شیعه و مجوس
v عبدالمؤمن حکیمی مجوس واژه «مجوس» معرَّب است و افعالی مانند مَجَّسَه (او را مجوسی خواند)، تَمَجَّسَ (مجوسی شد) و غیره از آن ساخته شده است.[1] این واژه که تنها یک بار در قرآن آمده،[2] پیش از اسلام وارد زبان عرب شده است. جوهری در کتاب خود
v عبدالمؤمن حكيمي
مجوس
واژه «مجوس» معرَّب است و افعالي مانند مَجَّسَه (او را مجوسي خواند)، تَمَجَّسَ (مجوسي شد) و غيره از آن ساخته شده است.[1] اين واژه كه تنها يك بار در قرآن آمده،[2] پيش از اسلام وارد زبان عرب شده است. جوهري در كتاب خود به بيتي از امرءالقيس (500-540م) شاعر عصر جاهلي اشاره ميكند كه در آن، واژه «مجوس» به كار رفته است.[3]
دينپژوهان در اين باره كه واژه «مجوس» از چه زباني وارد عربي شده، اختلاف دارند. هاكس در قاموس كتاب مقدس، آن را برگرفته از كلداني يا مدي (از زبان اكّدي يا مادي) ميداند.[4] پورداوود ميگويد كه لغت «مجوس» با همين شكل و هيئت از زبان آرامي وارد زبان عرب شده است و شاهد آن را آمدن اين واژه در تورات و انجيل ميداند.[5] در فرهنگها معمولاً مجوس به معناي مُغ و مُوبد، (پيشواي دين زرتشتي) آمده است.[6] واژه «موبد» كه به پيشواي دين زرتشتي اطلاق ميشود، از همين ريشه است.[7] برخي ديگر مجوس را معرب «مگوش» دانستهاند كه به معناي مردي خردگوش ميباشد.[8] يا معرب «مويگوش» يا «سيخگوش» گفتهاند كه نام كسي بوده كه در آيين زرتشت بدعتها گذاشت.[9]
در روايات اسلامي واژه «مجوس» كلمهاي سُرياني تلقي شده است كه عرب جاهلي بدون تغيير آن را پذيرفته است.[10] غالب دينپژوهان معاصر، واژه مجوس را مُعرب و ريشه آن را «مگوش» فارسي باستان و «مُغ» در فارسي امروز ميدانند.[11] از دينپژوهان قديم صاحب «بيان الاديان» هم «مُغ» را مترادف «مجوس» گزارش كرده است.[12]
ضرورت و اهميت موضوع
يكي از تهمتهاي نارواي وهابيت، اين است كه مدعياند شيعه زاييده انديشه آيين مجوس است؛ ازاينرو ضرورت دارد كه آيين مجوسي به صورت علمي و دقيق، بحث، بررسي و تبيين شود، تا با استفاده از منابع معتبر روشن گردد كه مجوسي كيست، چه باورهايي دارد و ديدگاه اسلام و شيوه برخورد پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ائمه: با اين دين چگونه بوده است؟ و همچنين به شبهات وهابيت در اين زمينه پاسخ داده شود.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
بحث در مورد مجوس در تاريخ اسلام پيشينه درازي دارد. در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) اين پرسش مطرح بود كه آيا اين دين، الهي است و پيروان آن، اهل كتاب شمرده ميشوند يا نه؟ بعدها نيز همچنان اين پرسش مطرح بوده است تا ديدگاه اسلام را نسبت به اين دين بررسي كنند. بدين منظور اين موضوع را كه مجوسيان كيستند و چه تفاوتي با مكتب اصيل تشيع دارند، بررسي ميشود.
1. مجوس
در زمان پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) تعداد اندكي اهل مجوس در حجاز ميزيستند. ابن قتيبه نوشته است كه اين آيين در ميان قبيله تميم وجود داشت.[13] پس از آنكه فتوحات اسلام در زمان پيغمبر(صلي الله عليه و آله) آغاز شد و مسلمين به عمان و بحرين لشكركشي كردند، مسلمانان با مجوسيان روبهرو شدند. در منابع تاريخي و تفاسير به مجوسيان عمان و بحرين اشاره شده است. بلاذري مينويسد:
پيامبر(صلي الله عليه و آله) ابتدا ابوزيد را با نامهاي در سال ششم هجري به سوي عبيد و جيفر، پسر جلندي ازدي و سپس عمرو (بن عاص) را در سال هشتم هجري، پس از مدت كمي كه از اسلام آوردن او ميگذشت، به عمان فرستاد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ابوزيد فرمودند كه از مسلمين صدقه و از مجوس جزيه بگيرد.[14]
مفسران و دانشمندان اسلامي در اين كه منظور از مجوس چه بوده، اختلاف نظر دارند. برخي آنان را از اهل كتاب ندانسته و پيامبر آنان را كه زرتشت باشد، مدعي نبوت شمردهاند. برخي ديگر مجوسيان را اهل كتاب دانسته و براي آنان پيامبري نيز شمردهاند.
الف) زرتشتيان
دينوري (م283ه .ق) زرتشت را پيامبر مجوس ميداند.[15] ياقوت حموي زرتشت را پيغمبر مجوس و از شهر «شيز» دانسته است.[16] صاحب «تبصرة العوام» هم زرتشت را پيامبر مجوس ميداند. وي مذاهب ديصاني، مزدكي و مرقونيه را نيز مجوسي خوانده است.[17] بيهقي در «تاريخ بيهق» و نظامي در كتاب «هفت پيكر» نيز مجوسي و زرتشتي را يكي دانستهاند.[18] شيخ صدوق نيز پيامبر مجوس را زرتشت دانسته است.[19] از نويسندگان معاصر، منظور از مجوس را همه پيروان دين مزديسنا يا زرتشتيان ميداند.[20] علامه طباطبائي مراد از مجوس را زرتشتيان دانسته كه كتاب مقدسشان اوستاست.[21]
ب) غير از زرتشتيان
برخي دين مجوسي را همان دين مانوي دانستهاند. كيش ماني در عربستان پيش از اسلام پيرواني داشته است، تا آنجا كه برخي گمان كردهاند شايد الفاظ سماعون، صديقون، قسيسين و شهدا كه در قرآن مجيد آمده، از مصطلحات مانويان گرفته شده باشد.[22]
شهرستاني خلاف اين را معتقد است و مانويان را جدا از مجوس دانسته است. وي مجوس را اهل كتاب معرفي كرده و فِرَق كيومرثيه، زروانيه و زرتشتيه را از مجوس خوانده است.[23] در فصل ديگري از ثنويه ياد ميكند و مانويان و مزدكيه و ديصانيه و مرقونيه، كَيْنَويّه و تناسخيه را از آنها ميداند.[24]
در گذشته هم افرادي بودند كه مجوس را غير از زرتشتي ميدانستند. دكتر معين به اين مطلب اشاره كرده و مينويسد: علماي اوايل اسلام، مجوسي و زرتشتي را يكي نميدانستند. از «ملل و نحل» شهرستاني چنين بر ميآيد كه زرتشتي و مجوسي جدا باشد.[25] در بين نويسندگان معاصر، الهامي بر اين عقيده يعني جدايي بين آيين زرتشت و مجوسي پافشاري ميكند. وي زرتشت را پيامبر ندانسته و ميگويد در مورد زمان، مكان و شخصيت زرتشت اختلاف است. اوستا هم كتابي توحيدي نيست و عقايد ثنوي بسياري در آن ديده ميشود. وي مينويسد:
بسياري از روي اشتباه زرتشت را پيغمبر مجوس دانستهاند و براي پيغمبر بودن زرتشت از نظر اسلام، آيات و رواياتي را دليل آوردهاند؛ در صورتي كه اگر كمي دقت كنيم، خواهيم ديد كه مجوس غير از زرتشت است.[26]
ج) مجوس در قرآن و روايات
در قرآن كريم واژه «مجوس» فقط يك بار در آيه زير آمده است: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ) (حج: 17)
فخر رازي در تفسير اين آيه مجوس را از پيروان نبي واقعي ندانسته و پيرو «متنبي» ميداند؛ آنگاه حديث قتاده را بيان ميكند.[27] در تفسير طبري ذيل آيه آمده است كه مجوس خورشيد و ماه و آتش را ميپرستند؛ سپس حديث قتاده را كه ميگويد: «اديان ششتاست؛ پنجتاي آن از آنِ شيطان و يكي از آنِ رحمان است»، آورده است.[28]
در تفسير نيشابوري هم ذيل تفسير اين آيه، حديث قتاده را از مقاتل نقل كرده، آنگاه ميآورد كه مؤمنين و يهود و نصارا، در اعتقاد به خدا و پيامبر مشتركند و در اعتراف به نبوت محمد(صلي الله عليه و آله) از هم جدا ميشوند و به آن اعتراف نميكنند. صابئون از جهتي مانند نصارا هستند و از جهتي خير اما مجوس سخنشان از دو جنبه مضطرب است؛ زيرا به ثنويت معتقدند و نبي حقيقي نداشته و پيامبرشان متنبي است.[29] زمخشري هم در كشاف آورده كه اديان پنجتاست؛ چهار تا از آنِ شيطان و يكي از رحمان. وي صابئون را از نصارا ميداند.[30] بنابراين در اين تفاسير، بر صاحب كتاب بودن مجوس تصريح نشده است.
