ابوایوب انصاری

 صحابی و میزبان رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) در مدینه   خالد بن زید بن کُلیب، مشهور به «ابوایوب انصاری»[1] از بنی‌نجّار، تیره‏ای از قبیله خزرج، است.[2] بدان سبب که نسب انصار به قبیله اَزْد یمن می‌رسد، وی را ابو

 صحابي و ميزبان رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) در مدينه

 

خالد بن زيد بن كُليب، مشهور به «ابوايوب انصاري»[1] از بني‌نجّار، تيره‏اي از قبيله خزرج، است.[2] بدان سبب كه نسب انصار به قبيله اَزْد يمن مي‌رسد، وي را ابوايوب اَزْدي نيز خوانده‏اند.[3] مادرش هند[4] يا زهرا، دختر سعد بن قيس بن عمرو، از خزرج است.[5] يكي از همسرانش ام ايوب دختر قيس بن سعد بن قيس[6] خزرجي[7] دختر دايي ابوايوب بود.[8] همسر ديگرش ام‌ حسن دختر زيد بن ثابت بود.[9] از گذشته وي پيش از اسلام گزارشي در دست نيست.

 

ابوايوب در سال سيزدهم بعثت، همراه كساني از يثربيان، در مراسم حج، در پيمان دوم عقبه با رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) بيعت كرد.[10] با هجرت ايشان به يثرب، ابوايوب افتخار ميزباني وي را به دست آورد. هنگامي كه شتر رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) پس از ورود به يثرب در جايي زانو زد كه بعدا مسجد در آن‌جا ساخته شد، ابوايوب و همسرش ام ايوب[11] اثاث ايشان را به خانه خود بردند و چون بزرگان انصار از پيامبر خواستند كه نزد آنان فرود آيد، با گفتن اين جمله كه آدمي همراه بار و بنه خويش است، به خانه ابوايوب وارد شد.[12] مدت اقامت پيامبر در اين خانه را تا ساخته شدن مسجدالنبي، از يك[13] تا هفت ماه نوشته‌اند.[14]

 

پيامبر(صلي الله و عليه و آله) در ماجراي پيمان برادري ميان مهاجران و انصار، ميان ابوايوب و مُصْعَب بن عمير[15] و بر پايه برخي گزارش‌ها ميان او و طلحة بن عبيدالله‏ پيمان برادري بست.[16]

 

بر پايه گزارشي، ابوايوب از حاضران در جنگ بدر به سال دوم ق. بود[17] و بر پايه گزارش ديگر، در آن نبرد، ابوالعاص داماد پيامبر را اسير كرد.[18] اما بر پايه نوشته ابن‏هشام، فرد اسير شده، مطلب بن حنطب مخزومي بود.[19] ابوايوب در ديگر نبردهاي روزگار پيامبر نيز شركت داشت.[20] بر پايه نوشته واقدي[21] در پي بازگشت مسلمانان از غزوه احد به سال سوم ق. ابوايوب و عبادة بن صامت در برابر تمسخر عبدالله‏ بن ابيّ منافق درباره شكست مسلمانان در احد، سخت موضع گرفتند. ابوايوب محاسن او را گرفت و وي را ناچار ساخت از مسجد پيامبر بيرون رود. نيز به دستور رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) منافقان قبيله خود را كه در مسجد به تمسخر مسلمانان پرداخته بودند، از مسجد بيرون راند.[22] نام ابوايوب در شمار مجاهدان نبرد خندق نيز ديده مي‌شود.[23]

 

در ماجراي افك* (تهمت به عايشه) هنگامي كه ابوايوب ماجرا را از زبان همسرش ام ايوب شنيد، به انكار آن پرداخت.[24] برخي مفسران ذيل آيات 12 و 16 نور/24 از او نام برده و نزول اين آيات را درباره واكنش او به ماجراي افك دانسته‌اند.[25] ذيل آيات 61 نور[26] و 5 انفال/8 نيز از او ياد شده است.[27]

 

