ابوعُبَیده جَرّاح ابوعُبَیده جَرّاح ابوعُبَیده جَرّاح بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ابوعُبَیده جَرّاح ابوعُبَیده جَرّاح ابوعُبَیده جَرّاح ابوعُبَیده جَرّاح ابوعُبَیده جَرّاح

ابوعُبَیده جَرّاح

 صحابی مشهور، نقش‌آفرین در ماجرای سقیفه   عامر بن عبدالله بن جراح (م.18ق.)، مشهور به ابوعبیده جراح، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و اله) و از تیره بنی‌‌حارث بن فهر از قریش بود. در نسب او پس از ذکر کنیه، بر خلاف رسم عرب، نام جد

 صحابي مشهور، نقش‌آفرين در ماجراي سقيفه

 

عامر بن عبدالله بن جراح (م.18ق.)، مشهور به ابوعبيده جراح، صحابي پيامبر (صلي الله عليه و اله) و از تيره بني‌‌حارث بن فهر از قريش بود. در نسب او پس از ذكر كنيه، بر خلاف رسم عرب، نام جدّ (جرّاح) به جاي آمده است.[1] وجهي براي اين نام در منابع ياد نشده است؛ اما با توجه به فراواني آن مي‌توان گفت از اسامي رايج در ميان اعراب بوده؛ گرچه به معناي پزشك جراح نيز به كار رفته است.

 

ابوعبيده يكي از 17 نفر با سواد مكه هنگام ظهور اسلام بود.[2] وي در روزگار جاهليت براي مكيان گوركني مي‌كرد.[3] درباره پدر او سخنان متناقض گفته‌اند. بر پايه نقلي، پدر وي پيامبر (صلي الله عليه و اله) را درك كرد و اسلام آورد.[4] بر پايه گزارشي ديگر، پدر او از مخالفان پيامبر (صلي الله عليه و اله) بود و ايشان را سبّ مي‌كرد. گفته‌اند: به همين سبب، ابوعبيده در جنگ بدر سر پدر خود را بريد و نزد پيامبر (صلي الله عليه و اله) آورد.[5] صحت اين گزارش با ترديد روبه‌روست؛ زيرا به گفته برخي مورخان، پدر وي از رؤساي قريش در جنگ فجار بود و مرگ او پيش از اسلام رخ داد.[6] برخي اين داستان را از ساخته‌هاي روزگار فضيلت‌سازي براي صحابه به‌ شمار آورده‌اند.[7] مادر ابوعبيده، أميمه بنت غنم بن جابر، از تيره بني‌حارث قريش بود كه بعدها اسلام آورد.[8]

 

در منابع شيعي، شأن نزول آياتي چون 90 مائده/5[9]، 51 قلم/68[10]، 74 توبه/9[11]، 108 نساء/4[12]، 79-80 زخرف/43[13] و 25-26 محمّد/47[14] در نكوهش ابوعبيده ياد شده است.

 

ابوعبيده در روزگار پيامبر (صلي الله عليه و اله)

 گفته‌اند كه ابوعبيده همراه ارقم بن ابي‌ارقم (م.55ق.) و عثمان بن مظعون (م.2ق.) اسلام آورد و از نخستين مسلمانان به شمار مي‌رود.[15] برخي اسلام او را به دست ابوبكر دانسته‌اند.[16] با استناد به گزارشي كه سن او را در جنگ بدر 41 سال دانسته[17]، مي‌توان گفت هنگام اسلام آوردن 27 سال داشته است. وي از دعوت‌كنندگان به اسلام در زمان دعوت مخفيانه پيامبر (صلي الله عليه و اله) در مكه بود.[18] نام او در شمار 10 مهاجر نخستين ياد شده كه پيش از جعفر بن ابي‌طالب به حبشه هجرت كردند.[19] برخي مورخان گفته‌اند كه وي در مهاجرت دوم به حبشه رفت.[20] بعضي نيز او را حاضر در هر دو هجرت دانسته‌اند.[21] وي پس از هجرت پيامبر (صلي الله عليه و اله) به مدينه، از حبشه به مكه بازگشت و سپس به مدينه مهاجرت كرد و در خانه كلثوم بن هدم كه خانه مردان مجرد بود، ساكن شد.[22]

