اَندُلُس
بخشی از شبه جزیره ایبری در جنوب شرقی پرتغال، در حاکمیت 800 ساله مسلمانان در نام‌‌گذاری اندلس وجوه گوناگون گفته‌اند. برخی بر آنند که کلمه اندلُس (در اسپانیایی: Andalucía) از واندِلیشیا به معنی سرزمین واندال‌ها، سلسله حاک
بخشي از شبه جزيره ايبري در جنوب شرقي پرتغال، در حاكميت 800 ساله مسلمانان
در نامگذاري اندلس وجوه گوناگون گفتهاند. برخي بر آنند كه كلمه اندلُس (در اسپانيايي: Andalucía) از واندِليشيا به معني سرزمين واندالها، سلسله حاكم بر آن منطقه از429 تا 408ق.م. است.[1] برخي احتمال دادهاند كلمه اندلس از عبارتي آلماني به معني «حصه و سهمي از زمين» گرفته شده باشد.[2] در احتمال ديگر، گويند كه آنجا را به نام نخستين ساكنانش در گذشتهها كه قومي با نام اَندَلُوش بوده، اندلس ناميدهاند.[3]
در منابع جغرافيايي مسلمانان، جزيره اندلس به همه شبه جزيره ايبري يعني اسپانيا و پرتغال فعلي و نيز اسپانياي در حاكميت اسلامي اطلاق ميشده است[4] و مرزهاي آن از شرق و شمال به كشورهاي روم، از جنوب به مديترانه، و از غرب به اقيانوس مغربي ختم ميشد.[5] اندلس در دوره حكومت مسلمانان به پنج ولايت تقسيم گرديد و در هر ولايت حاكمي مستقل نصب شد.[6]
نام يوناني اين منطقه، ايبريا و تلفظ رومي آن اسپانيا است.[7] شبه جزيره ايبري در جنوب غربي اروپا و شامل اسپانيا و پرتغال بوده و با كوههاي پيرنه از بقيه اروپا و با تنگه جبل طارق از افريقاي شمالي جدا شده است.[8] اندلس امروزه بزرگترين استان اسپانيا و از نظر تقسيمات كشوري شامل هشت شهرِ المريه (المريا)، قادش (كاديز)، قرطبه (كردوبا)، غرناطه (گرانادا)، ولبه (اوئلوا)، جيان (خائن)، مالقه (مالاگا)، و اشبيليه (سيويل) است.[9] اكنون يك ميليون تن مسلمان در اسپانيا زندگي ميكنند كه از اين شمار، 10% اسپانيايي و بقيه مهاجراني از كشورهاي اسلامي به ويژه آفريقا هستند. مسلمانان حدود 50 مسجد دارند.[10]
تاريخ سياسي
فينيقيها در حدود سال 1200ق.م. براي گسترش بازرگاني خود، وارد شبه جزيره ايبري شدند و به تدريج بر منطقه يونان چيره گشتند. در حدود850ق.م. كارتاژها جنوب اندلس را تصرف كردند و بعدها ميان آنان و روميان نبردهايي رخ داد كه موجب شد روميان بتوانند تا 409م. بر اندلس فرمانروايي كنند. هجوم قبايل بربر و ضعف روميان و آمدن طوايف واندال و ويزيگُوتها از كوههاي پيرنِه باعث انقراض حكومت روميان بر اندلس شد. ويزيگوتها توانستند تا اوايل سده هشتم م. كه مسلمانان وارد اندلس شدند، بر اين سرزمين تسلط يابند.[11] همزمان با آمدن مسلمانان، اندلس از هر جهت دچار ناتواني بود و ساختار اداري بيماري داشت و هر كس كه ميتوانست، بر ديگران ستم ميكرد.[12] سرزمين اندلس از قديم به داشتن معادن[13]، محصولات زراعي و تجارت شكوفا شهرت داشت و همين عامل اصلي هجوم اقوام بيگانه به اين سرزمينهاي دور بوده است.[14] برخي باور دارند كه مسلمانان نه براي سلطه بر دارايي اندلس، بلكه به قصد رهايي اقوام ديگر از جهالت و بردگي و براي گسترش جهاد اسلامي و نبرد در راه خدا، اندلس را فتح كردند و تأكيد بر عامل و انگيزه مادي، ساخته پندار خاورشناسان است.[15] در منابع، فتح مغرب اسلامي تا هنگام فتح اندلس، به صورت تدريجي و در هشت مرحله وصف شده كه در هر مرحله، بخشي از سرزمينها به تصرف مسلمانان درميآمد تا اينكه فتح اندلس، اين فتوحات را كامل كرد.[16]
به سال 92ق. موسي بن نُصَير، حاكم اِفريقيه، سپاهي به فرماندهي غلام خود، طارق بن زياد، روانه اندلس كرد. طارق با همكاري و حمايت شورشيان مخالف ويزيگوتها، توانست به آساني پارهاي از شهرهاي اندلس را تصرف نمايد و به سوي شمال رود و در كمتر از يك سال همه مناطق اندلس را تسخير كند.[17] موسي بن نصير در 93ق. از جبل طارق گذشت و به شمال شبه جزيره ايبري رفت و راهي طُلَيطُله شد و طارق به استقبالش آمد. موسي بن نصير نبردهايي فراوان با اروپاييان به ويژه فرانسويان كرد و پيروزيهاي بزرگي نصيب مسلمانان نمود.[18] او دژهاي اندلس را مستحكم كرد و فرزندش را به جاي خويش گماشت.[19] آن گاه كه سليمان بن عبدالملك به خلافت رسيد، موسي بن نصير را زنداني و جريمه كرد و فرمان داد فرزندش را به قتل برسانند. در اين دوره، اندلس بخشي از ولايت افريقيه در قلمرو خلافت دمشق بود و حاكمان آنجا را واليان افريقيه (تونس فعلي) كه در قيروان اقامت داشتند، تعيين ميكردند. در نصب واليان، از سياستي ويژه پيروي ميشد و هيچگاه حكومت با دوام به اين واليان سپرده نميشد.[20] به سال 100ق. عمر بن عبدالعزيز، سَمح بن مالك خُولاني را كه در كشورداري و جنگاوري شهرت داشت، به امارت اندلس برگزيد. سمح خولاني اصلاحات عمراني و مالي در اندلس صورت داد و سركشان را مهار كرد و فتوحات را ادامه داد و تا جنوب فرانسه پيش رفت.[21] او نخستين كسي بود كه قرطبه را به پايتختي برگزيد. تا سده پنجم ق. اين شهر همچنان پايتخت بود.[22]
تاريخ اندلس در دوران 800 ساله مسلمانان به چند دوره تقسيم ميشود: از 92 تا 138ق. يعني فتح اسپانيا به دست طارق بن زياد تا روي كارآمدن امويان اندلس. از 138 تا 422ق. كه حكومت امويان اندلس به طول انجاميد و در اين دوره، بيش از 16 امير اموي، از عبدالرحمن داخل تا هشام بن محمد، به حكومت رسيدند.[23] در روزگار اموي، تختگاه اميران از طليطله (تولدو) كه در روزگار گوتها اعتبار داشت، به قرطبه تغيير يافت.[24] فاطميان همواره در ستيز با حاكمان اندلس بودند؛ اما نتواستند بر آن سرزمين چيره شوند.[25] از422 تا 479ق. كه دوره ملوك الطّوايفي بود و حدود 39 حاكم محلي در سرزمينهاي گوناگون اندلس به حكومت رسيدند.[26] از 479 تا 543ق. كه دوره حكومت مُرابطون بود و يوسف بن تاشفين مرابطي در نبرد با شاه كاستيل در479ق. در زَلاقِه نزديك بَطليُوس، بيشتر سرزمينهاي از دست رفته را بازگرداند و چند سال بعد ملوك طوايف را از ميان برد و تنها به هُوديان اجازه داد تا در سرقسطه (زاراگزا) باقي بمانند.[27] از543 تا 632ق. كه دوره حكومت موحدون بود و اندلس دچار نابساماني شد و مسيحيان سرزمينهاي بسيار را تصرف كردند. در اواخر سده هفتم ق. جز در غرناطه و چند شهر كوچك، جايي براي حكومت مسلمانان باقي نمانده بود.[28] از سال 632 تا 897ق. حكومت خاندان بنينصر برقرار گشت. اما پس از سقوط موحدون و سيطره مسيحيان بر سراسر اسپانيا، حاكميت مسلمانان بر سرزمينهاي اندلس يكسره برچيده شد. مسيحيان پس از سلطه بر سرزمين اندلس، براي خوارشماري، باقيمانده مسلمانان اندلس را موريسكوها (مور كوچك يا به اصطلاح عربي مُدَجَنين[29]) ناميدند.[30]
