بنینضیر
از یهودیان ساکن مدینه، نام یکی از غزوات بنی‌نضیر از قبایل اثرگذار یهودی مدینه در دوران پیامبر و پیش از آن بودند. روابط گسترده این قبیله با دیگر قبایل، توان بالای نظامی و اقتصادی و نیز دامنه نفوذ فرهنگی آن‌ها موجب چنین جایگاهی شده بود. ر
از يهوديان ساكن مدينه، نام يكي از غزوات
بنينضير از قبايل اثرگذار يهودي مدينه در دوران پيامبر و پيش از آن بودند. روابط گسترده اين قبيله با ديگر قبايل، توان بالاي نظامي و اقتصادي و نيز دامنه نفوذ فرهنگي آنها موجب چنين جايگاهي شده بود. روابط ستيزآميز و احتجاجهاي ديني ميان مسلمانان و يهود و تأثير غير مستقيم آنها در جنگهايي چون سويق، احزاب، بنيقريظه و خيبر برخاسته از همين موقعيت بود؛ بنينضير را از بنياسرائيل دانستهاند كه نسبشان از طريق هارون بن عمران به يعقوب(ع) ميرسد.[1] سخن پيامبر كه همسرش صفيه را از فرزندان هارون دانسته، مؤيد اين نكته است.[2] اما برخي آنها را از عربهاي يهودي قبيله جُذام ميدانند.[3] برخي شرقشناسان غربي آنها را از قبايل عرب يهودي شده شمرده و بنياسرائيلي بودن آنها را نامعقول دانستهاند.[4] اما بعضي از محققان تغييرات فرهنگي و زباني يهوديان را برآمده از اوضاع اقليمي و فرهنگي حجاز دانسته، بر اسرائيلي بودن آنان تأكيد دارند.[5] در منابع اسلامي[6] دو قبيله بنينضير و بنيقريظه، منسوب به هارون شمرده شدهاند.[7]
در برخي آيات قرآني نيز اشاراتي ميتوان يافت كه از تبار اسرائيلي يهوديان يثرب حكايت ميكند. در آيات گوناگون واژه بنياسرائيل به كار رفته است كه برخي از آنها خطاب به يهوديان روزگار پيامبر است. برخي مفسران نيز اشارههايي به اين موضوع داشتهاند.[8] خواه نضيريان را اسرائيلي بدانيم و خواه از اعراب يهودي شده جذام تلقي كنيم، ميتوان وطن و خاستگاه نخست هر دو را شامات دانست.[9]
در برخي منابع اسلامي، علت مهاجرت آنها به يثرب، آگاهي ايشان از منطقه ظهور پيامبر آخر الزمان بيان شده است.[10] ذيل آيه 89 بقره/2 گزارش شده كه يهوديان بنينضير هرگاه از قبايل كافر عرب ستمي ميديدند، از خداوند ميخواستند كه با ظهور پيامبرش در آخر الزمان آنها را ياري كند[11] و در آستانه ظهور اسلام ظهورش را بشارت ميدادند.[12]
منابع تاريخي بر اين نقطه همنظرند كه يهوديان پيش از اوس و خزرج در مدينه ساكن شدند و قدرت را در اختيار داشتند.[13] پس از مهاجرت اوس و خزرج از مأرب به يثرب، پس از سيل عَرِم،آنان كه از ستم يهود به ستوه آمده بودند، با همكاري ابوجُبَيله پادشاه غساني، اشراف يهود راكشتند و قدرت را از دست آنها بيرون ساختند.[14] پس از اين دوره، بنينضير همپيمان اوس شدند.[15] بر پايه گزارشهايي، بنينضير پس از مهاجرت به يثرب كه هنگام دقيق آن مشخص نيست، در آغاز در منطقه سافله آن، در پايين مدينه به سوي شام[16]، مستقر شدند و در آن باغ و املاك داشتند. به تدريج و بر اثر شناسايي مناطق مستعد و به سبب ناسازگاري با محيط سافله، به دره بَطحان منطقه عاليه در آباديهاي سمت نجد مدينه به سوي تهامه[17] رفتند.[18] اين مكان نزديك مسجد فضيخ در عوالي بود.[19] آنها در مناطق مسكوني خود، دژهاي (آطام*) مستحكمي ساختند كه از فضايي فراخ برخوردار بود و امكان نگهداري دام، آب و مواد غذايي براي مدتي طولاني در آن وجود داشت.[20] شمار دژهاي بنينضير معلوم نيست[21] و منابع تنها از بَرَج[22] و فاضِجَه[23] نام بردهاند. از جمعيت آنها در اين عصر گزارشي در دست نيست. برخي شمار آنها را هزار تن گزارش كردهاند.[24]
گزارشهاي دوران جاهليت و اسلامي تا سال سوم ق. از رياست سلام بن مشكم بر قبيله بنينضير گزارش ميدهند.[25] اما در رويدادهاي بعد، نام حُيَي بن أَخْطَب* به عنوان رئيس قبيله به چشم ميخورد.[26] اين دو از برجستهترين سران بنينضيرند. پس از حُيَي كه به سال پنجم ق. همراه با مردان بنيقريظه كشته شد[27]، ابورافع سلام بن ابيالحُقَيقْ و پس از او اُسَير بن رزام رياست بنينضير را بر عهده گرفتند.[28]
روابط بنينضير با قبايل ديگر
از روابط بنينضير با قبايل خرد و كلان يهودي يثرب، آگاهي چندان در دست نيست، جز آن كه در برابر يهوديان بنيقَيْنُقاع كه همپيمان خزرج بود، جنگيده بودند.[29]
تنها نكتهاي كه از روابط بنينضير با يهوديان بنيقُرَيظَه مورد توجه قرار گرفته، آن است كه آنها در روابط حقوقي خود با بنيقريظه تبعيض روا ميداشتند و آنان ناچار بودند ديه خود را به صورت مضاعف به بنينضير بپردازند.[30] بنيقريظه در سالهاي نخست هجرت، براي لغو آن توافقنامه از پيامبر خواستند تا ميان آنها و بنينضير داوري كند. بر پايه روايتهاي تفسيري، خداوند در آيات 43-45 مائده/5 بر بنينضير خرده گرفته كه با وجود احكام تورات، چرا از پيامبر خواستهاند ميان آنها قضاوت كند.[31] پيامبر ميان اين دو قبيله به برابري ديه حكم كرد[32]؛ اما بنينضير نپذيرفتند. از اين رو، آنها به پيشنهاد منافقان نزد يكي از كاهنان مدينه به نام ابيبَرزه رفتند و پاداشي فراوان براي داورياش تعيين كردند. اما او بر جان خود ترسيد و از داوري ميان آنها پرهيز كرد.[33]
بنينضير در نبردهاي جاهلي، ضمن همپيماني با بتپرستان، با همكيشان خود به ويژه بنيقينقاع جنگيده، اموال يكديگر را غارت ميكردند. اما پس از پايان جنگ، اسيران يهود را با توجه به حكم تورات با پرداخت فديه آزاد مينمودند.[34] بر پايه روايات، خداوند در آيات 84-86 بقره/2 به دليل عمل كردن آنها به بخشي از تورات و بيتوجهي به بخش ديگر، آنها را ملامت كرده كه چرا خون يكديگر را ميريزند و يكديگر را از خانه و كاشانه خود بيرون ميكنند، حال آن كه از ايشان پيمان گرفته بوده كه چنين نكنند.[35]
در گزارشهايي به خويشاوندي برخي از بنينضير با انصار اشاره شده است.[36] آنها در نبرد سُمَير، از نخستين درگيريهاي اوس و خزرج[37] و سپس در نبردي كه برخي آن را فجار دوم انصار[38] ناميدهاند[39]، كنار اوس بر ضد خزرج جنگيده بودند.[40] هنگامي كه بنينضير پيمان خود را با پيامبر شكستند، رسول خدا به نشانه ابطال پيمان اوس با آنها، در مقدمات غزوهاي كه بر ضد آنها شكل داد، اوسيان را در آن شريك ساخت. رفتار اوسيان در اين زمينه مايه شگفتي و حيرت بنينضير شد.[41] پس از تبعيد بنينضير، پيامبر به نشانه قدرداني، شمشير معروف آل ابيحُقَيْق از خانوادهاي برجسته از بنينضير را به سعد بن مُعاذ، بزرگ اوسيان، بخشيد.[42]
