بهادر خان
واپسین حاکم ایلخانی مغول و بانی اقداماتی در حرمین ابوسعید بهادر خان (حک: 716-736ق.) فرزند و جانشین سلطان محمد خدابنده (اولجایتو) و واپسین حاکم ایلخانان مغول در ایران و عراق بود.[1] وی به سال 704ق. زاده شد. در کودکی به ولیعهدی منصوب گشت[2] و پ
واپسين حاكم ايلخاني مغول و باني اقداماتي در حرمين
ابوسعيد بهادر خان (حك: 716-736ق.) فرزند و جانشين سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) و واپسين حاكم ايلخانان مغول در ايران و عراق بود.[1] وي به سال 704ق. زاده شد. در كودكي به وليعهدي منصوب گشت[2] و پس از مرگ پدرش به سال 716ق. بر تخت ايلخاني تكيه زد.[3]
كلمه بهادر از واژه بغاتور/باغاتور به معناي دلير و قهرمان، پس از استيلاي مغول، براي رؤساي مغول به كار رفته و متداول شده است. نيرويي هزار نفري كه از زبدهترين سپاهيان چنگيز تشكيل شده بودند، لقب بهادر داشتند. همچنين واحدهاي نظامي مسيحيان در ايران در ميانه سده سيزدهم ق. داراي اين عنوان بودند. نيز لقب برخي شاعران يا تخلص آنها بهادر بوده است. ابوسعيد به دليل شجاعتي كه در سركوب اميران شورشي نشان داد، «بهادر خان» لقب گرفت.[4]
حكومت ابوسعيد را ميتوان به دو دوره تقسيم كرد. دوره نخست حكومت او عرصه رقابت و كشمكش ميان وزيران و اميران گوناگون بود كه از مهمترين آنها ميتوان به رقابت دو وزير معروف ايلخانيان، رشيد الدين فضل الله و تاج الدين عليشاه، و نيز درگيري حاكمان گوناگون با امير چوپان*، از اميران برجسته مغول اشاره كرد؛ در اين دوره، امير چوپان كه براي تثبيت قدرت ايلخان نوجوان و دفع خطر رقيبان داخلي و نيز تهديدات خارجي به ويژه خطر ازبك خان ميكوشيد، يكباره با اتحاد افرادي روبهرو شد كه در پي كنار زدن او بودند. ابوسعيد اين توطئه را خطري براي خود و حكومتش دانست و با حمايت از امير چوپان، همراه او به رويارويي با شورشيان پرداخت. وي در آغاز كوشيد تا بدون نبرد و خونريزي شورشيان را به اطاعت وادارد؛ اما مخالفان اين را نشانه ضعف ابوسعيد دانستند و نبرد را آغاز كردند[5] و به رغم پيروزي نخست آنها، با دخالت و حضور ابوسعيد شكست خوردند و سران شورشي دستگير و كشته شدند. ابوسعيد كه در اين نبرد دليري فراوان نشان داده بود، از سوي سران حكومت به «بهادر خان» ملقب شد.[6] جايگاه امير چوپان نيز بهتر از پيش شد و بر احترام او نزد ايلخان افزوده گشت. ايلخان فرزندان او را بر سرزمينهاي گوناگون حكومت داد.[7]
از رخدادهاي مهم اين دوره، قتل رشيد الدين فضل الله به سعايت تاج الدين عليشاه و با دستور ابوسعيد بود. در رجب سال 717ق. خواجه رشيد از وزارت بركنار گشت و در 17 جمادي الاولي 718ق. همراه پسرش عزالدين كه متهم به مسموم كردن اولجايتو شده بود، كشته شد.[8]