جمعيتشناسي اندلس
نخستين مهاجران عرب به اندلس، سپاه 18000 نفري موسي بن نصير بود كه به سال 93ق. وارد اندلس شدند. سپس حر بن عبدالرحمن، حكمران اندلس، به سال 97ق. تعداد 400 تن را از افريقيه همراه خود آورد.[31] با اينكه بخش عظيمي از جمعيت اندلس كه مولدون ناميده ميشدند، اسلام آوردند، شماري نيز مسيحي باقي ماندند كه به دليل پايبندي به سبك و سنت اسلامي و تكلم به عربي، مستعربون ناميده شدند. اينان چشم حمايت به ناحيه مسيحي شمال اندلس داشتند.[32] در روزگار امويان اندلس، خاندان عربي حاكم و شماري از خاندانهاي عرب كه در اندلس تَوطُّن يافته بودند، با بوميان تازه مسلمان و مسيحيان در يك نظام اجتماعي، سازمان يافتند.[33]بني اميه به محض سلطه بر منطقه درباره ديگر گروهها و نژادها سختگيري كردند و شيوه تعصب عربي و بدبيني به موالي را در پيش گرفتند.[34] بربرها نيز قوم بومي آن سرزمينها بودند.[35] در اين ميان، يهوديان اندلس نيز از تسامح مردم عرب بهره بردند و در روزگار ملوك الطوايف به قدرتي روزافزون دست يافتند.[36] بعدها در دوره موحدون با يهوديان برخوردي قهرآميز صورت گرفت و آنها ناچار به ترك اندلس شدند.[37]
تمدن، فرهنگ و علوم اسلامي اندلس
در اندلس تمدني شكوفا سر برآورد كه سابقه نداشت. ويژگي اين تمدن، تسامح و مداراي فرهنگي و همزيستي مسالمتآميز بود. در برابر، ارباب كليسا همواره در گسترش نفرت و دشمني كوشيدند و از هر وسيله بهره بردند تا مسلمانان را از دين و فرهنگ و سنت خود بيرون كنند.[38] از سده اول ق. كساني از اندلس به بخارا و از بغداد به قرطبه ميرفتند. در اين زمينه، از يك فقيه اندلسي به نام اسعد الخير انصاري اندلسي (م.541ق.) ياد ميكنند كه چون به سرزمين دوردست چين سفر كرد، به عنوان «چيني» شهرت يافت.[39]
مذهب رسمي در اندلس، مالكي بود كه از اواخر سده دوم ق. از روزگار عبدالرحمن داخل تثبيت يافت.[40] زمينه رشد اين مكتب فقهي، بيشتر مربوط به شاگردان يا استاداني بود كه هواداري از مذهب مالكي را رواج دادند و تبديل به مذهب غالب كردند.[41]
در سده دوم ق. دانشهاي اسلامي كه در شرق گسترش و تكامل يافته بود، به اندلس نفوذ كرد. در حديث، تفسير و علوم قرآني به ويژه در قرائت، گرايش به دانش مردم مدينه بود و روايت وَرش، راوي مصري نافع، مورد توجه اندلسيان بود. قرائت نافع تا پايان سده چهارم ق. در اندلس غلبه داشت. محمد بن عمر خيرون معافري نخستين كسي بود كه در قرائت نافع پژوهش كرد. او به مكه آمد و حج نيز به جا آورد.[42]در حوزه عرفان، فلسفه، كلام و ديگر علوم عقلي، متفكراني بزرگ مانند ابن مَسره (م.319ق.)، ابن جَبيرول (م.450ق.)، ابن حَزم اندلسي (م.456ق.)، ابن باجه (م.533ق.)، ابن طُفَيل (م.581ق.)، ابن رُشْد قرطبي (م.595ق.)، و ابن سَبعين(م.669ق.) برخاستند و در رشد و تحول علوم عقلي نقش ايفا كردند. در عرفان نظري، ابن عربي (م.638ق.) شخصيتي ممتاز و بنيانگذار است. او مدتي مجاور مكه شد و كتاب الفتوحات المكيه او محصول اين دوران است.[43] در اندلس، علوم عقلي به افول و انحطاط دچار شده بود.[44]
در دانش نجوم، اندلسيان به انتقاد از هيأت بطلميوسي پرداختند و هيأتي جديد پيشنهاد كردند. تأثير غير مستقيم نجوم اسلامي اندلس بر ديدگاههاي اروپايياني چون كپرنيك و كپْلر و گاليله، موجب انقلاب در اين دانش شد.[45] مسلمانان اندلس در علوم و فنون گوناگون از رياضي و جبر، ستارهشناسي، علوم طبيعي، مكانيك و پزشكي تا هنر و زيباييشناسي پيشرفت كردند و آثاري مهم نگاشتند.[46] در داروشناسي، ابن وافد، غافِقي، ادريسي جغرافيدان، اشبيلي و ابن بيطار، در تحولات اين دانش اثر گذاشتند. با اينكه دانش ستارهشناسي رونقي گسترده يافت، در رياضيات تنها همان بخش كه به مسائل ارث مربوط بود، رواج گرفت.[47]
دانش تاريخ در اندلس از همان سدههاي نخستين مورد توجه بود. از عبدالملك بن حبيب مِرداسي قرطبي (م.239ق.) كه حج گزارد و به مدينه نزد مالك بن انس آمد، به عنوان نخستين تاريخنگار اندلس ياد كردهاند.[48] تاريخنگاري در نيمه دوم سده پنجم ق. در اندلس به اوج رسيد و گروهي از بزرگترين تاريخنگاران اندلسي تدوين تاريخ را به كمال رساندند. واپسين تاريخنگار بزرگ اندلس، لسان الدين ابن خطيب (م.776ق.)نگارنده الاحاطة في أخبار غرناطه است.[49] عربهاي اندلس با وجود بيم از اقيانوس اطلس كه در خاطرشان به درياي خوفناك ظلمات پيوسته بود، در كار اكتشاف آن كوشش بسيار كردند.[50]
سبكي ويژه در شعرسرايي موسوم به مُوَشَّحات با تنوعاتش در اندلس شكل گرفت و رشد يافت. دلبستگي اديبان و دانشوران اندلس به مشرق، افزون بر شوق زيارت حرمين، به اين دليل نيز بود كه اندلسيان در ادبيات و فرهنگ، تابع شرق بودند و راه و رسم شرقيان را در نوشتن و گفتن پيگيري ميكردند.[51]
خليفه اموي، حكم دوم، در قرطبه كتابخانهاي بزرگ بنياد نهاد كه حدود 000/400 جلد كتاب داشت. در دوران اموي در غَرناطه،70 كتابخانه عمومي وجود داشت. در كتابخانه سلطان مراكش كه هنگام عزيمت از اندلس آن را در يك كشتي به مقصد فرستاد و در راه به دست دزدان دريايي افتاد، 000/300 تا 000/400 كتاب بود. همين كتابها به دست فيليپ سوم پادشاه اسپانيا افتاد و هسته اصلي كتابخانه معروف اسكوريال شد.[52]
معماري
معماري اندلس و بهكارگيري نقوش تزييني ويژه و سبكي خاص كه به معماري اندلسي شهرت يافته، نشان دهنده رشد فنون، هنرها و صنعتها در غرب اسلامي است. مسجد جامع قرطبه و ساختار قوسها، طاقها، آجرهاي سرخ رنگ، سنگ سفيد، تنوع رنگها و نقشهاي آنها ويژگي اين گونه معماري است.[53] ميدانها و قصرهاي قرطبه از نظر معماري و هنر شهرسازي قابل توجه هستند.[54] قصر و شهر الزهراء از آثار ماندگار معماري اندلسي روزگار امويان است كه در هشت كيلومتري شمال غربي قرطبه قرار داشته است.[55] در معماري مدينة الزهراء، كندهكاريهاي انجام يافته روي سنگ به جاي گچ، يك پديده نو در معماري تلقي شده است.[56] الزهراء بعدها ويران شد و از 1910م. باستانشناسان به كاوش در آنجا پرداختند.
