۲۴ رمضان در آیینه تاریخ مرگ دو دشمن پیامبر
امروز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان مصادف با مرگ ابولهب و همچنین مروان بن حکم است.
مرگ ابولهب در سال دوم هجري قمري
ابولهب، عبدالعزي بن عبدالمطلب عموي پيامبر اسلام و از بزرگان قريش بود و يكي از سرسختترين دشمنان پيغمبر و دين اسلام بود و مسلمانان را بسيار اذيت كرد.
او چهرهاي سرخ داشت و به همين علت، پدرش او را «ابولهب» يعني پدر آتش = سرخ رو لقب داد. كنيه او «ابوعتبه» است. مادرش،ام جميل دختر «حرب» و خواهر ابوسفيان و به روايت اهل تسنن، نام مادرش «لبني» دختر هاجر بن عبد مناف از قبيله خزاعه بود. از زندگي او قبل از ظهور اسلام، اطلاع دقيقي نداريم ولي ظاهرا مانند اكثر قريش كه به شغل بارگاني مشغول بودند و بنابر آيه ۲ در سوره «مسد» در قرآن، او ثروتي زياد داشت.
ابولهب به سرقت گنجينه كعبه متهم بود و برادرش «ابوطالب» از اين ماجرا بسيار ناراحت و ظاهرا قريش ميخواست دست او را قطع كند ولي منسوبان مادرياش، مانع شدند.
ابولهب پيش از اينكه پيامبر دعوت خويش را آشكار كند، رابطهاش با پيامبر عادي و حسنه بود و پيغمبر دختر خواندههاي خود (ربائب)، رقيه وام كلثوم را به دو پسر ابولهب، عتبه و عتيبه، داد، ولي پس از بعثت، به دشمنان قسمخورده اسلام پيوست و با پرخاش و ناسزا مردم را از اطراف رسول خدا پراكنده ساخت.
علت اين كينه و دشمني، روشن نيست ولي رياست برادرش ابوطالب بر بني هاشم بعد از عبدالمطلب كه جداً از پيغمبر هم حمايت ميكرد، بيتاثير نبود. از طرفي، تعصب ابولهب در آئين اجدادش، در مخالفت با پيغمبر، موثر بود و گفتهاند كه او موظف شده بود كه از بت عزي در برابر آئين جديد پيامبر اسلام، حمايت كند.
بعد از اينكه پيامبر به دستور خداوند، دعوت خود را در بين خويشاوندانش آشكار كرد، از همان زمان، ابولهب بناي مخالفت و عدوات با او را گذاشت و شروع به مسخره كردن حضرت نمود و گفت كه براي حفظ آئين آباء و اجدادش، بايد در مقابل دين پيغمبر بايستد. او همسايه پيغمبر بود و از همين رو، با همسرش بر سر راه حضرت رسول، خار و خاشاك و زباله ميريختند و به صورتهاي مختلف، آن حضرت را آزار ميدادند.
همسرشام جميل، خواهر ابوسفيان بود و به دستور ابوسفيان، ابولهب را به دشمني با پيامبر تحريك ميكرد. هرگاه پيامبر مردم را به اسلام دعوت ميكرد،
ابولهب با زباني گزنده آنان را از اطراف او ميپراكند.
او دنبال حضرت محّمد (ص) حركت ميكرد و مردم را تشويق ميكرد كه به پيامبر ايمان نياورند. از جمله اين موارد چنين است:
طارق محاربي گويد: در بازار ذي المجاز نزديك عرفات ناگهان جواني را ديدم كه صدا ميزد:اي مردم! بگوييد معبودي جز خداي يگانه نيست تا رستگار شويد و مردي را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاي آن حوان ميزد به گونهاي كه خون از پاهايش روان بود و فرياد ميزداي مردم! اين جوان دروغگو است، او را تصديق نكنيد.
پرسيدم اين جوان كيست؟ گفتند: محمد است كه گمان ميكند پيامبر ميباشد! و اين پير مرد عمويش ابولهب ميباشد كه او را دروغگو ميخواند.
همسر بدگوهر اوام جميل نيز در سر راه پيغمبر اكرم (ص) خار ميريخت و لقب حمالة الحطب (حمل كنندۀ هيزم) به همين سبب به او داده شد. سوره «مسد» در قرآن كريم، بعد از اين در مذمت ابولهب و همسرش، بر رسول الله نازل شد.