 

پيامبر (صلي الله عليه و اله) ميان او و سعد بن معاذ بن نعمان (م.5ق.)[23] يا سالم مولاي ابي‌حذيفه (م.12ق.)[24] و يا بلال حبشي (م.20ق.)[25] پيمان برادري بست. وي با محمد بن مسلمه (م.46ق.) نيز براي برخورداري از ميراث[26] پيمان برادري برقرار كرد. روايتي از انس بن مالك در زمينه شراب نوشيدن ابوعبيده همراه ابيّ بن كعب و ابوطلحه انصاري در دست است.[27]

 

روايت‌ها از حضور ابوعبيده در جنگ بدر و اُحُد به سال سوم ق. حكايت دارند.[28] در جنگ احد از اندك كساني بود كه تا آخرين لحظه ايستادگي و از پيامبر (صلي الله عليه و اله) دفاع كردند. او به مداواي زخم‌هاي مجروحان نبرد پرداخت و حلقه زرهي را كه در پيشاني پيامبر فرورفته بود، با دندان بيرون كشيد و از همين رو، دندان‌هاي پيشينش شكست و از اين جهت او را اَثرَم يا اهتم ‌گفتند.[29] منابع شيعي گزارش داده‌اند كه در اين ماجرا تنها علي (عليه السلام) و ابودجانه (م.12ق.) در كنار پيامبر (صلي الله عليه و اله) ماندند.[30] در برخي منابع آمده كه فردي به نام عقبة بن وهب حلقه‌ها را از چهره پيامبر (صلي الله عليه و اله) بيرون آورد.[31]

 

ابوعبيده در ماجراي صلح حديبيه به سال ششم ق. از گواهان اين صلح بود و نامش در كنار ديگر گواهان، بالاي پيمان‌نامه نوشته شد.[32] گويا به سبب با سواد بودن، در شمار شاهدان پيمان انتخاب شد. او در غزوه ذات السلاسل به سال هشتم ق.[33]، سريه خبط به سال هشتم .[34] و به گفته ابن سعد (م.230ق.) در همه جنگ‌هاي پيامبر (صلي الله عليه و اله)[35] و به سخن ابن‌ حجر (م.853ق.) در همه غزوه‌ها، جز غزوه تبوك به سال نهم ق. شركت داشت.[36] او در سريه خبط (سيف البحر) و ذي‌ القصه به سال ششم ق. فرمانده سپاه بود. در سريه خبط، پيامبر (صلي الله عليه و اله) او را همراه 300 تن از مسلمانان به سوي قبيله‌اي از جُهَيْنه فرستاد.[37]

 

در غزوه ذات السلاسل پيامبر (صلي الله عليه و اله) او را با گروهي از صحابه به كمك سپاهي به فرماندهي عمرو بن عاص (م.43ق.) فرستاد. با اين كه او از عمرو بن عاص دل خوشي نداشت، به سبب پيروي از دستور پيامبر (صلي الله عليه و اله) با عمرو كنار آمد و از اين روي، پيامبر (صلي الله عليه و اله) وي را تحسين كرد.[38] اخباري ناسازگار درباره حضور او در غزوه تبوك در دست است. منابع اهل‌ سنت معتقدند وي در تبوك حضور نداشت[39] و پيامبر (صلي الله عليه و اله) او را در مدينه باقي نهاده بود.[40] برخي منابع شيعه معتقدند او از كساني بود كه قصد داشتند در بازگشت از غزوه تبوك با رم دادن شتر پيامبر (صلي الله عليه و اله) ايشان را ترور كنند.[41]

 

