جابر بن عبدالله انصاری

صحابی مشهور و راوی حجة الوداع پیامبر (ص) و مدفون در بقیع   جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام/حزام با کنیه ابوعبدالله[1]، ابومحمد و ابوعبدالرحمن[2] از تیره بنی‌سلمه قبیله خزرج است.[3] مادر جابر، انیسه/نسیبه دختر عنمة/عقبة بن عدی نیز به همان ت

صحابي مشهور و راوي حجة الوداع پيامبر (ص) و مدفون در بقيع

 

جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام/حزام با كنيه ابوعبدالله[1]، ابومحمد و ابوعبدالرحمن[2] از تيره بني‌سلمه قبيله خزرج است.[3] مادر جابر، انيسه/نسيبه دختر عنمة/عقبة بن عدي نيز به همان تيره نسب مي‌برد.[4] جابر همراه پدرش در جمع 70 نفري يثربيان (انصار) در موسم حج با پيامبر (ص) در عقبه منا ديدار و بيعت كرد.[5]

 

پدر او يكي از نقيبان خزرج[6] و جابر جوان‏ترين فرد در ميان بيعت‏كنندگان عقبه دوم بود.[7] با توجه به مدت عمر جابر، سن وي گويا در آن هنگام حدود 16 سال بوده است. (← ادامه مقاله)

 

جز غزوه‌هاي بدر و اُحد[8] جابر در ديگر غزوه‏ها كه شمار آن‌ها را 16[9] يا 18[10] و يا 19[11] دانسته‌اند، حضور داشت. بدان جهت كه پدرش او را سرپرست خواهرانش كرده بود، در بدر حضور نداشت.[12] گزارش‏هايي از شركت او در نبرد بدر و آب‌رساني به رزمندگان در دست است[13] كه شماري از منابع آن را انكار كرده‏اند.[14] بر پايه گزارشي، جابر در نبرد اُحد كه عبدالله بن ابيّ و همراهانش به بهانه بي‏اعتنايي پيامبر (ص) به نظرشان از اُحد بازگشتند، با نكوهش آن‌ها يادآور شد كه بايد به حفظ دين، پيامبر (ص) و سرزمين خود تعهد داشته باشند.[15] در پي شهادت پدر جابر در احد[16] كه برخي او را نخستين شهيد اين غزوه دانسته‏اند[17] (← عبدالله بن عمرو)، وي نزد جنازه پدر آمد و خواست كه با كنار زدن روانداز، صورتش را ببوسد. شماري از صحابه او را از اين كار نهي كردند؛ اما رسول خدا (ص) كه نظاره‏گر بود، از اين كار نهي نكرد.[18] گويا پس از اين رخداد، پيامبر (ص) جابر را غمناك ديد وچون از علت آن پرسيد، وي شهادت پدر و بدهكاري و بازماندن از چند دختر ياد كرد. رسول خدا (ص) با بشارت دادن به جابر در باره جايگاه والاي پدرش كه از خداوند بازگشت به دنيا و شهادت ديگر بار در راه او را آرزو دارد، وي را دلداري داد. برخي بر خلاف مشهور، نزول آيه 169 آل‌عمران/3 را در پي اين رويداد دانسته‌اند.[19] معاويه در دوران حكومتش در صدد جاري ساختن چشمه‏اي در احد برآمد و اعلام نمود كه هر كس شهيدي در آن جا دارد، حضور يابد. جابر پس از چند دهه جنازه پدر را يافت كه هنوز خون از آن جاري بود.[20]

 

حمراء الاسد نخستين غزوه‏اي است كه جابر در آن حضور يافت.[21] حضور در اين غزوه (3ق.) خاص شركت‌كنندگان در احد بود.[22] اما وي از پيامبر (ص) در باره همراهي با آن حضرت يا ماندن نزد خواهرانش كسب تكليف كرد. رسول خدا (ص) فرمان داد كه ضمن تعيين سرپرست براي خواهرانش، در اين غزوه شركت كند.[23]

 

در غزوه خندق(5ق.) جابر كه خانه‏اش نزديك آن قرار داشت، رسول خدا (ص) را مهمان خود كرد. به رغم اندك بودن غذا، پيامبر (ص) و صحابه گروه گروه به منزل او وارد شدند و غذا خوردند و طعام بركت يافت.[24] در اين غزوه، هنگامي كه برخي مسلمانان با صخره‏اي روبه‏رو و از كندن آن عاجز شدند، جابر را نزد رسول خدا (ص) فرستادند تا با دعاي خود، آن مانع را برطرف كند.[25] به گزارش جابر، پيامبر (ص) در نبرد خندق سه روز به راز و نياز پرداخت تا اين‌كه در روز سوم دعايش مستجاب شد و با رفتن مشركان و سپاه احزاب، شادي در چهره آن حضرت نمايان گرديد.[26] وي از مبارزه تن به تن امام علي (ع) با عمرو بن عبدود در اين غزوه گزارش داده است.[27]

