آیه غار
چهلمین آیه سوره توبه، مشتمل بر وعده خداوند برای یاری پیامبر در این آیه، خداوند به مؤمنان خطاب کرده است که اگر پیامبرش را در این حالت سخت یاری نکنند، خودش او را یاری خواهد کرد، چنان‌که هنگام بیرون راندنش از سوی کافران او را یاری کرد
چهلمين آيه سوره توبه، مشتمل بر وعده خداوند براي ياري پيامبر
در اين آيه، خداوند به مؤمنان خطاب كرده است كه اگر پيامبرش را در اين حالت سخت ياري نكنند، خودش او را ياري خواهد كرد، چنانكه هنگام بيرون راندنش از سوي كافران او را ياري كرد؛ آنگاه كه همراه رسول خدا، ابوبكر، نگران بود و پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را با وعده همراهي خداوند دلداري داد. سپس خداوند آرامش بخشيدن به پيامبرش در غار ثور و ياري كردنش با لشكريان ناپيدا در غزوههاي پيشين را يادآور ميشود و از سرانجام شكست كافران و پيروزي كلمة الله و سخن حق خبر ميدهد: {إِلا تَنصُرُوهُ فَقَد نَصَرَهُ اللَّهُ إِذ أَخرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثنَينِ إِذ هُمَا فِي الغَارِ إِذ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحزَن إِنَّ اللهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفلَي وَكَلِمَةُ اللهِ هِيَ العُليَا وَاللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}. (توبه/9، 40) اين آيه در شمار آيات غزوه تبوك است و به پناهنده شدن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به غار ثور و برخورداري او از نصرت الهي هنگام هجرت اشاره دارد و از همين رو به «آيه غار» معروف شده است.[1] غار همان سوراخ و شكاف كوه است و مراد از آن در اين آيه، غاري است كه بالاي كوه ثور[2] در پنج كيلومتري مكه[3] در سمت يمن قرار
دارد. اما بر پايه خبري واحد، مقصود غار حرا است.[4]
دارد. اما بر پايه خبري واحد، مقصود غار حرا است.[4]
بر پايه گزارشهاي تاريخي، در سال نهم هجرت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمانان را از حركت به تبوك براي رويارويي با روميان خبر داد. از آنجا كه فاصله مدينه تا تبوك 610 كيلومتر و تا شام 692 كيلومتر [5] و جنگ با امپراتوري روم كاري دشوار و نيز با فصل گرما و برداشت خرما همراه بود[6]، ترديد و سستي مسلمانان در حركت به سوي جبهه جنگ، از آيات مربوط به غزوه تبوك به روشني پيداست.[7] در آيات 38-39 توبه/9 خداوند مؤمنان را به شركت در جنگ ترغيب مينمايد و كساني را كه از شركت در جنگ سستي ورزند و زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، نكوهش و به عذاب و جايگزيني قومي ديگر به جاي آنان تهديد ميكند. در آيه غار نيز به ياري پيامبر(صلي الله عليه و آله) از سوي خداوند در جايهاي پر مخاطره همچون غار ثور و غزوههاي پيشين و همين مرحله اشاره شده است.
