بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا

بیعت امام علی(علیه السلام) با خلفا

v عبدالله اورعی مؤمنی بیعت از ماده بیع «ب ـ ی ـ ع»، به معنای پیمان بر معامله یا اطاعت از کسی، به کار می‌رود.[1] راغب اصفهانی می‌گوید: «بایع السلطان (با سلطان بیعت کرد)؛ یعنی فرد به ازای خدماتی که سلطان انجام می‌دهد، پی

v عبدالله اورعي مؤمني

بيعت از ماده بيع «ب ـ ي ـ ع»، به معناي پيمان بر معامله يا اطاعت از كسي، به كار مي‌رود.[1] راغب اصفهاني مي‌گويد: «بايع السلطان
(با سلطان بيعت كرد)؛ يعني فرد به ازاي خدماتي كه سلطان انجام مي‌دهد، پيروي از وي را پذيرفته و تضمين كرده است كه به آن مبايعه و
بيعت مي‌گويند».[2]

ابن اثير مي‌نويسد: «بيعت عبارت است از معاقده و معاهده».[3] بنابراين بيعت و بيع، افزون بر آنكه از يك ريشه و ماده‌اند، معناي نزديك به هم نيز دارند؛ چراكه بيعت هم نوعي مبادله و معامله است؛ گويي بيعت‌گيرنده، خدمات اجتماعي خويش را در اختيار وي قرار مي‌دهد.

در اصطلاح نيز عبارت است از پيمان بستن به فرمانبرداري. در
واقع بيعت‌كننده امور خود و ساير مسلمانان را به بيعت‌شونده واگذار
مي‌كند؛ به طوري‌كه در هيچ چيز با او مخالفت نكند و دستور او را اطاعت كند.[4]

«خطيب عبدالكريم» در توضيح بيعت مي‌نويسد:

بيعت، عقد و پيمان بين حاكم و مردم براي فرومانروايي حاكم بر مردم است. حاكم در صورت داشتن صلاحيت و شرايط لازم، متعهد مي‌شود مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله) عمل كند و عدالت را برقرار نمايد، حق مظلومان را بستاند و حدود الهي را اجرا كند و از مردم نيز اطاعت را مي‌خواهد. مردم نيز متعهد مي‌شوند كه مطيع و فرمانبردار باشند و از حاكم مي‌خواهند كه عدالت را رعايت كند و دين را بر پا دارد.[5]

خلافت

خلافت در لغت به معناي قرار گرفتن فردي در جايگاه شخصي ديگر است كه پيش‌تر در آن جايگاه بوده است. فراهيدي مي‌گويد: «خليفه كسي است كه به جاي شخص پيش از خودش مي‌نشيند و جاي او را مي‌گيرد».[6]

ابن فارس مي‌نويسد: «خلف يعني كسي كه در آينده مي‌آيد.... اما به اين دليل خلافت ناميده‌اند كه دومي پس از اولي مي‌آيد و بر جاي او مي‌نشيند».[7] راغب نيز در مفردات مي‌گويد: «خلافت، جانشيني از ديگري است به اينكه يا شخص اول غايب است يا ناتوان شده است يا از جانب كسي به جايگاه نيابت شرف حضور مي‌يابد و معرفي مي‌شود».[8]

در اصطلاح نيز به معناي جانشيني در حكومت و همچنين به معناي مطلق امارت و حكومت پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) به كار مي‌رود و خليفه، شخصي است كه جانشين پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حكومت است.[9] مراد از خلفا در اين نوشته، كساني‌اند كه پيش از امام علي(عليه السلام) بر كرسي خلافت و جانشيني پيامبر(صلي الله عليه و آله) تكيه زدند.

اهميت و ضرورت موضوع

يكي از مسائل مهم حكومت اسلامي، خلافت و نقش خلفاي چهارگانه (ابوبكر، عمر، عثمان و علي(عليه السلام در خلافت پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) است. پرحاشيه‌ترين بخش اين واقعه تاريخي، بيعت امام علي(عليه السلام) با خلفا و نقش ايشان در خلافت آنان است كه آيا امام، نقش مثبت و ديدگاه موافقي در اين‌باره داشته تا خلافت آنان مشروع باشد يا به عكس، امام هيچ گونه نقشي نداشته است. بلكه به مخالفت نيز پرداخته است.

اين بحث يكي از سرفصل‌هاي مهم تاريخ خلافت به حساب مي‌آيد. بنابراين ضروري است با بررسي تاريخي، واقعيت را بيابيم تا ضمن كم شدن اختلافات و پاسخگويي به شبهات معانداني كه خلافت ابوبكر و ديگر خلفا را مورد تأييد و بيعت امام دانسته‌اند، جايگاه امام علي(عليه السلام) و نقش او در خلافت ابوبكر نيز روشن گردد.

تبيين موضوع در انديشه اسلامي

درباره موضوع بيعت امام علي(عليه السلام) با خلفاي پيش از ايشان، ديدگاه‌هاي مختلف مطرح است و هركدام براساس داده‌هاي تاريخي و دلايلي، به بررسي و تبيين موضوع پرداخته‌اند كه در ادامه اين نوشته، به تحليل و بررسي آنها مي‌پردازيم. پيش از بحث به كلام امام علي(عليه السلام) در اين‌باره اشاره مي‌كنيم؛ زيرا امام علي(عليه السلام) معتقد بود كه خلافت و جانشيني، حق مسلم ايشان است كه آن را ديگران غصب كرده‌اند. آن حضرت درباره خلافت ابوبكر مي‌فرمايد: «به خدا سوگند! ابن ابي‌قحافه (ابوبكر)، منصب خلافت و جانشيني را به خود بست و حال آنكه حق او نبود».[10] يا آنكه حضرت فرمود: «به خدا سوگند! هرگز در خاطرم نمي‏گذشت كه عرب پس از رحلت محمد(صلي الله عليه و آله) خلافت را از اهل بيت او به ديگري واگذارد يا مرا پس از او از جانشيني‏اش بازدارد».[11]

امام(عليه السلام) از اين اقدام، به خشم مي‌آيد و از خداوند چنين دادخواهي مي‌كند:

«خدايا! من از تو بر قريش و آن كه قريش را كمك كند، ياري مي‌خواهم. آنان پيوند خويشي مرا بريدند و مرتبت والاي مرا خرد كردند و در چيزي كه حق من بود، با من به ستيز پرداختند.[12]

گفتني است درباره موضع بيعت امام با خلفا، سه ديدگاه وجود دارد: عدم بيعت، بيعت اختياري و بيعت اكراهي و اجباري.

تبيين ديدگاه‌ها درباره بيعت امام(عليه السلام) با خلفا

ديدگاه نخست: عدم بيعت

برخي از بزرگان شيعه معتقدند امام علي(عليه السلام) هيچ‌گاه با ابوبكر بيعت نكرد.

