بنی‌کنانه بنی‌کنانه بنی‌کنانه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بنی‌کنانه بنی‌کنانه بنی‌کنانه بنی‌کنانه بنی‌کنانه

بنی‌کنانه

از متولیان کعبه در دوره جاهلی بنی‌کنانه از مجموعه قبایل عرب عدنانی بودند که نسبشان به ابونضر کنانة بن خزیمة بن مدرکه می‏رسید. کنانة بن خزیمه، جد سیزدهم رسول خدا(ص)، پسرانی بسیار داشت که شمار آن‌ها به 14 تن می‏رسید.[1] بعضی از ایش

از متوليان كعبه در دوره جاهلي

بني‌كنانه از مجموعه قبايل عرب عدناني بودند كه نسبشان به ابونضر كنانة بن خزيمة بن مدركه مي‏رسيد. كنانة بن خزيمه، جد سيزدهم رسول خدا(ص)، پسراني بسيار داشت كه شمار آن‌ها به 14 تن مي‏رسيد.[1] بعضي از ايشان منشأ قبيله‏هاي كوچك و بزرگ ديگر شدند و كنانه را در مناطق گسترده از شبه جزيره عربستان گستراندند. از نضر بن كنانه، قريش[2]؛ از عبد مناة بن كنانه، تيره‏هايي بزرگ چون بني‌بكر، بني‌عامر، بني‌ليث، بني‌دوئَل، بني‌ضَمره، بني‌غِفار، و بني‌مَدْلِج؛ و از نسل مالك بن كنانه، تيره‏هايي همانند بني‌فَراس، بني‌حارث بن غَنَم، بني‌عمرو، بني‌نابغه، بني‌فَلّاق، و بني‌فُقَيم شكل گرفتند. از ديگر فرزندان كنانه نيز تيره‏هايي پديد آمدند كه از شهرت چندان برخوردار نيستند.[3]

 

گستردگي قبيله كنانه و نقش و جايگاه آنان در رخدادهاي دوران جاهليت و پس از آن، سبب شد تا بعدها رواياتي در فضيلت و برتري آن‌ها گزارش شود. در برخي اين روايت‌ها كه به پيامبر نسبت داده شده، او كنانه را برگزيده نسل اسماعيل(ع) و قريش را برگزيده كنانه و هاشم را برگزيده قريش دانسته است.[4] همچنين آن گاه كه صعصعة بن ناجيه، بني‌كنانه را به چشم و گوش مُضَر وصف كرد، پيامبر به تأييد اين سخن پرداخت.[5] هر چند درستي اين گزارش‌ها و نسبت آن به پيامبر جاي درنگ دارد؛ بر فرض نادرستي چنين نقل‌هايي، باز هم نمي‌توان از اهميت كنانه در مناسبات روزگار جاهليت كاست؛ كناني‌ها در دوران جاهلي در مناطقي گسترده از حجاز، تهامه و يمن[6] از جمله مكه و پيرامون آن[7] و مدينه[8] پراكنده بودند. مَجَنَّه بازاري در پيرامون مكه، به كناني‌ها اختصاص داشته و از زمين‌هاي آن‌ها بوده است.[9] اين بازار پس از بازار عكاظ در 10 روز پاياني ماه ذي‌قعده برپا مي‏شده و بر پايه گزارشي، به قبيله بني‌دوئَل از كنانه تعلق داشته است.[10]

 

ƒ آداب و باورها

خوي بخشندگي از ويژگي‌هاي كنانيان در دوران جاهليت بود. سُلمي بن نَوْفل از بني‌دوئَل در شمار بخشنده‏ترين عرب‌هاي جاهلي (اجواد الجاهليه) جاي داشت.[11] بني‌كنانه به مهمان‌نوازي شهره بودند. آن‌ها رسم مهمان‌دوستي را از حضرت ابراهيم(ع) به ارث برده[12] و خوردن و آشاميدن به تنهايي را بر خود حرام كرده بودند. چون سفره‏اي مي‏گستردند، آن‏قدر مي‏ماندند تا مهماني فرارسد. اين سنت آن‌ها در دوران اسلامي نيز ادامه داشت تا اين‌كه با فرود اين فقره از آيه 61 نور/24: (... لَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ اَن تَأكُلوا جَميعًا اَو اَشتاتًا...) خداوند آن‌ها را در اين رفتار مخيّر كرد. همچنين آورده‌اند كه مردي از بني‌عتواره، از قبايل بني‌ضمره كناني، به نام الهادي براي راهنمايي و دعوت مهمانان به سوي خود، هر شب آتش مي‌افروخت.[13] كنار اين دو خوي پسنديده، از دو باور نارواي بني‌كنانه نيز ياد شده است:‌