ابوعبيده در روز فتح مكه به سال هشتم ق. كنار پيامبر (صلي الله عليه و اله) بود و فرماندهي بخشي از سپاه را بر عهده داشت[42] و پيشاپيش پيامبر وارد مكه شد.[43] نيز او از گواهان پيمان‌نامه هيئت‌هاي نمايندگي قبايل با پيامبر (صلي الله عليه و اله) بود.[44] پيامبر او را براي تبليغ و جمع‌آوري زكات به قبايل و مناطق مختلف فرستاد. او از سوي پيامبر (صلي الله عليه و اله) براي گرفتن جزيه به بحرين فرستاده شد و با اموالي كه به دست آورده بود، به مدينه بازگشت و پيامبر (صلي الله عليه و اله) از بازگشت او خوشحال شد.[45] هنگامي كه گروهي از مردم نجران به حضور پيامبر آمده، از او خواستند تا فردي امين را به سوي آنان بفرستد، ايشان ابوعبيده را همراه ايشان فرستاد.[46] نيز او به فرمان پيامبر (صلي الله عليه و اله) براي آموزش امور ديني به يمن رفت.[47]

 

هنگام دفن پيامبر (صلي الله عليه و اله) كسي را به دنبال او و فردي ديگر را در پي ابوطلحه فرستادند. ابوطلحه زودتر از ابوعبيده رسيد و قبر پيامبر (صلي الله عليه و اله) را كَند.[48]

 

ƒ ابوعبيده پس از پيامبر

(صلي الله عليه و اله): ابوعبيده هنگام رحلت پيامبر (صلي الله عليه و اله) با سپاه اسامه رهسپار جنگ بود.[49] چون خبر وفات پيامبر (صلي الله عليه و اله) به سپاه رسيد، با اسامه و عمر به مدينه ازگشت و در مراسم دفن پيامبر حضور يافت.[50] پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و اله) و بيعت با ابوبكر، ماجراي ارتداد اعراب برخي نواحي پيش آمد. وي و عمر و سعد بن ابي‌وقاص از ابوبكر خواستند از اعزام سپاه اسامه به روم منصرف شود و ايشان را براي سركوب‌كردن مرتدان بفرستد. ابوبكر نپذيرفت و تنها عمر را در مدينه نگاه داشت و ديگران را به سپاه اسامه ملحق كرد.[51]

 

ابوعبيده همراه عمر در سقيفه بني‌‌ساعده حضور داشت[52] و در رساندن ابوبكر (م.13ق.) به خلافت نقشي مهم و اساسي ايفا كرد. برخي از منابع شيعه معتقدند ابوعبيده، ابوبكر، عمر (م.23ق.)، مغيرة بن شعبه (م.50ق.)، عبدالرحمن بن عَوف (م.31ق.) و سالم مولاي ابي‌حُذَيفه (م.12ق.) با هم عهد كرده بودند پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و اله) نگذارند خلافت به دست بني‌هاشم افتد.[53] هنگامي كه ابوبكر، عمر و ابوعبيده شتابان به سقيفه رسيدند، انصار براي انتخاب خليفه در آن‌جا گرد آمده بودند.[54] آنان پيامبر (صلي الله عليه و اله) را از مهاجران شمردند و خود را به جانشيني او سزاوارتر دانستند.[55] عمر و ابوبكر نخست قصد داشتند تا با ابوعبيده بيعت كنند[56]؛ اما او ابوبكر را به دليل تقدم در اسلام و همراهي با رسول خدا (صلي الله عليه و اله) در هجرت به مدينه مقدم دانست.[57]

 

چون ابوبكر به خلافت رسيد، ابوعبيده نقشي عمده در گرفتن بيعت از مخالفان به ويژه علي (عليه السلام) داشت.[58] او براي بيعت گرفتن از علي (عليه السلام) با اشاره به سابقه وي در اسلام و فضل و خويشاوندي او با پيامبر (صلي الله عليه و اله)، به سبب جوان بودن او و نيز كهنسالي و تجربه بيشتر ابوبكر، بر آن بود كه ابوبكر براي خلافت شايسته‌تر است. پس از علي خواست تا اين مقام را به ابوبكر تسليم كند.[59] بر پايه گزارشي، وي در مشاجره با علي (عليه السلام) او را حريص به خلافت دانست.[60] هنگامي كه ابوبكر به حديثي از پيامبر (صلي الله عليه و اله) استناد نمود كه نبوت و خلافت در بني‌هاشم جمع نمي‌شوند، ابوعبيده به صحت اين حديث گواهي داد.[61] برخي مفسران شيعي سده‌هاي نخست او را از كساني مي‌دانند كه براي گرفتن بيعت به خانه حضرت زهرا3 هجوم برد.[62]