 

جابر در غزوه حديبيه (6ق.) و بيعت رضوان حضور داشت و شاهد عيني رويداد بود. وي حاضران در اين بيعت را 1400 نفردانسته[28] و مفاد آن را حمايت از پيامبر (ص) تا پاي جان ياد كرده است.[29] گويا او در عمرة القضا نيز حضور داشته است. در باره حضور جابر در غزوه خيبر(7ق.) گزارش‏هاي متفاوت در دست هستند. او كنده شدن درِ دژ به دست علي (ع)[30] و شكسته شدن خمره‌هاي شراب يهوديان به دست خود[31] را در اين غزوه گزارش كرده است؛ اما برخي بدون ذكر علت و به پشتوانه اين سخن كه رسول خدا براي جابر سهمي از غنيمت‌هاي آن نبرد را كنار نهاد[32]، حضور او در اين غزوه را انكار نموده‌اند. جابر شمار سپاه اسلام را در خيبر 1400 تن دانسته است.[33] از حضور وي در غزوه تبوك (9ق.)[34] و حجة‌الوداع نيز ياد شده است.[35]

 

جابر افزون بر غزوه‌ها در برخي سرايا نيز حضور داشت كه سريه خَبط (8ق.) از آن جمله است. به گزارش جابر، آنان بر اثر تاريكي و به دليل عدم تشخيص قبله، در جهت مخالف آن نماز خواندند و پس از بازگشت، حكم آن را از پيامبر (ص) پرسيدند. آن گاه اين آيه نازل شد: (ولِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله...) (بقره/2، 115)[36] شأن نزول‏هاي مشهورتر نيز براي اين آيه ياد شده است.[37] از وي در شأن نزول برخي آيات ديگر نيز نام برده‌اند. آيه «فرايض» (176 نساء/4) از آن جمله است. اين آيه در پاسخ جابر نازل گشت كه در باره ميراث خواهرانش به عنوان تنها وارثانش از پيامبر سؤال كرد.[38]

 

براي جابر مناقب بسيار برشمرده‌اند[39] و ترمذي[40] و مبارك فوري[41] بابي به مناقب او اختصاص داده‌اند. شماري از مفسران به نقل از خود جابر، از شفا يافتن وي به دست رسول خدا (ص) گزارش داده‌اند. بر اين اساس، پيامبر (ص) در بستر بيماري جابر در حال بيهوشي او، از وي عيادت كرد و با آبِ باقي مانده از وضوي خود كه بر او پاشيد، موجب بهبود وي شد.[42] سپس جابر در باره اموالش پس از مرگ پرسيد و با نزول آيات 11-12 نساء/4 سهم وارثان وي مشخص شد.[43]

 

آورده‌اند كه جابر در سفري، هنگام شب شترش را به پيامبر فروخت و تا مدينه پشت سر ايشان بر مركبش سوار شد[44] و ايشان چند بار براي جابر استغفار كرد. از اين شب به «ليلة البعير» تعبير شده است.[45] به گزارش ابن‏سعد، استغفار پيامبر (ص) براي جابر در غزوه ذات الرقاع (4ق.)[46] رخ داد و ايشان در آن جا از بدهكاري‌هاي پدرش پرسيد.[47] نيز آورده‌اند كه رسول خدا (ص) جابر را بر مركب سوار كرد و به او70 حديث آموخت كه كسي نشنيده بود.[48] نيز گفته‌اند كه رسول خدا (ص) كلماتي از جبرئيل را به وي آموخت.[49]

 

جابر را به رغم دانش بسيار و صفات برجسته، فردي متواضع شمرده‌اند؛ چنان ‏كه وقتي از درگذشت ابن ‏عباس (م.68ق.) آگاهي يافت، وي را داناترين و حليم‏ترين مردم خواند.[50] از جابر سخناني حكمت‏آميز گزارش شده است.[51] برخي از متمايلان به تصوف، جابر را از صفه‌نشينان انصار در مسجد نبوي دانسته‌اند.[52] اما گويا وي مانند مهاجران در آن جا سكونت نداشته، بلكه تنها با ساكنان صفه در ارتباط بوده و گاه در صفه به استراحت مي‌پرداخته است.

