنده ابن لهيعة فلا يقاوم الأحاديث الصحاح».[66]
2. بر فرض صحت حديث، فرمايش پيامبر(صلي الله عليه و آله) از جهت توجه دادن افراد به فاعل حقيقي است؛ چنانكه ميفرمايد: «ما أنَا حَمَلتُكُم وَلكِنَّ اللهَ حَمَلَكُم»؛ «من به شما مركب ندادم؛ بلكه خداوند به شما مركب داد و بر شتر سوار كرد».
در واقع رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد كه حتي وقتي از من طلب ياري شود، به خداوند استغاثه ميشود. در سنت و حديث، مانند اين روايت بسيار است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درصدد بيان حقيقت امر هستند. قرآن ميفرمايد: (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «وارد بهشت شويد به خاطر اعمالي كه انجام ميداديد!» (نحل:32) اما پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «لَن يدخِلَ أحَداً مِنكُم الجَنَّةَ عَمَلُه»؛[67] «هيچ كدام از شما را عملش به بهشت نميبرد».
در واقع رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد كه حتي وقتي از من طلب ياري شود، به خداوند استغاثه ميشود. در سنت و حديث، مانند اين روايت بسيار است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درصدد بيان حقيقت امر هستند. قرآن ميفرمايد: (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)؛ «وارد بهشت شويد به خاطر اعمالي كه انجام ميداديد!» (نحل:32) اما پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «لَن يدخِلَ أحَداً مِنكُم الجَنَّةَ عَمَلُه»؛[67] «هيچ كدام از شما را عملش به بهشت نميبرد».
آري، ترديدي نيست كه اعمال بندگان در سرنوشت اخروي هر فرد نقش مهمي دارد. اما اگر ياري و تفضل از خداوند نباشد اعمال ناقص بندگان شايستگي دخول در بهشت را نميتواند كسب كند. به همين دليل خداي تعالي علاوه بر محاسبه اعمال، بندگان صالح و اولياي خودش را سبب و واسطه قرار داده است تا بندگانش با استمداد از آنها لطف و رحمت الهي را در حقش هرچه بيشتر جاري سازد.
3. اين حديث با حديثهاي صحيح ديگر تعارض دارد كه بر جواز استغاثه دلالت ميكنند، زيرا چنانكه بيان شد، در روايات فراواني آمده است كه مردم به حضرت(صلي الله عليه و آله) استغاثه ميكردند و ايشان هم از خداي تعالي طلب مغفرت مينمود.[68]
جمعبندي بحث
شفاعتخواهي، توسل و استغاثه، در اصطلاح، معاني نزديكي دارند. شفاعتخواهي از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به معناي طلب وساطت و دعاي آن حضرت جهت آمرزش گناهان است. توسل به اولياي خدا، به معناي وسيله قرار دادن آنان براي تقرب به درگاه خداوند است و استغاثه از آنان، يعني مدد گرفتن از ارواح طيبه آنها كه از ديدگاه عقل و نقل، جوازش ثابت و روشن است.
از بزرگان اهل سنت مواردي نقل شده است كه آنان براي حل گرفتاري خود، با درخواست كمك از ارواح اولياءالله، به آنان استغاثه ميكردند. بنابراين ادعاي وهابيون بر اينكه استغاثه از غير خدا به اجماع علما شركي بزرگ است، بياساس و باطل ميباشد.
استمداد از اوليا در حال حيات و ياري خواستن از ارواح آنها در حال ممات، هيچگونه شباهتي با عمل بتپرستان ندارد و آيات مورد استناد وهابيون، متناسب با اين بحث نيست.
همچنين اينكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «به من استغاثه نكنيد، به خدا استغاثه كنيد» سندش ضعيف است و بر فرض صحت سند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «اگر من هم كمك كنم، به واسطه اذن او و استمداد از خداي تعالي است»، نه اينكه استغاثه شرك باشد.
بنابراين استغاثه از اولياءالله، چه در حيات باشند و چه در ممات (استمداد از ارواح مقدس)، جايز است.