طوسي در تفسير آيه جزيه[31] مجوس را اهل كتاب دانسته است. طبرسي در مورد اهل كتاب نوشته است: «هم اليهود والنصارى وقال اصحابنا اِنّ المجوس حكمهم حكم اليهود والنصارى».[32] فيض كاشاني نيز دو حديث نقل كرده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) مجوس را اهل كتاب دانستهاند.[33]
طبرسي نوشته است كه منظور از (وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ) در سوره رعد: آيه 36 اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مقصود از (وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ). يهود و نصارا و مجوس هستند.[34]
به نوشته علامه طباطبائي آيه هفدهم سوره حج دلالت يا حداقل اشعار دارد بر اينكه مجوسيان اهل كتابند؛ زيرا در اين آيه و ساير آياتي كه صاحبان اديان آسماني را ميشمارد، در رديف آنان و در مقابل مشركين به شمار آمدهاند.[35]
علامه طباطبائي در چند جاي تفسير الميزان، مجوسيان را اهل كتاب و قوم معروفي دانسته كه به زرتشت گرويدند. ايشان پرسش اشعث بن قيس از حضرت علي(عليه السلام) و پاسخ حضرت علي(عليه السلام) به او در مورد مجوسيان و اهل كتاب بودن آنها را آورده، سپس ميافزايد: «اما اينكه مجوسيان اهل كتابند، روايت ديگري نيز بر وقفش هست و در اين روايات آمده كه آنها پيغمبري داشتند و او را كشتند و كتابش را سوزاندند».[36]
در تفسير الميزان در ذيل تفسير چند آيه، به مجوسيان اشاره شده است؛ از جمله در تفسير آيه: (الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ)[37]، روايتي از امام جعفر صادق(عليه السلام) نقل كرده و مينويسد:
مجوس را رسم چنين بود كه حيوان سربريده را نميخوردند و به جاي آن، مردار ميخوردند و براي مردار كردن حيوانات، از قبيل گاو و گوسفند، آنها را خفه ميكردند. همچنين «موقوذه» را كه يكي ديگر از مصاديق ميته است، از اين جهت نام برده كه مجوس دستوپاي حيوان را ميبستند و آنقدر ميزدند تا بميرد. وقتي به كلي بيجان ميشد، آن را ميخوردند و «مترديه» كه آن نيز رسم مجوس بود، به اين صورت كه چشم حيوان را ميبستند و از بام پرت ميكردند تا بميرد. وقتي ميمرد، گوشتش را ميخوردند و «نطيحه» كه آن نيز حيواني بود، به رسم مجوس به وسيله شاخ حيوان ديگر ميمرد و نيز (ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ)[38] كه مجوس نيمخورده درندگاني چون گرگ و شير و خرس را ميخوردند و خداي عزوجل همه اينها را حرام كرد.[39]
در تفسير نمونه هم بر اين مطلب تصريح شده و آمده است كه چون در برابر مشركان و در صف اديان آسماني قرار گرفتهاند، چنين برميآيد كه آنها داراي دين و كتاب و پيامبر بودهاند و ترديدي نيست كه امروز مجوس به پيروان زرتشت گفته ميشود.[40]
با دقت در تفاسير چنين به نظر ميرسد كه تفاسير كهن و جديد شيعه، با اتكا به روايات، مجوس را اهل كتاب شمردهاند؛ درحاليكه تفاسير اهل سنت آنها را اهل كتاب ندانستهاند.
از سوي ديگر، روايات بسياري وجود دارد كه مجوس را اهل كتاب شمرده است؛ از جمله روايت «اصبغ بن نباته» كه نقل ميكند علي(عليه السلام) بر فراز منبر فرمود: «سلوني قبل أن تفقدوني». اشعث بن قيس برخاست و گفت: «اي اميرالمؤمنين! چگونه از مجوس جزيه گرفته ميشود، در حالي كه كتاب آسماني بر آنها نازل نشده و پيامبري نداشتهاند؟!» علي(عليه السلام) فرمود: «آنها كتابي داشتهاند و خداوند در ميان آنها پيامبري مبعوث فرمود[41] و در شريعت آن پيامبر، ازدواج با محارم جايز نبود».[42]
روايت ديگري نيز هست كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است. از ايشان در مورد مجوس پرسيدند كه آيا پيامبري داشتند؟ فرمود:
بله؛ آيا نوشته رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به مردم مكه به تو نرسيده است كه فرمود: اسلام بياوريد، وگرنه براي جنگ آماده شويد. آنها به پيامبر(صلي الله عليه و آله) نامه نوشته و خواستند كه از آنها جزيه بگيرد و در عوض، آنها را واگذارد كه به پرستش بتها ادامه دهند. پبامبر(صلي الله عليه و آله) به آنها نوشت كه جز از اهل كتاب جزيه نميگيرد. مشركان مكه گفتند: چگونه از مجوس جزيه گرفته است؟ پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آنها نوشت كه مجوس پيامبري داشتند كه او را كشتند و كتابي داشتند كه به آتش كشيدند. كتاب آنها در دوازدههزار جلد به روي پوست گاو بود.[43]
در كتاب «احتجاج» طبرسي آمده كه شخصي از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: «آيا مجوسان پيغمبري داشتند؟ چون من در ميان آنها كتابهاي محكم و مواعظي بليغ و مثلهاي شافعي ميبينم و اينكه به ثواب و عقاب و قيامت معتقدند و شرايعي دارند كه به آن عمل ميكنند». امام(عليه السلام) فرمود:
هيچ امتي نبوده، مگر آنكه نذير و پيامبري داشته و براي مجوس هم مانند همه امتها خداوند پيغمبري به سويشان فرستاد و او از ناحيه خدا بر ايشان كتابي آورد، ولي منكرش شدند.[44]
در «وسائل الشيعه» روايتي از امام محمدباقر(عليه السلام) آمده كه فرمود:
از مجوس جزيه گرفته شود؛ زيرا پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود با آنان به سنت اهل كتاب رفتار كنيد. آنها پيامبري به نام «داماسب» داشتند كه او را كشتند و كتابي به نام «جاماسب» داشتند كه در دوازدههزار جلد به روي پوست گاو بود و آن را آتش زدند.[45]
شيخ مفيد در «المقنعه» از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل كرده كه مجوس از نظر پرداخت جزيه و ديات، چون يهود و نصارا ميباشند؛ زيرا اهل كتاب هستند.[46]
شهيد مطهري نيز نوشته است:
ترديد ما در بحث توحيدي بودن آيين زرتشت، تنها از جنبه تاريخي است و از زاويه فقه و حديث و با ملاكهاي خاص اسلامي كه جنبه تعبدي دارد و براي يك مسلمان با ايمان معتبر است. از اين زاويه و از اين نظر، هيچ مانعي نيست كه آيين زرتشتي را يك آيين توحيدي بناميم؛ يعني آييني كه در اصل و ريشه توحيدي بوده و همه شركها، بدعتهايي تلقي شود كه بعدها به آن ملحق شدهاند.[47]
همانطور كه گفتيم، علماي شيعه با توجه به روايات، مجوس را اهل كتاب شمردهاند، اما در ميان علماي اهل سنت حنفيها، همچنين ابويوسف، نويسنده كتاب «الخراج» زرتشتيان را اهل كتاب دانستهاند.[48] شافعي هم با آوردن حديثي به روايت حضرت علي(عليه السلام) از پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنها را اهل كتاب معرفي كرده است.[49] بسياري از علماي اهل سنت، مجوس را اهل كتاب نميدانند، اما حتي كساني هم كه مجوس را اهل كتاب ندانستهاند، به اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خلفاي صدر اسلام از آنها جزيه ميگرفتند، معتقدند. در صحيح بخاري روايتي آمده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مجوس جزيه ميگرفت.[50] ابن قيم جوزي بحثي نسبتاً طولاني درباره جزيه گرفتن از مجوس دارد. وي كه به شدت ضد مجوس است و آنها را اهل كتاب نميداند، ميگويد كه اجماع فقها اين است كه جزيه از اهل كتاب و مجوس گرفته شود.[51]
به هر صورت امروزه، مجوس به پيروان زردشت گفته ميشود،[52]يا دستكم پيروان زردشت، بخش مهمي از آنان را تشكيل ميدهند؛ ولي تاريخ خود زردشت، چندان روشن نيست. زرتشتيان به نامهاي «مجوسي»، «گبر» و «پارسي» خوانده ميشوند.[53]
دين زرتشتي كه دين مجوسيان است، با تورات و انجيل ارتباط دارد. در تورات از خود اين دين نام برده نشده، اما از سلاطين ايران در هشت صحيفه از صحيفههاي تورات نام برده شده است. در كتاب اول اناجيل (انجيل متي) ميخوانيم: «از اولين كساني كه به ديدار عيساي تازه متولد شده آمدند، چند نفر از حكماي سمت شرق بودند كه به آنان مغ گفته ميشد».[54]
2. شيعه
شيعه در لغت به معناي پيرو است و در اصطلاح، كساني را گويند كه به خلافت بلافصل حضرت علي بن ابيطالب(عليه السلام) معتقدند. براي نخستين بار، پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) بود كه پس از نزول آيه 7 سوره بينه، پيروان علي بن ابيطالب(عليه السلام) را «شيعه» ناميد و فرمود: «تو و شيعيانت، روز قيامت رستگار خواهيد بود».[55]
شيعه اماميه در بيشتر آموزههاي دين، چه در عقايد و چه در احكام، با ساير مذاهب رسمي اسلامي همسوست و اختلاف بسيار اندكي دارد، اما در چند مسئله از سايرين متفاوت ميباشد.