 

نيز ابوعبيده همراه عمر و مغيرة بن شعبه در گرفتن بيعت از عباس (م.68ق.) عموي پيامبر (صلي الله عليه و اله) براي ابوبكر تلاش كرد.[63] بر پايه نقلي، آنان كوشيدند با تطميع عباس وي را براي جدايي از علي (عليه السلام) تشويق كنند.[64] او تا پايان زندگي از مهم‌ترين عناصر استحكام اركان خلافت شيخين بود و در زمان ابوبكر مدتي متصدي بيت المال شد.[65] سپس به فرماندهي كل سپاه مسلمانان در شام رسيد[66] و شهرها و مناطق عمده شام از جمله دمشق را فتح كرد. او در سال پانزدهم ق. همراه
خالد بن وليد به قصد فتح حِمْص به اين منطقه لشكر كشيد. مسلمانان پس از ماه‌ها محاصره اين منطقه، پيروز شدند و آن را تصرف كردند.[67]

 

خليفه دوم در سال17ق. با بركنار‌كردن خالد بن وليد، ابوعبيده را به حكومت شام منصوب كرد.[68] خليفه آن قدر به او اعتماد داشت كه به گفته خود مي‌خواست پس از مرگ، وي را به جاي خويش بگمارد.[69] او مي‌گفت: آرزو دارم خانه‌اي آكنده از مرداني همچون ابوعبيده داشته باشم.[70] ابوعبيده از فرماندهان مسلمانان در فتح جزيره به سال17ق. و فتح مصر به سال18ق. بود.[71]

 

بر پايه گزارشي، از خدمات او به خليفه دوم و اهالي مدينه آن بود كه چون مدينه دچار قحطي و خشكسالي شد و عمر از واليان شهرهاي مختلف براي ارسال مواد غذايي ياري جست، ابوعبيده مواد غذايي فراوان با 4000 بار شتر از شام به مدينه آورد. با توجه به گسترده نبودن مدينه در آن روزگار، اين رقم گزاف به نظر مي‌رسد. هنگامي كه عمر خواست بهاي اين مواد خوراكي را بپردازد، ابوعبيده از پذيرش آن خودداري كرد و اين كار را براي رضاي خدا دانست.[72]

 

روزي عمر بن خطاب 4000 درهم و 400 دينار براي ابوعبيده فرستاد تا وي را بيازمايد. او همه آن پول را قسمت كرد.[73] در منابع آمده است كه وي آرزو مي‌كرد گوسفندي بود و خانواده‌اش او را ذبح كرده، از گوشتش بهره مي‌بردند.[74] اين سخن شايد بر اثر پشيماني از اشتباهاتش بوده است. او سرانجام در سال 18ق. هنگامي كه 58 سال داشت، در طاعون عَمواس در اردن مُرد و معاذ بن جبل بر او نماز گزارد.[75] وي در روستاي «عمتا» در منطقه غور (بيسان) به خاك سپرده شد.[76]

 

ابوعبيده در منابع كهن اهل‌ سنت به عنوان صحابي پيامبر (صلي الله عليه و اله) ، يكي از عشره مُبَشّره[77] و از حواريان پيامبر (صلي الله عليه و اله)[78] و فقيهان صحابه[79] ياد شده و فضيلت‌هايي از زبان پيامبر (صلي الله عليه و اله)[80] و صحابه[81] در ستايش او نقل كرده‌اند؛ مثلا او را امين امت و امين پيامبر (صلي الله عليه و اله) شمرده‌اند.[82] برخي حديث‌شناسان در صحت انتساب اين سخن به پيامبر (صلي الله عليه و اله) ترديد دارند.[83] او را از كاتبان وحي[84] و گردآورندگان قرآن دانسته‌اند.[85] اشعاري هم به او نسبت داده‌اند.[86] نيز او در منابع حديثي يكي از راويان احاديث پيامبر (صلي الله عليه و اله) به شمار مي‌رود كه رواياتي اندك از زبان پيامبر نقل كرده است.[87]

