ابن عباس
عموزاده و صحابی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، امیر الحاج و بنیان‌گذار مکتب تفسیری مکه عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، مکنّا به ابوالعباس، سه سال پیش از هجرت هنگام حضور مسلمانان و بنی‌هاشم و از جمله عباس و خانواده‌اش، در ش
عموزاده و صحابي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ، امير الحاج و بنيانگذار مكتب تفسيري مكه
عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، مكنّا به ابوالعباس، سه سال پيش از هجرت هنگام حضور مسلمانان و بنيهاشم و از جمله عباس و خانوادهاش، در شعب ابيطالب زاده شد.[1] پدرش عباس (م.34ق.) عموي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و مادرش ام فضل، لبابهكبرا دختر حارث هلالي خواهر ميمونه همسر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.[2]
درباره ايمان آوردن والدينش اختلاف است. گفتهاند: پدرش عباس پيش از هجرت ايمان آورد و ايمان خود را كتمان كرد[3] و مادرش ام فضل نخستين زني بود كه پس از خديجه ايمان آورد.[4] پدرش عباس در جنگ بدر در سپاه مشركان مكه بود و به اسارت مسلمانان درآمد.[5] عباس در فتح مكه به عنوان مسلمان با پيامبر(صلي الله عليه و آله) همراه شد.[6] عبدالله و خانوادهاش پس از فتح مكه به مدينه مهاجرت كردند.[7]
عبدالله بن عباس هنگام رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) 13 ساله بود.[8] بنا بر گزارشي، وي حدود 30 ماه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در مدينه درك كرد.[9] او مدعي بود كه دو بار جبرئيل را در حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) ديده است.[10] سخنوري، بلاغت، توان استدلال و آراستگي ظاهر او را معاصرانش ستودهاند.[11]
در زمان خليفه اول، گزارشي درخور توجه درباره عملكرد سياسي يا علمي او نرسيده است. بر پايه سخن خود وي، در اين دوره براي طلب علم و جمعآوري احاديث رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بسيار كوشيده است.[12] او در زمان خلفا، به ويژه خليفه دوم و سوم، در عين جواني مورد توجه بود و طرف مشورت قرار ميگرفت.[13] عمر هنگام مشورت با بزرگان صحابه او را نيز در جمع اصحاب بدر فراميخواند و نظرش را جويا ميشد و گاه نظرش را بر ديدگاههاي بزرگان صحابه ترجيح ميداد.[14] همو در جمع صحابه از وي درباره تأويل و بطن برخي آيات ميپرسيد.[15] او اعتقاد داشت ابن عباس جواني است كه خرد پيران و زباني بسيار پرسشگر و قلبي خردمند دارد.[16] همين سبب شد كه گاه از همفكري او استفاده كند؛ ولي در گزارشي نيامده كه براي وي جايگاه سياسي در نظر گرفته باشد.
ابن عباس در زمان خلافت عثمان پويايي اجتماعي و سياسي بيشتري داشته است. آوردهاند كه به سال 27ق. در فتح افريقيه، حد فاصل تونس و مراكش، در سپاه عبدالله بن سعد بن ابيسرح حضور داشت و فرماندهي بخشي از آن را عهدهدار بود. در سال 30ق. تحت فرماندهي سعيد بن العاص در فتح طبرستان حضور يافت[17] و در سال 35ق. از سوي عثمان امير الحاج شد.[18]
حضور ابن عباس در دوران خلافت علي(عليه السلام) بسيار برجسته است. او از نزديكترين مشاوران علي بن ابيطالب(عليه السلام) به شمار ميآمد. آوردهاند كه به پيشنهاد همو، علي(عليه السلام) درخواست طلحه و زبير را براي حكمراني كوفه و بصره رد كرد[19] و در بسياري از مراحلِ دشوار به عنوان نماينده و سخنگوي علي(عليه السلام) نقشآفريني كرد.[20] او در جنگ جمل فرماندهي جناح راست سپاه علي(عليه السلام) را عهدهدار بود[21] و به نمايندگي از ايشان با طلحه و زبير، از سران سپاه جمل ملاقات كرد.[22]
