ابرهه
فرمانده سپاه حبشه در تهاجم به مکه پیش از اسلام اَبرَهِه نامی حبشی است[1] که عرب‌ها از آن استفاده نکرده‌اند.[2] گروهی نیز با بیان ریشه سه حرفی «ب ـ ر ـ ه» برای این واژه، آن را عربی می‌دانند و معنایش را سفیدی چه
فرمانده سپاه حبشه در تهاجم به مكه پيش از اسلام
اَبرَهِه نامي حبشي است[1] كه عربها از آن استفاده نكردهاند.[2] گروهي نيز با بيان ريشه سه حرفي «ب ـ ر ـ ه» براي اين واژه، آن را عربي ميدانند و معنايش را سفيدي چهره و آشكار شدن و بيانكردن دانستهاند.[3]
ابرهه از فرمانروايان يمن و صاحب فيل ياد شده در قرآن و حملهكننده به مكه بوده است. در برخي منابع، نام او ابرهة بن صباح[4] و در برخي ديگر اَبرهة بن أشرَم[5] بيان شده است. اما بيشتر مورخان و سيرهنويسان نام صحيح او را ابرهة الاشرم با كنيه ابو يَكسُوم ياد كردهاند.[6] به گفته جوهري در صحاح و ديگران، ابرهة بن صباح شخصي غير از ابرهه معروف و از بزرگان يمن و فردي عالم و بخشنده بوده است.[7] ابرهه معروف، فردي حبشي[8]، كوتاه قد، بريدهبيني (اشرم)، بسيار مكار و حيلهگر[9] و داراي دو فرزند به نامهاي يَكْسوم و مسروق بوده كه پس از او پادشاه شدند.[10]
فرمانروايي: در گزارشهاي تاريخي با تفاوتهايي اندك، درباره فرمانروايي ابرهه آمده كه پادشاه حبشه براي گسترش مسيحيت و جلوگيري از ستم پادشاه يهودي يمن، ذونَواس، به مسيحيان، لشكري 000/70 نفري به فرماندهي اَرياط روانه يمن كرد كه ابرهه معروف به اشرم نيز در لشكر وي بود. ارياط بر ذونواس پيروز شد و يمن را تصرف كرد و يهوديان را كشت و اموالشان را تصرف كرد.[11]
ارياط چندين سال در آنجا حكومت كرد. سپس ابرهه اشرم با او به نزاع برخاست[12] و حبشيان دو دسته شدند: دستهاي با ارياط و دستهاي ديگر با ابرهه همراه شدند و براي جنگ در برابر يكديگر ايستادند.[13] در آغاز جنگ، ارياط پيشدستي كرد و با نيزه بر بيني ابرهه زد و بيني او بريده شد. از اين رو، وي اشرم ناميده شد[14]؛ اما سرانجام ابرهه توانست با نيرنگ و خدعه بر ارياط پيروز شود.[15] در نتيجه اين پيروزي، وي خود را پادشاه يمن معرفي كرد و مردم را به اطاعت خود درآورد[16] و كشتار و ويراني بسيار به بار آورد و هيچ سهمي از غنايم نزد نجاشي نفرستاد.[17]
نجاشي از اين كار ابرهه، بسيار خشمگين شد و به مسيح سوگند ياد كرد كه وي را بكشد.[18] ابرهه از خشم نجاشي بيم ورزيد و هديهها و اموال بسياري نزد وي فرستاد و در نامهاي از او ياري خواست و تقاضاي مهرباني و بخشش كرد و از رفتاري كه با ارياط كرده بود، پوزش خواست. نجاشي او را بخشيد و پادشاهي يمن در دست ابرهه ماند.[19]
انگيزههاي هجوم: ابرهه پس از چند سال حكومت بر يمن، قدرتي فراوان به دست آورد.[20] بر پايه روايتهاي تاريخي، وي در موسم حج، مردم را در حال سفر به سوي مكه براي انجام حج ديد و درباره خانه كعبه جويا شد.[21] آنگاه براي دفاع از آيين خود يعني مسيحيت[22] و نيز براي خشنودي نجاشي[23] تصميم گرفت در صنعا كليسايي بنا نهد تا مردم از حج مكه دست بكشند و به سوي آن كليسا حج بگزارند.[24]
او اين كليسا را قُلَّيْس*[25] نام نهاد.[26] در وصف آن گفتهاند: در زيبايي، بزرگي، نقش و نگار، رنگآميزي و ديگر آرايهها در يمن بيمانند بود. قبايل عرب با شنيدن اين خبر، خشمگين شدند.[27] مردي از نسأه، قومي كه ماههاي حلال و حرام را جا به جا ميكردند[28] از بنيفقيم[29] و نيز مردي ديگر از بنيمالك[30] راهي كليساي قلّيس شدند و آنجا را آلوده كردند.[31] در گزارشي ديگر آمده كه گروهي از عربها نزديك آن كليسا آتش افروختند و باد آتش را به سوي معبد برد و آن را سوزاند.[32]