 

‚1. باور به فرزند داشتن خداوند

بني‌كنانه مي‏پنداشتند فرشتگان دختران خدايند. آن‌ها با اصرار مي‌گفتند: خدا با جنيان ازدواج كرده و حاصل آن دختراني به نام ملائكه است.[14] خداوند در آيه 57 نحل/16 با اشاره به اين باور نادرست، خود را از داشتن فرزند منزه دانست: (وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ). برخي گزارش‌ها نزول اين آيه را درباره كنانه و خزاعه مي‏دانند.[15] همچنين خداوند در آيه 158 صافّات/37 از احضار جنيان براي كيفر در روز قيامت گزارش داده و نسبت آن‌ها را با خود، نسبت عبوديت و ربوبيت دانسته است، نه نسبت ولادت و فرزندي:[16] «وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ

 

‚2. شرك ورزيدن به خداوند: كناني‌ها همچون ديگر قبايل عرب جاهلي از آيين يگانه‌پرستي دست كشيده و با پرستش بت به شِرك‌وَرزي روي آورده بودند. بت «عُزّي» به قريش و كنانه اختصاص داشت و از آن به بزرگي ياد مي‏كردند.[17] برخي مفسران ذيل آيه 19 نجم/53 به اين امر اشاره كرده‏اند:[18] (أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى)؛ «آيا بت لات و عزّي را ديديد؟»

 

پرستش بت «سُواع» در وادي نَعمان، نزديك مكه[19] و عبادت «هُبَل»[20] از آيين‌هاي جاهلي بني‌كنانه به شمار مي‏رفت. خُزيمه، جد كنانه، نخستين كسي بود كه بت هبل را درون كعبه نصب كرد.[21] مالك و ملكان، پسران كنانه، در محل سكونت خود بتي به نام «سعد» داشتند.[22] برخي اين بت را از آنِ بني‌بكر بن كنانه دانسته‏اند.[23] بر پايه گزارش‌هاي موجود، هر قبيله‏اي كه مي‏خواست حج بگزارد، نزد بت خود مي‏رفت و نماز مي‌خواند و سپس تلبيه مي‌گفت و روانه مكه مي‏شد. تلبيه بني‌كنانه عبارت بود از: «لبيك اللهم لبيك، اليوم يوم التعريف، يوم الدعاء والوقوف[24]

 

ƒ جنگ‌هاي‌ جاهلي

درگيري‌هاي دوران جاهليت بني‌كنانه با ديگر قبايل، حتي ماه‌هاي حرام را هم در برمي‏گرفت. نبردهاي فُجار از نبردهاي عرب جاهلي در ماه‌هاي حرام بود كه به‌ دليل شكستن حرمت ماه‌هاي حرام، به اين نام مشهور شد. اين جنگ‌ها چهار بار رخ داد كه بني‌كنانه در سه نوبت آن شركت داشتند.

 

 فجار اول، ميان كنانه و قريش با قبيله قيس بن عيلان[25] يا ميان كنانه و هوازن، از شاخه‌هاي قيس بن عيلان، درگرفت.[26] فجار دوم، ميان قريش و كنانه[27] يا ميان قيس و كنانه رخ داد.[28] در فجار سوم، بني‌كنانه با تيره‏اي از هوازن[29] يا با قريش درگير شدند.[30] نبرد كنانه با قريش در ذات نكيف[31] و يوم مشلل[32] و درگيري بني‌ضمره كناني با قريش[33] از ديگر ستيزهاي بني‌كنانه در روزگار جاهليت بوده است. در نبرد يوم شَهوره، بني‌‏ضمره از تيره‏هاي بني‌كنانه، با قريش و دو تيره ديگر از كنانه به نام بني‌دوئَل و بني‌ليث درگير شدند. اين جنگ از بزرگ‏ترين نبردهاي كنانه شمرده شده است.[34] بني‌كنانه چندين بار با قبيله خزاعه جنگيدند؛ از جمله نبرد عتود و ستيزي كه در محلي از يمامه رخ داد.[35] درگيري بني‏فراس، تيره‏اي از كنانه، با گروهي از هوازن در منطقه كديد، نبردي ديگر بود كه به يوم كديد شهرت يافت.[36]

