ابوجهل
رئیس تیره بنی‌‌مخزوم و از دشمنان سرسخت پیامبر(صل الله علیه و اله) در مکه عمرو بن هشام بن مغیره[1] از تیره بنی‌‌مخزوم قبیله قریش بود. از این رو که مادرش أسماء بنت مخربه/مخرمة بن جندل از بنی‌نهشل بن دارم بن مالک بن حنظل
رئيس تيره بنيمخزوم و از دشمنان سرسخت پيامبر(صل الله عليه و اله) در مكه
عمرو بن هشام بن مغيره[1] از تيره بنيمخزوم قبيله قريش بود. از اين رو كه مادرش أسماء بنت مخربه/مخرمة بن جندل از بنينهشل بن دارم بن مالك بن حنظله بود[2]، او را ابن الحنظليه[3] نيز خواندهاند. پدرش هشام از مردان سرشناس و مهماننواز مكه به شمار ميرفت و بر بنيمخزوم رياست داشت. قريش مرگ او را مبدأ تاريخ خود قرار داد.[4] از زمان ولادت ابوجهل و زندگي او پيش از ظهور اسلام، آگاهي چنداني در دست نيست.
بنيمخزوم در ورودي اجياد كبير سكونت داشتند. خانه ابوجهل نيز همان جا بود[5] و بعدها به هِشام بن سليمان رسيد.[6] اين خانه اكنون كنار درِ مسجدالحرام و در مجاورت باب النبي، در قشاشيه، قرار گرفته است.[7] ناصر خسرو، خانه وي را برابر باب المعامل از درهاي مسجدالحرام دانسته كه بعدها به مستراح تبديل شده است.[8]
زيركي و هوشياري او در آن عصر سبب شد تا برخلاف سنت عرب جاهلي كه عضويت در دار الندوه را براي غير بنيقصي به 40 سالگي مشروط كرده بود[9]، در نوجواني[10] يا حدود 30 سالگي[11] عضو آن شورا شود.[12] شايد به همين سبب قريش وي را ابوالحكم ميخواند. بعدها رسول خدا(صل الله عليه و اله) از او با كنيه ابوجهل ياد كرد.[13] وي از بازرگانان ثروتمند و اشراف مكه بود.[14]
ابوجهل و دعوت پيامبر(صل الله عليه و اله)
وي پس از آشكار شدن دعوت پيامبر(صل الله عليه و اله)، از دشمنان سرسخت ايشان و مسلمانان بود. او نبوّت را بر پايه فرهنگ قبيلگي تحليل ميكرد[15] و ميگفت: ما و فرزندان عبدمناف در شَرَف و بزرگي به رقابت برخاستيم. اطعام كردند و اطعام كرديم؛ عطا كردند و عطا كرديم تا به نزديك هم رسيديم. گفتند: از ما پيامبري است كه بر او وحي ميشود. به خدا سوگند! هرگز بدو ايمان نياورده، تصديقش نخواهيم كرد.[16] در گزارشي ديگر، ابوجهل در پاسخ اخنس بن شريق، از دشمنان پيامبر كه درباره ايشان پرسيده بود، به رغم تأكيد بر صداقت پيامبر، از پذيرش نبوت پيامبر تنها به دليل تعصب قبيلگي و اين كه بنيقصي، خاندان پيامبر، رياست مكه و مناصب كعبه را نيز عهدهدار بودند، سر باززده، گفت: با پذيرش نبوت محمد، چه چيزي براي ديگر تيرههاي قريش ميماند؟ آيه 33 انعام/6 درباره اين گفتوگو دانسته شده[17] كه وي ضمن عدم تكذيب رسول خدا، قرآن را انكار ميكرد: {فإنّهم لايُكذّبونكَ و لكنّ الظالمين بايتِ اللهِ يَجحَدونَ}.
ابوجهل براي بازداشتن تازه مسلمانان از پايبندي به اسلام، رفتاري كينهتوزانه با آنان در پيش گرفت. شكنجه ياسر و سميه از وابستگان بنيمخزوم[18] كه به شهادت آن دو انجاميد، از آن جمله است. او زنيره كنيز بنومخزوم را چنان شكنجه كرد كه نابينا شد.[19] برخي مفسران آيه 20 فرقان/ 25 را درباره ابوجهل و چند تن ديگر ميدانند كه به تحقير ابوذر و ديگر مؤمنان پرداختند[20]: {و جَعَلنا بَعضَكم لِبعضٍ فِتنةً أتَصبِرونَ و كانَ ربُّكَ بَصيراً}.