آيه غار درباره لحظات حساس هجرت رسول خدا و پناهندگي او به غار ثور است. در پي گردهمايي سران قريش در دار الندوه و تصميم بر قتل پيامبر(صلي الله عليه و آله) و آگاهي دادن خداوند به پيامبرش درباره توطئه مشركان[8] (انفال/8، 30) ايشان به علي(عليه السلام) دستور داد تا آن شب در بسترش بخوابد.[9] سپس خود شبانه از خانه خارج شد و بر اساس گزارشها، همراه ابوبكر به غار ثور پناه برد.[10] برخي گزارشها حكايت دارد كه در آغاز حركت به سوي غار ثور، ابوبكر با رسول خدا همراه نبوده است.[11] افزون بر اين، گزارشهاي تاريخي درباره همراه پيامبر در اين سفر يكسان نيستند.[12] سُراقة بن مالك كه همراه مشركان، اثر پاي ايشان را تا جلو غار ثور پي گرفته و در دهانه غار بهگونهاي معجزهآسا با تار عنكبوت تنيده شده و تخمگذاري كبوتران روبهرو شده بود[13]، به مشركان گفت: ردّ پاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا اينجا ادامه دارد. اما وي از اينجا يا به آسمان يا به اعماق زمين و يا به درون غار رفته است[14] و به درون غار رفتنش به دليل تار عنكبوت و لانه كبوتران در دهانه غار منتفي است. بدين جهت مشركان از ادامه تعقيبش نوميد شدند و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پس از سه روز ماندن در آنجا راهي مدينه شد.[15]
پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اين آيه همواره مورد توجه مفسران و دانشپژوهان شيعه و سني بوده و بحثهاي گوناگون را برانگيخته و با برداشتهايي متنوع مواجه بوده است. برخي راه افراط و برخي راه تفريط پيمودهاند؛ تا آنجا كه گروهي با استناد به اين آيه، همراهي ابوبكر با پيامبر(صلي الله عليه و آله) را برترين فضيلت براي وي در ميان همه اصحاب شمرده و آن را علت اولويت وي بر ديگران در جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دانستهاند.
بر پايه روايتي، خداوند در اين آيه همه مسلمانان را سرزنش و تنها ابوبكر را ستايش كرد.[16] بر پايه گزارش منابع تاريخي، نخستين بار پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ابوعبيده بر اساس اين فضيلت، به اولويت ابوبكر در خلافت استناد نمود[17] و سپس عمر بن خطاب در سقيفه بنيساعده با تمسك به اين آيه امتيازهاي ويژهاي را براي ابوبكر ذكر كرد.[18]
بدين سان، گروهي به استناد همراهي ابوبكر با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غار، او را سزاوارترين شخص براي جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دانستهاند.[19] در روز بيعت عام نيز عمر مهمترين سبب برتري ابوبكر و اولويت وي را براي خلافت، همراهي او با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غار ذكر كرد و با استناد به آيه غار، او را سزاوارترين فرد براي سرپرستي امور مسلمانان دانست و مردم را به بيعت با او تشويق كرد.[20] عثمان بن عفان نيز به همين آيه براي اثبات اولويت ابوبكر در خلافت استناد كرده است.[21] اين شيوه در همه روزگاران پي گرفته شده است[22] و حتي برخي مفسران اهل سنت با استناد به اين آيه، 12 فضيلت براي ابوبكر ياد كردهاند.[23]
در منابع روايي شيعه از وجود چنين مباحثي در زمان ائمه: سخن رفته است. در برخي از روايتها، مناظره ائمه: با استدلالكنندگان به آيه غار و نيز مناظره شاگردان آنان ياد شده است.[24] اساسيترين نكات مورد تمسك و نقد مفسران و دانشوران، عبارتند از:
1. {ثَانِيَ اثنَينِ}؛ در اين تعبير، خداوند به «همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله)» كه بيش از يك نفر نبوده، اشاره ميكند. مورخان [25] و مفسران[26] نام همراه رسول خدا در غار ثور را ابوبكر ياد كردهاند. برخي از اين تعبير قرآن منزلتي بينظير براي ابوبكر برداشت كرده و او را همرديف و همسان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به شمار آوردهاند.[27] مخالفان اين استدلال گفتهاند: اين تعبير تنها گزارشي درباره پيامبر(صلي الله عليه و آله) و همراه او و تعداد افراد است و اين كه همزمان با حضور رسول خدا در غار ثور فردي ديگر هم با وي بوده است. چنين تعبيري فضيلت و ستايشي را براي همراه ايشان در بر ندارد؛ چنانكه ممكن است افراد مختلف در مقام شمارش كنار هم قرار گيرند.[28]
2. {إِذ هُمَا فِي الغَارِ}؛ اين بخش آيه به پناه بردن رسول خدا و همراهش به غار ثور اشاره دارد.[29] برخي با استناد به اين تعبير نيز منقبتي ويژه براي ابوبكر برداشت كردهاند.[30] مخالفان اين برداشت گفتهاند: اين تعبير تنها از حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) با همراهش در غار ثور حكايت دارد[31] و تنها اجتماع در مكان، موجب مدح يا ذم افراد نميگردد؛ چنانكه مسجد پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه شريفتر از غار ثور است، مؤمن و منافق را در خويش جاي داده است و در قرآن كريم (120 اعراف/7؛ 40 هود/11؛ 28 مؤمنون/23؛ 120شعراء/26 و 37 معارج/70) بارها از اجتماع مؤمن و كافر در يك مكان گزارش شده است.[32]
3. {إِذ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ}؛ در اين جمله از يار و همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غار ثور به «صاحب» تعبير شده است. به گفته فخر رازي برترين امتياز براي ابوبكر اين است كه خداوند او را صاحب پيامبرش به شمار آورده[33] و بر پايه گزارشي، مصاحبت ابوبكر با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به امر جبرئيل بوده است.[34] بر پايه گزارشي، همراهي ابوبكر با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آيه غار براي هيچ يك از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ثابت نشده است.[35]
اما برخي از مفسران اهل سنت انكار صحابي بودن ابوبكر را مساوي با كفر و انكار و ردّ صريح قرآن دانستهاند.[36] مخالفان اين برداشت با استناد به معناي كلمه صاحب (ملازم و همراه[37]) كه ميتواند مصداقهايي فراوان داشته باشد و نيز شواهدي از قرآن، تنها مصاحبت با پيامبر(صلي الله عليه و آله) را فضيلت ندانستهاند؛ چنانكه در آيه 22 تكوير/81 پيامبر(صلي الله عليه و آله) مصاحب كافران شمرده شده است. در آيه 37 كهف/18 به مصاحبت مؤمن و كافر اشاره ميشود. از اين رو، ميتوان گفت تنها مصاحبت، سبب مدح يا ذم و فضل يا نقصان نميگردد.[38] به گفته علامه طباطبايي، همراهي با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) افتخار شمرده ميشود و هر كسي در پي آن است؛ ولي در فرهنگ قرآن اينگونه امور از فضيلت و ارزش برخوردار نيست؛ زيرا در عرف قرآن عبادت و تقوا ملاك برترياند (حجرات/ 49، 13)[39]، چنانكه در آيه 29 فتح/ 48 به صفات اصحاب و پيروان پيامبر(صلي الله عليه و آله) اشاره شده است. بر پايه روايتها، خداوند به دلهاي آدميان مينگرد نه به رفتار ظاهري و جايگاه اجتماعي آنان.[40]
4. {لا تَحزَن}؛ مفسران اهل سنت بر اين باورند كه حزن و اندوهي كه ابوبكر را در غار ثور فراگرفت، بر اثر ترس از جان خويش نبود؛ بلكه او نگران حال رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و آينده اسلام بود. ايشان اين را نشانه ايمان، اخلاص و دلسوزي او براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) شمردهاند.[41] برخي ديگر بر اين باورند كه جمله «لا تَحزَن» اگر مايه نكوهش نباشد، بيانگر هيچگونه مدح و ستايشي نيز نيست؛ بلكه تنها نهي از خوف و ترس است.[42] اثبات اين كه حزن ابوبكر براي خود يا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بوده، به دليلي ديگر نياز دارد.