اقتصاد بنينضير
اقتصاد بنينضير با توجه به منابع آب منطقه مسكوني آنان، بيشتر بر باغداري و دامداري استوار بود. آنها افزون بر حومه يثرب، در خيبر[43] در 165 كيلومتري شمال مدينه در راه شام[44] و ذي الجَدر[45] نيز باغهايي با انواع خرما در اختيار داشتند[46] كه هر يك پس از 30 سال به بار مينشست.[47] منابع تنها به نام هفت باغ كه به مُخَيريق تعلق داشته، اشاره كردهاند.[48] بر پايه رواياتي، منبت[49] يا دلال[50] نام باغي از آنِ بنينضير بوده كه احياي آن به دست سلمان فارسي شرط آزادي او از قيد بردگي تعيين شده بود.[51]
بر پايه گزارشهايي، انتقال بنينضير به عاليه، بر بهبود وضع اقتصادي آنها تأثير مستقيم نهاد. به گفته سران اين قبيله، آن چه مايه برتري آنها ميان ديگر يهود شد، ثروت آنها بود.[52] بنينضير به تدريج توانستند گنجينهاي گرانبها از گوهرها و زيورها فراهم سازند[53] و آن را در پوست شتر نگهداري ميكردند.[54] بر پايه روايتي، برخي سران ثروتمند بنينضير ياران مهاجر و تهيدست پيامبر به ويژه اصحاب صفّه را تمسخر ميكردند. در پي آن، آياتي نازل شد تا به مؤمنان بشارت دهد كه در قيامت برتر از آنها خواهند بود و خداوند به هركه بخواهد، بدون حساب روزي ميبخشد.[55]
جايگاه ديني بنينضير
جايگاه ديني بنينضير در منابع اسلامي نسبت به ديگر قبايل يهود برتري نسبي داشت. شايد برتري سياسي و حقوقي بنينضير بر بنيقريظه و انتساب كعب بن اشرف بدانها، از علل اين امر باشد. كعب از احبار ثروتمند بنينضير بود كه با كمكهاي مالي خود، نفوذي فراوان بر ديگر احبار يهود داشت.[56] نفوذ او ميان ساكنان يثرب، از جايگاهي كه براي قضاوت در برابر داوري رسول خدا(ص) داشت، به دست ميآيد. از همين رو، از سوي قرآن طاغوت لقب گرفت.[57] سيرهنگاران از آن دسته از احبار بنينضير نام بردهاند كه نقشي برجسته در رويارويي با پيامبر داشتند و از حُيَي بن اَخْطَب و برادرانش ابوياسر و جَدِّي، سلام بن مُشْكَم، كنانه و سلام بن ربيع بن ابيالْحُقَيْق، سلام بن ابيالحُقَيْق، عمرو بن حجاش، كعب بن اشرف و همپيمانانش كردم بن قيس و حجاج بن عمرو/عمر به عنوان احبار بنينضير نام بردهاند.[58] زهري به 30 تن از آنها اشاره كرده است.[59]
اعتبار بنينضير ميان يثربيان به گونهاي بود كه زنان عرب براي زنده ماندن فرزندانشان نذر ميكردند آنها را يهودي كنند و فرزندان خود را به بنينضير ميسپردند.[60] بر پايه گزارشي از ابن عباس، قريشيان، نضر بن حارث و عقبة بن ابيمعيط را نزد دانشمندان يهودي يثرب فرستادند و از آنها درباره حقانيت پيامبر اسلام(ص) جويا شدند. دانشمندان يهودي با عرضه سه سؤال به قريشيان گفتند كه اگر پيامبر(ص) از عهده اين سؤالها برآيد، راستگو و پيامبر خدا است و اگر نتواند اين سؤالها را پاسخ دهد، يك مدعي دروغين است. سپس آياتي از سوره كهف براي پاسخ به اين سؤالها نازل شد.[61]
بنا بر پارهاي گزارشها، هيئتهاي ديني كه در روزگار پيامبر به يثرب ميآمدند، با احبار بنينضير مشورت ميكردند. از جمله در سالهاي آغازين هجرت، هنگامي كه گروهي از خيبريان براي گريز از حدّ زناي محصنه برخي سرانشان آمدند تا حكم پيامبر را بدانند، نخست نزد بنينضير رفتند. آنها پيشبيني كردند كه پيامبر به رغم ميل خود، به سنگسار حكم خواهد كرد.[62]
روابط يهوديان با مسلمانان در مدتي كه از حضور پيامبر در يثرب ميگذشت، به چند دوره قابل تفكيك است. از دوره نخست ميتوان به عنوان دوره مدارا و فرصتي براي شناخت متقابل ياد كرد. با ورود پيامبر به يثرب و رواج اسلام در آن جا و پس از پيماننامهاي كه پيامبر ميان تيرههاي انصار، مهاجران و برخي شاخههاي يهود منعقد كرد، سران بنينضير نزد پيامبر آمدند. پيامبر ضمن به رسميّت شناختن دين يهود، يهوديان را به اسلام فراخواند و پيشگوييهاي راهب شامي به نام ابن هيِّبان درباره ظهور پيامبر آخر الزمان را كه براي ديدار با پيامبر از شام به يثرب آمده بود، براي آنها يادآور شد.[63] آنها به پيامبر اميد دادند كه در آينده و با شناخت بيشتر از اسلام، مسلمان خواهند شد و موافقت كردند كه تا آن هنگام متعرض يكديگر نشوند. به گزارش آيات قرآني، آنها دانستند كه او همان پيامبر موعود است؛ اما چون پيامبر را از ذريّه هارون نديدند[64]، به او ايمان نياوردند.[65] منابع تاريخي نيز به اين نكته اشاره كردهاند كه يهوديان پيامبر موعود را شناخته بودند.[66]
برخي مفسران نخستين، از عهدنامه سران بنينضير با پيامبر(ص) ياد كردهاند كه بر پايه آن، هر يك از طرفهاي پيمان كه آن را نقض كند، با كشتار مردان و اسارت زنان و فرزندان و مصادره اموال مجازات شود.[67] چنين بندي با توجه به مجازات سنگين پيمانشكنان در آيين يهود بعيد به نظر نميآيد. واقدي از بندي ديگر نيز ياد كرده كه اگر يهوديان به نبرد پيامبر بيايند، يهود مدينه بايد او را ياري كنند.[68] اما منابع ديگر به اين بند اشاره نكردهاند؛ سران بنينضير در آغاز به پيامبر به عنوان رقيبي سياسي مينگريستند[69] و از اين فرصت براي رويارويي با گسترش اسلام و در تنگنا قرار دادن پيامبر استفاده كردند؛ به ويژه كه بزرگان بنينضير، خود، از احبار بودند. از اين رو، ولفنسون بر خاورشناسان ديگر خرده گرفته كه چگونه خودداري يهوديان از پذيرش پيامبري از غير بنياسرائيل را در تحليلهاي خود در نظر نگرفته و در موضعگيري بر ضد پيامبر(ص) از يهود جانبداري كردهاند.[70]
