ابوزَمعه ‏اسدی

 از دشمنان پیامبر گرامی(صلی الله علیه و اله) در مکه   اسود بن مطّلب / عبدالمطّلب[1] بن اسد بن عبدالعزّی‌ٰ[2] از تیره بنی‌اسد قریش مکنّا به ابوزمعه است.[3] وی از سران قریش[4]، فردی بخشنده و در زمره کسانی بودکه در رخداد نصب حجرالاس

 از دشمنان پيامبر گرامي(صلي الله عليه و اله) در مكه

 

اسود بن مطّلب / عبدالمطّلب[1] بن اسد بن عبدالعزّي‌ٰ[2] از تيره بني‌اسد قريش مكنّا به ابوزمعه است.[3] وي از سران قريش[4]، فردي بخشنده و در زمره كساني بودكه در رخداد نصب حجرالاسود به سال پنجم پيش از بعثت، يكي از چهار گوشه رداي پيامبر(صلي الله عليه و اله) را گرفت تا سنگِ نهاده در آن را در جاي خود بگذارند.[5] از همنشيني هميشگي او با سران كهنسال مشرك مكه، همچون وليد بن مغيره مخزومي، عاص بن وائل سهمي و اسود بن عبديغوث زهري كه بيشتر در توطئه‌ بر ضد اسلام با هم بودند[6]، مي‏توان حدس زد كه سالياني پيش از عام‏الفيل زاده شده است.

 

تاريخ از دشمني او با پيامبر(صلي الله عليه و اله) و اسلام حكايت دارد.[7] نمونه‏اي از آن، ريشخند پيامبر در حال نماز بود[8] كه نفرين ايشان را در پي داشت.[9] برخي مفسران علّتِ نابينايي[10] و مرگ فجيع او را همين نفرين مي‏دانند.[11] وي براي بازداشتن پيامبر از ابلاغ رسالت، بسيار مي‌كوشيد.[12] هنگام تقاضاي سران مشرك از پيامبر براي سازش و پرستش خدايان يكديگر، او نيز همراه ايشان بود.[13] در پي بهانه‏جويي‏هاي مشركان براي جلوگيري از هدايتگري پيامبر، وي در زمره كساني بود كه از پيامبر خواستند براي اثبات حقانيت خويش،از خدا بخواهد فرشته‌اي بفرستد تا او را تصديق كند و نيز بخواهد قصرهايي از طلا و نقره برايش بسازد تا مانند ديگران در بازار پي معاش نباشد.[14] (فرقان/25، 7-8)

 

مشركان، از جمله ابوزمعه، كارهايي نامعقول را از پيامبر مي‌خواستند.[15] (اسراء/17، 90-93) مثلاً براي عاجز نشان دادن پيامبر، از او دو نيمه‌كردن ماه را خواستند و پس از اين معجزه نيز ايمان نياورده، با اصرار بر شرك خود، پيامبر را ساحر خواندند.[16] (قمر/54، 1-2) مفسران در شأن نزول آياتي ديگر ابوزمعه را مصداق زيانكاران دانسته[17] (عصر/103، 1-2) و از ناسزاگويي او به پيامبر(صلي الله عليه و اله) و خداوند ياد كرده‌اند.[18] (ص/38، 6-7) او در توطئه قتل پيامبر در دار الندوه نيز حضور داشت.[19]

 

از زندگي وي پس از هجرت پيامبر، تنها دو گزارش در دست است. يكي آن كه صفوان بن اميّه براي فرستادن كاروان تجاري از بيراهه به شام با او مشورت كرد.[20] ديگر آن كه در عزاي دو فرزند و يك نوه‌‌اش زمعه، عقيل و حارث بن زمعه كه در بدر كشته‏شدند، بر خلاف مكيان كه از ترس شماتت مسلمانان نمي‌گريستند، بسيار گريست.[21] طبري[22] آورده است كه همه مسخره ‏كنندگان پيامبر(صلي الله عليه و اله) پيش از بدر نابود شدند. اين گزارش او را نيز شامل مي‏شود؛ ولي صدوق مرگ وي را پس از بدر ياد مي‏كند[23] كه با ديگر داده‏هاي تاريخ سازگارتر است.[24] بلاذري به نقل از واقدي، سن او را نزديك به 100 سال دانسته است.[25]

 

 

… منابع

الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي محمد و عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير العياشي: العياشي (م.320ق.)، به كوشش رسولي محلاّتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزايري، لبنان، دار السرور، 1411ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المعتبر: المحقق الحلي (م.676ق.)، مؤسسة سيد الشهداء، 1363ش؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق.

 

سيد علي رضا واسعي

 


[1]. مروج الذهب، ج‌2، ص‌295؛ الاستيعاب، ج2، ص660؛ ج3، ص910.

[2]. السيرة النبويه، ج‌1، ص‌362.

[3]. انساب الاشراف، ج1، ص148.

[4]. انساب الاشراف، ج1، ص150؛ مروج الذهب، ج‌2، ص‌295.

[5]. تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌19-20.

[6]. تفسير قمي، ج1، ص409؛ التبيان، ج10، ص42.

[7]. تفسير عياشي، ج‌2، ص‌252.

[8]. تفسير قمي، ج1، ص409؛ روح المعاني، ج‌14، ص‌127.

[9]. السيرة النبويه، ج‌2، ص‌409.

[10]. جامع ‌البيان، ج‌14، ص‌95.

[11]. انساب الاشراف، ج1، ص148-149؛ الخصال، ج1، ص‌280؛ سبل الهدي، ج2؛ ص461.

[12]. تاريخ طبري، ج1، ص543؛ التبيان، ج10، ص461.

[13]. السيرة النبويه، ج‌1، ص‌362.

[14]. الدر المنثور، ج6، ص236-237.

[15]. جامع البيان، ج23، ص152.

[16]. البداية و النهايه، ج‌3، ص‌96؛ الدر المنثور، ج‌7، ص‌671-672‌.

[17]. تفسير قرطبي، ج2، ص123.

[18]. جامع البيان، ج23، ص152.

[19]. تاريخ طبري، ج‌1، ص‌566‌.

[20]. المغازي، ج‌1، ص‌197-198.

[21]. تاريخ طبري، ج‌2، ص‌41.

[22]. جامع ‌البيان، ج‌14، ص‌96.

[23]. الخصال، ج‌1، ص‌280.

[24]. المغازي، ج‌1، ص‌122-123؛ تاريخ طبري، ج‌2، ص‌41.

[25]. السيرة النبويه، ج‌1، ص‌362؛ التبيان، ج‌10، ص‌420؛ تفسير قرطبي، ج‌2، ص‌123.