 

روايت‌هاي ابوعبيده

 راويان احاديث اندك وي از پيامبر (صلي الله عليه و اله) از اين قرارند: جابر بن عبدالله، عرباض بن جاريه، ابوامامه باهلي، اسلم غلام عمر، سمرة بن جندب، عبدالرحمن بن غنم[88]، و عياض بن غطيف.[89] احاديث منتسب به وي موضوعاتي پراكنده را در بر مي‌گيرند؛ از جمله: فضيلت نماز جمعه[90]، فضيلت امركردن حاكمان به معروف[91]، عذاب نسبت‌دهنده دروغ به پيامبر (صلي الله عليه و اله)[92]، پاداش انفاق در راه خدا[93]، به تأخير انداختن قصاص زن گناهكار تا زاده شدن فرزندش[94]، استدراج براي امت گناهكار[95]، هشدار خروج دجال براي هر قومي از جمله پيروان خود[96]، وصيت پيامبر (صلي الله عليه و اله) براي اخراج يهود از جزيرة العرب[97]، كساني كه شهيد محسوب مي‌شوند[98]، روايتي درباره رؤيت خداوند كه بيانگر داستان ديدار پيامبر (صلي الله عليه و اله) و خداوند و گفت‌وگوي ايشان در شب معراج است[99] و گزارش ناخشنودي پيامبر (صلي الله عليه و اله) از انحراف امتش پس از ايشان.[100]

 

نيز گزارشي درباره اظهار اندوه وي از رعايت نكردن وصيت پيامبر (صلي الله عليه و اله) در دست است. از مسلم بن أكيس گزارش شده كه روزي نزد ابو‌عبيده رفت و او را اندوهگين ديد و از علت آن پرسيد. ابوعبيده علت آن را فراموش‌كردن وصيت پيامبر دانست كه وي را از تجمل‌گرايي منع نموده و توصيه كرده بود زندگي ساده‌اي در پيش گيرد؛ ولي وي چنين نكرده بود.[101]

 

منابع از دو پسر وي به نام‌هاي يزيد و عمير از هند بنت جابر بن وهب ياد كرده‌اند[102]؛ اما نسلي از او نمانده است.[103]

 

منابع

الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن‌ اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن‌ حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن‌كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الخلفاء: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408ق؛ تاريخ بغداد: الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّة النميري (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاّتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ حلية الاولياء: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ دائرة المعارف قرآن كريم: مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم، قم، بوستان كتاب، 1378ش؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ الرده: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش الجبوري، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1410ق؛ الرياض النضره: الطبري (م.694ق.)، به كوشش عيسي عبدالله، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1996م؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فواز، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ سنن ابي‌داود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سنن الدارمي: الدارمي (م.255ق.)، احياء السنة النبويه؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن عماد (م.1089ق.)، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ طبقات الفقهاء: ابراهيم بن محمد الشيرازي (م.476ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار الرائد؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ علل الشرايع: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش بحر العلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385ق؛ الغارات: ابراهيم الثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمد رضوان، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ كتاب السنه: الشيباني (م.287ق.)، به كوشش محمد الباني، بيروت، المكتب الاسلامي، 1413ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المحبّر: ابن‌ حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند ابي‌يعلي: احمد بن علي بن المثني (م.307ق.)، به كوشش حسين سليم، بيروت، دار المأمون للتراث؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ من لايحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق.

 

علي غفراني، معصومه اخلاقي

 

 


[1]. نك: انساب الاشراف، ج1، ص257؛ ج11، ص67؛ تاريخ دمشق، ج25، ص443؛ الاصابه، ج3، ص475.

[2]. فتوح البلدان، ص457.

