بررسی و مفهوم‌شناسی حدیث «مَن مات ولم یعرف إمام زمانه ...»

v محمدعارف کاشفی «امام» یعنی پیشوا و مقتدا؛ اعم از اینکه انسان باشد یا کتاب یا غیر آن؛ بر حق باشد یا باطل.[1] نیز به هر که به او اقتدا شود و در کارها جلو انداخته شود، امام گفته می‌شود. امام یعنی طریق، راه و پیشوا.[2] بر هر که قومی از ا

v محمدعارف كاشفي

«امام» يعني پيشوا و مقتدا؛ اعم از اينكه انسان باشد يا كتاب يا غير آن؛ بر حق باشد يا باطل.[1] نيز به هر كه به او اقتدا شود و در كارها جلو انداخته شود، امام گفته مي‌شود. امام يعني طريق، راه و پيشوا.[2] بر هر كه قومي از او پيروي كند، اعم از اينكه بر حق باشند يا بر باطل، امام گفته مي‌شود. به قيّم، سرپرست و اصلاح كننده هر چيزي نيز امام گفته مي‌شود. براي نخ اندازه‌گيري نيز واژه امام به كار رفته است.[3] امام به معناي طريق و كتاب نيز هست. به كسي كه به او اقتدا و از او پيروي مي‌شود، اعم از اينكه نبي باشد يا امام يا كتاب، امام گفته مي‌شود.[4]

در نتيجه، امام يعني كسي يا چيزي كه در رهبري جامعه ايفاي نقش كند؛ خواه مثبت باشد و خواه منفي. با قرينه مشخص مي‌شود كه اين واژه، در چه معنايي به كار رفته است.

در اصطلاح، امام، رياست عامه در امر دين و دنيا از براي كسي است كه به عنوان جانشين پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌باشد.

ـ علامه حلي (م726ه‍ .ق) گفته است: «الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابة عن النبي(صلي الله عليه و آله)»؛[5] «امامت، رياست عامه در امر دين و دنيا از براي كسي كه جانشين از پيامبر(صلي الله عليه و آله) است».

ـ تفتازاني(م793ه‍ .ق) مي‌گويد: «الإمامة رئاسة عامّة في أمر الدين والدنيا خلافة عن النبي...»؛[6] «امامت، رياست و سرپرستي عمومي در امر دين و دنيا به عنوان جانشيني از پيامبر(صلي الله عليه و آله) است».

ـ قاضي ايجي(م756ه‍ .ق) مي‌گويد: «الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا»؛[7] «امامت، رياست عامه در امور دين و دنياست»؛ تعريف ديگر از او نيز اين است: «هي خلافة الرسول في إقامة الدين، بحيث يجب اتّباعه علي كافّة الأمّة»[8]؛ «امامت، جانشيني پيامبر(صلي الله عليه و آله) در برپايي دين، به صورتي كه اطاعت او بر همه امت واجب است».

تعريف اصطلاحي كه از امامت ارائه شد، تقريباً متفق‌عليه است. در يك عبارت مي‌توان گفت: «امامت، رياست عامه در امور دين و دنياست».

معرفت

«معرفت» يعني درك كردن و دريافتن چيزي از روي اثر آن، با انديشه و تدبر. واژه «انكار» نقطه مقابل و ضد آن است.[9] عرفان به معناي علم و دانايي آمده است.[10] آنچه از اقوال اهل لغت استفاده مي‌شود، معرفت و مشتقات آن، به معناي علم و دانايي به امور معنوي است كه عارف با تلاش عملي بدان رسيده و هنوز رسيدن به مرحله بالاتر امكان دارد.

جهل

جهل، برخلاف، نقيض و ضد علم معنا شده است. جهالت يعني انجام كاري بدون علم و دانايي.[11] خالي بودن نفس از دانش (معناي اصلي)، باور به چيزي برخلاف واقع و انجام چيزي كه سزوار نيست بجا آورده شود، از گونه‌هاي جهل است.[12]

جاهليت

در دوران جاهلي، حكومت استبدادي و سلطنت مطلقه و بر اساس قبيله بوده و هر كه فرزند و ثروت بيشتر داشت، بر مردم حكومت مي‌كرد. بدون اينكه شروطي مانند: علم، شايستگي، عدالت و تقوا در حاكم مطرح باشد، هر كه و از هر طريقي از راه زور يا تزوير به قدرت مي‌رسيد، حاكم بود. در زمان جاهلي، انواع بدي‌ها، اخلاق رذيله، صفات ناپسند، پايمال كردن حق مردم از ناحيه بزرگان بي‌لياقت و بي‌كفايت، انحصار درآمدها به قشر خاص، ظلم به زيردستان، دوري از علم و دانايي، بي‌عدالتي، تعصب‌هاي نژادي و گونه‌هاي ديگري از فسق و فجور به سبب تسلط حاكمان جور و ناشايست بر جامعه رواج داشته است.[13]

حاكم جاهل چنان‌كه خود گمراه بوده، پيروان چنين پيشوايي نيز گمراه و مرگ آنان نيز جاهلانه و مشركانه خواهد بود.

ضرورت و اهميت بحث

لزوم امام و پيشوا براي همه جوامع، امري عقلايي، وجداني و خدشه‌ناپذيراست. لذا همه پيامبران: براي دوره پس از حيات خود، وليّ و جانشين داشته‌اند. در دين مقدس اسلام كه كامل‌ترين اديان است و با توجه به خاتميت، اين امر نيز ضرورت مضاعف داشته است. بنابراين پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) كه خاتم و برترين پيامبران: است نيز بايد براي امت خويش جانشين، وليّ و سرپرست تعيين كند. در لزوم امامت و رهبري امت اسلامي براي دوره پس از حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله) همه اتفاق نظر دارند؛ اما در ماهيت انتصابي يا انتخابي‌بودن، ويژگي‌هاي رهبر اسلامي مانند عصمت و ا‌علم بودن و... اختلاف ديدگاه وجود دارد. اين تفاوت آراء، ‌بحث‌هاي بسياري را پديد آورده است. همين امر سبب شد تا امت بزرگ اسلام، به دسته‌هاي كلامي و مذاهب متعدد، به ويژه دو مذهب شيعه و سني تقسيم گردد. پيروان مكتب اهل بيت: بر اين باورند كه امامت از اركان مهم دين است و پيشواي معصوم از جانب خداوند و توسط پيامبر(صلي الله عليه و آله) معرفي شده است و زمين، خالي از حجت حق نيست و در زمان ما نيز حجت خدا امام زنده، حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، پشت پرده غيبت، حاضر و بر اعمال و رفتار انسان‌ها ناظرند و همه عالم هستي از فيض ايشان بهره‌مندند.

به بيان ديگر، سخن از مصلح جهاني، امام عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، سخن از آينده روشن، مرحله كمال و غايت تاريخ بشريت است.[14] شناخت چنين امامي، از لوازم دين است تا بدان اندازه كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نشناختن چنين امامي را مرگ جاهلي ناميده و فرموده است: «مَن ماتَ ولم يعرِف اِمامَ زمانه ماتَ ميتَة جاهِلية». هرچند شبهات و انتقاداتي از سوي برخي بر آن مطرح شده كه نيازمند پاسخگويي است و در اين نوشتار به ارزيابي سندي و محتوايي آن شبهات پرداخته شده است.