5. {إِنَّ اللهَ مَعَنَا}؛ در اين قسمت از آيه، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) همراهي خداوند را با خود و همراه خويش يادآوري ميكند. برخي بر اين باورند كه مقصود معيت و همراهي خاص و ويژه الهي است؛ زيرا معيت و همراهي را خداوند با همه موجودات دارد.[43] به گفته آلوسي، اين همراهي خداوند با پيامبر و همراه وي، ويژه ابوبكر است و براي هيچ يك از صحابه ثابت نشده است. حتي هيچ پيامبري معيت و همراهي خداوند را افزون بر خويش به يكي از صحابه خود نسبت نداده است. اين ويژگي، ابوبكر را نه تنها از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) بلكه از صحابه همه پيامبران ممتاز و جدا ميسازد.[44]
برخي ديگر بر اين باورند كه مقصود از {مَعَنا} در آيه تنها پيامبر(صلي الله عليه و آله) است و ايشان با لفظ جمع از خود تعبير كرده است، همچون سخن خداوند: {إِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}. (حجر/15، 9) افزون بر اين، برخي گفتهاند كه ابوبكر به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: نگراني من درباره برادرت علي بن ابيطالب است. رسول خدا فرمود: «لاتَحزَن» نگران مباش؛ خداوند با من و برادرم علي بن ابيطالب است.[45] به گفته برخي ديگر، با توجه به نگراني همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايشان براي رفع اضطراب وي فرمود: {اِنّ اللهَ مَعَنا}. نيز گفتهاند اين جمله شايد گوياي سرزنش باشد[46]، چنانكه به انجام دهنده كار ناپسند گفته ميشود: «لا تَفعَل اِنّ اللهَ مَعَنا»؛ يعني خداوند از كردار ما آگاه است. از اين رو، نميتوان از اين سخن برداشت مدح و فضيلت كرد، مگر با دليلي ديگر.[47]
6. {فَأَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ}؛ در اين قسمت آيه، به نزول آرامش الهي تنها بر يك نفر اشاره شده است؛ اما درباره مرجع ضمير {عَلَيهِ} دو احتمال وجود دارد: أ. مفسران شيعه[48] و مفسران مشهور اهل سنت[49] برآنند كه اين ضمير به پيامبر(صلي الله عليه و آله) باز ميگردد. ب. برخي ديگر بازگشت اين ضمير به ابوبكر را منطقيتر پنداشتهاند[50]؛ با اين استدلال كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به تسكين و آرامش نياز نداشت، زيرا طمأنينه و آرامش الهي همواره همراه او بود[51] و تنها ابوبكر كه در آن موقعيت، مضطرب و اندوهگين بود، به آرامش نياز داشت. فخر رازي با بيان ادلهاي، بر نادرستي بازگشت ضمير «عليه» به رسول خدا اصرار دارد.[52] عدهاي نيز گفتهاند كه بازگشت اين ضمير به پيامبر(صلي الله عليه و آله) به معناي وجود كمال اتحاد و پيوستگي ميان ابوبكر و پيامبر(صلي الله عليه و آله) است؛ يعني در جايي كه ابوبكر محزون و نگران بود ، سكينه و آرامش بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد و اين نشان از آن دارد كه آن دو همچون يك شخص در دو قالب جسماني بودهاند.[53]
برخي ديگر از مفسران اهل سنت بازگشت ضمير {عَلَيهِ} به پيامبر(صلي الله عليه و آله) را سزاوارتر دانستهاند؛ زيرا نزول سكينه و آرامش از ويژگيهاي انبياست و ديگران شايسته آن نيستند. افزون بر آن، احتمال دارد جمله {فَأَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ} اشاره به حضرت و يار او در مراحل مختلف گذشته، همچون غزوه بدر و حنين باشد.[54]
علامه طباطبايي بر لزوم برگشت ضمير {عَلَيهِ} بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) چنين استدلال كرده است: أ. همه ضميرهاي قبل و بعد در كلماتي همانند {تَنصـُروُه}، {نَصَـره}، {صاحبه}، {اَخرجه} و {اَيَّده} به پيامبر(صلي الله عليه و آله) بازميگردد و بازگشت ضمير «عَلَيهِ» به ابوبكر در اين ميان، بدون قرينه قطعي توجيه علمي ندارد. افزون بر اين، اگر {أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيه} مربوط به ابوبكر باشد، بايد جمله {أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوهَا} نيز به وي ربط يابد؛ زيرا اين دو جمله از سياق واحدي برخوردارند و تفكيك ميان آن دو صحيح نيست. ب. در اين آيه، محور سخن، نصرت ويژه خداوند براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در موقعيتي است كه كسي ديگر توان ياري او را نداشته؛ چنانكه بخشهاي مختلف آيه به