فهرست منابع
1. اصول مذهب الشيعه الاثني عشريه، ناصر بن عبدالله بن علي القفاري، چاپ اول، 1414ه .ق.
2. آيين وهابيت، جعفر سبحاني، چاپ سوم، نشر مشعر، 1375 ه .ش.
3. بحار الأنوار، محمدباقر مجلسي، چاپ دوم، بيروت، دارإحياء التراث العربي، 1403ه .ق.
4. البدعة في مفهومها الاسلامي الدقيق، عبدالملك السعدي، مطبعة النواعير، چاپ اول، 1992م.
5. تاريخ بغداد، احمد بن علي ابوبكر الخطيب البغدادي، بيروت، دارالكتب العلمية، بيتا.
6. تفسير تسنيم، جوادي آملي، چاپ پنجم، اسراء، 1389ه .ش.
7. تفسير روشن، حسن مصطفوي، تهران، مركز نشر كتاب،1380ه .ش.
8. توحيد و شرك در نگاه شيعه و وهابيت، احمد عابدي، چاپ اول، تهران، نشر مشعر.
9. توسل و رابطه آن با توحيد، حسين رجبي، مشعر، تهران، 1381ه .ش.
10. الثقات، محمد بن حبان، چاپ اول، دارالفكر، 1395ه .ق.
11. الجامع الصحيح، محمد بن عبدالكريم البخاري، چاپ اول، رياض، دارإمام الدعوة النشر و التوزيع، 1426ه .ق.
12. سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد ابوعبدالله قزويني، بيروت، دارالفكر، بيتا.
13. سنن الترمذي، محمد بن عيسي ترمذي سلمي، بيروت، دارإحياالتراث العربي، بيتا.
14. السنن الكبري، احمد بن شعيب نسائي، چاپ اول، بيروت، موسسة الرسالة، 1421ه .ق.
15. سير أعلام النبلاء، شمسالدين ابوعبدالله محمد بن احمد الذهبي، القاهره، دارالحديث، 1427 ه .ق.
16. صحيح ابن خزيمة، محمد بن اسحاق بن خزيمة، بيروت، المكتب الإسلامي، 1412ه .ق.
17. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل البخاري، چاپ اول، دارطوق النجاة، 1422ه .ق.
18. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل البخاري، چاپ سوم، بيروت، دارابن كثير، 1407ه .ق.
19. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن حجاج نيشابوري، بيروت، دارالحيل، بيتا.
20. طبقات الشافعيه، ابوبكر بن احمد بن قاضي شبهه، چاپ اول، بيروت، عالم الكتب، 1407ه .ق.
21. فتح الباري، ابن حجر عسقلاني شافعي، بيروت، دارالمعرفة، 1379ه .ق.
22. القاموس المحيط، مجدالدين ابوطاهر محمد بن يعقوب فيروزآبادي، چاپ هشتم، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزيع، 1426ه .ق.
23. كتاب التوحيد، محمد بن عبدالوهاب بن سليمان، (1206ه ) جامعة الامام محمد بن مسعود، رياض، بيتا.
24. اللباب في قواعد اللغة وآلات الأدب النحو والصرف والبلاغة والعروض واللغه والمثل، محمد علي سراج، چاپ اول، دمشق، دارالفكر، 1403ه .ق.
25. لسان العرب، محمد بن مكرم بن عي ابن منظور، چاپ سوم، بيروت، دارالفكر، 1414ه .ق.
26. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ابوالحسن نور الدين علي بن ابيبكر هيثمي، (807ه .ق) مكتبة القدس، قاهره، 1414ه .ق.
27. مجموع فتاوي ورسائل العثيمين، محمد بن صالح العثيمين، دارالوطن، 1413ه .ق.
28. مجموعة المؤلفات، محمد بن عبدالوهاب بن سليمان التميمي النجدي، رياض، المملكة العربية السعودية، بيتا.
29. المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله الحاكم النيشابوري، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ه .ق.
30. مسند أحمد، احمد حنبل، چاپ اول، بيروت، عالم الكتب، 1419ه .ق.
