بنی‌مغیره بنی‌مغیره بنی‌مغیره بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بنی‌مغیره بنی‌مغیره بنی‌مغیره بنی‌مغیره بنی‌مغیره

بنی‌مغیره

 تیره‌ای مشهور از قریش و تأثیرگذار در رویدادهای حرمین شریفین   بنی‌مغیره فرزندان ابوهاشم مغیرة بن عبدالله بن عمر[1] تیره‌ای از بنی‌مخزوم قریش بودند.[2] مغیره میان قریش از جایگاهی والا بهره می‌برد.[3] او فرزندان بسی

 تيره‌اي مشهور از قريش و تأثيرگذار در رويدادهاي حرمين شريفين

 

بني‌مغيره فرزندان ابوهاشم مغيرة بن عبدالله بن عمر[1] تيره‌اي از بني‌مخزوم قريش بودند.[2] مغيره ميان قريش از جايگاهي والا بهره مي‌برد.[3] او فرزندان بسيار داشت كه هشام، حذيفه، فاكه و وليد از جمله آن‌ها بودند.[4]

 

بني‌مغيره پيش از اسلام در مكه و در همسايگي مسجدالحرام مي‌زيستند.[5] يكي از درهاي اين مسجد باب بني‌مخزوم است كه آن را باب بني‌مغيره نيز خوانده‌اند.[6] آن‌ها در دوره اسلامي با گسترش فتوحات، در مناطقي مانند مدينه[7]، يمن[8]، بصره[9]، كوفه[10]، و شام[11] نيز ساكن شدند.

 

ƒ بني‌مغيره در دوران جاهلي

 مغيريان در اين دوره بيشتر پيشه بازرگاني داشتند و از توانگران و ثروتمندان قريش به شمار مي‌آمدند. برخي مفسران ذيل آيه (وَ ذَرْني وَ الْمُكَذِّبينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَليلاً) (مزمل/73، 11) (أُولِي النَّعْمَةِ) (صاحبان ثروت و رفاه) را به بني‌مغيره تفسير كرده‌اند.[12] آن‌ها به دليل جايگاه اقتصادي خود با برخي تيره‌ها از جمله بني‌عمرو بن عمير، از تيره‌هاي قبيله ثقيف, در دوران جاهليت معاملات و قراردادهاي ربوي داشتند كه پس از اسلام، با نزول آيات حرمت ربا (بقره/2، 278-280؛[13] آل‌عمران/3، 130)[14] از اين معاملات منع شدند. عبدالله بن ابي‌ربيعه[15] و وليد بن مغيره[16] از بازرگانان بنام مغيري و داراي اموالي فراوان بودند؛ از ويژگي‌هاي بني‌مغيره در روزگار جاهليت و حتي دوره اسلامي كه پيامبر نيز در سخناني بدان‌ها اشاره كرد، بخشندگي و مهمان نوازي و دليري بود. مغيرة بن عبدالله (بزرگ اين خاندان)،[17] هشام بن عبدالله[18]، مغيرة بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام[19]، ابواميه حذيفة بن مغيره[20]، عبدالله بن عبدالرحمن بن وليد[21] و حفص بن مغيره[22] از جمله شخصيت‌هاي مغيري بودند كه به اين ويژگي‌ها شهرت داشتند؛ بعضي اعضاي بني‌مغيره همانند وليد بن مغيره، بر خلاف بيشينه آن‌ها كه بت‌پرست بودند، با پيروي از مسيحيان حيره در عراق، به آيين «زندقه» گرايش داشته‌اند.[23]

 

جنگ‌ها و درگيري‌هاي دوره جاهلي، بخشي ديگر از تاريخ بني‌مغيره در روزگار جاهليت به شمار مي‌رود. منابع از حضور فرزندان مغيره در نبردهاي قبيله‌اي پيش از اسلام گزارش داده‌اند. آن‌ها در «نبرد فجار» چهارم معروف به «يوم عُكّاظ» با مشاركت قريش به نبرد با بني‌كنانه برخاستند و در اين نبرد پايداري كردند.[24] هشام بن مغيره فرماندهي اين نبرد را بر عهده داشت.[25] از ديگر اخبار عهد جاهلي آن‌ها مي‌توان به درگيري ميان بني‌جذيمه از تيره‌هاي كناني با بني‌مغيره اشاره كردكه فاكة بن مغيره در اين درگيري كشته شد. اين باعث دشمني آنان تا پس از اسلام گشت. به همين دليل، خالد بن وليد پس از فتح مكه (8ق.) در سَريه بني‌جذيمه كه براي دعوت آن‌ها به اسلام انجام شد, با انگيزه انتقام عمويش فاكه افرادي بسيار از اين قبيله را به رغم تظاهر به اسلام كشت و رسول خدا(ص) با اظهار ناخرسندي به جبران كار او پرداخت.[26]

 