حجگزاري و راه حج اندلس
افزون بر حرمين و اهتمام كلي مسلمانان اندلس و مغرب به حجگزاري، بهره بردن از مراكز و مدارس علمي و نهادهاي فرهنگي عراق، خراسان، شام و مصر، انگيزه سفر و كوچ دانشوران و محدثان و اديبان اندلسي ميشد.[57] بعد از فتح اندلس، مسلمانان به ثروتها و گوهرهاي گرانبهاي بسيار دست يافتند. براي نمونه، در ميان اين يافتهها، گوهرهاي گرانبهاي متعلق به حضرت سليمان با نام مائده سليمان به دست آمد كه از طلاي خالص بود و حلقههايي از طلا و زَبَرجَد داشت و آن را وليد بن عبدالملك در تزيين ميزاب (ناودان) كعبه به كار برد.[58]
حاجيان مغربي و اندلسي راهي طولاني براي رسيدن به اسكندريه و قاهره را پيموده، همراه كاروان مصر راهشان را به مكه ادامه ميدادند. مسير اين حاجيان يك بار از سمت سيسيل (صِقِليه) و رسيدن به اسكندريه و از آنجا از طريق زميني بود. بار ديگر از راه خشكي مسيري را در شمال قاره سياه پيموده، رهسپار قاهره ميشدند.[59] در دوره فاطميان، در قرن چهارم و پنجم ق. بيشتر حاجيان اندلس و نيز اهل مغرب و افريقيه از راه دريايي و خشكي به مصر ميرسيدند و سپس از راه مصر و در منازل به سفر ادامه ميدادند.[60] مسير دريايي حاجيان اندلس به طور تقريبي بر همان مسير سفر ابن جبير منطبق است. اندلسيان مشتاق حجاز و حج و طالبان علم، سفرشان را از يكي از شهرهاي اندلس مانند سِبته آغاز كرده، سپس از سواحل ساردني و سيسيل تا بندر اسكندريه آمده، بر نيل نشسته تا قاهره و از آنجا به بندر عيذاب بر كناره درياي سرخ ميرسيدند. در آنجا حاجيان به كشتي مينشستند و آن گاه به جده فرود ميآمدند و با كاروان به سوي مكه ميرفتند. در مسير بازگشت به اندلس،كساني كه قصد رفتن به جزيره اندلس داشتند، از قيروان به تونس رفته، آن گاه بركشتي نشسته، تا محلي به نام تِنِس ميرسيدند يا به تاهرت رفته و از آنجا به ناحيه تدمير رسيده، سپس رهسپار قرطبه ميگشتند.[61]
در باره سختي راه حاجيان اندلس، گفتههاي صاحبان تجربه در منابع بازتاب يافته است. از جمله، ابن خلدون به حجگزاران اندلسي و مغربي پند مي داد كه در گذر از اين منازل، بيشتر از هرچيز، بايد صبر و تحمل داشت.[62] تحمل مشكلات و بلاياي اين مسير طولاني، ضرورتي تجربي بود كه حتي در سفرنامهها به آن اشاره ميشد. برخي حجگزاران در مسير دچار رنجهاي بسيار شده، ميمردند يا كشته ميشدند.[63] حاجيان اندلس به دليل فاصله بسيار با حجاز، مسير چند هزار كيلومتري را ميبايست سپري كنند. شايد تحمل اين سختيها، لقب الحاج را براي حجگزاران مغرب و اندلس مهم ساخته بود.[64] اعتبار اجتماعي اين عنوان نزد اهل اندلس بسيار بوده و خاندانهايي كه در اندلس به ابن الحاج مشهورند، كم نيستند.[65]
يكي از مشكلات حجگزاران اندلس، اجاره كردن كشتيهاي مسيحيان براي انجام سفر از افريقيه تا اسكندريه بوده است. مشكل ديگر حجگزاران اندلسي، اخذ ماليات (مُكُوس) بود كه بر حسب خواسته باجگيران افزايش مييافت و در بندرهاي گوناگون مانند صعيد، قُلزَم (درياي سرخ) در مرزهاي اسكندريه و فرما[66] گرفته ميشد. سفرنامهنويسان مغربي واندلسي مانند ابوحامد غَرناطي، ابن جُبير، عَبدري، ابن بَطوطه، تُجيبي، و بَلَوي ديدههاي خود را از سختگيريهاي مالياتبگيران نگاشتهاند. گزارش ابن مُجاور (م.690ق.) كه از مناطق شرقي به حج آمده و شاهد سختگيري بر مغربيان و اندلسيان و اخذ ماليات افزون بر توانشان بود، تأييدي بر گزارش سفرنامهنويسان اندلسي است. بر اين اساس، پارهاي از فقيهان اندلسي و مغربي در مواقع خطر وجوب حج را از مردمان اين سرزمينها ساقط دانستهاند. ابوبكر طرطوشي، ابوبكر بن العربي، ابن رشد، لخمي، ابن طلحه، و ابوعمران فأسي نظريات و فتاواي فقهي در اين زمينه طرح كرده و حجگزار اندلسي را در پارهاي از زمانها مستطيع ندانستهاند. ابن رشد در ديدگاهي فقهي گفته است: حج در زمانه ما (سده ششم ق.) به دليل عدم استطاعت، از مكلفان ساقط است.[67] كاهش شمار حجگزاران اندلسي دليلهاي ديگر نيز داشت. براي نمونه، در سده هشتم و نهم ق. به دليل اينكه دانشوران مناطق غرب اسلامي، مردم را به جهاد فراخوانده و آن را بر حج برتري داده بودند، شمار حاجيان كاهش يافت.[68]
ميقات اهل مغرب و اندلس، رابُغ بود كه در محاذات جحفه قرار داشت.[69] حاجيان اندلسي هنگامي كه به سرزمين وحي ميرسيدند، به مكانهاي مورد توجهشان روي ميآوردند. از جمله در جايي به نام شِعب المَبال كه در ميان دو مَأزَم عرفه قرار داشت، نماز ميگزاردند. اين شعب همان جايي است كه رسول خدا در حجة الوداع در آن فرود آمد و وضو ساخت و نماز مغرب و عشا به جاي آورد.[70]
دانشوران حجگزار اندلس