وي براي بازگرداندن عيّاش بن ابيربيعه، برادر مادرياش كه به اسلام گرويده و به يثرب مهاجرت كرده بود، تمام تلاش خود را به كار گرفت و پس از بازگرداندنش به شكنجه وي پرداخت.[21] نيز برادر خود سلمه را كه پس از هجرت دوم به حبشه به مكه بازگشته بود، حبس كرد و او تا سال پنجم ق. نتوانست به مدينه هجرت كند.[22] ابوجهل با متهمكردن پيامبر به سحر، مسلمانان را پيروان فردي جادوگر ميخواند. آيه 8 فرقان/25: {وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلا مَسحُورًا} به همين سخن اشاره دارد.[23] نيز آنگاه كه اندك ملايمت وليد بن مغيره، از بزرگان بنيمخزوم، را با پيامبر(صل الله عليه و اله) دريافت، با حيلهگري وي را بر آن داشت تا كلام خداوند را سحر بخواند.[24] آيات 24-25 مدثّر/ 74: {فقال إن هذا إلّاسِحرٌ يُؤثَر * إن هذا إلّا قول البَشـرِ} بيانگر اين واقعهاند.[25] او در اقدامي ديگر همسو با بزرگان قريش از 17 مقتسمي بود كه در موسم حج راههاي مكه را ميان خود قسمت نموده، ضدّ پيامبر تبليغ ميكردند.
خداوند در آيه 90 حجر/ 15 به آنان اشاره دارد: {كَمَا أَنزَلنَا عَلَى المُقتَسِمِينَ}. او به تمسخر پيامبر و آيات قرآن ميپرداخت؛ چنانكه از تمسخر وي پس از نزول آيات 27-30 مدثّر/74 ياد شده است.[26] برخي مفسران وي را از مصداقهاي مستهزئين در آيه {إِنَّا كَفَينَاكَ المُستَهزِئِينَ} (حجر/15، 95) دانستهاند.[27]
از ديگر كوششهاي او ضدّ پيامبر و مسلمانان ميتوان به اين نمونهها اشاره كرد: تهمت و افترا به مسلمانان[28]، جلوگيري از استماع قرآن[29] در حال كه خود پنهاني به آن گوش فراميداد[30] و با پيامبر ارتباط داشت[31]، كوشش براي برقراري پيمان صحيفه ضدّ پيامبر(صل الله عليه و اله) و بنيهاشم در سال هفتم و تلاش براي جلوگيري از نقض آن.[32] آوردهاند كه مادر يا خالهاش، جلاس، نگهدارنده اين پيماننامه بود.[33] به گفته ابن سعد، طرح مشاركت مردان تيرههاي مختلف قريش در قتل پيامبر با هدف ناتوانكردن بنيهاشم در انتقام از قاتل و بسندهكردن آنان به پذيرش خونبها، از پيشنهادهاي ابوجهل بود كه قريش آن را پذيرفت. اما با خبر دادن جبرئيل به پيامبر و خوابيدن امام علي7 به جاي پيامبر در ليلة المبيت، اين نقشه بي اثر شد.[34] آيه 30 انفال/8 به اين توطئه اشاره دارد: {و إذ يَمكُر بِك الَّذين كَفروا لِيُثبِتوكَ أو يَقتلوكَ أو يُخرِجوكَ وَ يمكُرونَ و يَمكُرُ اللّهُ و اللّهُ خَيرُ الماكِرينَ}؛ «و ياد كن هنگامي را كه كافران با تو نيرنگ ميكردند تا تو را به بند كشند يا بكشند يا [از مكه] اخراج كنند. نيرنگ ميزدند و خدا تدبير ميكرد و خدا بهترين تدبيركننده است».
وي همراه برخي سران قريش نزد ابوطالب رفت. آنان با تهديد به قتل محمد(صل الله عليه و اله) از او خواستند تا برادرزاده اش را از دعوت خود بازدارد.[35] گفتهاند: ابوجهل سوگند ياد كرد كه اگر پيامبر را در نماز ببيند، گردنش را بزند[36] يا سرش را بر صخرهاي بكوبد.[37] او در صدد وفا به سوگند خود بود كه اعجاز الهي با نزول آيات 9-14 سوره علق/96 او را ناكام گذاشت: {أَرَأَيتَ الَّذِي يَنهَى * عَبدًا إِذَا صَلَّى * ... أَلَم يَعلَم بِأَنَّ اللهَ يَرَى}. به باور برخي مفسران، آيات 8-9 يس/ 36 نيز درباره تصميم ابوجهل به قتل پيامبر در حال نماز نازل شد و خداوند بدينگونه وي را ناكام گذارد[38]: {إِنَّا جَعَلنَا فِي أَعنَاقِهِم أَغلالا فَهِيَ إِلَى الأذقَانِ فَهُم مُقمَحُونَ * وَجَعَلنَا مِن بين أَيدِيهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَينَاهُم فَهُم لا يُبصِرُونَ}.