شيخ مفيد= نظر محققان شيعه و عقيده حق را چنين مي‌داند كه
امام علي(عليه السلام) هرگز با ابوبكر بيعت نكرد. ايشان چنين استدلال مي‌كند كه تأخير بيعت و خودداري از آن، از چهار حالت خارج نيست:

ـ يا خود‌داري اوليه و تأخير انداختن بيعت، هدايت است. اما ترك هميشگي بيعت، ضلالت است.

ـ يا خودداري اوليه و تأخير انداختن بيعت، ضلالت است. اما ترك هميشگي بيعت هدايت است.

ـ يا هم خودداري اوليه و تأخير انداختن بيعت و هم ترك هميشگي بيعت، هر دو هدايت است.

ـ يا هم خودداري اوليه و تأخير انداختن بيعت و هم ترك هميشگي بيعت، هر دو ضلالت است.

اگر تأخير و خودداري اوليه از بيعت، گمراهي و باطل باشد، اميرالمومنين(عليه السلام) پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) گمراه شده است؛ در حالي كه امت اسلامي اجماع دارند كه علي(عليه السلام) نه پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و نه در زمان خلفا و نه پس از آن، گمراه نشده است.

اما اگر تأخير و خودداري اوليه از بيعت، حق و هدايت بوده، امكان نداشته است كه آن حضرت از مسير حق به باطل و از هدايت به گمراهي عدول كند؛ به ويژه كه اجماع است آن حضرت، هيچ‌گاه گمراه نشده است.[13]

ديدگاه دوم: وقوع بيعت

در اين ديدگاه، اصل بيعت كردن امام پذيرفته شده است اما با اين تفاوت كه برخي، وقوع بيعت را بدون فاصله و برخي با تأخير پذيرفته‌اند.

بيعت بدون تأخير و بااختيار

به استناد برخي روايات كه خواهد آمد، امام علي(عليه السلام) پس از انتخاب خليفه، به سرعت با او بيعت كرده است.

براساس اين ديدگاه، آن حضرت با اراده و اختيار خود با خليفه بيعت كرد. البته رغبت يا كراهت حضرت به اين بيعت، موضوع ديگري است. با نگاهي گذرا به اين روايات با اشكالاتي در اين ديدگاه روبه‌رو خواهيم شد كه در اينجا به بررسي آنها مي‌پردازيم:

اضطراب در متن روايات از حيث مكان و زمان بيعت

در خور توجه است كه اگر بيعتي هم از سوي امام علي(عليه السلام) با ابوبكر انجام پذيرفته باشد، تنها يك بار بوده است؛ نه بيشتر. گزارش‌هاي موجود نيز درباره همان بيعت است. البته گزارش‌ها درباره مكان و زمان اين بيعت، متفاوت است:

بيعت در مسجد

«حبيب بن ابي‌ثابت» مي‌گويد:

علي(عليه السلام) در خانه بود كه آمدند و گفتند ابوبكر براي بيعت در مسجد نشسته است و او با پيراهن، بدون روپوش و ردا، برون شد و شتاب داشت و خوش نداشت در كار بيعت تأخير شود و با ابوبكر بيعت كرد و پيش او بنشست و فرستاد تا جامه وي را بياوردند و پوشيد و در مجلس بماند.[14]

اين روايت آنقدر ضعيف و سخيف است كه كمتر مورخي آن را گزارش كرده است. حتي بسياري از مورخان سني نيز آن را نپذيرفته و حتي در مقابل آن موضع‏گيري هم كرده‌اند؛ چنان‌كه ابن اثير مي‌نويسد: «اين روايت، درست و صحيح نيست؛ بلكه روايت صحيح اين است كه اميرالمؤمنين علي٧ بيعت نكرد؛ مگر بعد از شش ماه از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله)».[15]

بيعت در بين راه

بلاذري مي‌نويسد:

اعتزل علي و زبير فبعث اليهما عمر بن الخطاب و زيد بن ثابت فاتيا منزل علي... .[16]

علي(عليه السلام) و زبير در منزل علي(عليه السلام) متحصن بودند كه ابوبكر، عمر بن خطاب و زيد بن ثابت را به سوي آنان فرستاد. آن دو، درِ منزل را زدند. زبير از منافذ باب، بيرون منزل را ديد و نزد علي(عليه السلام) بازگشت و گفت «اين دو مرد (عمر و زيد) بهشتي‌اند. ما با آنها نمي‌جنگيم». امام(عليه السلام) فرمود: «در را براي ايشان بگشا!» آن‌گاه با زبير خارج شدند تا اينكه ابوبكر رسيد و... امام(عليه السلام) و زبير با او بيعت كردند.

در اين روايت بيان شده است كه امام(عليه السلام) از خانه بيرون شد و در نقطه‌اي بين راه كه همه آنجا جمع بودند، بيعت انجام شد.

آنچه ترديد را درباره اين گزارش بيشتر مي‌كند اين است كه مأموران دولت وقتي نزد امام(عليه السلام) آمدند، آن حضرت واكنشي از خود نشان نداد. بلكه جملات دوستانه نيز رد و بدل شد و سپس خارج شدند و جمعي را تشكيل دادند تا اينكه ابوبكر آمد و حضرت با او بيعت كرد؛ درحالي‌كه گزارشات زيادي بر مخالفت امام(عليه السلام) و اعمال تهديد و خشونت مأموران حكايت دارد.[17]

بيعت در خانه سعد بن عباده

در برخي گزارشات آمده است كه بيعت در منزل سعد بن عباده بوده است. در اين مكان سران مهاجر و انصار، اجتماع كرده بودند و فقط علي(عليه السلام) و زبير ديده نمي‌شدند. پس آن دو را فراخواندند و از آنان بيعت خواستند و آنان نيز بيعت كردند؛ چنان‌كه ابن كثير از ابوسعيد خدري نقل كرده است:

قبض رسول الله و اجتمع الناس في دار سعد بن عباده و فيهم ابوبكر و عمر... فصعد ابوبكر المنبر... ثم نظر في وجوه القوم فلم يرعليا فدعا بعلي ابن ابيطالب فجاء فقال: قلت ابن عم رسول الله و ختنه على ابنته اردت ان تشق عصا المسلمين؟ قال لاتثريب يا خليفة رسول الله فبايعه.[18]

رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رحلت فرمود و مردم در خانه سعد بن عباده گرد آمدند و ابوبكر و عمر ميان آنان بودند كه سخنگوي انصار برخاست و گفت: «آيا مي‌دانيد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از مهاجران بود و خليفه او نيز از مهاجران است؟! ما انصار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوديم و انصار خليفه او خواهيم بود؛ همانگونه كه انصار رسول خدا(عليه السلام) بوديم».

ابوسعيد مي‌گويد: عمر بن خطاب برخاست و گفت: سخنگويتان راست مي‌گويد. اگر جز اين مي‌گفتيد، ما با شما بيعت نمي‌كرديم. در اين هنگام دست ابوبكر را گرفت و گفت اين سرورتان است با او بيعت كنيد. عمر با وي بيعت كرد و مهاجران و انصار نيز بيعت كردند.