از پيمان‌هاي بني‌مغيره با ديگر قبايل مي‌توان به پيمان آنان با آل صُعير از بني‌عَذَره و آل عمرو بن اعظم، تيره‌اي از قبيله خزاعه، اشاره كرد.[27] ياسر نيز از كساني بود كه از يمن به مكه آمد و با ابوحذيفة بن مغيره هم‌پيمان شد و كنيز او سميه را به همسري گرفت. عمار از سميه زاده شد و ابوحذيفه سميه را آزاد كرد. به همين سبب، در گزارش‌هايي عمار بن ياسر از مواليان بني‌مغيره خوانده شده است.[28] پيمان عمار با بني‌مغيره تا عصر عثمان نيز برقرار بود.[29]

 

از ديگر رفتار‌ها و روحيات دوران جاهليت مغيريان، رقابت‌هاي اجتماعي و برتري‌جويي‌هاي قبيله‌اي و مفاخره با ديگر قبايل بود. آورده‌اند كه رقابت‌ها ومفاخره‌هايي ميان تيره‌هاي قريش و بني‌مغيره روي داد. گروهي از مغيري‌ها در برابر بني‌عبدمناف در كثرت افراد و شرف انساب خود فخر مي‌‌فروختند و هر يك مي‌كوشيد با معرفي افراد نامدار قبيله‌اش، برتري‌هاي خود را نشان دهد و بر ديگري ببالد.[30]

 

ƒ بني‌مغيره و كعبه

 رسيدگي به امور خانه خدا و دستيابي به مناصب ويژه كعبه از افتخارات و موقعيت‌هايي بود كه هر يك از تيره‌هاي قريش در دوران جاهليت از جمله بني‌مغيره براي رسيدن به آن مي‌كوشيد. يكي از اين مناصب، پرده‌داري كعبه و كارگزاري پوشش سالانه خانه خدا بود. در گزارشي مبالغه‌آميز آمده كه عبدالله بن ابي‌ربيعه از ثروتمندان بني‌مغيره، به تنهايي هزينه يك ساله پوشش كعبه را پرداخت. اين در حالي بود كه همه قريش دارايي خود را جمع مي‌كردند تا بتوانند در يك سال خانه خدا را پرده بپوشانند. عبدالله بن ابي‌ربيعه را از همين رو «عِدل» مي‌گفتند؛ زيرا به تنهايي با قريش برابري مي‌كرد.[31] برخي منابع همين گزارش را درباره وليد بن مغيره، از ديگر ثروتمندان مغيري، آورده و از او با عنوان «عدل» يا «وحيد» ياد كرده‌اند.[32]

 

پاسداري از بناي خانه خدا و بازسازي و تعمير آن از ديگر اموري بود كه قريشيان و ديگر قبايل از جمله بني‌مغيره بدان اهتمام جدي داشتند. ساختمان كعبه تا آن هنگام چند بار بازسازي شده بود. در يكي از اين بازسازي‌ها، اعضاي بني‌مغيره نيز مشاركت داشتند. از آن پس كه بناي كعبه در حادثه‌اي دچار آتش‌سوزي شد، قريشيان تصميم گرفتند آن را ديگر بار تعمير و بازسازي كنند. ولي چون از ويراني كعبه مي‌هراسيدند، وليد بن مغيره پيشگام شد و ديوارهاي آن را از بالا تا پايه ويران كرد. وليد در دو روز يكايك سنگ‌ها را برداشت تا به پايه اصلي كعبه كه حضرت ابراهيم بنا كرده بود، رسيد و از ادامه ويران‌سازي ديوارها بازايستاد. او به قريشيان سفارش كرد تا براي بازسازي بناي كعبه از اموال پاك و بدون ربا و قمار هزينه كنند. سپس تيره‌هاي قريشي از جمله بني‌مغيره، بازسازي خانه خدا را آغاز كردند. هنگام نصب حجرالاسود ميان آن‌ها اختلاف افتاد. اين اختلاف با حكميت و درايت پيامبر(ص) كه 35 ساله بود، حل شد.[33] از آن پس كه كعبه بازسازي شد، نخستين كسي كه به احترام و بزرگداشت كعبه با پاي برهنه به درون آن گام نهاد، وليد بن مغيره بود. از آن پس اين كار وي از سنت‌ها و آداب ورود به خانه خدا شمرده شد.[34]

 

ƒ بني‌مغيره و پيامبر

با آغاز دعوت پيامبر به اسلام در مكه، بيشتر مغيريان به ويژه سران آنان، با پيامبر و پيروان او مخالفت ورزيدند و همانند ديگر مشركان قريش به رويارويي با اسلام برخاستند. آن‌ها نقشي محوري در ستيز با پيامبر داشتند. مشركان بني‌مغيره در آغاز با تمسخر آيات قرآن و ريشخند تازه مسلمانان، به مبارزه با پيامبر و پيروانش برخاستند. وليد بن مغيره از جمله آن‌ها بود[35] كه خداوند بر پايه آيه 95 سوره حجر/15 شر او را از پيامبر دورساخت: (إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ).

