ابن زبیر
صحابی خردسال، از مدعیان خلافت در مکه عبدالله بن زبیر بن عوّام بن خُوَیْلد از تیره بنی‌اسد قریش[1]، مکنّا به ابوبکر و ابوخُبَیب و پدرش عمه‌زاده پیامبر و مادرش اسماء، دختر ابوبکر است.[2] ابن‌زبیر بارها به این نسبت‌ها افتخار می&z
صحابي خردسال، از مدعيان خلافت در مكه
عبدالله بن زبير بن عوّام بن خُوَيْلد از تيره بنياسد قريش[1]، مكنّا به ابوبكر و ابوخُبَيب و پدرش عمهزاده پيامبر و مادرش اسماء، دختر ابوبكر است.[2] ابنزبير بارها به اين نسبتها افتخار ميكرد.[3] بنا بر سخن مشهور، او نخستين نوزادي بود كه پس از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و اله)به مدينه، درميان مسلمانان، در شوال سال اول ق. زاده شد.
مسلمانان با شنيدن خبر تولد او، از خوشحالي يكباره تكبير گفتند؛ زيرا تولد وي نشانه بطلان شايعه يهوديان بود كه به ادعاي خويش ميخواستند با جادو، مانع تولد نوزادان مسلمانان شوند و بدين ترتيب نسل مسلمانان را به تدريج منقرض كنند. پيامبر كام ابن زبير را با خرما برداشت و او را عبدالله ناميد و ابوبكر در گوشهايش اذان گفت.[4] او پوستي به رنگ سبز تيره و بدني لاغر و نحيف، قدي ميانه، محاسني زرد و بسيار كم پشت[5] و موهايي بلند و پر پشت[6] داشت و پدرش وي را شبيهترين مردم به ابوبكر ميدانست.[7]
خلق و خوي ابن زبير
ابن زبير را مردي شجاع، جنگجو، داراي قدرت بدني بسيار، سخندان و خطيبي توانا[8] و درعين حال بدخلق و حسود معرفي كردهاند.[9] بدخلقي ابن زبير باعث دخالت در روابط زناشويي پدر و مادرش به سبب تعصب به مادر[10] و سرانجام جدايي آنان شد.[11] بخل شديد ابن زبير ضرب المثل بود[12] و اعتراض كساني مانند ابن عباس[13] و ابن عمر[14] را ضدّ وي برانگيخت. معاويه سالها پيشتر خطر حرص و بخل شديدش را به او گوشزد كرده بود.[15] تنگچشمي او به اندازهاي بود كه در موارد فراوان برادرش مُصْعَب بن زبير براي جبران آن تلاش ميكرد و در برابر، عبدالله، مصعب را براي دستودلبازي توبيخ ميكرد. هنگامي كه وي به جذب رهبران قبايل و فرماندهان نظامي نياز داشت، همين ويژگي بر مقبوليت عمومي او اثر منفي نهاد.[16] او مردم باديهنشين را كه به يارياش آمده بودند، افرادي بيارزش خواند كه در زمانه عافيت سربارند و در روزگار بلا، فراري؛ و بدين سان، باعث رميدن آنان شد.[17]
عبدالله در هفت يا هشت سالگي، در ميان جمعي از كودكان مسلمان با پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)بيعت كرد. از اين رو، او را از صحابه صِغار پيامبر شمردهاند.[18] وي در روزگارابوبكر، داوطلبانه سردسته گروهي از نوجوانان شد كه در اجراي فرمان خليفه، دزدي سابقهدار را در بقيع گردن زدند.[19] او در نبرد يرموك به سال13ق. همراه پدرش زبير حاضر بود؛ اما از آنجا كه تنها 12 سال داشت، در جنگ شركت نكرد.[20] در روزگار عمَر با او در مسابقه شترسواري رقابت كرد و بر او پيروز شد.[21]
ابن زبير در زمان عثمان به سِمَتهاي مختلفي دست يافت. در روند يكسانسازي مصاحف، دركنار زيد بن ثابت و سعيد بن عاص، در زمره كاتبان نسخههاي قرآن بود.[22] در حمله به مغرب به سال 27 يا 28ق. تحت فرماندهي عبدالله بن سعد بن ابيسَرْح شركت داشت و به ادعاي خود، با كشتن فرمانده لشكر دشمن، باعث پيروزي مسلمانان شد.[23] او در زمان شورش مردم بر ضدّ عثمان، بر خلاف پدر و خالهاش عايشه، از مدافعان عثمان بود كه به رغم خواسته وي خانهاش را ترك نكرد.[24] همو نمايندگي عثمان را در مواجهه با معترضان و امامت جماعت را هنگام محاصره خانهاش بر عهده داشت و در اين ماجرا زخمي شد.[25]
ابن زبير در دوران امام علي(عليه السلام)
ابن زبير در جواني در برابر امام علي(عليه السلام)قرار داشت و تأثير او بر پدرش باعث شد تا ايشان جدايي زبير از راه اهل بيت: را به سبب او بداند.[26] عاطفه فراوان ميان ابن زبير و عايشه باعث شد تا طلحه و زبير او را براي قانعكردن عايشه در اتحاد با خود در جنگ جمل به خدمت گيرند.[27] بعدها وقتي عايشه از ابن عمر پرسيد كه چرا او را از همراهي با جمليان بازنداشته است، ابن عمر نفوذ ابن زبير را مانع از آن دانست كه عايشه سخن كسي را براي كنارهگيري از جنگ بپذيرد.[28]
در لشكركشي اصحاب جمل به بصره، سگان سرزمين حَوْأب به عايشه پارس كردند و او به ياد حديث پيامبر افتاد كه همسرانش را بر حذر داشته بود كه سگهاي حوأب سر راهشان را بگيرند. در اين هنگام، ابن زبير 50 تن از بنيعامر بن صعصعه را واداشت تا نزد عايشه شهادت دهند كه آن ناحيه حوأب نيست.[29] اين گواهي نخستين گواهي دروغ در اسلام شناخته شد.[30]
ابن زبير در راه بصره و در اين شهر پس از درگيري و نزاع طلحه و زبير بر سر امامت لشكر، در كنار محمد بن طلحه امامت لشكريان جمل را عهدهدار بود.[31] پس از ورود اصحاب جمل به بصره و بر خلاف پيمان آتش بسي كه با عثمان بن حُنَيْف حاكم بصره تا رسيدن امام علي(عليه السلام)بسته بودند، ابن زبير در رأس گروهي، 40 نفر از محافظان مسلمان را كشت و بيت المال را تصرف كرد.[32] او كه فرمانده پياده نظام جمل بود،[33] در آغاز نبرد، با آگاهي از تصميم پدرش زبير براي كنارهگيري از جنگ، كوشيد تا با ترسو خواندن پدرش او را از اين كار بازدارد. اما سرانجام زبير از جنگ كناره گرفت.[34]
ابن زبير در كشاكش نبرد دقايقي زمام شتر عايشه را در دست گرفت؛ اما عايشه كه خطر اين كار را ميدانست، او را سوگند داد تا آن را رها كند.[35] عبدالله در اين جنگ با مالك اشتر درگير شد و با وجود بيش از 30 زخم[36] جان سالم به در برد. عايشه به كسي كه مژده سلامت او را در اين نبرد داد، 000/10 درهم مژدگاني پرداخت.[37] ابن زبير پس از شكست اصحاب جمل، در خانه مردي از قبيله ازد پنهان شد و در كنار ديگر فراريان اين نبرد، مشمول عفو امام علي(عليه السلام)قرار گرفت.[38] او پس از كنارهگيري از طرفين درگير در صفين، به دعوت معاويه، در جمع كنارهگيران از امام علي براي نظارت بر حكميت به دومة الجندل رفت.[39] وي در اين گردهمايي با گمان اقبال همگاني به خلافت عبدالله بن عمر، به او پيشنهاد پذيرش خلافت داد؛ ولي او نپذيرفت.[40]
در دوران بنياميه با توجه به جايگاه معنوي و اجتماعي امام حسن و امام حسين8 درگيري و برخوردي ميان ابن زبير وآن دو رخ نداد؛ بلكه با وجود كينه ديرينهاي كه از آن دو به دل داشت، مدارا ورزيد و رفتارش تابع اوضاع روز بود. در مواردي نيز ميتوان به تلاش وي براي امتيازگيري از معاويه با تهديد به جانبداري از اهل بيت: برخورد. از جمله اين موارد، اعلان آمادگي وي براي ياري امام حسين(عليه السلام)در برابر امويان، براي وفاداري به حلف الفضول[41] بود. ازدواج او با ام الحسن[42] و ازدواج پسر برادرش عمرو بن منذر با ام سلمه دختران امام حسن(عليه السلام)[43] و ازدواج برادرش مُصْعَب با سكينه دختر امام حسين(عليه السلام)نشاني ديگر از سياستبازيهاي او و خاندانش در روابط با اهل بيت (عليهم السلام) است.[44]
پس از دستيابي ابن زبير به قدرت، از آنجا كه حكومت وي از لحاظ مادي و نظامي كاملاً به عراق وابسته بود و اين سرزمين نيز به اهل بيت گرايش داشت، سران با نفوذ بنيهاشم از جمله ابن حنفيه و ابن عباس را رقيب جدي خود ميديد و مختار را كه در برههاي 18 يا 16 ماهه عراق را از چنگ زبيريان بيرون آورد[45]، دشمني جدي براي خلافت خود ميدانست. افزون بر اين، كينه فراموش نشدني ابن زبير از كساني كه او و پدر و خالهاش را در نبرد جمل شكست داده بودند، مانعي ديگر براي همگرايي ابن زبير با بنيهاشم بود.
ابن زبير بر پايه گفته خود، از اهل بيت كينهاي 40 ساله داشت.[46] اين كينه در خطابههاي ابن زبير بر ضدّ امام علي(عليه السلام)و پيروانش و نيز در ناسزاگويي او به امام علي[47] و ضمن ملاقاتش با ابراهيم فرزند مالك اشتر كه همراه مصعب نزد او آمده بود[48]، آشكار
است. دشمني او با اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و اله)او را واداشت تا 40 هفته، درخطبه نماز جمعه، حتي از درود فرستادن بر پيامبر(صلي الله عليه و اله)خودداري كند تا مبادا اهل بيت: به آن افتخار كنند.[49] اين برخورد ابن زبير باعث شده تا برخي دانشمندان اهل سنت مانند شيخ ابوالقاسم بلخي روايت او را به سبب دشمنياش با امام علي(عليه السلام)معتبر ندانند.[50]
است. دشمني او با اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و اله)او را واداشت تا 40 هفته، درخطبه نماز جمعه، حتي از درود فرستادن بر پيامبر(صلي الله عليه و اله)خودداري كند تا مبادا اهل بيت: به آن افتخار كنند.[49] اين برخورد ابن زبير باعث شده تا برخي دانشمندان اهل سنت مانند شيخ ابوالقاسم بلخي روايت او را به سبب دشمنياش با امام علي(عليه السلام)معتبر ندانند.[50]
مناسبات عايشه و ابن زبير
ابن زبير را عايشه از كودكي نزد خود نگهداري كرد. از همين رو، پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)ابن زبير را «پسر عايشه» ميخواند و به او كه بچهدار نميشد،كنيه «ام عبدالله» داد.[51] بدين ترتيب رابطه عاطفي شديدي ميان عايشه و ابن زبير شكل گرفت؛ به گونهاي كه پس از رسول خدا(صلي الله عليه و اله)و ابوبكر، او نزد عايشه از همه محبوبتر بود.[52] همين محبت باعث شد تا در امور مختلف به او توجه ويژه داشته باشد. از جمله وقتي فرزندان صحابه نزد وي آمدند تا جاي ستون قرعه را به آنان نشان دهد، از اين كار سر باززد؛ اما وقتي از اطراف وي پراكنده شدند، جايگاه ستون قرعه را تنها براي ابن زبير مشخص كرد.[53]
بر پايه گزارشي، ابن زبير به بهانه خريد حجره عايشه كه محل دفن پيامبر گرامي و خليفه اول و دوم است، اموال بسياري در اختيار او قرار داد. اين اموال آن قدر فراوان بودكه پنج شتر بزرگ آن را براي عايشه بردند. او شرط كرد كه اين حجره تا زنده بودن عايشه در اختيارش باشد.[54] وقتي ابن زبير آگاه شد كه عايشه خانهاش را فروخته و بهاي آن را صدقه داده، تهديد كرد كه او را به سبب اين ولخرجي از تصرف در اموالش محروم كند. عايشه به سبب اين توهين سوگند ياد كرد كه هرگز او را به حضور نپذيرد؛ اما محبت ميان اين دو باعث شد تا ابن زبير با ترفندي به ديدن عايشه برود. عايشه براي كفاره شكستن سوگندش 40 يا 100 برده را آزاد[55] و خود را براي شكستن سوگند ملامت كرد.[56] به گفته عايشه، او پس از دفن شدن عمر در كنار رسول خدا، هميشه با حجاب كامل در حجره خود زندگي ميكرد تا اين كه ابن زبير ديوار و حائل ميان قبرها و محل سكونت او را بنا كرد.[57]
ابن زبير به عنوان وصي عايشه پس از مرگ او به سال 57ق. بر پيكرش نماز گزارد و او را كه بر پايه وصيت خودش به سبب برخي از كارهايش كه ابن حجر آن را شركت در جنگ جمل ميداند[58]، از دفن شدن در كنار پيامبر احساس شرم ميكرد، در كنار ديگر همسران پيامبر در بقيع دفن كرد.[59]
خلافت ابن زبير
ابن زبير با توجه به پيوند نسَبياش با عايشه و خديجه، همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) ، سابقه پدرش در اسلام، نسبت خويشاوندياش با پيامبر(صلي الله عليه و آله) [60]، عضويت پدرش در شوراي خلافت عمر[61] و نيز با اين ادعا كه عثمان با او درباره خلافت پيمان بسته و همين باعث شده تا زبير و طلحه پشت سر او نماز بگزارند[62]، خود را براي خلافت شايستهتر از بنياميه ميدانست.