 

ƒكناني‌ها و كعبه

بني‌كنانه به ويژه در برهه‌اي از دوره جاهلي، به‌ خدمت‌رساني كعبه مشغول بودند و از كارگزاران خانه خدا به شمار مي‌آمدند. به‌همين دليل آن‌ها را از بزرگان (وجهاء) مكه نيز شمرده‌اند.[37] گزارش‌ها از توجه و اهتمام فراوان بني‌كنانه به امور كعبه حكايت دارند. آن‌ها در حفظ كعبه و دور نگه داشتن آن از تجاوز و ستم مي‏كوشيدند و افزون بر اين، در برابر حرمت شكني‌ كعبه مي‏ايستادند. از جمله آن گاه كه قبيله جُرْهُم در مكه به ستمگري روي آوردند و برخي حرام‌ها را حلال كرده، بر زائران كعبه ستم ورزيدند و هداياي آن‌ها براي كعبه را به سرقت بردند، گروهي از بني‌كنانه با خزاعي‌ها همدست شدند و با اين قبيله جنگيدند و آن‌ها را از مكه راندند.[38] عمرو بن لُحَي، رهبر خزاعي‌ها، پس از آن كه با ياري بني‌كنانه حكومت خود را بر مكه تثبيت كرد، اجراي بخشي از مناسك و شعائر حج را به كناني‌ها واگذار نمود. اجازه به مردم در روز عرفه، افاضه و نسئ از جمله اختياراتي بود كه پس از تسلط خزاعي‌ها بر مكه به بني‌كنانه داده شد. اين اختيارات موجب شد كه كناني‌ها در اين مقطع، مرجع ديني عرب جاهلي به شمار آيند و منصب فقه و افتاء در امور حج را به دست گيرند.[39]

 

در دوره‏هاي بعد، قُصَي بن كِلاب كناني براي پايان دادن به تسلط خزاعي‌ها، با ياري بعضي از بني‌كنانه بر مكه دست يافت و مالك و كليددار آن شد. وي پس از پيروزي بر خزاعيان، تيره‏هاي منتسب به نضر بن كنانه را كه بعدها به قريش معروف شدند، در مكه گرد هم آورد و براي اداره امور مكه، اين مناصب را تأسيس كرد:[40] حجابت، رَفادت، سَقايت، نَدوه، لَواء و قِيادت؛ افزون بر اين، رفتارهاي بازدارنده كناني‌ها در برابر لشكركشي ابرهه به مكه، از دغدغه آنان براي پاسداري از كعبه گزارش مي‏دهد. برخي از اين رفتارها، بر انگيزه ابرهه در حمله به خانه خدا افزود. از جمله آن گاه كه يكي از مردان بني‌كنانه به عبادتگاه ساختگي ابرهه در يمن بي حرمتي كرد، ابرهه سخت برآشفت و حمله‌اي گسترده را براي ويراني خانه خدا تدارك ديد. وي پيش از اعزام سپاهش كسي را فرستاد تا مردم را بار ديگر به زيارت عبادتگاهش دعوت كند؛ اما برخي كناني‌ها او را كشتند. ابرهه با شنيدن اين خبر، در حمله به مكه، سرعت و شدت بيشتر بخشيد.[41] كناني‌ها و ديگر قبايل مكه براي رويارويي با سپاه ابرهه، خود را آماده كردند؛ اما با آگاه شدن از قدرت و توان برتر سپاه ابرهه، دست از نبرد كشيدند.[42]

 

از كارهاي ديگر بني‌كنانه در نگهداري كعبه، پيشگيري از جا‌‌به‌جايي حجرالاسود بود. گروهي قصد داشتند حجرالاسود را از كعبه به صنعا در يمن ببرند تا اعراب را از حج بيت الله الحرام در مكه به صنعا بكشانند؛ اما بني‌كنانه با همبستگي خود به رويارويي با آن‌ها برخاسته، بعضي را كشتند و برخي را اسير كردند. گويا اين گروه از سران قبايل و ملوك يمني بودند كه به آن‌ها «ملوك اربعه» مي‌گفتند؛ ولي نامي از آن‌ها برده نشده است. پيامبر(ص) بعدها اين گروه را نفرين كرد.[43]

 