در پايان همين نبرد، وي استاندار بصره و نواحي آن شد.[23] در جنگ صفين و شب سرنوشتساز «ليلة الهرير» فرمانده جناح چپ سپاه بود.[24] خطبه او در صفين در منابع آمده است.[25] در ماجراي حكميت، علي(عليه السلام) قصد داشت تا او را به نمايندگي از خود نزد عمرو عاص بفرستد؛ اما كوفيان نپذيرفتند.[26] او نخستين كسي بود كه به تصميم ابوموسي اشعري در ماجراي حكميت سخت اعتراض كرد و او را بي تدبير خواند.[27] همو نماينده علي(عليه السلام) براي گفتوگو با خوارج نهروان بود.[28] متن مذاكره وي در برخي منابع متقدم آمده است.[29]
پس از حضور وي در جنگ نهروان تا زمان شهادت امام علي(عليه السلام) تصويري روشن از زندگي و عملكرد سياسي و اجتماعي او در دست نيست. امام علي(عليه السلام) در نامهاي خبر شهادت محمد بن ابيبكر و تصرف مصر به دست معاويه در سال 38ق. را به وي داده است. در آن هنگام او والي بصره بود.[30]
بر پايه گزارشي، وي به سال 40ق. در بصره حضور نداشت[31] و امور خراج آن به دست زياد بن ابيه[32] و امور قضاي آن به دست ابوالاسود دوئلي (م.6(صلي الله عليه و آله) ق.) سامان ميپذيرفت.[33] سبب عدم حضور وي در بصره به درستي مشخص نيست. در برخي منابع، گزارشي از بركناري وي از جانب اميرمؤمنان(عليه السلام) ديده ميشود.[34]
طبق برخي شواهد تاريخي، به نظر ميرسد وي در اين زمان در مكه حضور داشته است. درصورت پذيرش اين گزارش كه وي در اين سال از سوي علي(عليه السلام) امير الحاج مسلمانان بوده[35]، حضور او در مكه و دوري از محل امارتش توجيهپذير است. برخي سبب ترك بصره را اختلاف نظر و مشاجره لفظي وي با ابوالاسود دوئلي قاضي بصره دانستهاند كه زمينه شكايت ابوالاسود به علي(عليه السلام) و طرح دعاوي مالي و نامهنگاريهايي را فراهم آورد. محتواي اين نامهها در برخي كتب تاريخي آمده است.[36] ابن عباس در يكي از آن نامهها به علي(عليه السلام) ، ادعاي اختلاس اموال بيت المال بصره را كه از جانب ابوالاسود مطرح شده بود، نميپذيرد.[37]
نقل اين ماجرا باعث رويكردهاي متناقض درباره ابن عباس شده[38] و به ابهام در اين زمينه افزوده است. با آن كه اين ماجرا در كتب تاريخ نقل شده[39]، سيره عملي ابن عباس بر اطاعت از علي(عليه السلام) استوار است و رويكردهاي او پس از شهادت علي(عليه السلام) نيز امتداد اين اطاعت را نشان ميدهند. از اين رو، برخي منكر اين گزارشها شدهاند.[40] يكي از دانشوران معتزلي در سده هفتم برخي از جنبههاي اين ماجرا را نقد و بررسي كرده است.[41]
در دوره معاصر، يكي از پژوهشگران تاريخ، گزارشهاي خيانت ابن عباس در بيت المال بصره را از منظر سندي و محتوايي با عنوان ابن عباس و اموال بصره ارزيابي كرده است.[42] وي جريان اموال بصره و نامهنگاري ميان علي(عليه السلام) و ابن عباس را از برخي كتب تاريخي مانند انساب الاشراف و كامل ابن اثير نقل كرده[43] و پس از گزارش سخنان قيس بن سعد و عبدالله بن زبير درباره سرقت اموال بصره به دست ابن عباس[44] آن را با توجه به سيره ابن عباس پيش و پس از اين واقعه در حمايت از علي، رد كرده است.[45] وي سير تاريخي رخدادهاي اين گزارشها را مردود دانسته[46] و درستي آمار 11 نامه در سال 40ق. ميان علي(عليه السلام) و ابن عباس را نپذيرفته است.[47] مولف با بيان شواهدي، اختلاف ميان ابوالاسود و ابن عباس را بعيد دانسته است. به نظر او يافت نشدن گزارش مجازات ابن عباس به دست علي(عليه السلام) شاهدي بر رد اين ماجراست؛ چرا كه طبق اين گزارشها ابن عباس كه افزون بر 000/000/6 درهم يا دينار را به سرقت برده بود، در مكه و تحت حاكميت علي(عليه السلام) حضور داشت.