دوره دوم حكومت ابوسعيد با دگرگوني اوضاع چوپانيان همراه بود. شورش تيمورتاش، فرزند امير چوپان و فرمانرواي روم[9]، و رفتار و سخنان دمشق خواجه، پسر ديگر امير چوپان، درباره ابوسعيد و قتل او به دستور ايلخان به سال 727ق.[10] آغاز دوران نامساعد براي خاندان امير چوپان بود؛ علاقهمندي ابوسعيد به بغداد خاتون، دختر امير چوپان، و همسر شيخ حسن جلايري[11] واپسين ماجرايي بود كه زمينهساز قتل امير چوپان شد. بر پايه سنت كهن مغولها، اگر زني مورد پسند خان قرار ميگرفت، ميبايست شوهرش او را طلاق ميداد تا آن زن به همسري خان درآيد.[12] ابوسعيد خواسته خود را با امير چوپان در ميان نهاد و از او خواست تا دخترش را از شيخ حسن بازستاند و به عقد وي درآورد[13]؛ اما او ضمن مخالفت با خواسته سلطان، داماد و دخترش را به قره باغ فرستاد تا از دسترس سلطان دور باشند. اين كار ناخرسندي ابوسعيد و تصميم او براي كشتن امير چوپان را درپي داشت.[14] سرانجام غياث الدين حاكم هرات به دستور ايلخان، امير چوپان را كه به او پناه برده بود، به سال 728ق. به قتل رساند.[15]
ابوسعيد با كشتن امير چوپان و فرزندان او به استيلاي آنها بر حكومت ايلخاني پايان داد و به خواسته خود يعني ازدواج با بغداد خاتون دست يافت. او با ناچار كردن شيخ حسن جلايري به طلاق دادن بغداد خاتون، وي را به همسري خود درآورد.[16] وي كه براي بهبود وضعيت آشفته حكومت، به مردي كاردان و باكفايت نياز داشت، غياث الدين محمد، فرزند خواجه رشيد الدين فضل الله، را به وزارت گماشت[17] و با كمك او حكومت را به سامان رساند. غياث الدين تا پايان عمر ابوسعيد در منصب وزارت باقي ماند. او با ادامه اصلاحات و سياستهاي پدرش امور ديواني را سامان داد و در نتيجه حكومت مركزي ثبات بيشتر يافت؛ ابوسعيد در اواخر سال 735ق. بار ديگر با حمله ازبك خان به آذربايجان روبهرو شد و براي رويارويي با او حركت كرد. اما در 13 ربيع الآخر 736ق. در قره باغ درگذشت.[18] درباره علت مرگ ناگهاني او آوردهاند كه بغداد خاتون او را با زهر مسموم كرد؛ زيرا افزون بر كينه ديرينهاي كه به سبب كشتن پدر و برادرش از او داشت، نفوذ و اعتبار خود را به سبب ازدواج ابوسعيد با دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه و برادرزاده بغداد خاتون، از دست داده بود.[19]
مرگ ابوسعيد را بايد پايان حكومت ايلخانان دانست. او كه فرزندي نداشت تا وارث تاج و تختش گردد، يكي از نوادگان تولي خان به نام ارپه خان را به عنوان جانشين خود معرفي كرد.[20] اما نه او و نه هيچ يك از اميراني كه به حكومت رسيدند، حكومتي يكپارچه و مقتدر نيافتند.