بر پايه گزارشي، ابوايوب در غزوه خيبر به سال هفتم ق. محافظ رسول خدا بود[28] و بنا بر گزارشي ديگر، در آن غزوه هنگامي كه پيامبر با صفيّه* دختر حُيَي بن اخطب يهودي ازدواج كرد، تا صبح از خيمه ايشان پاسباني مي‏كرد. هنگامي كه رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) او را ديد، ابوايوب گفت: اي رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) ! از اين زن كه پدر و قومش كشته شده‏اند، بر تو ترسيدم. پيامبر براي وي دعا كرد.[29]

 

ابوايوب در حجة الوداع به سال دهم ق. حضور داشت. به نقل از وي، رسول خدا هنگام حضور در مزدلفه، مشعر الحرام، ميان نمازهاي مغرب و عشا فاصله نينداخت و آن ‌دو را در پي هم به ‌جا آورد.[30] وي صاحب رحل پيامبر(صلي الله و عليه و آله)[31] و از كاتبان ايشان بود و از طرف ايشان به تيره بني‌‏عَذَره نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.[32] گفته‌اند در شمار كساني بوده كه در زمان رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) به گردآوري قرآن پرداختند.[33]

 

آورده‌اند كه وي تصميم به طلاق همسرش ام ايوب داشت؛ اما در پي سخن پيامبر، از تصميم خود منصرف شد.[34] ام ايوب راوي حديث پيامبر(صلي الله و عليه و آله) بود.[35] ابوايوب نيز از راويان حديث پيامبر(صلي الله و عليه و آله) بود و كساني چون ابن‏عباس، براء بن عازب، سعيد بن مسيب، و عروة ‏بن زبير از او حديث نقل كرده‏اند.[36] در تعداد احاديث او اتفاق‌نظر نيست. برخي شمار آن‌ها را حدود 50[37] و برخي ديگر 155 حديث ذكر كرده‏اند.[38] اما بخاري و مسلم فقط بر هفت حديث او اتفاق‌نظر دارند.[39]

 

نقل كرده‌اند كه او براي شنيدن حديثي از پيامبر درباره ستر المؤمن به مصر رفت و با عقبة بن عامر جهني صحابي ديدار كرد.[40]
از وي روايت شده كه پيامبر سوره توحيد را ثلث قرآن دانست.[41] نيز از او نقل شده كه رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) فرمود: كسي كه ماه رمضان را روزه بگيرد و پس از عيد فطر شش روز شوال را هم به آن پيوند دهد، گويا تمام روزگار را روزه گرفته است.[42] نيز از وي نقل شده كه پيامبر از اين كه مدينه را يثرب بخوانند، نهي فرمود.[43] از سخنان حكيمانه ابوايوب اين است: همنشيني با افرادي جز خويشاوندان، دانش و بردباري را مي‌افزايد.[44]

 

پس از رحلت پيامبر و ماجراي سقيفه، ابوايوب كه از شيعيان و ياران امام علي(صلي الله و عليه و آله) [45] و بر پايه نوشته ابن ‏ابي‏الحديد از نخستين شيعيان بود[46]، در حمايت از خلافت ايشان، در جمع مهاجران و انصار سخناني گفت و از آنان خواست به اهل‏بيت (عليهم السلام) روي آورند[47] و كساني را كه در خلافت بر ايشان پيشي گرفتند، نكوهش كرد.[48] بر پايه نقل صدوق و طبرسي، وي و 12 نفر از مهاجران و انصار، در اعتراض به ابوبكر تصميم گرفتند او را از منبر رسول خدا (صلي الله و عليه و آله) به زير كشند؛ ولي امام آنان را از اين اقدام بر حذر داشت.[49] او در دوران خلافت عمر در برخي فتوحات شام حاضر بود.[50] وي را در اين دوره از معلمان قرآن شمرده‌اند.[51] بر پايه گزارشي، در ايام محاصره عثمان به دستور امام علي(صلي الله و عليه و آله)، امامت جماعت مردم مدينه را بر عهده گرفت[52] و هنگام پيمان گرفتن از عثمان براي رفتار طبق كتاب و سنت، از گواهان بود.[53]