ابوسعيد مي‌گويد: ابوبكر بر فراز منبر رفت؛ يعني در نقطه مشرف مجلس قرار گرفت. به چهره بزرگان قوم نظر انداخت. علي(عليه السلام) در نظرش نيامد. پس او را به مجلس دعوت كرد. هنگامي كه ايشان آمد، گفت: «اي پسر عموي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ملازم هميشگي او! آيا با كناره‌‏گيري‌ات از بيعت، قصد داري عصاي مسلمانان را بشكني؟» علي(عليه السلام) فرمود: «اي خليفه پيامبر(صلي الله عليه و آله)! جاي نگراني نيست». پس با ابوبكر بيعت كرد.

اشكال اين است كه در اين روايت، تناقض وجود دارد؛ زيرا صدر آن مي‌گويد: مردم در منزل سعد بن عباده جمع شدند و سپس در ادامه آمده است كه «صعد ابيبكر الى منبر». آيا راوي، مسجد پيامبر(صلي الله عليه و آله) را با خانه سعد ابن عباده اشتباه گرفته است يا منبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به خانه سعد برده‏اند؟! هركدام مراد باشد، گزارش از اعتبار مي‌افتد.

دوم آنكه گزارشات بسياري وجود دارد كه سعد بن عباده در روز سقيفه با خلافت ابوبكر به مخالفت پرداخت و به سوي شام رفت و هيچ‌گاه بيعت نكرد و به همين علت نيز به قتل رسيد و قتلش را به جنيان نسبت دادند.[19]حال چگونه خانه او محل گرفتن بيعت شده است.

اختلاف در زمان بيعت

افزون بر آنچه درباره مكان‏هاي بيعت گفته شد، درباره زمان بيعت نيز روايات مختلفي وجود دارد كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:

بيعت قبل از دفن پيامبر(صلي الله عليه و آله)

در رواياتي نقل است بعد از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، هنگامي كه صحابه در سقيفه با ابوبكر بيعت مي‌كردند، علي(عليه السلام) نيز با او بيعت كرد. البته گفتني است اخباري كه زمان بيعت امام را در نخستين روزها گزارش داده‌اند، يكسان نيستند.

زهري مي‌گويد:

از سعيد بن زيد پرسيدند: «آيا هنگام وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) حضور داشتي؟» گفت: «آري». گفتند: «چه وقت با ابوبكر بيعت كردند؟» گفت: «همان روز كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) وفات يافت كه خوش نداشتند پاره‏اي از روز بگذرد و در جماعت نباشند».

پرسيدند: «آيا كسي با او مخالفت كرد؟» گفت: «نه. مگر بعضي از انصار كه مرتد بودند يا نزديك به ارتداد بودند و خدا نجاتشان داد». پرسيدند: «آيا كسي از مهاجران از بيعت وي بازماند». گفت: «نه. مهاجران بدون آنكه دعوتشان كنند، پياپي با او بيعت كردند».[20]

از اين گزارش، چنين استفاده مي‌شود كه هيچ‌كس با خلافت ابوبكر مخالفت نكرد؛ در حالي كه بر اساس برخي گزارشات مخالفت‌هايي نيز در سقيفه وجود داشته است. در ضمن، اين سخن بعيد است كه حضرت علي(عليه السلام) و مهاجران هاشمي، بدن مطهر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را تنها گذاشته تا با ابوبكر بيعت كنند.

ابن كثير نيز بيعت امام را در همان روز اول يا دوم مي‌داند و معتقد است امام(عليه السلام) در هيچ لحظه‌اي از ابابكر كناره نگرفت و در تمام نمازهاي وي شركت كرد.[21]

بيعت پس از دفن پيامبر(صلي الله عليه و آله)

برخي ديگر، بيعت را پس از دفن (سه روز پس از رحلت روز پنجشنبه) گزارش كرده‌اند؛ چنان كه حبيب بن ابي‌ثابت مي‌گويد:

علي(عليه السلام) در خانه بود كه آمدند و گفتند ابوبكر براي بيعت در مسجد نشسته است و او با پيراهن، بدون روپوش و ردا، برون شد و شتاب داشت و خوش نداشت در كار بيعت تأخير شود و با ابوبكر بيعت كرد و پيش او بنشست و فرستاد تا جامه وي را بياوردند و پوشيد و در مجلس بماند.[22]

اقوالي نيز بيعت را سه روز يا شش روز پس از رحلت[23] و عده‌اي زيادي نيز بيعت را بعد از شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) بيان كرده‌اند.

البته اين گزارشات كه ناظر بر بيعت امام(عليه السلام) در نخستين روزهاست با توجه به تاريخ و مطالعه شرايط موجود آن زمان، صحيح به نظر نمي‌رسد. اگر چنان‌كه طبري و ابن كثير مي‌گويند امام(عليه السلام) براي بيعت
سر از پا نمي‌شناخت، پس دستور ابوبكر به عمر براي تفتيش خانه علي(عليه السلام) و سوزاندن آنجا چه لزومي داشت؟! حقيقت مطلب آن است كه امام(عليه السلام) براي آنكه اعتراض خود را به گوش جهانيان برساند، به مدت شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد و طبق نقلي ديگر، تا مادامي كه فاطمه زهرا(عليها السلام) در قيد حيات بود، با وي بيعت نكرد.[24]

ابن حزم كه از مدافعان سرسخت خلفا و از كينه‌توزان اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به شمار مي‌رود، در اين مسئله پذيرفته است كه علي(عليه السلام) به مدت شش ماه با ابوبكر بيعت نكرده است.[25] مؤلف «الكامل في التاريخ» نيز ضمن نقل حديث طبري، آن را مردود مي‌شمرد و مي‌گويد: «آنچه به نظر صحيح مي‌رسد اين است كه علي(عليه السلام) بعد از شش ماه، بيعت نمود و قبل از آن بيعت نكرد».[26]

افزون بر اين در سند روايت طبري، سيف بن عمر تميمي (م 170ه‍ .ق) قرار دارد كه علماي رجال وي را تضعيف مي‌كنند و سخنش را معتبر نمي‌دانند. يحيي بن معين نيز احاديث او را ضعيف و بي‌ارزش مي‌داند و نسائي و حاكم و ابن حجر وي را فردي غيرموثق مي‌شمرند.[27]

در نتيجه، با توجه به وجود اضطراب روايات در نقل مكان و زمان بيعت و قرارگرفتن سيف بن عمر در سلسله سند كه به اجماع محدثان و مورخان، كذاب و افسانه‌پرداز است،[28] نمي‌توان به اين‌گونه روايات اعتماد كرد. ضمن آنكه گزارش‌هاي بسياري كه در آينده خواهد آمد، با اين گزارش در تضاد است.