اقدامات ابوسعيد در حرمين
ابوسعيد براي نفوذ در حرمين به ويژه مكه و رفع مشكلات كاروانهاي حج و انجام شكوهمند مراسم حج بسيار كوشيد. بيشترين خبرها درباره حجگزاري مسلمانان قلمرو ايلخانيان، به دوره حكومت او مربوط ميشود. گرايش وي به مذهب تسنن و اقدام براي ارتباط دوستانه با مماليك مصر، در همين جهت بود.[21]
وضعيت حجگزاري ايرانيان در دوران ابوسعيد، از رخدادهاي سياسي مكه و رقابت دروني اشراف حسني بر سر حاكميت آن شهر اثر ميپذيرفت. اين رقابت پيش از حكومت ابوسعيد ميان حُمَيضه و رميثه، فرزندان ابونُمَي امير حسني مكه، آغاز شده و به رقابت ايلخانان و مماليك مصر در حجاز انجاميده بود. به گزارش منابع، رميثه و حميضه، پس از مرگ پدر به صورت مشترك با يكديگر بر مكه حكومت ميكردند؛ اما پس از مدتي به رقابت با هم برخاستند. رميثه براي تسلط بر مكه، از مماليك كمك خواست و با ياري آنها حُمَيضه را شكست داد.[22] حُمَيضه پس از پناهندگي به سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) پدر ابوسعيد، از او تقاضاي كمك كرد. او سپاهي به فرماندهي امير طالب دُلْقُنْدي همراه وي فرستاد[23] كه در ميانه راه، گزارش درگذشت خدابنده به آنها رسيد.[24] حميضه با ياري نيروهاي اولجايتو بر مكه چيره گشت و نام ابوسعيد جايگزين نام امير مملوكي در خطبه مكه شد.[25] سلطه حميضه باعث نفوذ بيشتر ايلخانيان گشت. البته اين سلطه دوام نداشت و او با حضور ملك ناصر مملوكي در مكه، جاي خود را به برادرش رميثه داد.[26] اما كوششهاي سياسي ابوسعيد باعث ماندگاري نفوذ ايلخانيان در مكه شد. او در آغاز حكومتش با ارسال نمايندگاني به دربار ملك ناصر محمد قلاوون (693-741ق. در سه مرحله[27]) همراه تقاضاي صلح، خواستار بهبود روابط سياسي و اقتصادي شد.[28] وي همچنين درخواست كرد تا امنيت راههاي حج تأمين گردد و حاجيان دو پرچم به نام مماليك و ايلخانيان با خود حمل كنند. سلطان مملوكي با پذيرش تقاضاي ابوسعيد، در پاسخ وي هيأتي روانه ايران كرد و در نامهاي به شريف مكه دستور داد تا حاجيان ايراني مورد احترام قرار گيرند.[29]
كاروان ايران و عراق به سال 720ق. با شكوه بسيار و محمل ايشان با حرير زرد مزين به طلا و ياقوت و انواع گوهرها و نيز با سايبان به سوي حجاز حركت كرد. اين كاروان در بحرين با حمله عربها روبهرو شد. آنان با ميانجيگري برخي و با گرفتن سه هزار دينار راضي شدند كه كاروان حركت كند. هنگامي كه دريافتند اين كاروان عراق است و با اجازه ملك ناصر سلطان مصر حركت كرده است، اموال كاروانيان را بازگرداندند و راه آنها را باز كردند.[30] در همان سال، سلطان مصر هداياي فراوان براي اميران مغول به مكه فرستاد كه پس از ايام حج، به دست ارغون وليعهد ملك ناصر به آنها اهدا شد و براي ابوسعيد پس از سلطان مصر دعا كردند.[31]
ابوسعيد كه در پي گسترش نفوذ خود در شبه جزيره عربي و حرمين بود، بار ديگر به سال 721ق. كارواني بزرگ به راه انداخت و صدقاتي بسيار به دست شيخ دانيال عجمي در مكه تقسيم كرد.[32] در سال 730ق. محمل سلطان ابوسعيد بر يك فيل رهسپار حجاز شد كه مايه تعجب مردم گشت و براي آنها يادآور حمله ابرهه و سپاه فيل شد. آنان در همه مواقف با فيل حضور مييافتند و پس از مراسم به سوي مدينه حركت كردند. اما هنگامي كه به نزديكي ذوالحليفه رسيدند، فيل از رفتن به سوي مدينه خودداري كرد و هر چه آن را زدند، به عقب بازگشت تا چندان آن را زدند كه هلاك شد. هزينه اين فيل از هنگام حركت تا زمان مرگ بيش از سي هزار درهم برآورد شده است. هيچ كس ندانست كه مقصود ابوسعيد از اين كار چه بود.[33]