 

با قتل عثمان، ابوايوب نيز چون ديگر هواداران امام علي(عليه السلام) خواستار خلافت ايشان شد[54] و از نخستين كساني بود كه با او بيعت كرد[55]و گفت: با تو بيعت مي‏كنيم بر اين پايه كه بيعت انصار و ديگر مردم قريش بر ما باشد.[56] بر پايه برخي گزارش‌ها، ابوايوب از افراد با درايت و مورد اعتماد بود كه چون امام علي(عليه السلام) در آغاز خلافتش درباره عزيمت
به عراق از آنان مشورت خواست، به ماندن ايشان در مدينه نظر داشتند.[57] با عزيمت امام(عليه السلام) به عراق، ابوايوب نيز همراه ركاب ايشان شد و در همه جنگ‏هاي ايشان شركت كرد.[58]

 

در جنگ جمل فرماندهي[59] سواره نظام و بر پايه گزارشي، فرماندهي پياده نظام را بر عهده داشت.[60] به نقل بلاذري، سواره نظام اين سپاه 1000 تَن بودند.[61] او در نبرد صفين نيز حضور داشت.[62] برخلاف مشهور، خليفة بن خياط منكر حضور او در جنگ صفين است.[63] پيش از اين نبرد، او در كوفه براي ترغيب مردم به نبرد با قاسطين، سخناني ايراد كرد.[64] بر پايه گزارشي، در آن جنگ با رشادت تمام، خود را به خيمه معاويه رساند و امام علي(عليه السلام) را به تحسين واداشت.[65] از خلال سروده‏هاي وي در صفين، ذوق شاعرانه وي آشكار مي‏شود.[66]

 

او از مخالفان سرسخت معاويه به شمار مي‏آمد. بر پايه برخي گزارش‌ها، در زمان حضور او در عراق، گويا در صفين، معاويه به وي نامه‏اي نوشت. او نامه را براي فهم مقصود معاويه نزد امام علي(عليه السلام) آورد. ايشان مراد معاويه را اتهام به انصار در قتل عثمان دانست. ابوايوب در پاسخ نامه، گناه آن را از انصار نفي نمود و به گردن معاويه انداخت.[67]

 

ابوايوب در نبرد با خوارج نيز سمت فرماندهي داشت.[68] ‏آورده‌اند كه پيش از اين نبرد، از سوي امام علي(عليه السلام) مأمور گفت‌وگو و فراخواندن خوارج به صلح گشت.[69] بر پايه نوشته مسعودي، ابوايوب نخستين فرد از اصحاب اميرمؤمنان بود كه به خوارج حمله كرد و زيد بن حصين خارجي، فرمانده جناح چپ خوارج، را كشت.[70]

 

ابوايوب پس از جنگ نهروان، از سوي امام علي(عليه السلام) به حكمراني مدينه منصوب شد.[71] آورده‌اند كه به جاي خود، فردي از انصار را گماشت و خود در آن شهر نماند.[72] در گزارش ديگر آمده كه در پي حمله بُسر بن اَرطات*، از فرماندهان معاويه، به مدينه، ناگزير به ترك آن شهر شد و به كوفه رفت.[73] بر پايه گزارشي، بسر پس از تسلط بر مدينه، خانه ابوايوب را به آتش كشيد.[74]

 

 از بوايوب نقل شده كه رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) به امام علي(عليه السلام) فرمود: خداوند تو را به زينتي آراسته كه هيچ‏ كس را بدان نياراسته و آن زهد در دنياست.[75] از وي روايت‏هايي ديگر نيز
در مناقب اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده است.[76] او راوي حديث نبرد امام علي(عليه السلام) با ناكثين، قاسطين و مارقين بود. به او ‏گفتند: چگونه با اهل قبله به جنگ برخاسته‏اي؟ ‏گفت: اين خواست پيامبر بود تا همراه امام علي (عليه السلام) با ناكثين، قاسطين و مارقين بجنگم.[77] علامه اميني طرق مختلف اين احاديث را جمع‏آوري كرده است.[78]

 