آنان در اين دوره، مشابهتهاي موجود ميان مناسك يهود و مسلمانان، از جمله روزه گرفتن در برخي روزها[71] و نماز خواندن به سوي بيت المقدس را دليلي بر حقانيت و اصالت آيين خود ميدانستند و ميكوشيدند نومسلمانان يثربي را از دين خود بازگردانند.[72] با اين همه، پيامبر همچنان به اسلام آوردنشان اميدوار بود و به سفارش وحي[73] با آنها مدارا ميكرد؛ برخي تاريخنگاران بر اين باورند[74] كه بنينضير ناچار شدند براي امنيت خود به سال سوم ق. پيماني ببندند، هر چند به سال چهارم ق. و پس از رويداد بئر معونه عهد خود را شكستند. اما زهري بر اين باور است آنها كه تا سال سوم ق. پيماني نبسته بودند، همچنان حاضر نشدند با انعقاد قراردادي به پيامبر اطمينان دهند كه براي او مايه خطر نخواهند بود.[75]
به تدريج يهوديان ستيزهاي ديني و كلامي خود را آشكارتر كردند و براي همگان روشن شد كه آنها ايمان نخواهند آورد. بدين سان، دوره دوم روابط يهود با مسلمانان شكل گرفت. بيش از يكصد آيه در سوره بقره، نخستين سوره نازل شده، در اين زمينه است. اما در گزارشهاي مفسران ذيل اين آيات، همه يهوديان يك مجموعه تلقي شدهاند. از اين رو، معلوم نيست سهم هر يك از قبايل يهود در اين ستيزها چه اندازه بوده است. با رديابي نام احبار بنينضير در اين گزارشهاي تفسيري، ميتوان به نقش آنها پي برد؛ برخي احبار بنينضير كوشيدند با استفاده از روابط صميمانه خود با ساكنان يثرب، آنها را از اسلام بازگردانند. شماري از مسلمانان به انصار مرتبط با يهود هشدار دادند كه با آنها صميمي نمانند؛ اما پاسخ منفي شنيدند. خداوند با آياتي از سوره آلعمران/3، 28، 29 و... به آنها هشدار داد.[76]
تغيير قبله در اين دوره، بيانگر تغيير راهبرد پيامبر در برابر يهود بود. اين امر بحثهايي درباره مسئله بداء را همراه داشت و اعتراض يهود را نيز برانگيخت. به روايتي، تني چند از احبار بنينضير با درخواستي فريبكارانه از پيامبر(ص) خواستند به قبله پيشين خود بازگردد تا به او ايمان بياورند كه خداوند آنها را نادان خواند.[77] (بقره/2، 145) بعضي قرآن را ناسازگار با تورات خواندند و از او خواستند كتابي ارائه كند كه براي آنها پذيرفتني باشد.[78] برخي هم از پيامبر تقاضاي معجزه كردند.[79] سردي روابط بدان جا رسيد كه برخي احبار بنينضير آشكارا ادعا كردند كه او پيامبر موعود تورات نيست.[80] بر پايه روايتي، خداوند در آيه 178 آلعمران/3 به بنينضير هشدار داده كه گمان نكنند مهلتي كه دارند به سود آنها است، بلكه براي افزودن گناهان ايشان است.[81] با اين همه، به رغم اين كه هيچ يك از بنينضير ايمان نياورده بودند، برخي اوسيان مسلمان به ايمان آوردنشان اميدوار بودند.[82]
زمينه شكلگيري جنگ
نبرد بدر براي مخالفان پيامبر در مدينه به ويژه يهوديان، هشداري جدي بود. پس از شكست سنگين مكيان در بدر، برخي بزرگان بنينضير كه نفوذي گسترده بر يهوديان قبايل ديگر داشتند، همراه گروهي از احبار يهود پنهاني به مكه رفتند و در همنوايي با قريش بر كشتههاي بدر گريستند[83] و قريش را بر ضد پيامبر تحريك كردند.[84]
در ماههاي پاياني سال دوم ق. ابوسفيان كه در نبرد بدر شركت نكرده بود، با سپاهي اندك نزديك مدينه آمد. برخي سران بنينضير با آگاهي از تصميم وي براي حمله به مسلمانان، به ياري او شتافتند و شبانه او را جاي دادند و آگاهيهاي مورد نياز را در اختيارش نهادند.[85] برخي خاورشناسان براي ردّ معاونت بنينضير با قريش، جانبدارنه در روايت مذكور ترديد كرده و آن را يك مهماني ساده دانستهاند.[86]
علت اصلي درگيري مسلمانان با بنينضير، به پيمانشكني و ياري آنها به ابوسفيان و تصميمشان براي كشتن پيامبر بازميگردد. تفاوت بيشتر منابع درباره علت و هنگام نبرد، به سبب تفاوت گزارش ابن اسحق و زهري است؛ هر چند هر دو از عروة بن زبير روايت كردهاند.[87] به روايت زهري، مدتي پس از غزوه سويق، در پي نامه تهديدآميز قريش، بنينضير تصميم گرفتند با ترفندي پيامبر را به قتل برسانند و از اين رو، از او خواستند تا در منطقهاي ميان يثرب و مساكن بنينضير، همراه با 30 تن از اصحاب خود براي گفت و گو به ديدار 30 تن از احبار بيايد تا اگر آنها او را تأييد كردند و به وي ايمان آوردند، همگي به او ايمان بياورند. اما پس از حضور پيامبر دريافتند كه با وجود يارانش نميتوانند او را بكشند و از او خواستند با سه تن از ياران خود به گفت و گوي سه تن از احباري بيايد كه پنهاني خنجري با خود حمل ميكردند.[88] با افشاي تصميم بنينضير از جانب يكي از زنان آنان، پيامبر به مدينه بازگشت و فرداي آن روز در حاليكه تنها شش ماه از نبرد بدر گذشته بود، به سوي بنينضير رفت و آنها را به وفادار ماندن به پيمان خود فراخواند؛ اما چون نپذيرفتند، به محاصره آنها پرداخت و غزوه بنينضير شكل گرفت. محدثان[89] و مفسران[90] اين روايت را به طرق گوناگون از زهري گزارش كردهاند. منابع ديگر هم بخشهايي از روايت زهري را مطرح كردهاند.[91] همه منابعي كه به گونهاي روايت زهري را گزارش نمودهاند، زمان غزوه بنينضير را شش ماه پس از نبرد بدر دانستهاند؛ در برابر روايت زهري، گزارش ابن اسحق قرار ميگيرد كه بر اساس آن، پس از رويداد بئر معونه* به سال چهارم ق. يكي از ياران پيامبر دو تن از قبيله بنيعامر بن صعصعه را كشت و چون پيامبر(ص) پيشتر به آنها امان داده بود، ملزم شد كه ديه آنها را بپردازد. اما از آن جا كه از پرداخت آن در اين هنگام ناتوان بود، تصميم گرفت از بنينضير، همپيمان بنيعامر، ياري بگيرد. از اين رو، در روز شنبه كه مورد احترام يهوديان است، همراه حدود ده تن از اصحاب نزد آنها رفت.[92] گويا شمار اندك همراهان پيامبر، بنينضير را براي طراحي توطئه قتل پيامبر وسوسه كرد.[93] آنها از پيامبر(ص) خواستند كه قدري درنگ كند تا اين مبلغ را براي او گردآوري كنند و پنهاني تصميم گرفتند با رها كردن سنگي از روي قلعه بدون آن كه خود مسؤوليت قتل را بپذيرند، او را از ميان ببرند.[94] اما پيامبر(ص) كه اين نقشه را دريافت، به گونهاي آن جا را ترك كرد كه همگان تصور نمودند پيامبر(ص) در همان حوالي است و به زودي نزد يارانش بازميگردد. اما پيامبر به سرعت به مدينه بازگشته بود تا بدانها فرصت ترور ندهد.[95]