روزي ابوجهل به آزار پيامبر پرداخت و حمزه به حمايت از ايشان، خشمگينانه ضربتي بر او زد. آوردهاند كه آيه 122 انعام/6 در اين باره نازل شد[39]: {أَوَمَن كَانَ مَيتًا فَأَحيَينَاهُ وَجَعَلنَا لَهُ نُورًا يَمشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعمَلُونَ}. طبري سخناني در تفسير آيه ميآورد؛ اما در اين كه مقصود از {كَمَن مَثَلُهُ فِيالظُّلُمَاتِ} ابوجهل است، ترديد نميكند.[40]
با هجرت پيامبر به يثرب، ابوجهل به توطئه خود بر ضد ايشان و مسلمانان ادامه داد و همه تلاش خود را براي نابودي رسول خدا(صل الله عليه و اله) به كار بست.[41] هنگامي كه پيك ابوسفيان براي نجات كاروان قريش از دستيابي مسلمانان به مكه رسيد، ابوجهل بر بام كعبه رفت و مكيان را به خروج از شهر و رويارويي با مسلمانان تشويق كرد.[42] پس از نجات كاروان تجاري قريش به رهبري ابوسفيان و درخواست وي براي بازگشت سپاه قريش به مكه، وي بر رويارويي با مسلمانان اصرار ورزيد و افراد خواهان بازگشت را بزدل و مسحور پيامبر شمرد و همه را براي ادامه حركت سپاه ترغيب كرد.[43] او با اين سخنان، نخستين نبرد جدي قريش با مسلمانان را به راه انداخت و خود در اين لشكركشي از «مُطْعِمين» يعني كساني بود كه تهيه خوراك سپاه قريش را بر عهده داشتند.
واحدي از كلبي نقل ميكند كه آيه 36 انفال/8 درباره 12 تن از اطعامكنندگان روز بدر نازل شد كه يكي از آنان ابوجهل بود[44] و10 شتر خويش را در جريان نبرد بدر ذبح كرد.[45] خداوند در اين آيه بخشش اموال براي بازداشتن از دين خدا را مايه حسرت كافران و شكست و درافتادن به دوزخ را سرانجام آنان دانسته است: {إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَموَالَهُم لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللهِ فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيهِم حَسرَةً ثُمَّ يُغلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحشَرُونَ}.
ابوجهل در روز بدر خداوند را به داوري خواند و با اين دستاويز كه دين آنان قديم و دين محمد جديد است، از خدا خواست تا اهل هر يك از دو دين را كه نزد او محبوبتر است، ياري كند. به گفته طبرسي آيه 19 انفال/8 به اين رخداد اشاره دارد.[46] برخي منابع از نفرين رسول خدا به ابوجهل پيش از آغاز نبرد بدر سخن گفتهاند.[47] پس از صفآرايي دو سپاه، پيامبر قريش را از جنگ بر حذر داشت و عدم تمايل خود به رويارويي با آنان را اعلان كرد. برخي از قريشيان از اين پيشنهاد پيامبر استقبال كردند؛ اما ابوجهل با تحريك و ترغيب آنان، با پيشنهاد ترك مخاصمه مخالفت كرد[48] و ياران پيامبر را لقمهاي بيش ندانست[49] و گفت: امروز بازنميگرديم تا خدا ميان ما و پيامبر حكم كند.[50]
پيش از شروع جنگ تن به تن، او براي خنثاكردن سخنان عتبة بن ربيعه و نيز تحريك عواطف نيروهاي خود، به عامر حضرمي فرمان داد تا سر خود را تراشيده، با ريختن خاك بر سر خود، خون برادرش را كه در سريه نخله به سال دوم ق. كشته شده بود، طلب كند.[51] زخم زبانهاي تند ابوجهل به عتبه و ترسو خواندنش، وي را واداشت تا در نبردي كه خود براي خاموشكردن شعلهاش ميكوشيد، نخستين كسي باشد كه همراه پسرش وليد و برادرش شيبه، جنگ تن به تن را آغاز كند.[52] كشته شدن اين سه تن، ضربهاي سخت به قريش زد؛ ولي ابوجهل با سخنان خود به آنان اطمينان داد كه پيروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: «لنا العزي و لا عزي لكم». مسلمانان به فرمان پيامبر(صل الله عليه و اله) در پاسخ او شعار «الله مولينا و لا مولي لكم» سر دادند.[53] اين نبرد به شكست مكيان و كشته شدن جگرپارههاي قريش انجاميد[54] و ابوجهل كه فرماندهي سپاه مشركان را بر عهده داشت، به دست دو جوان كم سال انصاري به نام معاذ بن عمرو و معاذ بن عفراء يا عوف و معوذ بن عفراء از پاي درآمد. هنگامي كه هنوز رمقي در تن داشت، عبدالله بن مسعود* سر او را از تن جدا كرد.[55]