ابولهب نيز به تحريك همسر خود، پسرانش را وادار كرد تا دختران پيغمبر را رها كنند. قريش، هرگونه رابطه با پيغمبر و مسلمانان و بني هاشم را تحريم كردند. آنها هم ناچار شدند كه به «شعب ابوطالب» رفتند، ابولهب نيز از قريش حمايت كرد! گويند كه ابولهب، جزوه گروه سران مشركاني بود كه تصميم گرفتند پيغمبر را شبانه و مخفيانه در بسترش به قتل برسانند.
بعد از فوت حضرت ابوطالب و حضرت خديجه، ابولهب كه رياست «بني هاشم» را بر عهده گرفت، در ظاهر ميخواست براي مدتي از پيغمبر در برابر اعتراض قريش، دفاع كند ولي چون نظر پيغمبر را در مورد ايمان عبدالمطلب فهميد از آن رأي، برگشت و همچنان به تكذيب و دشمني با رسول الله ادامه داد.
مرگ ابولهب پس از جنگ بدر ابولهب
بعد از هجرت پيغمبر اسلام، به دليل ابتلا به آبله نتوانست در جنگ «بدر» شركت كند، اما چهار هزار درهم به قريش كمك كرد و به جاي خود «عاص بن هشام بن مغيره» يكي ديگر از دشمنان پيغمبر را فرستاد.
پس از جنگ بدر و شكست سختي كه به مشركان قريش رسيد ابولهب كه در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس از بازگشت ابوسفيان، ماجرا را از او پرسيد.
ابوسفيان چگونگي شكست و درهم كوبيده شدن لشكر قريش را براي او بازگو كرد و سپس افزود: به خدا سوگند! ما در اين جنگ سواراني ديديم در ميان آسمان و زمين كه به ياري محمّد آمده بودند!
ابو رافع (غلام عباس عموي پيامبر) در آنجا نشسته بود و دست خود را بلند كرد و گفت: آنها فرشتگان آسمان بودند.
ابولهب بر آشفت و سيلي محكمي به چهرۀ غلام زد و او را بر زمين زد و پيوسته كتك ميزند تا اينكهام الفضل همسر عباس، چوبي از روي زمين برداشته و بر سر ابولهب زد و گفت اين مرد ضعيف را تنها پيدا كردهاي؟!
سرابولهب شكست و خون جاري شد. پس از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانههايي همچون طاعون به پوست تنش پديدار شد و با همان بيماري از دنيا رفت. عفونت او به اندازهاي بود كه مردم جرأت نكردند نزديك او شوند.
دو شب جنازه ابولهب ماند، حتى پسرانش ترسيدند كنار جنازهاش بروند، بوى تعفن بدن او لحظه به لحظه زياد مى شد، سرانجام مردى از قريش نزد پسران ابولهب آمد و گفت: آيا شما خجالت نمى كشيد، چرا بدن پدرتان را بر نمى داريد، بوى بد او همه جا را گرفته است.
آنها گفتند: ما مى ترسيم خود نيز به اين بيمارى گرفتار شويم، او گفت: من شما را كمك مى كنم، از دور بر بدن ابولهب آب پاشيدند، سپس بى آنكه بدنش را دست بزنند آن را روى چوبى گذاشته و از خانه بيرون آوردند و به دورترين نقاط مكه بردند و به زمين گذاشتند و از دور آنقدر سنگ و كلوخ به روى بدن وى ريختند تا بدن زير آن سنگها و كلوخ ها پنهان گرديد.
نزول سوره مسد درباره ابولهب قرآن درباره او ميفرمايد: بريده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد. هرگز مال و ثروت و آنچه به دست آورده به حال او سودي نبخشيده و عذاب الهي را از او باز نميدارد.
به زودي وارد آتشي ميشود كه داراي شعلۀ برافروخته است. همسر او نيز وارد آتش جهنم ميشود در حالي كه هيزم كش دوزخ باشد و در گردنش طنابي از ليف خرما ديده ميشود.
مرگ مروان بن حكم در سال ۶۵ هجرى قمرى
«مروان بن حكم بن ابي العاص بن امية بن عبد مناف»، داماد عثمان و سرسلسله بني مروان و اولين خليفه از نسل «بني حكم» كه مروانيان به او منسوبند. پدرش، ابي العاص بن امية، از استهزاء كنندگان پيامبر بزرگ اسلام كه مطرود آن حضرت نيز بود.