در مطالعات جديد، ادلّهاي ديگر براي غزوه بنينضير مطرح شده است. ولفنسون كه پيمان بنينضير با پيامبر را بر پايه پيماننامه عمومي پذيرفته، علت حمله به بنينضير را همراهي نكردنشان با پيامبر در نبرد احد دانسته است. بر اساس معاهده، بنينضير ميبايست در نبرد احد از مدينه دفاع ميكردند. او درباره علت حمله نكردن پيامبر به بنيقريظه، بر اين باور است كه گويا پيمان آنها متفاوت بوده و چنين تعهدي در برابر پيامبر نداشتهاند.[96] شايد همراهي مُخَيْريق يهودي با پيامبر در غزوه احد كه تنها بر پايه روايت واقدي از بنينضير است، پشتوانه سخنان ولفنسون باشد. مخيريق كه خود در غزوه احد شركت كرد، از يهوديان خواست به ياري پيامبر بيايند؛ اما آنها عذر آوردند كه آن روز شنبه است.[97] از ديدگاه ولفنسون، آنها با اينكار خود پيمان خويش با پيامبر را شكستند؛ بروكلمان غزوه بنينضير را برآمده از بهانهجويي پيامبر براي جبران ضربه سنگين رويداد بئر معونه دانسته است كه در آن 70 يا 40 تن از مسلمانان به شهادت رسيدند.[98] اين تحليل و ناديده گرفتن رفتار يهود، جانبدارانه است. البته پيروزي بر بنينضير ميتوانست تا حدي فشار برآمده از رويداد بئر معونه را بر مسلمانان جبران كند؛ اما بر پايه آيات قرآن (حشر/59، 2) اين پيروزي قابل پيشبيني نبود. پس از بروز دشمني بنينضير، پيامبر از طريق پيكي از اوسيان به آنها اعلام كرد كه اگر تا 10 روز ديگر محل سكونت خود را ترك نكنند، خونشان هدر خواهد بود. با اين اقدام، آنها دريافتند كه بر خلاف پيمان دوره جاهلي، اوس كنار بنينضير نخواهد ايستاد.[99] از اين رو، به گردآوري دارايي خود پرداختند و براي حركت از قبايل عرب شتر كرايه كردند.[100]
عبدالله بن ابيّ خزرجي با آگاهي از تصميم پيامبر در پيامي ضمن وعده ياري خزرج و بنيقريظه و غَطفان به بنينضير از آنها خواست ايستادگي كنند.[101] در آيه 11 سوره حشر اين وعدهها دروغ دانسته شده است. سلام بن مشكم با يادآوري خيانت عبدالله بن ابيّ و عدم حمايت وي از بنيقَينقاع به سال دوم ق. و مبارزات بنينضير بر ضد خزرج در روزگار جاهلي، از حُيَي خواست حال كه مالك نخلستانها و داراييهاي خود هستند، به عبدالله بن ابيّ اعتماد نكند.[102] اما حُيَي با توجه به برتري نظامي و دفاعي خود، با پذيرش پيشنهاد عبدالله بن ابيّ، آماده رويارويي با پيامبر شد و به ترميم دژهاي بنينضير پرداخت[103] و تداركات لازم را همراه با چارپايان درون آنها جاي داد[104] و پيامبر را از مخالفت خود آگاه ساخت.[105] آيه دوم سوره حشر گزارش ميدهد: (وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ)؛ «گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود». (حشر/59، 2) گفتههاي سلاّم حكايت دارد كه پيامبر در اين مرحله در صدد تصرف دارايي آنها نبوده است. اين سخن شاهدي بر بطلان نظر ولفنسون است كه هدف اصلي از نبرد با يهود را دستيابي به ثروت آنها دانسته است.[106]
در روايت زهري جزئيات نبرد نيامده است. بر پايه روايت ابن اسحق، پيامبر(ص) پس از آن كه از ترور نافرجام آنها جان سالم به در برد، به مدينه بازگشت. در دوازدهم ربيع الاول سال چهارم ق.[107] با گماردن ابن ام مكتوم بر مدينه[108] به سوي قلعههاي آنها به راه افتاد. او علي(ع) را به عنوان فرمانده تعيين كرد[109] و پرچم خود را به دستش داد.[110] مسلمانان به دستور پيامبر(ص) به سوي بنينضير حركت كردند[111] و هنگام عصر به زمينهاي بنينضير رسيدند.[112] بنينضير با مشاهده پيامبر از فراز دژهاي خود، به پرتاب تير و سنگ پرداختند.[113] مسلمانان پس از برپا كردن نماز عصر، در آن جا مستقر شدند. خيمه پيامبر را نخست در زمينهاي تيره بنيخطمه از اوس و همپيمانان بنينضير كه همچنان ايمان نياورده بودند[114]، برپا كردند كه بعدها به مسجد صغير شهرت يافت؛ اما چون از جانب تيراندازان بنينضير هدف تير قرار گرفت، خيمه را به منطقهاي ميان زمينهاي بنينضير و بنيقريظه كه بعدها مسجد فضيخ نام گرفت، منتقل كردند.[115] پيامبر با تني چند از اصحاب خود به مدينه بازگشت و شب را آن جا گذراند و روز بعد به جمع سپاه اسلام بازگشت.[116] به نظر ميرسد منطقه جنگي از امنيت كافي برخوردار نبوده و بيم ترور پيامبر ميرفته است. همچنين حضور پيامبر(ص) در مدينه ميتوانست زمينه توطئه عبدالله بن ابيّ در پيوستن او به بنينضير را خنثا كند. مدت محاصره بنينضير شش شب[117] يا 15 روز[118] و يا بيش از 20 شب[119] ادامه يافت. در طول اين مدت، سعد بن عباده از بزرگان خزرج، با ارسال خرما، خوراك سپاه اسلام را تأمين ميكرد.[120] بنينضير كه منتظر رسيدن نيروهاي كمكي بودند، به انداختن سنگ و تيراندازي از روي دژها بسنده كردند.[121]
تنها اقدام نظامي بنينضير در اين مدت آن بود كه به عَزوَك، سردسته شجاع تيراندازان، مأموريت دادند تا با تني چند پيامبر را ترور كنند. در آن شب، علي بن ابيطالب(ع) همراه با چند تن از انصار، مأموران بنينضير از جمله عزوك را كشتند و سرهايشان را در چاههاي منطقه انداختند. اين امر ناتواني بنينضير را آشكارتر ساخت.[122]
عبدالله بن ابيّ هم از انجام وعدههاي خود ناتوان ماند، هر چند كوشيد بنيقريظه را با خود همراه سازد. اما كعب بن اسد، رئيس بنيقريظه، به هيچ يك از اعضاي قبيله خود اجازه نداد به ياري بنينضير بشتابد.[123] مسلمانان براي قطع ارتباط قلعههاي بنينضير، به محاصره دژهاي آنها پرداختند.[124] خداوند در آيه 14 حشر/59 به اين امر اشاره كرده است. با طولاني شدن محاصره، پيامبر(ص) كه از دلبستگي آنها به درختانشان آگاه بود، فرمان داد آنها را قطع كنند. بنينضير گفتند: چگونه كسي كه ديگران را از فساد پرهيز ميدهد، درختان را قطع ميكند؟ اين سخن برخي از مؤمنان را مردد ساخت. بر پايه وحي، اين كار خواست خداوند دانسته شد.[125]