ابرهه با آگاهي از اين ماجرا، از عامل آن جويا شد و چون به او گفتند: مردي از مكيان بوده است، گفت: با اين كار، خواستهاند مرا تحقير كنند. سپس به مسيح سوگند ياد كرد كه كعبه آنان را ويران كند تا ديگر كسي براي حج به مكه نرود.[33] هدف ديگر اين تهاجم را گسترش سلطه و نفوذ پادشاهي حبشه و تسلط بر سرزمينهاي شمالي عربستان مانند مكه دانستهاند.[34]
حمله به مكه: ابرهه در نامهاي به نجاشي، او را از اين ماجرا آگاه كرد و از وي خواست تا فيل بزرگ و نيرومندش موسوم به محمود[35] را براي حمله به مكه بفرستد و او نيز پذيرفت.[36] آنگاه ابرهه دستور بسيج لشكر و فيلها را داد. در نقلهاي تاريخي، شمار آنها يك[37]، هشت[38]، دوازده[39]، سيزده[40] رأس فيل و حتي بسيار بيش از اين ياد شده است[41] كه مبالغهآميز به نظر ميرسد. وي با لشكري 000/70 نفري به راه افتاد و پادشاه حمير و نفيل بن حبيب خثعمي از بزرگان يمن نيز همراهش بودند.[42] در ميان راه، يكي از مردان قبيله بنيسليم از سوي ابرهه به قبايل اطراف گسيل شد تا آنان را به حج معبد ابرهه تشويق كند. در اين ميان، قتل او به دست مردي از قبيله كنانه، ابرهه را بيش از پيش خشمگين ساخت و سبب شد با سرعت بيشتر به سوي مكه بشتابد.[43] چون به طائف رسيد، از مردم آن ديار راهنما خواست و آنان هم اسيري از قبيله هذيل به نام نفيل را كه پيشتر قصد كشتنش را داشتند، نزد ابرهه فرستادند. وقتي سپاهيان به منطقه «مغمس»[44] و بر پايه گزارشي، «حب المحصب»[45] در شش كيلومتري مكه رسيدند، ابرهه طلايهداران لشكر خود به فرماندهي اسود بن مقصود را به مكه فرستاد. وي دارايي مردم مكه از جمله200 شتر از عبدالمطلب بن هاشم را غارت كرد.[46]
ابرهه، حناطه حميري را براي جستوجوي بزرگ قبيله قريش به مكه فرستاد و پيام داد كه نه براي جنگ با آنان، بلكه تنها براي ويراني خانه كعبه آمده است و اگر آنان مانع نشوند، نيازي به جنگ و خونريزي نخواهد بود.[47] حناطه پيام ابرهه را به عبدالمطلب رساند. عبدالمطلب گفت: به خدا سوگند! ما نيز نميخواهيم با ابرهه بجنگيم. اين خانه خدا و خانه ابراهيم، دوست خداست.[48] اگر قرار باشد كه از اين خانه نگهداري شود، خدا خود از خانه و حرم خود پاسداري ميكند و كسي نميتواند بر آن تسلط يابد[49]؛ ولي اگر خدا بخواهد پاي بيگانه را به خانه خويش باز كند، بر ما شايسته نيست تا از آن جلوگيري كنيم.[50]
گفتوگوي ابرهه با عبدالمطلب: عبدالمطلب كه مردي بزرگ، درشت اندام، با شكوه و زيبارو بود، براي گفتوگو با ابرهه نزد وي رفت.[51] ابرهه ورودش را گرامي داشت و به احترام وي از تختش برخاست و به سويش رفت و او را كنار خود نشاند.[52] آنگاه از مترجم خواست كه درخواستش را با او در ميان بگذارد. عبدالمطلب، خواستار بازپسگيري 200 شتري شد كه از او گرفته بودند.[53] ابرهه كه انتظار شنيدن چنين سخني را نداشت، از اين پاسخ دلزده شد[54] و گفت: آيا با من از شتران خود سخن ميگويي و از خانهاي كه دين تو و پدرانت به آن وابسته است و من براي ويران كردنش آمدهام، چيزي نميگويي؟[55] عبدالمطلب پاسخ داد: من صاحب شتران خود هستم و خانه كعبه نيز صاحبي دارد كه آن را خود پاسداري خواهد كرد.[56] آنگاه ابرهه دستور داد تا شترهاي عبدالمطلب را به او بازپس دهند.[57] عبدالمطلب آنها را گرفت و قرباني نمود و در حرم كعبه انفاق كرد.[58] سپس نزد قريش رفت و مردان قبيله قريش را از لشكركشي ابرهه آگاه كرد و دستور داد كه همراه وي از مكه بيرون روند و بر فراز كوهها پناهنده شوند تا از پيامدهاي جنگ در امان بمانند.[59] سپس با چند تن از مردان قريش حلقهوار پيرامون كعبه گردآمدند تا خدا را بخوانند و براي شكست ابرهه از او ياري بخواهند.[60]