تبيين اصل موضوع در انديشه اسلامي

محمد بن يعقوب كليني در «اصول كافي»، باب «من مات وليس له إمام» اين روايت را از سه طريق نقل مي‌كند كه يكي از آنها با اين تعبير است:

...عَنِ الْحَارِثِ بن الْمُغِيرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللهِ(عليه السلام) قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله) مَنْ مَاتَ لَا يعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيةً لَا يعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيةَ كُفْرٍ وَنِفَاقٍ وَضَلَالٍ. [15]

راوي گويد: روزي به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرموده است: «هركه بميرد، درحالي‌كه امام خود را نشناخته باشد،
به مرگ جاهلي مرده است (گويا هيچ بهره‌اي از اسلام نبرده
است)». امام فرمود: «بلي». عرض كردم: «جاهليت جهلاً يا جاهليتي
كه امام خود را نشناخته باشد؟» فرمود: «جاهليت كفر، نفاق
و گمراهي».

حاصل پژوهش در كتب رجالي و درايي شيعه، وثاقت و صحت سند اين حديث بود. اصحاب اين فن، مانند شيخ طوسي، نجاشي، كشي، حلي و ابن داوود، راويان اين سه سند را به اوصافي چون امامي، ثقه، جليل‌القدر، اصحاب اجماع، وكيل و نماينده امام توصيف نموده و در صحت روايات آنها هيچ‌گونه خدشه‌اي وارد نكرده‌اند.[16] براي رعايت اختصار، از بيان مفصل نظرات آنها خودداري مي‌شود.

سيد حميري (105 ـ 173ق) در ديوان خودش اين حديث را چنين به نظم نقل كرده است:

فَمَن لم يكنْ يعرفَ إمامَ زَمانِهِ
 
وماتَ فقد لاقي المنيةَ بالجَهلِ[17]
 
 

در يك نگاه كلي به متون روايي شيعه از قديم تاكنون، چنين به دست مي‌آيد كه تقريباً اغلب محدثين و متكلمين پيروان مكتب اهل بيت: اين حديث را آورده و به آن استدلال كرده‌اند.[18] برخي از اين علما صحت سند و صدور اين حديث از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) را امري مسلّم و جمعي ديگر، متفق‌عليه بين شيعه و سني، شماري از محدثين، ادعاي اجماع بر صحت صدور و متواتر بودن آن را نموده‌اند.[19]

با توجه به كثرت نقل و اهتمام بسياري از روات و انديشمندان و نيز تأييد سلسله اسناد اين حديث و نيز ادعاي اجماع برخي از صاحب‌نظران، صحت صدور اين حديث، قطعي به نظر مي‌رسد و از نظر سندي كاملاً پذيرفته شده و تواتر معنوي آن ثابت است.

گونه‌هاي مختلف اين حديث، در منابع معتبر اهل سنت، از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل شده كه به چند مورد اشاره، مي‌كنيم: «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»[20]؛ «من مات وليس عليه إمام مات ميتة جاهلية»،[21] «من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية»،[22] «من مات ولا بيعة عليه مات ميتة جاهلية».[23]

سند اين حديث در متون حديثي اهل سنت، دست‌كم از سه طريق به پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيده است. عبدالله بن عمر، ابوهريره و معاويه كه هريك با يك سند، آن را نقل كرده‌اند. اين سه طريق عبارت‌اند از:

1. ابوداوود از خارجة بن مصعب از زيد بن اسلم، از ابن عمر چنين نقل كرده است: «من از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: من مات بغير امام مات ميتة جاهلية ومن نزع يدا من طاعة جاء يوم القيامة لا حجة له».[24]

2. الدار قطني، بغدادي، در «علل» با سلسله سند متصل، از ابي‌هريره از نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) نيز نقل كرده است.[25]

3. احمد بن حنبل از عبدالله از پدرش از اسود بن عامر از ابوبكر بن عياش از عاصم از ابوصالح از معاويه نقل كرده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية».[26]

بررسي راويان طريق سوم

ـ اسود بن عامر: محمد ناصر الالباني‌گفته است: وي ثقه است و در صحاح سته به سخنان او اعتماد شده است.[27] ابن قدامه به وثاقت او تصريح كرده است.[28] احمد بن حنبل در مسند از اسود بن عامر، احاديث بسياري نقل كرده است. ابن كثير دمشقي نيز از اسود بن عامر بسيار نقل مي‌كند و ديگران نيز نقل كرده‌اند؛ از جمله بخاري و مسلم در «صحيحين»، عبدالله بن بهرام الدارمي در «سنن الدارمي»، محمد بن يزيد قزويني در «سنن»، ابن حجر در «فتح الباري» و...

ـ ابوبكر بن عياش: عبدالرحمان مزي در «تهذيب الكمال» در مورد او گفته است: «ابن مبارك او را مدح كرده است و صالح بن احمد، او را صدوق خير، همنشين قرآن بوده است».

ـ عبدالله بن احمد: او ثقه است. مزي از سه نفر ديگر، ثقه بودن او را نقل كرده است. ابواحمد بن عدي گفته است: «ابوبكر بن عياش از قراء اهل كوفه است و روايات او ايرادي ندارد. در فضل او، ختم 24000 قرآن نقل شده است».[29] فشرده سخن اينكه وثاقت او از منظر علماي رجال عامه، پذيرفته شده است.

ـ عاصم: عسقلاني، ‌عاصم را به ثقه، مرد صالح و قاري توصيف كرده و گفته كه نقدي بر او وارد نيست، و ابن حبان و ابن ‌شاهين او را از ثقات شمرده‌اند.[30] تنها ايرادي كه به او گرفته‌اند، سوء حفظ است. اين اشكال نيز به دلايل زير مردود است: اول اينكه سوء حفظ ثابت نشده؛ زيرا قائل بدان اندك است. دوم اينكه رابطه‌اي بين وثاقت و سوء حفظ نيست و سوم اينكه درباره نقل اين حديث كسي بر او اين نقد را مطرح نكرده و نيز اين حديث از طرق ديگر هم نقل‌شده است.

ـ ابوصالح: وي حمزة بن عمرو، ابوصالح، ابومحمد مدني (61ه‍ .ق) است. ابن حجر او را صحابي جليل دانسته است. ذهبي ضمن صحابي دانستن وي، افزوده كه او از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ابابكر، عمر بن خطاب و عايشه، نقل حديث كرده است. ابوحاتم، نسائي و ابن حبان او را از ثقات شمرده‌اند.[31] ارزيابي گفتارهاي نقل شده در مورد ابوصالح مدني، نشان مي‌دهد كه او يك گزارشگر مؤثق است. به علاوه، به مؤثق بودن او تصريح شده است. در نتيجه، حديثي ‌كه تنها از طريق اهل سنت به اين كثرت نقل و سلسله سندها نيز تأييد گرديده، جاي هيچ شبه‌هاي در صحت صدور آن باقي نمي‌ماند. جمع‌بندي گفتارهاي دانشمندان رجالي نشان مي‌دهد كه سند اين حديث، در نگاه حديث‌شناسان اهل سنت، بدون قدح و ايراد پذيرفته شده است.

تفاوت اندك در الفاظ اين حديث، يا به سبب تكرار آن در زمان و مكان‌هاي مختلف با الفاظ متقارب‌المعني است، يا اينكه راويان با تعابير شبيه به هم، نقل كرده‌اند. در هر صورت، هيچ منافاتي با صدور اصل حديث ندارد.