 

جابر فردي دانشمند بود و در فراگيري حديث از پيامبر (ص) و برخي صحابه برجسته، پس از رحلت ايشان اهتمام جدي داشت. آورده‌اند كه براي شنيدن حديث قصاص از عبدالله بن انس/انيس در دهه 50ق.[53] به مصر رفت.[54] او را حافظ سنت نبوي و مكثر (ناقل بيش از 1000حديث) خوانده‏اند.[55] وي از مفتيان مدينه به شمار مي‌رفت.[56]

 

سهم جابر در گزارش رويدادهاي صدر اسلام و اخبار مربوط به غزوات و سراياي پيامبر (ص)، درخور توجه است؛ از جمله: شيوه انجام مناسك رسول خدا (ص) در حجة الوداع (10ق.)[57]، احرام از بيداء[58]، وقوف ايشان در عرفات و سخنراني در آن جا[59]، زمان ورود پيامبر (ص) به مكه[60]، يك حج رسول خدا (ص) پيش از هجرت و ديگري پس از هجرت و نيز عمره ايشان[61]، و سفارش به خواندن دو ركعت نماز پس از ورود به مدينه. شيوه پوشش رسول خدا (ص) در عيدين[62] (بُرد قرمز) و هنگام فتح مكه (عمامه مشكي)[63] از ديگر گزارش‌هاي جابر در باره رسول خدا (ص) است. جابر صحيفه‌اي در باره مناسك حج دارد كه در آن به وصف حجة الوداع پرداخته است.[64]

 

جابر از پيشگامان تفسير[65] و در شمار راويان مشهور حديث نبوي است و از او 1540 حديث گزارش شده است. وي داراي يك مسند است[66] كه نسخه خطي آن به روايت عبدالله بن احمد بن حنبل در خزانة الرباط در مغرب موجود است.[67] او مجموعه‌اي از روايات پيامبر (ص) را نگاشت كه به نام «صحيفه جابر» شهرت دارد.[68] بر پايه گزارش جابر بن عبدالله انصاري از پيامبر (ص)، خداوند ايشان را از نطفه‏اي پاك آفريد و در صلب آدم (ع) نهاد و پيوسته آن نطفه را از صلب پاك به رحم پاك تا نوح (ع) و ابراهيم (ع) منتقل كرد تا به عبدالمطلب رسيد.[69]

 

در مدينه، راويان به جابر مراجعه مي‌كردند. آورده‌اند كه گرداگرد جابر را در مسجد نبوي احاطه كرده، از او روايت مي‏شنيدند.[70] تابعين بسيار از جمله سعيد بن مسيب مكي، عطاء بصري[71]، حسن بصري، شعبي كوفي[72] و مجاهد از روايتگران حديث او بودند.[73] مزي و ابن عساكر نام ناقلان روايات جابر را ثبت كرده‏اند.[74] از روايات جابر، جواز متعه و انجام آن در دوران پيامبر (ص) و ابوبكر است.[75] شفا بودن حجامت و نيز فوايد فصد، از ديگر روايات او است.[76]

 

ƒ جابر در دوران خلفا: آورده‌اند كه وي در خلافت ابوبكر همراه خالد بن وليد در فتوحات شام شركت داشت.[77] نيز در خلافت عمر (15ق.) در نبرد قادسيه با ايرانيان حضور داشت.[78] گفته‌اند كه عمر او را به عنوان عَريف (بزرگ و رابط ميان تيره خود با حكومت) برگزيد.[79] گزارشي از ميانجيگري جابر در ماجراي شورش بر ضدّ عثمان، ميان معترضان مصري و خليفه، در دست است.[80] از نقش وي در رويدادهاي عصر سه خليفه، گزارشي در دست نيست.

 

ƒ جابر و اهل بيت:: وي ناقل روايات فراوان در باره فضيلت‌هاي اهل بيت: است؛ از جمله: حديث لوح[81]، حديث قتال علي (ع) با ناكثين و قاسطين و مارقين[82]، حديث منزلت[83]، روايت غدير[84]، حديث شجره[85]، حديث سدّ باب[86]، تعداد امامان[87]، غيبت امام زمان[ به عنوان يكي از فرزندان رسول خدا (ص)[88]، محشور شدن دشمن اهل بيت به شكل يهودي[89]، مشاركت علي (ع) در قرباني رسول خدا (ص) در حجة الوداع[90]، و نماز خواندن امام علي (ع) در روز پس از بعثت با رسول خدا (ص).[91]

 