ƒبدعت‌هاي كنانيان

آورده‌اند كه بدعت‌ها و تحريف‌ها و تعصب فراوان بني‌كنانه در پاسداري كعبه و اهتمام به مناسك حج، ريشه در اين داشت كه حُمْسي بودند. بني‌كنانه كنار قريش و برخي قبايل ديگر، از حمس به شمار مي‏آمدند. حمسي‌ها در امور مكه و آيين‌هاي حج، خود را از ديگران برتر مي‏پنداشتند. از اين رو، بيش از ديگران به نگهداري كعبه اهميت مي‌دادند و جابه‌جايي ماه‌هاي حرام، تحريف، بدعت و تغيير در مناسك حج را حق خود مي‏دانستند.[44] بسياري از بدعت‌ها و تغييرها در آيين‌ها و مناسك حج، به حمسيان و از جمله كنانيان نسبت داده شده است:

 

‚1. تغيير در ماه‌هاي حرام (نسيء)

جابه‏جايي ماه‌هاي حرام از اختياراتي بود كه پس از تسلط خزاعي‌ها بر مكه، به بني‌كنانه واگذار شد. كناني‌ها كه از اين پس فتوادهندگان عرب جاهلي به شمار مي‌آمدند، حرمت پياپي سه ماه ذي‌قعده، ذي‌حجه و محرّم را مايه مشقت و مانع از ادامه نبردهاي خود مي‏دانستند. از اين رو، در موسم حج با اعلام جابه‏جايي ماه‌ها و تأخير انداختن ماه محرم، توالي سه ماه حرام را از ميان ‏بردند. اين بدعت را كه از آن به «نَسيء» ياد شده است، حذيفه از بني‌مالك بن كنانه بنا نهاد و فرزندانش تا پس از اسلام ادامه دادند.[45]

 

جز گزارشي كه قبيله بني‌كنانه را پايه‏گذار اين بدعت شمرده است[46]، ديگر گزارش‌ها تنها مردي از كنانه را بدعت‏گذار معرفي كرده و نامي از وي نبرده‏اند.[47] اما برخي با ذكر نام افرادي از كنانه، آن‌ها را پايه‌گذار اين بدعت شمرده‌اند.[48] با پيدايش اسلام، اين بدعت كناني‌ها برچيده شد و حرمت سه ماه حرام به حالت نخست خود بازگشت. خداوند با نزول آيه 37 توبه/9 نسي‏ء و به تأخير افكندن ماه‌هاي حرام را نشانه فزوني كفر معرفي كرد: (اِنَّمَا النَّسـِيءُ زيادَةٌ فِي الكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروا يُحِلّونَهُ عامًا ويُحَرِّمونَهُ عامًا لِيواطِوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللهُ فَيُحِلّوا ما حَرَّمَ اللهُ زُيِّنَ لَهُم سوءُ اَعملِهِم واللهُ لا يَهدِي القَومَ الكفِرين‌).

 

 برخي شخصيت‌هاي كنانه در بدعت جاهلي نسيء نقش اساسي داشتند؛ از جمله جنادة بن عوف معروف به ابوثمامه، از بني‌فقيم تيره‌اي از بني‌مالك كناني، كه از مجريان بدعت نسيء در مدت 40 سال بود. هم‌قبيله او« قلع» هفت سال و «اميه» 11 سال اين سنت را ادامه دادند. نخستين فردي كه از اين قبيله عهده‌دار اين منصب جاهلي بود، حذيفة بن عبد بن فقيم نام داشت.

 

پس از او پسرش قلع، سپس عباد بن قلع، قلع بن عباد، امية بن قلع، عوف بن اميه و در نهايت جناده، اين سنت جاهلي را پي گرفتند.[49]

 

‚2. ترك وقوف در عرفه

كناني‌ها در موسم حج از سر همراهي با قريش در مكه مي‏ماندند و به عرفات نمي‏رفتند، در حالي كه وقوف در عرفه را از مناسك حج ابراهيمي ‏دانسته، خود نيز به آن اقرار داشتند. اين بدعت كه تا پس از ظهور اسلام نيز ادامه داشت، با نزول آيات 198-199 بقره/2 از ميان برداشته شد. خداوند در اين آيه همگي را دستور داد تا در عرفات وقوف كنند و از آن جا به مشعر الحرام روند و سپس به مِنا كوچ كنند: (...فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ... * ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ).