از سوي ديگر، از آن پس، از مُكنت و ثروت ابن عباس در متون تاريخي سخني به ميان نيامده است. اگر وي اين اموال را انتقال داده بود، بايد از ثروت او گزارش ميشد. نيز گزارشي در دست نيست كه معاويه از اين ماجرا ياد كرده باشد. در صورت درستي اين خبر، معاويه از اين حربه تبليغي براي حمله به بنيهاشم و تخريب شيعيان استفاده ميكرد. افزون بر اين، با وجود مخارج فراوان دار الخلافه و جنگهايي كه علي(عليه السلام) درگير آن بود، گرد آمدن چنين مبلغي در خزانه بصره بعيد به نظر ميرسد.
برخي گزارشها گواهند كه وي تا زمان شهادت علي(عليه السلام) در بصره بود و پس از شهادت ايشان، مردم را به بيعت با حسن بن علي(عليه السلام) ترغيب ميكرد.[48] برخي گفتهاند كه در زمان بيعت مردم با امام حسن(عليه السلام) او در بصره حضور داشته و طي نامهاي از ايشان حمايت كرده است.[49] بنا بر نقلي، او در ماجراي صلح امام حسن(عليه السلام) با معاويه هم حاضر بود و پس از رد درخواست معاويه براي همكاري با او، در مكه ساكن شد.[50]
پس از مرگ معاويه و شروع زمامداري يزيد بن معاويه، او از كساني بود كه در مكه كوشيدند تا حسين بن علي(عليه السلام) را از رفتن به كوفه بازدارند. او به ايشان توصيه كرد تا به يمن برود كه شيعيان پدرش در آنجا ساكن بودند.[51]
وقتي عبدالله بن زبير* به سال64ق. در مكه بر يزيد شوريد، مردم با او به عنوان خليفه بيعت كردند[52]؛ ولي ابن عباس از بيعت سر باززد. يزيد چون از عدم بيعت او با رقيب سياسياش آگاهي يافت، در نامهاي وي را براي پشتيبانياش از خود ستود؛ ولي او در نامهاي به يزيد، وي را سخت نكوهش كرد و با يادآوري شهادت حسين بن علي(عليه السلام) و ديگر كارهاي او و پدرش، آنان را سزاوار خلافت بر مسلمانان ندانست[53] و ناخشنودي خود را از وضع سياسي و اجتماعي آن روزگار ابراز كرد. از سوي ديگر، بر اثر عدم بيعت با عبدالله بن زبير زير فشار قرار گرفت و حتي ابن زبير قصد كرد خانه وي را در مكه آتش بزند[54] و سرانجام تصميم گرفت او را از مكه به طائف تبعيد كند.[55] عبدالله بن عباس به سال 68ق. در تبعيدگاهش در حاليكه بينايي خود را از دست داده بود، درگذشت[56] و محمد بن حنفيه كه مانند او به طائف تبعيد شده بود، بر جنازهاش نماز گزارد.[57] از او پنج پسر به نامهاي عباس، محمد، فضل، عبدالرحمن و علي و دختري به نام لبابه از زني به نام زرعه بنت مشرح بن معد بر جاي ماند.[58] جز علي كه كوچكترين آنان بود و در سال 40ق. زاده شد، ديگر فرزندانش داراي اولاد نشدند و خلفاي عباسي از نسل اويند.[59] ابن عباس از كنيزي دختري به نام اسماء داشته است. نيز در منابع از پسري براي وي به نام عثمان از كنيزي ديگر نام بردهاند.[60]
جايگاه علمي ابن عباس
بر پايه گزارشهاي خود او، وي پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در طلب علم و جمعآوري احاديث ايشان بسيار كوشيده است.[61] او چگونگي عبادتهاي فردي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و نماز شب ايشان را روايت كرده است.[62] اين نشان ميدهد كه او ميكوشيد همواره همراه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) باشد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز به او توجه داشت و از خدا خواست تا بدو علم دين و تأويل قرآن را بياموزد.[63] وجود اين گزارشها با اسناد گوناگون كه بيشتر خودش آنها را روايت كرده، بدين معناست كه وي بارها اين افتخار را در محافل مطرح ميكرده است.[64]