نيز ابوايوب از رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) نقل كرده است كه به عمار ‏فرمود: اي عمار! تو به دست سركشان و ستمكاران كشته خواهي شد و در آن حال بر حق خواهي بود. اي عمار! اگر مردم به راهي رفتند و علي(عليه السلام) به راهي، تو راه او را در پيش گير. او تو را به راه هلاكت نمي‏برد و از راه هدايت بيرونت نمي‌‏كند.[79] او پس از سخنراني امام(عليه السلام) در كوفه، گواهي داد حديث غدير را از پيامبر شنيده است.[80] ‏گويند: وي امام(عليه السلام) را مولا خطاب مي‏كرد و مي‏گفت: از رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) شنيدم: «مَنْ كنتُ مولاه فهذا ﻋﻠﻰّ مولاه».[81] او از صحابه معتقد به امامت اميرمؤمنان بود.[82] نيز از وي روايت شده كه رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) فرمود: حسن و حسين گل‏هاي خوشبوي من در دنيا هستند.[83]

 

ابوايوب در دوران خلافت معاويه، در نبردهاي تابستاني موسوم به «صائفه» شركت داشت.[84] منابع شيعي، حضور وي را در سپاهي به فرماندهي يزيد، با اجازه امام معصوم و به انگيزه تقويت اسلام دانسته‏اند.[85] او مخالف ولايت‌عهدي يزيد بود. از اين‏ رو، به معاويه هشدار داد او را جانشين خود نكند.[86] وي زباني حق‌گو داشت و هر جا و از هر كه لغزشي مي‏ديد، گوشزد مي‏كرد.

 

در سال 46ق. براي جهاد به مصر رفت[87] و چون عقبة بن عامر، از صحابه پيامبر و حاكم منصوب معاويه، نماز مغرب را به تأخير انداخت، به وي اعتراض كرد و گفت: ممكن است مردم گمان كنند كه او طبق رفتار رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) رفتار مي‏كند.[88] نيز آورده‌اند كه در نبردي، مأمور غنايم را كه ميان زن اسير شده و نوزادش جدايي انداخته بود، نكوهش كرد و گفت: رسول خدا(صلي الله و عليه و آله) مي‏فرمود: كسي كه ميان مادر و فرزندش جدايي افكند، خداوند روز قيامت ميان او و دوستانش جدايي مي‏اندازد.[89]

 

زمان درگذشت وي را سال‏49[90]، 51، 52[91] و نيز 55ق. گفته‏اند.[92] گزارش مشهور آن است كه به سال 52ق. درگذشت.[93] رحلت وي بر اثر بيماري و در نبردي هنگام محاصره باروي شهر قسطنطنيّه رخ داد. او در همين نبرد وصيت كرد كه اگر وفات يافت، پيكرش را تا حد امكان به خاك دشمن برده، آن‌جا دفن كنند.[94]

 

از اين‏ رو، در كنار ديوار قسطنطنيّه دفن شد و مزارش مورد احترام مسيحيان گرديد.[95] مي‏گويند: روميان به مرقد وي تبرك مي‏جستند و باران طلب مي‏كردند.[96] با تسلط تركان بر قسطنطنيّه، آنان بر مزار ابوايوب آرامگاه و در جوارش مسجدي بزرگ و مدرسه و مهمانخانه‏اي براي نيازمندان ساختند كه قبر بسياري از اعيان و بزرگان دولت عثماني كنار آن قرار دارد.

 

به گزارش ابن‏سعد[97] و بلاذري[98] يزيد بن معاويه كه وليعهد و در اين نبرد، فرمانده سپاه مسلمانان بود[99]، بر جنازه وي نمازگزارد و او را به خاك سپرد و آثار ظاهري قبرش را از ميان برد. با اين حال، روميان جاي قبرش را يافتند و به شكافتن آن تهديد كردند. يزيد به آنان پاسخ داد: اگر چنين كنيد، ما نيز كليساها را در سرزمين‏هاي اسلامي ويران خواهيم كرد. از اين‏ رو، مسيحيان از اين جسارت دست كشيدند.[100] بر پايه نوشته ابن‏سعد، ابوايوب فرزندي به نام عبدالرحمان از ام ‏الحسن دختر زيد بن ثابت داشت كه از او نسلي بر جاي نماند.[101] فرزند ديگر وي، عَمره از ام ‏ايوب دختر قيس بن سعد بود كه با صفوان بن اوس بن جابر نجاري ازدواج كرد.[102]