ابن زبير به عنوان فرزند بزرگ زبير، پس از مرگ وي متولي ميراث عظيم پدرش به ارزش بيش از 000/000/50 درهم[63] شد و با فروش بخشهايي از آن، بدهي او را كه معادل 000/200/1 درهم بود، پرداخت نمود و پس از اين كه چهار سال در ايام حج اعلان كرد كه هركه از پدرش طلبي دارد، به او مراجعه كند، باقيمانده ارثش را ميان ورثه قسمت كرد[64] و بر پايه وصيت پدرش، ثلث مالش را كه افزون بر 000/000/17 درهم ميشد، به نفع فرزندان خود در اختيار گرفت.[65]
نميتوان اين ثروت عظيم را در تلاش او براي خلافت بيتأثير دانست. معاويه از جاهطلبي او با خبر بود و درباره شورش او به جانشينش يزيد سخت هشدار داد[66]؛ اما توانست از او بيعت بگيرد و وي را با تهديد و تطميع در مدينه آرام نگاه دارد.[67] وي در زمان معاويه در حمله به قسطنطنيه به سال 50ق.[68] با او همكاري كرد.
يزيد به توصيه پدرش معاويه پس از رسيدن به حكومت، عبدالله بن زبير را ميان بيعت و اعدام مخير ساخت و باعث شد تا او به مكه پناه ببرد.[69] ابن زبير در مكه در جماعت بنياميه شركت نميكرد و در كنار كعبه نماز ميگزارد و در اين مدت، پنهاني مردم را به شوراي خلافت دعوت ميكرد و خود را عائذ البيت (پناهنده به خانه خدا) ميخواند.[70] گويا وي اين لقب را براي خويش برگزيد تا خود را با شخصي تطبيق كند كه بر پايه روايتي از پيامبر، به كعبه پناه ميبرد و دشمنان او در بيابان بَيْداء، ميان مكه و مدينه، در زمين فروميروند. به اعتقاد برخي، اين شخص امام زمان(عليه السلام)است.[71]
با حضور امام حسين(عليه السلام)در مكه، ابن زبير كه مجالي براي دعوت به خود نميديد، ايشان را به سفر به عراق تشويق كرد؛ هر چند براي دفع اتهام از خود، گاه نيز آمادگياش را براي همكاري با امام مطرح ميكرد. امام حسين(عليه السلام)هنگام خروج از مكه، نماندن خود را در مكه، به حديثي از پيامبر خدا(صلي الله عليه و اله)مستند دانست كه ظهور فتنهگري را در مكه پيشبيني كرده بود كه باعث شكستن حرمت كعبه ميشود.[72] امام نميخواست با ماندن در مكه مصداق آن شخص باشد و درباره اين رخداد به ابن زبير نيز هشدار داد.[73] روايت ياد شده را افراد ديگري مانند ابن عباس، ابن عمر و عبدالله بن عمرو عاص نيز به عبدالله بن زبير يادآوري كردند و او را از اين كار بازداشتند.[74]
ابن زبير پس از رسيدن خبر شهادت امام حسين(عليه السلام) ، خطابهاي در رثاي وي خواند و اهل كوفه و عراق را نكوهش كرد و با كنايه يزيد را براي خلافت نالايق دانست. در اين هنگام، هوادارانش خواهان بيعت با او شدند؛ ولي او زمان را مناسب ندانست.[75] يزيد بر وي كه خود را مطيع ميخواند و آماده بيعت با نمايندهاش بود، سخت گرفت و با فرستادن قاصدي همراه غل و زنجيري از نقره، از او خواست تا براي نشان دادن فرمانبرداري خود، با آن غل و زنجير نزد يزيد حضور يابد؛ ولي وي نپذيرفت.[76]
از اين رو، عمرو بن سعيد، حاكم مكه و مدينه، به فرمان يزيد 400 تن را براي دستگيري ابن زبير و وادار ساختن او به بيعت با يزيد، به سوي مكه گسيل داشت. فرماندهي اين نيروها را عمرو برادر ابن زبير كه مادرش از بنياميه[77] و خود داروغه و مأمور رويارويي با طرفداران ابن زبير در مدينه بود[78]، داوطلبانه عهدهدار شد. با رسيدن خبر اعزام نيرو به مكه، هواداران ابن زبير از مناطق مختلف حجاز به ياري او آمدند. در نبردي كوتاه ميان نيروهاي ابن زبير و لشكر عمرو در ناحيه ذيطُويٰ يا حجون، لشكريان عمرو كه در ميانشان طرفداران ابن زبير بودند، پراكنده شدند و عمرو با امان گرفتن از برادرش به اسارت نيروهاي او در آمد.[79]
رفتار ابن زبير در برخورد با برادرش، به رغم ادعاي دينداري و زهد، نارضايتي و سرزنش مردم مكه را در پي داشت[80]؛ زيرا وي عمرو را در زنداني تنگ در پشت دار الندوه[81] كه به نام يكي از همراهان او «عارم» نام گرفت، محبوس كرد[82] و پس از مدتي زندان را بر سر وي و همراهانش ويران كرد.[83] بر پايه گزارشي ديگر، پس از توبيخ برادرش به سبب شكستن حرمت كعبه و حمله به مكه، اعلان كرد هر كه از عمرو در دوران رياستش در مدينه آزار ديده، بدون نياز به اثبات آن، وي را قصاص كند. در جريان اين قصاصها، عمرو پس از تحمل 100 ضربه تازيانه به تقاص تازيانههايي كه به فرزند عبدالرحمن بن عوف زده بود، جان داد[84] و عبدالله فرمان داد تا جنازه او را به دار بياويزند[85] و پس از مدتي پيكرش را در شعب جِيَف رها ساخت.[86]
يزيد كه از تمايل مردم مدينه به ابن زبير آگاه بود، گروهي از اشراف مدينه از جمله منذر، برادر عبدالله بن زبير، و عبدالله بن حنظله را نزد خود خواند و به رغم تلاش براي دلجويي از اين افراد، آنان در بازگشت، همه به فسق و آلودگي وي گواهي دادند.
ابن زبير پس از پيروزي بر لشكر اموي مدينه، با مشورت مادرش اسماء[87]، با رد پيشنهادهاي مكرر يزيد براي تسليم شدن، ضمن خطبهاي در مكه با بيان مفاسد و آلودگيهاي يزيد، مردم را به خلع او فراخواند[88] و در اين زمينه با مردم مدينه نامهنگاري و آنان را به خود دعوت كرد. مردم مدينه در پاسخ به وي، با عبدالله بن مُطيع عَدوي به نيابت از او بيعت كردند.[89] آنان با اجازه او، عثمان بن محمد، حاكم يزيد، را بيرون راندند و پس از فشار بر بنياميه، آنان را اخراج كردند.[90]
با بالا گرفتن كار هواداران ابن زبير در مدينه و بيتوجهي آنان به نامه تهديدآميز يزيد كه ايشان را از مجازاتي بر حذر داشت كه مانند داستان عاد و ثمود زبانزد شود[91]، يزيد لشكري را براي سركوب ابن زبير به حجاز گسيل داشت. او هنگام اعزام اين سپاه كه از طوايف مختلف شام تشكيل شده بود، سرودهاي تهديدآميز براي ابن زبير فرستاد.[92] به فرمان يزيد، اين لشكر نخست مدينه را محاصره كرد و سه روز به مردم مدينه مهلت داد تا با فرمانبرداري از يزيد، براي سركوب ابن زبير با لشكر شام همكاري كنند؛ اما آنان نپذيرفتند و به فرماندهي عبدالله بن حنظله بر انصار و فرماندهي ابن مطيع بر مهاجران كه از طرف ابن زبير منصوب شده بودند[93]، در 28 ذيحجه سال 63ق. با لشكر شام به نبرد برخاستند.[94]
فرمانده شاميان مسلم بن عُقبه مُري بود كه پس از جنايتهايش در اين حادثه «مُسرف» ناميده شد.[95] او پس از شكست مردم مدينه، به فرمان يزيد سه روز جان و مال و ناموس آنان را بر لشكر خود مباح كرد.[96] شاميان با قتل عام مردم و صحابه پيامبر و هتك حرمت نواميس، فاجعه حَرّه را رقم زدند و پس از اعتراف گرفتن از افراد باقيمانده به بندگي براي يزيد، براي دستيابي به ابن زبير به سوي مكه آمدند.[97] مسلم در ميانه راه جان داد و به فرمان يزيد، حُصَين بن نُمَير كِنْدي فرماندهي آن سپاه را بر عهده گرفت.[98]
ابن زبير در محاصره لشكر يزيد در مكه
لشكر شام، مكه را از 13 صفر سال 64ق. محاصره كرد و تا 40 روز پس از مرگ يزيد در 14 ربيع الاول سال 64 كه شاميان از مرگش با خبر شدند، اين محاصره را ادامه داد.[99] اردوگاه شاميان، حَجون تا بئر ميمون بود. حجون قبرستان مكيان در كنار كوه مُحَصَّب بر بالاي مكه بود كه تا كعبه حدود 5/2 كيلومتر فاصله داشت[100] و بئر ميمون از چاههاي دوران جاهليت ميان منا و باب مَعلاة در ابطح مكه بود.[101]
ياران ابن زبير در مسجدالحرام مستقر گشتند.[102] شاميان به پيشنهاد فرمانده پيشين خود، مسلم بن عقبه، و با توجه به محيط جغرافيايي مكه و تمركز جمعيت در مسجدالحرام[103]، از سوم ربيع الاول سال 64ق. بر كوههاي مشرف بر مسجدالحرام از جمله كوه احمر، پشت دار النَدوه و كوه ابوقُبَيس منجنيق نصب كردند[104] و با پرتاب سنگ و گلولههاي قيراندود و شعلهور، زبيريان را زير فشار قرار دادند. مكيان براي پاسداري از كعبه و طوافكنندگان، سقفي از چوب ساج و پوست چرم گرداگرد كعبه و روي آن قرار دادند. سنگهاي منجنيق با اصابت به كعبه آن را ويران كرد[105] و به آتش كشاند. آتش پردههاي ميان ركن يماني و حجرالاسود و چوبهاي ساج بناي كعبه را سوزاند.[106]
بر پايه گزارش يعقوبي، ابن زبير مانع خاموشكردن آتش شد تا با اين ترفند، مكيان را در برابر لشكر شام استوار سازد.[107] زمان آتشسوزي را 27 يا 29 روز پيش از رسيدن خبر مرگ يزيد دانستهاند.[108] برخي زمان آتشسوزي كعبه را روز شنبه سوم ربيع الاول سال 64ق. نيز ياد كردهاند.[109] عدهاي عامل سرايت ناخواسته آتش را يكي از لشكريان ابن زبير به نام مسلم بن ابيخليفه مُذحِجي ميدانند.[110] برخي ديگر سرايت آتش به كعبه را كاملاً تصادفي و بدون دخالت عامل انساني دانستهاند[111]؛ اما استقرار منجنيق شاميان بر كوه ابوقبيس براي كوبيدن كعبه[112] و رجزهاي شاميان در اين زمينه[113] گواه تصميم پيشين آنان براي اين كار است. اين منجنيق يك بار با صاعقه نابود[114] و ديگر بار برپا شد.[115]
زبيريان از اين رخداد بيشترين بهره تبليغاتي را بردند و در خطابههايشان شاميان را آتشزنان خانه خدا ناميدند.[116] شاميان با شنيدن خبر مرگ يزيد دست از محاصره برداشتند و اجازه خواستند تا كعبه را طواف كنند. به رغم مخالفت عدهاي از جمله خوارج، بر پايه فتواي مِسوَر بن مِخرَمه، ابن زبير اجازه اين كار را به آنان داد[117]؛ گر چه برخي گزارشها حكايت دارند كه وي از ورود آنان به مكه جلوگيري كرد.[118] ابن زبير در اين جنگ، برادرانش مُنذِر و ابوبكر[119] و عمو زادگانش حُذافة بن عبدالرحمن بن عوام و مقداد بن اسود بن عوام را از دست داد[120]؛ هر چند گزارش شده كه مرگ منذر با زمينهسازي ابن زبير و احتمالاً براي جلوگيري از رقابت او بر سر قدرت بوده است.[121]