بحث دلالي

محتواي اين حديث از ديدگاه دانشمندان مكتب اهل بيت:، ضرورت وجود امام و جانشين پيامبر(صلي الله عليه و آله) است و اينكه هر پيامبري براي بعد از خودش به دستور الهي خليفه‌اي تعيين مي‌نمود، اعلان قطعي به ولايت است.[32]

شيخ مفيد در تبيين دلالت اين حديث مي‌گويد: «صريح قرآن، محتواي اين حديث را تقويت مي‌كند».[33] وي چنين نتيجه گرفته كه لزوم معرفت، اطاعت و پيروي از امام معصوم، چنان‌كه از قرآن به دست مي‌آيد، از اين حديث نيز حاصل است و جهل به امام(عليه السلام) انسان را از اسلام خارج مي‌كند.[34]

ابوالفتح كراجكي مي‌گويد:

عبارت «ليس له امام من ولدى مات» كه يكي از گونه‌هاي اين حديث است، مبيّن اين معناست كه امام از فرزندان رسول الله(صلي الله عليه و آله) است. شناخت و اطاعت خدا در صورتي مفيد است كه امام را شناخته و از او پيروي كند. شناخت و اطاعت امام، در صورت شناخت سودمند است. از اين جهت صحيح است كه گفته شود شناخت خدا عبارت است از شناخت و اطاعت امام. نيز با توجه به اينكه فهم معارف صحيح دين، (پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله فقط از طريق امام امكان‌پذير است و او داعي به سوي دين است، صحيح است كه بگوييم، معرفت امام، عبارت است از شناخت خدا.[35]

مرحوم مجلسي مي‌گويد:

از امام سؤال شده كه معرفت خدا به چيست؟ معصوم‌(عليه السلام) مي‌فرمايد: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يجِبُ عَلَيهِمْ طَاعَتُهُ»؛ «معرفت خدا به اين است كه اهل هر زماني، امام واجب الاطاعه خود را بشناسند». اهل هر زمان بايد بدانند كه خداوند، براي آنها امام معصوم و حجتي قرار داده است. پس هر كس پروردگاري را عبادت كند كه حجتي از براي آنها قرار نداده، در واقع عبادت غير خدا نموده است؛ زيرا كه خدا هيچ بر‌هه‌اي را خالي از حجت قرار نداده است. اگر كسي باورمند بدين انديشه نباشد، هر چه خدا را عبادت كند در واقع غير خدا را پرستيده است؛ زيرا شناخت خداوند جز از طريق امام معصوم حاصل نمي‌شود و با شناخت امام و بهره گرفتن از مقام علمي و عملي و الگو قرار دادن او امكان شناخت خداوند ميسر است.[36]

مراد از مرگ جاهلي، حالتي است كه اهل جاهليت داشتند كه عبارت بود از جهل به اصول و فروع دين. مراد از كفر، در بعضي از روايات، كفر اصطلاحي نيست؛ بلكه مراد اين است كه آنها در حكم كافرند؛ به اين بيان كه در دنيا از حق گمراه شده‌اند و در آخرت از بهشت محروم‌اند.

به نظر مي‌رسد اين مطلب كه شناخت خدا از راه شناخت و پيروي از امام است، ما را در فهم بيشتر حديث مورد بحث كمك مي‌كند؛ به اين بيان كه هر كه امام را نشناخت، يا از او اطاعت نكرد، با مرگ جاهلي مرده است؛ يعني هر كه امام را نشناخت و از او اطاعت نكرد، در واقع خدا را نشناخته و هر كه خدا را نشناسد، روشن است كه با مرگ جاهلي مرده است. تنكابني مي‌گويد: «روايت دلالت دارد بر اينكه شناخت امام(عليه السلام) مقصود بوده و جهل به آن، سبب هلاكت دائمي است؛ چون معناي مرگ جاهلي، همين است».[37] محمد بن يعقوب كليني، مرگ جاهلي را مرگ بر ضلالت، گمراهي، كفر و نفاق تفسير نموده است.[38] مازندراني (1082ه‍ .ق) مي‌گويد:

امام نداشتن، دو گونه است: اول اينكه بعد از شناخت امام، از اطاعت او سرپيچي كند. دوم اينكه معتقد به معرفي امام از طرف خداوند نيست. اينكه در بعضي از تعابير اين حديث «مرگ جاهلي» آمده، مراد مرگ در گمراهي است؛ يعني هر كه امام را نشناسد و به آن معتقد نباشد يا اينكه بعد از شناخت، سرپيچي كند، عمل او غير مقبول، مرگ او، مرگ جاهليت است و در ضلالت و گمراهي از دنيا رفته است.[39]

حديث همنوا و سازگار «بغض علي، موجب مرگ جاهلي»

در منابع شيعي و سني از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) احاديثي نقل شده است؛ به اين معنا كه اي علي‌! هر كه بميرد و تو را دشمن داشته باشد، يهودي بميرد يا نصراني، بر مرگ جاهلي مرده است. از جمله اين روايات است: «...سمعت رسول الله(صلي الله عليه و آله) يقول لعلي: يا علي لا يبالي من مات وهو يبغضك مات يهوديا أو نصرانيا»[40]، «أنت أخي ووزيري... و من مات وهو يبغضك يا علي مات ميتة جاهلية»[41]، «من مات وهو يبغضك يا علي مات ميتة جاهلية»[42]، «أنت أخي
وأبو
ولدي... ومن مات يبغضك مات ميتة جاهلية».[43] و غير اين موارد كه در منابع سني[44] و فريقين[45] آمده است. اين حديث را شيخ در «امالي» با سند متصل خود از ابوذر غفاري از جندب بن جنادة روايت كرده است.[46] اين حديث، از جهت سند در حدي از كثرت نقل شده كه نيازي به سخن گفتن درباره سند آن نيست.

يكي از مصاديق بارز بغض نسبت به علي(عليه السلام)، رد امامت و خلافت بلافصلي آن حضرت و فرزندان ايشان است. اين روايات، بغض به علي(عليه السلام) را همسانِ مردن با جاهليت تعريف كرده است. روايت مورد بحث، مرگ با نشناختن امام را مردن جاهلي شمرده است. در مورد هيچ يك از خلفاي ديگر چنين مطلبي نيامده كه بغض به آنها موجب مرگ جاهلي باشد. در واقع، اين روايات، تبيين مصداق براي حديث موضوع نوشتار است. روايت موضوع بحث، كبري و اين روايات (كه بغض علي، معادل با مرگ جاهلي است) صغراي مسئله است.

جمع‌بندي

از نگاه شيعه مقصود از امام در روايت «من مات ولم يعرف إمام زمانه...» كسي است كه به عنوان جانشين رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، رياست عامه بر امور دين و دنياي مردم و مرجعيت علمي را داشته و مصون از خطا باشد. از طرف خدا به عنوان حجتي در كنار قرآن براي مردم معرفي شده و هيچ‌گاه زمين از وجود او خالي نبوده و نيست؛ حتي در زمان ما. همان‌گونه كه قرآن به عنوان آخرين كتاب آسماني براي هدايت بشر نازل شده، حجت خدا هم از جنس بشر با شرايطي ويژه است كه قبل از برپايي قيامت، ظهور كرده، جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.