بهره بردن از محضر دانشوراني چون مالك بن انس كه در اندلس شهرت يافته بود[71]، در اواخر سده دوم ق. يكي از علل رواج سفر اندلسيان به حجاز بوده است. محمد بن بشير معافري (م.198ق.) از كساني است كه حج گزارد و با مالك بن انس ديدار كرد.[72] در همين شمار است يحيي بن يحيي ليثي (م.234ق.) از بربرهاي مَصْمُودي و راوي مُوَطّأ مالك بن انس كه از محدثان مكه مانند سفيان ثوري حديث شنيد و از دانشوران مدينه و مصر نيز بهره برد.[73] فرزند وي كه اهل دانش و زهد بود، مجاور مكه شد و همان جا وفات يافت.[74] يكي از نوادگان ليثي كه قاضي قرطبه بود، به حج رفت و از دانشوران مكه حديث شنيد.[75] عبدالله بن مَسره (م.286ق.) كه از اندلس به مكه آمد، توانست در مكه صاحب اموال و مستغلات شود.[76] زكريا بن خطاب تطيلي در 293ق. به شرق سفر كرد و حج گزارد و در مكه كتاب النسب زبير بن بكار را از گروهي از اهل دانش آنجا فراگرفت و موطأ مالك را نيز از ابراهيم حداد آموخت و روايت كرد.[77] قاسم بن ثابت سرقسطي (م.302ق.) كه كتاب العين فراهيدي را در اندلس رواج داد، با پدرش به مكه رفت و از برخي محدثان حديث شنيد.[78] عبدالرحمن بن خلف اقليشي به سال 349ق. راهي مكه گشت و در آنجا نزد ابوبكر آجري و ابوحفص جمحي به كسب دانش پرداخت.[79] محمد بن صالح مَعافري (م.383ق.) از دانشوران حجگزار اندلس بود كه در سفر حج نزد دانشوران بسيار شتافت و از مدارس و مراكز علمي سرزمينهاي شرق ديدن كرد.[80] معافري ياد شده و ابومحمد اشبيلي (م.372ق.) و ابوعبدالله ورش (م.393ق.) به عنوان سه تن از برجستگان اندلسي سده چهارم ق. معرفي شدهاند كه به شرق سفر كردند و حج گزاردند و از دانش شرقيان بهره بردند.[81] افزون بر اينان، دانشوراني چون محمد بن احمد مفرج قرطبي (م.380ق.) ياد كردني است كه از محدثان و دانشوران مكه و مدينه بهره برد و در طلب دانش كوشش بسيار كرد.[82] عثمان بن سعيد اموي معروف به ابن صَيرَفي (م.444ق.) از دانشوران علوم قرآن و تفسير بود و هشت بار حج گزارد.[83] عمر بن حسن هوزني (م.460ق.) در مسير سفر به حجاز، صحيح بخاري را استماع كرد و روايت او را بسياري از دانشوران اندلسي گزارش و ضبط كردند.[84] ابووليد ايوب باجي فقيه، دانشور و متكلم اندلسي (م.474ق.) سالياني در حجاز ماند و حج گزارد.[85] احمد بن عمر عُذري (م.478ق.) نُه سال در مكه به سر برد و كتاب او نظام المرجان في المسالك و الممالك اثري مهم در جغرافيا به شمار ميرود.[86] احمد بن عمر مَعافري، اهل مُرسيه، حج گزارد و به خراسان سفر كرد و با دانشوران آن ديار به ويژه دوستان و شاگردان ابوحامد غزالي ديدار كرد.[87] محمد بن عبدالرحيم غرناطي معروف به ابوحامد (م.562ق.) كه تحفة الالباب و نخبة الاعجاب را نوشت، افزون بر حرمين به شرق اروپا نيز سفر كرد.[88] ابوعبدالله مرسي به سال 570ق. در مرسيه زاده شد و به حجاز آمد. او همراه قافله حاجيان به مناطق گوناگون سفر كرد و حتي به خراسان آمد. مرسي در علوم گوناگون صاحب نظر و توانا بود و در 655ق. وفات يافت.[89] محمد بن ابراهيم يقوري نويسنده كتاب اكمال الاكمال به مكه آمد و حج گزارد و به سال 707ق. در مراكش وفات يافت.[90] درباره زنان حجگزار اندلسي نيزگزارشهايي در دست است.[91]
مجاورت حرمين
دانشوران اندلس اشتياق فراوان به اقامت در حرمين داشته و در سخنان و سرودههاي خود اين تمايل را آشكار كردهاند. علي بن احمد مالقي، نحوي و لغتشناس اندلسي، در شعري ميگويد كه جز سكونت در حجاز خواستي ديگر ندارد.[92] معمولا شماري از اهل اندلس پس از انجام حج، مجاور حرمين ميشدند؛ مانند عثمان غَماري اندلسي از دانشوران حجگزار كه مدتي مجاور مسجدالحرام بود و سپس به زيارت مرقد نبوي رفت و مجاور آنجا شد[93] و نيز سيد محمد بن عبدالرحمن اندلسي مالكي از دانشوران سده نهم ق. كه از جارالله بن فهد قرشي در مكه بهره برد و چندي مجاور حرم مكي بود.[94] ابوالقاسم اندلسي نيز از كساني بود كه به مدينه آمد و مجاور حرم نبوي شد.[95]
ميزان هجرت و مجاورت اندلسيان به حرم نبوي در سده ششم و هفتم ق. همزمان با نفوذ مماليك (حك: 648-923ق.) كاهش يافت و نسبت به همه مجاوران به حدود 2% (26نفر) رسيد؛ زيرا در اين هنگام، بيشتر شهرهاي اسلامي اندلس به دست مسيحيان افتاده و نفوذ اسلام تنها به غرناطه در جنوب اندلس منحصر شده بود.[96] وجود درگيري و استبداد سياسي در سرزمينهاي مغرب و اندلس، عاملي مهم در مهاجرت به شرق بود.[97] بازاريابي براي كالاهاي اندلسي، همساني در مذهب فقهي مالكيان اندلس و مردم مدينه، ضرورت آشنايي و ارتباط با ديگر دانشوران كشورهاي اسلامي حاضر در مدينه، و مهمتر از همه شوق زيارت و مجاورت حرم نبوي از دليلهاي مهاجرت و كوچ فردي و جمعي اهل اندلس به مدينه منوره در سده 12ق. بوده است. نيز نابساماني اقتصادي و نياز مالي، بسياري از مغربيان و اندلسيان دچار تفرقه و درگيري را به مدينه ميكشاند.[98]