جابر در زمره اصحاب چند تن از امامان است.[92] وي در دوران خلافت امير مؤمنان (ع) از خواص ايشان بود. او را از اعضاي «شُرطة الخَميس» (نيروهاي وفادار و متعهد به پايداري تا مرگ) دانسته‏اند. از حضور وي در نبرد جمل گزارشي در دست نيست؛ اما در نبرد صفين[93] حضور داشت. او در پاسخ سؤالي در باره نبردهاي امام علي (ع) تصريح كرد كه جز كافر در حقانيت جنگ‏هاي او ترديد نمي‌ورزد.[94] بر پايه گزارشي، جابر پس از ماجراي حكميت به سال 40 ق. در مدينه بود.[95] از وي در دوران خلافت امام حسن (ع) نيز گزارشي يافت نشده است. آورده‌اند كه وي در روز شهادت امام حسن (ع) حضور داشت. هنگامي كه نزديك بود ميان امام حسين (ع) و مروان بن حكم بر سر دفن امام حسن (ع) كنار جدش فتنه درگيرد، جابر با حسين بن علي3 سخن گفت تا برادرش را كنار آرامگاه مادرش در بقيع به خاك بسپارد و او هم، چنان كرد.[96]

 

جابر در رخداد عاشورا حضور نداشت. وي در اين هنگام نابينا بود. او را نخستين زائر حسيني دانسته‌اند كه در اربعين سيدالشهداء (ع) با حالتي پريشان به زيارت ايشان شتافت.[97] وي دوران كودكي امام باقر (ع) را درك كرد. به گزارش خود او، پيامبر (ص) از زنده ماندن او و ديدارش با امام پنجم كه همانند و هم‌نام ايشان است، گزارش داده و فرموده بود كه سلامش را به او برساند.[98] از اين رو، جابر مشتاق ديدار امام باقر (ع) بود و چون وي را ديدار كرد، دست و پايش را بوسيد و سلام رسول خدا (ص) را به او رساند.[99] شماري از منابع در وجه انتخاب لقب باقر براي آن امام، به سخن جابر استناد مي‌كنند.[100] امام صادق (ع) وي را واپسين باقي‌مانده اصحاب پيامبر (ص) دانسته و از او با تعبير «كان منقطعا الينا اهل البيت» ياد كرده است.[101]

 

ƒ جابر و رويدادهاي حرمين در روزگار اموي: روابط جابر با بني‌اميه دوستانه نبود. بر پايه گزارشي، در يورش سپاه معاويه به فرماندهي بسر بن ارطاة به مدينه (40 ق.) كه با غارت و تهديد و بيعت گرفتن از مردم براي معاويه همراه بود، وي در پي جابر فرستاد و او كه اين بيعت را گمراهي مي‌دانست، پس از مشورت با ام سلمه، همسر رسول خدا (ص)، و با صلاحديد او كه گفته بود بيعت آنان همانند اصحاب كهف است كه به شيوه تقيه و به رغم ميل خود همراه قومشان در عيدها شركت مي‌كردند و به هيئت آنان درمي‏آمدند[102]، با بسر بيعت كرد.[103] هنگامي كه معاويه در طلب عصا و منبر رسول خدا (ص) برآمد (50ق.) تا آن‌ها را به دمشق ببرد، جابر و ابوهريره نزد او رفته، به وي گوشزد كردند كه آن‌ها را از جاي خود تغيير ندهد. از اين رو، معاويه از تصميم خود منصرف شد.[104] نيز در تهاجم سپاهيان يزيد به مدينه (63 ق.) در رخداد حره در حالي كه قادر به ديدن جايي نبود، سخني را از پيامبر (ص) براي لشكريان شام روايت كرد كه هر كس مردم مدينه را بترساند، قلب پيامبر (ص) را ترسانده است. سپاه اموي خواستند او را بكشند؛ اما مروان بن حكم اموي مانع آنان شد و دستور داد وي را به خانه‏اش برده، در را به روي او ببندند.[105]

 

ابن زبير در بازسازي كعبه كه پس از ويراني آن به دست سپاه يزيد صورت گرفت، با جابر و ابن عباس و ابن عمر مشورت كرد. جابر همانند ابن عمر با اين كار موافقت كرد. از اين رو، كعبه بازسازي شد.[106]

 