در مسئله امامت و جانشيني پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه معتقد است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به صراحت، علي بن ابيطالب(عليه السلام) و يازده فرزند او را به عنوان خلفاي بعد از خويش معرفي نموده است.
دوم، در موضوع عصمت، علم غيب، غيبت امام عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و علم لدني ائمه: از ديگر مذاهب رسمي تمايز يافته است.
در احكام فقهي، تفاوت شيعه با ساير مذاهب فقهي(اهل سنت)، در حد اختلاف مذاهب فقهي اهل سنت با همديگر است. با اين وجود فقه شيعه اثناعشري، فقهي پويا و كامل است كه مجموعه احاديث آن در چهار كتاب به نامهاي «كافي»، «تهذيب»، «من لايحضره الفقيه» و «استبصار» جمعآوري شده است و مباني فقهي آنان بر چهار اصل قرآن، سنت، عقل و اجماع استوار است.[56]
بنابراين، اختلاف در چگونگي پيدايش مجوسيان و نيز چگونگي باور آنها، بر مسلمين پوشيده نيست؛ درحاليكه شيعه اماميه داراي جايگاه، عقايد و احكام بسيار روشن و مبرهن و مستدل است. پس هيچ رابطهاي بين آموزههاي شيعه و مجوس وجود ندارد.
شبهات
يكي از نويسندگان وهابي درباره نسبت دادن شباهت مجوس با شيعه اماميه، چهار ادعا دارد:
1. غلات شيعه همانند مجوسيان با محارم خود ازدواج ميكنند[57]؛
2. غلات رافضيه همانند مجوسيان معتقد به تناسخاند[58]؛
3. انديشه انتظار و غيبت امام منتظر(عليه السلام)، از مجوس به شيعيان سرايت كرده است[59]؛
4. شيعيان در اينكه از شريعت فاصله گرفته و مملو از جهل و تصديق مجهولات هستند، متأثر از آيين مجوس ميباشند.[60]
شبهه اول: ازدواج با محارم
نويسنده وهابي مدعي است كه غلات شيعه مانند مجوسيان با محارم خود ازدواج ميكنند.[61]
پاسخ شبهه
1. نويسنده وهابي ادعا دارد كه غلات شيعه چنين عملي را انجام ميدهند؛ پس اين مسئله هيچ ربطي به شيعه ناب اثناعشري كه مبرا از اعمال غلات هستند، ندارد. بزرگان اسلام، غاليان را كافر ميدانند. شيخ صدوق در اعتقادات خود مينويسد:
اعتقاد ما درباره غاليان اين است كه آنان كافر به خدايند و بدتر
از يهود و نصارا، مجوس و قدريه، گروهي از معتزله هستند كه معتقدند هر انساني خالق اعمالش است و كفر و معاصي به تقدير
خدا نيست.[62]
از يهود و نصارا، مجوس و قدريه، گروهي از معتزله هستند كه معتقدند هر انساني خالق اعمالش است و كفر و معاصي به تقدير
خدا نيست.[62]
از سوي ديگر، ائمه:، با شدت تمام با پديده غلو و غاليان مخالفت نمودهاند. در اين باره، احاديث بسياري از آنان روايت شده است. علامه مجلسي حدود يكصد حديث را در «بحارالانوار» روايت كرده است. نمونههايي از آنها را در اينجا نقل ميكنيم:
الف) امام صادق(عليه السلام) فرمود: «احْذَروا على شَبابِكم الغُلاةَ لا يُفسِدوهُم فَانَّ الغُلاةَ شرُّ خلق الله، يصغِّرون عظمة الله ويدَّعون الربوبية لعباد الله ...».[63]
ب) نزد امام صادق(عليه السلام) از غاليان سخن به ميان آمد؛ حضرت فرمود: «از هرگونه همنشيني با آنان بپرهيزيد». و در جاي ديگر فرمود: «لعنت خدا بر كسي باد كه ما را پيامبر بداند».[64]
ج) امام رضا(عليه السلام) فرمود:
غاليان، كافر و قائلان به تفويض مشركند. هركس با آنان همنشيني كند و با آنان پيمان زناشويي بندد، يا آنان را امين بداند و سخن آنها را تصديق و تأييد كند، از ولايت خدا و ولايت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ولايت اهل بيت: بيرون ميرود.[65]
اين روايات و دهها نمونه ديگر به خوبي بيانگر مخالفت شديد ائمه: با غاليان ميباشد؛ همانگونه كه دانشمندان و متكلمان اماميه نيز غاليان را كافر و مشرك دانسته و از آنان تبري جستهاند.
با وجود اين تصريحات، جاي بسي شگفتي و تأسف است كه گاهي از سوي افرادي مغرض يا ناآگاه، شيعه اماميه به غلو در مورد ائمه معصوم: متهم ميگردد. گاهي اين اتهام از آنجا ناشي ميشود كه به حقيقت غلو توجه نشده و در نتيجه، برخي از اعتقادات شيعيان درباره پيشوايان معصوم: مانند اعتقاد به عصمت آنان، داشتن كرامت و اعجاز و عالم بودن به امور غيبي با اذن و مشيت الهي، غلو در حق آنان به شمار آمده است.
2. اثبات چنين حكمي در ميان مجوسيان، خود اول كلام است؛ زيرا در آيين مجوس رسم ازدواج با محارم پذيرفته نشده[66] و تنها در ميان برخي از شاهان و سردمداران، به ويژه برخي از شاهان ساساني رواج يافت[67] و مشكل است روش عده اندكي را كه به دين نيز توجهي نداشتهاند، ملاك كلي و قطعي پنداشت.
3. ممنوعيت ازدواج با محارم، در بسياري از ملل وجود دارد و علل گوناگوني براي آن گفته ميشود. اسلام كه خاتم و كامل اديان بوده و قوانين و مقررات آن مطابق با فطرت است، براي رعايت بهداشت، سلامتي نسل و نيرومندي بدن، نهتنها معاشرت و آميزش زنان و مردان را محدود كرده، بلكه عدهاي از آنان را از وصال همديگر محروم ابدي نموده است. ازاينرو حرمت ازدواج با محارم، يكي از مسلّمات فقه پوياي شيعه است. به يقين خداوند حكيم، مصالحي براي اين كار در نظر داشته است. دليل اين حكم، آيه 23 سوره نساء است. در اين آيه خداوند ميفرمايد:
(حُرِّمَتْ عَلَيكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَينَ الْأُخْتَينِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيما)
در اين آيه، خداوند ازدواج با مادر، خواهر، عمه، خاله، دختر خواهر، دختر برادر و... را بر مردان حرام نموده است. در فقه شيعه، فراوان به اين مطلب پرداخته شده است.
الف) ازدواج با محارم، حرام است. از زنان: مادر، دختر، خواهر، خاله، عمّه، دختر خواهر و دختر برادر و همينطور به پايين (دختر فرزند خواهر يا دختر فرزند برادر...)، و از مردان: پدر، پسر، برادر، دايي، عمو، پسر خواهر و پسر برادر و همينطور به پايين (پسر فرزند برادر يا پسر فرزند خواهر...).[68]
2. قرآن كريم به صراحت ميفرمايد: «زنان پدران، مادر، دختر، خواهر و خاله و دختر خاله، مادر رضاعي خواهر رضاعي، مادر زن، ربائب و... براي انسان محرم هستند».[69] كه برخي به دليل نسب، برخي به دليل رضاع و برخي به خاطر دامادي از محارم انسان شمرده ميشوند و در رابطه با زناشوئي و ازدواج، انسان نميتواند با آنها ازدواج كند. [70]
ج) محارم جمع «محرم»، يعني كساني كه به دليل خويشاوندي، هرگز نميتوانند با يكديگر ازدواج كنند. قرابتي كه موجب محروميت ميشود، سه گونه است: نسبي، رضاعي و سببي.[71]
شبهه دوم: رافضيه و تناسخ
نويسنده وهابي مدعي است كه غلات رافضيه مانند مجوسيان معتقد به تناسخاند.[72]
پاسخ شبهه
1. چنانكه نويسنده وهابي ادعا كرده است، غلات شيعه چنين اعتقادي دارند؛ درحاليكه غلات شيعه به هيچ وجه ارتباطي با شيعه ناب اثناعشري ندارند؛ بلكه از نگاه مذهب شيعه، آنها كافرند. ازاينرو شيعه نه تنها تناسخ را قبول ندارد، بلكه به شدت با آن مخالف است و معتقد به تناسخ را كافر ميداند. از ديدگاه شيعه، عقيده به تناسخ، مستلزم انكار معاد مورد نظر اسلام و انكار بسياري از آيات قرآن است.