گروهها و افراد گوناگون ابن زبير را با انگيزه دفاع از مسجدالحرام ياري كردند؛ از جمله دستهاي200 نفره از حبشيان كه پادشاه وقت حبشه براي دفاع از كعبه اعزام كرده بود و در پرتاب زوبين مهارت داشتند[122] و نيز گروهي 70 نفري از خوارج كه ابن زبير با روي گشاده از آنان استقبال كرد و بدون پرسوجوي دقيق درباره عقايدشان، خود را با آنان موافق شمرد؛ اما پس از مرگ يزيد كه آنان خواستار اظهارنظر صريح ابن زبير درباره اعتقاداتشان از جمله در زمينه اشتباهات عثمان در دوران خلافتش شدند، او آنان را از خود راند. آنان نيز به سركردگي نافع بن اَزرق حَنظَلي به بصره رفتند و با بهرهگيري از اوضاع سياسي آشفته، ياران خود را از زندان ابن زياد رهانيدند و دامنه فعاليت خود را در اهواز گسترش دادند و تا پايان دوران حكومت زبيريان بر عراق، دشمني خطرناك و قوي در برابر آنان بودند.[123] مختار بن ابيعُبَيده ثقفي نيز در حمله حصين بن نمير به مكه، با ابن زبير همكاري كرد.[124]
ابن زبير در نهم رجب سال 64ق.[125] مردم را به بيعت با خود بر پايه كتاب خدا و سنت پيامبر(صلي الله عليه و اله)و سيره خلفا فراخواند. برخي نيز زمان اعلان خلافت ابن زبير را سه ماه پس از مرگ يزيد دانستهاند؛ يعني هنگامي كه بنياميه به سبب اختلافهاي خود نتوانسته بودند خليفهاي را به جاي او معين كنند.[126] بسياري از شاميان پس از مرگ يزيد بن معاويه، به سركردگي ضَحاك بن قيس فَهري هوادار خلافت ابن زبير بودند.
از همين رو، حصين بن نمير، فرمانده لشكر محاصرهكننده كه خود نيز از سران شام بود، به عبدالله پيشنهاد كرد تا با ناديده گرفتن كشتار مدينه به دست شاميان، براي به دست گرفتن خلافت همراه او به شام بيايد. اما ابن زبير كه گويا قدرت شام را دست كم گرفته بود، پيشنهاد حصين را نپذيرفت و به فرستادن نماينده بسنده كرد و همين باعث شد كه حصين او را مردي بيكياست بداند.[127] برخي نيز سبب رد پيشنهاد حصين را بياعتمادي ابن زبير به جايگاه اجتماعي او در شام، ترس از پراكندگي نيروهايي كه او را به عنوان پناهنده به خانه خدا ياري ميدادند، تكيه ابن زبير بر حجاز به عنوان وطن اصلي و پايگاه عشيره و قبيلهاش، و ترس او از نيرنگ و خدعه حصين دانستهاند.[128] در ميان بزرگان مكه و مدينه، افزون بر سران بنيهاشم از جمله محمد بن حنفيه و ابن عباس كه از بيعت باابن زبير سر باززدند، كساني چون ابن عمر
هم بودند كه اعلان نمودند با هيچ گروهي بيعت نميكنند و با جماعت نيز مخالفت نميورزند.[129]
هم بودند كه اعلان نمودند با هيچ گروهي بيعت نميكنند و با جماعت نيز مخالفت نميورزند.[129]
مردم حَمِص با نعمان بن بشير، مردم دمشق با ضحاك بن قيس، مردم قِنِّسّرين با زَفَر بن حارث، مردم كوفه با عامر بن مسعود، مردم بصره با سلمة بن ذُوَيب، مردم خراسان با عبدالله بن خازِم و مردم يمن با بُحَير بن رَيسان، از طرف او بيعت كردند.[130] به اين ترتيب، او به آرزوي ديرين خود دست يافت. وي پس از دعوي خلافت، طرفداران بنياميه را از مكه راند[131] و با محاصره سعد مولاي عتبة بن ابيسفيان، از هواداران بنياميه كه در طائف پناه گرفته بود، او را همراه 50 نفر از يارانش پس از ورود به حرم كشت.[132] اين كار او با اعتراض شديد عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس روبهرو شد.[133]
بازسازي كعبه به دست ابن زبير
ابن زبير پس از بازگشت لشكر حصين بن نمير در 25 ربيع الثاني سال64ق.[134] با برداشتن روپوشهاي كعبه و اطراف آن، با آسيب جدي بناي كعبه و سياه و سه تكه شدن حجرالاسود بر اثر آتش سوزي روبهرو شد.[135] گويا ابن زبير پيشتر در انديشه بازسازي كعبه بود؛ زيرا در زمان حيات عايشه از او روايتي شنيد كه پيامبر از شكل موجود كعبه در زمان خود ناخشنود بوده است. او 10 نفر از بزرگان صحابه را براي گواهي دادن به اين حديث نزد عايشه فراخواند.[136] بر پايه اين روايت، قريش به سبب كمبود بودجه در ساخت كعبه كوتاهي كردند؛ زيرا ميخواستند كعبه را تنها با درآمدهاي حلال و پاكشان بسازند.[137]
از همين رو، بخشي از كعبه را در حجر اسماعيل وانهادند و براي آن كه ورود و خروج را انحصاري كنند، درِِِ كعبه را بالاتر از سطح حرم قرار دادند.[138] بر پايه اين گزارش، پيامبر تأكيد فرموده بود كه اگر ميتوانست كعبه را خراب ميكرد و آن را بر پايه طرح ابراهيم(عليه السلام)ميساخت و دو دَرِ شرقي و غربي براي ورود و خروج آن قرار ميداد. پيامبر بخشهايي از كعبه را كه در حجر مانده بود، براي عايشه معين كرده[139] و عايشه نيز آن را به ابن زبير نشان داده بود.[140]
دستيابي به افتخار بازسازي كعبه[141] و زدودن اتهام آتش زدن كعبه را نيز ميتوان در تصميم او براي بازسازي كعبه دخيل دانست. او از افراد مختلف درباره اين كار نظرخواهي كرد؛ اما بيشتر مردم، به ويژه ابن عباس، بدان سبب كه اين كار حاكمان بعدي را در تخريب كعبه گستاخ ميكند، با آن مخالفت ورزيدند. او پيشنهاد كرد كه به تعمير و ترميم كعبه بسنده شود[142]؛ ولي ابن زبير اين كار را مخالف شأن كعبه دانست. جابر بن عبدالله انصاري و جمعي از سرشناسان نيز با بازسازي كامل كعبه موافق بودند.[143] سرانجام عبدالله بن زبير در روز شنبه 15 جمادي الثاني سال 64ق. تخريب كعبه را به دست خود آغاز كرد.[144]
بر پايه روايتي از پيامبر، مرداني حبشي با ساقهاي باريك و نحيف تخريبگر كعبه قلمداد شده بودند. ابن زبير براي آن كه كارش مصداق اين حديث شناخته شود، چند غلام حبشي را براي اين كار به خدمت گرفت[145] و ديوارهاي كعبه را كاملاً فروريخت. مردم مكه از ترس نازل شدن عذاب به سمت منا گريختند.[146] او محل كعبه و حجر اسماعيل و پايههاي آن را تا رسيدن به سنگهاي عظيمي كه مانند انگشتان دو دست يا گردنهاي شتر در هم تنيده شده بودند، حفركرد.[147] با ضربه زدن به اين پايهها كه تا حجر اسماعيل ادامه داشت، تمام مكه به شدت به حركت درآمد و كساني كه به تخريب و بازسازي كعبه رأي داده بودند، پشيمان شدند و همه مردم به وحشت افتادند.[148] اين حفاري و پايهگذاري خانه بر پايههاي ابراهيمي تحت نظارت شماري از بزرگان مكه انجام شد.[149] به گزارش مجاهد بن جبر، بخشي از حجرالاسود كه در داخل ديوار كعبه مانده و در اين بازسازي نمايان شده بود، رنگ سفيد داشت.[150] ابن زبير به توصيه ابن عباس حصاري چوبي گرداگرد پايههاي كعبه قرارداد تا مردم پيرامون آن طواف كنند و به سوي آن نماز بخوانند.[151]
ابن زبير در اين بازسازي با افراد سالخورده و آگاه درباره كعبه مشورت نمود و سنگهاي مورد نياز خود را از همان هفت كوه (حَراء، ثَبِير، مَقطع، خَنْدَمه، حلحله، مِفجَر مزدلفه، مِقلَع الكعبه) استخراج كرد كه قريش براي بازسازي پيشين كعبه از آن استفاده كرده بود.[152] نيز ملات كعبه را از گچ با دوام يمني برگزيد كه به سفارش او از صنعا وارد ميشد.[153] در مدت بازسازي كعبه، حجرالاسود در پارچهاي از حرير گرانبهاي سفيد درون جعبهاي همراه ديگر اشياي كعبه، در دارالندوه نگهداري ميشد.[154] بر پايه گزارشي، او در حفاري حجر اسماعيل به سنگي سبز برخورد كه عبدالله بن صفوان آن را قبر اسماعيل دانست و به حال خود رها كرد.[155]
ويژگيهاي بازسازي ابن زبير
1. داخلكردن بخشي از حجر اسماعيل در كعبه، به استناد حديث عايشه كه باعث شد تا با افزوده شدن 10 ذراع[156] به مساحت كعبه، ديوارهاي 18 ذراعي آن كوتاه به نظر آيد[157] و همين سبب شد تا ابن زبير ديوارهاي كعبه را نيز به ارتفاع 27 ذراع برساند.[158]
2. جاسازي حجرالاسود كه بر اثرآتش سوزي سه تكه شده بود، درون قابي نقرهاي.[159]
3. نصب دو در دو لنگهاي روبهروي هم براي كعبه، روي زمين و بدون فاصله با سطح حرم كه هريك 11ذراع ارتفاع داشت. در شرقي براي ورود و در غربي براي خروج مشخص شد. پيش از اين، در كعبه يك لنگه بود و با سطح زمين حدود دو متر فاصله داشت.[160]
4. ساختن راه پلهاي چوبي، گرد و مزين به طلا در ركن شامي، براي رفتن بر بام كعبه.[161]
5. افزايش قطر ديوارهاي كعبه به دو ذراع و جاسازي حجرالاسود در آن.[162]
6. كاستن از ستونهاي درون كعبه از شش به سه ستون.[163]
7. پركردن روزنههاي سقف كعبه با مادهاي به نام بَلْق براي تأمين نور داخل كعبه كه به سفارش او از صنعا آورده بودند.[164] تعداد اين روزنهها را چهار عدد گزارش كردهاند.[165]
8. گسترش مسجدالحرام. بر پايه روايت ازرقي، ابن زبير با خريدن خانههاي پيرامون مسجدالحرام، آن را از سمت شرق و از سوي ركن شامي و نيز از طرف ركن يماني گسترش داد. اين اقدام، مسجد را تا دره پس از صفا و دارالندوه گسترد[166] و به اين ترتيب مسعيٰ نيز وسعت يافت[167] و مساحت مسجد به بيش از هفت جريب (تقريبا 8400 متر مربع) رسيد.[168] بنا بر گزارشي، او خانههاي پيرامون كعبه را ويران كرد؛ زيرا صاحبان آن را متجاوز به حريم كعبه ميدانست.[169] بدين ترتيب، بيشتر خانههاي پيرامون مسجد به آن پيوست.[170]
9. مسقفكردن مسجدالحرام و افزودن هفت ذراع به ديوارهاي آن كه از عهد عثمان كوتاه بود.[171]
10. انتقال محل سقايت از ميان ركن و زمزم به گوشه مسجد نزديك صفا.[172]
11. تزيين كعبه و طلاكاري آن و ستونهايش و ساختن كليد طلايي براي آن.[173]
12. مشك اندودكردن درون و بيرون ديوارهاي كعبه.[174]
13. پوشاندن كعبه با پارچههاي ديبا.[175]
14. نصب ناوداني كه آب آن در حجر اسماعيل ميريخت.[176]
15. ساختن شاذروان كعبه براي استحكام بيشتر ديوارهاي آن.[177]
16. سنگفرشكردن زمين مسجدالحرام به شعاع 10 ذراع پيرامون كعبه.[178]
پس از بالارفتن ديوارها تا مكان سابق حجرالاسود، در هنگام نماز جماعت، خود ابن زبير يا پسرش حمزه يا عباد همراه جبير بن شيبة بن عثمان[179] از خاندان پردهداران كعبه، حجرالاسود را در جاي خود نصب كردند و اين كار اعتراض بسياري را برانگيخت.[180]
اين بازسازي در 17 رجب سال 65ق. پايان يافت[181] و كعبه با پارچه سفيد مصري پوشانده شد.