31. معجم المصطلحات والألفاظ الفقهية، محمود عبدالرحمن عبدالمنعم، دارالفضيلة، بيتا.
32. معجم مقاييس اللغة، احمد بن فارس بن زكريا القزويني الرازي، بيجا، بينا، بيتا.
33. المفردات في غريب القرآن، أبوالقاسم الحسين بن محمد المعروف بالراغب الاصفهاني، چاپ اول، دمشق بيروت، دارالقلم ـ دارالشامية، 1412ه .ق.
34. مناقب أبيحنيفه، شمسالدين ابوعبدالله الذهبي، چاپ سوم، حيدرآباد، هند، إحياء المعارف النعمانيه، 1408ه .ق.
35. منتخب مسند عبد بن حميد، عبد بن حميد، مكتبة النهضة العربية، 1408ه .ق.
36. المنجّد، علي بن الحسين كراع النمل، چاپ دوم، قاهره، عالم الكتب، 1988م.
37. المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، أحمد بن محمد بن أبيبكر بن عبدالملك القسطلاني القتيبي المصري، قاهره، مصر، المكتبة التوفيقية، بيتا.
38. ميزان الاعتدال في نقد الرجال، شمس الدين ابوعبدالله محمد بن عثمان، (748ه .ق) دارالمعرفه، بيروت، اول، 1382ه .ق.
39. الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايي، بيروت، انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ه .ق.
40. النحو الوافي، عباس حسن، چاپ اول، تهران، آوند آويش، 2004م.
41. وفاء الوفاء، علي بن عبدالله سمهودي، الشافعي، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ه .ق.
[1]. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ماده «غوث»؛ القاموس المحيط، فيروزآبادي، ص1309.
[2]. مقاييس اللغه، ابن فارس، ج۴، ص۴۰۰.
[3]. لسان العرب، ابن منظور، ج2، ص174؛ التحقيق في كلمات القرآن، مصطفوي، ج7، ص277.
[4]. النحو الوافي، عباس حسن ، ج4، ص68.
[5]. تفسير روشن، حسن مصطفوي، ج9، ص289.
[6]. الميزان، محمدحسين طباطبايي، ج16، ص18.
[7]. معجم المصطلحات والألفاظ الفقهية، محمود عبدالرحمن عبدالمنعم، ص150.
[8]. اللباب في قواعد اللغة وآلات الأدب، محمدعلي سراج، ج1، ص134.
[9]. توحيد و شرك در نگاه شيعه و وهابيت، احمد عابدي، ص150.
[10]. معجم المصطلحات والألفاظ الفقهية، ص150.
[11]. المواهب اللدنية بالمنح المحمديه، احمد بن محمد القسطلاني، ج3، ص605.
[12]. انفال: 8 و 9.
[13]. آل عمران: 49.
[14]. تفسير تسنيم، جوادي آملي، ج2، ص581.
[15]. وفاء الوفاء، ج2، ص1371.
[16]. همان.
[17]. همان، ص1361.
[18]. توسل و رابطه آن با توحيد، حسيني رجبي، ص10.
[19]. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج99، ص325.
[20]. صحيح بخاري، ج6، ص84؛ صحيح مسلم، باب ادني اهل الجنة منزلة، ج1، ص184.
[21]. همان.
[22]. مجموع فتاوي ورسائل صالح العثيمين، محمد بن صالح العثيمين، ج7، ص96.
[23]. صحيح البخاري، ج1، ص243؛ الاستسقاء، باب4، ح1013. در كتاب استسقاء بيش از بيست حديث (1013-1033) و همچنين احاديث شماره 932، 3582، 6093، 6342، در بابهاي گوناگون كتاب صحيح بخاري، راجع به توسل آمده است.
[24]. وفاء الوفاء، علي بن عبدالله شافعي، ج4، ص195 به بعد.
[25]. المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، ج3، ص518.
[26]. المواهب اللدنية، ج3، ص605؛ توحيد و شرك در نگاه شيعه و وهابيت، ص150.