در روايتي ديگر از زهري آمده است كه قريش پيش از عبدالمطلب از مكه گريختند و او تا اندكي پيش از حادثه در مكه ماند و در كنار كعبه چنين مناجات كرد: پروردگارا! مردم از خانه و كاشانه خود دفاع ميكنند. تو هم از سرزمين خود حمايت فرما.[61]
سرانجام حمله به كعبه: بامدادان ابرهه براي ورود به مكه لشكريان خويش را بسيج كرد و همه وسايل را فراهم ساخت تا كعبه را ويران كند.[62] فيل يا فيلهاي لشكر در صفهاي پيشين قرار داشتند؛ اما هنگامي كه آن فيل بزرگ را به سوي مكه به حركت واداشتند، در همان جا خود را بر زمين افكند و ديگر برنخاست.[63] اما چون روي آن حيوان را به سوي يمن ميگرداندند، به راه ميافتاد و چون دوباره رويش را به سوي مكه ميگرداندند، باز بر زمين مينشست و حركت نميكرد.[64]
در اين هنگام، خداوند پرندگاني مانند پرستو، موسوم به ابابيل* را از سوي دريا فرستاد. هر پرنده سه سنگريزه، يكي در منقار و دو تا در دو چنگال داشت[65]: {وَأَرسَلَ عَلَيهِم طَيرًا أَبَابِيلَ * تَرمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ}. (فيل/105، 3-4) ابن عباس گويد: «سِجّيل» از سنگ و گل[66] و از عدس بزرگتر و از نخود كوچكتر بوده است.[67] ابابيل سنگريزهها را بر لشكريان ابرهه پرتاب كردند. هنگامي كه سنگريزه به سر كسي ميخورد، از پشتش بيرون ميآمد و او را ميكشت.[68] از ابن عباس و عكرمه نقل شده است كه سپاهيان ابرهه همانند برگ خشك خُرد شدهاي گشتند كه تنها كاه آن مانده باشد.[69] آنگاه خداوند سيلي فرستاد و همه هلاكشدگان را به دريا ريخت.[70]
نجاتيافتگان حادثه با ابرهه از مكه بيرون آمدند و به سوي يمن گريختند. برخي از آنان نيز ميان راه هلاك شدند.[71] در بدن ابرهه بيماري بدي افتاد كه سبب شد يكايك اندامهاي او سست شوند و فروريزند؛ چنآن كه وقتي او را به يمن رساندند، مانند جوجهاي بود و سرانجام در همين وضعيت مرد.[72] نيز نقل شده است كه ابرهه نزد نجاشي بازگشت و در حالي كه رخداد مكه را شرح ميداد، ناگهان پرندهاي سنگي بر سرش افكند و وي را كشت.[73]
پيامدها: به دليل اهميت فوقالعاده سال هجوم ابرهه به مكه، اين سال مبدأ تقويم عرب پيش از اسلام گشت.[74] خداوند در سوره فيل از نابودي لشكر فيل و تبديل آنان به چيزي همچون كاه در هم كوبيده شده، سخن ميگويد. سپس نتيجه اين معجزه الهي را در سوره ايلاف بيان ميكند: در پناه حفظ حرمت كعبه، قريش به سرزمين مقدس مكه انس و الفت گرفتند[75] و به راحتي و بي هراس به سفرهاي تجاري زمستاني و تابستاني به شام و يمن مسافرت كردند.[76] از همين رو، خداوند در ادامه سوره فيل، سوره قريش را نازل فرمود كه در واقع تكمله آن است. در پي اين منّت كه خداوند بر قريش نهاد، از آنان خواست درون كعبه را از بتها پاكسازي كنند و صاحب راستين كعبه را كه خداي يكتا و بيهمتاست، بپرستند[77] و زمينه تولد و بعثت پيامبر خاتم را فراهم آورند.[78] بيشتر مورخان و مفسران بر اين عقيدهاند كه پيامبر گرامي در سال حمله ابرهه به مكه يا عام الفيل[79] يا در روز حمله ابرهه[80] يا 50 روز پس از آن[81] به دنيا آمده است. با پذيرش اين سخن بايد گفت كه حمله ابرهه به مكه، 53 سال پيش از هجرت رخ داده است.
منابع
الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاشتقاق: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ اعلام قرآن: خزائلي، تهران، امير كبير، 1371ش؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ الامالي: المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و استاد ولي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الانباء: ابن العمراني (م.580ق.)، به كوشش السامرائي، قاهره، دار الآفاق، 1421ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمد حميد الله، مصر، دار المعارف، 1959م؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ پرتوي از قرآن: طالقاني، تهران، شركت سهامي انتشار، 1350ش؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخنامه طبري: بلعمي (م.قرن4)، به كوشش روشن، تهران، سروش، 1378ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ التسهيل لعلوم التنزيل: ابن جزي الغرناطي (م.741ق.)، به كوشش خالدي، بيروت، دار الارقم، 1416ق؛ تفسير التستري: التستري (م.283ق.)، به كوشش محمد باسل، بيروت، دار الكتب العلميه، 1423ق؛ تفسير الجلالين: جلال الدين المحلي (م.864ق.) و جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، النور، 1416ق؛ تفسير القرآن العظيم: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكاشف: المغنيه، بيروت، دار العلم للملايين، 1981م؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير سمرقندي (بحر العلوم)، السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش عمر بن غرامه، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ تفسير سمعاني (تفسير القرآن): منصور السمعاني (م.489ق.)، به كوشش غنيم و ياسر، رياض، دار الوطن، 1418ق؛ تفسير گازر (جِلاء الاذهان): حسين بن حسن جرجاني (قرن9-10)، به كوشش حسيني ارموي، تهران، دانشگاه تهران، 1377ش؛ تفسير مقاتل بن سليمان: عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ تهذيب اللغه: الازهري (م.370ق.)، به كوشش محمد عوض، بيروت، دار احياء التراث العربي، 2000م؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جمهرة اللغه: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش رمزي بعلبكي، بيروت، دار العلم للملايين، 1987م؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، دانشگاه تهران، 1377ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ زين الاخبار: گرديزي (م.443ق.)، به كوشش عبدالحي، تهران، دنياي كتاب، 1363ش؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ سيرت رسول الله: به كوشش مهدوي، تهران، خوارزمي، 1377ش؛ سيره ابن اسحاق (السير و المغازي): ابن اسحاق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميد الله، معهد الدراسات و الابحاث؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ طبقات ناصري: منهاج سراج (م.658ق.)، به كوشش عبدالحي، تهران، دنياي كتاب، 1363ش؛ العين: خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحرر الوجيز: ابن عطية الاندلسي (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معاني القرآن: الفراء (م.207ق.)، به كوشش نجاتي و نجار، مصر، دار الكتب المصريه؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعرب من الكلام الاعجمي: الجواليقي (م.540ق.)، به كوشش خليل عمران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنجد في اللغه: لويس معلوف (م.1946م.)، بيروت، دار المشرق، 1996م؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق.