اين بازسازي در 17 رجب سال 65ق. پايان يافت[181] و كعبه با پارچه سفيد مصري پوشانده شد.
ابن زبير به شكرانه پايان كار، همراه هوادارانش از تنعيم محرم شد و از همه خواست به مقدار توانشان قرباني كنند و خود 100 شتر قرباني كرد. ازرقي شمار قربانيهاي اين روز را بي سابقه دانسته است.[182] بر پايه گزارشي، از آن پس عمره اين روز نزد مكيان سنت شد.[183] ابن زبير هر سال در روز عاشورا جامهاي نو بر كعبه ميپوشاند[184] و هر روز با قرار دادن يك رطل ماده خوشبوكننده و در روزهاي جمعه دو رطل در آتشدان، آن را خوشبو ميكرد.[185]
بناي جديد كعبه چندان نپاييد و پس از مرگ ابن زبير و سلطه حجاج بن يوسف بر مكه به سال 73 ق. وي به فرمان عبدالملك بن مروان، درِ غربي كعبه را بربست و حجر اسماعيل را به حالت سابق بيرون از كعبه قرار داد و دركعبه را به ارتفاع پيشين بازگرداند.[186]
ابن زبير و سران بنيهاشم
با رسيدن خبر بيعت مردم مناطق مختلف به مكه، ابن زبير از محمد بن حنفيه خواست تا بيعت كند؛ اما او بيعت خود را منوط به اتفاقنظر همه مسلمانان بر خلافت او دانست. 17 نفر از پيروان او كه از كوفه به مسجدالحرام پناهنده شده بودند، با همين استدلال از بيعت سر باززدند و ابن زبير را به سبب كشتن سرپيچندگان از بيعت با خود سرزنش كردند.[187] پس از اهانت او به امام علي(عليه السلام)بر منبر مسجدالحرام، محمد بن حنفيه در خطبهاي با اعتراض به اين كار، بزرگان قريش را به واكنش در برابر اين كار زشت فراخواند.[188]
پس از قيام مختار در كوفه و اخراج عبدالله بن مطيع، عامل زبيري آن سرزمين، ابن زبير كه از اقبال مردم به ابن حنفيه بيمناك بود، او را همراه پيروانش در حجره زمزم زنداني كرد و به آنان پيام داد كه با خدا عهد كرده اگر با او بيعت نكنند، ايشان را بسوزاند يا گردن بزند.[189] برخي ابن عباس را نيز در ميان زندانيان دانستهاند.[190] در اين حال، محمد بن حنفيه به خواهش يكي از يارانش با نوشتن نامهاي مخفيانه، از مختار كه در كوفه حكومت را به دست داشت، ياري خواست.[191]
مختار گروهي150 نفري را شتابان به مكه فرستاد. اين گروه هنگامي رسيدند كه ابن زبير براي سوزاندن ابن حنفيه و يارانش در كنار زمزم هيزم انباشته بود.[192] آنان شعار يا لَثاراتِ الحسين، شعار توّابين، را سر دادند و براي حفظ حرمت حرم و مسجدالحرام به جاي شمشير چوبدست برداشتند و زندانيان زمزم را آزاد كردند. در برابر، ابن زبير نيز نيروهاي خود را براي رويارويي با ياران ابن حنفيه به صفبندي در مسجد واداشت.[193]
اين صفبندي تا سه روز ادامه يافت و در اين مدت، عمرهگزاران براي طواف ازميان صفها ميگذشتند. با رسيدن نيروهاي امدادي مختار كه طرفداران ابن حنفيه را به 4000 نفر رساند، او و يارانش از مسجد خارج شدند و تا قتل مختار در سال 67ق.[194] آسوده در شعب علي جاي گرفتند.[195] پس از قتل مختار، ابن زبير ديگر بار ابن حنفيه را براي بيعت با خود زير فشار قرار داد و ناچارش كرد تا به دعوت عبدالملك به سمت شام رود. اما با رسيدن نامه عبدالملك كه از پذيرفتن او در شام بدون بيعت خودداري كرده بود، از ميان راه به مكه بازگشت.[196]
پس از بازگشت ابن حنفيه به شعب علي، ابن زبير براي افزودن فشار بر وي و ياران كوفياش، زنان و خانواده كوفيان را كه زير سلطه برادرش مصعب بودند، به مكه احضار كرد و ابن حنفيه را تا پايان موسم حج مهلت داد. سپس او را همراه عبدالله بن عباس از مكه اخراج كرد. محمد بن حنفيه به رغم اصرار برخي از همراهانش براي درگيري نظامي با ابن زبير، به نفرين ابن زبير بسنده نمود.[197]
ابن زبير در دوران حكومت خود، با عبدالله بن عباس، چهره سرشناس علمي امت اسلام و از سران بنيهاشم، برخوردي خشن داشت. حضور ابن عباس در ركاب امام علي(عليه السلام)در جنگ جمل و فتوا به جواز ازدواج موقت و بيان اين نكته كه خود ابن زبير حاصل چنين ازدواجي بوده كه اسماء نيز آن را تأييد ميكرد[198]، خشم او را از ابن عباس دو چندان ميكرد تا آنجا كه بر منبر به او اهانت مينمود.[199] اما عامل اصلي درگيري او با ابن عباس سر باززدن وي از بيعت با ابن زبير، پيش و پس از مرگ يزيد[200] بود؛ كاري كه اتفاقنظر بزرگان امت بر خلافت ابن زبير و مشروعيت خلافتش را زير سؤال ميبرد.[201]
در اين ميان، تحريك اطرافيان او بر ضدّ ابن عباس نيز بياثر نبود.[202] ابن عباس، او را شايسته خلافت نميديد[203] و عامل هتك حرمت خانه امن الهي ميدانست.[204] تخريب كامل كعبه براي بازسازي آن[205] و درگيري وي با محمد بن حنفيه و اهانت به او و اخراجش از مكه، اعتراض ابن عباس را در پي داشت و تنش ميان آن دو را التهاب بخشيد تا آنجا كه ابن زبير با درشتگويي او را نيز از مكه اخراج كرد.[206] ابن زبير در پي آگاهي از نكوهش هر روزه ابن عباس از حاكمان مسلمان در مجالس درسش، او را كه پس از اخراج از مكه به طائف رفته بود، توبيخ و تهديد نمود. ابن عباس نيز اين تهديد را با نامهاي تند پاسخ داد.[207]
ابن زبير و مختار
مختار با ابن زبير بيعت كرد و با لشكر شام جنگيد، به اين شرط كه از مناصب حكومتي سهمي داشته باشد و پيشنهادهايش پذيرفته شود.[208] وي پس از پايان محاصره به كوفه رفت و با حمايت شيعيان قدرت را به دست گرفت و ابن مطيع، حاكم ابن زبير، را از كوفه بيرون راند. بر پايه گزارشهايي، ابن زبير مختار را به حكومت كوفه منصوب كرد؛ اما وقتي اين منصب را از او بازپس گرفت، مختار با نفي خلافت ابن زبير، شعار حمايت از اهل بيت: و خونخواهي امام حسين(عليه السلام)را سرداد.[209] هر چند برخي منابع كه احتمالاً تحت تأثير زبيريان نگاشته شدهاند، دليل جدايي مختار از ابن زبير را محروم ماندنش از مناصب حكومتي زبيريان دانستهاند[210]، بعيد نيست تلاش مختار براي خونخواهي امام حسين(عليه السلام)صادقانه بوده باشد. درگيري ميان ابن زبير و مختار باعث شد تا زبيريان مختار را به دنياطلبي، ادعاي غيبگويي و كذب در روايت متهم كنند و او را كذاب ثقيف بخوانند.[211]
بر اساس گزارشهاي ديگر، علت دشمني ابن زبير با مختار، افزون بر هواداري مختار از رقباي سياسي ابن زبير يعني بنيهاشم، برداشت ابن زبير از روايتي بود كه قاتل وي را مردي از قبيله ثقيف ميدانست و ابن زبير وي را بر مختار تطبيق ميكرد.[212]
با شروع مجازات حادثهآفرينان عاشورا و قاتلان امام حسين(عليه السلام)به دست مختار، اشراف كوفه كه خود را در خطر ديدند، نزد مصعب، حاكم زبيري بصره، گريختند[213] و او را به جنگ با مختار تشويق كردند.[214] به رغم ادعاي ابن زبير كه سوگند ياد كرده بود در صورت دستيابي به قاتلان امام حسين(عليه السلام)آنان را مجازات كند[215]، مصعب با پذيرفتن نظر آنان و به دستور ابن زبير[216]، به كوفه حمله كرد و پس از سه روز درگيري و محاصره بر مختار چيره شد. او افزون بر مختار جمع فراواني ازهمراهانش را با اصرار اشراف عراق كشت.[217] شمار اينان را 6000 تا 8000 نفر ياد كردهاند[218] كه در ميانشان 700 تن از شيعيان ايراني، از موالي كوفيان بودند كه به توصيه عبيدالله بن حُر جعفي[219] گردن زده شدند.[220] اين كشتار چنان بيرحمانه بود كه حتي ابن عمر، ابن زبير را براي كشتن هزاران انساني كه در دار الاماره كوفه تسليم او شده بودند، سزاوار دوزخ دانست.[221] مصعب، به دستور برادرش ابن زبير، همسر مختار عَمره دختر نعمان بن بشير انصاري را كه شوهرش را بندهاي درستكار و محب اهل بيت: ميدانست، اعدام كرد.[222]
ابن زبير و مروانيان
ابن زبير پس از قدرت يافتن، بنياميه از جمله مروان بن حَكَم بيمار و پير و نيز پسرش عبدالملك را از مدينه اخراج كرد. حضور مروان در شام باعث شد تا در گردهمايي بنياميه در جابيه به تاريخ دوشنبه نيمه ذي قعده سال 64ق. به عنوان خليفه رقيب ابن زبير به ميدان آيد.[223] همو در نبرد مَرْج راهِط در ذيحجه سال 64ق.[224] بر هواداران شامي ابن زبير چيره شد و ضحاك بن قيس را كشت.[225] به اين ترتيب، در زماني كوتاه قدرت ابن زبير در شام پايان يافت. با تلاش مروان، مصر نيز در سال 65ق. از سلطه او بيرون رفت.[226]
دشمني ابن زبير و مروانيان باعث شد تا پس از دستيابي عبدالملك بن مروان به خلافت در سال 65ق. ابن زبير از موسم حج براي تبليغ بر ضدّ آنان و بيعت گرفتن از حاجيان براي خود سود جويد. او در خطبههايش در روز عرفه و ايام منا در مكه، با يادكردن از لعنت پيامبر بر حَكَم بن عاص، جد عبدالملك، و دودمانش، شاميان را به خود متمايل ميكرد.[227]
بر پايه برخي گزارشها، او هر شب كنار در كعبه ميايستاد و بدعتها و جنايتهاي بنياميه و معاويه را بازميگفت.[228] عبدالملك براي گرفتن اين فرصت از ابن زبير، شاميان را از رفتن به حج بازداشت و در پاسخ به اعتراضشان، با كمك فتواي زُهري، آنان را به حج گزاردن در بيت المقدس و طواف پيرامون صخره مسجدالاقصي واداشت. شاميان سادهدل نيز در ايام حج گرد اين صخره طواف ميكردند و اعمال حج را در روز عرفه و عيد قربان، همان جا انجام ميدادند.[229] ابن زبير گنبد و بارگاهي را كه عبدالملك براي جلب توجه مردم به صخره ساخته بود، ايوان كسرا و كاخ سبز او ميخواند.[230]
اختلافهاي داخلي ميان بنياميه و تهديد روميان و خوارج در اين سالها، مروانيان را از رويارويي جدي با ابن زبير بازداشت[231] تا آن كه در سال 72ق. عبدالملك پس از شكست و قتل مصعب بن زبير و تصرف عراق[232]، حجاج بن يوسف ثقفي را براي سركوب ابن زبير به حجاز فرستاد.