در ماجراي يورش حبيش بن دلجه در روزگار عبدالملك بن مروان به مدينه (65 ق.) او در پي جابر فرستاد و از وي خواست با عبدالملك به عنوان خليفه بيعت كند و با خدا پيمان بندد كه به بيعتش وفادار بماند و تهديد كرد كه در صورت خودداري، خون وي را خواهد ريخت. جابر بيعت با او را كاري دشوار برشمرد و گفت: «با وي با همان شرط كه با رسول خدا (ص) در حديبيه بيعت كرديم كه از دشمن نگريزيم، بيعت مي‏كنم.»[107] هنگام محاصره مكه به دست حجاج بن يوسف به سال 73ق. وي به خواست برخي از صحابه مانند جابر، يورش خود را تا پايان موسم حج متوقف كرد.[108]

 

آورده‌اند كه جابر در سفر عبدالملك بن مروان به مدينه در سفر حج، از بخشش اين خليفه به مبلغ 500 درهم برخوردارشد.[109] در اين ديدار، جابر حرمت شهر مدينه را كه رسول خدا (ص) آن را «طيبه» ناميده بود، يادآور شد و از عبدالملك خواست به اهل آن شهر كه محصور هستند، رسيدگي كند و حق خويشاوندي را به جاي آورد. اين سخن بر عبدالملك ناگوار آمد و از جابر روي برگرداند. جابر همچنان بر خواسته خود اصرار مي‏ورزيد تا اين كه پسر جابر وي را به اشاره نديم عبدالملك وادار به سكوت كرد.[110]

 

جابر از كساني است كه حجاج بن يوسف در مدت حكومتش بر حجاز (حك: 73-74ق.) براي تحقير آنان، همانند اهل ذمه بر دستان يا گردنشان مهر نهاد.[111] به گزارش از جابر، وي بر حجاج وارد شد و بر او سلام نكرد.[112] با توجه به حكمراني حجاج در حجاز، جابر وصيت كرده بود كه وي بر جنازه‏اش نماز نخواند.[113] جابر همچنين به استخفاف حجاج نسبت به قبر رسول خدا (ص) و منبر او واكنش نشان داد.[114]

 

جابر در اواخر عمر به مكه كوچ كرد؛ اما ديگر بار به مدينه بازگشت[115] و در آن شهر كه زادگاهش بود، درگذشت. او اواخر عمر نابينا بود[116] و به نقلي، واپسين فرد از صحابه مدني بود كه درگذشت.[117] برخي وي را واپسين فرد از بيعت‌كنندگان عقبه (دوم) شمرده‏اند كه رحلت كرد.[118] زمان درگذشت او را سال‏هاي 68[119]،74[120]، 77[121]، 78[122] و 79[123] ياد كرده‌اند. او هنگام رحلت حدود 90[124] يا 94[125] سال داشت. ابان بن عثمان اموي، حاكم مدينه، بر جنازه‏اش نماز گزارد.[126] برخي بر آنند كه حجاج بن يوسف بر او نماز خوانده است.[127] اين گزارش با وصيت جابر كه حجاج بر او نماز نخواند، سازگاري ندارد.[128] وانگهي هنگام درگذشت جابر، حجاج به سال 74ق. در حجاز بود. شايد او براي حج آمده و مصادف با درگذشت جابر آن جا بوده است.[129] مدفن جابر در بقيع است؛ اما برخي به اشتباه براي او در شوشتر خوزستان از بقعه‌اي ياد مي‌كنند كه بايد متعلق به نوادگان او باشد. شوشتري اين بقعه را از آن يكي از عالمان اين شهر دانسته است.[130]

 

جابر با سهيمه/شميمه دختر مسعود بن اوس ازدواج كرد[131] كه ثمره آن فرزندي به نام عبدالرحمن بود.[132] شماري از حديث‌شناسان، آنان را ثقه دانسته‌اند[133]؛ اما برخي به تضعيف آنان پرداخته‌اند.[134] فرزند ديگر جابر، محمود نام داشت.[135] از نسل جابر، برخي به شمال افريقا مهاجرت كردند.[136] نيز در بخارا[137] و بعضي از مناطق ايران، شماري از نسل او ساكن شدند. شيخ مرتضي انصاري، فقيه و اصولي معروف شيعيان در سده 13ق. از تبار جابر است.[138] در باره وي كتابي با نام «فقيهي از سلاله جابر» نگاشته‌اند.

 

درباره جابر تك‏نگاشته‏هايي در دست است كه «جابر بن عبدالله انصاري زندگينامه و گزيده روايات» اثر حسين واثقي، از آن جمله است.