 

‌شماري ديگر از مشركان بني‌مغيره همانند ابوجهل، عاص بن هشام، ابو قيس بن وليد، قيس بن فاكه، و زهير بن ابواميه از روش «اقتسام» استفاده مي‌كردند. «مقتسمون» مشركاني بودند كه در موسم حج راه‌هاي ورودي مكه را ميان خود تقسيم كرده، هر يك بر راهي، از رفتن مردم نزد پيامبر پيشگيري مي‌كردند.[36] در آيه 90 و 91 حجر/15 به روشني از اين روش مشركان ياد شده است. تكذيب و انكار آيات خداوند از سوي بني‌مغيره، ذيل آيه 11مزمل/73[37] و 36 رعد/13[38] از سوي برخي مفسران آمده است. بر پايه برخي گزارش‌ها، آيه‌هاي 28 ابراهيم/14[39]، 17 هود/11[40] و 22 محمد/47[41] كه از كفرورزي و فساد مشركان و دشمنان پيامبر حكايت دارند، درباره مشركان بني‌مغيره تأويل و تفسير شده‌اند؛ مغيريان همپاي ديگر مشركان مكه افزون بر موضع‌گيري‌هاي ياد شده، از روش‌هاي سخت ديگر همانند حبس، شكنجه و سرانجام رويارويي نظامي در برابر رسول خدا و ياران او بهره بردند. خاندان ياسر از نخستين مسلمانان مكه بودند كه سران مغيري آن‌ها را به جرم اسلام‌خواهي سخت شكنجه كردند. عمار جان دادن پدرش ياسر و مادرش سميه را زير شكنجه بي امان مشركان بني‌مغيره ديد و خود به بدترين شكل شكنجه شد.[42]

 

پس از هجرت پيامبر و مسلمانان از مكه به مدينه، مشركان بني‌مغيره با دستگيري و حبس مسلمانان نخستين در مكه، آن‌ها را از پيوستن به پيامبر و مهاجرت به مدينه بازمي‌داشتند. آن‌ها ام سلمه و پسر خردسالش را بيش از يك سال در مكه حبس كردند.[43] ابوجهل نيز برادران مادري‌اش سلمة بن هشام و عياش بن ابي‌ربيعه را پس از ضرب و شتم در مكه به زندان افكند.[44]

 

مهم‌ترين و شايد واپسين شيوه مبارزه مغيريان با مسلمانان، بهره‌گيري از توان نظامي بود. نخستين درگيري مشركان قريش با مسلمانان به سال دوم ق. و در نخيله، ناحيه‌اي ميان مكه و طائف، رخ داد. در اين جنگ، گروهي از مسلمانان به رهبري عبدالله بن جحش كه براي آگاهي از وضعيت مشركان قريش مأموريت يافته بودند، با كاروان تجاري بني‌مغيره درگير شدند. در اين درگيري، يك تن از مشركان كشته و دو تن اسير شدند و كاروان به غنيمت مسلمانان درآمد. عثمان بن عبدالله بن مغيره و حكم بن كيسان، از مواليان بني‌مغيره، به اسارت درآمدند و نوفل بن عبدالله بن مغيره از دست مسلمانان گريخت. اين نبرد كه در ماه حرام (رجب) رخ داده بود، بهانه‌اي شد تا مشركان و دشمنان پيامبر، او را به دليل نبرد در ماه حرام تخطئه كنند. خداوند در آيه 217 بقره/2 پاسخي قاطع به اينان داد و اين دسيسه را خنثا كرد و ترديد مسلمانان را زدود.[45]

 

جنگ بدر به سال دوم ق. اوج حضور و كوشش مشركان بني‌مغيره در ستيز و خصومت با پيامبر و پيروانش بود. شمار كشتگان و اسيران بني‌مغيره در اين نبرد، گواهي روشن بر اين مدعا است. در اين جنگ، هشت تن از مغيري‌ها از جمله ابوجهل كه از مطعمين بدر بود[46]، كشته شدند.[47] تأثير هلاكت آن‌ها بر ديگر اعضاي اين قبيله، احساسات شاعران اين قوم را برانگيخت و آنان در اين زمينه اشعاري سرودند.[48]

 

در نبرد احد (3ق.) نيز چندين تن از مغيريان كشته شدند.[49] مسلمانان در مرحله نخست اين نبرد به پيروزي رسيدند؛ اما خالد بن وليد مخزومي، فرمانده سواران سپاه مكه، با استفاده از غفلت برخي مسلمانان مستقر در كوه رماه، از پشت به سپاه اسلام يورش برد و نتيجه نبرد را به سود مشركان تغيير داد. عكرمة بن ابي‌جهل نيز در اين نبرد از ديگر فرماندهان سپاه مشركان بود.[50]

 