ابن زبير در محاصره دوم كعبه به دست حَجاج
حجاج در ذي قعده سال 72ق. با آگاهي از ناتواني ابن زبير و پس از رسيدن نيروي كمكي 5000 نفري وارد مدينه شد و حاكم زبيري آن را اخراج كرد.[233] سپس به سوي مكه حركت و ابن زبير را در مسجدالحرام محاصره نمود. اين محاصره در ذيحجه سال 72ق. آغاز شد و پس از شش ماه و 17 روز با قتل ابن زبير در روز سهشنبه 17 جمادي الاولي سال 73ق. پايان يافت. برخي مدت اين محاصره را هشت ماه و 17 روز دانستهاند.[234]
در موسم حج سال 72ق. ابن زبير در مسجدالحرام در محاصره بود و چون از وقوف در عرفات و رمي جمرات بازماند، حج نگزارد و به كشتن شتري بسنده كرد.[235] در اين زمان حجاج بن يوسف با مردم حج گزارد و با لباس رزم در عرفات حاضر شد[236]، با آن كه به سبب جلوگيري ابن زبير، طواف كعبه و سعي ميان صفا و مروه را انجام نداده بود.[237] بر پايه گزارشي، عبدالملك در آغاز، حجاج را از تهاجم نظامي به مكه بر حذر داشت و از او خواست با محاصره اقتصادي ابن زبير را به تسليم وادارد.[238]
از اين روي، حجاج مانع رسيدن آذوقه به زبيريان شد و آنان را چنان در تنگنا قرار داد كه تنها به آب زمزم دسترسي داشتند.[239] حجاج با نصب منجنيق بر كوههاي پيرامون مسجدالحرام و ابوقبيس، زبيريان را سخت كوبيد. در اين ميان، سنگهاي منجنيق به كعبه اصابت كرد و به آن آسيب رساند.[240] گزارش ديگري هدف سنگهاي حجاج را تخريب قسمتي از كعبه دانسته كه ابن زبير بر ديوار آن در ناحيه حَطيم افزوده بود.[241] به خواست برخي صحابه مانند ابن عمر يا جابر بن عبدالله انصاري و ابوسعيد خُدري، حجاج تا پايان موسم حج و بازگشت حاجيان از منا، هجوم را متوقف كرد و سپس از حاجيان خواست كه به شهرهاي خود بازگردند تا او مبارزهاش را با ابن زبير ادامه دهد.[242]
همزمان با پرتاب نخستين سنگ به سوي كعبه، رعد و برقي سخت پديدار شد كه شاميان را بيمناك ساخت. حجاج براي زدودن بيم آنان با دست خود سنگ در منجنيق گذاشت.[243] فرداي آن روز 14 نفر از شاميان با اصابت برق كشته شدند و هراسي سخت در دلشان افتاد. اما روز بعد ياران ابن زبير نيز مورد اصابت برق قرار گرفتند. حجاج اين رعد و برقها را در منطقه مكه طبيعي شمرد و ديگر بار شاميان به پرتاب سنگ با منجنيق ادامه دادند.[244]
اين سنگها ديوار مشرف بر چاه زمزم را فروريخت و كنارههاي كعبه را ويران كرد[245] و حجرالاسود را از جاي خود بيرون افكند.[246] سپس حجاج دستور داد تا با گلولههاي نفتآلود و آتشين مسجد را هدف گيرند. اين كار كه پردههاي كعبه را سوزاند، ابن زبير را واداشت تا براي جلوگيري از آسيب بيشتر كعبه، با فرستادن قسمتي از نيروهايش به بيرون از مسجد، ميدان نبرد را توسعه دهد.[247] وي براي جلوگيري از آسيب ديدن ديگر بار حجرالاسود، حفاظي بر آن نهاد.[248]
فشار اقتصادي و گراني فراوان ارزاق عمومي سبب شد تا ابن زبير كه نميخواست از آذوقه بسيار انبارها استفاده كند، ناچار به كشتن اسب و پخش گوشت آن در ميان يارانش شود.[249] او آن آذوقه را تقسيم نميكرد تا نيروهايش با ديدن آن، نيروي روحي يابند.[250] خاندان و ياران عبدالله بن زبير و برادرش عروه، او را به صلح با عبدالملك و تأسي به امام حسن(عليه السلام)فراميخواندند. وي در واكنش به اين پيشنهاد، عروه را با همه شأن و جايگاهش سخت تنبيه كرد.[251] اين وضعيت در كنار اعلان عفو عمومي حجاج[252] سبب گشت ياران ابن زبير و حتي پسرانش خبيب و حمزه براي حفظ جان خود تسليم شوند.[253]
بر پايه گزارشي، ابن زبير از چند روز پيش از مرگش مواد خوشبو مانند مشك ميخورد تا در صورت آويخته شدن بر دار، جنازهاش بوي بد نگيرد.[254] آخرين روز در گفتوگو با مادرش اسماء قيام خود را براي خدا دانست و دامن خود را از هرگونه خيانت و ارتكاب عمدي گناه و دنياطلبي پاك دانست و تصريح كرد كه به ظلمها وجنايتهاي كارگزارانش خشنود نبوده است. او انگيزه خود را از اين سخنان، دلداري مادر و نه تزكيه خود دانست.[255] وي به سفارش مادرش[256] با ياراني اندك تا واپسين لحظه و در حاليكه به كعبه تكيه داده بود، جنگيد و به دست مرداني از بنيسكون و بنيمراد در 72 سالگي كشته شد.[257] در اين نبرد 240 نفر همراه ابن زبير كشته شدند و خون برخي از آنان تا درون كعبه جاري شد.[258] سر او را همراه سرهاي عبدالله بن مطيع و عبدالله بن صفوان به مدينه بردند[259] و آنجا نصب كردند.[260] سپس اين سرها را براي عبدالملك بردند و هر يك از حاملان سرها 500 دينار پاداش گرفت.[261] روايتهاي ديگر محل قتل ابن زبير را نزديك حجون دانستهاند.[262] بر پايه برخي روايتها، عبدالملك سر ابن زبير را براي تسليمكردن عبدالله بن خازم، حاكم ابن زبير در خراسان، به آن ديار فرستاد و او سر را همان جا دفن كرد.[263]
حجاج جسد ابن زبير را تا يك سال از پا آويخت. مكان اين آويختگي، كنار گردنه سمت راست حجون[264] نزديك قبرستان المعلات[265] در عقبه مدينه[266] ياد شده است. سرانجام به خواهش مادرش از عبدالملك يا ابن عمر از حجاج، پيكر او به اسماء سپرده شد. مادرش پيكر او را پس از غسل دادن با آب زمزم در قبرستان حجون مكه به خاك سپرد.[267] از آن پس اينگونه غسل دادن ميان مكيان سنت شد.[268] بر پايه گزارش مصعب بن عبدالله، جسد ابن زبير را به مدينه انتقال دادند و در خانه مادر بزرگش صفيه دفن كردند كه بعدها به مسجد پيامبر(صلي الله عليه و اله)ملحق شد.[269]
ابن زبير و حج
ابن زبير به مدت نُه سال سرپرستي حاجيان را بر عهده داشت. او در سال 63ق. آنگاه كه خود را پناهنده به حرم ناميده بود، سرپرستي حاجيان را بر عهده گرفت.[270] پس از ادعاي خلافت در سالهاي 64-72ق. نيز هشت سال با مردم حج گزارد.[271] اما در سال 73ق. با محاصره مكه به دست حجاج، از اين كار بازماند.[272]
او در دهه اول ذيحجه ميان نماز ظهر و عصر بر منبر مينشست و مناسك حج را به مردم ميآموخت. او را داناترين فرد به احكام حج دانستهاند.[273] از جمله فتاواي او درحج عبارتند از: حرمت تمتع در حجة الاسلام[274]، استحباب استلام همه اركان كعبه[275]، استحباب خواندن دو ركعت نماز پس از نماز عصر روبهروي كعبه[276]، انجام دادن طواف به صورت قِران (انجام دو طواف بدون فاصله شدن نماز طواف)[277]، خواندن دعا زير ناودان كعبه[278]، جواز غذا خوردن و خوابيدن در مسجدالحرام[279]، نهي از مسح و لمس مقام ابراهيم[280]، رساندن عدد شوطهاي طواف استحبابي به عدد فرد در صورت بيشتر شدن شوطها از هفت[281]، ترجيح نماز جماعت استدارهاي بر گرد كعبه[282]، و اكتفا به خواندن نماز عيد در روزي كه جمعه و عيد قربان همزمان شوند. ابن عباس نيز فتواي اخير را تأييد كرد.[283]
از جمله روايتهاي او درباره حرمين و حج، روايت مشروعيت حج نيابي از پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) [284] و تعيين مكان قبر دختران اسماعيل است.[285] او در وصف حج بنياسرائيل ميگفت: 000/700 نفر از آنان به احترام كعبه با پاي برهنه از تنعيم وارد حرم ميشدند.[286] وي به نقل از پدرش، مقام ابراهيم و جاي گامهاي او را مكاني ميدانست كه ابراهيم بر آن اعلان عمومي حج كرد.[287] نيز او روايتهاي فراوان درباره فضيلت نماز در مسجدالحرام نقل كرده است.[288]
ابن زبير را در طبقه مياني اصحاب در تعداد فتوا و همرديف ابوبكر، أمّ سلمه، أنس بن مالك و أبوسعيد خُدري به شمار آوردهاند.[289] احمد بن حنبل 32 حديث از او در مسند خود نقل كرده و ذهبي روايتهاي او را 33 حديث مسند دانسته است.[290] او از پدرش، پدر بزرگش ابوبكر، مادرش اسماء، خالهاش عايشه، عمر، عثمان و ديگران روايت نقل كرده و برادرش عروه و پسرانش عامر و عباد و پسر برادرش محمد بن عروه و كساني چون عامر شعبي و وهب بن كيسان و طاووس بن يمان، راوي حديث او بودند.[291]
پس از شكست ابن زبير، گروهي از خاندانش راه عزلت گزيدند و گروهي ديگر خود را به حاكمان اموي و عباسي نزديك كردند؛ زيرا نزد خوارج و شيعيان جايگاهي نداشتند. در آثار سيره نبوي(صلي الله عليه و اله)كه به دست زبيريان تدوين شده، دو گرايش ديده ميشود: بيان سيره آل زبير و كساني كه با آنان ارتباط نسبي و سببي داشتهاند؛ گزينش اخباري كه حاكمان اموي و عباسي از آن نميرنجيدند.[292]
خانههاي ابن زبير در حرمين شريفين
از خانههاي فراوان در حرمين شريفين ياد شده كه متعلق به ابن زبير بوده است؛ از جمله سه خانه نزديك كوه غربي مكه به نام قُعَيقَعان. او در نزديكترين اين سه خانه به مسجدالحرام سكنا گزيده و در عمارت بزرگتر چاهي حفر كرده بود. نقل كردهاند كه وي اين خانهها را از خاندان عفيف بن نبيه سهمي خريد. يكي از اين خانهها «دار زنگيان» نام داشت كه سكناگاه بردگان سياه ابن زبير بود. در اين خانهها راهي به كوه احمر در شمال مكه وجود داشت.[293] با توجه به گزارش ازرقي از همواركردن شكافي كه به اين خانهها راه داشت[294]، گويا خزانه اموال ابن زبير در اين بناها قرار داشته است. اما فاكهي بيت المال زبيريان را در خانهاي ميان دار الندوه و دار العَجَله ميداند و خانههايي به نامهاي دار البُخاتي و دار العجله نيز براي ابن زبير ياد ميكند.[295] در خلال گزارشها ميتوان دريافت كه اين خانهها انبار غله و آذوقه زبيريان نيز بوده است.[296]
خانههاي ابن زبير در مدينه در ناحيه بقيع زبير، سمت شرقي مسجدالنبي و نزديك به بقيع الغرقد بوده است كه پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله)پس از مرگ كعب بن اشرف يهودي، آن را به زبير واگذار كرد و درآن، خانه افرادي ديگر از خاندان زبير از جمله مصعب، عروه و منذر، پسران زبير، قرار داشته است.[297]
فضيلتسازي درباره ابن زبير