دستور قطع درختان تأثيري بسزا بر بنينضير نهاد، به ويژه كه زنانشان شيون كردند و بر سر و صورت خود زدند.[126] از اين رو، كوشيدند تا نخلستانهايشان آسيب نبيند؛ شايد با سازش يا نبردي ديگر، بتوانند ديگر بار آنها را بازيابند. بدين سان، به مقاومت خود پايان دادند. حُيَي تصميم گرفت بر پايه پيشنهاد پيشين با پيامبر كه دارايي آنها را هنوز محترم شمرده بود، سازش كند؛ اما پيامبر نپذيرفت و از آنها خواست همه تجهيزات نظامي، مزارع و باغهاي خود را وانهند و تنها دارايي منقول خود را ببرند.[127] اما وي چند روز درنگ كرد.[128] در اين فاصله، دو تن از بنينضير به نام يامين بن عمير و ابوسعد بن وهب براي حفظ جان و مال خود، مسلمان شدند.[129] سران بنينضير از بيم اين كه مبادا وضعيت سختتر شود، به شرايط پيامبر تن دردادند و اثاث خود را بر پشت شتران بار زدند و خانههاي خويش را ويران كردند تا قابل سكونت نباشد و در و چارچوبههاي خانه را نيز با خود بردند. برخي مسلمانان نيز به نشانه دلبستگي نداشتن به خانههايشان، در ويراني آنها همراهي كردند.[130]
بنينضير هنگام بيرون آمدن از يثرب كوشيدند قدرت و شوكت خود را با نمايش مال و منال خود نشان دهند.[131] برخي شاعران با اثرپذيري از فراق بنينضير شعر سرودند.[132] منافقان نيز نتوانستند ماتم و اندوه خود را پنهان كنند؛ زيرا بنينضير كوشيدند همچنان استواري خود را به مردم مدينه بنمايانند. 600 شتر در يك صف، اثاث و افراد بنينضير را از محلههاي مدينه گذراندند.[133] زنان زيباي بنينضير كه در آغاز اين قافله بودند، بهترين لباسهاي رنگارنگ خود را پوشيده و زيور آلات خود را به نمايش نهاده بودند. دسته نوازندگان و خوانندگان پس از آنها قرار داشتند و مردم مدينه هم در دو طرف قافله نظارهگر آنها بودند. گنجينه بنينضير در معرض ديد همگان قرار گرفت. آنان اعلام كردند: اين را براي زير و زبر كردن زمين اندوختهايم (كنايهاي تهديدآميز از تغيير وضعيت موجود) و گر چه درختان خرماي خود را در مدينه از دست داديم، در خيبر نخلهاي بهتر و بيشتري داريم.[134] محمد بن مسلم اوسي هدايت آنها را به بيرون از مدينه بر عهده گرفت.[135] بيشتر تيرههاي بنينضير پس از اخراج، در حيره عراق، أريحاي فلسطين و اَذْرَعات شام پراكنده شدند و تنها آل ابيالحُقَيق و آل حُيَي بن أَخْطَب در خيبر سكونت گزيدند.[136] در اين هنگام، گروهي از انصار نزد پيامبر آمدند و از او خواستند تا مانع همراهي فرزندانشان با بنينضير شود؛ زيرا در دوران جاهليت برخي زنان اوس براي زنده ماندن فرزندان خود نذر ميكردند آنها را يهودي كنند و فرزندان خود را به بنينضير ميسپردند. بر پايه روايات، در پاسخ آنها آيه 256 بقره/2 نازل شد و از مسلمانان خواست كه چون حق از باطل روشن شده، ديگران را بر پذيرش دين وادار نكنند.[137]
340 شمشير[138]، 50 زره و 50 نيزه غنيمتهايي بود كه پيامبر به دست آورد.[139] از ميان آنها، رسول خدا (ص) شمشير معروف ابيالحُقَيق را به سعد بن مُعاذ از بزرگان اوس بخشيد.[140] پيامبر درباره باغها، زمينها و منابع ابيبنينضير دو پيشنهاد كرد تا انصار يكي را برگزينند. نخست آن كه پيامبر از اموال بنينضير را ميان مهاجران و انصار نيازمند پخش كند و دوم آن كه بخشي از آن زمينها را تنها ميان مهاجران توزيع كند و در برابر، انصار اموالي را كه در يثرب از آغاز هجرت در اختيار مهاجران قرار داده بودند، بازستانند. سعد بن معاذ و سعد بن عباده ضمن مشورت با يكديگر از پيامبر خواستند تا افزون بر اين كه آن زمينها را ميان مهاجران تقسيم كند، مهاجران همچنان در اموال انصار شريك بمانند. انصار به حمايت از بزرگانشان نداي رضايت و تسليم سردادند و پيامبر براي انصار دعا كرد.[141] پيامبر برخي از زمينها را ميان حدود 100 تن مهاجر و تني چند از فقراي انصار كه برخي از آنها در كشتن تيراندازان بنينضير نقش داشتند، توزيع كرد. بيشتر زمينهاي بنينضير در اختيار پيامبر ماند و پيامبر غلام خود ابورافع را بر آن گمارد[142] و خود در آن كشاورزي ميكرد و مواد غذايي سالانه خانواده خود و بنيعبدالمطلب را تأمين ميكرد.[143] آنگاه افزوده درآمد اين زمينها صرف هزينههاي نظامي ميشد يا در بيت المال گرد ميآمد.[144] بر پايه روايت واقدي، هفت باغي كه مُخَيْريق يهودي پيش از شهادتش در احد به پيامبر بخشيده بود، به نام المِيْثَب، الصّافيه، الدَلال، الحُسْني، بَرْقَُه، الأعواف، و مشربه ام ابراهيم* نيز بخشي از زمينهاي بنينضير بود.[145] چند سال بعد كه ماريه حسادت و آزار ديگر زنان پيامبر را ديد، پيامبر او را در يكي از همين باغها جاي داد[146] كه به مَشْرَبه اُمّ ابراهيم معروف شد. همچنين پيامبر هنگامي كه به سال ششم ق. تصميم گرفت از برخي زنان خود جدا شود، آنها را يك ماه در اين باغ سكونت داد و خود از آنها كناره گرفت.[147] بنابه روايتي از امام صادق(ع)، پيامبر(ص) در همين باغ و در روزي كه به «يوم مشربة ام ابراهيم» شهرت يافت، كنار اصحاب خود از امامت و وصايت علي بن ابيطالب(ع) سخن گفت.[148]
پس از رحلت پيامبر، زمينهاي ياد شده كه خالصه پيامبر و وقف بازماندگان او بود، از سوي ابوبكر مصادره شد.[149] بر پايه گواهي علي(ع) باغهاي هفتگانه مخيريق وقف فاطمه (س) شده بود.[150] بشارت پيامبر به آل محمد پس از نبرد بنينضير كه توانگري و ثروت به آنها روي آورده، دليل مدعاي فاطمه(س) بود. اما ابوبكر سخن پيامبر را به گونهاي ديگر تفسير كرد و در تأييد سخن خود از فاطمه خواست از عمر يا ابوعبيده هم بپرسد. در اين حال، فاطمه3 پي برد كه اين سه پيشتر با يكديگر تباني كردهاند.[151] بر پايه گزارشي ديگر، ابوبكر گفت: از رسول خدا شنيدهام كه پيامبران ارث نمينهند يا اين زمينها ثروتي است كه خدا به من بخشيده و چون بميرم، از آن مسلمانان خواهد بود. ابوبكر مدعي بود درآمدهاي اين زمينها را بر پايه سنت پيامبر هزينه ميكند.[152] وي سهم ذي القربي را از درآمد زمينهاي مذكور حذف كرد و آن را به سهم «في سبيل الله» و هزينههاي نظامي افزود[153] و تنها يكي از باغهاي مخيريق به نام الاعواف* را در اختيار فاطمه3 نهاد.[154] پس از وفات فاطمه (س)، علي(ع) با درخواست سهم الارث وي از ابوبكر، كار ابوبكر را تخطئه كرد.[155] عمر تا دو سال[156] يا چند سال[157] پس از خلافتش همچنان بر سيره ابوبكر پا فشرد؛ اما سپس تصميم گرفت آن زمينها را بازگرداند.[158]
در روزگار خلافت عثمان[159] زمينهاي ياد شده در اختيار بنيفاطمه قرار گرفت تا آن كه بنيعباس در دوره خلافت خود با ادعاي آن كه اين باغها سهم الارث عباس عموي پيامبر بوده است، آن را به سود خود مصادره كردند.[160]