2. بيعت با تأخير

اين ديدگاه، انجام گرفتن بيعت را با تأخير پذيرفته است؛ گرچه در منابع تاريخي، مدت زمان تأخير متفاوت گزارش شده است كه در اينجا به آنها اشاره‌اي مي‌كنيم:

چهل روز

در گزارشي از يعقوبي آمده است كه حضرت علي(عليه السلام) به مدت چهل روز، از بيعت با ابوبكر خودداري ورزيد. وي مي‌نويسد: «لم يبايع علي الابعد... و قيل اربعين يوما»؛ «علي(عليه السلام) بيعت نكرد مگر بعد... و گفته شده كه بعد از چهل روز بيعت كرد».[29]

اين ديدگاه، افزون بر آنكه غير مشهور است، ابهام نيز دارد؛ چراكه مشخص نيست اين تأخير آيا در زمان حيات حضرت فاطمه(عليها السلام) بوده و پس از چهل روز بيعت انجام گرفته است! اگر چنين باشد، خلاف قول مشهور است كه گفته‏اند. تا حضرت فاطمه(عليها السلام) زنده بود، بيعتي در كار نبوده است يا پس از حيات فاطمه(عليها السلام) بيعت انجام شده است كه در اين صورت نيز حداقل حيات آن حضرت پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) 75 روز گزارش شده است و قول بيعت پس از چهل روز، با دو طرف فرض مذكور، سازگاري ندارد.

پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام)

ديدگاه‏ها درباره بيعت امام علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) با ابوبكر پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام) مختلف است. به باور برخي، حضرت ده روز پس از آن، با حاكميت بيعت كرد.

مسعودي گزارشي نقل مي‌كند كه فاطمه(عليها السلام) پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) هفتاد و چند روز زندگي كرد و بيعت امام(عليه السلام) با ابوبكر ده روز پس از شهادت فاطمه(عليها السلام) انجام پذيرفته است. وي مي‌نويسد: «و قد تنوزع في بيعة علي بن ابيطالب اياه فمنهم من قال: بايعه بعد موت فاطمه بعشرة ايام و ذلك بعد وفات النبي بنيف و سبعين يوما».[30]

ابن قتيبه دينوري نيز نقل كرده است:

حضرت علي(عليه السلام) با ابوبكر بيعت نكرد؛ تا اينكه فاطمه(عليها السلام) از دنيا رفت و آن حضرت پس از پدر بزرگوارش 75 روز زنده بود و چون فاطمه(عليها السلام) به سوي حق شتافت، علي(عليه السلام) سرانجام با ابوبكر بيعت كرد.[31]

«ابن شهاب زهري» نيز روايت مي‌كند: «لبثت ثلاثة اشهر»؛ «فاطمه(عليها السلام) پس از حيات نبي(صلي الله عليه و آله) سه ماه، حيات داشت».[32] طبق اين روايت، حضرت تا سه ماه، از بيعت امتناع ورزيد و زماني كه حضرت فاطمه(عليها السلام) از دنيا رفت، بيعت اتفاق افتاد.

پاره‌اي روايات نيز اين مدت را تا شش ماه دانسته‌اند؛[33] چنان كه بخاري در كتاب صحيح بخاري و مسلم، در صحيح مسلم به مناسبت مسئله بيعت، درباره زمان بيعت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) مي‏نويسند:

...فاطمه(عليها السلام) با ابوبكر ـ در اعتراض به وي ـ سخن نمي‏گفت تا آنكه از دنيا رفت. وي بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله)، شش ماه زندگي كرد... و تا زماني كه فاطمه(عليها السلام) زنده بود، مردم به علي(عليه السلام) توجه داشتند. اما تمايل مردم به وي، بعد از وفات فاطمه(عليها السلام)كم شد. پس متمايل به كنار آمدن با ابوبكر و بيعت با او شد. اما علي(عليه السلام) در طول مدت آن شش ماه، هرگز بيعت نكرد... .[34]

گرچه گزارش‌هاي مربوط به زمان وقوع بيعت اختلاف دارند و
ريشه اين اختلاف به زمان شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) باز مي‌گردد،
اما آنچه از اين گزارشات گسترده به دست مي‌آيد آن است كه اگر
بيعتي از سوي امام(عليه السلام) با ابوبكر صورت گرفته، با تأخيري درخور
توجه بوده است. حال با اين فرض، دو پرسش وجود دارد: نخست
آنكه علت تأخير امام در بيعت چه بوده است؟! دوم آنكه آيا حضرت
از روي ميل و رضايت بيعت كرده يا از روي اكراه و اجبار به بيعت تن داده است؟!

ديدگاه سوم: بيعت اكراهي و اجباري

مهم‌ترين سؤال اين است كه چرا حضرت علي(عليه السلام) در اين مدت طولاني بيعت نكرده است؟

آيا جز اين بود كه با خلافت ابوبكر مخالف بوده است؟! بنابر
دلايل و شواهد موجود، امام(عليه السلام) از سر اختيار و رغبت به اين بيعت
تن نداده است. بلكه هم اكراه و اجبار طرفداران خلافت نوپاي ابوبكر و هم حفظ مصالح عمومي مسلمانان، سبب شد كه امام(عليه السلام) با ابوبكر
بيعت كند.

مستندات اين ديدگاه، همان مستندات مربوط به آتش زدن خانه حضرت زهرا(عليها السلام) براي گرفتن بيعت و ديگر مسائل پيراموني آن است[35]. در واقع با تثبيت حكومت ابوبكر، بيعت‏گيري از مخالفان، به شدت دنبال شد.

البته امام علي(عليه السلام) تا مدتي با خليفه بيعت نكرد؛ چنان‌كه آن حضرت درباره نپذيرفتن بيعت ابوبكر در سقيفه تا سپري شدن مدت زماني، فرمود:

به خدا سوگند! هرگز در خاطرم نمي‏گذشت كه عرب پس از رحلت محمد(صلي الله عليه و آله)، خلافت را از اهل‏بيت او به ديگري واگذارد يا مرا پس از او از جانشيني‏اش بازدارد و مرا به رنج نيفكند؛ جز شتافتن مردم به سوي فلان و بيعت كردن با او. من چندي از بيعت دست بازداشتم تا آنكه ديدم گروهي از مردم از اسلام برمي‏گردند و مي‏خواهند دين محمد(صلي الله عليه و آله) را از بن برافكنند. ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري ندهم، در دين، رخنه‏اي يا ويراني خواهم ديد كه براي من مصيبت‏بارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود.[36]

اكنون به گزارش‌هاي تاريخي در اين‌باره مي‌پردازيم.

گزارش ابن قتيبه دينوري

ابوبكر بار ديگر عمر، قنفذ و تني چند را فرستاد و به آنها دستور داد تا علي(عليه السلام) را نزد وي ببرند.

آنان به علي(عليه السلام) گفتند: «بيعت كن». علي(عليه السلام) فرمود: «اگر بيعت نكنم چه مي‏كنيد؟» در پاسخ وي گفتند: «در اين صورت، سوگند به خدا! گردن تو را خواهيم زد». علي(عليه السلام) گفت: «در اين صورت، بنده خدا و برادر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را مي‏كشيد». عمر پاسخ داد: «بنده خدا را آري. ولي برادر رسول خدا را هرگز». ابوبكر گفت: «تا زماني كه فاطمه(عليها السلام) كنار اوست، او را مجبور بر اين كار نمي‏كنم».