2. معتقدين اصلي تناسخ، بتپرستان هستند و اين امر يكي از اصول اوليه كيش برهمنان و امثال آن مانند بوداييان و صابئيه است. آنها ميگويند اگر انسان در زندگي دنيا از تعلقات دنيايي پاك شد، در خدا فاني ميشود و در صف خدايان قرار ميگيرد، و در غير اين صورت، اگر شخصي صالح است، روح وي پس از مفارقت از بدن، به بدن ديگر تعلق ميگيرد و ثواب اعمال صالح خود را كه انواع و اقسام بهرهوري از نعمتهاست، در بدن دوم ميبيند و سپس در بدن سوم و چهارم و... حلول ميكند، و اگر شخصي متمرد و گناهكار باشد، روح او پس از مفارقت از بدن، به بدني ديگر متعلق شده و جزاي اعمال ناشايست خود را در همين دنيا در بدن دوم ميبيند و سپس در ابدان سوم و چهارم و... حلول ميكند.
3. «تناسخ» واژهاي عربي است كه از ريشه «نَسخْ» گرفته شده است. نسخ به معناي ازاله، ابطال و نقل ميباشد.[73] تناسخ به اين معناست كه روح انسان مردهاي، به بدن انساني ديگر يا موجودي ديگر منتقل شود و باز در همين دنيا زندگي را ادامه دهد كه عدهاي از آن به «تولد بعد از تولد» تعبير ميكنند.[74]
از نظر شيعه، اين فرضيهاي است باطل و محال؛ زيرا هم مخالف عقل است[75] و هم ضد تكامل؛ زيرا بدني كه اين روح ميخواهد به آن منتقل شود، يا خودش روح دارد، يا ندارد. اگر روح دارد، مستلزم آن است كه يك بدن داراي دو روح بشود (روح خودش و روحي كه وارد شده است) و اين همان وحدت كثير و كثرت واحد است كه محال بودنش آشكار است. اگر هم نفس و روحي ندارد، مستلزم آن است كه چيزي(روحي) كه به فعليت رسيده و كمال يافته، دوباره باز گردد و بالقوه شود و محال بودن اين امر هم روشن است و همچنين است اگر بگوييم كه نفس تكامل يافته يك انسان، پس از جدايي از بدنش، به بدن گياه يا حيواني منتقل شود؛ زيرا اين مستلزم بالقوه شدن چيزي است كه به فعليت رسيده است.
همچنين عقيده به تناسخ از نظر آيات[76] و روايات اسلامي به طور كامل مردود است. براي نمونه به دو روايت كه در منابع روايي شيعه آمده است، اشاره ميشود:
الف) هشام بن حكم نقل ميكند: «روزي در محضر امام صادق(عليه السلام) نشسته بوديم كه زنديقي (كافري) از ايشان پرسيد: نظر شما در مورد مكتب كساني كه به بازگشت ارواح عقيده دارند، چيست و اين افراد چه دليلي بر عقيده خود دارند»؟
حضرت(عليه السلام) در پاسخ فرمودند:
پيروان اين عقيده گمراهند و تمام اديان الهي و احكام ديني را ناديده گرفته و گمان كردهاند كه بهشت و جهنمي وجود ندارد و رستاخيز و قيامتي در كار نيست. اگر از آنان در مورد عقيدهشان دليلي خواسته شود، حيران ميمانند و هيچ دليلي براي عقيدهشان ندارند.[77]
ب) مأمون، خليفه عباسي، از امام رضا(عليه السلام) پرسيد: «نظر شما در مورد كساني كه معتقد به تناسخ ارواح هستند، چيست»؟ امام(عليه السلام) در پاسخ فرمودند: «هر كس كه معتقد به تناسخ باشد، به خداوند كفر ورزيده و بهشت و جهنم را تكذيب كرده است».[78]
4. انديشوران طراز اول شيعه، با تكيه بر آموزههاي دين از سدههاي نخستين، موضعگيريشان درباره تناسخ، شفاف و روشن بوده است و تناسخ را باطل ميدانستند كه براي نمونه به ديدگاه تعدادي از بزرگان شيعه اشاره ميكنيم:
الف) شيخ طوسي: وي ذيل آيه 169 سوره آل عمران تناسخ را باطل دانسته و مينويسد: «بازگشتي كه اهل تناسخ به آن اعتقاد دارند، نادرست و باطل است و دليل آن را در چند موضع بيان كرديم».[79]
ب) شيخ صدوق: وي نيز پس از بحث در مورد رجعت ميفرمايد: «قول به تناسخ باطل و هركسي معتقد به تناسخ شود، كافر است؛ زيرا پذيرفتن تناسخ به معناي باطل دانستن بهشت و جهنم است».[80]
ج) سيد مرتضي علمالهدي: ايشان هم تناسخ را باطل دانسته و ميگويد:
اگر تناسخ واقعيت داشت، لااقل گروهي از مردم پارهاي از اتفاقات مهم زندگي پيشين خود را هرگز فراموش نميكردند؛ در حالي كه همه مردم چيزي از زندگي گذشته خود را به خاطر ندارند.[81]
د) شيخ حرّ عاملي: وي تأويل «رجعت» به «بازگشت روح به بدن مثالي در اين عالم» را به چند دليل باطل ميشمرد و دليل اول آن را ظهور تناسخ در چنين تأويلي دانسته و ميفرمايد: «اين، تناسخ است؛ زيرا تناسخ عبارت از تعلق روح به بدن ديگري در همين دنيا است و اين عقيده، به حكم روايات متواتره و اجماع علما باطل است».[82]
ه ) امام خميني=: پس از آنكه تناسخ را باطل دانسته، در تبيين
دليل بطلان آن ميفرمايد: «در آني كه نفس از بدني به بدن ديگر ميرود،
لازم ميآيد كه نفس، تعطيل شود و اين محال است كه در وجود، تعطيلي باشد».[83]
دليل بطلان آن ميفرمايد: «در آني كه نفس از بدني به بدن ديگر ميرود،
لازم ميآيد كه نفس، تعطيل شود و اين محال است كه در وجود، تعطيلي باشد».[83]
شبهه سوم: شيعه و انديشه غيبت امام عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف)
نويسنده وهابي مدعي است كه انديشه غيبت وجود امام عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در شيعيان، متأثر از آيين مجوسيان است؛ زيرا پيروان آيين مجوس ادعا ميكنند كه منتظر شخص زندهاي، به نام «اباوشن» از فرزندان «بشتاسف بن بهراسف» هستند.[84]
پاسخ شبهه
1. گويا نويسنده وهابي از باورهاي ملل و تاريخ آنها چندان آگاهي ندارد؛ زيرا اگر اندكي آگاه بود، چنين ادعاي واهي و بياساسي نميكرد؛ چراكه ميدانست اعتقاد به منجي و نجات بشر از ناحيه خداوند متعال و به دست مردي نيكوكار، امر جديدي نيست كه مربوط به قرن اخير يا از صدر اسلام تاكنون باشد؛ بلكه امري است كه در بين اديان الهي و (بعضاً غير الهي) مسلم و محرز بوده و جاي هيچگونه شك و ترديدي نيست. وقتي كتب مقدس يهود، مسيح، هندوان، زردشتيان، بودائيان و... را ورق ميزنيم، به روشني درمييابيم كه اعتقاد به منجي و نجات دهنده بشر از ظلم و تباهي و فساد و گناه، امري مسلم و انكارناپذير است. هرچند بعدها به مرور زمان و با تحريف آثار آنان، مريدان آنان در مصداق اشتباه كرده و به بيراهه رفتند و به قول خواجه حافظ شيرازي:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
|
چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند[85]
|
بنابراين انديشه غيبت امام عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، نظريهاي فراگير و در مقياس جهاني بوده[86] و از آغاز زندگي بشر تاكنون توسط رهبران الهي و انديشمندان بزرگ به صورتهاي گوناگون مطرح شده و ميشود؛[87] چراكه اميد به آيندهاي روشن و رهايي از بدبختيها، خاستگاه دروني دارد و از فطرت خداجو، حس كمالخواهي و جاودانطلبي انسان سرچشمه ميگيرد.[88]
به همين دليل، اعتقاد به ظهور منجي و موعود آخرالزمان يا موعود آخرين، به عنوان يك اصل و باور قطعي و مسلم نزد همه اديان آسماني و توحيدي مطرح است و در ميان اديان الهي، آيين جهاني اسلام
به عنوان آخرين و كاملترين دين به «انديشه مهدويت» و ظهور مهدي موعود به صورت جامعتر و كاربرديتر پرداخته است؛ زيرا مانند ساير مكاتب و اديان، تنها به بيان كلياتي درباره آن بسنده نكرده است؛
بلكه اطلاعات دقيقتر، جزئيتر و مستندتري ارائه كرده و مصداق روشنتر آن، همراه با بيان ويژگيهاي شخصيتي و چگونگي ظهورش را معرفي ميكند.