 

منابع

الاحتجاج: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش بهادري و ديگران، تهران، دار الاسوه، 1416ق؛ الاخبار الطوال: الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1960م؛ رجال كشي (اختيار معرفة الرجال): الطوسي (م.460ق.)، به كوشش مصطفوي، دانشگاه مشهد، 1348ش؛ الاستيعاب: ابن‏عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد معوض و عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن‏اثير (م.630ق.)، به كوشش علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصابه: ابن‏حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، قم، الرضي، 1413ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، به كوشش بهبودي، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ التاريخ الصغير: البخاري (م.256ق.)، به كوشش محمود ابراهيم، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، بيروت، اعلمي؛ التاريخ الكبير: البخاري (م.256ق.)، المكتبة الاسلاميه، تركيا، ديار بكر؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبة النميري (م.262ق.)، به كوشش حبيب محمود، قم، دار الفكر،1410؛ تاريخ اليعقوبي: اليعقوبي (م.284ق.)، بيروت، دار صادر؛ تاريخ بغداد: خطيب بغدادي (م.436ق.)، به كوشش مصطفي عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه؛ تقريب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تهذيب التهذيب: ابن‏حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش مصطفي عبدالقادر، بيروت، دار الفكر؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1406ق؛ الثقات: ابن‏حبان (م.354ق.)، حيدر آباد دكن، مؤسسة الكتب الثقافيه؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجمل و النصرة لسيد العتره: المفيد (م.413ق.)، قم، مكتبة الداوري؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، جامعه مدرسين؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ سبل الهدي و الرشاد: الصالحي الشامي (م.942ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.218ق.)، به كوشش محمد محيي‌ الدين، مكتبة ‏محمد علي صبيح و اولاده، مصر، 1383ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، 1414ق؛ عيون الاثر: ابن ‏سيد الناس‏ (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ الغارات: ابراهيم الثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش الحسيني، تهران، انجمن آثار ملي؛ الغدير: الاميني (م.1392ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1397ق؛ فتح الباري: ابن حجر (م.852ق.)، لبنان، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح‏ الدين، قاهره، مكتبة النهضة المصريه، 1379ق؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، بيروت، دار الندوة الجديده؛ كتاب سليم بن قيس: الهلالي (م.76ق.)، به كوشش انصاري، قم، الهادي، 1420ق؛ كنز العمال: المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش بكري حياني و السقاء، بيروت، الرساله، 1409ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش؛ الكامل في التاريخ: ابن ‏اثير الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكني جزء من التاريخ الكبير: البخاري (م.256ق.)، المكتبة الاسلاميه، ديار بكر؛ اللباب في تهذيب الانساب: ابن اثير الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر؛ المحاسن: البرقي (م.274ق.)، به كوشش جلال‏ الدين الحسيني، دار الكتب الاسلاميه؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مصطفي عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، دار المعارف، 1368ق؛ المعجم الاوسط: الطبراني (م.360ق.)، دار الحرمين، 1415ق؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي السلفي، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم رجال الحديث: الخوئي (م.1413ق.)، بيروت، 1409ق؛ معرفة الصحابه: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، رياض، دار الوطن؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مناقب آل ابي‌طالب: ابن‏ شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ مناقب الامام امير المؤمنين عليه السلام: محمد بن سليمان الكوفي (م.300ق.)، به كوشش محمودي، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه،1412ق؛ النهاية في علم الحديث: ابن ‏اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1364ش؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش محمد هارون، قاهره، المؤسسة العربيه، 1382ق.

 

سيد محمود ساماني

 


[1]. الكني، ص89؛ اللباب، ج3، ص153.