ابوسعيد اهتمامي فراوان به تأمين امنيت راههاي حج داشت. به سال 719ق. كاروان حج ايلخانيان كه با عنوان كاروان عراق شناخته ميشد، مورد حمله عربها قرار گرفت و اموالي فراوان از حاجيان سرقت شد. ابوسعيد با آگاهي از ميزان آن كه سي هزار دينار بود، دستور داد تا به آنها شصت هزار درهم بپردازند[34]؛ زيرا تعهد سپرده بود كه در صورت راهزني و غارت اموال حاجيان در راهي كه امنيت آن را بر عهده گرفته بود، دو برابر غرامت بپردازد؛ تلاش ابوسعيد براي تأمين امنيت و رفاه كاروانهاي حج و رفع نيازهاي آنها، مورد توجه نويسندگان و سياحان مسلمان قرار گرفته است. ابن بطوطه در گزارش خود از كاروان ايلخانيان، همراه اشاره به جمعيت بسيار كاروان حج، از حمل آب براي مسافران بي بضاعت و نيز خواربار براي نيازمندان و دارو براي بيماران گزارش داده و از اطعام درماندگان و مسافران بي توشه و نيز اختصاص يك دسته شتر براي حمل درماندگان از جانب سلطان ابوسعيد گزارش داده است. وي در ادامه گزارش داده كه بازاري با كاروان حج همراه بوده كه وسايل لازم و انواع غذاها و ميوهها را براي كاروان در بر داشته است. نيز وي از حركت كاروان هنگام شب در حالي كه پيشاپيش آن مشعلهايي برميافروختند، گزارش ميدهد.[35] ابوسعيد به امنيت حاجيان بسيار بها ميداد. دستور او براي رفع نياز عربهاي بيابانگرد جهت پيشگيري از حمله آنها به كاروانهاي حج، در همين جهت بود.[36]
در عصر ابوسعيد، كارهاي سودمند فراوان در مكه و مدينه انجام گرفت. به دستور او حمام و مدرسههايي در مدينه ساختند.[37] همچنين بازسازي چشمههاي آب و آبرساني به مكه به دستور وي انجام گرفت.[38] از آن جا كه افزايش شمار حاجيان در مكه و كمبود آب مشكلاتي را براي آنها ايجاد كرده بود، امير چوپان از فرماندهان ابوسعيد براي رفع مشكل بيآبي در مكه همت گماشت و با صرف پنجاه هزار دينار و به كارگيري كارگران فراوان و حفر كانال، آب را از چشمه عرفه به اين شهر و ميان صفا و مروه رساند.[39]
منابع از بازسازي چشمههاي عرفه[40] و بازان[41] به دست او در 726ق. گزارش ميدهند؛ در روزگار ابوسعيد، تحولي مهم در نصب و تعيين امير الحاج پديد آمد و آن، انتخاب امير الحاج* از ميان اهل فُتوّت و پهلوانان بود. در اواخر اين دوره، منصب امير الحاج تقريباً به انحصار آنها درآمد. شايد علت آن، دليري و قدرت پهلوانان و نيروهاي زير فرمان آنها بود كه ميتوانستند با خطرات ميان راه رويارو شوند و كاروانها را از خطر برهانند و سالم به مقصد رسانند. به اين مهم در فرمان سلطان براي اميران حج نيز اشاره شده است؛ همچون فرماني كه براي فردي به نام سراج الدين نوشته و در آن آورده است: «...پهلوان سراج الدين از مشاهير شجاعان و معاريف دليران روزگار است... .»[42] پهلواني كه به عنوان امير الحاج انتخاب ميشد، «امير پهلوان» لقب ميگرفت و ميتوانست به گسترش نفوذ سلطان ياري كند؛ ابن بطوطه كه به سال 728ق. همراه كاروان حج ايرانيان بوده، از فردي به نام پهلوان محمد حويج از ساكنان موصل به عنوان امير الحاج ايرانيان در اين سال ياد كرده كه پس از مرگ شيخ شهاب الدين قلندر، امارت حج را بر عهده گرفت.[43] او از توزيع اموال فراوان ميان ساكنان و فقيران مكه و نفوذ بيشتر آنها در رقابت با مصريان گزارش داده، ميگويد: از بس در مكه پول تقسيم كردند، نرخ طلا در بازار آن شهر پايين آمد و در اين سال بود كه نام ابوسعيد را بر منبر و بر فراز گنبد زمزم ياد كردند.[44]