علي(عليه السلام) تا زماني كه فاطمه(عليها السلام) زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرد. فاطمه(عليها السلام) پس از پدرش، رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، فقط 75 شب زنده بود. وقتي فاطمه(عليها السلام) وفات كرد، علي(عليه السلام) در پي ابوبكر فرستاد تا نزد وي آيد. ابوبكر آمد و بني‏هاشم نيز نزد علي(عليه السلام) بودند. ابوبكر آمد و آنها با وي در مسجد بيعت كردند.[37]

گزارش محمد بن جرير طبري

عمر نزد علي(عليه السلام) و زبير رفت و آنها را به اجبار آورد و گفت: «يا به دلخواه بيعت كنيد يا به اجبار بيعت مي‏كنيد و آنها بيعت كردند».[38]

گزارش يعقوبي

ابوبكر و عمر خبر يافتند كه گروه بني‏هاشم با علي بن ابي‏طالب(عليه السلام) در خانه فاطمه(عليها السلام)، دختر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)، جمع شده‌اند. پس آنان با گروهي براي مخالفت با اين اقدام، به خانه هجوم آورند تا از علي(عليه السلام) و مخالفان خلافت ابوبكر بيعت بگيرند. به همين علت بود كه عمر آنها را براي بيعت ـ به سوي مسجد ـ كشيد.[39]

گزارش بلاذري

علي(عليه السلام) با ابوبكر بيعت نكرد تا اينكه فاطمه(عليها السلام) شش ماه بعد از
وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) از دنيا رفت. وي در ادامه مي‏افزايد زماني كه جنگ
با مرتدان آغاز شد، عثمان نزد امام علي(عليه السلام) آمد و گفت: «تا وقتي
تو بيعت نكني، كسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت». عثمان پيوسته
با وي سخن گفت تا اينكه وي را نزد ابوبكر برد و علي(عليه السلام) با او
بيعت كرد و مسلمانان خشنود شدند و براي جنگ با مرتدان كمر همت بستند.[40]

گرچه بيشتر مورخان و محدثان اهل تسنن، بيعت را شش ماه بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) تأييد مي‏كنند و معتقدند بعد از وفات فاطمه(عليها السلام) بيعت صورت گرفته است،[41] اما اختلاف در زمان دقيق بيعت و تشتت آرائي كه در اين‌باره وجود دارد، مانع اظهار نظر قطعي مي‏شود؛ چراكه درباره زمان وفات فاطمه(عليها السلام) اقوال ديگري نيز مطرح است.

به هر حال، اگر قبول كنيم كه بيعت، بعد از شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) صورت گرفته است، طبق ديدگاه شيعه، حضرت علي(عليه السلام) حدود سه ماه و نيم از بيعت خودداري كرده است؛ يعني تا زماني كه حضرت فاطمه(عليها السلام) زنده بود، امام علي(عليه السلام) با ابوبكر بيعت نكرد.

با فرض پذيرش بيعت امام علي(عليه السلام) با ابوبكر، بايد به اين نكته اساسي پرداخت كه چه انگيزه‏اي باعث شد تا امام به بيعت تن دهد؟!

انگيزه امام علي(عليه السلام) از پذيرش بيعت

پس از پذيرش اين نكته كه بيعت حضرت علي(عليه السلام) پس از شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) بوده است، بايد انگيزه حضرت در پذيرش اين بيعت را بررسي كرد.

از سخنان مورخان به دست مي‌آيد كه دستگاه حاكم، تلاش داشت جايگاه نامشروع خود را مشروعيت بخشد. ازاين‌رو در پي فرصت بودند تا با اعمال فشار بر بني‌هاشم به مقصود خود برسند. از سويي نيز امام علي(عليه السلام) كسي نبود كه بدون دليل به بيعت با خلافت غاصبان حقش
تن دهد. پس بايد غير از اجبار كه دلايل آن گذشت، هدف و مصلحتي مهم وجود داشته باشد تا آن حضرت به اين مصالحه و بيعت اكراهي، تن داده باشد.

1. اكراه و اجبار

بنابر گزارشات مسلّم تاريخي، امام(عليه السلام) به ميل و رغبت خود با ابوبكر بيعت نكرد و مقابل فشارهاي زياد عمر و سردمداران حكومت ايستادگي كرد و بدين وسيله اعتراض خود را اعلام داشت.

آنان حتي امام را تهديد به قتل كردند و با خشونت تمام، ايشان را به مسجد بردند تا به زور از او بيعت بگيرند؛ درحالي‌كه دستان آن حضرت را بسته بودند. آن‌گاه دستان حضرت را جلو آوردند و به زور بر دست ابوبكر كشيدند.[42]

همچنين حضرت مخالف بيعت با عمر بود. اما چون ابوبكر به جانشيني عمر وصيت كرده بود و عثمان نيز تلاش بسياري در اجراي اين وصيت كرد و از مردم بيعت گرفت، امام(عليه السلام) در برابر عمل انجام شده، قرار گرفت.

درباره بيعت با عثمان نيز اجبار و اكراه موجب بيعت امام شد؛ اكراهي كه او را تهديد به قتل نموده بودند؛[43] وگرنه امام(عليه السلام) مخالف با جانشيني عثمان بود؛ چنان‌كه فرمود: «من از سر ناخشنودي و كراهت، بيعت كردم».[44]

2. حفظ مصالح مسلمانان

امام علي(عليه السلام) و عده‌اي از اصحاب و بني‌هاشم تا مدتي بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) با ابوبكر بيعت نكردند. آنچه موجب پذيرش بيعت اجباري امام شد، حفظ اسلام و مصالح حكومت اسلامي بود. تنها زماني كه اين دو مهم را در خطر ديد، حاضر به بيعت گشت؛ وگرنه امام(عليه السلام) شخصيتي نبود كه در برابر تضييع حقوق خويش و مسلمانان مخالفت نكند.

پرواضح است بيعت با چنين وضعيتي، اعتبار ندارد و صحيح و الزام‌آور نيست. پس نمي‌توان بيعت از روي اجبار امام علي(عليه السلام) را دليل و گواهي بر مشروعيت خلفا دانست.