 

‚3. طواف با بدن برهنه

ابن عسكر در تفسير آيه 28 اعراف/7 بني‌كنانه را از كساني شمرده است كه برهنه طواف مي‌كردند.[50] طبرسي نيز در تفسير همين آيه، چنين بدعتي را به حُمسي‌ها نسبت داده كه كنانيان هم از ايشان بوده‌اند.[51] در گزارشي ديگر آمده است كه بني‌عامر بن صعصعه، از قبايل حُمسي، بدون لباس طواف مي‌كردند.[52] از اين سه گزارش برمي‌آيد كه حُمسي‌ها، از جمله بني‌كنانه، چنين بدعتي را مرتكب شده، طواف را برهنه انجام مي‌دادند. به فرض كه چنين طوافي از حُمسيان و بني‌كنانه سر نزده باشد، آن‌ها را بايد از مسببان و پايه‌گذاران اين بدعت شمرد؛ زيرا قانوني را وضع كرده بودند كه بر پايه آن، هر غير حُمسي تنها در لباس حُمسيان مي‌توانست طواف كند. بر پايه اين قانون، اگر كسي به لباس حُمسي دسترس نداشت يا از فراهم كردن آن ناتوان بود، بايستي برهنه طواف بگزارد و چنانچه به ناچار با لباس خود طواف مي‌كرد، مي‌بايست پس از طواف آن را به دور اندازد و هرگز خودش يا كسي ديگر از آن استفاده نكند.[53]

 

ƒكناني‌ها و اسلام

با آغاز دعوت پيامبر(ص) به يگانه‌پرستي در مكه، بعضي اعضاي بني‌كنانه از نخستين كساني بودند كه اين دعوت را اجابت كرده، به پيامبر ايمان آوردند. ابوذر غفاري نخستين مسلمان از كنانيان و چهارمين ايمان آورنده به پيامبر(ص) بود.[54] همچنين اياس، خالد، عاقل و عامر پسران بكير، از قبيله بني‏ليث، نخستين مسلمانان كناني بودند كه در مكه و در مخفيگاه «دار ارقم» به اسلام گرويدند.[55]

 

پس از ناتواني قريش در برابر دعوت پيامبر و مقاومت بني‌هاشم در برابر ديگر قبايل، قريشيان در منطقه «خيف كنانه» هم‌سوگند شدند كه با بني‏هاشم و بني‌عبدالمطلب ازدواج و داد و ستد نكنند تا آن‌ها را ناچار سازند كه پيامبر را تحويل دهند.[56]

 

پس از هجرت پيامبر(ص) به مدينه نيز افرادي اندك از قبايل كناني به اسلام روي آوردند. آورده‏اند كه مردي از كنانه كه در مكه به دين پيامبر(ص) درآمده بود، پس از هجرت پيامبر از مكه، به قصد ديدار او رهسپار مدينه شد؛ اما در ميانه راه مرد. در اين زمينه آيه (... و مَن يَخرُج مِن بَيتِهِ مُهاجِرًا اِلَى اللهِ و رَسولِهِ ثُمَّ يُدرِكهُ المَوتُ...) (نساء/4، 100) نازل شد.[57]

 

در گزارشي ديگر آمده كه برخي كناني‌ها نزد پيامبر(ص) آمدند تا اسلام آورند؛ اما گروهي راه را بر ايشان بسته، آن‌ها را كشتند و اموالشان را به غارت بردند. پس از اين رويداد، آيه 33 مائده/5 نازل شد[58] و اين‌گونه رفتار را محاربه و فساد شمرد و سزاي محاربان و مفسدان را در دنيا اعدام يا بر صليب آويخته شدن يا قطع عضو يا تبعيد و در آخرت عذابي بزرگ معرفي كرد؛ پس از استقرار پيامبر(ص) در مدينه، به سبب وجود سكونت‌گاه‌هايي بسيار از قبايل كنانه نزديك مدينه، برخي از ايشان با رسول خدا(ص) پيمان عدم تعرض بستند و از همراهي با قريش روي گرداندند. بر پايه صلح‌نامه‏اي كه ميان رسول خدا و شماري از بني‌كنانه در غزوه ابواء بسته شد، آن‌ها تعهد سپردند تا از هر‌گونه تجهيز بر ضد مسلمانان بپرهيزند و دشمنان اسلام را ياري ندهند.[59] بر پايه چنين تعهدي، دسته‏اي از بني‌كنانه در نبرد بدر موضع بي طرفانه گرفتند و مشركان قريش را ياري نكردند. برخي مفسران ذيل آيه 48 انفال/8 از پيمان برخي قبايل كناني با پيامبر و بي‌طرفي آن‌ها در نبرد بدر* كه موجب نگراني قريش شده بود، يادكرده‌اند.[60] شايد از همين روي، خداوند با نزول آيه 8 ممتحنه/60 مسلمانان را از نيكي و انصاف به اين گروه از كنانيان بازنداشت.[61]