به عنوان آخرين و كاملترين دين به «انديشه مهدويت» و ظهور مهدي موعود به صورت جامعتر و كاربرديتر پرداخته است؛ زيرا مانند ساير مكاتب و اديان، تنها به بيان كلياتي درباره آن بسنده نكرده است؛
بلكه اطلاعات دقيقتر، جزئيتر و مستندتري ارائه كرده و مصداق روشنتر آن، همراه با بيان ويژگيهاي شخصيتي و چگونگي ظهورش را معرفي ميكند.
بر اين اساس، همه فرق و مذاهب اسلامي با استناد به احاديث و روايات فراوان[89] كه بسياري از آنها متواتر و قطعيالصدور است، در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه در آخرالزمان، پس از آنكه جهان را ظلم و جور و فساد فرا گرفت، مردي به نام «مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)» از دودمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و از نسل دخترش، حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) ظهور خواهد كرد و با كمكهاي غيبي، بساط ظلم و جور ستمگران و طاغوتيان را از زمين برميچيند و جهان را پر از عدل و داد ميكند و حكومت واحد جهاني اسلام را برپا كرده و همه احكام اسلام، به ويژه احكام بر زمين مانده آن را به اجرا درميآورد.[90]
اخبار و روايات درباره حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) آنقدر متواتر است كه حتي اهل سنّت نيز منكر وجود مهدي(عليه السلام) و ظهورش در آخرالزّمان را كافر ميدانند![91]
بنابراين، با توجه به جايگاه اسلام در ميان اديان زنده توحيدي
جهان كه بنا بر دلايل عقلي و نقلي، به عنوان آخرين و كاملترين دين الهي و توحيدي ناب مطرح است، طبيعي است كه نگاهش به آينده بشر
و مسئله مهدويت، جامعتر و دقيقتر از ساير اديان باشد. با اين وجود
آيا ميتوان گفت اين وعده جهاني و عمومي، از آيين مجوس سرچشمه گرفته است؟!
جهان كه بنا بر دلايل عقلي و نقلي، به عنوان آخرين و كاملترين دين الهي و توحيدي ناب مطرح است، طبيعي است كه نگاهش به آينده بشر
و مسئله مهدويت، جامعتر و دقيقتر از ساير اديان باشد. با اين وجود
آيا ميتوان گفت اين وعده جهاني و عمومي، از آيين مجوس سرچشمه گرفته است؟!
2. از ميان مذاهب اسلامي، مذهب شيعه اثناعشري كه به عنوان مصداق جامع و كامل اسلام ناب محمدي(صلي الله عليه و آله) مطرح است، نگاهش به آينده، انديشه مهدويت و ظهور موعود اسلام و امتهاي گذشته، جامعتر، دقيقتر و روشنتر بوده و با تعيين مصداق مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و بيان مشخّصات زندگي و چگونگي ظهور و تشكيل حكومت واحد جهاني اسلام، همراه است.
ازاينرو افزون بر همه اطلاعاتي كه ديگر مكاتب و اديان، به ويژه مذاهب دين اسلام درباره مهدي موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف) ارائه كردهاند، در مكتب تشيع اخباري به صورت مستند و مستدل همراه با شرح جزئيات و تعيين مصداق آمده است.
به همين دليل، منشأ اعتقاد شيعه به مهدي موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف) يا به بيان روشنتر، به امام زنده غايب(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، دلايل معتبر عقلي و نقلي بوده و افزون بر دلالت بسياري از آيات قرآن بر مهدويت و ظهور منجي، روايات قطعي و متواتر بيشماري از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و ائمه: بر حقانيت ديدگاه شيعه درباره انديشه مهدويت و مهدي موعود(عجل الله تعالي فرجه الشريف) دلالت ميكند. با اين وجود چگونه ميتوان ادعا كرد كه اين انديشه برخاسته از آيين مجوس بوده كه در شيعه نفوذ كرده است؟!
3. اهل تسنن با تكيه بر روايات فراواني كه از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل ميكنند، به «مهدي موعود» معتقدند. اين امر در منابع معتبر روايي آنان در صحاح سته و مسند احمد بن حنبل كه از قديميترين منابع روايي آنها شمرده ميشود و ديگر منابع معتبر كه در شروح آنها نگاشته شده، وجود دارد. به برخي از اين روايات اشاره ميكنيم:
1. عزالدين ابن اثير:
وَفِيها تُوُفِّيَ اَبُومُحَمَّدٍ الْعَلَويُّ الْعَسْكَرِيُّ وَهُوَ اَحَدُ اْلاَئِمَّةِ اْلاِثْنَىْ عَشَـرَ عَلَى مَذْهَبِ اْلاِمامِيَّةِ وَهُوَ والِدُ مُحَمَّدٍ الَّذِي يَعْتَقِدُونَهُ الْمُنْتَظَرَ بِـسِرْدابِ سامِرّاءَ وَكانَ مَوْلِدُهُ سَنَةَ اِثْنتَيْنِ وَثَلاثِينَ وَمِأَتَيْنِ.[92]
2. محمد بن طلحه شافعي: «أبوالقاسم محمد بن الحسن .. هو المهدي الحجة الخلف الصالح».[93]
3. شمسالدين، ابوالمظفر سبط بن جوزي حنفي:
هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسىَ الرِّضاَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أبيطالب وَكُنْيَتُهُ اَبُوعَبْدِالله وَاَبُوالْقاسِمِ وَهُوَ الْخَلَفُ الْحُجَّةُ صاحِبُ الزَّمانِ، الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ وَهُوَ آخِرُ اْلاَئِمَّةِ اَنْبأنا عَبْدُالْعَزيزِ بْنُ مُحَمُودِ بْنِ الْبَزّازِ عَنْ ابْنِ عُمَرَ قالَ: قالَ رَسُولُ الله(صلي الله عليه و آله) يَخْرُجُ فِى آخِرِ الزَّمانِ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي اِسْمُهُ كَاِسْمِي وَكُنْيَتُهُ كَكُنْيَتِي يَمْلاُ اْلاَرْضَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً فَذَلِكَ هُوَ الْمَهْدِىُّ... .[94]
4. نورالدين علي بن محمد بن صباغ مالكي:
وَكانَتْ مُدَّةُ اِمامَتِهِ سَنَتَيْنِ... وَ خَلَّفَ اَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ مِنَ الْوَلَدِ اِبْنَهُ الْحُجَّةَ الْقائِمَ الْمُنْتَظَرَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ وَكانَ قَدْ اَخْفى مَوْلِدَهُ وَ سَتَرَ اَمْرَهُ لِصُعُوبَةِ الْوَقْتِ وَخَوْفِ الْسُّلْطانِ وَ تَطلُّبِهِ للشِّيْعَةِ وَالْقَبْضِ عَلَيْهِمْ.[95]
5. ابن حجر هيثمي:
أبيالقاسم محمد الحجة وعمره عند وفاة أبيه خمس سنين لكن آتاه الله فيها الحكمة و يسمى القائم المنتظر.[96]
6. احمد بن حنبل:
أبشركم بالمهدي يبعث على اختلاف من الناس وزلزال يملأ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً.[97]
7. ترمذي و ابيداوود:
اگر از عمر دنيا بيش از يك روز نمانده باشد، خداوند آن روز را طولاني ميكند تا آنكه مردي از اهل بيتم مبعوث شود كه اسم او اسم من است. او زمين را از قسط و عدل پر ميكند، همانگونه كه از ظلم و جور پر شد.[98]
8. مسلم و بخاري هر دو اين روايت را نقل كردهاند: «قَالَ رَسُولُ الله0 «كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ ابْنُ مَرْيَمَ فِيكُمْ وَإِمَامُكُمْ مِنْكُمْ».[99]
مسلم نيشابوري از جابر نقل كرده كه گويد: از پيامبر(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه چنين فرمودند:
همواره طايفهاي از امتم تا قيامت در راه حق نبرد ميكنند؛ سپس عيسي بن مريم نازل ميشود؛ سپس امير آن طايفه به او ميگويد: بيا براي ما نماز اقامه كن. عيسي در جواب ميگويد: نه، همانا برخي از شما بر برخي ديگر اميريد. اين به سبب تكريم خدا درباره اين امت است.[100]
در اين دو روايت به امام مسلمانان اشاره شده كه عيسي(عليه السلام) به او اقتدا ميكند. اكنون اين پرسش به ذهن ميآيد كه امامي كه نام او برده نشده، كيست؟ پاسخ اين پرسش به آساني از روايات ديگري كه همين مضمون را نقل كردهاند و به نام آن امام تصريح دارند، به دست ميآيد. سيوطي نقل ميكند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند:
عيسي نازل ميشود؛ پس اميرشان «مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)» ميگويد: بيا برايمان نماز بخوان و او پاسخ ميدهد: نه، همانا برخي از شما بر بعضي اميريد؛ زيرا خدا اين امت را تكريم كرده است.[101]
آلوسي در تفسيرش ميگويد: «امام در اين روايت همان مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است و عيسي(عليه السلام) پشت سرش نماز ميخواند».[102]
با توجه به اين منابع، اعتقاد به وجود مصلح و منجي و بحث مهدويت و حكومت جهاني امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) مانند مسائل مهم ديگر، به طور گسترده و دقيق در منابع معتبر اهل سنت بيان شده و به اعتراف دانشمندان اهل سنت، اين روايات متواتر بوده و از درجه اعتبار برخوردار است. اكثر علماي اهل تسنن در اصل اعتقاد به مهدويت و همچنين مصداق «مهدي موعود» متفقند؛ اما در اين ميان عده اندكي بر سر مصداق، با اكثريت اختلاف نظر دارند. آيا ميتوان ادعا كرد كه اين اعتقاد اهل سنت هم متأثر از مجوس بوده است؟!