بنينضير پس از اخراج
سران بنينضير در پي تبعيد از مدينه و سكونت در خيبر به مكه رفتند و براي رويارويي با پيامبر از سران قريش ياري خواستند و به آنها وعده حمايت مالي دادند.[161] آنها قبايلي بزرگ چون غطفان و قَيس بن عيلان را با خود همراه ساختند و زمينه نبرد احزاب را فراهم آوردند.[162] بخشي از بنينضير، خود، در سپاه حضور داشتند[163] و وعده ياري يهوديان بنيقريظه ساكن در مدينه را نيز به سپاه احزاب داده بودند.[164] حُيَي، رهبر بنينضير، پنهاني نزد بنيقريظه شتافت و آنها را در نبرد احزاب همراه خود ساخت[165] و بدين سان، بر مسلمانان فشار بسيار وارد آورد. اما چون نبرد به پايان رسيد و پيامبر بنيقريظه را محاصره كرد، در ميان بنيقريظه و به حكم سعد بن معاذ كشته شد.[166]
شاخههايي از بنينضير چون آل ابيالحقيق كه گنجينه بنينضير نيز در اختيار آنها بود، در يكي از دژهاي خيبر به نام كتيبه مستقر بودند. اين قلعه از واپسين قلعههايي بود كه در غزوه خيبر به سال هفتم ق. مورد حمله قرار گرفت. آنها پس از 14 روز محاصره با پيامبر سازش كردند كه در برابر پرداخت همه داراييها و تسليحات خود اجازه يابند از خيبر كوچ كنند. آنها گنجينه خود را در خرابهاي پنهان كردند و به بهانه اين كه همه آن را هزينه كردهاند، از دادن آن به پيامبر سر باز زدند. در اين مدت، كوشش يكي از زنان بنينضير براي مسموم ساختن پيامبر ناكام ماند.[167] پيامبر چون گنجينه ياد شده را يافت و سازش مذكور نقض شد، برخي مردان آنها را كشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت.[168]
منابع
احكام القرآن: الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصنام (تنكيس الاصنام): هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1417ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ الامالي: الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمودي، بيروت، اعلمي، 1394ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ بشارة المصطفي: محمد بن علي الطبري (م.525ق.)، به كوشش القيومي، قم، النشر الاسلامي، 1420ق؛ بصائر الدرجات: الصفار (م.290ق.)، به كوشش كوچهباغي، تهران، اعلمي، 1404ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الخميس: حسين الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق؛ تاريخ الشعوب الاسلاميه: كارل بروكلمان، بيروت، دار العلم، 1968م؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ معالم المدينة المنوره: احمد ياسين الخياري، عربستان، عامه، 1419ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ اليهود في بلاد العرب: اسرائيل ولفنسون، به كوشش سيد وكيل، دار قطر الندي، 1995م؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير ابن ابيحاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابيحاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير الجلالين: جلال الدين المحلي (م.864ق.) و جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه؛ تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان): الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ تهذيب الاحكام: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جوامع الجامع: الطبرسي (م.548ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1418ق؛ الحدائق الناضره: يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش؛ الخصائص الكبري: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1985م؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ سبل السلام: الكحلاني (م.1182ق.)، مصر، مصطفي البابي، 1379ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن ابيداود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ السنن الكبري (سنن النسائي): النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار و سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ العجاب في بيان الاسباب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالحكيم، دار ابن الجوزيه، 1418ق؛ عون المعبود: العظيمآبادي (م.1329ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ الفائق في غريب الحديث: الزمخشري (م.538ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ لباب النقول: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار احياء العلوم؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مراصد الاطلاع: صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند الشاميين: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي، بيروت، الرساله، 1417ق؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معاني الاخبار: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، انتشارات اسلامي، 1361ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المغني: عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1424ق؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد نجف، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ موسوعة التاريخ الاسلامي: محمد هادي يوسفي غروي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417ق؛ نور الثقلين: العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش؛ النهايه: الطوسي (م.460ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1400ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ Muhammad at Medina
مهران اسماعيلي
[1]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص12؛ الاغاني، ج22، ص111.
[2]. الاستيعاب، ج4، ص1872؛ عيون الاثر، ج2، ص374؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص69.
[3]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص49.
[4]. نك: المفصل، ج7، ص248.