 

…منابع

آثار و بناهاي خوزستان: احمد اقتداري، تهران، اشاره، 1375ش؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ احكام القرآن: ابن العربي (م.543ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ الامالي: الطوسي (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دار الجنان، 1408ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ بشاره المصطفي: محمد بن علي الطبري (م.525ق.)، به كوشش القيومي، قم، النشر الاسلامي، 1420ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ التاريخ الصغير: البخاري (م.256ق.)، به كوشش محمود ابراهيم، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ التاريخ الكبير: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تحفة الاحوذي: المبارك فوري (م.1353ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ تفسير ابو حمزه (تفسير القرآن الكريم): ابوحمزه ثمالي (م.148ق.)، گردآوري عبدالرزاق حرزالدين، به كوشش معرفت، قم، الهادي، 1420ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير فرات الكوفي: الفرات الكوفي (م.307ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تقريب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، به كوشش شرف الدين، هند، وزارت معارف و شؤون فرهنگي؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابي‌حاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الجوهرة في نسب الامام علي و آله: : البري (م. قرن7ق.)، به كوشش التونجي، دمشق، مكتبة النوري، 1402ق؛ حلية الاولياء: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ خاتمة المستدرك: النوري (م.1320ق.)، قم، آل البيت:، 1415ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، به كوشش محمد رواس و عبدالبر عباس، بيروت، دار النفائس، 1406ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ رجال الطوسي: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش قيومي، قم، نشر اسلامي، 1415ق؛ رجال كشّي (اختيار معرفة الرجال): الطوسي (م.460ق.)، به كوشش ميرداماد و رجايي، قم، آل البيت:، 1404ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن الترمذي: الترمذي (م.279ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دار الفكر، 1402ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213ق./218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ شواهد التنزيل: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمودي، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ الصحيح من سيرة النبي (ص): جعفر مرتضي العاملي، قم، دار الحديث، 1426ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ طبقات مفسران شيعه: عقيقي بخشايشي، قم، نويد اسلام، 1371ش؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ العبر في خبر من غبر: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش محمد السعيد، بيروت، دار الكتب العلميه؛ عيون الاخبار: ابن قتيبه (م.276ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الغارات: ابراهيم الثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: علي ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كفاية الاثر: علي بن محمد خزاز قمي (م.400ق.)، به كوشش كوه‌كمري، قم، بيدار، 1401ق؛ مائة منقبه: محمد بن احمد القمي (م.412ق.)، قم، مدرسة الامام المهدي، 1407ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مصباح الزائر: ابن طاوس (م.664ق.)، آل البيت:، 1417ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مناقب الامام امير المؤمنين (ع): محمد بن سليمان الكوفي (م.300ق.)، به كوشش محمودي، قم، احياء الثقافة الاسلاميه، 1412ق؛ مناقب علي بن ابي‌طالب (ع): احمد بن مردويه (م.410ق.)، قم، دار الحديث، 1424ق؛ ميزان الاعتدال في نقد الرجال: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار المعرفه، 1382ق؛ النسب: ابن سلاّم الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ نواسخ القرآن: ابن الجوزي (م.597ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، به كوشش رباني شيرازي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ اليقين: ابن طاوس (م.664ق.)، به كوشش الانصاري، قم، دار الكتاب، 1413ق.

 

سيد محمود ساماني

 
[1]. المعارف، ص307؛ الثقات، ج3، ص51؛ اسد الغابه، ج1، ص307.

[2]. تاريخ دمشق، ج11، ص208؛ اسد الغابه، ج1، ص307.

[3]. النسب، ص286؛ جمهرة انساب العرب، ص359؛ الانساب، ج3، ص50؛ ج7، ص184.

[4]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص408؛ الطبقات، خليفه، ص172؛ تهذيب الكمال، ج4، ص448.

[5]. الثقات، ج3، ص51؛ المعارف، ص307.

[6]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص620-621.

[7]. المعارف، ص307؛ انساب الاشراف، ج1، ص288؛ رجال كشي، ج1، ص205.

[8]. المعارف، ص307؛ الاصابه، ج1، ص546؛ تهذيب الكمال، ج4، ص449.

[9]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص191.

[10]. اسد الغابه، ج1، ص307.

[11]. التاريخ الكبير، ج2، ص207؛ الثقات، ج3، ص51؛ تاريخ دمشق، ج11، ص219.

[12]. تاريخ طبري، ج11، ص526؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص191؛ تاريخ الاسلام، ج1، ص378.

[13]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص191؛ الاصابه، ج1،
ص546.

[14]. تاريخ الاسلام، ج5، ص379؛ تهذيب الكمال، ج4، ص448-449.

[15]. تفسير قمي، ج1، ص122؛ الصحيح من سيرة النبي، ج7، ص106.

[16]. السيرة النبويه، ج2، ص317؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص562.