بنابراين، انديشه مصلح موعود يا مهدي منتظر، يك انديشه جهاني و شيعي است كه زاييده آيين مجوس يا ملل و جوامع ديگر نيست و چنين نيست كه اين انديشه زاييده آيين مجوس بوده و در شيعه نيز نفوذ كرده باشد؛ بلكه اين انديشه اگر در جوامع پيش از اسلام بوده، بر اساس وعده الهي و حكمت او و بر مبناي فطرت بشري استوار است. اين انديشه فطري در زمانهاي گوناگون بروز داده شده و همه انبياي گذشته و كتب آسماني به آن بشارت دادهاند. قرآن كريم نيز كه كلام الهي و وحي منزل است، ريشههاي اين وعده الهي را بازگو نموده و با تأويل و تفسير روايات عترت: تبيين گرديده است.
در اين ميان، شيعه تنها مكتب و مذهبي است كه منجي و موعودش زنده و عيني است و مانند ديگر مكاتب و اديان به آينده نامعلوم واگذار نشده است. منجي ملتها و مكاتب ديگر، يك موجود يا مفهوم ذهني و ايدهآل بوده و شخصي حقيقي نيست؛ لذا در زندگي بشر تجلّي و حضور عيني ندارد. حتي ساير مذاهب اسلامي و اهل سنت به رغم همراهي و اتفاق با شيعه اثناعشر در وجود منجي، در بسياري از مسائل مهم ديگر، از جمله همين مسئله زنده بودن آن حضرت اختلاف نظر دارند و نظريه مشهور در ميان آنها اين است كه مهدي موعود، هنوز به دنيا نيامده و در آخرالزمان متولد ميشود.[103]
اما از ديدگاه شيعيان، امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) گرچه از ديدهها پنهان است، ولي زنده است و در ابعاد گوناگون زندگي بشر حضور دارد؛ بلكه اساساً وجود مبارك او مايه نزول بركات فراوان غيبي و آسماني و دفع بلاها و آفات از زندگي بشر، به ويژه پيروانش ميشود؛ چراكه شيعه وجود امام معصوم(عليه السلام) را واسطه فيض الهي ميداند و معتقد است عنايات و فيوضات الهي به بشر در پرتو وجود و حضور او نازل ميشود، تا جايي كه براساس روايات معتبر، اگر حجت خدا (امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف نباشد، زمين ساكنانش را فرو ميبرد.[104]
شبهه چهارم: شيعه و تأثيرپذيري از آيين مجوس
ابن تيميه مدعي است:
شكي نيست كه مجوس و صابئي، بدتر از يهودي و نصراني است؛ با اين وجود تظاهر به تشيع كرده و ميگويند شيعيان سريعترين فرقهاي هستند كه به ما پاسخ گفتهاند؛ زيرا از شريعت فاصله گرفتهاند و آكنده از جهل و تصديق مجهولاتاند.[105]
پاسخ شبهه
1. هر مطلبي كه به گروه، طايفه يا فرقه خاصي نسبت داده ميشود، نيازمند مدرك و دليل و شواهدي است كه براي آن گروه معتبر و قابل اعتماد باشد و بر درستي آن تأكيده شده باشد. بدون دليل و با عملكرد بزرگان يك گروه يا فرقه نميتوان چيزي را به آنها نسبت داد؛ زيرا مصداق تهمت است.
در دين اسلام تهمت زدن، آن هم در مسائل اعتقادي همچون ارتباط داشتن به مجوس و صابئي گناه بسيار بزرگي است. بهتان و تهمت از گناهان كبيره است و در قرآن مجيد به شدت از آن نهي و عذاب شديدي براي آن بيان شده است. خداوند در قرآن كريم ميفرمايد:
(وَ الَّذِينَ يؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِغَيرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا). (احزاب: 58)
و آنان كه مردان و زنان را در برابر گناهي كه مرتكب نشدهاند آزار ميدهند، باز بهتان و گناه آشكاري را به دوش كشيدهاند.
در حقيقت بهتان بدترين نوع دروغ است و چنانچه اتهام شخص در غياب وي باشد، غيبت هم به شمار ميآيد و انسان در واقع مرتكب دو گناه شده است: يكي دروغ و ديگري غيبت، و بزرگترين ظلم در حق برادر مؤمن آن است كه او را متهم به ارتكاب گناهي كني كه هرگز آن را انجام نداده است. بهتان در اصطلاح، همين برچسب زدن به ديگران است كه متاسفانه همواره در نويسندگان وهابي مطرح بوده و امروزه نيز بزرگترين ابزار آنهاست.
2. چه ارتباطي بين شيعه و مجوس است؟ لابد خواهند گفت كه بيشتر شيعيان، فارس زبان يا ايراني هستند و در گذشته پيرو آيين مجوس و زرتشت بودهاند. اگر قرار است اين رابطه باعث مجوسيت گردد، عربهاي پيش از اسلام هم معتقد به اديان مختلف بودهاند؛ زيرا اديان و مذاهب رايج در ميان مردم جزيرة العرب عبارت بود از: دين باستاني- تاريخي حنيف، يهود، نصارا، زرتشت، صابئين، مزدك و ماني و البته بيشتر آنها بتپرست بودند. آيا ميتوان گفت كه عربهاي كنوني عربستان نيز يهودي، نصراني يا بتپرست هستند؟ چون اجداد آنها در گذشته بتپرست بودند؟
3. اغلب انديشمندان اهل سنت مانند: بخاري، مسلم، ابن ماجه، ابن ابيداوود، ابوحنيفه، ابوحبان بستي، فخررازي، غزالي، امام الحرمين جويني، ابومنصور ماتريدي، و دهها و صدها شخصيت طراز اول اهلسنت، همه از فُرس و غير عرب بوده كه اجداد آنها همه پيش از اسلام معتقد به دين مجوسي و زرتشتي يا دين غير ابراهيمي بودهاند. با اين وجود آيا چون رهبران اعتقادي و كلامي يا فقهي اهل سنت اعتقاد به اين دين داشتند، متأثر از مجوسند؟
نتيجهگيري
منشأ پيدايش مذهب شيعه بسيار روشن و مبرهن و مستدل است؛ زيرا شيعه به عنوان پيروان علي بن ابيطالب(عليه السلام) و معتقدان به امامت بلافصل او در نخستين روزهاي پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) پديد آمد. البته رواياتي نيز هست كه نشان ميدهد لفظ شيعه در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر چهار تن از صحابه اطلاق ميشد كه عبارت بودند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار ياسر.[106] اين افراد از جمله كساني هستند كه در مسئله خلافت و امامت، علي(عليه السلام) را خليفه بلافصل پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميدانستند. با اين وصف و با توجه به اينكه نظريه شيعه در مسئله امامت به نصوص كتاب و سنّت مستند شده است، ميتوان گفت: تشيع، در حقيقت، با
اسلام همراه بوده است؛ هرچند به عنوان يك مذهب، پس از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) موجوديت يافت.
اسلام همراه بوده است؛ هرچند به عنوان يك مذهب، پس از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) موجوديت يافت.
جستوجوي چگونگي باورِ مجوسان در قرونِ نخستينِ اسلامي، آسان نيست. نخستين دشواري، ريشه در خودِ واژه «مجوس» دارد؛ از آن رو كه در دلالتِ هموارة اين واژه بر زرتشتيان يا امت اشوزرتشت، جاي ترديد است. يك گواه بر اين دعوا، اين است كه در برخي از آثار كلاسيك عربي، به ويژه كتابهاي جغرافيدانانِ نخستينِ عرب، از مجوس، معنايي بسيار عامتر اراده شده است؛ يعني گاه واژه مجوس را معرفِ همه مردماني كردهاند كه پيامبر و كتابِ آسماني نداشتهاند. بنابراين چگونه ميتوان ادعا كرد آئيني كه داراي تاريخ و منشأ پيدايش مشخص نبوده و اختلافي است، مذهب شيعه از آن تأثير پذيرفته است؟
باكمال تأسف نويسندگان وهابي نسبت به تاريخ اسلام و متون ديني و تاريخ ملل كماطلاع هستند و شايد متون علماي اهل سنت را هم مطالعه نميكنند. لذا اينگونه ادبيات از آنِ كساني است كه علم چنداني ندارند و قصد دارند جهلشان را با اين سخنان نادرست بپوشانند. بنابراين، اتهاماتي چون مجوسي بودن شيعه از سوي وهابيها از جهل و تعصبورزي آنها ناشي ميشود؛ وگرنه در تبيين موضوع گفته شد كه بر اساس يك نظريه، مجوسيت، ديني از اديان توحيدي بوده كه منحصر به ايران هم نبوده و بخشهايي از يمن و نجران هم مجوسي بودهاند.