[5]. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص153؛ نك: المفصل، ج6، ص552.
[6]. الطبقات، ج7، ص501؛ المعجم الكبير، ج22، ص197؛ الاغاني، ج3، ص110.
[7]. الطبقات، ج7، ص501؛ تفسير قمي، ج1، ص168؛ الاغاني، ج3، ص110؛ ج22، ص111.
[8]. جامع البيان، ج1، ص355؛ التبيان، ج1، ص181-193؛ مجمع البيان، ج1، ص207؛ زاد المسير، ج1، ص62.
[9]. البداية و النهايه، ج2، ص194؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص30، 101؛ عيون الاثر، ج2، ص71.
[10]. بحار الانوار، ج91، ص10.
[11]. تفسير ابن ابي حاتم، ج1، ص172؛ الدر المنثور، ج1، ص88.
[12]. المستدرك، ج2، ص263؛ بحار الانوار، ج91، ص10-11؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص321.
[13]. الاغاني، ج22، ص111؛ معجم البلدان، ج5، ص84؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص343.
[14]. الاغاني، ج22، ص116؛ معجم البلدان، ج5، ص85؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص344.
[15]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص382؛ الاغاني، ج22، ص137؛ اسد الغابه، ج5، ص210.
[16]. معجم البلدان، ج5، ص234؛ سبل الهدي، ج4، ص155؛ المعالم الاثيره، ص137.
[17]. مراصد الاطلاع، ج2، ص911.
[18]. الاغاني، ج22، ص113؛ معجم البلدان، ج1، ص446.
[19]. تاريخ المدينه، ج1، ص69؛ تاريخ معالم المدينه، ص172.
[20]. المغازي، ج1، ص368.
[21]. وفاء الوفاء، ج1، ص165.
[22]. معجم البلدان، ج1، ص374.
[23]. معجم البلدان، ج4، ص231.
[24]. تفسير القمي، ج1، ص168؛ بحار الانوار، ج20، ص166.
[25]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص559؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص66؛ الاغاني، ج22، ص133.
[26]. الثقات، ج1، ص242؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص298؛ البداية و النهايه، ج3، ص258.
[27]. المغازي، ج2، ص516؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج8، ص503.
[28]. المغازي، ج2، ص566؛ عيون الاثر، ج2، ص151.
[29]. الاغاني، ج3، ص26؛ الكامل، ج1، ص656.
[30]. تفسير بغوي، ج1، ص144؛ ج2، ص38؛ مجمع البيان، ج3، ص300-301؛ بحار الانوار، ج22، ص27.
[31]. تفسير قرطبي، ج6، ص191؛ الدر المنثور، ج2، ص283.
[32]. جامع البيان، ج6، ص351؛ تفسير قرطبي، ج5، ص327؛ الدر المنثور، ج2، ص284-285.
[33]. تفسير ابن ابي حاتم، ج3، ص991-992؛ الدر المنثور، ج2، ص179.
[34]. جامع البيان، ج1، ص560؛ زاد المسير، ج1، ص95؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص125.
[35]. جامع البيان، ج1، ص561؛ التبيان، ج1، ص332؛ تفسير قرطبي، ج2، ص18.
[36]. جامع البيان، ج3، ص130-131؛ احكام القرآن، ج1، ص559؛ العجاب، ج1، ص629.
[37]. تفسير ابن ابي حاتم، ج1، ص163.
[38]. الكامل، ج1، ص675.
[39]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص37.
[40]. الاغاني، ج3، ص21؛ الكامل، ج1، ص679؛ وفاء الوفاء، ج1، ص170.
[41]. تاريخ طبري، ج2، ص224؛ الاغاني، ج17، ص127؛ سبل الهدي، ج4، ص320.
[42]. المغازي، ج1، ص379؛ عيون الاثر، ج2، ص74؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص569.
[43]. السيرة الحلبيه، ج2، ص563.
[44]. المعالم الاثيره، ص109.
[45]. الطبقات، ج2، ص57.
[46]. تفسير قرطبي، ج18، ص6.
[47]. المغازي، ج1، ص373؛ سبل الهدي، ج4، ص323؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص564.
[48]. تاريخ المدينه، ج1، ص174؛ الطبقات، ج1، ص502.
[49]. السيرة الحلبيه، ج1، ص312.
[50]. تاريخ المدينه، ج1، ص175.
[51]. المصنف، صنعاني، ج8، ص418؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص312.
[52]. الطبقات، ج2، ص13؛ معجم البلدان، ج1، ص446.
[53]. السيرة الحلبيه، ج2، ص745؛ الفائق، ج2، ص252.
[54]. تاريخ المدينه، ج2، ص464؛ الطبقات، ج2، ص110.
[55]. مجمع البيان، ج2، ص540-541؛ روض الجنان، ج3، ص172.
[56]. السيرة الحلبيه، ج3، ص146-147.
[57]. الاصنام، ص68؛ انساب الاشراف، ج1، ص327؛ سبل الهدي، ج11، ص439.
[58]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص359؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص342.
[59]. سنن ابي داود، ج2، ص34؛ المصنف، صنعاني، ج5، ص359.
[60]. السنن الكبري، نسائي، ج6، ص304؛ السنن الكبري، بيهقي، ج9، ص186.
[61]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص196؛ جامع البيان، ج15، ص128.
[62]. تفسير بغوي، ج2، ص37-38.
[63]. المغازي، ج2، ص503؛ اعلام الوري، ج1، ص158؛ امتاع الاسماع، ج13، ص304.
[64]. جامع البيان، ج6، ص43؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج3، ص401؛ سبل الهدي، ج4، ص320.
[65]. جامع البيان، ج1، ص578؛ جوامع الجامع، ج1، ص127.
[66]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص362؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص298.
[67]. اعلام الوري، ج1، ص158؛ بحار الانوار، ج19، ص111.
[68]. المغازي، ج1، ص365-367.
[69]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص51؛ معاني الاخبار، ص23-24؛ جامع البيان، ج1، ص138.
[70]. تاريخ اليهود، ص164.
[71]. النهايه، ص169؛ المغني، ج3، ص104.
[72]. مجمع البيان، ج1، ص347؛ الدر المنثور، ج1، ص107.
[73]. الدر المنثور، ج1، ص107.
[74]. المغازي، ج1، ص369؛ الطبقات، ج2، ص34؛ تاريخ المدينه، ج2، ص461.
[75]. سنن ابي داود، ج2، ص33؛ المصنف، صنعاني، ج5، ص358؛ السنن الكبري، بيهقي، ج9، ص232.
[76]. اسباب النزول، ص65؛ لباب النقول، ص41.
[77]. جامع البيان، ج2، ص5.
[78]. تفسير جلالين، ص527.
[79]. اسباب النزول، ص89.
[80]. جامع البيان، ج1، ص578.
[81]. مجمع البيان، ج2، ص893.
[82]. تفسير قرطبي، ج2، ص1؛ تفسير ثعالبي، ج1، ص266.
[83]. سبل السلام، ج4، ص63؛ تاريخ الخميس، ج1، ص460.
[84]. تاريخ المدينه، ج2، ص454؛ الطبقات، ج2، ص32؛ تاريخ طبري، ج2، ص178.