كتابهاي حرميني اندلسيان
دانشوران اندلسي به نوشتن درباره حرمين اهتمام داشته و آثاري مهم نگاشتهاند. رُزَين بن معاويه عَبْدري سَرَقُسْطي (م.525ق.) كه مدتي مجاور حرمين بوده، دو كتاب با عنوانهاي اخبار دارالهجره و اخبار مكه درباره حرمين و تاريخ مكه و مدينه نوشته كه تنها گزارشهايي از آنها در منابع پسين بازمانده است. (← اخبار دار الهجره)
معجم ما استعجم نوشته ابوعبيد بكري اندلسي (م.487ق.) از منابع مهم جغرافياي حجاز و جزيرة العرب است كه تنظيم الفبايي دارد و مكانهاي شناخته و ناشناخته حجاز و قبايل مقيم و مهاجر آنجا[99] را شناسايي كرده است. بَكْري، به گفته دُوزي، از بزرگترين جغرافيشناسان اندلس است. وي در كتاب ديگرش، المسالك و الممالك، از راهها و منزلها سخن آورده و سرزمينهاي گوناگون جهان اسلام را شرح داده است.[100]
ابن حَزْم اندلسي كتابي به نام حجة الوداع نوشته و در آن سازگار با روايتهاي اهل سنت،گزارشي از واپسين حج پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) داده است.[101] ابومحمد مَرجاني قُرطُبي، دانشور برجسته سده هشتم ق. بهجة النفوس و الاسرار في تاريخ دار هجرة المختار را به تاريخ مدينه اختصاص داد. كتاب او در 10 باب و فصول گوناگون به تفصيل درباره تحولات، شخصيتها، مكانها و مساجد مدينه سخن گفته است.[102] ابوعبدالله محمد بن محمد رُعَيني اندلسي مكي (م.954ق.) در رساله تتعلق بسدانة البيت الحرام و سبب ولايتهم لذلك درباره تاريخ پردهداري و حجابت كعبه پژوهش كرده است.[103]
سفرنامه نويسي
سفر اندلسيان به شرق و حرمين، نه تنها براي گزاردن حج، بلكه به شوق فراگيري علوم ديني و آشنايي با دانشمندان بود. بسياري از حجگزاران اندلسي، گزارش سفر خود را ثبت كردهاند.از لحاظ محتوا و روشنگارش، اين سفرنامهها را به چند گونه ميتوان تقسيم نمود: 1. برخي از اين سفرنامهها در ميانه راه و سفر نگارش يافته و به شكل روزنوشت بوده، مانند رحله عَبدري. 2. دستهاي ديگر حاصل مذاكرات و مباحثات علمي با دانشوراني بوده كه فرد مسافر حجگزار با آنها ديدار كرده، مانند سفرنامه ابن رُشَيْد فِهْري. 3. شماري ديگر پس از انجام سفر نگارش يافتهاند.[104]
از لحاظ موضوعي، سفرنامهنويسان اندلسي و مغربي در ديدهها و گزارشهاي خود، بر موضوعات گوناگون از جمله تجارت، اقتصاد و كشاورزي، ماليات و اوقاف، آداب و اخلاق عمومي شرقيان، خوراك، پوشاك، سياست، فرقهها و متصوفه، مدارس ديني، اهل فكر و علم، مجالس وعظ و ذكر به ويژه فرهنگ عمومي حجاز، و رفتار مردمان ساكن حرمين توجه نشان دادهاند.[105] سفرنامههاي اندلسي منبعي مهم در شناخت زندگاني فرهنگي و محيط و مراكز علمي شرق و حجاز و دانشوران اسلامي است. از اين رو، اين سفرنامهها حلقه رابط ميان شرق و غرب اسلامي تلقي شدهاند.[106]
از نكات مورد توجه سفرنامهنويسان اندلسي، اشاره به گستردگي اوقاف، صدقات و خيرات همگاني است كه در مصر و دمشق، در روزگار ايوبيان براي تسهيل امور حج و حجگزاران صورت ميگرفته است. سفرنامهنويسان اندلسي به نبود نهادهاي وقفي و خيريهها در اندلس اعتراض داشتهاند تا جايي كه ابن سعيد از عدم اهتمام مرابطون و موحدون به وقف انتقاد كرده است.[107] در اين سفرنامهها، به رفتارشناسي مردمان شرقي توجه شده است. براي نمونه، برخي سفرنامهنويسان اندلسي از بدرفتاري مردمان اسكندريه و ستم كارگزاران و راهداران آنها درباره مسافران سخن گفتهاند.[108]
تذكرة الاخبار نوشته ابن جبير (م.614ق.) از اديبان و دانشوران اندلسي است كه به سال 579ق. در نوجواني از غرناطه عزيمت حج كرد.[109] وي از سبته گذشت و از سواحل ساردني و سيسيل تا بندر اسكندريه رفت. سفرنامه او به رحلة الكناني و نامهاي ديگر از جمله اعتبار الناسك في ذكر الآثار الكريمة و المناسك شهرت دارد.[110] اين سفرنامه كه بيانكننده رخدادها و روابط مردمان ميان راه با حاجيان است، درباره وضع مكه و مدينه و مكانهاي مقدس آن ديار گزارش ميدهد.[111]
او قصيدهاي درباره ستم مالياتبگيران به حاجيان، سروده و به صلاح الدين ايوبي داده است.[112] در سرودهاي ديگر، از صلاح الدين ايوبي خواسته تا به وضع مدينه نگريسته، بدعتهايي را كه در شهر پيغمبر رواج يافته، از ميان ببرد.
او قصيدهاي درباره ستم مالياتبگيران به حاجيان، سروده و به صلاح الدين ايوبي داده است.[112] در سرودهاي ديگر، از صلاح الدين ايوبي خواسته تا به وضع مدينه نگريسته، بدعتهايي را كه در شهر پيغمبر رواج يافته، از ميان ببرد.