بني‌مغيره در نبرد خندق (5ق.) همراه ديگر احزاب و گروه‌هاي مخالف پيامبر حضور داشتند و برخي نيز به دست مسلمانان به قتل رسيدند.[51] مفسران واژه «احزاب» را در آيه (جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ) (ص/38، 11) به كافران و مشركان از جمله بني‌مغيره تطبيق كرده‌اند.[52] عكرمة بن ابي‌جهل از جنگجويان مغيري، در اين نبرد همراه عمرو بن عبدود و چند سرباز ديگر سپاه دشمن با عبور از خندق به درون سپاهيان اسلام نفوذ كردند. اما پس از كشته شدن عمرو به دست حضرت علي(ع)، او و ديگر همرزمانش بدون هيچ دستاوردي عقب‌نشيني كردند و به سپاه خود بازگشتند.[53]

 

ƒ مسلمانان بني‌مغيره

هنگامي كه پيامبر مردم مكه را به يكتاپرستي فراخواند، برخي اعضاي بني‌مغيره بت‌پرستي را رها نمودند و به آيين اسلام گرويدند. سلمة بن هاشم[54]، عياش بن ابي‌ربيعه[55] و ام سلمه بنت ابي‌اميه[56] از نخستين مسلمانان بني‌مغيره در مكه بودند. اسلام آوردن اين عده، خلاف خواسته مشركان مغيري بود. از اين رو، بر آن‌ها بسيار سخت گرفتند و آن‌ها را به زندان افكندند.[57]

 

پيامبر در مكه آيه‌هاي قرآن را به غلامي از بني‌مغيره به نام «يعيش» كه زبان عربي نمي‌دانست، مي‌آموخت. مشركان و از جمله بني‌مغيره رسول خدا را متهم كردند كه قرآن را از اين فرد مي‌آموزد. خداوند با رد اين اتهام، آيه 103 نحل/16 را فرو فرستاد:[58] (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَـرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ). «بغنس»[59]، «جبر»[60] و «مقيس»[61] از ديگر نام‌هايي است كه براي اين غلام ياد كرده‌اند؛ با اين كه شماري اندك از مغيريان به اسلام گرويدند، نقش و سهم آن‌ها در رخدادهاي پيش از فتح مكه از جمله غزوه بدر، احد، خندق و صلح حديبيه چندان دانسته نيست. البته از حضور وليد بن وليد بن مغيره در عمرة القضا* گزارشي در دست است.[62] حضور اندكي از آن‌ها در غزوه فتح مكه[63] نيز گزارش شده است. جز اين عده، گويا اسلام آوردن بيشتر مغيريان تا فتح مكه به سال هشتم ق. به تأخير افتاد. در اين غزوه، بني‌مغيره همانند ديگر مردم مكه خواسته يا ناخواسته مسلمان شدند و از آن پس در رويدادهاي پيش روي مسلمانان تا اندازه‌اي مشاركت داشتند. حضور برخي از بني‌مغيره در غزوه‌هاي حنين[64] و طائف[65] به سال هشتم ق. نمونه‌اي از مشاركت آن‌ها در رخدادهاي آن هنگام است. پيامبر نيز با آگاهي از توانايي‌هاي اعضاي اين قبيله، از ظرفيت‌هاي آن‌ها در پيشبرد اهداف اسلام بهره گرفت. او عبدالله بن ابي‌ربيعه را در منطقه «جَنَد» و توابع آن از سرزمين‌هاي يمن منصوب كرد.[66]

 

ƒ بني‌مغيره پس از پيامبر

با روي كار آمدن خليفه اول به سال يازدهم ق. برخي مسلمانان بني‌مغيره با وي همكاري كردند و در رويدادهاي دوره خلافت او حاضر بودند.[67] در گزارشي آمده است كه بني‌مغيره از انتخاب ابوبكر به خلافت رضايت داشتند.[68] در اين دوره، برخي مغيري‌ها در نبرد يمامه[69] (11ق.) و يوم أجنادين[70] (13ق.) شركت داشتند و شماري هم در اين دو نبرد كشته شدند.[71] عبدالله بن ابي‌ربيعه معروف به بحيرا/بجيرا كه با فرمان پيامبر بر ناحيه‌اي از يمن گمارده شده بود، در دوره ابوبكر نيز در اين سمت ابقا شد.[72] مهاجر بن ابي‌امية بن مغيره نيز از سفيران خليفه اول به شمار مي‌آمد.[73] خالد بن وليد از ديگر مغيرياني بود كه نزد ابوبكر جايگاهي والا داشت و از واليان و كارگزاران او به شمار مي‌آمد.[74] وي با برادرزاده‌اش وليد بن عبد شمس بن وليد در نبرد يمامه حضور داشت. وليد در اين درگيري كشته شد.[75] خالد به فرمان خليفه اول راهي شام شد و تا پايان دوره خلافت ابوبكر در آن جا ماند.[76] او و ديگر برادرزاده‌اش ابا عبيدة بن عمارة بن وليد در نبرد يرموك (اجنادين) شركت كردند. اباعبيده در اين نبرد كشته شد.[77]

 