[85]. الاغاني، ج6، ص373-375؛ تاريخ طبري، ج2، ص175؛ بحارالانوار، ج20، ص2.
[86]. Muhammad at Medina، P20.
[87]. نك: تاريخ الاسلام، ج2، ص148، 151.
[88]. تفسير ثعلبي، ج9، ص268؛ سبل الهدي، ج4، ص317.
[89]. سنن ابي داود، ج2، ص33-34؛ المصنف، صنعاني، ج5، ص358-359.
[90]. اسباب النزول، ص279؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص354؛ الدر المنثور، ج6، ص189.
[91]. المستدرك، ج2، ص483؛ فتح الباري، ج7، ص253-255؛ عون المعبود، ج8، ص167.
[92]. الدر المنثور، ج2، ص266؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص559-560.
[93]. الدر المنثور، ج6، ص190؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص560.
[94]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص682؛ الطبقات، ج2، ص57؛ تاريخ طبري، ج2، ص223-224.
[95]. المغازي، ج1، ص365؛ الطبقات، ج2، ص57؛ دلائل النبوه، ج3، ص183؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص150.
[96]. تاريخ اليهود، ص177.
[97]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص362؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج2، ص344.
[98]. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص52.
[99]. تاريخ طبري، ج2، ص224؛ عيون الاثر، ج2، ص72؛ فتح الباري، ج7، ص255-256.
[100]. الطبقات، ج2، ص57.
[101]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص683؛ الطبقات، ج2، ص57؛ تاريخ طبري، ج2، ص224-225.
[102]. المغازي، ج1، ص368؛ تاريخ طبري، ج2، ص224-225؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص561.
[103]. تفسير قمي، ج2، ص359؛ نور الثقلين، ج5، ص272.
[104]. المغازي، ج1، ص368.
[105]. الطبقات، ج2، ص57؛ بحار الانوار، ج20، ص165.
[106]. تاريخ اليهود، ص135.
[107]. المحبر، ص113.
[108]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص683.
[109]. المغازي، ج1، ص371؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص562.
[110]. تاريخ طبري، ج2، ص226؛ الطبقات، ج2، ص58؛ الكامل، ج2، ص174.
[111]. تفسير قمي، ج2، ص359؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص562؛ بحار الانوار، ج20، ص169.
[112]. تاريخ الخميس، ج1، ص461.
[113]. الطبقات، ج2، ص58.
[114]. المناقب، ج1، ص169-170؛ بحار الانوار، ج20، ص172.
[115]. تاريخ المدينه، ج1، ص69؛ بحار الانوار، ج20، ص172.
[116]. المغازي، ج1، ص371.
[117]. البداية و النهايه، ج4، ص86؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص28.
[118]. تاريخ طبري، ج2، ص225؛ فتوح البلدان، ج1، ص18؛ التنبيه و الاشراف، ص213.
[119]. المحبر، ص113؛ بحار الانوار، ج20، ص166؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص562.
[120]. السيرة الحلبيه، ج2، ص563.
[121]. الطبقات، ج2، ص44-45؛ المغازي، ج1، ص370-371.
[122]. المغازي، ج1، ص372؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص562؛ سبل الهدي، ج4، ص322.
[123]. المغازي، ج1، ص368؛ تاريخ طبري، ج2، ص225.
[124]. الطبقات، ج3، ص567؛ الخصائص الكبري، ج2، ص399.
[125]. تفسير قمي، ج2، ص359؛ اسباب النزول، ص279.
[126]. سبل الهدي، ج4، ص323؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص564.
[127]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص683؛ تاريخ طبري، ج2، ص225؛ فتوح البلدان، ج1، ص18.
[128]. سبل الهدي، ج4، ص323.
[129]. تاريخ طبري، ج2، ص226؛ سبل الهدي، ج4، ص323؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص684.
[130]. تفسير بغوي، ج4، ص315؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص565؛ تاريخ الخميس، ج1، ص462.
[131]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص684؛ تاريخ طبري، ج2، ص226.
[132]. الاغاني، ج14، ص462-463.
[133]. الطبقات، ج2، ص58؛ بحار الانوار، ج20، ص165.
[134]. المغازي، ج1، ص375-376؛ الاغاني، ج3، ص39؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص566.
[135]. المغازي، ج1، ص374؛ الطبقات، ج2، ص58؛ سبل الهدي، ج4، ص324.
[136]. تاريخ طبري، ج2، ص226؛ مجمع البيان، ج9، ص386-387؛ سبل السلام، ج4، ص63.
[137]. سنن ابي داود، ج1، ص606؛ اسباب النزول، ص52؛ لباب النقول، ص48.
[138]. السيرة الحلبيه، ج2، ص567.
[139]. عيون الاثر، ج2، ص73؛ بحار الانوار، ج20، ص166.
[140]. السيرة الحلبيه، ج2، ص569.
[141]. تاريخ المدينه، ج2، ص489.
[142]. المغازي، ج1، ص378.
[143]. تاريخ المدينه، ج2، ص490؛ فتوح البلدان، ج1، ص20؛ البداية و النهايه، ج4، ص87.
[144]. صحيح البخاري، ج4، ص43؛ سنن ابي داود، ج2، ص22.
[145]. المغازي، ج1، ص378؛ البداية و النهايه، ج4، ص41.
[146]. تاريخ المدينه، ج1، ص173؛ الاستيعاب، ج1، ص54؛ وفاء الوفاء، ج3، ص35-36.
[147]. الحدائق، ج23، ص99.
[148]. بصائر الدرجات، ص73؛ الامالي، ص173؛ بشارة المصطفي، ص45.
[149]. الطبقات، ج1، ص503؛ سنن ابي داود، ج2، ص23؛ السنن الكبري، بيهقي، ج6، ص296.
[150]. التهذيب، ج9، ص145.
[151]. تاريخ المدينه، ج1، ص209-210.
[152]. السيرة الحلبيه، ج3، ص486.
[153]. تاريخ المدينه، ج1، ص217.
[154]. تاريخ المدينه، ج1، ص211.
[155]. تاريخ المدينه، ج1، ص208، 217.
[156]. صحيح البخاري، ج5، ص24؛ تاريخ دمشق، ج56، ص364.
[157]. مسند الشاميين، ج4، ص258.
[158]. صحيح مسلم، ج5، ص152-153؛ كنز العمال، ج7، ص242.
[159]. البداية و النهايه، ج5، ص309.
[160]. سنن ابي داود، ج2، ص34؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص354.
[161]. جامع البيان، ج5، ص186.
[162]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص700؛ تاريخ طبري، ج2، ص233؛ الارشاد، ج1، ص95.
[163]. جامع البيان، ج21، ص156؛ البداية و النهايه، ج4، ص108؛ بحار الانوار، ج20، ص250.
[164]. السيرة الحلبيه، ج2، ص637.
[165]. تاريخ طبري، ج2، ص571-572.
[166]. السيرة النبويه، ج2، ص235؛ الكامل، ج2، ص186.
[167]. تاريخ المدينه، ج2، ص466-467؛ تاريخ طبري، ج2، ص302.
[168]. تاريخ المدينه، ج2، ص466؛ فتوح البلدان، ج1، ص26-27.