ابولُبابه انصاری
جانشین پیامبر(صلی الله علیه و اله) در مدینه در برخی غزوه‌ها که ستون توبه در مسجدالنبی به او منسوب است ابولبابه بشیر بن عبدالمنذر بن زَنْبَر/ زُبَیر[1] از تیره بنی‌عمرو بن عوف قبیله اوس[2] بود. از او با نام رفاعه[3] نیز یاد شده
جانشين پيامبر(صلي الله عليه و اله) در مدينه در برخي غزوهها كه ستون توبه در مسجدالنبي به او منسوب است
ابولبابه بشير بن عبدالمنذر بن زَنْبَر/ زُبَير[1] از تيره بنيعمرو بن عوف قبيله اوس[2] بود. از او با نام رفاعه[3] نيز ياد شده است؛ اما بسياري از منابع نام برادرش را رفاعه دانستهاند.[4] از احوال ابولبابه تا پيش از مسلمان شدن گزارشي در دست نيست. بر پايه سخن مشهور، وي همراه گروهي از يثربيان در بيعت عقبه دوم* به سال سيزدهم بعثت حضور داشت و پس از بيعت با رسول خدا، از سوي ايشان به عنوان يكي از نقباي انصار برگزيده شد.[5] از اين رو، اسلام آوردنش در فاصله بيعت عقبه اول به سال دوازدهم بعثت و عقبه دوم صورت گرفته است. اما بر پايه روايتي، وي از جمله كساني بود كه پس از هجرت رسول خدا(صلي الله عليه و اله) به مدينه، در پي انكار ايشان برآمدند؛ ولي با ديدن معجزه پيامبر، تسليم شدند.[6] بر پايه خبري، او از بدريان بوده[7]؛ اما مشهور آن است كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) او را از ميان راه، جايي به نام روحاء*، به مدينه بازگرداند تا جانشين ايشان در آن شهر باشد. پيامبر سهم او را از غنايم همانند حاضران در بدر دانست.[8] وي در غزوههاي بنيقينُقاع به سال دوم ق. و سَويق نيز جانشين رسول خدا در مدينه بود.[9] در غزوه اُحُد به سال سوم ق. و ديگر جنگهاي پس از آن نيز شركت داشت.[10]
بر پايه گزارشي، پيامبر(صلي الله عليه و اله) او را در غزوه بنيقريظه به سال پنجم ق. امير نبرد كرد.[11] اين شايد از آن روي بود كه قبيله او همپيمان يهود بنيقريظه بودند. داستان خيانت وي و توبهاش در ماجراي محاصره اين طايفه يهود، مشهور است. پيامبر(صلي الله عليه و اله) به سبب خيانت و عهدشكني بنيقريظه در غزوه احزاب، پيشنهاد صلح ايشان را نپذيرفت و به درخواست آنان، ابولبابه را كه همپيمانشان بود، نزدشان فرستاد. آنان نظر او را درباره تسليم شدن و پذيرش حكميّت سعد بن معاذ جويا شدند. وي با اشاره به گلوي خود به آنان فهماند كه حتي در اين صورت نيز كشته خواهند شد.[12] برخي مفسران نزول آيات {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وانتم تعلمون * و اعلموا انَّما اَمولُكُم واَولدُكُم فِتنَةٌ...} (انفال/8، 27-28) را درباره اين كار او دانستهاند. در اين آيات، خداوند ايمان آورندگان را از خيانتكردن به خدا و رسولش بر حذر داشته و فرزندان و اموال را مايه آزمون دانسته است.[13] به اعتقاد برخي، اموال و فرزندان ابولبابه كه نزد بنيقريظه بود، او را به اين خيانت واداشتند.[14] به گزارشهاي ديگر، مظلوم نمايي يهوديان و فشار عاطفي ناشي از گريستن آنان، سبب اين خيانت بود.[15] برخي نزول آيات 41 و 51 مائده/5[16] و 102 توبه/9[17] را نيز درباره خيانت وي دانستهاند.