[17]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص562.

[18]. سنن النسائي، ج4، ص13؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص325.

[19]. السيرة النبويه، ج3، ص634؛ جامع البيان، ج4، ص229؛ اسباب النزول، ص86.

[20]. عيون الاخبار، ج2، ص342؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص190.

[21]. المغاري، ج1، ص336؛ الطبقات، ابن سعد، ج2، ص48-49؛ تاريخ طبري، ج11، ص526.

[22]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص191؛ تاريخ دمشق، ج11، ص219.

[23]. السيرة النبويه، ج3، ص615؛ تاريخ خليفه، ص42؛ روض الجنان، ج5، ص161.

[24]. السيرة النبويه، ج3، ص703-704؛ دلائل النبوه، بيهقي، ج3، ص422-424.

[25]. السيرة النبويه، ج3، ص702-703؛ تفسير قمي، ج2، ص178.

[26]. المغازي، ج2، ص488؛ تاريخ المدينه، ج1، ص59.

[27]. المغازي، ج2، ص471.

[28]. السيرة النبويه، ج3، ص786؛ السنن الكبري، ج6، ص326.

[29]. مجمع البيان، ج9، ص176؛ روض الجنان، ج17، ص331.

[30]. فتح الباري، ج7، ص367؛ امتاع الاسماع، ج1، ص310؛ البداية و النهايه، ج7، ص251.

[31]. المغازي، ج2، ص510.

[32]. السيرة النبويه، ج3، ص794، 810.

[33]. السيرة النبويه، ج3، ص787؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص192.

[34]. المغازي، ج3، ص1034.

[35]. اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص256.

[36]. اسباب النزول، ص23؛ نواسخ القرآن، ص47.

[37]. تفسير ثعلبي، ج1، ص262؛ زاد المسير، ج1، ص103.

[38]. زاد المسير، ج1، ص503-504؛ مجمع البيان، ج3، ص229؛ احكام القرآن، ج1، ص519.

[39]. شذرات الذهب، ج1، ص84؛ وسائل الشيعه، ج20،
ص150.

[40]. سنن الترمذي، ج5، ص354.

[41]. تحفة الاحوذي، ج10، ص237-238.

[42]. جامع البيان، ج4، ص367؛ اسباب النزول، ص96؛ مجمع البيان، ج3، ص23.

[43]. جامع البيان، ج4، ص367؛ اسباب النزول، ص96؛ مجمع البيان، ج3، ص23.

[44]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص61.

[45]. الثقات، ج3، ص51.

[46]. نك: تاريخ الاسلام، ج2، ص247.

[47]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص61.

[48]. تاريخ دمشق، ج11، ص230.

[49]. تاريخ دمشق، ج11، ص231.

[50]. انساب الاشراف، ج4، ص72.

[51]. تاريخ دمشق، ج11، ص229-230.

[52]. حلية الاولياء، ج2، ص4.

[53]. نك: تاريخ دمشق، ج11، ص213-214.

[54]. مسند احمد، ج3، ص495؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص191-192؛ تحفة الاحوذي، ج10، ص237.

[55]. الاستيعاب، ج1، ص220؛ اسد الغابه، ج1، ص308.

[56]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص189-190.

[57]. نك: البداية و النهايه، ج5، ص127، 164.

[58]. سبل الهدي، ج9، ص263.

[59]. نك: اخبار مكه، فاكهي، ج6، ص40-45.

[60]. سبل الهدي، ج8، ص462.

[61]. الكامل، ج2، ص305.

[62]. امتاع الاسماع، ج6، ص396.

[63]. انساب الاشراف، ج2، ص156؛ امتاع الاسماع، ج6،
ص367.

[64]. نك: الطبقات، ابن سعد، ج5، ص467.

[65]. طبقات مفسران شيعه، ج1، ص214-215.

[66]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص194؛ نك: الاصابه، ج1، ص546.

[67]. الاعلام، ج2، ص104.

[68]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص237؛ تاريخ الاسلام، ج7، ص455؛ البداية و النهايه، ج9، ص343.

[69]. الامالي، ص500.

[70]. تهذيب الكمال، ج4، ص452؛ الاصابه، ج1، ص546.

[71]. الجرح و التعديل، ج2، ص492.

[72]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص189-190، 194.

[73]. اسد الغابه، ج1، ص308.

[74]. تهذيب الكمال، ج4، ص444-447؛ تاريخ دمشق، ج11، ص208.

[75]. مروج الذهب، ج3، ص81.