 

افزون بر اين، برخي گزارش‌ها از حضور مردان كناني در سپاه مشركان در اُحُد[62] و نيز گروهي از آن‌ها از جمله عمرو بن عبدود در خندق[63] گزارش داده‏اند. در سال نهم ق. و با نزول سوره برائت، از حضور مشركان در مكه پيشگيري شد؛ اما اين حكم شامل قبايل مشرك هم‌پيمان با پيامبر(ص) كه بيشتر كناني بودند، نمي‏شد. از اين رو، ذيل برخي آيات سوره توبه، از پايبندي آنان به پيمان‌هايشان سخن به ميان آمده است. برابر گزارش‌هايي كه ذيل آيه 7 توبه/9 در دست است، بني‌ضمره[64] و بني‌بكر[65] از تيره‏هاي مشهور كناني، بر پيمان خود با پيامبر استوار مانده، همانند قريش و ديگر گروه‌ها عهد نشكستند. همچنين از اخباري كه ذيل آيه 4 همين سوره آمده است، دانسته مي‏شود كه مقصود از (إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ...) گروه‌هايي از بني‌كنانه شامل بني‌ضمره و بني‌مدلج بوده‌اند. آن‌ها از هم‌پيمانان پيامبر بودند و بر پيمان خود استوار ماندند.[66] به نظر مي‏رسد كه واپسين رويارويي مسلمانان با كناني‌ها در سريّه بني‌جُزيمه بود كه پس از فتح مكه رخ داد. خالد بن وليد در اين سريّه بسياري از افراد اين تيره را به ناحق كشت.[67]

 

 برخي ديگر از تيره‏هاي كناني در سال نهم ق. معروف به «عام الوفود» كنار ديگر هيئت‌ها و گروه‌ها نزد پيامبر آمدند و اسلام آوردند. در اين ميان، مي‏توان به هيئت‌هاي بني‌عليم به رياست قُطن و أنس پسران حارثه، بني‌ليث به رياست صَعب بن جُثامه، و بني‌بُكير به رياست عدي بن شراحيل اشاره كرد.[68] بر اين اساس، بيشتر كنانيان تا سال‌هاي پاياني زندگاني پيامبر(ص) مسلمان نشده بودند. نبردهاي خيبر[69]، حنين[70]، فتح مكه[71] و چندين غزوه و سريه ديگر از ميدان‌هايي بود كه اندك مسلمانان كنانه در آن‌ها شركت كردند؛ اعتماد پيامبر(ص) به بعضي از مسلمانان بني‌كنانه چنان بود كه چون براي حج يا غزوه‏اي به بيرون از مدينه مي‏رفت، كسي از كناني‌ها را در جاي خود مي‏نشاند. عويف بن أضبط[72]، كلثوم بن حصين[73] و سباع بن عرفطه[74] از اين افراد بودند. پيامبر(ص) از برخي مسلمانان كناني از جمله عمرو بن اميه ضمري براي اجراي مأموريت‌هاي ويژه مانند قتل ابوسفيان، دعوت نجاشي به اسلام، استقبال از سپاه جعفر بن ابي‌طالب، و بازگرداندن جنازه خبيب بن عدي، از ياران پيامبر كمك مي‌گرفت.

 

ƒ مشاهير كناني

قبيله بزرگ بني‌كنانه به سبب گستردگي و انشعاب قبايل گوناگون از آن، در روزگار جاهليت و اسلام، چهره‏هايي بنام در زمينه‏هاي گوناگون داشته‌ است. بعضي از آنان رهبرسياسي يا نظامي قبيله خود بوده‏اند؛ همچون: ابونوفل معاوية بن عروة[75]، مالك بن صخر از بني‌ضمره[76]، صفوان بن اميه[77]، معن بن حرمله از بني‌مدلج[78]، حُلَيس بن علقمه از بني‌حارث بن عبد مناة[79]، صعب بن جثامه ليثي، و عدي بن شراحيل.[80]

 