او و پدرش به زبان رسول خدا، مورد لعنت قرار گرفتهاند و به حكم و دستور ايشان، از مدينه تبعيد شدند و حق ورود به مدينه را نداشتند و با آنكه عثمان براي رفع تبعيد، چند مرتبه نزد رسول خدا از آنان شفاعت كرد ولي مورد قبول حضرت واقع نشد. در زمان خلافت ابوبكر، عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولي ابوبكر گفت: من تبعيدي و رانده شده رسول خدا را به مدينه راه نميدهم. زمان خلافت عمربن خطاب، باز هم عثمان اقدام كرد ولي عمر نيز همان جواب ابوبكر را داد تا اينكه عثمان خود، به خلافت رسيد و وسيله بازگشت مروان و پدرش را به مدينه فراهم كرد و از خاصان و دبيران او و داماد وي شد.
چهره مروان در حكومت عثماني و بعد از آن
اقدام مروان حكم در نوشتن نامه به حاكم مصر با سوء تدبيرش، منجر به قتل عثمان شد و بعد از عثمان، با روي كار آمدن امام علي بن ابيطالب عليه السلام، با آنكه با حضرت بيعت كرد ولي در شمار ناكثين در آمد و در جنگ جمل همراه طلحه و زبير و عايشه، رهسپار بصره شد و در جنگ شركت كرده و بعد مغلوب و دستگير شد. امام علي عليه السلام، با شفاعت امام حسن مجتبي عليه السلام، او را عفو و آزاد كرد ولي بيعت او را نپذيرفت و فرمود: دست او دست خيانت است اگر صد بار هم بيعت كند باز نقض ميكند و بعد فرمود: او را رها كنيد. مروان سپس به شام، نزد معاويه رفت. وي در جنگ صفين در كنار معاويه جنگيد. از طرف معاويه مدتي حاكم بحرين شد.
كارنامه سياه مروان
سال ۴۲ هجري قمري، در دوران حكومت معاويه، چندي حاكم مدينه بود. در آن مدت در بسياري از آشوب و فتنههاي مدينه و شامات، شركت داشت. او در وقتي كه نامه يزيد بن معاويه در اعلام مرگ پدرش و گرفتن بيعت از مخالفان به او رسيد از حاكم مدينه خواست تا از حسين بن علي عليه السلام، بيعت بگيرد و در صورت خودداري از بيعت، او را بكشد.
مردم مدينه «مروان حكم» را در «واقعه حره» در زمان يزيد از شهر مدينه بيرون كردند و علي رغم تعهدي كه كرده بود و قسمي كه خورده بود (كه با سپاه شام باز نگردد) همراه آنان در جنگ «حره» شركت كرد. پس از آن توسط «عبدالله بن زبير» به شام تبعيد و در شام ساكن شد.
بعد از يزيد در جريان كناره گيري معاويه پسر يزيد با حمايت طايفه «كلبيها» بر ضحاك بن قيس، غلبه كرد و سال ۶۴ هـ ق، بعد از كناره گيري معاوية بن يزيد از خلافت، مروان كه آن زمان شيخ بني اميه
شناخته ميشد، ادعاي خلافت كرد و به خلافت رسيد و مردم هم با او بيعت كردند. به نوشته برخي از تاريخنگاران، از جمله «مسعودي» او اولين كسي بود كه به زور خلافت را به دست آورد بدون اينكه رضايت جمعي مردم در كار باشد.
مرگ مروان
دوران خلافت او خيلي كوتاه و كم دوام بود و بنابر نقل روايات، جريان هلاكت مروان به اين شكل بود كه وي با زن يزيد (فاخته مكني بهام خالد) ازدواج كرد او نيز در اول ماه مبارك رمضان به وي سم خورانيد و بعد از وخيم شدن حالش بالشتي بر دهان وي گذاشت و بر روي آن نشست تا اينكه در چنين روزي ( بيست و چهارم رمضان) خفه شد. اين واقعه در شهر دمشق به وقوع پيوست.
مروان همان كسي است كه به همراه اولاد و فرزندانش در زيارت شريفه عاشورا در سه جا مورد لعن و نفرين قرار گرفته است.