سفرنامه ديگر، رحله باجي اشبيلي نوشته ابومروان باجي (م.635ق.) است كه تنها تلخيصي از آن در دست است.[113]
قصيدة في وصف رحلة الامام علم الدين القاسم ابن احمد الاندلسي بازگوكننده سفر اين دانشور اندلسي سده هفتم (661ق.) است كه از مُرسيه به زيارت كعبه و حرم نبوي آمد و در اين مسير با هر دانشور و شيخي كه ديدار كرد، آن را ثبت و گزارش نمود.[114] ابن سعيد اندلسي (م.685ق.) به سال 638ق. همراه پدرش به حج رفت و شمال افريقا و مصر را ديد. او آثاري معتبر در تاريخ و جغرافيا دارد و درباره سبك جغرافيانويسي او پژوهش كردهاند.[115] سفرنامه وي با عنوان النفحة المسكية في الرحلة المكيه حاوي ديدههايش از شهرها و محيط فرهنگي هر ناحيه، وصف كتابها و مذاكراتش با دانشوران مشرق است.[116]
محمد بن محمد عَبْدري (م.689ق.) كه قصد مجاورت در مكه را داشت[117]، با كاروان شام همراه شد و با گذر از شهر تبوك، به حجاز رفت و الرحلة المغربيه را نوشت. يادداشتهاي وي پيرامون مسير حركتش از عقبه ايله، بستن احرام از رابغ، رسيدن به مكه، وصف راهها، وضع مكه و مساجد آن، و بناي كعبه است.[118]
سفرنامه ابن رُشَيد فِهْري (م.721ق.) يك سفرنامه اندلسي مهم از سده هشتم ق. است. او در بُسته به سال 657ق. تولد يافت و از آلمريا براي حج بيرون رفت و در پي بازگشت، چندي در غرناطه تدريس كرد.[119] او در كتابش با عنوان بلند ملء العيبة في ما جمع بطول الغيبة في الوجهة الواجهة الي الحرمين مكّة و طيبة احوال و اوضاع حجاز و حرمين را بازگو كرده و گزارش ديدار و گفتوگوهايش با دانشوران مصر، شام، حجاز و تونس را آورده است. اهميت اين سفرنامه در وصف وضع فكري و موقعيت فرهنگي اين سرزمينها و به ويژه نام بردن از شيوخ و دانشوران حرمين است.[120]
مستفاد الرحله و الاغتراب نوشته قاسم بن يوسف تُجَيبي سِبْتي (م.3-730ق.) است. آن گاه كه وي به مصر رسيد، خلافت فاطميان رو به زوال داشت و او از اين وضع گزارش داده است. وي از مسير سفر حاجيان غرب آفريقا و منازل و مناطق ميان راه سخن گفته و گزارشي از كعبه و تاريخ مسجدالحرام و ابواب آن و مشايخ مجاور حرم داده است.[121]
سفرنامه ابراهيم نميري (713-768ق.) دوست خالد بَلَوي كه پس از بازگشت در بِجايه اقامت كرد و سپس كاتب دولتمردان بنيمَرين شد، گويا گم شده است. همچنين از سفرنامه مكتوب ابواسحق ساحلي، شاعر و اديب اندلسي كه به حجاز سفر نمود و آنجا اقامت كرد، آگاهي در دست نيست.[122] در سده هشتم ق. سفرنامه ابن الحاج غرناطي (م. پس از 768ق.) تأليف گشت. ابن الحاج غرناطي به سال 734ق. سفر خود را آغاز كرد و به حجاز رفت و حج به جاي آورد و سپس به افريقيه بازگشت و نزد برخي حكمرانان خدمت نمود و در بجايه سفرنامهاش را تدوين كرد. مَقَري نسخهاي از رحله ابن الحاج را در دست داشته و آن را وصف كرده است.[123]
تاج المفرق في تحلية علماء المشرق نوشته خالد بن عيسي بلوي(713-765ق.) با اينكه در ظاهر سفرنامهاي است كه با سبكي اديبانه و عبارات سجعگونه نگارش يافته، حاوي بسياري از قطعات، قصايد، و ابيات است.[124]
تحفة النظار نوشته ابن بطوطه (703-779ق.) اهل طنجه است. وي شش بار به حج رفت. مرتبه نخست سفرش به حج را در 725ق. آغاز كرد و حج ششم او در749ق. انجام پذيرفت.[125] سلطان ابوعنان مراكش به ابن جزي اندلسي، صاحب ديوانش، فرمان داد كه تحريري منظم از اين خاطرات بنگارد و ابن بطوطه گزارش دور و دراز خود و ديدههايش از شگفتيهاي جهان را بر او املا كرد.[126]
منشاب الاخبار نوشته عبدالله بن صباح معروف به ابن الصباح از سده نهم ق. از جنبه اجتماعي و تاريخي مهم است.[127] نسخهاي از آن در دارالمكتبة الوطنيه تونس نگهداري ميشود.[128]
سفرنامه قَلصادي نوشته ابوالحسن علي قلصادي اندلسي (م.891ق.) است. او در شهر بسطه از مناطق اندلس زاده شد و به سال 840ق. براي فراگيري دانش و ادب به مغرب و مشرق اسلامي سفر كرد و سال 851ق. تونس را به قصد سفر حج ترك نمود.[129] وي مناسك حج را بر پايه فقه مالكي اجرا ميكرد.[130]
ابوعباس احمد حجري اندلسي مشهور به اَفُوقاي (م.1051ق.) كه مسلمانياش را در اندلس مسيحي پنهان ميكرد، به بخشهايي از اروپا سفر كرد و نيز به حرمين رفت و در كتابش ناصر الدين علي القوم الكافرين درباره حرمين آگاهيهايي داده است.[131]
محمد بن علي رافعي اندلسي تطواني (زنده در1110ق.) سفرنامه المعارج المرقية في الرحلة الشرقيه را نوشت و مراحل و منازل سفرش را در سرودهاي تنظيم كرد. وي همراه كاروان مغربي پس از سپردن سي و چهار مرحله و منزل به مكه رسيد و كنار گزارش از حرمين، به وصف محمل مصر، محمل شامي و كاروان بغدادي و بصري پرداخته است.[132]
سفر به حج و سفرنامهنويسي پس از سلطه مسيحيان قطع نشد. سفرنامههايي مانند رباعيات حاج ييوي منسون، نوشته حاج موريسكي (سده 16م.) در شمار سرودهها درباره حج و وصف حرمين بوده است.[133] سفرنامه منظوم اناشيد الحاج (سده 17م.) از واپسين سفرنامههاي اندلسيان است كه پس از سلطه مسيحيان و كاهش جمعيت مسلمانان نوشته شده است. (← اناشيد الحاج)
از ديگر سفرنامههاي نگاشته اندلسيان، ميتوان به آثار ابن عاشر اندلسي (م.1040ق.) كه ارجوزهاي در وصف منازل حج بوده[134]، رحله احمد بن محمد هَشْتُوكي با عنوان هداية الملك العلام الي بيت الله الحرام[135]، رحله عبدالرحمن غنامي شاوي[136]، و رحله محمد فاطمي بن حسين صقلي[137] اشاره كرد.