با آغاز حكومت خليفه دوم به سال سيزدهم ق. برخي موضع‌گيري‌هاي عمر در برابر بني‌مغيره آغاز شد. اين خليفه از ناحيه مادرش حَنتمه/جنتمه تنها فرزند هاشم بن مغيره[78]، پيوند خويشاوندي با مغيريان داشت و آنان از دايي‌هاي وي بودند. اما در برابر كژي‌ها و ناروايي‌هاي آن‌ها مي‌ايستاد. وي در دوره خلافتش برخي دايي‌هايش را به دليل پوشيدن لباس حرير با تازيانه تنبيه كرد.[79] نيز دليل پيري وسفيدي موي خود را مرارت‌هايي مي‌دانست كه از جانب دايي‌هايش مي‌كشيد.[80] خليفه دوم بر خلاف ابوبكر از عملكرد خالد بن وليد رضايت نداشت و رفتارهاي او را از ديرباز برنمي‌تافت. از اين رو، با آغاز خلافت خود، بي درنگ او را از حكومت شام بركنار كرد.[81]

 

در كنار موضع‌گيري‌هاي ياد شده، گزارش‌هايي حكايت دارند كه برخي مغيريان با خليفه دوم همكاري داشتند و عمر نيز از آن‌ها در پيشبرد مقاصد خود بهره مي‌گرفت. عبدالله بن ابي‌ربيعة بن مغيره از جمله كارگزاران خليفه دوم بود كه از هنگام رسول خدا بر ناحيه‌اي از يمن حكومت مي‌كرد. وي در دوره عمر نيز بر اين منصب باقي ماند.[82] هشام بن وليد، برادر خالد بن وليد، از ديگر مغيرياني بود كه با حكومت عمر همكاري داشت. وي از فرستادگان عمر نزد سعد بن ابي‌وقاص در كوفه بود.[83] حارث بن هشام بن مغيره در روزگار خليفه دوم با همه مال و عيال خود به شام كوچيد و به سال 18 ق. همان جا درگذشت.[84] گزارشي از كشته شدن او در نبرد اُجنادين به سال 13 ق. گزارش داده است.[85] عمر بن خطاب پس از مرگ حارث با زن وي ازدواج كرد و پسرش عبدالرحمن را در پناه و سرپرستي خود گرفت.[86] او پس از بازگشت عبدالرحمن از شام، در مدينه قطعه‌اي زمين به او داد.[87]

 

مغيريان در دوران خلافت عثمان موضع‌گيري دوگانه‌اي را در برابر وي برگزيدند. گروهي در دربار عثمان داراي جايگاه بودند و از عوامل و كارگزاران او به شمار مي‌آمدند. عبدالرحمن بن حارث بن هشام، داماد عثمان، با دستور وي همراه چهار تن ديگر به تدوين و گردآوري قرآن در يك مصحف و به لغت قريش پرداخت.[88] بحيرا/بجيرا فرزند ابوربيعة بن مغيره كه با فرمان رسول خدا و در روزگار خليفه اول و دوم بر ناحيه‌اي از يمن حكومت مي‌كرد، در دوره عثمان نيز بر همين سِمَت بود. وي سرانجام در روزگار خلافت عثمان درگذشت.[89]

 

در اواخر حكومت عثمان كه اعتراض‌ها ضد وي شدت گرفت، عمار ياسر از هم‌پيمانان بني‌مغيره به دليل مخالفت با خليفه دستگير و به دست عثمان و پيرامونيانش شكنجه شد و سخت كتك خورد. مغيري‌ها به دفاع از عمار برخاستند و بني‌اميه را به مرگ تهديد كردند.[90]

 

پس از دوره خلفاي سه‌گانه، برخي مغيري‌ها با بعضي از خلفاي اموي، مرواني، زبيري و عباسي نيز همكاري داشتند. اين عده عبارت بودند از: عبدالرحمن بن خالد همراه معاويه درصفين[91]؛ حارث بن خالد بن عاصي از كارگزاران يزيد بن معاويه و عبدالملك بن مروان در مكه[92]؛ عمرو بن عبدالله بن ابي‌ربيعه كه رابطه خوبي با عبدالملك بن مروان داشت[93]؛ هشام بن اسماعيل مخزومي، داماد عبدالملك بن مروان و حكمران وي در مدينه[94]؛ فرزندان وي ابراهيم و محمد از كارگزاران هشام بن عبدالملك بر حرمين[95]؛ ابابكر بن عبدالرحمن كه نزد عبدالملك بن مروان داراي منزلت و جايگاه بود[96]؛ حارث بن عبدالله ابي‌ربيعه حكمران زبيريان در مدينه[97] يا بصره[98]؛ خالد بن مهاجر بن خالد، همراه عبدالله بن زبير و از مخالفان بني‌اميه[99]؛ عبدالله بن عبدالرحمن بن وليد معروف به هِبرزي، از كارگزاران آل زبير در يمن[100]؛ محمد بن عبدالرحمن بن هشام، قاضي مكه در روزگار مهدي عباسي[101]؛ هشام بن عبدالملك بن عكرمه، قاضي مدينه در حكومت هارون الرشيد.[102]