نتيجه آنكه خلافت از ديدگاه امام علي(عليه السلام) فاقد مشروعيت و اعتبار بود. اما امام(عليه السلام) براي حفظ مصالح مسلمانان سكوت كرد و تنها گاهي راهنمايي‌هايي ارائه مي‌داد. گزارش بلاذري درباره درخواست پيوسته عثمان از امام علي(عليه السلام) براي بيعت، گواه بر اين مطلب است.[45]

تصريح امام(عليه السلام) به حفظ مصالح

امام علي(عليه السلام) درباره حفظ مصالح مسلمانان مي‌فرمايد:

آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر جامه خلافت را بر تن كرد؛ درحالي‌كه مي‌دانست جايگاه من به حكومت اسلامي همانند محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مي‌كند.... پس من رداي خلافت رها كردم و دامن جمع نمودم و از آن كناره‌گيري كردم و در انديشه بودم كه آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود برخيزم يا در اين محيط خفقان‌زا صبر پيشه كنم؟!... پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خردمندانه‌تر ديدم. صبر كردم؛ درحالي‌كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود.[46]

همچنين حضرت درباره علت بيعت خود با ابوبكر چنين فرمود:

من چندي از بيعت دست بازداشتم؛ تا آنكه ديدم گروهي از مردم از اسلام برمي‏گردند و مي‏خواهند دين محمد(صلي الله عليه و آله) را از بن برافكنند. ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري ندهم، در دين، رخنه يا ويراني خواهم ديد كه براي من مصيبت‏بارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود.... در گيرودار آن حوادث، از جاي برخاستم تا باطل نيست و نابود شد و دين برجاي خود آرام گرفت و استواري يافت.[47]

در اين اوضاع دشوار، نقش حضرت علي(عليه السلام) براي حكومت نوپاي اسلام، سرنوشت‏ساز بود. حاضر نبودن ايشان در صحنه سياسي، به ويژه در ماجراي ارتداد، درحالي‌كه نخستين مسلمان، داماد پيامبر(صلي الله عليه و آله) و نزديك‏ترين ياور او بود، مي‏توانست ابهام‏آميز باشد و دستگاه خلافت را زير سؤال ببرد.

دستگاه خلافت مي‏دانست كه در هر شرايطي، به بيعت علي(عليه السلام) نياز دارد؛ زيرا در غير اين صورت كسي در جهاد شركت نمي‌كند. ازاين‌رو عثمان نزد آن حضرت رفت و در گفت‏وگوي با ايشان، دليل حضور نيافتن مردم در جنگ را بيعت نكردن امام(عليه السلام) بيان كرد و با اصرار، امام علي(عليه السلام) را به بيعت راضي كرد.[48]

البته امام علي(عليه السلام) براي اينكه نشان دهد حاكميت موجود را نپذيرفته است يا آن را مشروع نمي‏داند، افزون بر بيعت نكردن ابتدايي، هيچ مسئوليت حكومتي را نپذيرفت و نيز ضمن تصحيح اشتباه خلفا، همواره از سياست نادرست آنان انتقاد مي‏كرد.

مسلّم اين است كه امام(عليه السلام) نخست از بيعت كردن با ابوبكر سر باز زده و در پي احقاق حقوق غصب‌شده خويش برآمده است و با اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اين‌باره به مذاكره پرداخته است. اما با پاسخ غير منطقي بيعت‌كنندگان روبه‌رو شده است كه مي‌گفتند: «اكنون دير شده است. اگر قبل از بيعت با ابوبكر آمده بوديد، با شما بيعت مي‌كرديم!».[49]

بنابراين امام علي(عليه السلام) و تعدادي از بني‌هاشم و صحابه، نخست با ابوبكر بيعت نكردند و اين مخالفت امام(عليه السلام) تا پس از شهادت حضرت صدّيقه طاهره، فاطمه زهرا(عليها السلام) به طول انجاميد.[50]

امام(عليه السلام) با خلافت عمر نيز مخالف بود؛ زيرا شكل‌گيري خلافت عمر بر مبناي وصايت ابوبكر به جانشيني عمر بود و عثمان كه در گرفتن بيعت براي عمر ملازم او بود، مردم را براي بيعت تشويق مي‌كرد. امام علي(عليه السلام) نيز همانند برخي ديگر از صحابه اعتراض خود را اعلان كرد.[51] اما چه سود كه در مقابل عمل انجام‌شده قرار گرفته بود و نمي‌توانست كاري كند.

آن حضرت با خلافت عثمان نيز مخالفت نمود؛ زيرا در شورايي كه براي تعيين خليفه تشكيل شده بود، با انتخاب عثمان مخالفت كرد و به بيان برتري خود پرداخت كه اين واقعه به حديث مناشده شهرت دارد.[52]

آن حضرت درباره جلسه شوراي شش نفره، رويكرد انتقادي داشت و دليل كنار گذاشتنش از خلافت را آگاهي اعضاي شوراي شش نفره از مشي امام علي(عليه السلام) در نحوه حكومتداري مي‌دانست؛ زيرا راه و روش حضرت در حكومتداري بر مبناي عمل كردن به كتاب خدا و وصيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود. بي‌ترديد امام(عليه السلام) آنان را به اين روش وادار مي‌كرد و تنها حقوقي را كه خدا براي آنها قرار داده بود، به آنها مي‌داد؛ نه چيز ديگري را. امام(عليه السلام) مي‌فرمود: «ازاين‌رو خلافت را از من دور كردند و به پسر عفّان دادند و من، راهي جز صبر كردن نداشتم»[53].

طرح شبهه: بيعت امام علي(عليه السلام) از روي اختيار و رغبت

برخي نويسندگان متعصب ادعا مي‌كنند كه حضرت علي(عليه السلام) از روي اختيار و رغبت و بدون هيچ‌گونه اكراه و اجباري با خلفا دست بيعت داد. بنابراين خلافت آنان صحيح و مشروع است. پس چرا شيعه همچنان خلفا را غاصبان خلافت و خلافتشان را نامشروع مي‌دانند.[54]

پاسخ

همان‌گونه كه در تبيين موضوع به طور مفصل گذشت، درباره بيعت امام علي(عليه السلام) با خلفاي پيش از خود، سه ديدگاه وجود دارد:

ديدگاه اول اين بود كه امام(عليه السلام) جانشيني خلفا را تأييد نكرد و اساساً بيعتي انجام نگرفت.[55]

ديدگاه دوم اين است كه چون امام(عليه السلام) حكومت خلفا را به رسميت شناخت، بدون اكراه و از روي اختيار و رغبت، با آنان دست بيعت داد.[56]

گروه سوم نيز معتقد است گرچه امام(عليه السلام) با خلفا بيعت كرد، اما اين بيعت از روي اكراه صورت گرفت؛ زيرا امام(عليه السلام) در شرايطي قرار داشت كه مصلحت اسلام و مسلمانان ايجاب مي‌كرد كه بيعت كند و از روي ناچاري آنان را تأييد نمايد.[57]

اگر قول نخست را مبني بر اينكه امام(عليه السلام) اساساً با ابوبكر بيعت‏ نكرد، نپذيريم و معتقد به بيعت آن حضرت شويم، دلايل اقامه شده بر بيعت، تصريح دارد كه بيعت از حضرت علي(عليه السلام) با تهديد و هجوم به خانه حضرت فاطمه(عليها السلام) صورت گرفته است؛ يعني بيعت پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام)، پس از سه ماه و نيم، با اعمال فشار دستگاه حاكم و مصلحت‏انديشي امام علي(عليه السلام) براي حفظ وحدت اسلامي، صورت گرفت.

در واقع بيعت در زماني شكل گرفت كه ابوبكر تمام تلاش خود را براي مقابله با جريان مرتدان به كار بسته بود. در نتيجه آن حضرت به منظور حمايت همگان از اسلام و شركت مسلمانان در سپاه ابوبكر، با او بيعت كرد. بنابراين ثابت نشده است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) با طيب خاطر و از سرِ اختيار و اعتقاد، با ابوبكر بيعت كرده باشد.