ارسال هدايا به مكه، به ابوسعيد اختصاص نداشت و كارگزاران او نيز چنين كارهايي را انجام ميدادند. وزير او تاج الدين علي شاه به سال 718ق. دو حلقه طلا هر يك به وزن هزار مثقال با شش لؤلؤ گرانبها، براي آويختن بر در كعبه فرستاد كه با مخالفت امير الحاج مصريان روبهرو شد؛ اما با اصرار نماينده تاج الدين علي شاه به نام حاج هولاواج و بيان اين كه اين حلقهها نذر وزير براي غلبه بر رشيد الدين فضل الله بوده، آنها را مدتي كوتاه بر در كعبه آويختند و سپس امير مكه آنها را برداشت.[45]
در مراسم سال 733ق. يكي از اميران مغول به نام ياسور هنگام رمي جمرات كشته شد كه گويا با توطئه ابوسعيد و به دليل بيم او از نفوذ وقدرت وي بوده است. ياسور به همدستي با امير چوپان متهم شده يا امير چوپان او را با خود همراه كرده و بر آن بود تا وي را به جاي ابوسعيد بر تخت نشاند. اما با كشته شدن امير چوپان، نقشه آنها شكست خورد.[46] در سالهاي پاياني حكومت ابوسعيد، با نابساماني اوضاع قلمرو ايلخانيان، اعزام حاجيان با مشكل روبهرو شد. پس از مرگ او به سال 736ق. حاجيان عراقي به حج نرفتند. اين وضعيت به دليل آشفتگي اوضاع سياسي قلمرو ايلخانيان تا چندين سال ادامه يافت.[47]
منابع
اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ تاريخ ابن الوردي: عمر ابن الوردي (م.749ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ اولجايتو: عبدالله بن محمد القاشاني (م.738ق.)، به كوشش همبلي، تهران، علمي و فرهنگي، 1384ش؛ تاريخ حبيب السير: غياث الدين خواند امير (م.942ق.)، به كوشش سياقي، خيام، 1380ش؛ تاريخ گزيده: حمدالله مستوفي (م.750ق.)، به كوشش نوايي، تهران، امير كبير، 1364ش؛ تحرير تاريخ وصاف: عبدالمحمد آيتي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1383ش؛ الدرر الكامنة في اعيان المأة الثامنه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ دين و دولت در ايران عهد مغول: شيرين بياني (اسلامي ندوشن)، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1371ش؛ ذيل جامع التواريخ: عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، به كوشش بياباني، تهران، نشر علمي، 1317ش؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، به كوشش التازي، الرباط، المملكة المغربيه، 1417ق؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد مصطفي، قاهره؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ ظفرنامه: شرف الدين علي يزدي (م.858ق.)، به كوشش ميرمحمد صادق و نوايي، تهران، مجلس شوراي اسلامي، 1387ش؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزيز بن فهد المكي (م.920ق.)، به كوشش شلتوت، السعوديه، جامعة ام القري، 1409ق؛ مجمع الانساب: محمد بن علي بن محمد شبانكارهاي (م.733ق.)، تهران، نشر امير كبير، 1364ش؛ مطلع السعدين و مجمع البحرين: عبدالرزاق السمرقندي (م.887ق.)، به كوشش نوايي، تهران، كتابخانه طهوري، 1353ش؛ النجوم الزاهره: يوسف بن تغري بردي (م.874ق.)، قاهره، به كوشش شلتوت وديگران، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1392ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
حميد رضا مطهري
[1]. الوافي بالوفيات، ج10، ص202؛ صبح الاعشي، ج7، ص250.