 

ƒ بني‌مغيره و اهل بيت(ع)

مغيريان موضع‌گيري روشني در برابر اهل بيت نداشتند. هيچ گزارشي درباره پشتيباني اعضاي اين قبيله از امام علي(ع) به ويژه در دوره خلفاي سه گانه، ديده نمي‌شود، جز گزارشي كه از مشاركت شماري اندك از بني‌مغيره در برخي رخدادهاي دوره خلافت او حكايت دارد. شهادت مهاجر بن خالد در نبرد صفين از آن جمله است.[103] رسول خدا نيز از رويارويي سخت برخي اعضاي امت خود با اهل بيتش در آينده گزارش داده و قبايلي چون بني‌مغيره، بني‌اميه و بني‌مخزوم را پر كينه‌ترين گروه‌ها در برابر اهل بيت خود معرفي كرده است.[104] حضور برخي اعضاي بني‌مغيره در سپاه جمل مانند معبد بن زهير بن ابي‌اميه[105] و عبدالرحمن بن حارث بن هشام[106] و نيز در جنگ صفين مانند عبدالرحمن بن خالد بن وليد[107] مؤيد همين سخن پيامبر است؛ موضع منفي بني‌مغيره در برابر امامان باعث شد كه علي(ع) بر فراز منبر مسجد كوفه، دو قبيله بني‌اميه و بني‌مغيره را لعن كند و هلاكت سران آن‌ها را در نبرد بدر در همين جهت بداند.[108] بعدها همانند اين تعبير بر زبان ديگر امامان نيز جاري شد. برخي مفسران به نقل از حضرت علي(ع) و امام صادق(ع) و حتي خليفه دوم آيه 28 سوره ابراهيم را درباره دو گروه فاجر از قريش يعني بني‌اميه و بني‌مغيره تفسير كرده‌اند.[109]

 

بر پايه اين آيه، سران كافران از جمله بني‌مغيره، نعمت خدا را كفران نمودند و مايه هلاكت خود و قوم خويش شدند؛ بر پايه حديثي در برخي منابع اهل سنت، حضرت علي(ع) از دختر ابوجهل، شخصيت معروف بني‌مغيره، خواستگاري كرد. آن گاه كه اين گزارش به پيامبر رسيد، فرمود: فاطمه پاره تن من است. هركه او را بيازارد، مرا آزرده است.[110] دانشوران شيعه اين گزارش را ساختگي و دروغين دانسته‌اند كه مخالفان امام در نكوهش او جعل كرده‌اند.[111] به باور آنان، آل زبير كه در دشمني با اهل بيت شهره بودند، چنين گزارشي را در نكوهش و قدح حضرت علي(ع) ساختند و انتشار دادند.[112]

 

گزارشي از همراهي و مشاركت بني‌مغيره با ديگر اهل بيت در دست نيست. در برابر، شماري فراوان از مغيري‌ها با خلفاي اموي، زبيري و عباسي همراه و هم‌فكر بودند و از كارگزاران آن‌ها به شمار مي‌آمدند. همين واقعيت، فاصله فراوان بني‌مغيره را با اهل بيت نشان مي‌دهد.

 

ƒ مشاهير بني‌مغيره

از ميان آنان، افزون بر عصر جاهلي، در سده‌هاي اول ق. نيز چهره‌هايي برجسته پديد آمدند. برخي از آن‌ها در شعر[113]، خطابه[114]، حديث[115]، فقه[116]، و قضا[117] سرآمد بودند. نيز برخي از آن‌ها از صاحبان مناصب در دستگاه خلفا بودند.[118]

 

 

 

منابع

اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البيان و التبيين: الجاحظ (م.255ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، 1423ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير ابن ابي‌حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير فرات الكوفي: الفرات الكوفي (م.307ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التكميل و الاتمام: ابن عسكر (م.636ق.)، به كوشش اسماعيل مروه، بيروت، دار الفكر المعاصر، 1418ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ رجال كشّي (اختيار معرفة الرجال)، الطوسي (م.460ق.)، به كوشش ميرداماد و رجايي، قم، آل البيت عليهم‌السلام، 1404ق؛ رسالة في حديث خطبة علي بنت ابي‌جهل: سيد علي الحسيني الميلاني، قم، ياران، 1418ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ الصحيح من سيره النبي صلي‌الله‌عليه‌وآله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العلل و معرفة الرجال: احمد بن حنبل (م.241ق.)، به كوشش وصي الله بن محمد، الرياض، دار الغاني، 1408ق؛ غرر التبيان: بدر الدين الحموي (م.733ق.)، به كوشش عبدالجواد، دمشق، دار قتيبه، 1410ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ كتاب الحيوان: الجاحظ (م.255ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1416ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ معالم الفتن: سعيد ايوب، قم، احياء الثقافه، 1416ق؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المناسك و اماكن طرق الحج: ابواسحق الحربي (م.285ق.)، به كوشش حمد الجاسر، رياض، دار اليمامه، 1401ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ نسب قريش: مصعب بن عبدالله الزبيري (م.236ق.)، به كوشش بروفسال، قاهره، دار المعارف؛ نمونه بينات در شأن نزول آيات: محمد باقر محقق، تهران، انتشارات اسلامي، 1361ش؛ الوجوه و النظائر: الدامغاني (م.478ق.)، به كوشش الزفيتي، قاهره، وزارت اوقاف، 1412ق.