به گفته خود ابولبابه، پس از خيانت هنوز گامي برنداشته بود كه احساس گناه وجودش را فراگرفت. براي رهايي از عذاب وجدان، به جاي آن كه نزد رسول خدا(صلي الله عليه و اله) رود و گزارش دهد، يكسره به مسجد رفت و خود را با طناب به يكي از ستونهاي آن بست و سوگند ياد كرد كه اجازه ندهد جز پيامبر(صلي الله عليه و اله)كسي او را از ستون باز كند.[18] پيامبر(صلي الله عليه و اله) با آگاهي از اين ماجرا فرمود: اگر او نزد من ميآمد، برايش آمرزش ميخواستم. اما اكنون كه كار به اينجا كشيده است، تا هنگامي كه خداوند او را نبخشايد، وي را از ستون نميگشايم.[19] سرانجام پس از شش[20]، هفت [21] يا 20 شبانه روز[22] در پي نزول آيه 27 انفال/8 توبه او پذيرفته شد.[23] امّ سلمه، همسر رسول خدا، گزارش كرده كه سحرگاهان پيامبر را خندان ديد و چون علت را پرسيد، ايشان از پذيرش توبه ابولبابه خبر داد. امّ سلمه اين مژده را با اجازه پيامبر(صلي الله عليه و اله) به ابولبابه داد. مردم به سوي او هجوم آوردند تا وي را از ستون باز كنند. اما او جز به انجام اين كار به دست پيامبر راضي نشد تا آنگاه كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) او را از ستون باز كرد.[24]
بر پايه گزارشي غير مشهور، ابولبابه از شركت در آخرين غزوه پيامبر(صلي الله عليه و اله) يعني تبوك به سال نهم ق. سر پيچيد و پس از پشيماني، خود را به ستوني در مسجد پيامبر بست[25] و چون خداوند توبه سرپيچندگان از تبوك را پذيرفت، پيامبر(صلي الله عليه و اله) وي را از ستون باز كرد و او از ايشان خواست كه انفاق همه اموالش را در راه خدا بپذيرد. پيامبر(صلي الله عليه و اله) پس از نزول آيه {خُذ مِن أَموَالِهِم صَدَقَةً...} (توبه/9، 103) بخشي از اموال او را پذيرفت.[26]
ستوني كه ابولبابه خود را بدان بست، از همان زمان به ستون توبه[27] يا ستون ابولبابه[28] معروف شد. در گزارشي، از آن به ستون مُخَلَّقه نيز ياد شده است؛ زيرا همانند ستون مخلقه، خوشبو ميشد.[29] ستون توبه از جايهاي بافضيلت مسجدالنبي است. به روايتي، پيامبر(صلي الله عليه و اله) بيشترين نوافل خود را كنار اين ستون به جا ميآورد.[30]
برخي منابع از ستيز او با يتيمي از انصار بر سر نخلهاي سخن گفتهاند. چون پيامبر(صلي الله عليه و اله) حق را به جانب ابولبابه ديد، به سود او حكم كرد؛ اما چون بيتابي يتيم را نگريست، از ابولبابه خواست نخلش را در برابر نخلي در بهشت به يتيم واگذارد. اما او نپذيرفت و خشم پيامبر را برانگيخت.[31]
ابولبابه در فتح مكه به سال هشتم ق. پرچمدار بنيخَطمه[32] يا بنيعمرو بن عوف[33] از اوس و سپس در غزوه حُنين پرچمدار بنيعمرو بن عوف بود.[34] بر پايه نقل يعقوبي، پيامبر(صلي الله عليه و اله) در فتح مكه، او را جانشين خود در مدينه قرار داد.[35] گويند: ابولبابه پس از ويراني مسجد ضرار* به سال نهم ق. از چوبهاي آن منزلي ساخت؛ ولي در آن خانه هيچ خير و بركتي نيافت.[36] وي راوي حديث پيامبر بود[37] و پسرانش، سائب و عبدالرحمن، از او روايت كردهاند.[38] از روايتهاي او مهلت دادن به بدهكار[39] و قرائت قرآن با صوت زيباست.[40]
درباره رفتار او با خلفا و اهل بيت: پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و اله) گزارشي در دست نيست. زمان درگذشت او را پيش از خلافت عثمان[41] يا در آغاز خلافت او[42] يا زمان خلافت علي(عليه السلام)[43] و يا پس از سال 50ق. دانستهاند.[44] وي از همسرش نسيبه بنت فضاله، دختري به نام لبابه[45] و از ديگر همسرش زينب دختر خذام، پسراني به نام سائب و عبدالرحمن داشت.[46]
منابع
الآحاد و المثاني: ابن ابيعاصم (م.287ق.)، به كوشش باسم فيصل احمد الجوابره، رياض، دار الدرايه، 1411ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي وشركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الامالي: الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق؛ الامالي: المفيد (م.413ق.)، به كوشش غفاري و استاد ولي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ يحيي بن معين: يحيي بن معين البغدادي (م.233ق.)، به كوشش عبدالله احمد، بيروت، دار القلم؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تخريج الاحاديث و الآثار: جمال الدين الزيلعي (م.762ق.)، به كوشش عبدالله بن عبدالرحمن، دار ابن خزيمه، 1414ق؛ التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: به كوشش ابطحي، قم، مدرسه امام مهدي عجل الله تعالي فرجه،1409ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، بيروت، الرساله، 1415ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابيحاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ حلية الاولياء: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ رجال الطوسي: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش القيومي، قم، نشر اسلامي، 1415ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن ابيداود: السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ شرائع الاسلام: المحقق الحلي (م.676ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازي، تهران، استقلال، 1409ق؛ صحيح ابن خزيمه: ابن خزيمه (م.311ق.)، به كوشش محمد مصطفي، المكتب الاسلامي، 1412ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ عيون الاثر: ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، مؤسسة عزالدين، 1406ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1992م؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛ الموسوعة الفقهية الميسره: محمد علي الانصاري، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1415ق؛ موسوعة مكة المكرمه و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
سيد محمود ساماني
[1]. جمهرة انساب العرب، ص334؛ الاستيعاب، ج4، ص1740.