رقيه جعفرپور/ حسين تقيپور
[1]. الاشتقاق، ج1، ص532؛ جمهرة اللغه، ج1، ص331، «بره».
[2]. المعرب، ص16.
[3]. العين، ج4، ص49؛ تهذيب اللغه، ج6، ص158، «بره».
[4]. الاغاني، ج17، ص304؛ معجم البلدان، ج3، ص53؛ تاج العروس، ج19، ص16، «ب ر ه».
[5]. تفسير مقاتل، ج4، ص847؛ سيره ابن اسحاق، ج1، ص14.
[6]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص199؛ تاريخ طبري، ج1، ص556؛ انساب الاشراف، ج2، ص67.
[7]. الصحاح، ج6، ص2227، «بره»؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ق اول، ص291.
[8]. جامع البيان، ج30، ص191.
[9]. تهذيب اللغه، ج11، ص247؛ لسان العرب، ج2، ص434؛ ج12، ص321، «شرم».
[10]. السيرة النبويه، ج1، ص69؛ البداية و النهايه، ج2، ص176.
[11]. الاخبار الطوال، ص62؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص199-200؛ تاريخ طبري، ج2، ص125.
[12]. تفسير ابن كثير، ج8، ص459.
[13]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص200.
[14]. العين، ج6، ص361، «ش ر م»؛ الكامل، ج1، ص432.
[15]. السيرة النبويه، ج1، ص42؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص60- 61.
[16]. الطبقات، ج1، ص73.
[17]. طبقات ناصري، ج1، ص185.
[18]. مروج الذهب، ج2، ص52؛ طبقات ناصري، ج1، ص185.
[19]. تاريخ طبري، ج2، ص130.
[20]. الكامل، ج1، ص432-433.
[21]. تاريخ طبري، ج1، ص556؛ المنتظم، ج2، ص127.
[22]. الطبقات، ج1، ص73.
[23]. تاريخنامه طبري، ج2، ص711.
[24]. جامع البيان، ج30، ص193-194؛ زين الاخبار، ص453.
[25]. لسان العرب، ج6، ص180، «قلس».
[26]. المنمق، ص70؛ انساب الاشراف، ج1، ص67.
[27]. الاصنام، ص46-47.
[28]. السيرة النبويه، ج1، ص43-45.
[29]. امتاع الاسماع، ج4، ص81.
[30]. تفسير سمعاني، ج6، ص283؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص61.
[31]. الكامل، ج1، ص442؛ تفسير الجلالين، ص604.
[32]. البدء و التاريخ، ج3، ص186؛ طبقات ناصري، ج1، ص186.
[33]. المعارف، ص638؛ التبيان، ج10، ص410.
[34]. المفصل، ج3، ص507؛ پرتوي از قرآن، ج4، ص260.
[35]. تاريخ طبري، ج1، ص556؛ مجمع البيان، ج10، ص824؛ تفسير الجلالين، ص604.