آن اشاره دارند. ج. اين آيه از سياق واحدي برخوردار است و جمله {جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفلَي وَكَلِمَةُ اللهِ هِيَ العُليَا وَاللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ} بيانگر جملات پيشين است و مقصود از {كَلِمَة} سخن كافران است كه براي قتل پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دار الندوه تصميم گرفته بودند و مراد از{كَلِمَةُ اللهِ هِيَ العُليَا} وعده نصرت الهي است. از اين رو، بايد پيشتر سخني از نصرت و ياري پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ميان آيد تا اين جمله بدان اشاره داشته باشد.[55] برخي گفتهاند: پيامبر(صلي الله عليه و آله) همواره از آرامش الهي برخوردار بوده و در اين موقعيت هم به نزول آرامش نياز نداشته است و از اين رو ضمير{عَلَيهِ} به ابوبكر بازميگردد كه به آرامش نياز داشته است. در پاسخ اينان، نمونهاي از آيات را ياد كردهاند كه در آنها خداوند از نزول آرامش بر پيامبرش و مؤمنان سخن گفته است[56]؛ همانند {ثُمَّ أَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى المُؤمِنِينَ} (توبه/9، 26) و آيه 26 فتح/48. در برخي ديگر از آيات، نزول سكينه و آرامش ويژه مؤمنان ياد شده است؛ همانند {هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤمِنِينَ}. (فتح/48، 4، 18) در پي تصريح آيات مزبور به نزول آرامش بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و قلوب مؤمنان، اين پرسش مطرح شده است كه چرا در آيه غار اشارهاي به نزول آرامش بر همراه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نشده، چنانكه در آيات ديگر به نزول آن بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مؤمنان تصريح شده است.[57]
منابع
الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الاختصاص: المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و زرندي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الافصاح في الامامه: المفيد (م.413ق.)، قم، مؤسسة البعثه، 1414ق؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ التفسير الوسيط: سيد محمد طنطاوي، قاهره، دار المعارف، 1412ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان): الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير سمرقندي (بحر العلوم): السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش عمر بن غرامه، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ تفسير صنعاني (تفسير عبدالرزاق): عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش مصطفي مسلم، رياض، مكتبة الرشد، 1410ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد: المفيد (م.413ق.)، دار المفيد، 1414ق؛ شرح المنام: الشيخ المفيد (م.413ق.)، به كوشش مهدي نجف، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ الصحيح من سيرة النبي صلي الله عليه و آله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، مصطفي البابي، 1385ق؛ كنز الفوائد: الكراجكي (م.449ق.)، قم، مكتبة المصطفوي، 1410ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المحرر الوجيز: ابن عطية الاندلسي (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، نشر الكتاب، 1404ق؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ الميزان: الطباطبايي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق.
لطف الله خراساني
[1]. سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد، ج8، ص125؛ شرح المنام، ص25؛ مناقب، ج1، ص304؛ الميزان، ج9، ص294.
[2]. المحرر الوجيز، ج3، ص35؛ تفسير ثعالبي، ج3، ص182.
[3]. سبل الهدي، ج1، ص14، «مقدمه».
[4]. الدر المنثور، ج4، ص245.
[5]. المغازي، ج3، ص990؛ البداية و النهايه، ج5، ص5-6.
[6]. تاريخ طبري، ج2، ص366؛ الكامل، ج2، ص276.
[7]. جامع البيان، ج10، ص172-173؛ مجمع البيان، ج5، ص55-56.
[8]. الطبقات، ج1، ص176؛ المنتظم، ج3، ص45.
[9]. الكامل، ج2، ص103؛ المنتظم، ج3، ص47؛ البداية و النهايه، ج3، ص216.
[10]. الطبقات، ج1، ص177؛ البداية و النهايه، ج3، ص219.
[11]. تاريخ طبري، ج2، ص102؛ الصحيح من سيرة النبي، ج4، ص10.