اين حديث جز اين معنا نمي‌تواند داشته باشد. اين حديث، ضرورت وجود امام براي جامعه را در قالب فعل شرط و جزاي شرط بيان مي‌كند؛ به اين بيان كه اگر كسي معتقد به امام نباشد يا از امام سرپيچي كند، از راه حق و حقيقت منحرف خواهد شد؛ چون خودش را از علم و استفاده از معارف اولياي برگزيده خداوند محروم كرده و در نهايت چنين انساني هنگام مرگ نيز در زمره كساني قرار خواهد گرفت كه با مرگ جاهليت از دنيا خواهند رفت.

 در تبيين ويژگي‌هاي زمان جاهليت، بيان شد كه حكومت در آن زمان بر اساس زور و تزوير بود. حاكم هيچ كدام از شرايط عدالت، مرجعيت علمي و... را نداشت. اين حديث همين امر را پيش‌بيني مي‌كند كه اگر امت اسلامي، امامي كه خداوند توسط پيامبرش معرفي كرده و داراي ويژگي‌هاي خاصي چون عصمت و مرجعيت علمي است را پيروي نكند، در نتيجه دنبال حاكماني مي‌روند كه اين شرايط را ندارند؛ چون پيشوايي كه شرايط و ويژگي‌هاي امامت را نداشته باشد، با حاكم زمان جاهليت فرقي ندارد و فقط نام آن تغيير كرده كه خود را خليفه اسلامي قلمداد مي‌كند.

لذا مردن به مرگ جاهلي، به سبب پيروي كوركورانه از كسي است كه مقام امام منصوب از جانب خدا را غصب كرده است. هيچ بعيد نيست كه چنين امتي عقابشان بيشتر باشد؛ چون زمان جاهليت، ممكن است عذري داشته باشند، اما زمان اسلام و بعد از معرفي امام و جانشين پيامبر، با آن همه تأكيدات فراوان، ديگر عذري براي چنين افرادي باقي نمي‌ماند.

كلمه «امام» در قرآن، در مورد امام بر حق، دعوت كننده به راه حق و حقيقت و همچنين در مورد امام باطل، گمراه و گمراه كننده، اطلاق شده است. روشن است كه مراد از امام ـ كه نشناختن او مرگ جاهلي، شمرده شده است ـ امام گمراه و گمراه كننده نيست؛ بلكه حتماً منظور قرآن، امامي با شرايط ويژه است كه مهم‌ترين اين شرايط عبارت‌اند از: عصمت و مصونيت از هرگونه لغزش عمدي و سهوي، بالاترين مقام علمي و... اما كسي كه هيچ يك از اين شرايط را ندارد و با كمك عده‌اي، با زور و تهديد يا به شكل موروثي، خود را رهبر و پيشواي مسلمين و جانشين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معرفي مي‌كند، درحالي‌كه نه شايستگي علمي دارد و نه از نظر عملي مصون از خطا و لغزش است، چگونه مي‌تواند رهبر و پيشواي ديگران به سوي حق و حقيقت باشد و چگونه مي‌تواند مصداق اين حديث شريف باشد كه نشناختن او موجب مرگ جاهلي شود؟ امامي كه شناختن او و در نتيجه، اطاعت و پيروي از او در همه امور، سبب رفتن به بهشت مي‌شود، امامي نيست كه به وسيله مردم انتخاب شود؛ بلكه پيشوايي است كه از جانب خداوند، به واسطه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مردم معرفي شده است.

عقل انسان، از سخن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) چنين استنباط مي‌كند كه بايد امامي كه شناختن او لازم است، داراي كمالات ويژه باشد تا شناختن صاحب اين كمال براي اطاعت و پيروي كردن از او واجب باشد، و او واسطه‌اي بين خدا و انسان گردد. پس عقل چگونه به پيروي و اطاعت از كسي كه هيچ كمالي ندارد، اجازه مي‌دهد و چطور مي‌شود كه راه حقيقت را به واسطه امامي كه خود گمراه است، پيدا كرد؟ به چه عنوان مي‌شود از او كه به احكام الهي‌آشنا نيست و عامل به آن هم نيست، پيروي كرد؟ نه دليلي عقلي در اينجا وجود دارد، نه دليل شرعي.

در مجموع، از اين روايت و گونه‌هاي آن، چنين به دست مي‌آيد كه براي هميشه و در همه تاريخ، بايد روي زمين حجتي باشد كه اطاعت و شناسايي او عين دين و نشناختن و اطاعت نكردن از او، عين جاهليت باشد. اين يك سنت الهي است كه ايجاب مي‌كند زمين هيچ زماني از او خالي نباشد. از ديد دانشمندان، بلكه هر فرد شيعي، اين حديث با اين محتواي عالي، مصاديق منحصر و معيّن دارد كه از جانب خداوند توسط پيامبرش به مردم معرفي شده است كه عبارت باشد از دوازده امام بر حق كه اولين آنها علي(عليه السلام) و آخر آنها كه امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. اين بزرگواران ويژگي‌هايي دا‌رند كه مختص آنهاست و اطاعت آنها فرض و سرپيچي از فرمان آنها موجب مرگ جاهليت است. از علماي عامه نيز معنايي شبيه به باور شيعه، ذيل اين حديث نقل شده است. از جمله، ابن ابي‌الحديد معتزلي گفته است:

همه اصحاب ما قايل به صحت اين امر هستند كه داخل بهشت نمي‌شود، مگر كسي كه امامان را بشناسد. آيا نمي‌بيني كه آنها مي‌گويند امامان بعد از رسول الله(صلي الله عليه و آله) فلان و فلان، هستند و مي‌شمرند آنها را؟ پس اگر كسي قايل به اين امامان نباشد، آن شخص نزد اصحاب ما فاسق و از اطاعت خدا خارج مي‌شود و فاسق هم هرگز داخل بهشت نخواهد شد».[47]

نقد و بررسي شبهات

بسياري از علماي اهل سنت، اصل صدور اين حديث را پذيرفته‌اند؛ چنان‌كه در صفحات پيشين بدان پرداخته شد. اما ابن تيميه (662 ـ 728ه‍ .ق) و بعضي ديگر، شبهاتي را درباره اين حديث مطرح كرده‌اند كه به نقد و بررسي اين شبهات مي‌پردازيم.

شبهه اول: انكار وجود حديث

ابن تيميه مي‌گويد: «هذا الحديث بهذا اللفظ لايعرف»؛ «اين حديث با اين لفظ [من مات ولم يعرف امام زمانه] وجود ندارد».[48]

پاسخ شبهه اول

نخست اينكه ابن تيميه، در حالي صدور اين حديث به لفظ «من مات ولم يعرف امام زمانه» را مورد ترديد قرار داده كه هيج يك از دانشمندان علوم حديث اهل سنت، قايل به تفاوت بين تعبيرات اين حديث نشده‌اند؛ بلكه بعضي از آنها بر تفاوت نداشتن تصريح كرده‌اند؛ مثل علامه علي بن سلطان محمد قاري كه بعد از آوردن دو حديث «من خلع يدا من الطاعة لقي الله تعالى يوم القيامة ولاحجة له» و «من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية»، گفته است: «حديث من مات ولم يعرف... مترادف اين دو حديث است».[49]

دوم اينكه اين حديث در منابع معتبر اهل سنت، با همين تعبير، بسيار آمده است.[50]

شبهه دوم: نقد سند حديث

ابن تيميه در نقد سند گفته است: «من روى هذا الحديث بهذا اللفظ؟ و أين اسناده؟»؛ «ناقل اين حديث كيست؟ و اسناد آن كدام است؟»[51]

پاسخ شبهه دوم

شبهه ابن تيمه نسبت به سند اين حديث، مردود است؛ زيرا اين حديث نبوي در متون حديثي اهل سنت، چنان‌كه در بحث سندي گذشت، دست‌كم با سه سند، به پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيده است، عبدالله بن عمر، ابوهريره و معاويه. اين سه طريق عبارت‌اند از:

1. ابوداوود در «مسند» از خارجة بن مصعب از زيد بن اسلم از ابن عمر از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.[52]

2. دارقطني بغدادي با سلسله سند از ابن عياش از ابي‌هريره از
نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.[53]

3. احمد ابن حنبل با سند متصل از معاويه.[54]

طبق بررسي و تحقيقي كه انجام شد، از ديدگاه حديث‌شناسان عامه، سلسله سند اين حديث، ثقه و مورد اعتماد است. براي رعايت اختصار، فقط به بررسي سند سوم مي‌پردازيم.