[3]. السيرة النبويه، ج2، ص663.

[4]. انساب الاشراف، ج1، ص257.

[5]. البدء و التاريخ، ج5، ص87.

[6]. المحبّر، ص170؛ الاصابه، ج3، ص476.

[7]. دائرة المعارف قرآن كريم، ج2، ص36؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص718.

[8]. المعارف، ص247؛ الاصابه، ج3، ص475.

[9]. البرهان، ج2، ص360.

[10]. الكافي، ج4، ص566-567؛ من لايحضره الفقيه، ج2، ص559.

[11]. تفسير قمي، ج1، ص301.

[12]. تفسير عياشي، ج1، ص275؛ الكافي، ج8، ص334.

[13]. الكافي، ج1، ص421؛ ج8، ص180.

[14]. الكافي، ج1، ص421؛ البرهان، ج4، ص884.

[15]. السيرة النبويه، ج1، ص252-253؛ الطبقات، ج3، ص393؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص5، 6، 8، 144. 

[16]. السيرة النبويه، ج1، ص414؛ الرياض النضره، ج3، ص346.

[17]. الطبقات، ج3، ص414؛ المعارف، ص248.

[18]. نك: انساب الاشراف، ج1، ص140.

[19]. السيرة النبويه، ج1، ص329؛ البداية و النهايه، ج3، ص321.

[20]. الطبقات، ج7، ص269؛ الاستيعاب، ج4، ص1710.

[21]. انساب الاشراف، ج1، ص257؛ الاصابه، ج3، ص475.

[22]. نك: السيرة النبويه، ج1، ص369.

[23]. السيرة النبويه، ج1، ص505؛ الطبقات، ج3، ص421.

[24]. الطبقات، ج3، ص88، 313؛ المحبّر، ص71؛ انساب الاشراف، ج1، ص257.

[25]. الاصابه، ج1، ص455.

[26]. المحبّر، ص75؛ انساب الاشراف، ج1، ص319؛ الطبقات، ج3، ص313.

[27]. صحيح البخاري، ج8، ص134.

[28]. المغازي، ج1، ص157، 240؛ نك: السيرة النبويه، ج1، ص685؛ البدء و التاريخ، ج5، ص87.

[29]. المغازي، ج1، ص240، 247؛ البدء و التاريخ، ج5، ص87؛ البداية و النهايه، ج4، ص30.

[30]. الكافي، ج8، ص318؛ علل الشرايع، ج1، ص7؛ الارشاد، ج1، ص83.

[31]. المعارف، ص248؛ الاستيعاب، ج2، ص342.

[32]. المغازي، ج2، ص612.

[33]. اسد الغابه، ج3، ص742.

[34]. الطبقات، ج3، ص313؛ ج7، ص269؛ تاريخ طبري، ج3، ص32.

[35]. الطبقات، ج7، ص269.

[36]. الاصابه، ج6، ص28.

[37]. الطبقات، ج7، ص269.

[38]. المغازي، ج2، ص770-773؛ السيرة النبويه، ج2، ص623-624؛ تاريخ طبري، ج3، ص32.

[39]. الاصابه، ج6، ص28.

[40]. تاريخ الاسلام، ج4، ص113.

[41]. الخصال، ج2، ص499.

[42]. فتوح البلدان، ص52؛ تاريخ طبري، ج3، ص159.

[43]. السيرة النبويه، ج2، ص327، 407؛ تاريخ طبري، ج3،ص159.

[44]. المغازي، ج2، ص612؛ الطبقات، ج2، ص74-75.

[45]. مسند احمد، ج4، ص137؛ صحيح البخاري، ج4، ص62-63؛ دلائل النبوه، ج6، ص319.

[46]. الطبقات، ج3، ص315؛ صحيح البخاري، ج8، ص134؛ الاستيعاب، ج4، ص1711.

[47]. الاستيعاب، ج4، ص1710؛ الاصابه، ج3، ص476.

[48]. السيرة النبويه، ج2، ص664.

[49]. المغازي، ج3، ص1118.