[76]. سبل الهدي، ج12، ص147، 149.

[77]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص192؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص377-378.

[78]. الكامل، ج2، ص517.

[79]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص194.

[80]. تاريخ المدينه، ج3، ص1135.

[81]. الكافي، ج1، ص528؛ بشارة المصطفي، ص283-284.

[82]. المناقب، ابن مردويه، ص318؛ الدر المنثور، ج6، ص18.

[83]. الجوهرة في نسب الامام علي، ص15؛ المناقب، كوفي، ج1، ص529.

[84]. المناقب، كوفي، ج2، ص389.

[85]. شواهد التنزيل، ج1، ص375.

[86]. بشارة المصطفي، ص405.

[87]. مائة منقبه، ص72؛ اليقين، ص375؛ كفاية الاثر، ص62.

[88]. تفسير ابوحمزه، ص140.

[89]. تفسير فرات الكوفي، ص21.

[90]. المغازي، ج3، ص1087-1088.

[91]. الكامل، ج2، ص57.

[92]. رجال كشي، ج1، ص206-207؛ رجال الطوسي، ص59، 111، 129.

[93]. العبر، ج1، ص30؛ اسد الغابه، ج1، ص307.

[94]. ميزان الاعتدال، ج2، ص251.

[95]. تاريخ طبري، ج5، ص139؛ الاستيعاب، ج1، ص162.

[96]. تاريخ دمشق، ج13، ص287؛ البداية و النهايه، ج8، ص48.

[97]. مصباح الزائر، ص286؛ رجال كشي، ج1، ص207؛ بشارة المصطفي، ص125.

[98]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص320.

[99]. الكافي، ج1، ص469؛ تاريخ دمشق، ج54، ص276.

[100]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص320.

[101]. الكافي، ج1، ص469؛ الاحتجاج، ص62.

[102]. الغارات، ج2، ص603-606؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص197-198.

[103]. الغارات، ج2، ص605؛ تاريخ دمشق، ج11، ص235.

[104]. تاريخ طبري، ج5، ص239.

[105]. الامامة و السياسه، ج1، ص236.

[106]. نك: اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص205؛ انساب الاشراف، ج5، ص369-370.

[107]. الامامة و السياسه، ج2، ص24.

[108]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص372؛ نك: الكامل، ج4، ص350.

[109]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص193؛ تاريخ دمشق، ج11، ص235.

[110]. تاريخ دمشق، ج11، ص235.

[111]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص272؛ انساب الاشراف، ج13، ص399؛ الكامل، ج4، ص358-359.

[112]. تاريخ دمشق، ج11، ص234.

[113]. الاصابه، ج1، ص547؛ اعيان الشيعه، ج4، ص45.

[114]. الكامل، ج4، ص359.

[115]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص191.

[116]. المعارف، ص307؛ نك: رجال كشي، ج1، ص207؛ تهذيب الكمال، ج4، ص453.

[117]. المعارف، ص307؛ تاريخ دمشق، ج11، ص237؛ الاصابه، ج1، ص546-547.

[118]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص189؛ اعيان الشيعه، ج4، ص45.

[119]. تاريخ خليفه، ص165.

[120]. اسد الغابه، ج1، ص358.

[121]. اسد الغابه، ج1، ص358.

[122]. الطبقات، ابن سعد، ج5، ص221؛ الطبقات، خليفه، ص172؛ المعارف، ص307.

[123]. الثقات، ج3، ص51.

[124]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص190.

[125]. سير اعلام النبلاء، ص191، 194؛ رجال كشي، ج1، ص207؛ المعارف، ص307.

[126]. المعارف، ص307؛ الاستيعاب، ج1، ص220؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص192.

[127]. التاريخ الصغير، ج1، ص221؛ تاريخ دمشق، ج11، ص236.

[128]. الاصابه، ج1، ص547.

[129]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص193-194.

[130]. نك: آثار و بناهاي خوزستان، ج1، ص328-329.

[131]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص339؛ اسد الغابه، ج6، ص156.

[132]. المحبر، ص413؛ الاصابه، ج8، ص194.

[133]. الجرح و التعديل، ج3، ص375؛ الثقات، ج5، ص77؛ تقريب التهذيب، ج2، ص62.

[134]. المعارف، ص307.

[135]. التاريخ الكبير، ج1، ص219.

[136]. جمهرة انساب العرب، ص359.

[137]. الكامل، ج10، ص545.

[138]. خاتمة المستدرك، ج2، ص43.


| شناسه مطلب: 86871







نظرات کاربران