منابع
آثار البلاد: زكريا بن محمد القزويني (م.682ق.)، بيروت، دار صادر، 1998م؛ اثارة الترغيب و التشويق: محمد بن اسحق الخوارزمي (م.827ق.)، به كوشش الذهبي، مكه، مكتبة نزار، مصطفي الباز، 1418ق؛ احسن التقاسيم: المقدسي البشاري (م.380ق.)، قاهره، مكتبة مدبولي، 1411ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ انس الساري و السارب: محمد بن القيسي (م.1042ق.)، به كوشش الفأسي، وزارة الدولة المكلفة بالشؤون الثقافية و التعليم، 1390ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ بغية الملتمس: احمد بن عميره (م.599ق.)، مدينه، روخس، 1884م؛ البلدان: ابن الفقيه (م.365ق.)، به كوشش يوسف الهادي، بيروت، عالم الكتب، 1416ق؛ پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران: علي اكبر ولايتي، تهران، وزارت امور خارجه، 1378ش؛ تاج المفرق: خالد البلوي، به كوشش السائح، احياء التراث الاسلامي؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الادب العربي: عمر فروخ، بيروت، دار العلم للملايين، 1984م؛ تاريخ الادب العربي: كارل بروكلمان (م.1375ق.)، قم، دار الكتاب الاسلامي، 1429ق؛ تاريخ الاندلس: ناشناس، به كوشش عبدالقادر بوبايه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1430ق؛ تاريخ العرب و حضارتهم في الاندلس: خليل ابراهيم السامرائي و ديگران، بيروت، دار المدار الاسلامي، 1999م؛ تاريخ علماء الاندلس: الازدي الحافظ (م.403ق.)، دار المصرية للتأليف، 1966م؛ تاريخ المدينة المنوره (نصيحة المشاور): ابن فرحون (م.769ق.)، به كوشش علي عمر، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1427ق؛ تاريخ المسلمين و آثارهم في الاندلس: سيد عبدالعزيز سالم، اسكندريه، مؤسسة شباب الجامعه؛ تاريخ فتح الاندلس: محمد ابن قوطيه (م.367ق.)، به كوشش ابياري، ترجمه: شيخي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1378ش؛ تاريخ قضاة الاندلس: مالقي اندلسي، بيروت، دار الآفاق الجديده، 1400ق؛ تاريخ مكه (اتحاف فضلاء الزمن): محمد بن علي الطبري (م.1173ق.)، به كوشش محسن محمد، قاهره، دار الكتاب الجامعي؛ تاريخ مكه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛ تاريخ نوشتههاي جغرافيايي در جهان اسلام: كراچكوفسكي (م.1951م.)، تهران، علمي و فرهنگي، 1379ش؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، به كوشش گروهي از محققان، المدينه، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1429ق؛ التكملة لكتاب الصله: محمد بن عبدالله القضاعي، به كوشش الهراس، لبنان، دار الفكر، 1415ق؛ التكمله: ابن الابار (م.658ق.)، به كوشش الهراس، لبنان، دار الفكر، 1415ق؛ جغرافياي تاريخي كشورهاي اسلامي: حسين قرچانلو، تهران، سمت، 1382ش؛ جغرافياي جهان اسلام: غلامرضا زواره، قم، 1389ش؛ جغرافياي حافظ ابرو: حافظ ابرو (م.833ق.)، تهران، ميراث مكتوب، 1375ش؛ جمهرة الرحلات: احمد محمد محمود، مكه، مطبعة المحموديه، 1430ق؛ حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلي، ترجمه: آيتي، مشعر، 1375ش؛ الحجاز في نظر الاندلسيين و المغاربه: ابراهيم احمد سعيد، دمشق، الاوائل للنشر و التوزيع، 1425ق؛ حدود العالم: ناشناس (كتابت: 372ق.)، به كوشش يوسف الهادي، قاهره، 1423ق؛ دانشنامه جهان اسلام: زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378ش؛ دائرة المعارف الاسلاميه: ترجمه: ابراهيم زكي خورشيد و ديگران، مركز الشارقة للابداع الفكري، 1418ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي: زير نظر بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛ دائرة المعارف فارسي: مصاحب و ديگران، تهران، اميركبير، 1356ش؛ دائرة المعارف مستشرقان: عبدالرحمن بدوي، ترجمه: صالح طباطبايي؛ دولة الاسلام في الاندلس: المورخ المصري (م.1406ق.)، قاهره، مكتبة الخانجي، 1417ق؛ الدولة العربية في اسبانيه: ابراهيم بيضون، بيروت، دار النهضة العربيه، 1406ق؛ راه حج: رسول جعفريان، تهران، زيتون سبز، 1389ش؛ رحالة الغرب الاسلامي: نواف عبدالعزيز المجد، اردن، الاهلية للنشر و التوزيع، 2008م؛ الرحلات المتبادله: عبدالواحد زنون طه، بيروت، المدار الاسلامي، 2004م؛ رحلة ابن جبير: محمد بن احمد (م.614ق.)، بيروت، دار صادر؛ رحلة الرحلات: عبدالهادي التازي، به كوشش طاشكندي، مكه، مؤسسة الفرقان، 1426ق؛ رحلة العبدري: محمد العبدري (م.700ق.)، به كوشش كردي، دمشق، دار سعد الدين، 1419ق؛ سفرنامه ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، تهران، نشر آگه، 1376ش؛ سلسلههاي اسلامي جديد: كليفور ادموند باسورث، ترجمه: فريدون بدرهاي، تهران، مركز بازشناسي اسلام و ايران، 1381ش؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ كتاب الصله: ابن بشكوال (م.578ق.)، الدار المصرية للتأليف، 1966م؛ كارنامه اسلام: عبدالحسين زرينكوب، تهران، اميركبير، 1376ش؛ مآسي الاندلس: محمد بن عبدالرحمن البشر، رياض، مكتبة العبيكان، 1429ق؛ محنة العرب في الاندلس: اسعد حومد، بيروت، المؤسسة العربية للدراسات و النشر، 1988م؛ المختار من الرحلات الحجازيه: محمد بن حسن الشريف، جده، دار الاندلس الخضراء، 1421ق؛ المدينة المنورة في مائة مخطوط: به كوشش مصطفي عمار منلا، مركز بحوث دراسات المدينة المنوره، مدينه، 1420ق؛ المدينة المنورة في العصر المملوكي: عبدالرحمن مديرس، رياض، مركز الملك فيصل للبحوث و الدراسات الاسلاميه، 1422ق؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ المسالك و الممالك: عبدالله بن خرداذبه (م.300ق.)، بيروت، دار صادر، 1992م؛ المسلمون في الاندلس: دينهرت دوزي، ترجمه: حسن حبشي، الهيئة المصرية العامه، 1994م؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغاربة في المدينة المنوره: محمد علي فهيم بيومي، دار القاهره، 1427ق؛ منائح الكرم: علي بن تاج الدين السنجاري (م.1125ق.)، به كوشش المصري، مكه، جامعة ام القري، 1419ق؛ موسوعة تاريخ الاندلس: حسين مونس، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1416ق؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ النجوم الظاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي؛ نفح الطيب: احمد المقري (م.1041ق.)، بيروت، دار الفكر، 1419ق؛ نهاية الاندلس: محمد عبدالله عنان، قاهره، مكتبة الخانجي، 1408ق.
علي احمدي ميرآقا
[1]. مراصد الاطلاع، ج1، ص123؛ دولة الاسلام في الاندلس، ج1، ص50-51.
[2]. نك: سلسلههاي اسلامي جديد، ص54.
[3]. نفح الطيب، ج1، ص122؛ جغرافياي تاريخي، ص450-451.
[4].A history of medieval spain, p142 ؛ دائرة المعارف فارسي، ج1، ص266.
[5]. حدود العالم، ص184؛ جغرافياي حافظ ابرو، ج1، ص265.
[6]. جغرافياي تاريخي، ص457.
[7]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج5، ص1290.
[8]. نك: جغرافياي تاريخي، ص451؛ دائرة المعارف فارسي، ج1، ص266.
[9]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج10، ص323.
[10]. جغرافياي جهان اسلام، ص441.
[11]. نك: موسوعة تاريخ الاندلس، ج1، ص139-156.
[12]. نك: المسلمون في الاندلس، ص28-30؛ تاريخ المسلمين، ص57-65.
[13]. آثار البلاد، ص503.
[14]. الامامة و السياسه، ص288-290؛ تاريخ العرب، ص12.
[15]. تاريخ العرب، ص23-24.
[16]. نك: تاريخ المسلمين، ص25-48.
[17]. نك: تاريخ فتح اندلس، ص30-38.
[18]. الامامة و السياسه، ص290.
[19]. تاريخ فتح اندلس، ص36-37.
[20]. نك: الامامة و السياسه، ص310-312؛ تاريخ الادب العربي، فروخ، ج4، ص38.
[21]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، ج2، ص762.
[22]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص51.
[23]. تاريخ العلماء الاندلس، ج1، ص33-37؛ نك: سلسلههاي اسلامي جديد، ص54.
[24]. المسالك و الممالك، ص89؛ احسن التقاسيم، ج1، ص317، 337؛ براي مطالعه فاصله نواحي، نك: احسن التقاسيم، ج1، ص356.
[25]. تاريخ العرب، ص169-172؛ الدولة العربية في اسبانيه، ص310.