يكي از روايان اين حديث، اسود بن عامر است. محمد ناصر الالباني در مورد او بر اين باور است كه اسود بن عامر، ثقه و در صحاح سته به سخنان او احتجاج شده است. ابن قدامه، به صراحت ثقه بودن او را تصديق مي‌كند.[55] احمد بن حنبل در مسند، از اسود بن عامر، احاديث بسياري نقل كرده است. همچنين ابن كثير و علماي ديگر كه سخن آنها نزد همه اهل سنت معتبر است، از اسود بن عامر، روايت نقل كرده و پذيرفته‌اند. از جمله ابن بهرام الدارمي در سنن الدارمي، بخاري و مسلم در صحيحين، ابن يزيد القزويني در سنن، ابن حجر در فتح الباري و... .

از ديگر راويان اين حديث، ابوبكر است كه او مورد مدح قرار گرفته و تعابيري مانند صدوق، صاحب قرآن، خير، ثقه، از قراء اهل كوفه و در روايات او بأسي نيست، درباره او به كار رفته و از ثقات و داراي عدالت قطعي معرفي شده است.[56]

عاصم كه در سلسله سند او قرار گرفته، به ويژگي‌هايي مانند ثقة، صاحب سنة و قراءة، مرد صالح و بأسي به او نيست، توصيف شده است. ابن حبان و ابن شاهين او را از ثقات شمرده‌اند.[57]

در مورد حمزة بن عمرو ابوصالح، صحابي (61ه‍ .ق) كه در سند اين حديث قرار دارد، تعابيري مانند صحابي جليل، راوي حديث از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ابابكر صديق، عمر بن خطاب و عايشه به كار رفته است. ابوحاتم، نسائي و ابن حبان او را از ثقات شمرده‌اند.[58] با توجه به اين گفته‌ها، ثقه و مورد اطمنان بودن وي بدون اشكال است. كسي كه از ابابكر، عمر و عايشه حديث نقل كند، سخنش حتماً مورد قبول آنهاست. علاوه بر اينكه اينها بر ثقه بودن او چنان‌كه ديديم تصريح كرده‌اند.[59]

شبهه سوم: تشكيك در وجود امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف)

اين شبهه، مفهومي است. ابن تيميه، مهدي‌باوري را مورد تشكيك قرار داده است و خطاب به شيعيان مي‌گويد: «اين امام زمان كه شما بدان باور داريد، از كجا به او شناخت پيدا كرديد؟ نه شخص او را مي‌شناسيد و نه او را به اوصاف شناختيد». در ادامه مي‌گويد: «كسي كه ديده نشده و درباره او خبري نقل نشده، امام زمان اين طايفه است؛ يعني امام توهمي. چنين امامي چگونه موجب خروج از جاهليت مي‌شود؟».[60]

پاسخ شبهه سوم

به باور شيعه و هر شخص منصف، اين حديث به همراه احاديث ديگري كه اشاره شد، دلالت بر حضور و وجود معصوم(عليه السلام)، در هر زمان از جمله زمان ما دارد. ابن تيميه، صدور اين حديث را با تعبيراتي غير از عبارت «من مات و لم يعرف امام زمانه» پذيرفته است.[61] ايراد او، فقط به آمدن واژه «زمان» و اضافه شدن امام، بدان است. هدف ابن تيميه اين است كه اين حديث دلالت بر وجود و حضور معصوم(عليه السلام) در هر عصري را ندارد. اين مناقشه او نيز بي‌مورد است؛ چون اين حديث با همان عبارت مورد قبول ابن تيميه باز هم دلالت بر چنين معنايي دارد؛ زيرا تعبير «من مات بغير امام...» بيانگر اين است كه هيچ زماني زمين خالي از امام نيست. به اين دليل كه اين حديث، مركب از شرط و جزاست و كلمه «من مات» عموميت دارد؛ زيرا واژه «مَن» متضمن معناي زمان و شامل هر زماني است. در واقع از نظر ادبي و محتوايي، تفاوتي بين دو تعبير «من مات ولم يعرف امام زمانه» و «من مات بغير امام» و غير اين تعبيرها وجود ندارد. تعبير «من مات بغير امام» در مسند احمد و كتاب‌هاي ديگر كه نويسندگان آنها غالباً قبل از ابن تيميه مي‌زيستند، آمده است. اينكه ابن تيميه و
ابن خلدون مي‌گويد شيعه به امام توهمي معتقد است، چون او را نه به اسم شناخته و نه به اوصاف، سخني غير منطقي و به دور از جايگاه يك محقق است؛ زيرا مراد از شناخت امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در اين حديث، تنها شناخت اسم و شخصيت ايشان نبوده؛ بلكه مراد، شناخت به اين است كه امامان: از جمله حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، از اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، دانا به احكام و مرجع امور دين و دنياي مردم هستند.[62] كلياتي در قرآن كريم و روايات فريقين نيز هست كه بر وجود چنين شخصي دلالت دارند و اين عقيده از بديهيات مكتب تشيع است.

روايات بسياري به تواتر در منابع فريقين نقل شده است كه دلالت بر تولد اين امام همام(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، ويژگي‌هاي شخصيتي مانند اسم، اوصاف و صفات آن حضرت دارد. هزاران كتاب و مقاله نه تنها از اهل تشيع، بلكه به قلم دانشمندان اهل تسنن در موضوع مهدويت تدوين گرديده است.

مرحوم علي دواني، 120 نفر از علماي اهل سنت را با تمام مشخصات و آثار آنان نام برده است كه اغلب آنها به تولد حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) اعتراف كرده‌اند. بيش از 50 نفر از اين دانشمندان، پيش از ابن‌تيميه مي‌زيستند.[63] بحث مهدويت در آثار دانشمندان بزرگ اهل سنت، مانند بخاري، مسلم، احمد بن حنبل، ابوداوود طيالسي، حاكم نيشابوري، هيثمي و ابن كثير به اجمال آمده است.

در آثاري چون «البيان عن اخبار صاحب‌الزمان» ابن مغازلي شافعي (473ه‍ .ق)، «البيان في اخبار صاحب الزمان» حافظ گنجي شافعي
(658ه‍ .ق)، «احوال صاحب‌الزمان» سعدالدين حموي (722ه‍ .ق) و «المهدي» ابن جوزيه (751ه‍ .ق)، در موضوع مهدي موعود به تفصيل، سخن گفته‌اند. بسياري از علما و پاكان به محضر آن حضرت شرفياب شده‌اند. با اين وجود، توهمي دانستن امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، جز كينه و لجاجت، دليلي ديگري ندارد و انكار بديهات است.