[2]. مجمع الانساب، ص273.
[3]. تحرير تاريخ وصاف، ص339، 341.
[4]. ذيل جامع التواريخ، ص103-104.
[5]. ذيل جامع التواريخ، ص99-101؛ تاريخ گزيده، ص614-615.
[6]. تاريخ گزيده، ص614-615؛ ذيل جامع التواريخ، ص103-104.
[7]. نك: دين و دولت، ج2، ص503، 509.
[8]. تاريخ گزيده، ص612-613.
[9]. السلوك، ج2، جزء1، ص263-264.
[10]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص210-211.
[11]. مجمع الانساب، ص295؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص209؛ مطلع السعدين، ص60.
[12]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص209؛ ذيل جامع التواريخ، ص117.
[13]. ذيل جامع التواريخ، ص117-118؛ مطلع السعدين، ص59-60.
[14]. مطلع السعدين، ص61.
[15]. ذيل جامع التواريخ، ص132-133؛ النجوم الزاهره، ج9، ص273.
[16]. رحلة ابن بطوطه، ج2، ص72؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص215.
[17]. تاريخ گزيده، ص620-621؛ ذيل جامع التواريخ، ص126.
[18]. مجمع الانساب، ص289-290.
[19]. مجمع الانساب، ص295-296؛ رحلة ابن بطوطه، ج2، ص72.
[20]. ظفرنامه، ج1، ص193.
[21]. السلوك، ج2، جزء2، ص211.
[22]. غاية المرام، ج2، ص84؛ الدرر الكامنه، ج2، ص79؛ اتحاف الوري، ج3، ص154.
[23]. العقد الثمين، ج4، ص100-103؛ غاية المرام، ج2، ص76-77؛ اتحاف الوري، ج3، ص155.
[24]. العقد الثمين، ج4، ص103؛ غاية المرام، ج2، ص77.
[25]. تاريخ اولجايتو، ص200؛ اتحاف الوري، ج3، ص158.
[26]. السلوك، ج2، جزء2، ص185.
[27]. نك: تاريخ گزيده، ص517، «پاورقي».
[28]. السلوك، ج2، جزء2، ص211.
[29]. السلوك، ج2، ص211.
[30]. السلوك، ج2، جزء2، ص211-212، 214؛ اتحاف الوري، ج3، ص171.
[31]. السلوك، ج2، جزء2، ص215.
[32]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص378.
[33]. السلوك، ج2، جزء2، ص325؛ اتحاف الوري، ج3، ص192-193.
[34]. اتحاف الوري، ج3، ص167.
[35]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص411-412.
[36]. الدرر الكامنه، ج1، ص501.
[37]. تاريخ ابن الوردي، ج2، ص274؛ الدرر الكامنه، ج1، ص541.
[38]. مطلع السعدين، ص78؛ الدرر الكامنه، ج1، ص541.
[39]. اتحاف الوري، ج3، ص181-182؛ ذيل جامع التواريخ، ص134؛ السلوك، ج2، جزء2، ص275.
[40]. اتحاف الوري، ج3، ص181؛ السلوك، ج2، جزء2، ص275.
[41]. شفاء الغرام، ج1، ص449-450.
[42]. دين و دولت، ج2، ص748.
[43]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص412.
[44]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص412.
[45]. اتحاف الوري، ج3، ص160-161.
[46]. السلوك، ج2، جزء2، ص367؛ اتحاف الوري، ج3، ص201.
[47]. اتحاف الوري، ج3، ص205.