[50]. المغازي، ج3، ص1120؛ السيرة النبويه، ج2، ص663؛ تاريخ طبري، ج3، ص213.

[51]. المغازي، ج3، ص1120-1121.

[52]. انساب الاشراف، ج2، ص260؛ تاريخ طبري، ج3، ص201.

[53]. الكافي، ج8، ص179-180.

[54]. انساب الاشراف، ج2، ص260؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص123؛ تاريخ طبري، ج3، ص219.

[55]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص123.

[56]. السيرة النبويه، ج2، ص659؛ انساب الاشراف، ج2، ص263؛ الطبقات، ج3، ص221.

[57]. الرده، ص41-42؛ الاحتجاج، ج1، ص91؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص8.

[58]. المغازي، ج3، ص1121؛ الرده، ص46.

[59]. نك: الرده، ص46؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص12.

[60]. الغارات، ج2، ص767؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص305.

[61]. الاحتجاج، ج1، ص183.

[62]. تفسير عياشي، ج2، ص66.

[63]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص124-125.

[64]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص124-125.

[65]. تاريخ خليفه، ص66.

[66]. تاريخ طبري، ج3، ص340، 355، 405-406؛ البدء و التاريخ، ج5، ص166؛ المعجم الكبير، ج1، ص156.

[67]. تاريخ طبري، ج3، ص598.

[68]. الاستيعاب، ج2، ص793.

[69]. الطبقات، ج3، ص261؛ مسند احمد، ج1، ص18؛ تاريخ طبري، ج4، ص227.

[70]. الطبقات، ج7، ص269.

[71]. تاريخ طبري، ج4، ص57، 107.

[72]. المنتظم، ج4، ص251.

[73]. الطبقات، ج7، ص269.

[74]. الطبقات، ج3، ص315؛ اسد الغابه، ج3، ص6.

[75] تاريخ خليفه، ص138؛ انساب الاشراف، ج1، ص257-258؛ شذرات الذهب، ج1، ص29.

[76]. معجم البلدان، ج4، ص153؛ الاعلام، ج3، ص252.

[77]. الاستيعاب، ج4، ص24؛ اسد الغابه، ج5، ص206؛ البداية و النهايه، ج7، ص94.

[78]. المحبّر، ص474.

[79]. طبقات الفقهاء، ج1، ص35؛ نك: سير اعلام النبلاء، ج1، ص6-7.

[80]. تاريخ الخلفاء، ص45، 47.

[81]. تاريخ المدينه، ج3، ص881؛ اسد الغابه، ج5، ص204؛ البداية و النهايه، ج7، ص97.

[82]. تاريخ المدينه، ج3، ص881؛ انساب الاشراف، ج1، ص223؛ المعارف، ص247.

[83]. حلية الاولياء، ج3، ص122؛ ج7، ص175.

[84]. البداية و النهايه، ج5، ص349.

[85]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص8 .

[86]. السيرة النبويه، ج2، ص584.

[87]. السيرة النبويه، ج2، ص99، 327، 624؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص6-7.

[88]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص6.

[89]. السنن الدارمي، ج2، ص233.

[90]. مجمع الزوائد، ج2، ص168.

[91]. مجمع الزوائد، ج7، ص272.

[92]. تاريخ بغداد، ج10، ص281.

[93]. مسند ابي يعلي، ج2، ص181؛ المستدرك، ج3، ص264-265.

[94]. سنن ابن ماجه، ج2، ص898-899.

[95]. السنن الكبري، ج8، ص159.

[96]. سنن ابي داود، ج2، ص426؛ سنن الترمذي، ج3، ص344.

[97]. سنن الدارمي، ج2، ص233.

[98]. كنز العمال، ج4، ص423.

[99]. تاريخ بغداد، ج8، ص147.

[100]. كتاب السنه، ص132.

[101]. مسند ابي يعلي، ج1، ص195-196؛ مجمع الزوائد، ج10، ص253.

[102]. الطبقات، ج3، ص409.

[103]. المعارف، ص247؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص8.

 




نظرات کاربران