همان‌گونه كه در تبيين موضوع اشاره شد، رابطه دستگاه خلافت با اهل بيت: در دو كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است. در اين دو منبع، تصريح شده است كه امام علي(عليه السلام) تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد و به دليل جايگاه اين دو كتاب (صحيح بخاري و مسلم) ميان اهل سنت، اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا امام علي(عليه السلام) در طول اين مدت با ابوبكر بيعت نكرد؟!

اگر او را شايسته خلافت مي‏ديد و با او بيعت نمي‏كرد كه عصاي مسلمانان را شكسته و از وظيفه ديني‌اش شانه خالي كرده است. اگر هم در تمامي اين مدت، او را شايسته خلافت نمي‏ديد و بعد از شش ماه اين شايستگي، بر او ثابت شد كه گواه بر نادرستي اين سخن، برخي خطبه‌هاي امام علي(عليه السلام) پس از ماجراي بيعت است كه امام(عليه السلام) همچنان بر ناشايستگي و بي‌كفايتي ابوبكر و ساير خلفا اصرار داشته است.

امام(عليه السلام) در خطبه سوم نهج ‏البلاغه (شقشقيه‏)، تاريخ و فلسفه سي سال حكومت‏ خلفا و خلافت ‏خود را بيان مي‌كند. حضرت در اين خطبه فرمود: «پسر ابوقحافه، جامه خلافت بر تن كرد؛ درحالي‌كه مي‏دانست من به اين امر لايق‏ترم».[58]

در سال چهلم هجري امام علي(عليه السلام) دستور فرمود تا براي روشن شدن وقايع تاريخي، مجموعه‌اي از آن مطالب افشاگرانه، از زبان ايشان نوشته شود. امام(عليه السلام) درباره غصب حق خود و پايين آوردن منزلت بلند ايشان توسط قريش، چنين فرمود:

اللهم اني استعديك على قريش و من اعانهم! فانهم قطعوا رحمي و صغروا عظيم منزلتي و اجمعوا على منازعتي امراً هو لي.[59]

خدايا! از قريش و از تمامي كساني كه ياري‌شان كردند، به پيشگاه تو شكايت مي‌كنم؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در غصب حق من با يكديگر هم‌داستان شدند.

اگر بپذيريم كه امام علي(عليه السلام) پس از شش ماه بيعت كرده، و اين بيعت تنها براي حفظ اسلام، وحدت كلمه و جلوگيري از بازگشت نومسلمانان به كفر و نفاق، صورت گرفته باشد، پس بر شايستگي خلفاي غاصب دلالت ندارد. بلكه هدف از آن، دفع افسد به فاسد بوده است. پرواضح است كه چنين بيعتي، فاقد جايگاه ارزش‌گذاري است و براي مشروعيت‌بخشي نيست.

نتيجه‌گيري

هيچگاه رابطه امام علي(عليه السلام) با خلفا دوستانه نبوده است و امام(عليه السلام) بارها رفتار و عملكرد آنان را نقد مي‌كرده است و بر فرض هم امام علي(عليه السلام) با آنان بيعت كرده باشد، اين بيعت با توجه به مستندات موجود، با اكراه و براساس مصالحي بوده كه امام(عليه السلام) را ناچار به بيعت ظاهري كرده است. بي‌ترديد اين‌گونه بيعت‌ها هيچ‌گاه منشأ مشروعيت خلافت نخواهد بود.
 
 

 

فهرست منابع

1. اثبات الوصية للإمام علي بن ابي‌طالب، علي بن حسين مسعودي، قم، انصاريان، 1426ه‍ .ق

2. الاختصاص، ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان العكبري البغدادي (الشيخ المفيد)، تحقيق: علي‌اكبر الغفاري و السيد محمود الزرندي، دوم، بيروت، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414ه‍ .ق.

3. الإرشاد، الشيخ المفيد، ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان العكبري البغدادي (شيخ مفيد)، تحقيق: مؤسسة آل البيت: لتحقيق التراث، چاپ دوم، بيروت، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414ه‍ .ق.

4. الامامة والسياسة، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينوري، تحقيق: علي شيري، چاپ اول، انتشارات شريف الرضي، 1413ه‍ .ق.

5. انساب الاشراف، احمد بن يحيي بن جابر، البلاذري، تحقيق: الدكتور محمد حميدالله، معهد المخطوطات بجامعة الدول العربية بالاشتراك مع دار المعارف بمصر، 1959م.

6. البداية و النهاية، ابو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي ابن كثير، بيروت، دارالفكر، 1407ه‍ .ق.

7. تاريخ ابن خلدون(مقدمه ابن خلدون)، عبد الرحمن بن محمد، ابن خلدون، چاپ چهارم، بيروت، دارإحياء التراث العربي.

8. تاريخ الامم و الملوك، ابوجعفر محمد بن جرير الطبري، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت، دارالتراث، 1387ه‍ .ق.

9. تاريخ الطبري، تاريخ الامم و الملوك، ابي‌جعفر محمد بن جرير الطبري، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.

10. تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابي‌يعقوب يعقوبي، بيروت، دارصادر.

11. تاريخ خليفة بن خياط، ابوعمرو خليفة بن خياط بن ابي‌هبيرة الليثي العصفري الملقب بشباب، تحقيق: فواز، بيروت، چاپ اول، دارالكتب العلمية، 1415ه‍ .ق.

12. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم علي بن الحسن ابن هبة الله بن عبدالله الشافعي ابن عساكر، تحقيق: علي شيري، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1415ه‍ .ق.

13. التبيان في تفسير القرآن، ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسي (شيخ طوسي)، مكتبه الاعلام الاسلامي، 1409ه‍ .ق

14. تلخيص الشافي، ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسي (شيخ طوسي)، اول محبين، قم، 1382ه‍ .ش.

15. التنبيه و الاشراف، علي بن حسين مسعودي،‏ چاپ عبدالله اسماعيل الصاوي، 1357ه‍ .ق.

16. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، چاپ اول، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1404ه‍ .ق.

17. الجامع الصحيح، (صحيح مسلم)، ابوالحسين مسلم بن الحجاج ابن مسلم القشيري النيسابوري، دارالفكر، بيروت.

18. الجرح والتعديل، ابي‌محمد عبدالرحمن بن ابي‌حاتم محمد بن ادريس بن المنذر التميمي الحنظلي الرازي ابن ابي‌حاتم الرازي، چاپ اول، بيروت، دارإحياء التراث العربي، 1371ه‍ .ق.

19. الخصال، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (شيخ صدوق)، تصحيح وتعليق: علي‌اكبر الغفاري، چاپ اول، قم جامعه مدرسين، 1362ه‍ .ش.

20. الخلافة و الامامه، خطيب عبدالكريم، چاپ‌دوم، بيروت، دارالمعرفه، 1395ه‍ .ق.

21. شرح عقائد النسفيه، مسعودبن عمر تفتازاني، تحقيق: محمد عدنان درويش، بيروت.

22. شرح نهج البلاغه، ابن ابي‌الحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل إبراهيم، مؤسسه اسماعيليان للطباعة و النشر والتوزيع.