او با وجود سن كم، روايتهاي فراوان از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است. مجموع روايتهاي منقول از وي به حدود 1700 ميرسد.[65] در دو صحيح بخاري و مسلم (صلي الله عليه و آله) 5 حديث به صورت مشترك و 120 حديث در بخاري و 4(صلي الله عليه و آله) حديث در مسلم به صورت منفرد از او نقل شده است.[66] نيز از علي (عليه السلام) ، معاذ بن جبل، ابوذر، عمر بن خطاب، اُبيّ بن كعب، زيد بن ثابت و ديگران روايت نقل كرده است.[67]
او از شاگردان برجسته علي(عليه السلام) بود. خود ميگويد: براي آموختن آنچه نزد علي7 بود، به ديگران مراجعه نكردم.[68] گفتهاند در كودكي همواره همراه علي7 بوده و ايشان مربي علمي او بوده است.[69] وي علم خود را در برابر علم علي7 قطرة باراني در برابر اقيانوس دانسته است.[70] او به عنوان مفسري برجسته هرگز مقام تفسيري خود را با علي7 مقايسهپذير نميدانست[71] و دانش تفسيري خود را مديون علي بن ابيطالب7 ميشمرد.[72] از او روايتهاي درخور توجه در شخصيت و فضيلت علي7 در منابع سني[73] و شيعه[74] رسيده است. وي را ترجمان القرآن[75]، حِبْر الامّه و امام التفسير خواندهاند.[76]
توجه و علاقه او به فراگيري علوم باعث شد در بسياري از دانشها تبحر يابد. افزون بر تفسير و علوم قرآن، در فقه، تاريخ، انساب، ايام العرب، حساب و شعر عرب نيز استاد بود.[77] برخي از شاگردانش او را به سبب گستردگي علمش «بحر» خواندهاند.[78] از امتيازاتش اين است كه شاگردانش مانند عكرمه (م.104ق.)، كريب، مجاهد بن جبر (م.104ق.)، ابومعبد، عطاء بن ابيرباح (م.114ق.)، عروة بن زبير (م.(صلي الله عليه و آله) 3ق.) و سعيد بن جبير (م.(صلي الله عليه و آله) 5ق.)[79] بسياري از روايتهاي وي را براي آيندگان ضبط كردهاند. اين مهم باعث حفظ و تثبيت جايگاه علمي ابن عباس در حافظه تاريخ شده است. در مجموع حدود 200 نفر از وي روايت كردهاند.[80]
تلاشهاي علمي او هنگام حضورش در مكه در زمينه بيان احاديث پيامبر(صلي الله عليه و آله) و تفسير قرآن، به پايهگذاري مكتب تفسيري مكه انجاميد.[81] از ميان تابعين نامآور، كساني چون سعيد بن جبير (م.(صلي الله عليه و آله) 5ق.)، مجاهد بن جبر (م.104ق.)، عكرمة بن عبدالله البربري (م.104ق.)، طاووس بن كيسان اليماني (م.106ق.) وعطاء بن ابيرباح (م.114ق.)[82] از شاگردان سرشناس او هستند كه از برجستهترين دانشوران مسلمان به شمار ميآيند. از اين ميان، عطاء بن ابيرباح در مناسك حج داناترين به شمار ميرفت.[83]
ابن عباس در مكه افزون بر تعليم مسائل فقهي، به تفسير و گاه تأويل كلام خدا ميپرداخت. وي در تفسير آيات از تسلطش بر زبان و شعر طوايف مختلف عرب سود ميجست. سيوطي دركتاب الاتقان في علوم القرآن بخشي از تفاسير وي را آورده[84] و برخي از تأويلاتش را جداگانه نقل كرده است.[85] در ميان صحابه و تابعين، آراي تفسيري او جايگاهي مهم دارد. آوردهاند كه صحابه هنگام اختلاف در تفسير قرآن سخن وي را مقدم ميداشتند.[86] مرجعيت علمي او در ميان صحابه مربوط به دوره حضور وي در مكه است[87]؛ دورهاي كه عبدالله بن عمر* او را اعلم ميدانست.[88]