ازاينرو اگر قرار است انديشهاي نقد شود، بايد وضعيت كنوني آن نقد شود، زيرا اگر قرار باشد شيعيان را به دليل محبت اهل بيت: با تهمت دين هزار سال پيش آنان نقد كنند، ما هم ميتوانيم صفت بتپرست را به آنها نسبت دهيم. نويسندگان وهابي كه صفت مجوسي را به شيعيان نسبت ميدهند، آيا خوش دارند كه انديشوران شيعه، آنها را با واژه عرب جاهلي، بتپرستان و... توصيف كنند؟
لذا توصيه ما به نويسندگان وهابي اين است كه كتابهايي كه خود قبول دارند، همچون كامل ابن اثير و طبري را بخوانند و با به كارگيري قواي عاقله به داوري بنشينند.
فهرست منابع
* قرآن كريم.
1. آشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي، نشر سمت، تهران، 1386ه .ش.
2. آيينهاي مغان (آموزهها و مراسم و باورهاي بنيادي)، هاشم رضي، تهران، نشر سخن، 1383ه .ش.
3. الاحتجاج، ابيمنصور احمد بن علي طبرسي، به كوشش محمد باقر الموسوي الخرسان، نشر المرتضي، مشهد، 1403ه .ق.
4. احكام اهل الذمه، محمد بن ابيبكر ابن قيم جوزي، بيروت، دار ابن حزم، 1418ه .ق.
5. اخبار الطوال، ابوحنيفه احمد بن داوود دينوري، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، ني، تهران، 1368ه .ش.
6. اديان زنده جهان، رابرت هيوم، ترجمه عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1369ه .ش.
7. اسفار، صدرالمتألهين، انتشارات مولي، چاپ اول، 1378ه .ش، تهران.
8. الاشارات و التنبيهات، حسين بن عبدالله ابن سينا، نشر البلاغه، چاپ اول، 1384ه .ش.
9. الاعتقادات في دين الإمامية، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين صدوق، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، چاپ دوم، 1414ه .ق.
10. اعلام قرآن، محمد خزائلي، چاپ دوم، بيجا، امير كبير، 1350ه .ش.
11. اعيان الشيعه، محسن امين، دارالتعارف، بيروت، 1406ه .ق.
12. الام، ابيعبدالله محمد بن ادريس شافعي، دار الفكر، بيروت، 1410ه .ق.
13. ايران در زمان ساسانيان، كريستن سن آرتور، ترجمه غلامرضا رشيد ياسمي، تهران، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1367ه .ش.
14. ايران و اسلام، داوود الهامي، قم، انتشارات مكتب اسلام، 1374ه .ش.
15. الإيقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، محمد بن حسن حر عاملي، نشر نويد، تهران، 1362ه .ش.
16. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت، داراحياءالتراث العربي، 1403ه .ق/1983م.
17. بروتسكلات آيات قم، عبدالله القفاري، سوم، 1412، بيتا.
18. البرهان في تفسير القرآن، سيدهاشم بحراني، تهران: بنياد بعثت، 1416ه .ق.
19. بيان الاديان، محمد حسيني علوي، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، روزنه، 1376ه .ش.
20. تاريخ الامامية و اسلافهم من الشيعة منذ نشأة التشيع حتي مطلع القرن الرابع الهجري، عبدالله فياض، چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1406ه .ق.
21. تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، برتولد اشپولر، ترجمة مريم ميراحمدي، علمي و فرهنگي، تهران، 1377ه .ش.
22. تاريخ جامع اديان، جان بي ناس، ترجمه علياصغر حكمت، چاپ پنجم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370ه .ش.
23. تبصرة العرام في معرفة مقالات الانام، منسوب به سيد مرتضي بن داعي حسني رازي، تصحيح عباس اقبال، مطبعه مجلس، تهران، 1313ه .ش.
24. التبيان في تفسير القرآن، محمد بن حسن طوسي، تحقيق احمد حبيب قصير العاملي، مكتب الاعلام الاسلامي، قم، 1409ه .ق.
25. تثبيت دلائل النبوة، قاضي عبدالجبار بن احمد، چاپ عبدالكريم عثمان، بيروت، 1966م.
26. تحريرالوسيله، امام خميني، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني=، 1379ه.ش.
27. تذكرة الخواص، سبط بن جوزي، بيروت، مؤسسه اهل البيت، 1401ه .ق.
28. التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، فخرالدين محمد بن عمر بن الحسين رازي، دارالكتب العلميه، بيروت، 1411ه .ق/1990م.
29. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي و ديگران، دار الكتب الاسلاميه، تهران، چاپ 22.
30. تفسير نور الثقلين، عبد علي بن جمعة عروسي حويزي، تصحيح هاشم رسولي محلاتي، مطبعة الحكمه، قم،بيتا.
31. تقريرات فلسفه امام خميني=، عبدالغني موسوي اردبيلي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني=، تهران، 1381ه .ش.
32. تهذيب الاحكام، محمد بن حسن طوسي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1390ه .ق.
33. جامع البيان في تفسير القرآن و بهامشه تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، للعلامه نظام الدين الحسن بن محمد بن حسين قمي نيشابوري، محمد بن جرير الطبري، مصر، مطبعة الكبري الاميريه، 1325ه .ق.
34. جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، محمدحسن نجفي، داراحياء التراث، 1404ه .ق.
35. الحاوي للفتاوي، جلال الدين سيوطي، بيروت، دار الفكر، دوم، 1414ه .ق.
36. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران،بيتا.
37. الذخيره في علم الكلام، شريف المرتضي علم الهدي، تحقيق سيد احمد حسيني، مؤسسه نشر اسلامي، قم 1411ه .ق.
38. رسالة في الرّد علي الرّافضة، محمد بن عبدالوهاب، نشر ناصر بن سعد الرّشيد، قاهره 1980م.
39. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ابوالفضل آلوسي، بيروت، دار احياء التراث العربي،بيتا.
40. سنن ابيداوود، سليمان بن اشعث سجستاني، بيروت، دارالفكر، 1410ه .ق.
41. سنن ترمذي، محمد بن عيسي ترمذي، بيروت، دارالفكر، 1403ه .ق.
42. الصافي في تفسير كلام الله، مولا محسن فيض كاشاني، دار المرتضي، مشهد، بيتا.
43. الصحاح، اسماعيل بن حماد جوهري، الجزء الثالث، بيروت، دارالعلم للملايين، 1404ه .ق.
44. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل بخاري جعفي، دار القلم، بيروت، 1407ه .ق.
45. صحيح مسلم، مسلم نيشابوري، بيروت، دار الجيل،بيتا.
46. الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ابن حجر هيتمي، بيروت، مؤسسة الرسالة، اول، 1997م.
47. عقدالدر في أخبار المنتظر، يوسف بن يحيي بن علي سلمي الشافعي، مكتبة المنار، اردن، 1410ه .ق.
48. عيون اخبار الرضا، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه صدوق، ترجمه محمدتقي اصفهاني، علميه اسلاميه، تهران،بيتا.
49. فتوح البلدان، ابو الحسن بلاذري، الهلال، بيروت، 1988م.
50. فرق الشيعه، ابومحمد حسن بن موسي نوبختي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، چاپ دوم، 1381ه .ش.
51. فرق و مذهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، انتشارات مركز جهاني علوم اسلامي، قم، چاپ سوم، 1383ه .ش.
52. فرهنگ پهلوي، بهرام فرهوشي، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1346ه .ش.
53. فرهنگ شيعه، پژوهشكده تحقيقات اسلامي، زمزم هدايت، قم، چاپ دوم، 1386ه .ش.
54. فرهنگ فارسي معين، محمد معين، سپهر، تهران، 1358ه .ش.
55. الفصول المهمه في معرفة احوال الائمه، ابن صباغ مالكي، بيروت، دارالاضواء، دوم، 1409ه .ق.
56. قاموس كتاب مقدس، ستر هاكس، اساطير، تهران، 1377ه .ش.
57. الكامل في التاريخ، ابن اثير جزري، بيروت، دار الكتب العربي، دوم،1420ه .ق.
58. الكشاف عن حقايق التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، جار الله
محمود بن عمر زمخشري خوارزمي، دارالمعرفه، بيروت،بيتا.
محمود بن عمر زمخشري خوارزمي، دارالمعرفه، بيروت،بيتا.
59. لغتنامه، دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377ه .ش.
60. مجمع البيان في تفسير القرآن، ابو علي فضل بن حسن طبرسي، دارالمعرفه، بيروت، بيتا.
61. مجموعه آثار، مرتضي مطهري، صدرا، تهران، 1371ه .ش.
62. المسند، احمد بن حنبل، مصر، مطبعة الميمنة، 1313ه .ق.
63. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، كمال الدين طلحه شافعي، بيروت، مؤسسه امالقري، اول،1420ه .ق.
64. المعارف، ابيمحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه، حققه ثروت عكاشه، دار الكتاب، بيجا، 1960م.
65. معجم البلدان، ياقوت حموي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1399ه .ق.
66. الملل و النحل، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني، تحقيق محمد سيد كيلاني، بيروت، دارالمعرفة، 1381ه .ق.