[26]. سلسلههاي اسلامي جديد، ص57؛ براي مطالعه فهرست آنها، نك: تاريخ الادب العربي، فروخ، ج4، ص386-388.
[27]. نك: مآسي الاندلس، ص195-198؛ سلسلههاي اسلامي جديد، ص96.
[28]. نك: سلسلههاي اسلامي جديد، ص96، 99-100؛ نك: محنة العرب في الاندلس، ص350-370.
[29] دائرة المعارف مستشرقان، ص93، «پاورقي».
[30]. جمهرة الرحلات، ج1، ص114.
[31]. نفح الطيب، ج3، ص295.
[32]. تاريخ المسلمين، ص128-130؛ سلسلههاي اسلامي جديد، ص55؛ موسوعة تاريخ الاندلس، ج1، ص68-71.
[33]. نك: موسوعة تاريخ الاندلس، ج1، ص68-71.
[34]. تاريخ الاندلس، ص173.
[35]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج5، ص1321-1323؛ تاريخ المسلمين، ص129-133.
[36]. تاريخ المسلمين، ص133.
[37]. سلسلههاي اسلامي جديد، ص100.
[38]. نك: محنة العرب في الاندلس، ص339-345.
[39]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص7.
[40]. نهاية الاندلس، ص73.
[41]. THE ENCYCLOPAEDIA OF ISLAM, Vol 1, P 497.
[42]. التكملة لكتاب الصله، ج1، ص289.
[43]. نفح الطيب، ج2، ص305-308.
[44]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص633.
[45]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج10، ص335.
[46]. محنة العرب في الاندلس، ص387-395.
[47]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج10، ص337.
[48]. براي ديگر كتب تاريخي اندلس، نك: تاريخ الادب العربي، بروكلمان، ج3، ص86-91.
[49]. دانشنامه جهان اسلام، ص173، «تاريخ و تاريخنگاري».
[50]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص109.
[51]. تاريخ الادب العربي، فروخ، ج4، ص17-18، 410.
[52]. كارنامه اسلام، ص42.
[53]. نك: موسوعة تاريخ الاندلس، ج1، ص494-497.
[54]. نك: نفح الطيب، ج2، ص9.
[55]. نك: نفح الطيب، ج2، ص30، 55-56؛ تاريخ العرب، ص182.
[56]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج10، ص343.
[57]. الرحلات المتبادله، ص42.
[58]. آثار البلاد، ص113؛ البداية و النهايه، ج9، ص172؛ شفاء الغرام، ج1، ص158.
[59]. راه حج، ص14.
[60]. تاريخ مكه، سباعي، ص276.
[61]. البلدان، ص133-134؛ تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص242.
[62]. رحلة الرحلات، ج1، ص252.
[63]. الرحلات المتبادله، ص106.
[64]. راه حج، ص275.
[65]. نك: رحلة الرحلات، ج1، ص24.
[66]. احسن التقاسيم، ص213.
[67]. رحالة الغرب، ص259.
[68]. تاج المفرق، ج1، ص55، «مقدمه».
[69]. انس الساري، ص73.
[70]. نك: اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص190، 197؛ حجاز در صدر اسلام، ص512.
[71]. نفح الطيب، ج2، ص184-189.
[72]. تاريخ قضاة الاندلس، ص4.
[73]. التكملة لكتاب الصله، ج1، ص12-13، نفح الطيب، ج2، ص187.
[74]. التكملة لكتاب الصله، ج1، ص285.
[75]. نفح الطيب، ج2، ص189-191.
[76]. تاريخ علماء الاندلس، ج1، ص294-296.
[77]. تاريخ علماء الاندلس، ج2، ص211.
[78]. نفح الطيب، ج2، ص217.
[79]. تاريخ علماء الاندلس، ج1، ص357.
[80]. تاريخ علماء الاندلس، ج2، ص119؛ الرحلات المتبادله، ص107.
[81]. الرحلات المتبادله، ص106-108.
[82]. نك: تاريخ علماء الاندلس، ج2، ص122-124.
[83]. كتاب الصله، ج1، ص405-406؛ موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص278.
[84]. نفح الطيب، ج2، ص251.
[85]. النجوم الزاهره، ج5، ص115.
[86]. نك: تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص216-217.
[87]. التكملة لكتاب الصله، ج1، ص66.
[88]. الرحلات المتبادله، ص110.
[89]. نفح الطيب، ج2، ص369-370.
[90]. نفح الطيب، ج2، ص220.
[91]. التكمله، ابن ابار، ج4، ص244.
[92]. نك: نفح الطيب، ج3، ص207-209.
[93]. التحفة اللطيفه، ج5، ص46-48.
[94]. تاريخ مكه، طبري، ص480.
[95]. تاريخ المدينه، ص96-97.
[96]. المدينة المنورة في العصر المملوكي، ص139.
[97]. المغاربة في المدينه، ص18.
[98]. نك: المغاربة في المدينه، ص13-24.
[99]. نك: معجم ما استعجم، ج1، ص7.
[100]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص219، 221.
[101]. العقد الثمين، ج1، ص90، 92.
[102]. اثارة الترغيب، ج1، ص18.
[103]. منائح الكرم، ج1، ص68، «مقدمه».
[104]. نك: رحالة الغرب، ص23-25.
[105]. نك: رحالة الغرب، صفحات مختلف.
[106]. رحالة الغرب، ص748.
[107]. نك: رحالة الغرب، ص265-268.
[108]. نك: رحلة ابن جبير، ص13؛ تاج المفرق، ج1، ص96-97.
[109]. المختار من الرحلات الحجازيه، ج1، ص18.
[110]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص242.
[111]. نك: رحالة الغرب، ص65-68.
[112]. نفح الطيب، ج3، ص13-14.
[113]. رحلة الرحلات، ج1، ص79.
[114]. المدينة المنورة في مئة مخطوط، ص309.
[115]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص277.
[116]. رحالة الغرب، ص68-75.
[117]. رحلة العبدري، ج1، ص391.
[118]. الحجاز في نظر الاندلسيين، ص10، 129.
[119]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص298.
[120]. نك: رحالة الغرب، ص75-83.
[121]. نك: جمهرة الرحلات، ج1، ص74، 83-85؛ المختار من الرحلات الحجازيه، ج1، ص161؛ رحلة الرحلات، ج1، ص92-105.
[122]. تاج المفرق، ج1، ص54-55، «مقدمه».
[123]. نفح الطيب، ج8، ص291، 293.
[124]. نك: تاج المفرق، ج1، ص98-101، «مقدمه».
[125]. راه حج، ص277.
[126]. تاريخ نوشتههاي جغرافيايي، ص333-340؛ سفرنامه ابن بطوطه، ج1، ص31.
[127]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص273.
[128]. رحلة الرحلات، ج1، ص165-176.
[129]. جمهرة الرحلات، ج1، ص104-105.
[130]. رحلة الرحلات، ج1، ص163.
[131]. رحلة الرحلات، ج1، ص197-199.
[132]. رحلة الرحلات، ج1، ص244-249.
[133]. تاج المفرق، ج1، ص95، «مقدمه».
[134]. رحلة الرحلات، ج1، ص183-187.
[135]. تاج المفرق، ج1، ص75، «مقدمه».
[136]. رحلة الرحلات، ج1، ص281.
[137]. تاج المفرق، ج1، ص79، «مقدمه».