[12]. شواهد التنزيل، ج1، ص282.
[13]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص39؛ دلائل النبوه، ج2، ص482.
[14]. روض الجنان، ج3، ص252؛ البداية و النهايه، ج3، ص222-223.
[15]. المنتظم، ج3، ص51؛ البداية و النهايه، ج3، ص183.
[16]. الوسيط، ج2، ص257؛ تفسير بغوي، ج2، ص349؛ الدر المنثور، ج4، ص199.
[17]. الطبقات، ج3، ص135؛ المصنف، ج8، ص573؛ كنز العمال، ج5، ص649-650.
[18]. مجمع الزوائد، ج5، ص182؛ الدر المنثور، ج4، ص243.
[19]. البداية و النهايه، ج5، ص267؛ الصحيح من سيرة النبي، ج4، ص78.
[20]. البداية و النهايه، ج5، ص267-268.
[21]. كنز العمال، ج5، ص653؛ الصحيح من سيرة النبي، ج4، ص78.
[22]. تاريخ دمشق، ج30، ص266.
[23]. التفسير الكبير، ج16، ص63-67.
[24]. تفسير قمي، ج1، ص1290؛ تفسير عياشي، ج2، ص88-89؛ الاختصاص، ص96؛ الاحتجاج، ج2، ص326.
[25]. الطبقات، ج3، ص135؛ تاريخ طبري، ج2، ص450؛ تاريخ دمشق، ج30، ص14، 22.
[26]. جامع البيان، ج10، ص175؛ مجمع البيان، ج5، ص57؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص372.
[27]. التفسير الكبير، ج16، ص64؛ فتح الباري، ج13، ص180.
[28]. سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد، ج8، ص27-28؛ التبيان، ج5، ص222.
[29]. تفسير عبدالرزاق، ج2، ص276؛ مجمع البيان، ج5، ص57.
[30]. روح المعاني، ج5، ص288.
[31]. التبيان، ج5، ص288؛ الاحتجاج، ج2، ص326.
[32]. الافصاح، ص189-190؛ الاحتجاج، ج2، ص326.
[33]. التفسير الكبير، ج16، ص65.
[34]. البحر المحيط، ج5، ص421.
[35]. روح المعاني، ج10، ص100.
[36]. تفسير بغوي، ج2، ص349؛ الكشاف، ج2، ص272.
[37]. مفردات، ص475، «صحب».
[38]. التبيان، ج5، ص222؛ الاحتجاج، ج2، ص327.
[39]. الميزان، ج17، ص79؛ الصحيح من سيرة النبي، ج4، ص24.
[40]. مسند احمد، ج2، ص285؛ الامالي، ص536.
[41]. تفسير ثعلبي، ج5، ص47؛ تفسير قرطبي، ج8، ص146.
[42]. التبيان، ج5، ص223؛ كنز الفوائد، ص203.
[43]. التفسير الكبير، ج16، ص65؛ روح المعاني، ج10، ص97.
[44]. روح المعاني، ج10، ص100.
[45]. سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد، ج8، ص28؛ الاحتجاج، ج2، ص611.
[46]. الافصاح، ص190؛ بحار الانوار، ج27، ص320.
[47]. الافصاح، ص190؛ التبيان، ج5، ص223.
[48]. مجمع البيان، ج5، ص58؛ روض الجنان، ج9، ص253؛ الميزان، ج9، ص279.
[49]. جامع البيان، ج10، ص177؛ المحرر الوجيز، ج3، ص36؛ البحر المحيط، ج5، ص45.
[50]. تفسير قرطبي، ج7، ص147.
[51]. تفسير سمرقندي، ج2، ص59؛ تفسير بغوي، ج2، ص250؛ الوسيط، ج6، ص292.
[52]. التفسير الكبير، ج16، ص66.
[53]. روح المعاني، ج10، ص96.
[54]. المحرر الوجيز، ج3، ص36.
[55]. الميزان، ج9، ص279.
[56]. الميزان، ج9، ص281.
[57]. الصحيح من سيرة النبي، ج4، ص27.