به احتمال بسيار، با توجه به نقش زبيريان در سيرهنگاري و گردآوري متون تاريخي و روايي، ايشان گزارشهايي براي تطهير و بزرگنمايي شخصيت ابن زبير جعل كردهاند؛ همچون اين نمونهها: وي به 100 زبان با غلامانش سخن ميگفت[298]؛ نخستين طواف او در قنداقه با دست ابوبكر بود[299]؛ نخستين واژهاي كه دركودكي بر زبان آورد، شمشير بود و پيوسته آن را تكرار ميكرد[300]؛ در كودكي، خون حجامت پيامبر را نوشيد[301]؛ زنان جني را در طواف ديد و آنان را فراري داد[302]؛ با مردان جني همسخن شد و از آنان نميترسيد[303]؛ كنار حجرالاسود براي دستيابي به حكومت حجاز و خلافت، دعا نمود و خواستهاش برآورده شد.[304]
دستهاي از گزارشها حاكياند كه او به عبادتهايي رو ميآورد كه ديگران از انجام دادن آن ناتوان بودند[305]؛ همچون: آنگاه كه سيل در مسجدالحرام مانع طواف مردم شده بود، وي شناكنان كعبه را طواف كرد[306]؛ سجدهاش چنان طولاني ميشد كه پرندگان بر پشت او مينشستند[307]؛ هفت يا 15 روز پياپي بدون افطار روزه ميگرفت[308]؛ هر شب به گونهاي خاص عبادت ميكرد: شبي را تا صبح ميايستاد، شبي تا صبح ركوع ميكرد و شبي را تا صبح به سجده ميگذراند[309]؛ درميان جمعي به ركوع رفت و با اين كه حاضران سورههاي طولاني مانند بقره، آل عمران، نساء و مائده را خواندند، او از ركوع برنيامد.[310] گزارشهايي در دست است كه عبادتهاي شگفتآور وي در دوران پاياني زندگياش باعث شده برخي مانند ابن عباس[311] اين عبادتها را نوعي رياكاري براي كسب مقبوليت بدانند.[312]
خاندان ابن زبير
اين كسان را همسران او شمردهاند: نفيسه دختر امام حسن(عليه السلام) [313]؛ عايشه دختر عثمان بن عفان، مادر بكر[314]؛ عايشه دختر عبدالرحمن بن حارث و خواهرانش رَيطه، مادر عبدالرحمن و حَنتَمه، مادر موسي و عامر و زُجله/تُماضر، دخترمَنظور، مادر خبيب، حمزه، عباد، ثابت و زبير.[315] او 12 پسر و پنج دختر داشت. قيس/ عبدالله، يوسف، هاشم و عروه ديگر پسران ابن زبير و فاخته، فاطمه، ام حكيم و رقيه دختران او بودند.[316] از ميان اين پسران، خبيب در عبادت و دانش نامآور بود.[317] عباد قاضي مكه در عهد ابن زبير بود كه او را جانشين پدرش ميپنداشتند.[318] زبير و عروه در كنار پدرشان كشته شدند و خبيب و قيس و بكر و هاشم بدون نسل درگذشتند.[319]
محدثان و دانشمندان بسياري را از نسل ابن زبير شمردهاند كه از جمله آنان ابوعبدالله زبير بن بَكّار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبير (م.255ق.) است.[320] او قضاوت كوفه را در مدتي طولاني از سوي عباسيان عهدهدار شد و تأليفات فراوان داشت.[321]
منابع
الاحتجاج: ابومنصور الطبرسي (م.520ق.)، مشهد، 1403ق؛ احسن التقاسيم: محمد بن احمد المقدسي (م.380ق.)، قاهره، مكتبة مدبولي، 1411ق؛ اخبار الدولة العباسيه: به كوشش الدوري و المطلبي، بيروت، دار الطليعه؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار الكرام باخبار المسجدالحرام: احمد بن محمد الملكي (م.1066ق.)، بيروت، دار الصحوه، 1405ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، بيروت، دار الاندلس، 1416ق؛ اخبار مكه: فاكهي (م.275ق.)، به كوشش عبدالملك دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الادب المفرد: البخاري (م.256ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار البشائر الاسلاميه، 1409ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسدالغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعلام العلماء: عبدالكريم القطبي (م.1014ق.)، رياض، دار الرفاعي، 1403ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ الانباء في تاريخ الخلفاء: ابن العمراني (580ق.)، به كوشش السامرائي، قاهره، الآفاق العربيه، 1419ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن يحيي، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ الاوائل: حسن بن عبدالله العسكري (م.395ق.)، 1408ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البغال: الجاحظ (م.255ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، 1418ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الكعبة المعظمه: حسين عبدالله باسلامه، 1354ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ مكة المشرفة و المسجدالحرام: محمد بن احمد ابن الضياء (م.854ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ تاريخ مكه (از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه): احمد السباعي (م.1404ق.)، تهران، مشعر، 1385ش؛ تاريخ و آثار اسلامي: اصغر قائدان، مشعر، 1386ش؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش, 1366ش؛ تذكرة الخواص: سبط بن جوزي، قم، الرضي، 1418ق؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار الفكر، 1404ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ الجمل: المفيد (م.413ق.)، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ جمهرة نسب قريش: الزبير بن بكار بن عبدالله (م.256ق.)؛ الجوهرة في نسب النبي صلي الله عليه و آله و اصحابه: محمد بن ابيبكر انصاري، رياض، دار الرفاعي، 1403ق؛ حجاز در صدر اسلام: احمد العلي، ترجمه: عبدالمحمد آيتي، مشعر، 1375ش؛ حلية الاولياء: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ حياة الحيوان الكبري: الدميري (م.808ق.)، به كوشش احمد حسن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ دولت امويان: محمد سهيل طقوش، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه،1387ش؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالله المنعم الحميري (م.900ق.)، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ سبل الهدي و الرشاد: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سمط النجوم العوالي: عبدالملك بن حسين العصامي (م.1111ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ السنن الصغري: البيهقي (م.451ق.)، رياض، مكتبة الرشد، 1422ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سنن النسائي: النسائي (م.303ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن عماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير،، 1406ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شرف النبي صلي الله عليه و آله: ابوسعيد خرگوشي (م.406ق.)، به كوشش روشن، تهران، بابك، 1361ش؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي: النووي (م.676ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق؛ صحيح مسلم:مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ طبقات الفقهاء: ابواسحاق الشيرازي، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار الرائد العربي، 1970م؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عبدالله بن الزبير العائذ ببيت الله الحرام: ماجد لحام، دمشق، دار القلم، 1415ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فرهنگ اعلام جغرافيايي: محمد محمد حسن شراب، ترجمه: رسول جعفريان، تهران، مشعر، 1386ق؛ قاموس الحرمين الشريفين: محمد رضا نعمتي، مشعر، 1377ش؛ كعبه و مسجدالحرام در گذر تاريخ: ترجمه: انصاري، قم، مشعر، 1387ش؛ كعبه و جامه آن از آغاز تا كنون: محمد الدقن، ترجمه: انصاري، تهران، مشعر، 1383ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ محاضرة الابرار و مسامرة الاخيار: ابن عربي (م.638ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مرآة الحرمين: ابراهيم رفعت پاشا، بيروت، دار المعرفه؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المسالك و الممالك: ابوعبيد البكري (م.487ق.)، به كوشش ادريان فان ليوفن و اندري فيري، دار الغرب الاسلامي، 1992م؛ مسند ابن راهويه: اسحاق بن راهويه (م.238ق.)، به كوشش البلوشي، المدينه، مكتبة الايمان، 1412ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، رضي، 1373ش؛ المعجم الاوسط: الطبراني (م.360ق.)، قاهره، دار الحرمين، 1415ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش اكرم الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ مكه و مدينه تصويري از توسعه و نوسازي: عبيدالله محمد امين كردي، ترجمه: صابري، تهران، مشعر، 1380ش؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ نسب قريش: عبدالله الزبيري (م.236ق.)، بيروت، دار المعارف؛ نقد و بررسي منابع سيره نبوي: رسول جعفريان، تهران، سمت، 1378ش؛ نهاية الارب: النويري (م.773ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق القوميه، 1423ق؛ النهايه: ابن اثير مبارك بن محمد الجزري (م.606ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه.
محمد سعيد نجاتي
[1]. الطبقات، خامسه2، ص30؛ الاستيعاب، ج3، ص905.
[2]. الاستيعاب، ج3، ص905؛ اسد الغابه، ج3، ص138.
[3]. البداية و النهايه، ج8، ص338؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص161؛ اخبار الدولة العباسيه، ص96.
[4]. الطبقات، خامسه2، ص31-32؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص437؛ الاصابه، ج4، ص80.
[5]. تاريخ الاسلام، ج5، ص447؛ البداية و النهايه، ج8، ص335.
[6]. الكامل، ج4، ص360؛ البداية و النهايه، ج8، ص335.
[7]. الاصابه، ج4، ص81.
[8]. تاريخ دمشق، ج28، ص179؛ البداية و النهايه، ج8، ص335.
[9]. الاستيعاب، ج3، ص906؛ الوافي بالوفيات، ج17، ص92؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص343.
[10]. الاوائل، ص156؛ اسد الغابه، ج6، ص9-10.
[11]. اسد الغابه، ج6، ص10؛ البداية و النهايه، ج8، ص346.
[12]. الاوائل، ص220؛ النهايه، ج3، ص261؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص52.