از ابن عباس اثر علمي مكتوب بر جاي نمانده است. تفسيري را به ابن عباس نسبت دادهاند كه با عنوان تنوير المقباس من تفسير ابن عباس بارها در مصر چاپ شده است. اين اثر به دست محمد بن يعقوب فيروز آبادي شافعي (م.817ق.) صاحب القاموس المحيط از تفسير طبري استخراج شده است.[89] در نسبت اين تفسير به ابن عباس ترديدهايي ابراز شده است.[90] از جمله طرق اين تفسير، طريق محمد بن مروان از كلبي از ابوصالح از ابن عباس است كه برخي آن را ضعيف دانستهاند.[91]
پژوهشهاي جديدي درباره نظريههاي تفسيري ابن عباس صورت گرفته است؛ مانند صحيفه علي بن ابيطلحه عن ابن عباس في تفسير القرآن الكريم كه در يك مجلد به دست راشد عبدالمنعم الرجال گرد آمده است[92] و تفسير ابن عباس و مروياته في التفسير من كتب السنه اثر عبدالعزيز بن عبدالله الحميدي كه روايتهاي تفسيري او را از كتبي مانند صحيح بخاري، صحيح مسلم، موطأ مالك، و سنن ابيداود، نسائي، ترمذي، ابن ماجه، دارمي، دارقطني، و مسند احمد و شافعي گرد آورده كه شامل 382 گزارش تفسيري است.[93]
از موضوعات مهم در زندگي ابن عباس، رويكردهاي كلامي و اعتقادي اوست. بيترديد وي از نزديكترين افراد به علي7 بوده و روايتهايي پرشمار در فضيلتهاي ايشان از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است. از او درباره علي7 روايتي بلند رسيده كه در آن به مضامين احاديث رايت، دار ، ابلاغ سوره برائت، نخستين مسلمان، حديث كساء، حديث منزلت، ليلة المبيت، سد ابواب و حديث غدير اشاره شده است.[94] نيز گزارشهايي معتبر از احتجاج وي با عمر درباره مشروعيت خلافتش در دست است. او در گفتوگويي با عمر، در اختلاف نظري آشكار با وي، بر نكتهاي كليدي تأكيد ميكند كه نشان دهنده اعتقادش به الهي بودن منصب خلافت و امامت است.[95]
در مباحث فقهي، ديدگاه او به عنوان يك صحابي معتبر، قرابتي فراوان با ديدگاه اهل بيت: دارد. در وضو قائل به مسح سر و پا طبق روش اهل بيت: بود و سرپيچي از آن را خلاف كتاب خدا ميدانست.[96] او در زمره مخالفان با تحريم ازدواج موقت* از جانب عمر بود و بر پايداري اين سنت پيامبر تأكيد داشت.[97] نيز قياس را در فقه حجت نميدانست و مدعي بود نخستين قياس كننده، شيطان بوده است و كسي كه در دين بر پايه رأي خود قياس كند، با شيطان همراه است.[98]
از او روايتهاي بسيار درباره مناسك حج و چگونگي حجگزاري رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مسند احمد نقل شده است.[99] وي در آگاهي از مناسك حج، در ميان صحابه و دانشوران، كارشناس به شمار ميرفت. بر پايه روايتي، عايشه در موسم حج در پاسخ كساني كه از احكام و مناسك آن ميپرسيدند، ابن عباس را در اين موضوع اعلم ميدانست.[100]
در سال 35ق. كه عثمان بن عفان، خليفه سوم، در محاصره معترضان بود، ابن عباس از سوي وي امير الحاج شد.[101] عثمان نخست ميخواست خالد بن عاص، والي مكه، را امير الحاج كند؛ اما با پيشبيني عدم مقبوليت خالد نزد مسلمانان، از ابن عباس خواست كه در صورت امتناع خالد، او با مردم حج بگزارد. وي در اين سال با مردم حج گزارد[102] و در مراسم حج، بيانيه عثمان را براي مردم خواند.[103] آنگاه كه او از سفر حج بازگشت، معترضان، عثمان را در مدينه كشته بودند.[104]