نتيجه‌گيري

پس از بررسي و طرح ديدگاه‌ها به اين نتيجه مي‌رسيم كه اين حديث شريف از نظر سند، اگر نگوييم تواتر لفظي، به حد تواتر معنوي رسيده است؛ زيرا نقل همه فرق (اهل تسنن، اهل تشيع و زيديه) جاي هيچ ترديدي در صحت صدور آن از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله)  باقي نمي‌گذارد؛ شبهات پيرامون آن نيز وارد نيست. معرفت امام و اطاعت از او واجب است و هيچ زماني خالي از حجت خدا نيست. امام كسي است كه معصوم و مصون از هر لغزشي است. مرجعيت علمي منحصربه‌فرد داشته از فضايل و صفات ويژه‌اي برخوردار است. مصداق منحصربه‌فرد امام در اين حديث، امامان دوازده‌گانه از اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌باشند. بعد از شهادت امام حسن عسكري(عليه السلام)، اين ردا تا برپايي قيامت بر قامت نوراني حجت بن الحسن العسكري پوشانده شده است.
 
 

 

 

فهرست منابع

* قرآن كريم.

1. أبهي المراد في شرح مؤتمر علماء بغداد، جميل حمود ابن عطيه، مؤسسة الأعلمي، بيروت، چاپ، اول، 1423ه‍ .ق.

2. احقاق الحق وازهاق الباطل، قاضي نورالله شوشتري، مكتبة آيةالله المرعشي، قم، 1409ه‍ .ق.

3. إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، محمد ناصرالدين ألباني، المكتب الإسلامي، چاپ دوم، بيروت، 1405ه‍ .ق.

4. اسلام و عقائد و آراء بشري يا جاهليت واسلام، يحيي نوري، چاپ نهم، مجمع مطالعات و تحقيقات اسلامي.

5. الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين(عليه السلام)، مرتضي علي بن حسين موسوي، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية، چاپ اول، مؤسسة البعثة، قم.

6. الاقتصاد الهادي إلي طريق الرشاد، أبوجعفر محمد بن الحسن طوسي، منشورات مكتبة جامع چهلستون، طهران، مطبعة خيام، قم 1400ه‍ .ق.

7. امالي، محمد بن محمد مفيد، كنگره شيخ مفيد، چاپ اول، 1413ه‍ .ق.

8. الإيضاح، فضل بن شاذان نيشابوري (ابن شاذان)، دانشگاه تهران، 1363ه‍ .ش.

9. الباب الحادي عشر، علامه حلي، چاپ اول، مؤسسه مطالعات اسلامي، تهران، 1365ه‍ .ش

10. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر مجلسي، اسلاميه، تهران.

11. ترجمه نهج البلاغه، محمد دشتي، سادات رضوي، 1387ه‍ .ش.

12. تهذيب التهذيب، احمد بن علي بن حجر عسقلاني، دارالفكر، بيروت، 1404ه‍ .ق.

13. تهذيب الكمال، مزي، تحقيق: بشار عواد، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1406ه‍ .ق.

14. خط امان، محمد امامي كاشاني، نشر فرهنگ اسلامي، 1387ه‍ .ش.

15. خلاصة الأقوال، حلي، تحقيق: جواد قيومي، مؤسسه نشر الفقاهة، 1417ه‍ .ق.

16. دانشمندان عامه و مهدي موعود، علي دواني، دارالكتب، چاپ سوم، 1363ش.

17. الدولة العربية الاسلامية الاولي، عصام محمد شبارو، دارالنهضة العربية، بيروت، 1995م.

18. رجال ابن داوود، تقي‌الدين بن داوود حلي، تحقيق و تقديم: سيد محمد صادق آل بحر العلوم، الحيدرية، النجف الأشرف، 1392ه‍ .ق.

19. رجال نجاشي، احمد بن علي نجاشي، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1416ه‍ .ق.

20. الرجال، محمد بن حسن طوسي، تحقيق: جواد قيومي، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1415ه‍ .ق.

21. الرسالة الأولي في الغيبة، محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، تحقيق علاء آل جعفر.

22. رياض الصالحين، محي‌الدين يحيي بن شرف‌الدين الشافعي نووي، تحقيق: عصام موسي هادي، دارالصديق، چاپ اول، الجبيل السعودية، 1425ه‍ .ق.

23. سفينة النجاة، فاضل سرابي تنكابني، تحقيق: مهدي رجائي، المحقق، چاپ اول، 1419ه‍ .ق.

24. السنة، أبوبكر عمرو بن أبي‌عاصم الضحاك بن مخلد شيباني، مكتب الاسلامي، بيروت، 1413ه‍ .ق.

25. شرح أصول الكافي(صدرا)، صدر المتألهين، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، تهران، 1366ه‍ .ش.

26. شرح العقائد النسفية، سعدالدين تفتازاني، مكتبة الكليات الأزهرية، چاپ اول، قاهره، 1407ه‍ .ق.

27. الشرح الكبير، عبدالرحمن بن قدامه، بيروت، دارالكتب العربية.

28. شرح المقاصد في علم الكلام، سعد الدين تفتازاني، دارالمعارف النعمانية، پاكستان، 1401ه‍ .ق.

29. شرح المقاصد، سعدالدين تفتازاني، الشريف الرضي، افست چاپ اول، قم، 1409ه‍ .ق.

30. شرح المواقف، عضدالدين عبدالرحمن بن احمد ايجي، مطبعة السعادة بجوار محافظة مصر، 1325ه‍ .ق.

31. شرح نهج البلاغة، ابن ابي‌الحديد معتزلي، انتشارات كتابخانه آيت‌الله مرعشي، قم، 1404ه‍ .ق.

32. الشهب الثواقب، محمد آل عبدالجبار، الهادي، چاپ اول، قم، 1418ه‍ .ق.

33. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل بخاري جعفي، دارالقلم، بيروت، 1407ه‍ .ق.

34. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي، دارإحياء التراث العربي، بيروت.

35. الصراط المستقيم إلي مستحقي التقديم، زين الدين أبي محمد علي بن يونس عاملي نباطي بياضي، تحقيق: محمد باقر بهبودي، مكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1384ه‍ .ش.

36. الصواعق المحرقة، احمد بن حجر هيتمي شافعي، چاپ مصر، مكتبة القاهره، 1385ه‍ .ق.

37. العلل الواردة في الاحاديث النبوية، علي بن عمر، الدارقطني البغدادي، بي‌تا.

38. العين، خليل بن احمد فراهيدي، دارالهجره، قم، 1405.

39. الغدير في الكتاب والسنة والادب، عبد الحسين اميني، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، قم، 1416ه‍ .ق.

40. الغيبة، محمد بن ابراهيم النعماني (ابن أبي زينب النعماني)، تحقيق: فارس حسون كريم، انوار الهدي، قم، 1422ه‍ .ق.

41. الفصول المهمة في أصول الأئمة، محمد بن حسن حر عاملي، تحقيق و إشراف: محمد بن محمد الحسين القائيني، مؤسسة معارف اسلامي امام رضا(عليه السلام)، 1418ه‍ .ق.

42. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، اسلاميه، تهران، 1362ه‍ .ش.

43. كتاب سليم بن قيس الهلالي، سليم بن قيس هلالي، هادي، قم، 1405ه‍ .ق.

44. كمال الدين وتمام النعمة، علي بن حسين بن بابويه الصدوق قمي، اسلاميه، تهران، 1395ه‍ .ق.

45. كنز العمال، علاءالدين متقي هندي، مؤسسة الرساله، بيروت، بي‌تا.

46. كنز الفوائد، ابوالفتح كراجكي، دارالذخائر، قم، 1410ه‍ .ق.

47. لسان العرب، محمد بن مكرم بن علي بن منظور، نشر ادب الحوزه، قم، 1405ه‍ .ق.

48. مجمع البحرين، فخرالدين طريحي، مرتضوي، تهران، 1375ه‍‌ .ش.

49. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، علي بن ابي‌بكر نورالدين هيثمي، بيروت دارالفكر، 1414ه‍ .ق.

50. مختصر تاريخ دمشق، جمال الدين محمد بن المكرم خزرجي انصاري، مكتبة طوب قبوسراي باسلامبول.

51. مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ملاعلي قاري، دار الفكر، چاپ اول، بيروت، 1422ه‍ .ق.

52. مسند ابن الجعد، علي بن الجعد بن عبيد أبوالحسن جوهري بغدادي، تحقيق: عامر احمد حيدر، مؤسسه نادر، چاپ اول، بيروت، 1410ه‍ .ق.

53. مسند أبي داوود، سليمان بن داوود أبوداوود فارسي بصري طيالسي، دارالمعرفة، بيروت.

54. مسند أبي يعلي، أحمد بن علي بن مثني موصلي تميمي، تحقيق: حسين سليم أسد، دارالمأمون للتراث، دمشق، 1404ه‍ .ق.

55. مسند الشاميين، سليمان بن أحمد بن أيوب طبراني، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، بيروت، 1405ه‍ .ق.

56. المسند، احمد بن محمد بن حنبل، تحقيق، تخريج و تعليق: شعيب الارنؤوط و ديگران، موسسة الرسالة، بيروت، چاپ اول، 1416ه‍ .ق.

57. مصباح الهداية في إثبات الولاية، سيد علي بهبهاني، تحقيق: رضا استادي چاپ چهارم، مدرسة دار العلم ـ أهواز، چاپ سلمان فارسي ـ قم، 1418ه‍ .ق.

58. المصنف في الأحاديث والآثار، أبوبكر عبدالله بن محمد كوفي بن أبي‌شيبة، تحقيق: كمال يوسف الحوت، مكتبة الرشد، رياض، 1409ه‍ .ق.

59. مع الخطيب في خطوطه العريضة، صافي گلپايگاني، بي‌تا، بي‌نا.

60. المعجم الأوسط، سليمان بن احمد بن ايوب طبراني، تحقيق: طارق بن عوض الله الحسيني، دارالحرمين، القاهرة، 1415ه‍ .ق.

61. المعجم الكبير، سليمان بن أحمد بن أيوب طبراني، مكتبة العلوم والحكم، چاپ دوم، موصل، 1404ه‍‌ .ق.

62. المعيار والموازنة، أبوجعفر محمد بن عبدالله اسكافي معتزلي، تحقيق: محمدباقر المحمودي، چاپ اول، 1402ه‍ .ق.

63. المفردات في غريب القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهاني، دارالعلم، الدار الشامية، چاپ اول، بيروت، 1412ه‍ .ق.

64. مناقب الإمام علي بن أبي طالب(عليه السلام)، ابن مغازلي شافعي، دارالأضواء، چاپ سوم، بيروت، 1424ه‍ .ق.

65. المنتقي من منهاج الاعتدال في نقض كلام اهل الرفض و الاعتزال، محمد الذهبي، تحقيق: محب الدين الخطيب، المطبعة السلفية، القاهره، 1374ه‍‌ .ق.

66. منهاج السنة، احمد بن عبدالحليم بن تيميه، المطبعة الكبري الاميريه، مصر.

67. منهاج الكرامة في معرفة الإمامة، حسن بن يوسف حلي، تحقيق، عبدالرحيم مبارك، تاسوعاء، مشهد، 1379ه‍ .ش.

 

 
[1]. المفردات في غريب القرآن، ص87.

[2]. العين، خليل بن احمد فراهيدي، ج8، صص428 و 429.

[3]. لسان العرب، ابن منظور، ج12، ص25.

[4]. مجمع البحرين، فخرالدين طريحي، ج6، ص10.

[5]. باب حادي عشر، علامه حلي، ص10.

[6]. شرح المقاصد في علم الكلام، سعدالدين تفتازاني، ج‌5، ص234.

[7]. شرح المواقف، عضدالدين الإيجي، ج8، ص574.

[8]. همان.

[9]. المفردات في غريب القرآن، همان560.

[10]. لسان العرب، ج9، ص‌236.

[11]. همان، ج11، ص‌129؛ العين ج3، ص390؛ مجمع البحرين، ج5، ص345.

[12]. المفردات في غريب القرآن، ص‌209.

[13]. نهج‌البلاغة، ترجمه دشتي، ص45؛ اسلام و عقايد و آراء بشري يا جاهليت و اسلام، يحيي نوري ص242؛ الدولة العربية الاسلامية الاولي، عصام محمد شبارو، ص35.

[14]. خط امان، محمد امامي كاشاني، ص‌20.

[15]. الكافي، ج1، صص376 و 377. در دو مورد ديگر، در كافي ج1، صص379 و 398 و ج2، ص21 و ج8، صص145 ـ 147.

[16]. رك: نسبت به طريق اول: رجال النجاشي، صص39،66 و299؛ الخلاصه للحلي، صص52 و133؛ رجال الطوسي، ص143؛ رجال ابن داوود، ص385؛ رك: نسبت به طريق سوم، رجال النجاشي، صص92 و102و308و139؛ خلاصة للحلي، صص16و133و142؛ رجال الطوسي، صص391و359و410.

[17]. ديوان السيد الحميري، ص‌344.

[18]. از جمله: فضل بن شاذان نيشابوري (206ق)، الإيضاح، ص73؛ محمد بن يعقوب كليني(329ق)، اصول كافي؛ كتاب سليم بن قيس، ص451؛ شيخ مفيد (413ق)، الرسالة الأولي في الغيبة والافصاح، صص10، 13و 28؛ ابوالفتح كراجكي، كنز الفوائد، ج1، صص328-330؛ شيخ طوسي (460ق)، الاقتصاد، ص226؛ علامه حلي (726ق)، منهاج الكرامة، ص27؛ نباطي عاملي (877ق)، الصراط المستقيم، ج1، ص196؛ قاضي نورالله شوشتري (1019ق)، احقاق الحق، ج13، ص85 و ج19، ص652 و ج34، ص535؛ سيدنورالله مرعشي، الصوارم المهرقة، ص264؛ حر عاملي (1104ق)، الفصول المهمة، ج1، صص381 و 382؛ مجلسي(1110 ق)، بحارالانوار، ج23، صص76 ـ 95؛ التنكابني (1124ق)، سفينة النجاة، ص53؛ علامه اميني (1349ق)، الغدير، ج10، صص492 ـ 495؛ سيد علي بهبهاني (1395ه‍ .ق)، مصباح الهداية، ص133 و... .