گروهي در ويژگي‌هاي اخلاقي و رفتاري همانند بخشندگي، مهمان‌دوستي، دليري و شرافت شهره بودند؛ ازجمله: سُلمي بن نوفل[81]، علقمة بن مرحل[82]، ابواناس[83]، ابومالك بن كلثوم[84]، و هشام بن خلف از بني‌فراس.[85]

شماري همچون علقمة بن مرحل[86]، ربيعة بن مكدم از بني‌فراس[87]، و عمرو بن عبدود[88] از رزمندگان و سواران نامي بني‌كنانه در زمانه خود به شمار مي‏آمدند. اديبان و شاعراني نيز ميان اين قبيله بوده‌اند كه مي‌توان از ابوأناس دوئلي و فرزندش انس[89] و نيز ابوالأسود دوئلي[90]، بنيان‌گذار دانش نحو، نام برد.

 

 

… منابع

الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ الاشتقاق: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ الاعلام: الزركلي (م.1389ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير ابن ابي‌حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير بيضاوي (انوار التنزيل): البيضاوي (م.685ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، لبنان، دار السرور، 1411ق؛ التكميل و الاتمام: ابن عسكر (م.637ق.)، به كوشش اسماعيل مروه، بيروت، دار الفكر المعاصر، 1418ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جامع انساب قبائل العرب: سلطان طريخم المذهن السرحاني، قطر، دار الثقافه؛ جمهرة النسب: هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش العظم، دمشق، دار اليقظة العربيه؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبائك الذهب: محمد امين سويدي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش سهيل زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، 1368ش؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مستدرك الوسائل: النوري (م.1320ق.)، بيروت، آل البيت عليهم‌السلام، 1408ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتيبه (م.376ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المفصل: جواد علي، بيروت، دار العلم للملايين، 1976م؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق.

 

علي محمدي يدك


[1]. جمهرة النسب، ج1، ص180-193؛ انساب الاشراف، ج11، ص83؛ سبائك الذهب، ص264-265.

[2]. جمهرة النسب، ج1، ص193؛ النسب، ص221؛ المفصل، ج4، ص26.

[3]. النسب، ص221-225؛ انساب الاشراف، ج11، ص83-147؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص996-997.

[4]. نك: الامالي، ص246؛ بحار الانوار، ج16، ص333، 335.

[5]. المنمق، ص20-25.

[6]. النسب، ص221؛ انساب الاشراف، ج11، ص83-145؛ سبائك الذهب، ص265.

[7]. انساب الاشراف، ج11، ص138؛ جامع انساب قبائل العرب، ص124؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص996-997، 1019-1020.

[8]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص374.

[9]. اخبار مكه، ج1، ص190.

[10]. معجم البلدان، ج5، ص58-59.

[11]. جمهرة النسب، ج1، ص211؛ المحبر، ص141؛ انساب الاشراف، ج11، ص107.

[12]. تفسير قرطبي، ج12، ص317.

[13]. سبائك الذهب، ص272.

[14]. تفسير قرطبي، ج15، ص134-135.

[15]. تفسير قرطبي، ج10، ص116.

[16]. الميزان، ج17، ص173.

[17]. السيرة النبويه، ج1، ص55؛ اخبار مكه، ج1، ص126؛ المفصل، ج6، ص237.

[18]. تفسير قرطبي، ج17، ص99؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص272.

[19]. المحبر، ص316؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص255؛ الاعلام، ج5، ص234.

[20]. المحبر، ص318؛ الاعلام، ج5، ص234.

[21]. الاصنام، ص28.

[22]. الاصنام، ص28؛ السيرة النبويه، ج1، ص53.

[23]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص255.

[24]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص255.

[25]. السيرة النبويه، ج1، ص119؛ المحبر، ص196؛ المنمق، ص160-161.

[26]. معجم قبائل العرب، ج3، ص996-997.

[27]. المنمق، ص161؛ سبائك الذهب، ص449؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص996-997.

[28]. المعارف، ص603-604.

[29]. سبائك الذهب، ص449.

[30]. معجم قبائل العرب، ج3، ص997.

[31]. المحبر، ص246؛ المنمق، ص113-115.

[32]. المحبر، ص246.

[33]. المنمق، ص123-125.

[34]. جمهرة النسب، ج1، ص208؛ المنمق، ص132-133؛ انساب الاشراف، ج11، ص106.

[35]. معجم قبائل العرب، ج3، ص997.

[36]. انساب الاشراف، ج11، ص138-140.

[37]. المفصل، ج4، ص91.