وي را با ديگر كشتگان در چاه بدر دفن كردند.[56] مفسران آيه 50 انفال/8 را در شأن ابوجهل و ديگر كشتگان بدر دانستهاند: {وَلَو تَرَي إِذ يَتَوَفَّي الَّذِينَ كَفَرُوا المَلائِكَةُ يَضرِبُونَ وُجُوهَهُم وَأَدبَارَهُم وَذُوقُوا عَذَابَ الحَرِيقِ}؛ «اگر ببيني آنگاه كه فرشتگان جان كافران را ميستانند، بر چهره و پشت آنان ميزنند و گويند: عذاب سوزان را بچشيد!»[57] پيامبر(صل الله عليه و اله) كه منتظر شنيدن خبر هلاك ابوجهل بود و او را سردسته پيشوايان كفر و فرعون امت ميدانست[58]، با شنيدن اين خبر، خدا را بر تحقق وعدهاش سپاس گفت.[59] ابوجهل هنگام كشته شدن 70 سال داشت.[60] از او ذيل آيات 55 فرقان/25 و 15 ليل/92 نيز سخن گفته شده و وي را از مصداقهاي كافران[61]، اهل شقاوت[62] و ... دانستهاند.
او پسر و دختري داشت؛ اما نسلش ادامه نيافت[63] و ابتر ماند. برخي مفسران او را از مصداقهاي ابتر در آيه 3 كوثر/108 دانستهاند.[64] البته بر پايه سخن مشهور، نزول اين سوره درباره عاص بن وائل است.[65] فرزندش عكرمه نيز همانند پدر از دشمنان سرسخت رسول خدا بود. وي در غزوه احزاب به سال پنجم ق. در شمار پنج تن از نامآوران سپاه دشمن بود كه از خندق گذشت؛ اما در پي كشته شدن عمرو بن عبدود به دست امام علي7، گريخت و خود را نجات داد.[66] عكرمه در فتح مكه به سال هشتم ق. از كساني بود كه پيامبر به قتل آنان فرمان داد. اما پس از آن كه گريخت، ايشان از خون او درگذشت. سپس وي مسلمان شد[67] و به مدينه هجرت كرد. بر پايه گزارشي، پيامبر او را عامل صدقات قبيله هوازن كرد[68] و براي آن كه وي آزرده نشود، مسلمانان را از دشنام دادن به پدرش بازداشت.[69] ابوبكر وي را در نبردهاي ردّه* سركرده سپاهي ساخت و به او فرمان داد كه به كارزار مسيلمه كذاب، ز مدعيان دروغين پيغمبري، رود.[70] سر انجام وي در نبرد اجنادين و بر پايه گزارشي، در رخداد يرموك در دوران خلافت عمر كشته شد.[71]
منابع
اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاشتقاق: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي محمد و عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مكه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التعريف و الاعلام: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش محمد علي، طرابلس، كلية الدعوة الاسلاميه، 1401ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لأحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ حجاز در صدر اسلام: احمد العلي، ترجمه: آيتي، مشعر، 1375ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.481ق.)، تهران، زوار، 1381ش؛ السير و المغازي: ابن اسحاق (م.151ق.)، به كوشش سهيل زكار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، 1368ش؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م. 218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العقد الفريد: احمد بن عبد ربه (م.328ق.)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ عيون الاخبار: ابن قتيبة الدينوري (م.276ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مرآة الحرمين: ابراهيم رفعت پاشا، ترجمه: انصاري، مشعر، 1377ش؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتاب، 1405ق.
سيد علي رضا واسعي
[1]. المحبّر، ص139؛ انساب الاشراف، ج1، ص125.
[2]. الطبقات، ج6، ص3؛ السيرة النبويه، ج1، ص623.
[3]. السيرة النبويه، ج1، ص623؛ انساب الاشراف، ج1، ص348.
[4]. المحبّر، ص139؛ المنمق، ص332.