[2]. الثقات، ج3، ص32؛ جمهرة انساب العرب، ص332، 334؛ الاستيعاب، ج4، ص1740.
[3]. تاريخ يحيي بن معين، ج1، ص108؛ حلية الاولياء، ج1، ص366؛ رجال طوسي، ص39.
[4]. الثقات، ج3، ص32؛ الاصابه، ج2، ص409؛ فتح الباري، ج6، ص248؛ ج7، ص252.
[5]. تاريخ الاسلام، ج3، ص361.
[6]. تفسير منسوب به امام عسكري، ص92-96؛ نك: مناقب آل ابي طالب، ج1، ص82.
[7]. رجال طوسي، ص27؛ الاستيعاب، ج4، ص1740.
[8]. المغازي، ج1، ص159؛ السيرة النبويه، ج2، ص445، 509؛ الطبقات، ج3، ص348.
[9]. المغازي، ج1، ص180؛ السيرة النبويه، ج2، ص45، 49؛ تاريخ طبري، ج2، ص481، 485.
[10]. الطبقات، ج3، ص348، 349؛ الاستيعاب، ج4، ص1740.
[11]. المغازي، ج2، ص507.
[12]. المغازي، ج2، ص506-507؛ مجمعالبيان، ج4، ص823.
[13]. اسباب النزول، ص157-158؛ الكشاف، ج2، ص213-214؛ مجمع البيان، ج4، ص823.
[14]. مجمعالبيان، ج4، ص823.
[15]. تاريخ طبري، ج2، ص584؛ البداية و النهايه، ج4، ص630.
[16]. جامع البيان، ج6، ص315، 373؛ مجمع البيان، ج3، ص318.
[17]. جامع البيان، ج6، ص149، 178؛ ج11، ص10؛ مجمع البيان، ج5، ص101.
[18]. المغازي، ج2، ص505-507؛ السيرة النبويه، ج2، ص236-237؛ الطبقات، ج3، ص349.
[19]. تاريخ الاسلام، ج2، ص311؛ البداية و النهايه، ج4،ص119.
[20]. السيرة النبويه، ج2، ص238.
[21]. المغازي، ج2، ص507.
[22]. البداية و النهايه، ج4، ص137.
[23]. السيرة النبويه، ج3، ص718؛ اسباب النزول، ص58؛ عيون الاثر، ج2، ص52.
[24]. اسد الغابه، ج2، ص183؛ عيون الاثر، ج2، ص51؛ تخريج الاحاديث، ج2، ص23.
[25]. اسد الغابه، ج1، ص245؛ الاصابه، ج1، ص294.
[26]. المغازي، ج3، ص1072؛ جامع البيان، ج7، ص23-24؛ سبل الهدي، ج5، ص478.
[27]. صحيح ابن خزيمه، ج3، ص350؛ السنن الكبري، ج5، ص247.
[28]. شرائع الاسلام، ج1، ص210؛ سبل الهدي، ج12، ص392؛ الموسوعة الفقهية الميسره، ج3، ص244.
[29]. موسوعة مكة المكرمه، ج2، ص423.
[30]. وفاء الوفاء، ج2، ص42.
[31]. المغازي، ج1، ص281؛ ج2، ص505؛ اسد الغابه، ج2، ص356-357.
[32]. المغازي، ج2، ص800.
[33]. الطبقات، ج3، ص349؛ الاستيعاب، ج4، ص1740.
[34]. المغازي، ج3، ص896.
[35]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص58.
[36]. المغازي، ج3، ص1047.
[37]. الجرح و التعديل، ج2، ص375؛ الثقات، ج3، ص32؛ رجال طوسي، ص27.
[38]. تاريخ الاسلام، ج3، ص36.
[39]. الامالي، مفيد، ص316؛ الامالي، طوسي، ص83.
[40]. سنن ابي داود، ج1، ص331.
[41]. اسد الغابه، ج1، ص196.
[42]. فتح الباري، ج6، ص248.
[43]. الطبقات، ج3، ص349؛ الثقات، ج3، ص32؛ الكامل، ج3، ص403.
[44]. الاصابه، ج7، ص290.
[45]. الطبقات، ج3، ص348؛ المعارف، ص180، 325، 597.
[46]. الطبقات، ج3، ص348؛ الآحاد و المثاني، ج3، ص448.