 

علي محمدي يدك


[1]. النسب، ص209-210؛ نسب قريش، ص299؛ جمهرة انساب العرب، ص144.

[2]. انساب الاشراف، ج10، ص169.

[3]. انساب الاشراف، ج10، ص170.

[4]. انساب الاشراف، ج10، ص170؛ النسب، ص209-210؛ نسب قريش، ص299، 301.

[5]. اخبار مكه، ج2، ص218، 223-224، 257، 259، 290، 292.

[6]. المناسك، ص478.

[7]. النسب، ص210؛ نسب قريش، ص328-329؛ انساب الاشراف، ج10، ص207.

[8]. نسب قريش، ص317؛ انساب الاشراف، ج10، ص186؛ جمهرة انساب العرب، ص146.

[9]. النسب، ص210؛ نسب قريش، ص318؛ انساب الاشراف، ج10، ص179-185.

[10]. نسب قريش، ص305، 329؛ انساب الاشراف، ج10، ص179، 185.

[11]. نسب قريش، ص302، 321، 325؛ انساب الاشراف، ج10، ص175، 209؛ جمهرة انساب العرب، ص148.

[12]. زاد المسير، ج8، ص116؛ التكميل و الاتمام، ص452؛ تفسير قرطبي، ج20، ص45.

[13]. جامع البيان، ج3، ص70-71؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج2، ص548-549؛ مجمع البيان، ج2، ص673-674.

[14]. جامع البيان، ج4، ص59؛ الدر المنثور، ج2، ص71.

[15]. نسب قريش، ص317؛ انساب الاشراف، ج10، ص186؛ الاغاني، ج1، ص73، 75.

[16]. انساب الاشراف، ج10، ص203.

[17]. انساب الاشراف، ج10، ص170.

[18]. انساب الاشراف، ج10، ص172؛ المحبر، ص139.

[19]. انساب الاشراف، ج10، ص180؛ نسب قريش، ص305.

[20]. انساب الاشراف، ج10، ص199.

[21]. المحبر، ص152.

[22]. انساب الاشراف، ج10، ص202.

[23]. انساب الاشراف، ج10، ص170، 203؛ المحبر، ص132، 161.

[24]. الاغاني، ج22، ص71.

[25]. المحبر، ص170.

[26]. المنمق، ص207، 209؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص61؛ الارشاد، ج1، ص139.

[27]. المنمق، ص246-247.

[28]. رجال كشّي، ج1، ص34؛ اسد الغابه، ج4، ص691؛ ج6، ص152.

[29]. الامامة و السياسه، ج1، ص51.

[30]. المنمق، ص106.

[31]. الاغاني، ج1، ص73، 75.

[32]. انساب الاشراف، ج10، ص203.

[33]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص158-162.

[34]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص174.

[35]. المحبر، ص160.

[36]. المحبر، ص160؛ مجمع البيان، ج6، ص531؛ الميزان، ج12، ص193-194، 198.

[37]. زاد المسير، ج8، ص116؛ التكميل و الاتمام، ص452؛ تفسير قرطبي، ج20، ص45.

[38]. الوجوه و النظائر، ج1، ص95؛ التكميل و الاتمام، ص210.

[39]. تفسير فرات كوفي، ص221؛ تفسير قمي، ج1، ص371؛ جامع البيان، ج13، ص145-146.

[40]. الوجوه و النظائر، ج1، ص95.

[41]. نمونه بينات، ص719-720.

[42]. اسد الغابه، ج4، ص628-691.

[43]. السيرة النبويه، ج2، ص468-469؛ المحبر، ص83، 85؛ انساب الاشراف، ج10، ص221-222.

[44]. نسب قريش، ص302-303، 317-318؛ انساب الاشراف، ج10، ص183-184، 197-198.

[45]. تفسير قرطبي، ج3، ص40؛ اسد الغابه، ج4، ص656.

[46]. المحبر، ص161.

[47]. المغازي، ج1، ص87، 140، 149-150؛ النسب، ص209-210؛ انساب الاشراف، ج1، ص354-356؛ ج10، ص173-174.

[48]. السيرة النبويه، ج2، ص549.

[49]. المغازي، ج1، ص308؛ انساب الاشراف، ج1، ص407-408؛ ج10، ص184؛ جمهرة انساب العرب، ص146.

[50]. السيرة النبويه، ج3، ص587؛ المغازي، ج1، ص220.

[51]. المغازي، ج2، ص496؛ النسب، ص210.

[52]. الوجوه و النظائر، ج1، ص95؛ التكميل و الاتمام، ص342.