[5]. تاريخ مكه، ص69.
[6]. اخبار مكه، ج2، ص258؛ حجاز در صدر اسلام، ص472.
[7]. مرآة الحرمين، ص147.
[8]. سفرنامه ناصر خسرو، ص128.
[9]. اخبار مكه، ج2، ص253.
[10]. عيون الاخبار، ج1، ص333.
[11]. الاشتقاق، ص155.
[12]. عيون الاخبار، ج1، ص333؛ الاشتقاق، ص155.
[13]. انساب الاشراف، ج1، ص141.
[14]. جامع البيان، ج20، ص119.
[15]. جامع البيان، ج7، ص240.
[16]. السير و المغازي، ص210.
[17]. جامع البيان، ج7، ص240؛ مجمع البيان، ج4، ص455.
[18]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص28؛ التعريف و الاعلام، ص172.
[19]. انساب الاشراف، ج1، ص221-222.
[20]. روض الجنان، ج14، ص205.
[21]. الطبقات، ج3، ص206؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص45.
[22]. انساب الاشراف، ج1، ص237.
[23]. التعريف و الاعلام، ص227.
[24]. اسباب النزول، ص468؛ مجمع البيان، ج10، ص584.
[25]. السيرة النبويه، ج1، ص271.
[26]. مجمع البيان، ج10، ص587.
[27]. التعريف و الاعلام، ص163.
[28]. التعريف و الاعلام، ص172.
[29]. انساب الاشراف، ج1، ص144-145.
[30]. السيرة النبويه، ج1، ص315-316.
[31]. اسباب النزول، ص468؛ مجمع البيان، ج10، ص584.
[32]. السير و المغازي، ص161، 166.
[33]. الطبقات، ج1، ص163؛ انساب الاشراف، ج1، ص271.
[34]. السيرة النبويه، ج1، ص481-482؛ الطبقات، ج1، ص176؛ المحبّر، ج1، ص160.
[35]. السيرة النبويه، ج1، ص417؛ تاريخ طبري، ج2، ص323،325.
[36]. جامع البيان، ج30، ص321.
[37]. جامع البيان، ج22، ص183.
[38]. التفسير الكبير، ج26، ص254.
[39]. مجمع البيان، ج4، ص555.
[40]. جامع البيان، ج8، ص30.
[41]. السيرة النبويه، ج2، ص480؛ مجمع البيان، ج4، ص826.
[42]. الكشاف، ج2، ص197.
[43]. المغازي، ج1، ص37؛ البداية و النهايه، ج3، ص270-271.
[44]. اسباب النزول، ص240؛ كشف الاسرار، ج4، ص43.
[45]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص45.
[46]. مجمع البيان، ج4، ص817.
[47]. المغازي، ج1، ص46.
[48]. المغازي، ج1، ص61.
[49]. السيرة النبويه، ج1، ص623؛ تاريخ طبري، ج2، ص444.
[50]. المغازي، ج1، ص63-64؛ السيرة النبويه، ج1، ص623.
[51]. المغازي، ج1، ص64؛ السيرة النبويه، ج1، ص623.
[52]. المغازي، ج1، ص66-67؛ انساب الاشراف، ج1، ص351.
[53]. سبل الهدي، ج4، ص36.
[54]. المغازي، ج1، ص53؛ السيرة النبويه، ج1، ص617.
[55]. المغازي، ج1، ص91؛ انساب الاشراف، ج1، ص147، 281.
[56]. البداية و النهايه، ج3، ص292-293.
[57]. جامع البيان، ج10، ص31؛ مجمع البيان، ج4، ص846.
[58]. انساب الاشراف، ج1، ص141.
[59]. المغازي، ج1، ص91.
[60]. انساب الاشراف، ج1، ص130.
[61]. جامع البيان، ج19، ص18؛ الدر المنثور، ج5، ص74.
[62]. الكشاف، ج4، ص764.
[63]. جمهرة انساب العرب، ص145؛ اسد الغابه، ج3، ص570.
[64]. تفسير قرطبي، ج21، ص222.
[65]. جامع البيان، ج30، ص212؛ اسباب النزول، ص494.
[66]. السيرة النبويه، ج2، ص224-226؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص50.
[67]. الطبقات، ج2، ص103.
[68]. الطبقات، ج6، ص4.
[69]. العقد الفريد، ج2، ص236.
[70]. تاريخ طبري، ج3، ص281-282؛ اسد الغابه، ج3، ص569.
[71]. الطبقات، ج6، ص4؛ الاستيعاب، ج3، ص1083.