67. منتهي الارب في لغة العرب، عبدالرحيم بن عبدالكريم صفيپور، سنايي، تهران،بيتا.
68. منهاج السنة، ابن تيميه، دار الكتب العلمية، بيروت، 1420ه .ق.
69. الميزان في تفسير القرآن، سيد محمدحسين طباطبائي، بيروت، مؤسسه اعلمي، سوم،بيتا.
70. وسائل الشيعه إلي تحصيل مسائل الشريعه، محمد بن حسن حر عاملي، دار احياء التراث العربي، بيروت،بيتا.
71. يسنا، ابراهيم پورداوود، چاپ سوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356ه .ش.
[1]. اعلام قرآن، محمد خزائلي، ص55.
[2]. حج: 17.
[3]. الصحاح، جوهري، ج3، ص977.
[4]. قاموس كتاب مقدس، جيمز هاكس، ص785.
[5]. يسنا، ابراهيم پورداوود، ج1، صص77 و 78 .
[6]. فرهنگ پهلوي، بهرام فرهوشي، ص281؛ نثرطوبي يا دائرة المعارف لغات قرآن مجيد، ابوالحسن شعراني، ج2، ص382.
[7]. لغتنامه، علياكبر دهخدا، ص479.
[8]. تاج العروس، ج4، ص345.
[9]. منتهي الارب في لغة العرب، عبدالرحيم، ج3 و 4، ص1171.
[10]. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ص53.
[11]. تاريخ جامع اديان، جان بيناس، ترجمه علي اصغر حكمت، ص147.
[12]. بيان الاديان، محمد حسيني علوي، صص31 و 32.
[13]. المعارف، ابنقتيبه دينوري، ص621.
[14]. فتوح البلدان، بلاذري، ص84.
[15]. الاخبار الطوال، دينوري، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، ص49.
[16]. معجم البلدان، ياقوت حموي، ج3، ص283.
[17]. تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام، منسوب به حسني رازي، صص14ـ20.
[18]. فرهنگ فارسي معين، محمد معين، ج2، ص283.
[19]. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ترجمه محمدتقي اصفهاني، ج1، ص110.
[20]. يسنا، ج2، ص126.
[21]. الميزان في تفسير القرآن، طباطبايي، ترجمه محمدباقر موسوي، ج14، ص358.
[22]. اعلام قرآن، محمد خزائلي، ص554.
[23]. الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص232.
[24]. همان، صص244ـ 253.
[25]. فرهنگ فارسي معين، ج6، ص1906.
[26]. ايران و اسلام، داود الهامي، ص171.
[27]. التفسير الكبير، فخرالدين رازي، ج23، ص18.
[28]. جامع البيان في تفسير القرآن، محمد بن جرير طبري، ج4، ص45.
[29]. تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمد بن حسين نيشابوري، ج4، ص75.
[30]. الكشاف عن حقايق التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، جار الله زمخشري،
ج3، ص28.
ج3، ص28.
[31]. التبيان في تفسير القرآن، محمد بن حسن طوسي، ج5، ص202.
[32]. الاحتجاج، ابيمنصور احمد بن علي طبرسي، ج5، ص34.
[33]. الصافي في تفسير كلام الله، ملا محسن فيض كاشاني، ج2، ص333.
[34]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، ج6، ص455.
[35]. الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص237.
[36]. الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص362.
[37]. مائده: 3.
[38]. مائده: 3.
[39]. الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص371.
[40]. تفسير نمونه، مكارم شيرازي، ج23، ص18.
[41]. وسائل الشيعه، حر عاملي، ج11، ص98.
[42]. تفسير نور الثقلين، ابن حويزي، ج3، ص457؛ احكام اهل الذمه، ابن قيم جوزي، ص83.
[43]. تهذيب الاحكام، محمد بن حسن طوسي، ج3، ص113؛ وسائل الشيعه، ج11، ص96
[44]. الاحتجاج، ج2، ص345.
[45]. وسائل الشيعه، ج11، ص97
[46]. همان، ص98.
[47]. مجموعه آثار، مرتضي مطهري، ج6، ص235.
[48]. تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، برتولد اشپولر، ترجمه مريم ميراحمدي، ج2، ص303.
[49]. الام، ابي عبدالله محمد بن ادريس شافعي، ج4، ص183.
[50]. صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل بخاري، ج4، ص457.
[51]. احكام اهل الذمه، ج1، ص242.
[52]. تفسير نمونه، ج14، ص44.
[53]. آشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي، ص57.
[54]. اديان زنده جهان، رابرت هيوم، ترجمه عبدالرحيم گواهي، ص268
[55]. البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحراني، ج4، ص490.
[56]. فرق و مذهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، ص139.
[57]. رسالة في الرد علي الرافضه، محمد بن عبدالوهاب، ص46.
[58]. رسالة في الرد علي الرافضه، محمد بن عبدالوهاب، ص46.
[59]. بروتكلات آيات قم، ص23؛ به نقل از: تثبيت دلائل النبوة، قاضي عبدالجبار بن احمد، ج1، ص179.
[60]. منهاج السنه، ابن تيميه، ج3، ص453.
[61]. رسالة في الرد علي الرافضه، ص46.
[62]. الاعتقادات في دين الاماميه، شيخ صدوق، ص97.
[63]. بحارالانوار، ج25، ص265.
[64]. همان، ص296.
[65]. همان، ص273.
[66]. آيينهاي مغان (آموزهها و مراسم و باورهاي بنيادي)، ص19.
[67]. ايران در زمان ساسانيان، ص347.
[68]. جواهر الكلام، محمدحسن نجفي، ج۲۹، صص۲۳۷ و ۲۴۱.
[69]. نساء: 23.
[70]. جامع المقاصد، محقق كركي، ج12، ص187.
[71]. تحرير الوسيله، امام خميني، ج2، ص262.
[72]. رسالة في الرد علي الرافضه، ص46.
[73]. لسان العرب، ج3، ص61.
[74]. تفسيرالميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي، ج15، ص43.
[75]. ر.ك: اسفار، صدرالمتألهين، ج9، صص5، 6 و 10؛ الاشارات و التنبيهات، ابنسينا، ج2، ص356.
[76]. مؤمنون: 99 و100؛ اعراف: 53؛ روم:40؛ در تفسير آيات ر.ك: الميزان، ج15، ص67 و ج8، ص168؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج17، ص80.
[77]. بحارالانوار، ج4، ص320.
[78]. همان.
[79]. التبيان في تفسير القرآن، ج3، ص47.
[80]. الاعتقادات في دين الاماميه، ص63.
[81]. الذخيره في علم الكلام، سيد مرتضي علم الهدي، ص234.
[82]. الإيقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، محمد بن حسن حر عاملي، ص427.
[83]. تقريرات فلسفه امام خميني، عبدالغني اردبيلي، ج3 (اسفار)، ص177.
[84]. تثبيت دلائل النبوه، ج1، ص179.
[85]. ديوان حافظ، غزل، شماره184.
[86]. ر.ك: بررسي نظريه نجات و مباني مهدويت، ج1؛ مجموعه مقالات بهويژه مقاله «فرجام تاريخ در انديشه معاصر»، بهروز رشيدي.
[87]. ر.ك: تاريخ انديشه سياسي در غرب از طالس تا ماركس، علي بيگدلي، ج1.
[88]. تفسير الميزان، ج2، ص223.
[89]. علامه طباطبايي ميگويد: «در نتيجه تتبع غير استقصايي، متجاوز از 3000 روايت از پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) و ائمه هدي: درباره امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به دست ميآيد». شيعه، مجموعه مذاكرات با پروفسور هانري كربن، توضيحات از علي احمدي و سيد هادي خسروشاهي، ص84.
[90]. ر.ك: الامام المهدي عند اهل السنه، مهدي فقيه امامي؛ المهدي الموعود والمنتظر عند علماء اهل السنة و الامامية، شيخ نجمالدين جعفر بن محمد.
[91]. ر.ك: عقدالدرر في أخبار المنتظر، يوسف بن يحيي المقدس الشافعي، ص230.
[92]. الكامل في التاريخ، ابن اثير جزري، ج6، ص320.
[93]. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، كمالالدين طلحه شافعي، ج2، ص152.
[94]. تذكرة الخواص، سبط بن جوزي، ص325.
[95]. الفصول المهمة في معرفة احوال الائمه، ابن صباغ مالكي، فصل 11، ص281.
[96]. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيتمي، ج2 ص601.
[97]. المسند، احمد بن حنبل، ج3، ص37.
[98]. سنن الترمذي، ج4، ص438؛ سنن ابي داود، ج4، ص106.
[99]. صحيح مسلم، ج1 ص94؛ صحيح البخاري، ج3، ص1272.
[100]. صحيح مسلم ج1، ص95.
[101]. الحاوي للفتاوي، سيوطي، ج2، ص61.
[102]. روح المعاني، ابوالفضل آلوسي، ج18، ص387.
[103]. اصول كافي، ج1، ص979.
[104]. اصول كافي، ج1، صص219 و 220.
[105]. منهاج السنه، ج3، ص453.
[106]. فرق الشيعه، صص17 و 18؛ اعيان الشيعه، محسن امين، ج1، صص18 و 19.