اجداد رسول الله (صلی الله علیه و آله)
نیاکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به تصریح خود ایشان نسب‌شناسان با استناد به سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) پدران ایشان را تا عدنان، جد بیستم وی، بدین ترتیب برشمرده‌اند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قُص
نياكان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به تصريح خود ايشان
نسبشناسان با استناد به سخن پيامبر(صلي الله عليه و آله) پدران ايشان را تا عدنان، جد بيستم وي، بدين ترتيب برشمردهاند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قُصَيّ بن كِلاب بن مُرّة بن كَعب بن لُؤَي بن غالب بن فِهر بن مالك بن نَضر بن كنانة بن خُزَيمة بن مُدرِكة بن اِلياس بن مُضَر بن نزار بن مَعَدّ بن عدنان. پيامبر(صلي الله عليه و آله) از نام بردن نسب خويش از عدنان تا اسماعيل(عليه السلام) نهي كرد[1]؛ زيرا نسبشناسان در برشمردن آنان به اشتباه افتاده بودند.[2] از اين رو، شرححالنگاران، اجداد پيامبر را همانند خود پيامبر از عدنان آغاز ميكنند.
زندگينامه
1. عَدْنان (جد بيستم): وي مكنّا به ابومعد، به نام فرزندش معد، بود و او را «اُدّ» يا«اُدَد»[3] نيز ميخواندند. وي نخستين كسي بودكه بر كعبه پرده انداخت و انصاب* (نشانههاي حدود حرم) را برنهاد.[4] فرزندان عدنان در گذر زمان به تيرههاي گوناگون قسمت و به عرب عدناني (شمالي) نامآور شدند. قبايلي چون ربيعه، مُضَر، هوازان، بنيتميم،كنانه و قريش از آن جملهاند.[5]
2. معد (جد نوزدهم): او مكنّا به ابوالديث و نام مادرش مَهْدَد دختر لَهْم بن جِلْحَب بود.[6] معد در زمان يورش بخت النصر به قوم يهود 12 ساله بود. او به سرزمين شام رفت و تا پايان نبرد نزد بنياسرائيل ماند.[7] معد با دختري به نام معانه دختر جوشم/ جشم[8] بن عدي بن جرهمي[9] ازدواج كرد[10] كه ثمره آن، چهار پسر به نام قُضاعَه، قَنَص، إياد و نزار بود.[11]
3. نزار (جد هجدهم): كنيهاش ابوحيده[12] و سرور و بزرگ قوم خود و در مكه ساكن بود. مادرش معانه[13] نام داشت. پدرش هنگام تولد وي با كشتن شتراني بسيار، قبايل را اطعام كرد.[14] نزار چهار پسر به نامهاي مُضَر، ربيعه، اَنمار و اياد داشت.[15] او نخستين كسي بود كه در زمان زندگانياش وصيت نمود و اموال خود را ميان فرزندانش قسمت كرد.[16]
4. مُضَر (جد هفدهم): كنيه او ابوالياس[17] و مادرش سوده[18] دختر عَك بن عدنان[19] بود. هنگامي كه پدرش نزار اموالش را ميان فرزندانش قسمت كرد، به او يك خيمه چرمي سرخ يا شتري سرخ رسيد و از آن زمان به مُضَر الحمراء ملقب شد.[20] وي از زيباترين مردان عصر خود بود. صدايي زيبا داشت و خردمند و حكيم بود. مضر دو پسر به نامهاي الياس و عَيلان داشت.[21] پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) مردم را از بي احترامي به آنان از اين رو كه بر دين ابراهيم(عليه السلام) بودهاند، برحذر داشته است.[22]
5. الياس (جد شانزدهم): كنيه او ابوعمرو[23] و نام مادرش رباب دختر حيده بن معد بن عدنان بود.[24] وي در خردمندي شهره زمان و مَثَل او در عرب مانند لقمان حكيم در قومش بود.[25] بر پايه گزارشي، وي از دگرگون شدن سنتهاي ابراهيمي پدرانش ناخرسند بود و آن سنتها را به وضع پيشين خود بازگرداند. مردم از كارهاي نيكش بسيار خرسند بودند. او نخستين كسي بود كه شتران فربه را به كعبه هديه كرد و ركن را پس از وفات حضرت ابراهيم(عليه السلام) بنا نهاد.[26] الياس از همسرش خندف (ليلي) پسراني به نامهاي مدركه (عمرو)، طابخه و قمعه داشت.[27]
6. مدركه (جد پانزدهم): وي بزرگترين فرزند الياس، سرور فرزندان نزار[28] و كنيهاش ابوهذيل[29] و ابوعبدالرحمن[30] بود. گفتهاند: از اين رو وي را مدركه خواندهاند كه هر بزرگي و شرافتي را درك كرده بود. براي او دو فرزند به نام هاي خزيمه و هذيل ياد كردهاند.[31] برخي از دو فرزند ديگر به نام حارثه و غالب هم ياد نمودهاند.[32]
7. خزيمه (جد چهاردهم): كنيهاش ابواسد[33] و نام مادرش سلمي دختر اسلم ابن حاف بن قُضاعه بود.[34] خزيمه از حُكام (داوران) عرب بود.[35] وي فرزنداني به نام كنانه، اسد، اُسده، هون و عبدالله داشت.[36] از نسل او قبايلي چون بنياسد و قاره پديد آمدند.[37]
8. كنانه (جد سيزدهم): او به دوكنيه ابوقيس و ابونضر شهرت داشت.[38] مادرش عوانه دختر سعد بن قيس بن عيلان يا هند دختر عمرو بن قيس بن عيلان است.[39] عرب او را به بزرگي ياد ميكرد و فضيلتهاي بسيار براي وي گزارش كردهاند. فرزندان فراوان براي وي برشمردهاندكه از جمله آنان نضر، مالك و مخرمه هستند.[40]
9. نضر (جد دوازدهم): نام ديگرش قيس و كنيهاش ابوالصلت[41] بود كه به سبب زيبارويي او را نضر خواندند.[42] مادرش هاله، دختر سويد بن غطريف[43] يا بره، دختر مر بن أد بن طابخه بود.[44] به گفته يعقوبي، نضر نخستين كسي بود كه به سبب بلندهمتي «قريش» ناميده شد. برخي نيز تجارت و ثروت وي را سبب اين نامگذاري دانستهاند. به سخني، مادرش او را قريش ناميد. طوايف منسوب به نضر را قرشي گويند.[45] مالك، يخلد و صلت فرزندان وي بودند.