[13]. انساب الاشراف، ج4، ص53؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص444.
[14]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص268.
[15]. انساب الاشراف، ج5، ص366.
[16]. دولت امويان، ص112.
[17]. انساب الاشراف، ج7، ص119؛ الكامل، ج4، ص351.
[18]. الاصابه، ج4، ص81؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص430؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص364.
[19]. تاريخ دمشق، ج28، ص164؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص438.
[20]. تاريخ طبري، ج3، ص571؛ الاصابه، ج3، ص334.
[21]. المصنف، صنعاني، ج8، ص468؛ كنز العمال، ج16، ص729.
[22]. انساب الاشراف، ج10، ص176؛ اسد الغابه، ج3، ص328؛ البداية و النهايه، ج8، ص335.
[23]. فتوح البلدان، ص224؛ المنتظم، ج4، ص344.
[24]. تاريخ خليفه، ص102؛ البداية و النهايه، ج7، ص181.
[25]. الطبقات، ج2، ص36؛ انساب الاشراف، ج5، ص564.
[26]. الامامة و السياسه، ج1، ص28؛ اسد الغابه، ج3، ص139.
[27]. الجمل، ص229؛ الاحتجاج، ج1، ص166.
[28]. الاستيعاب، ج3، ص910؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص246.
[29]. انساب الاشراف، ج3، ص24؛ الفتوح، ج2، ص458.
[30]. الامامة و السياسه، ج1، ص82؛ تذكرة الخواص، ص68.
[31]. الطبقات، ج5، ص40؛ مروج الذهب، ج2، ص358؛ الجمل، ص282.
[32]. فتوح البلدان، ص365؛ الاستيعاب، ج1، ص368.
[33]. الاخبار الطوال، ص146؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص485.
[34]. الفتوح، ج2، ص470؛ مروج الذهب، ج2، ص363.
[35]. مروج الذهب، ج2، ص367.
[36]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص265.
[37]. الجمل، ص350؛ البداية و النهايه، ج8، ص336؛ الاصابه، ج4، ص82.
[38]. تاريخ طبري، ج4، ص537؛ الفتوح، ج2، ص485.
[39]. انساب الاشراف، ج3، ص117-118؛ الاخبار الطوال، ص198؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص251.
[40]. انساب الاشراف، ج2، ص344.
[41]. السيرة النبويه، ج1، ص135؛ الطبقات، خامسه1، ص345.
[42]. المحبّر، ص57؛ انساب الاشراف، ج7، ص141.
[43]. نسب قريش، ص50؛ المحبّر، ص57.
[44]. انساب الاشراف، ج2، ص416؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص526.
[45]. اسد الغابه، ج4، ص347؛ الاصابه، ج6، ص275.
[46]. انساب الاشراف، ج3، ص482؛ اخبار الدولة العباسيه، ص116.
[47]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص262؛ مروج الذهب، ج3، ص80.
[48]. الطبقات، خامسه2، ص85.
[49]. انساب الاشراف، ج3، ص482؛ مروج الذهب، ج3، ص79؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص61.
[50]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص10.
[51]. الطبقات، خامسه2، ص34؛ البداية و النهايه، ج5، ص294؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص190.
[52]. الاغاني، ج9، ص98.
[53]. المعجم الاوسط، ج2، ص373؛ وفاء الوفاء، ج2، ص39.
[54]. الطبقات، ج8، ص131.
[55]. انساب الاشراف، ج2، ص50؛ الادب المفرد، ج1، ص143.
[56]. السنن الكبري، ج6، ص62.
[57]. الطبقات، ج2، ص225؛ وفاء الوفاء، ج2، ص111.
[58]. فتح الباري، ج4، ص476.
[59]. المعارف، ص134؛ وفاء الوفاء، ج2، ص121.
[60]. اخبار الدولة العباسيه، ص61.
[61]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص160؛ الامامة و السياسه، ج1، ص42.
[62]. الطبقات، خامسه2، ص67؛ تاريخ دمشق، ج14، ص387.
[63]. الطبقات، ج3، ص81؛ المنتظم، ج5، ص110.
[64]. الطبقات، ج3، ص81؛ المنتظم، ج5، ص110.
[65]. الطبقات، ج3، ص80؛ انساب الاشراف، ج9، ص425.
[66]. انساب الاشراف، ج5، ص145؛ الاخبار الطوال، ص226.
[67]. البداية و النهايه، ج8، ص338؛ اخبار الدولة العباسيه، ص60.
[68]. تاريخ الاسلام، ج5، ص436؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص12.
[69]. انساب الاشراف، ج5، ص314؛ تاريخ طبري، ج5، ص339.
[70]. انساب الاشراف، ج5، ص315-318؛ الكامل، ج4، ص122.
[71]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج8، ص608؛ صحيح مسلم، ج8، ص167.
[72]. تاريخ الاسلام، ج5، ص444؛ البداية و النهايه، ج8، ص166، 339.
[73]. انساب الاشراف، ج5، ص315؛ تاريخ طبري، ج5، ص385.
[74]. تاريخ دمشق، ج28، ص221؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص444؛ البداية و النهايه، ج8، ص339.
[75]. انساب الاشراف، ج5، ص319؛ المنتظم، ج5، ص347.
[76]. انساب الاشراف، ج5، ص327-328؛ تاريخ طبري، ج5، ص475.
[77]. الطبقات، ج5، ص141؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص198.
[78].تاريخ الاسلام، ج5، ص199؛ البداية و النهايه، ج8، ص148.
[79]. الطبقات، ج5، ص141؛ انساب الاشراف، ج5، ص330.
[80]. انساب الاشراف، ج5، ص315؛ الفتوح، ج5، ص154.
[81]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص340.
[82]. تاريخ طبري، ج5، ص347؛ البداية و النهايه، ج8، ص149.
[83]. انساب الاشراف، ج5، ص331.
[84]. الطبقات، خامسه2، ص48؛ الفتوح، ج5، ص154.
[85]. المحبّر، ص481؛ انساب الاشراف، ج5، ص333.
[86]. الطبقات، ج5، ص142؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص200.
[87]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص202؛ انساب الاشراف، ج7،ص123.
[88]. انساب الاشراف، ج5، ص319، 372؛ البدء و التاريخ، ج6، ص18.
[89]. انساب الاشراف، ج5، ص337.
[90]. مروج الذهب، ج3، ص69.
[91]. الامامة و السياسه، ج1، ص229؛ انساب الاشراف، ج5، ص339.
[92]. انساب الاشراف، ج5، ص340؛ البدء و التاريخ، ج6، ص13-14.
[93]. البداية و النهايه، ج8، ص262؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص353.
[94]. المنتظم، ج6، ص16.
[95]. البدء و التاريخ، ج6، ص14.
[96]. تاريخ الاسلام، ج5، ص25.
[97]. الامامة و السياسه، ج1، ص231؛ البداية و النهايه، ج8، ص220.
[98]. معجم البلدان، ج2، ص249.
[99].انساب الاشراف، ج5، ص359؛ تاريخ دمشق، ج14، ص387.
[100]. معجم البلدان، ج2، ص225؛ الروض المعطار، ص188.
[101]. شفاء الغرام، ج1، ص600؛ قاموس الحرمين، ص56.
[102]. انساب الاشراف، ج5، ص359؛ تاريخ دمشق، ج14، ص387.
[103]. انساب الاشراف، ج5، ص357.
[104]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص203؛ انساب الاشراف، ج5، ص359.
[105]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص199؛ الامامة و السياسه، ج2، ص19.
[106]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص198، ص203؛ اخبار الكرام، ص133.
[107]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص252.
[108]. الامامة و السياسه، ج2، ص19؛ تاريخ طبري، ج5، ص498.
[109]. تاريخ طبري، ج5، ص498؛ البداية و النهايه، ج8، ص225.
[110]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص198.
[111]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص200؛ انساب الاشراف، ج5، ص369.
[112]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص203؛ انساب الاشراف، ج5، ص359.
[113]. انساب الاشراف، ج5، ص359؛ تاريخ طبري، ج5، ص498.
[114]. انساب الاشراف، ج5، ص360.
[115]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص199.
[116]. الامامة و السياسه، ج2، ص20.
[117]. الطبقات، خامسه2، ص67؛ انساب الاشراف، ج5، ص363؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص35.
[118]. الامامة و السياسه، ج2، ص17.
[119]. تاريخ دمشق، ج60، ص294.
[120]. انساب الاشراف، ج5، ص362.
[121]. انساب الاشراف، ج5، ص362؛ البغال، ص49.
[122]. انساب الاشراف، ج5، ص362، 372.
[123]. تاريخ طبري، ج5، ص564-569؛ الكامل، ج4، ص166-168.
[124]. انساب الاشراف، ج5، ص360؛ تاريخ طبري، ج5، ص575.
[125]. تاريخ خليفه، ص160.
[126]. عبدالله بن زبير، ص119.
[127]. انساب الاشراف، ج5، ص344، 372.
[128]. عبدالله بن زبير، ص116؛ تاريخ مكه، سباعي، ص137.
[129]. انساب الاشراف، ج5، ص373؛ البداية و النهايه، ج8، ص239.
[130]. انساب الاشراف، ج5، ص373-374؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص255.
[131]. الفتوح، ج5، ص156.
[132]. الفتوح، ج5، ص156.
[133]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص364؛ انساب الاشراف، ج5، ص335.
[134]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص204؛ سمط النجوم، ج1، ص211.
[135]. انساب الاشراف، ج5، ص369.
[136]. احسنالتقاسيم، ص74؛ معجم البلدان، ج4، ص466.
[137]. السيرة النبويه، ج1، ص194؛ الطبقات، ج1، ص116.
[138]. تاريخ الاسلام، ج5، ص39؛ البداية و النهايه، ج9، ص2-3.
[139].اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص206؛ السنن الصغري، ج4، ص172؛ البداية و النهايه، ج1، ص166.
[140]. الطبقات، خامسه2، ص73؛ البداية و النهايه، ج1، ص166.
[141]. سمط النجوم، ج1، ص211.
[142]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص204؛ انساب الاشراف، ج5، ص349.
[143]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص205؛ الطبقات، خامسه2، ص72.
[144]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص206؛ الطبقات، خامسه2، ص72؛ محاضرة الابرار، ج1، ص189.
[145]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص205؛ الروض المعطار، ص94؛ سمط النجوم، ج1، ص211.
[146]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص162؛ تاريخ مكه، ابن ضياء، ج1، ص47.
[147]. الطبقات، خامسه2، ص72؛ تاريخ طبري، ج2، ص623؛ محاضرة الابرار، ج1، ص190.
[148]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص214؛ سبل الهدي، ج1، ص167؛ البداية و النهايه، ج8، ص251.
[149]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص207؛ البداية و النهايه، ج8،ص251.
[150]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص92.
[151]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص260؛ محاضرة الابرار، ج1، ص189؛ تاريخ ابن خلدون، ج1، ص438.
[152]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص222؛ اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص180.
[153]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص205؛ تاريخ ابن خلدون، ج1، ص438.
[154]. انساب الاشراف، ج5، ص370؛ البداية و النهايه، ج8، ص250.
[155]. تاريخ و آثار اسلامي، ص75؛ فرهنگ اعلام جغرافيايي، ص126.
[156]. البداية و النهايه، ج8، ص251.
[157]. محاضرة الابرار، ج1، ص191.
[158]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209؛ كعبه و مسجدالحرام، ص36.
[159]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص134؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص260.
[160]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص260؛ كعبه و جامه آن، ص58.
[161]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209؛ كعبه و مسجدالحرام، ص37.
[162]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209.
[163]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص209؛ محاضرة الابرار، ج1، ص191.
[164]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص208؛ محاضرة الابرار، ج1، ص191.
[165]. تاريخ و آثار اسلامي، ص67.
[166]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص210-211.
[167]. حجاز در صدر اسلام، ص483.
[168]. شفاء الغرام، ج1، ص422؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص84.
[169]. انساب الاشراف، ج7، ص213.