[38]. السيرة النبويه، ج1، ص74.

[39]. المفصل، ج4، ص15، 91.

[40]. اخبار مكه، ج1، ص103-107؛ المفصل، ج4، ص43-45.

[41]. المفصل، ج3، ص508-510.

[42]. السيرة النبويه، ج1، ص30-31.

[43]. الاخبار الطوال، ص39؛ المفصل، ج4، ص16-17.

[44]. السيرة النبويه، ج1، ص28-29؛ اخبار مكه، ج1، ص177-179؛ المحبر، ص156.

[45]. انساب الاشراف، ج11، ص141-144؛ المحبر، ص156-157؛ السيرة النبويه، ج1، ص28-29.

[46]. الكشاف، ج2، ص270.

[47]. تفسير قمي، ج1، ص290؛ جامع البيان، ج10، ص169؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج6، ص1794.

[48]. المحبر، ص156-157؛ اخبار مكه، ج1، ص182-183؛ مجمع البيان، ج5، ص45.

[49]. النسب، ص223؛ انساب الاشراف، ج11، ص141- 144.

[50]. التكميل و الاتمام، ص148-149.

[51]. مجمع البيان، ج4، ص633.

[52]. اخبار مكه، ج1، ص182؛ المحبر، ص181.

[53]. السيرة النبويه، ج1، ص202.

[54]. جمهرة النسب، ج1، ص220؛ انساب الاشراف، ج11، ص124-128.

[55]. جمهرة النسب، ج1، ص203-205؛ انساب الاشراف، ج11، ص98-99.

[56]. جمهرة النسب، ج2، ص192.

[57]. جامع البيان، ج5، ص326.

[58]. روض الجنان، ج6، ص355.

[59]. المغازي، ج1، ص11-12.

[60]. جامع البيان، ج10، ص25-27؛ مجمع البيان، ج4، ص844-845؛ تفسير بيضاوي، ج3، ص113.

[61]. البحر المحيط، ج10، ص156.

[62]. المغازي، ج1، ص203؛ سيره ابن اسحق، ص322-323؛ المحبر، ص246.

[63]. المغازي، ج2، ص455؛ المحبر، ص246؛ الاشتقاق، ص110.

[64]. الكشاف، ج2، ص176.

[65]. جامع البيان، ج10، ص107.

[66]. مجمع البيان، ج5، ص15؛ روض الجنان، ج9، ص178.

[67]. المغازي، ج3، ص883؛ جمهرة النسب، ج1، ص228؛ انساب الاشراف، ج11، ص135-136.

[68]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص61.

[69]. انساب الاشراف، ج11، ص129-130، 134.

[70]. انساب الاشراف، ج11، ص129-130.

[71]. المغازي، ج2، ص820.

[72]. جمهرة النسب، ص226؛ انساب الاشراف، ج11، ص109.

[73]. مسند احمد، ج1، ص266؛ المستدرك، ج3، ص593.

[74]. جمهرة النسب، ج1، ص216؛ انساب الاشراف، ج11، ص132.

[75]. جمهرة النسب، ج1، ص208؛ انساب الاشراف، ج11، ص106.

[76]. جمهرة النسب، ج1 ص215؛ انساب الاشراف، ج11، ص120.

[77]. المحبر، ص133.

[78]. جمهرة النسب، ج1، ص226؛ انساب الاشراف، ج11،ص134.

[79]. جمهرة النسب، ج1، ص229-230؛ انساب الاشراف، ج11، ص137؛ النسب، ص223.

[80]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص79.

[81]. جمهرة النسب، ج1، ص211؛ انساب الاشراف، ج11، ص107؛ المحبر، ص141.

[82]. انساب الاشراف، ج11، ص107.

[83]. جمهرة النسب، ج1، ص211؛ انساب الاشراف، ج11، ص107-108.

[84]. جمهرة النسب، ج1، ص226؛ انساب الاشراف، ج11، ص134.

[85]. انساب الاشراف، ج11، ص146.

[86]. انساب الاشراف، ج11، ص107.

[87]. الاشتقاق، ص311؛ سبائك الذهب، ص265.

[88]. الاشتقاق، ص110.

[89]. جمهرة النسب، ج1، ص211؛ انساب الاشراف، ج11، ص107-109.

[90]. جمهرة النسب، ج1، ص212؛ انساب الاشراف، ج11، ص110-118؛ سبائك الذهب، ص271.




نظرات کاربران