[19]. الرسالة الأولي في الغيبة والافصاح به ترتيب، صص10 ـ 13 و 28؛ أبهي المراد في شرح مؤتمر علماء بغداد، ج1، ص‌133.

[20]. شرح المقاصد، جزء 5، ص239.

[21]. مسند، ابن حنبل، ج4، ص291 و ج24، ص88؛ العلل، الدار القطني، ج7، ص64؛ مجمع الزوائد، ج5، صص68 و 522؛ كتاب السنة، عمرو بن أبي‌عاصم، صص43 و 489؛ المعجم الأوسط، الطبراني، ج6، ص70؛ المعجم الكبير، الطبراني، ج19، صص335 و 388.

[22]. مسند أبي يعلي، ج13، ص366؛ مسند الشاميين، الطبراني، ج2، ص438 و ج3، ص260؛ شرح نهج‌البلاغة، ابن ابي‌الحديد، ج9، ص155؛ رياض الصالحين، يحيي بن شرف النووي، ص336؛ كنز العمال، المتقي الهندي، ج1، صص103 و 208؛ ج5، صص 362 و 363؛ ج6، صص52، 53، 59، 65 و 66.

[23]. مسند، ابن حنبل، ج4، ص291 و ج24، ص88؛ العلل، ج7، ص64؛ مجمع الزوائد، الهيثمي، ج5، صص68 و 522؛ كتاب السنة، صص43 و 489؛ المعجم الأوسط، ج6، ص70؛ المعجم الكبير، ج19، صص335 و 388؛ مسند أبي‌داوود، الطيالسي، ص259؛ المعيار والموازنة، ابوجعفر الإسكافي، صص24 و 321؛ مسند ابن الجعد، ص330؛ المصنف، ابن ابي‌شيبه، ج8، ص605؛ مسند أبي يعلي ج13، ص 366؛ مسند الشاميين، ج2، ص438 و ج3، ص260؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي‌الحديد ج9، ص155؛ رياض الصالحين، ص336؛ كنز العمال، ج1، صص103، 208 و ج5، صص362 و 363 و ج6، صص52، 53، 59، 65، 66 و... .

[24]. مسند سليمان بن داوود، ص259.

[25]. العلل، صص63 و 64.

[26]. مسند، احمد بن حنبل، ج4، ص96.

[27]. إرواء الغليل، محمدناصر ألباني، ج2، صص269 و 270.

[28]. شرح كبير، ابن‌قدامه، ج2، ص11.

[29]. تهذيب الكمال، مزي، ج33 و 132؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج12، صص37 ـ 39.

[30]. تهذيب التهذيب، ج5، ص35.

[31]. تهذيب الكمال، ج7، ص333؛ تهذيب التهذيب، ج3، ص28؛ تقريب التهذيب، ج1، ص180.

[32]. الشهب الثواقب، ص123 (نقل به معنا).

[33]. شيخ مفيد در تبيين دلالت اين حديث به چند آيه استدلال نموده؛ مانند آيات (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ...) (اسراء: 71) (فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ...) (نساء: 41) و چند آيه ديگر؛ ر.ك: الافصاح، شيخ مفيد، ص28.

[34]. همان.

[35]. به اين امر در دعاي «اللهم عرّفني نفسك... ضللت عن ديني» اشاره شده است، كنز الفوائد، ج1، ص329.

[36]. ر.ك: بحار الانوار، ج5، ص312.

[37]. سفينة النجاه، سرابي تنكابني، ص53.

[38]. الكافي، ج1، صص376 و 377.

[39]. شرح أصول الكافي، محمد صالح مازندراني، ج6، صص353 ـ 355.

[40]. مناقب الإمام علي بن أبي‌طالب7، ابن مغازلي، ص97.

[41]. المعيار والموازنه، ص208.

[42]. مجمع الزوائد، ج9، صص 111 و 121.

[43]. مسند أبي‌يعلي، ج1، ص402؛ المعجم الكبير، ج12، ص321؛ كنز العمال، ج11، ص610 و ج13، ص159.

[44]. المعجم الكبير، ج12، ص420؛ مجمع الزوائد، ج9، ص160؛ كنز العمال، ج11، ص911؛ تاريخ دمشق، ج42، ص292؛ مختصر تاريخ دمشق، ج1، ص2400.

[45]. ترجمة الإمام علي‌7، ابن عساكر، ج2، ص233.

[46]. أمالي‌، شيخ‌ مفيد، ص121.

[47]. رك: شرح نهج البلاغة، ابن ابي‌الحديد، ج9، ص154.

[48]. منهاج السنة، ج1و 2، صص26 ـ 31.

[49]. مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، علامة قاري، ج6، ص2398.

[50]. از جمله: شرح المقاصد، ج5، ص239؛ شرح نهج‌البلاغة، ابن ابي‌الحديد، ج13، ص242؛ شرح العقائد النسفيه، محمد عمر نسفي، ص110؛ مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج6، ص2398 (در اين كتاب بعد از ذكر دو حديث: «من خلع يدا من الطاعة لقي الله تعالى يوم القيامة ولاحجة له» و «من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية»، در باب امارة گفته: حديث «من مات ولم يعرف...» مترادف اين دوحديث است).

[51]. منهاج السنه، ج1 و 2، صص26 ـ 31.

[52]. مسند أبي‌داوود، ص259.

[53]. العلل الوارده في الاحاديث النبويه، ج7، صص63 و 64.

[54]. مسند، احمد بن حنبل، ج4، ص96.

[55]. إرواء الغليل، ج2، صص269 و 270؛ الشرح الكبير، ابن قدامه، ج2، ص11.

[56]. تهذيب الكمال، ج33، صص129 ـ 133؛ تهذيب التهذيب، ج12، صص37 ـ 39.

[57]. تهذيب التهذيب، ج5، ص35.

[58]. تهذيب الكمال، ج7، ص333؛ تهذيب التهذيب، ج3، ص28؛ تقريب التهذيب، ج1، ص180.

[59]. نمونه‌هاي ديگر از تأييد صحت اين حديث عبارت‌اند از:

هيتمي گفته است: «همه رجال اين حديث صحيح است» و يك مورد آن را هم رد نمي‌كند. (مجمع الزوائد، ج5، ص225).

در كتاب السنة ابي‌عاصم آمده است: «همه رجال اين حديث ثقه و اسناد آن صحيح است و در صحيح مسلم هم آمده است». ( ص489).

اسكافي اين حديث را ذكر نموده، بدون اينكه به آن خدشه‌اي كند.

محقق المعيار و الموازنة، ذيل اين حديث گويد: «اين حديث از حقايق ثابته و متفق‌عليه بين شيعه و سني است». (المعيار والموازنة، ص74).

محققين مسند احمد بن حنبل كه معاصر هستند نيز صحت طرق اين حديث را تأييد كرده‌اند. (مسند احمد، ج4، ص291 و مجلدات ديگر).

[60]. منهاج السنة، ج1 و 2، صص26 ـ 31؛ المنتقي من منهاج الاعتدال في نقض كلام اهل الرفض والاعتزال، ص28.

[61]. منهاج السنة، ج1 و 2، صص26 ـ 31.

[62]. مع الخطيب في خطوطه العريضة، صافي گلپايگاني، ص105.

[63]. دانشمندان عامه و مهدي موعود، علي دواني، 1363ه‍ .ش.


| شناسه مطلب: 86263