هنگامي كه علي7 به سال 36ق. در تدارك نبرد صفين بود، ابن عباس به فرمان علي7 امير الحاج مسلمانان شد و پس از اتمام موسم حج به صفين رفت.[105] بر پايه گزارشي ديگر، در سال 3(صلي الله عليه و آله) ق. نيز وي از سوي علي7 امير الحاج بود؛ سالي كه يزيد بن شجرة الرهاوي از جانب معاويه، امير الحاج شاميان شد.[106] در دوران زمامداري معاويه، هنگامي كه ابن عباس به حج ميرفت، موكبي از دانشمندان و بزرگان پيرامون وي گرد ميآمدند. بر پايه برخي گزارشها، شكوه موكب او با موكب معاويه برابري ميكرد.[107] منابع از حج گزاردن او همراه امام حسين7 دو سال پيش از مرگ معاويه خبر دادهاند.[108]
منابع
ابن عباس و اموال البصره: جعفر مرتضي عاملي، قم، مطبعة الحكمه، 1396ق؛ الاتقان: السيوطي (م.911ق.)، به كوشش سعيد، لبنان، دار الفكر، 1416ق؛ اخبار الدولة العباسيه: مولف ناشناس (م.قرن 3ق.)، به كوشش الدوري و المطلبي، بيروت، دار الطليعه، 1391ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، به كوشش علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ الامم و الملوك: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير ابن عباس (صحيفة علي بن ابيطلحه): راشد عبدالمنعم، الكتب الثقافيه، 1411ق؛ تفسير ابن عباس و مروياته في التفسير من كتب السنه: عبدالعزيز بن عبدالله الحميدي، جامعة ام القري، سلسلة من التراث الاسلامي؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ التفسير و المفسرون: الذهبي، بيروت، دار القلم، 1407ق؛ التفسير و المفسرون: معرفت، مشهد، الجامعة الرضويه، 1418ق؛ جامع بيان العلم و فضله: ابن عبدالبر (م.463ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398ق؛ الجمع بين الصحيحين: محمد بن فتوح الحميدي، به كوشش البواب، بيروت، دار ابن حزم، 1423ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ خصائص امير المؤمنين علي بن ابيطالب: احمد بن شعيب النسائي (م.303ق.)، به كوشش الاميني، مكتبة نينوي الحديثه؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سعد السعود: ابن طاووس (م.664ق.)، قم، الرضي، 1363ش؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد ، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن عماد الحنبلي (م.1089ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فضائل امير المؤمنين عليه السلام: ابن عقدة الكوفي (م.333ق.)، به كوشش فيض الدين؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ مناقب الامام امير المؤمنين عليه السلام: محمد بن سليمان الكوفي (م.300ق.)، به كوشش محمودي، قم، احياء الثقافة الاسلاميه،1412ق؛ وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، 1404ق.
سيد علي رضا واسعي
[1]. انساب الاشراف، ج4، ص3(صلي الله عليه و آله) .
[2]. الطبقات، ج4، ص6؛ الاستيعاب، ج4، ص461.
[3]. الطبقات، ج4، ص10؛ الاستيعاب، ج2، ص35(صلي الله عليه و آله) ؛ اسد الغابه، ج3، ص164.
[4]. الطبقات، ج8، ص277؛ الاستيعاب، ج4، ص461.
[5]. الطبقات، ج4، ص12؛ الاستيعاب، ج2، ص358.
[6]. الاستيعاب، ج2، ص35(صلي الله عليه و آله) .
[7]. الطبقات، ج8، ص278؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص332.
[8]. انساب الاشراف، ج4، ص40؛ اخبار الدولة العباسيه، ص25؛ الاستيعاب، ج3، ص67.
[9]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص332.
[10]. انساب الاشراف، ج4، ص41؛ الاستيعاب، ج3، ص67.