[53]. الطبقات، ج2، ص52؛ تاريخ طبري، ج2، ص573-574.

[54]. انساب الاشراف، ج10، ص174، 183؛ نسب قريش، ص302-303.

[55]. انساب الاشراف، ج10، ص197-198؛ نسب قريش، ص317-318.

[56]. السيرة النبويه، ج2، ص213؛ المحبر، ص83-85.

[57]. السيرة النبويه، ج2، ص468-469؛ المحبر، ص83-85؛ انساب الاشراف، ج10، ص221-223.

[58]. جامع البيان، ج14، ص119.

[59]. روض الجنان، ج12، ص98.

[60]. غرر التبيان، ص305.

[61]. الدر المنثور، ج4، ص131.

[62]. نسب قريش، ص324.

[63]. نسب قريش، ص315-316؛ انساب الاشراف، ج10، ص207-208.

[64]. نسب قريش، ص316.

[65]. المغازي، ج3، ص938؛ تاريخ خليفه، ص55؛ العلل و معرفة الرجال، ج3، ص420.

[66]. الاغاني، ج1، ص75.

[67]. نسب قريش، ص316-320؛ انساب الاشراف، ج10، ص186.

[68]. الطبقات، ج3، ص137.

[69]. نسب قريش، ص330؛ تاريخ خليفه، ص73.

[70]. النسب، ص209؛ نسب قريش، ص310-311؛ انساب الاشراف، ج10، ص174-175.

[71]. تاريخ طبري، ج3، ص418؛ النسب، ص209-210؛ فتوح البلدان، ص117، 141؛ جمهرة انساب العرب، ص145.

[72]. نسب قريش، ص317؛ انساب الاشراف، ج10، ص186.

[73]. نسب قريش، ص316.

[74]. نسب قريش، ص320-321.

[75]. نسب قريش، ص330.

[76]. نسب قريش، ص321؛ انساب الاشراف، ج10، ص208.

[77]. نسب قريش، ص330.

[78]. نسب قريش، ص301؛ انساب الاشراف، ج10، ص185.

[79]. الحيوان، ج5، ص372.

[80]. المعجم الكبير، ج1، ص69؛ تاريخ دمشق، ج44، ص468.

[81]. نسب قريش، ص321.

[82]. نسب قريش، ص317؛ انساب الاشراف، ج10، ص186.

[83]. انساب الاشراف، ج10، ص206.

[84]. نسب قريش، ص302.

[85]. انساب الاشراف، ج10، ص175؛ فتوح البلدان، ص117.

[86]. انساب الاشراف، ج10، ص178.

[87]. نسب قريش، ص303.

[88]. انساب الاشراف، ج10، ص175-176.

[89]. نسب قريش، ص317؛ انساب الاشراف، ج10، ص186.

[90]. الامامة و السياسه، ج1، ص51.

[91]. نسب قريش، ص324-326؛ انساب الاشراف، ج10، ص209-212.

[92]. نسب قريش، ص313؛ انساب الاشراف، ج10، ص185.

[93]. انساب الاشراف، ج10، ص189.

[94]. انساب الاشراف، ج10، ص206-207؛ نسب قريش، ص329.

[95]. انساب الاشراف، ج10، ص206-207؛ نسب قريش، ص329.

[96]. نسب قريش، ص303؛ انساب الاشراف، ج10، ص177.

[97]. النسب، ص209-210.

[98]. نسب قريش، ص318؛ انساب الاشراف، ج10، ص186-188.

[99]. نسب قريش، ص327.

[100]. نسب قريش، ص331-332؛ المحبر، ص152.

[101]. نسب قريش، ص315؛ انساب الاشراف، ج10، ص183.

[102]. جمهرة انساب العرب، ص145.

[103]. النسب، ص210؛ المنمق، ص360؛ الاصابه، ج5، ص27.

[104]. معالم الفتن، ج2، ص427.

[105]. نسب قريش، ص317.

[106]. انساب الاشراف، ج10، ص175-176.

[107]. انساب الاشراف، ج10، ص209-212؛ نسب قريش، ص324-326.

[108]. تاريخ دمشق، ج52، ص314.

[109]. تفسير فرات كوفي، ص221؛ جامع البيان، ج13، ص146.

[110]. مسند احمد، ج4، ص326؛ المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص173.

[111]. الصحيح من سيرة النبي، ج5، ص315-328.

[112]. رسالة في حديث خطبة علي بنت ابي جهل، ص45.

[113]. النسب، ص209-210؛ نسب قريش، ص313، 319، 322، 327؛ انساب الاشراف، ج10، ص184، 201.

[114]. البيان و التبيين، ج1، ص196.

[115]. نسب قريش، ص303.

[116]. نسب قريش، ص319؛ انساب الاشراف، ج10، ص185؛ جمهرة انساب العرب، ص145.

[117]. انساب الاشراف، ج10، ص185.

[118]. نسب قريش، ص313، 318، 320، 328، 332؛ المحبر، ص152.




نظرات کاربران