[2]. السيرة النبويه، ج2، ص352؛ انساب الاشرف، ج1، ص280-281.

[3]. الاصابه، ج7، ص29.

[4]. الثقات، ج3، ص103؛ اسد الغابه، ج2، ص121.

[5]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص369.

[6]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص448؛ تاريخ المدينه، ج1، ص235.

[7]. اسد الغابه، ج5، ص568؛ الاصابه، ج8، ص362.

[8]. تقريب التهذيب، ج2، ص664.

[9]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص484؛ الطبقات، خليفه، ص438.

[10]. السيرة النبويه، ج2، ص313؛ الطبقات، ابن سعد، ج3،ص484.

[11]. انساب الاشراف، ج1، ص314-315.

[12]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص183؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص41.

[13]. مروج الذهب، ج2، ص28؛ تهذيب التهذيب، ج3، ص97؛ البداية و النهايه، ج8، ص64.

[14]. السيرة النبويه، ج2، ص352؛ تاريخ خليفه، ص29؛ معرفة الصحابه، ج3، ص933.

[15]. السيرة النبويه، ج2، ص352؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص120؛ الاصابه، ج2، ص200.

[16]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص484.

[17]. المغازي، ج1، ص161؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص368.

[18]. البداية و النهايه، ج3، ص380.

[19]. السيرة النبويه، ج2، ص533.

[20]. السيرة النبويه، ج2، ص313؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص484؛ فتح الباري، ج6، ص28.

[21]. المغازي، ج1، ص318.

[22]. المغازي، ج1، ص318؛ السيرة النبويه، ج2، ص370.

[23]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص369.

[24]. المغازي، ج2، ص434؛ تاريخ المدينه، ج1، ص335.

[25]. جامع البيان، ج18، ص128.

[26]. الاصابه، ج2، ص201.

[27]. الدر المنثور، ج4، ص14.

[28]. تاريخ خليفه، ص63.

[29]. السيرة النبويه، ج3، ص802؛ عيون الاثر، ج2، ص402.

[30]. صحيح البخاري، ج2، ص177؛السنن الكبري، ج5، ص120.

[31]. تهذيب الكمال، ج1، ص206.

[32]. عيون الاثر، ج2، ص401؛ سبل الهدي، ج11، ص381؛ ج1، ص58.

[33]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص357؛ التاريخ الصغير، ج1، ص66؛ تاريخ دمشق، ج26، ص194.

[34]. الكافي، ج6، ص55؛ النهايه، ج1، ص455.

[35]. الثقات، ج3، ص459.

[36]. تاريخ دمشق، ج16، ص33؛ تهذيب الكمال، ج8، ص67؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص403.

[37]. تهذيب الكمال، ج8، ص66-67.

[38]. سير اعلام النبلاء، ج2، ص403.

[39]. نك: مسند احمد، ج5، ص412 به بعد؛ المعجم الكبير، ج4، ص130 به بعد؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص403.

[40]. تاريخ دمشق، ج58، ص55؛ فتح الباري، ج1، ص159.

[41]. مسند احمد، ج5، ص418-419؛ التاريخ الكبير، ج3، ص136.

[42]. مسند احمد، ج5، ص419؛ المعجم الاوسط، ج5، ص49.

[43]‏. تاريخ المدينه، ج1، ص165.

[44]. تهذيب الكمال، ج8، ص69.

[45]. كتاب سليم بن قيس، ص192-193؛ وقعة صفين، ص246.

[46]. شرح نهج البلاغه، ج8، ص43.

[47]. الخصال، ص465؛ الاحتجاج، ج1، ص103.

[48]. بحار الانوار، ج28، ص213؛ ج34، ص157-158.

[49]. الخصال، ص461؛ الاحتجاج، ج1، ص97.

[50]. الطبقات، خليفه، ص324؛ مروج الذهب، ج2، ص346.

[51]. التاريخ الصغير، ج1، ص66.

[52]. تاريخ طبري، ج3، ص467؛ الكامل، ج2، ص300.