[11]. نك: انساب الاشراف، ج4، ص43، 62؛ الاصابه، ج4، ص122؛ الاستيعاب، ج3، ص68.
[12]. الاصابه، ج4، ص125.
[13]. انساب الاشراف، ج4، ص3(صلي الله عليه و آله) .
[14]. الطبقات، ج2، ص365-366؛ مسند احمد، ج1، ص337-338.
[15]. مسند احمد، ج1، ص337-338.
[16]. الاستيعاب، ج3، ص67.
[17]. تاريخ طبري، ج2، ص607؛ الكامل، ج3، ص8(صلي الله عليه و آله) .
[18]. انساب الاشراف، ج4، ص3(صلي الله عليه و آله) ؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص176.
[19]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص232.
[20]. وقعة صفين، ص317-318؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص1(صلي الله عليه و آله) 0.
[21]. تاريخ طبري، ج3، ص24؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص17.
[22]. تاريخ طبري، ج3، ص3(صلي الله عليه و آله) .
[23]. الاخبار الطوال، ص152؛ تاريخ طبري، ج3، ص60؛ مروج الذهب، ج2، ص372.
[24]. الاخبار الطوال، ص171، 188؛ تاريخ طبري، ج3، ص100.
[25]. وقعة صفين، ص317-318.
[26]. الاخبار الطوال، ص1(صلي الله عليه و آله) 2؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص18(صلي الله عليه و آله) .
[27]. تاريخ طبري، ج3، ص113.
[28]. تاريخ طبري، ج3، ص114؛ الفتوح، ج4، ص268.
[29]. المصنف، ج10، ص158-160.
[30]. تاريخ طبري، ج3، ص135.
[31]. تاريخ طبري، ج4، ص108؛ الكامل، ج3، ص386.
[32]. تاريخ طبري، ج3، ص60؛ الاصابه، ج4، ص12(صلي الله عليه و آله) .
[33]. الكامل، ج3، ص3(صلي الله عليه و آله) 8.
[34]. البداية و النهايه، ج8، ص334-335.
[35]. تاريخ طبري، ج3، ص151.
[36]. نك: انساب الاشراف، ج2، ص170؛ الكامل، ج3، ص3(صلي الله عليه و آله) 6-3(صلي الله عليه و آله) 7؛ ابن عباس و اموال البصره، ص20-21.
[37]. نك: تاريخ طبري، ج3، ص154.
[38]. نك: شرح نهج البلاغه، ج16، ص170-171؛ اعيان الشيعه، ج1، ص527-528.
[39]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص170؛ الكامل، ج3، ص386-387؛ تاريخ طبري، ج4، ص108.
[40]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص171.
[41]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص171-172.
[42]. ابن عباس و اموال البصره، ص38-68.
[43]. ابن عباس و اموال البصره، ص16-21.
[44]. ابن عباس و اموال البصره، ص22-23.
[45]. ابن عباس و اموال البصره، ص31.
[46]. ابن عباس و اموال البصره، ص33-34.
[47]. ابن عباس و اموال البصره، ص35.
[48]. انساب الاشراف، ج2، ص176؛ الكامل، ج3، ص386-387، 3(صلي الله عليه و آله) 8؛ ابن عباس و اموال البصره، ص54-57.
[49]. الفتوح، ج4، ص283.
[50]. تاريخ طبري، ج3، ص155؛ الاصابه، ج4، ص12(صلي الله عليه و آله) .
[51]. الكامل، ج4، ص3(صلي الله عليه و آله) .
[52]. الكامل، ج4، ص123.
[53]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص247-248؛ الكامل، ج4، ص127- 128.
[54]. اسد الغابه، ج3، ص2(صلي الله عليه و آله) 4؛ البداية و النهايه، ج8، ص336.
[55]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص262؛ شرح نهج البلاغه، ج20، ص103.
[56]. انساب الاشراف، ج4، ص70-71؛ الاستيعاب، ج3، ص67، 70؛ اسد الغابه، ج3، ص2(صلي الله عليه و آله) 4-2(صلي الله عليه و آله) 5.
[57]. انساب الاشراف، ج4، ص71؛ اخبار الدولة العباسيه، ص132.