[170]. اعلام العلماء، ص77.
[171]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص71؛ اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص159.
[172]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص60.
[173]. شفاء الغرام، ج1، ص218؛ اعلام العلماء، ص53.
[174]. تاريخ الكعبه، ص83؛ البداية و النهايه، ج8، ص251.
[175]. انساب الاشراف، ج5، ص370؛ معجم البلدان، ج4، ص467؛ البداية و النهايه، ج8، ص251.
[176]. تاريخ الكعبه، ص83؛ مرآة الحرمين، ص280؛ كعبه و جامه آن، ص58.
[177]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص207؛ تاريخ و آثار اسلامي، ص63.
[178]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص221؛ مكه و مدينه، ص81.
[179]. محاضرة الابرار، ج1، ص191؛ تاريخ الكعبه، ص83.
[180]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص208؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص260.
[181]. تاريخ الكعبه، ص85.
[182]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص210؛ شرف النبي، ص388.
[183]. شفاء الغرام، ج1، ص192؛ تاريخ الكعبه، ص85.
[184]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص254؛ مرآة الحرمين، ص282.
[185]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص257؛ شفاء الغرام، ج1، ص238.
[186]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص211؛ البدء و التاريخ، ج4، ص84.
[187]. انساب الاشراف، ج3، ص472؛ الفتوح، ج6، ص248.
[188]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص262؛ مروج الذهب، ج3، ص80؛ شرح نهج البلاغه، ج4، ص62.
[189]. انساب الاشراف، ج3، ص472-473؛ تاريخ طبري، ج6، ص76.
[190]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص261؛ اخبار الدولة العباسيه، ص99.
[191]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص261؛ تاريخ طبري، ج6، ص76؛ تجارب الامم، ج2، ص188.
[192]. انساب الاشراف، ج3، ص475؛ تاريخ طبري، ج6، ص76.
[193]. انساب الاشراف، ج3، ص476-477؛ تاريخ طبري، ج6، ص77.
[194]. البداية و النهايه، ج8، ص287.
[195]. انساب الاشراف، ج3، ص478؛ اخبار الدولة العباسيه، ص107.
[196]. انساب الاشراف، ج3، ص480؛ الفتوح، ج6، ص320.
[197]. انساب الاشراف، ج3، ص482-483؛ الفتوح، ج6، ص321-323.
[198]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص20؛ انساب الاشراف، ج4، ص55-56؛ الفتوح، ج6، ص326.
[199]. انساب الاشراف، ج4، ص55؛ اخبار الدولة العباسيه، ص110.
[200]. المعرفة و التاريخ، ج1، ص531؛ انساب الاشراف، ج5، ص321.
[201]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص247.
[202]. الاستيعاب، ج3، ص937؛ اخبار الدولة العباسيه، ص97.
[203]. اخبار الدولة العباسيه، ص92.
[204]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص250؛ البداية و النهايه، ج8، ص339.
[205]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص260؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص206.
[206]. انساب الاشراف، ج3، ص482؛ مروج الذهب، ج3، ص80.
[207]. انساب الاشراف، ج4، ص65-66؛ الفتوح، ج6، ص326.
[208]. مروج الذهب، ج3، ص71؛ انساب الاشراف، ج6، ص379.
[209]. الامامة و السياسه، ج2، ص31-32؛ المنتظم، ج6، ص57-58.
[210]. انساب الاشراف، ج6، ص379؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص258.
[211]. الطبقات، خامسه2، ص121؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص267.
[212]. الطبقات، خامسه2، ص63-64؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص446.
[213]. انساب الاشراف، ج6، ص401؛ البداية و النهايه، ج8، ص270.
[214]. الاخبار الطوال، ص304؛ الاصابه، ج6، ص278.
[215]. انساب الاشراف، ج3، ص476؛ الكامل، ج4، ص251.
[216]. الامامة و السياسه، ج2، ص32.
[217]. تاريخ الاسلام، ج5، ص60؛ البداية و النهايه، ج8، ص318.
[218]. الامامة و السياسه، ج2، ص32؛ انساب الاشراف، ج6، ص442.
[219]. انساب الاشراف، ج7، ص34.
[220]. الاخبار الطوال، ص306؛ الفتوح، ج6، ص292.
[221]. تاريخ الاسلام، ج5، ص60؛ البداية و النهايه، ج8، ص318.
[222]. الاخبار الطوال، ص309؛ الفتوح، ج6، ص293.
[223]. الطبقات، ج5، ص31؛ البداية و النهايه، ج8، ص241.
[224]. انساب الاشراف، ج6، ص273؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص38.
[225]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص252؛ تاريخ طبري، ج5، ص537.
[226]. الامامة و السياسه، ج2، ص22؛ مروج الذهب، ج3، ص88.
[227]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص356؛ البداية و النهايه، ج8، ص280.
[228]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص232.
[229]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص261؛ البداية و النهايه، ج8، ص280؛ حياة الحيوان، ج2، ص58.
[230]. البداية و النهايه، ج8، ص280.
[231]. الامامة و السياسه، ج2، ص37؛ دولت امويان، ص110.
[232]. انساب الاشراف، ج7، ص95؛ البداية و النهايه، ج8، ص315.
[233]. تاريخ طبري، ج6، ص175؛ الكامل، ج4، ص350.
[234]. تاريخ طبري، ج6، ص175؛ المنتظم، ج6، ص124.
[235]. الاستيعاب، ج3، ص907؛ الكامل، ج4، ص350.
[236].تاريخ طبري، ج6، ص175؛ المنتظم، ج6، ص120.
[237]. الكامل، ج4، ص350؛ الطبقات، خامسه2، ص93.
[238]. الفتوح، ج6، ص338.
[239]. الطبقات، خامسه2، ص94؛ اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص31.
[240]. الطبقات، خامسه2، ص95؛ الانباء، ص50.
[241]. احسن التقاسيم، ص74؛ معجم البلدان، ج4، ص466.
[242]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص372؛ الكامل، ج4، ص350.
[243]. انساب الاشراف، ج7، ص122؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص313.
[244]. الكامل، ج4، ص351؛ حياة الحيوان، ج2، ص58.
[245]. الفتوح، ج6، ص340؛ حياة الحيوان، ج2، ص59.
[246]. تاريخ الاسلام، ج5، ص315.
[247]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص360؛ الفتوح، ج6، ص341.
[248]. الوافي بالوفيات، ج5، ص390؛ مجمع الزوائد، ج7، ص503.
[249]. اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص331؛ انساب الاشراف، ج7، ص120.
[250]. انساب الاشراف، ج7، ص121؛ الكامل، ج4، ص352.
[251]. الامامة و السياسه، ج2، ص38.
[252]. الطبقات، خامسه2، ص99؛ انساب الاشراف، ج7، ص124؛ البداية و النهايه، ج8، ص330.
[253]. تاريخ طبري، ج6، ص188؛ الكامل، ج4، ص352.
[254]. انساب الاشراف، ج7، ص128.
[255]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص267؛ الكامل، ج4، ص353.
[256]. الطبقات، خامسه2، ص98؛ المنتظم، ج6، ص125.
[257]. الطبقات، خامسه2، ص99؛ البداية و النهايه، ج8، ص342.
[258]. الاستيعاب، ج3، ص910؛ الجوهرة في نسب النبي، ج1، ص320.
[259]. تاريخ دمشق، ج28، ص151؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص452.
[260]. تاريخ طبري، ج6، ص192؛ الاصابه، ج5، ص22.
[261]. الطبقات، خامسه2، ص113-114؛ الكامل، ج4، ص356.
[262]. تجارب الامم، ج2، ص247؛ البداية و النهايه، ج8، ص342.
[263]. تاريخ دمشق، ج28، ص151؛ البداية و النهايه، ج8، ص326.
[264]. الكامل، ج4، ص357؛ نهاية الارب، ج21، ص141.
[265]. انساب الاشراف، ج4، ص367.
[266]. مجمع الزوائد، ج7، ص507؛ الجوهرة في نسب النبي، ج1، ص319.
[267]. انساب الاشراف، ج7، ص129؛ نهاية الارب، ج21، ص141.
[268]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص47.
[269]. تاريخ دمشق، ج28، ص254؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص447.
[270]. تاريخ طبري، ج5، ص494؛ البداية و النهايه، ج8، ص221.
[271]. الاستيعاب، ج3، ص907.
[272]. الاستيعاب، ج3، ص907.
[273]. طبقات الفقهاء، ج1، ص50.
[274]. مسند احمد، ج4، ص4.
[275]. المصنف، صنعاني، ج5، ص46؛ صحيح البخاري، ج2،ص162.
[276]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص181.
[277]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص221.
[278]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص462.
[279]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص112، 114.
[280]. المصنف، صنعاني، ج5، ص49؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج3، ص416.
[281]. المصنف، صنعاني، ج5، ص501؛ اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص274.
[282]. المصنف، صنعاني، ج2، ص55؛ اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص107.
[283]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص92؛ سنن النسائي، ج1، ص552.
[284]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص388.
[285]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص66؛ اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص123.
[286]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج3، ص238؛ اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص124.
[287]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص451.
[288]. مسند ابن راهويه، ج2، ص83؛ صحيح مسلم، نووي، ج9، ص164.
[289]. شذرات الذهب، ج1، ص260.
[290]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص363.
[291]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص363.
[292]. نقد و بررسي منابع سيره نبوي، ص90-91.
[293]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص307؛ المسالك و الممالك، ج1، ص402.
[294]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص285.
[295]. اخبار مكه، فاكهي، ج3، ص307.
[296]. انساب الاشراف، ج7، ص121.
[297]. وفاء الوفاء، ج4، ص33.
[298]. تاريخ الاسلام، ج5، ص444؛ البداية و النهايه، ج8، ص339.
[299]. الطبقات، خامسه2، ص34؛ تاريخ دمشق، ج28، ص157.
[300]. الكامل، ج4، ص360؛ البداية و النهايه، ج8، ص340.
[301]. تاريخ الاسلام، ج5، ص437؛ البداية و النهايه، ج8، ص333؛ سبل الهدي، ج10، ص40.
[302]. تاريخ دمشق، ج28، ص185؛ البداية و النهايه، ج8، ص336.
[303]. تاريخ دمشق، ج28، ص185؛ البداية و النهايه، ج8، ص336.
[304]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص140؛ المنتظم، ج6، ص135.
[305]. تاريخ الاسلام، ج5، ص440؛ الاصابه، ج4، ص82.
[306]. اخبار مكه، فاكهي، ج1، ص251؛ الكامل، ج4، ص360.
[307]. تاريخ دمشق، ج28، ص170؛ نهاية الارب، ج21، ص143.
[308]. حلية الاولياء، ج1، ص335؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص440.
[309]. تاريخ دمشق، ج28، ص170؛ تاريخ الاسلام، ج5، ص440.
[310]. تاريخ دمشق، ج28، ص171؛ البداية و النهايه، ج8، ص334.
[311]. انساب الاشراف، ج4، ص65؛ الفتوح، ج6، ص326.
[312]. مروج الذهب، ج3، ص69؛ البدء و التاريخ، ج6، ص24.
[313]. جمهرة نسب قريش، ج1، ص6.
[314]. انساب الاشراف، ج7، ص141؛ جمهرة انساب العرب، ص122.
[315]. جمهرة نسب قريش، ج1، ص6؛ انساب الاشراف، ج7، ص141؛ ج9، ص449.
[316]. الطبقات، خامسه2، ص30؛ انساب الاشراف، ج9، ص449.
[317]. تهذيب الكمال، ج8، ص224؛ تهذيب التهذيب، ج3، ص116.
[318]. تهذيب الكمال، ج14، ص137؛ تاريخ الاسلام، ج6، ص97.
[319]. نسب قريش، ج1، ص77؛ جمهرة نسب قريش، ج1، ص6.
[320]. نقد و بررسي منابع سيره نبوي، ص65-80.
[321]. الانساب، ج6، ص266؛ الاعلام، ج3، ص42.