[53]. انساب الاشراف، ج6، ص180.

[54]. الجمل، ص64.

[55]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص33.

[56]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص178.

[57]. الثقات، ج2، ص272.

[58]. الاستيعاب، ج2، ص425؛ اسد الغابه، ج2، ص81.

[59]. مروج الذهب، ج2، ص356.

[60]. الاخبار الطوال، ص210؛ تاريخ طبري، ج5، ص85؛ تاريخ بغداد، ج1، ص165.

[61]. انساب الاشراف، ج3، ص145.

[62]. وقعة صفين، ص368؛ المحبّر، ص291.

[63]. تاريخ خليفه، ص148؛ تاريخ طبري، ص148.

[64]. الامامة و السياسه، ج1، ص173-174؛ الغارات، ج2، ص496-497.

[65]. الفتوح، ج3، ص34-35؛ مناقب، ص455.

[66]. وقعة صفين، ص368.

[67]. تاريخ المدينه، ج4، ص1302؛ الامامة و السياسه، ص97.

[68]. انساب الاشراف، ج3، ص146؛ الاخبار الطوال، ص210؛ تاريخ طبري، ج5، ص85.

[69]. الاخبار الطوال، ص208؛تاريخ طبري، ج4، ص63-64.

[70]. مروج الذهب، ج2، ص406.

[71]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص197؛ انساب الاشراف، ج3، ص155.

[72]. تاريخ خليفه، ص152؛ الثقات، ج2، ص300.

[73]. الغارات، ج2، ص602؛ تاريخ طبري، ج4، ص106.

[74]. الغارات، ج2، ص603-604؛ الفتوح، ج4، ص232؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص10.

[75]. المحاسن، ج1، ص291.

[76]. نك: مناقب الامام امير المؤمنين، ج1، ص265؛ بحار الانوار، ج39، ص301؛ ج40، ص87.

[77]. المستدرك، ج3، ص140؛ شرح نهج البلاغه، ج3، ص207.

[78]. الغدير، ج3، ص192-195.

[79]. تاريخ بغداد، ج13، ص188؛ كنزالعمال، ج11، ص614.

[80]. مسند احمد، ج5، ص419؛ تاريخ دمشق، ج42، ص214؛ الكامل، ج6، ص126؛ الغدير، ج1، ص618 به عد.

[81]. مناقب الامام امير المؤمنين، ص378؛ المعجم الكبير، ج4، ص173.

[82]. رجال كشي، ج1، ص38.

[83]. تاريخ دمشق، ج14، ص130؛ سير اعلام النبلاء، ج3،ص282.

[84]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص369؛ فتوح البلدان، ج1، ص182؛ تاريخ طبري، ج3، ص304.

[85]. نك: رجال كشي، ج1، ص38؛ معجم رجال الحديث، ج8، ص26.

[86]. تاريخ دمشق، ج43، ص320.

[87]. تاريخ دمشق، ج16، ص41.

[88]. مسند احمد، ج4، ص147؛ المعجم الكبير، ج17، ص312.

[89]. مسند احمد، ج5، ص413.

[90]‏. الكامل، ج3، ص459.

[91]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص485؛ تاريخ خليفه، ص159؛ الثقات، ج3، ص102.

[92]. الاصابه، ج2، ص201.

[93]. تاريخ مدينه، ج6، ص41-42؛ المعجم الكبير، ج4، ص118؛ تاريخ بغداد، ج1، ص165.

[94]. المعجم الكبير، ج4، ص118؛ معرفة الصحابه، ج2، ص935-936.

[95]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص485؛ تفسير بغوي، ج1، ص164.

[96]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص485؛ المستدرك، ج3، ص458؛ اسد الغابه، ج5، ص143-144.

[97]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص485.

[98]. انساب الاشراف، ج1، ص280-281.

[99]. تاريخ خليفه، ص159؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص412.

[100]. تفسير بغوي، ج2، ص222؛ الكامل، ج6، ص23.

[101]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص484.

[102]. الطبقات، ابن سعد، ج8، ص449؛ المحبّر، ص431.