[58]. انساب الاشراف، ج4، ص(صلي الله عليه و آله) 3.
[59]. اخبار الدولة العباسيه، ص134؛ جمهرة انساب العرب، ص1(صلي الله عليه و آله) .
[60]. انساب الاشراف، ج4، ص(صلي الله عليه و آله) 3-(صلي الله عليه و آله) 5.
[61]. الاصابه، ج4، ص125.
[62]. صحيح البخاري، ج2، ص41-42، 45-46.
[63]. مسند احمد، ج1، ص266، 314، 238، 335؛ الطبقات، ج2، ص365.
[64]. نك: مسند احمد، ج1، ص266، 314، 238، 335.
[65]. نك: مسند احمد، ج1، ص214-374.
[66]. نك: الجمع بين الصحيحين، ج2، ص106.
[67]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص332.
[68]. الاستيعاب، ج3، ص1104؛ جامع بيان العلم، ج2، ص58.
[69]. اخبار الدولة العباسيه، ص28.
[70]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص1(صلي الله عليه و آله) .
[71]. سعد السعود، ص285.
[72]. التفسير و المفسرون، معرفت، ج1، ص225.
[73]. خصائص امير المؤمنين، ص75-76، (صلي الله عليه و آله) 4-(صلي الله عليه و آله) 5؛ شرح نهج البلاغه، ج13، ص210-211.
[74]. المناقب، كوفي، ج2، ص37(صلي الله عليه و آله) ، 413، 425، 454، 464، 467؛ فضائل امير المؤمنين، ص150؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج2، ص288.
[75]. انساب الاشراف، ج4، ص43.
[76]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص331.
[77]. انساب الاشراف، ج4، ص44-45؛ اسد الغابه، ج3، ص2(صلي الله عليه و آله) 3.
[78]. الطبقات، ج2، ص366؛ الاستيعاب، ج3، ص68.
[79]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص332-333.
[80]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص333.
[81]. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج1، ص107.
[82]. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج1، ص107.
[83]. وفيات الاعيان، ج3، ص261.
[84]. الاتقان، ج1، ص347-377؛ الاصابه، ج4، ص127-128.
[85]. الاتقان، ج1، ص410-417.
[86]. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج1، ص107.
[87]. نك: اسد الغابه، ج3، ص187؛ الاصابه، ج4، ص127.
[88]. الاصابه، ج4، ص127.
[89]. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج1، ص85.
[90]. التفسير و المفسرون، ذهبي، ص85-86.
[91]. الاتقان، ج2، ص4(صلي الله عليه و آله) 7.
[92]. نك: صحيفة علي بن ابي طلحه عن ابن عباس في تفسير القرآن الكريم.
[93]. نك: تفسير ابن عباس و مروياته.
[94]. مسند احمد، ج1، ص330-331.
[95]. تاريخ طبري، ج2، ص578؛ الكامل، ج3، ص63-65.
[96]. المصنف، ج1، ص32؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص156.
[97]. مسند احمد، ج1، ص337؛ انساب الاشراف، ج4، ص55؛ البداية و النهايه، ج8، ص330.
[98]. روض الجنان، ج8، ص13(صلي الله عليه و آله) ؛ التفسير الكبير، ج14، ص20(صلي الله عليه و آله) .
[99]. نك: مسند احمد، ج1، ص214-374.
[100]. الطبقات، ج2، ص36(صلي الله عليه و آله) ؛ البداية و النهايه، ج8، ص331؛ الاصابه، ج4، ص127.
[101]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص176؛ انساب الاشراف، ج4، ص3(صلي الله عليه و آله) .
[102]. تاريخ طبري، ج2، ص684.
[103]. تاريخ طبري، ج2، ص703.
[104]. تاريخ طبري، ج2، ص684.
[105]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص18(صلي الله عليه و آله) -1(صلي الله عليه و آله) 0؛ تاريخ طبري، ج3، ص78.
[106]. تاريخ طبري، ج3، ص151.
[107]. الاستيعاب، ج3، ص68؛ شذرات الذهب، ج1، ص75.
[108]. الغدير، ج1، ص1(صلي الله عليه و آله) 8.