[36]. التفسير الكبير، ج32، ص288.
[37]. تفسير مقاتل، ج4، ص848؛ الكشاف، ج4، ص797؛ مجمع البيان، ج10، ص824.
[38]. مجمع البيان، ج10، ص824-825.
[39]. جوامع الجامع، ج4، ص538؛ روض الجنان، ج20، ص408؛ جلاء الاذهان، ج10، ص446.
[40]. الكامل، ج1، ص442.
[41]. الكشاف، ج4، ص797؛ التفسير الكبير، ج32، ص288.
[42]. الطبقات، ج1، ص74؛ تفسير سمرقندي، ج3، ص618؛ الكامل، ج1، ص443.
[43]. السيرة النبويه، ج1، ص43؛ امتاع الاسماع، ج4، ص81.
[44]. البداية و النهايه، ج2، ص171.
[45]. مروج الذهب، ج2، ص104.
[46]. روض الجنان، ج20، ص405؛ جلاء الاذهان، ج10، ص445؛ سيرت رسول الله، ج1، ص73-74.
[47]. الكامل، ج1، ص443.
[48]. زاد المسير، ج4، ص490.
[49]. دلائل النبوه، ج1، ص124.
[50]. البدء و التاريخ، ج3، ص187؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص62؛ امتاع الاسماع، ج4، ص75.
[51]. سيره ابن اسحاق، ج1، ص39؛ جوامع الجامع، ج4، ص538.
[52]. تاريخ طبري، ج2، ص553-554.
[53]. السيرة النبويه، ج1، ص49-50.
[54]. الامالي، مفيد، ص312-313.
[55]. الطبقات، ج1، ص74.
[56]. السيرة النبويه، ج1، ص50؛ الامالي، طوسي، ص81.
[57]. تفسير ثعلبي، ج10، ص291-292؛ البداية و النهايه، ج2، ص172.
[58]. الكامل، ج1، ص444.
[59]. زاد المسير، ج4، ص490-491؛ التسهيل، ج2، ص513.
[60]. تفسير مقاتل، ج4، ص849-851؛ تاريخ طبري، ج2، ص134؛ الكامل، ج1، ص445.
[61]. دلائل النبوه، ج1، ص85.
[62]. السيرة النبويه، ج1، ص52؛ الكامل، ج1، ص445.
[63]. تاريخ طبري، ج1، ص555.
[64]. سيره ابن اسحاق، ج1، ص40؛ التبيان، ج10، ص410.
[65]. معاني القرآن، ج3، ص291؛ جامع البيان، ج30، ص192.
[66]. تفسير سمعاني، ج6، ص285.
[67]. جامع البيان، ج30، ص193؛ تفسير الجلالين، ص604.
[68]. تفسير قمي، ج2، ص443.
[69]. الدر المنثور، ج6، ص395-396.
[70]. جامع البيان، ج30، ص197؛ الكامل، ج1، ص445.
[71]. المحرر الوجيز، ج5، ص523.
[72]. المعارف، ص638؛ الكشاف، ج4، ص797.
[73]. تفسير ثعلبي، ج10، ص296؛ روض الجنان، ج20، ص411.
[74]. المعارف، ص638؛ الانباء، ص44؛ البداية و النهايه، ج2، ص261.
[75]. التبيان، ج10، ص413؛ اعلام قرآن، ص525-527.
[76]. تفسير تستري، ص206.
[77]. الكاشف، ج7، ص613.
[78]. مجمع البيان، ج10، ص829؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص457؛ سيرت رسول الله، ج1، ص83.
[79]. السيرة النبويه، ج1، ص159؛ دلائل النبوه، ج1، ص75.
[80]. الطبقات، ج1، ص101؛ المستدرك، ج2، ص603؛ امتاع الاسماع، ج1، ص7؛ الثقات، ج1، ص14-15.
[81]. مروج الذهب، ج2، ص274؛ زين الاخبار، ص453؛ البدء و التاريخ، ج4، ص131.