23. صحيح البخاري، ابو عبدالله محمد بن إسماعيل بن إبراهيم ابن المغيرة بن بردزبة البخاري الجعفي، البخاري، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1401ه‍ .ق.

24. الصواعق المحرقة علي اهل الرفض والضلال والزندقه، ابوالعباس احمد بن محمد ابن علي بن حجر، الهيثمي، تحقيق: عبد الرحمن بن عبدالله التركي. كامل محمد الخراط، چاپ اول، مؤسسة الرساله. 1417ه‍ .ق.

25. الضعفاء والمتروكين، احمد بن علي بن شعيب النسائي، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع، 1406ه‍ .ق.

26. الطبقات الكبري، محمد بن سعد، بيروت، دارصادر.

27. العين، عبدالرحمان الخليل بن احمد الفراهيدي، تحقيق: الدكتور مهدي المخزومي و الدكتور ابراهيم السامرائي، چاپ دوم، قم، مؤسسة دار الهجره، 1409ه‍ .ق.

28. الفصل في الملل والنحل، علي بن حزم اندلسي، چاپ دكتر محمد ابراهيم نصر و عبد الرحمن عميره، بيروت، 1405ه‍ .ق.

29. فصول المختاره، شيخ مفيد، تحقيق: السيد نورالدين جعفريان الاصبهاني و الشيخ يعقوب الجعفري، الشيخ محسن الأحمدي، چاپ دوم، بيروت، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414ه‍ .ق.

30. الكامل في التاريخ، ابن اثير جزري، بيروت، دارالصادر.

31. لسان العرب، ابي الفضل جمال‌الدين محمد بن مكرم بن منظور، ناشر ادب الحوزه، 1405ه‍ .ق.

32. مروج الذهب و معادن الجوهر، علي بن حسين مسعودي، چاپ دوم، قم، دارالهجره، 1409 ه‍ .ق.

33. المسترشد في الإمامة، محمد بن جرير طبري امامي طبري، قم، كوشانپور، 1415ه‍ .ق.

34. المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، احمد بن محمد بن علي المقري الفيومي، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع.

35. معجم مقاييس اللغه، أحمد بن فارس بن زكريا (ابن فارس)، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، مكتبة الاعلام الإسلامي، 1404ه‍ .ق.

36. المفردات في غريب القرآن، الراغب الأصفهاني، ابي القاسم الحسين بن محمد، چاپ دوم، 1404ه‍ .ق، ناشر: دفتر نشر الكتاب، 1404ه‍ .ق.

37. النهاية في غريب الحديث والأثر، ابن الأثير، تحقيق: طاهر احمد الزاوي و محمود محمد الطناحي، چاپ چهارم، مؤسسه اسماعيليان، 1364ه‍ .ش.

 
[1]. العين، خليل فراهيدي، ص265، واژه بيع؛ المصباح المنير، ص70، واژه بيع؛ لسان العرب، ج8، ص26.

[2]. المفردات في غريب القرآن، ص67.

[3]. النهاية في غريب الحديث والاثر، ابن اثير، ج1، ص174.

[4]. مقدمه، ابن خلدون، ج1، ص209.

[5]. الخلافه و الامامه، خطيب عبدالكريم، ص275.

[6]. العين، ج4، ص267.

[7]. معجم مقاييس اللغه، ابن فارس، ج2، ص210.

[8]. المفردات في غريب القرآن، ص156.

[9]. شرح عقائد النسفيه، ص229؛ التبيان في تفسير القرآن، شيخ طوسي، ج1، ص131.

[10]. الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص287.

[11]. نهج البلاغه، نامه62.

[12]. همان، خطبه172.

[13]. فصول المختاره، شيخ مفيد، ص56.

[14]. تاريخ طبري، ج3، ص207.

[15]. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج2، ص325.

[16]. انساب الاشراف، بلاذري، ج1، ص585.

[17]. الامامة و السياسه، ج1، ص11؛ صحيح البخاري، ج5، ص82.

[18]. البداية و النهايه، ابن كثير، ج5، ص249؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج30، ص277.

[19]. انساب الاشراف، ج1، ص589؛ مروج الذهب، ج2، ص301.

[20]. تاريخ طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص207.

[21]. االبداية و النهايه، ج6، ص302.

[22]. تاريخ طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج3، ص207.

[23]. النبراس، شرح عقايد الشيعة، ص493.

[24]. التنبيه و الاشراف، مسعودي، ص250؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص126؛ الامامة و السياسه، ج1، ص14؛ انساب الاشراف، ج1، ص586.

[25]. الفصل في الملل و النحل، ابن حزم، ج4، ص235.

[26]. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج2، ص325.

[27]. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج4، ص293.

[28]. الضعفاء والمتروكين، ص185؛ الجرح والتعديل، ج4، ص278.

[29]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص126.

[30]. مروج الذهب، ج2، ص302.

[31]. الامامة و السياسه، ص14.

[32]. تاريخ خليفة بن خياط، ج1، ص96.

[33]. تاريخ طبري، ج3، ص207؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص325.

[34]. صحيح البخاري، ج5، صص82-84؛ مسلم، ج5، ص153.

[35]. انساب الاشراف، ج1، ص585؛ الامامة و السياسه، ابن قتيبه دينوري، ج١، صص29-31.

[36]. نهج البلاغه، نامه62.

[37]. الامامة و السياسه، ج1، صص29 و30.

[38]. تاريخ طبري، ج3، ص203.

[39]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص126؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص325.

[40]. انساب الاشراف، ج1، ص586؛ المسترشد في الامامه، محمد بن جرير طبري امامي، ص383.

[41]. صحيح البخاري، ج5، صص82ـ84؛ مسلم، ج5، ص153.

[42]. اثبات الوصيه، مسعودي، ص146.

[43]. انساب الاشراف، ج5، ص508؛ الامامة و السياسه، ج1، ص44.

[44]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي‌الحديد، ج12، ص265.

[45]. انساب الاشراف، ج1، ص587.

[46]. نهج البلاغه، خطبه3.

[47]. همان، نامه62.

[48]. انساب الاشراف، ج1، ص587؛ تلخيص الشافي، ‏شيخ طوسي‏‏، ج3، ص77.

[49]. الامامة والسياسه، ج۱، ص۲۹.

[50]. صحيح البخاري، ج۵، ص۸۲.

[51]. تاريخ مدينة دمشق، ج44، ص251؛ الطبقات الكبري، ج3، ص199.

[52]. الصواعق المحرقه، ج2، صص369 و 454.

[53]. الخصال، شيخ صدوق، ص375.

[54]. تحفة جعفريه، ج1، صص169 و170.

[55]. الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص287.

[56]. تاريخ طبري، ج3، ص207.

[57]. انساب الاشراف، ج1، ص585؛ الامامة و السياسه، ج١، صص29ـ31.

[58]. نهج البلاغه، خطبه3.

[59]. همان، خطبه172.


| شناسه مطلب: 86260







نظرات کاربران