[27]. قال أبوإسحاق: «هذا حديث صحيح» مثلاً سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد، ج1، ص442 و مستدرك، ج1، ص313: «هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه».
[28]. مسند أحمد، ج4، ص138.
[29]. منتخب مسند عبد بن حميد، عبد بن حميد، ص148.
[30]. سنن ترمذى، ج5، ص229.
[31]. سنن ابن ماجه، ج1، ص441.
[32]. السنن الكبرى، نسائي، ج6، ص168.
[33]. صحيح ابن خزيمة، ابن خزيمه، ج2، ص226.
[34]. المستدرك علي الصحيحين، ج1، ص313.
[35]. فتح الباري، ابن حجر عسقلاني، ج۲، ص۵۵۷.
[36]. الثقات، ابن حبان، ج۸، ص۴۵۶.
[37]. تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج۱، ص54.
[38]. مناقب أبيحنيفة، ج۲، ص۱۹۹.
[39]. وفاء الو فاء، ج4، ص193.
[40]. توسل و رابطه آن با توحيد، حسين رجبى، ص27.
[41]. صحيح البخارى، ج2، ص123.
[42]. فتح البارى، ص441.
[43]. سير أعلام النبلاء، شمسالدين ذهبي، ج۱۲، ص۴۶۹؛ طبقات الشافعيه، ابن قاضي شهبه، ج۲، ص۲۳۴.
[44]. المواهب اللدنية، ج۳، صص605 و 606.
[45]. مجموعة المؤلفات، محمد بن عبدالوهاب، ج1، ص189.
[46]. انفال: 9
[47]. أصول مذهب الشيعة، ناصر بن عبدالله قفاري، ج2، ص495.
[48]. المفردات في غريب القرآن، ج1، ص542.
[49]. الميزان، ج1، ص388.
[50]. معناى خدا بودن بتها، اين نيست كه حتماً خالق و آفريننده و مدير و مدبر جهان و انسان باشند، بلكه خدا بودن معناى وسيعى دارد و شامل خدايان واقعى و خدانمايان نيز مىشود. هرگاه موجودى را مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و تصور كنيم كه برخى از كارهاى خدا، مانند شفاعت و مغفرت، به آنان سپرده شده است، او را خدا پنداشتهايم. البته خدايى كوچك در برابر خدايى بزرگ.
[51]. (وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلَّا اللَّهُ) (آل عمران: 135)
[52]. (قُلْ للَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً) (زمر: 44)
[53]. آيين وهابيت، جعفرسبحاني، صص192ـ 199.
[54]. المفردات في غريب القرآن، ج1، ص315.
[55]. از نظر نسبتگيرى، ميان «خواندن» و «پرستش» عموم و خصوص منوجه است. در مورد استمداد از غير كه عامل متكى به خداست، دعوت صدق مىكند، نه عبادت؛ اما در ستايشهاى فعلى و عملى مانند ركوع و سجود كه همراه با اعتقاد به الوهيت شخص است، عبادت صدق مىكند، نه دعا. البته در مواردى مانند نماز، هر دو صدق مىكند.
[56]. الميزان، ج1، ص28.
[57]. آيه 66 سوره غافر نيز همين مضمون را دارد.
[58]. مجموعة المؤلفات، ج6، ص177.
[59]. المواهب اللدنية، ج۳، صص605-606.
[60]. وفاء الوفاء، ج4، ص193.
[61]. فتح الباري، ص441.
[62]. تاريخ بغداد، ج۱، ص54.
[63]. مناقب أبيحنيفة، ج۲، ص۱۹۹.
[64]. كتاب التوحيد، محمد بن عبدالوهاب، ص43.
[65]. ميزان الاعتدال، ذهبي، ج3، صص350-355؛ مجمع الزوائد، هيثمي، ج10، ص159.
[66]. البدعة في المفهوم الإسلامي الدقيق، عبدالمالك سعدي، صص53 و 54.
[67]. فتح الباري، ج11، ص489.
[68]. الجامع الصحيح (صحيح بخاري)، ج1، ص243؛ كتاب استسقاء، باب 4، ح1013.