10. مالك (جد يازدهم): كنيهاش ابوحارث و مادرش عاتكه دختر عدوان بن عمرو بن قيس بن عيلان بود. فرزندانش فِهر وحارث نام داشتند.[46]
11. فهر (جد دهم): وي ملقب به قريش بود. برخي قريش را نام و فهر را لقب وي دانستهاند. فرزندان وي را قرشي و سل ديگر برادران او را كناني گفتهاند.[47] مادر وي جندله دختر حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي است.[48] از ويژگيهاي اخلاقي او اين بود كه با پرسوجو حاجتمندان را مييافت و به ايشان كمك ميكرد. فرزندان وي غالب، محارب، حارث، اَسد، عوف، جون و ذئب بودند.[49] به گزارشي فهر همراه مردم خود در برابر چهار پادشاه يمن ايستاد كه قصد ربودن و بردن حجرالاسود به صنعا را داشتند و ميخواستند حج را از مكه به صنعا منتقل كنند. او با كشتن سه تن از آنان و به اسارت گرفتن ديگري، ايشان را شكست داد و در اين ميان، فرزندش حارثه كشته شد.[50]
12. غالب (جد نهم): وي مهتر فرزندان فهر و مادرش ليلي دختر حارث بن تميم بود.[51] وي فرزنداني به نام لؤي، تيم الادرم، يعلب، وهب، كثير و حراق داشت[52]؛ اما ابن اسحاق تنها دو پسر براي او نام برده و مادرشان را سلمي دختر عمرو خزاعي دانسته است. ابن هشام از يك پسر ديگر به نام قيس از همين زن ياد كرده است.[53]
13. لؤي (جد هشتم): مادرش عاتكه دختر يخلد بن نضر بن كنانه بود. وي پس از مرگ پدرش جانشين او شد و به فضل و شرافت نامآور بود.[54] منابع در تعيين فرزندان و همسران او اختلاف دارند.[55] كعب، عامر، سامه، خزيمه از عائذه و نيز عوف، حارث و جُشَم از ماويه دختر كعب بن قين قضاعي، فرزندان او بودند. سعد، ديگر فرزند لؤي، از زني به نام يسره دختر غالب بن هون بن خزيمه بود.[56]
14. كعب (جد هفتم): وي مكنّا به ابوهصيص بود. او را شخصي بزرگوار، دانا و پناه درماندگان در قبيلهاش دانستهاند. او روز جمعه را كه پيش از آن عَروبه خوانده ميشد، جمعه ناميد؛ زيرا در اين روز قوم خود را جمع ميكرد و پس از احترام و اكرام ايشان ظهور پيامبري از نسل خود را نويد ميداد و به آنان سفارش ميكرد تا در صورتي كه به ديدن او موفق شدند، از وي پيروي كنند. وي آرزو ميكرد تا در آن روزگار زنده باشد و ايشان را درك كند.[57] جايگاه والاي كعب در ميان قريش موجب شد تا قريش سال وفات وي را مبدأ تاريخ خود قرار دهند و اين تا مبدأ شدن عام الفيل ادامه داشت.[58] براي كعب سه فرزند به نام مره، عدي و هصيص ياد كردهاند كه مادرشان وحشيه دختر شيبان بن محارب بن فهر بود.[59]
15. مره (جد ششم): او فرزنداني به نام كلاب از هند دختر سرير بن ثعلبة بن حارث و تيم و يقظه از مره دختر سعد بن بارق داشت.[60]
16. كِلاب (جد پنجم): وي جد سوم حضرت آمنه3 مادر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و پس از پدر، شرافت او و جايگاه خاندان مادري را به دست آورد كه اجازه حج داشتند.[61]
17. قُصَيّ (جد چهارم): نام او زيد وكنيهاش ابومغيره بود و از آن رو كه پس از وفات پدر، مادرش او را به شام برد، به قصي (دور شده از وطن) ملقب شد. وي پس از بازگشت به مكه، ازدواج كرد و مهتري يافت و صاحب چهار پسر به نام عبدمناف، عبدالعزي، عبدالقصي و عبدالدار شد. پس از درگذشت حليل، پدر زن قصي و بزرگ مكه، او رياست مكه را در دست گرفت و با شكست قبايل رقيب چون خزاعه و بنيبكر، پراكندگان قريش را گرد آورد و براي آنها در مكه مكانهايي مشخص كرد. از اين رو، او را «مُجْمِع» نيز گويند.[62] تأسيس دارالندوه* (مجلس مشورتي قريش) از ديگر كارهاي وي بود.[63]
18. عبدمناف (جد سوم): نام وي مغيره بود و مادرش او را عبدمناف ناميد.[64] در سخاوت و فيضرساني به مردم، گوي سبقت را از برادران خويش ربوده بود. از اين رو، قريش او را فيّاض ميخواند. در زيبايي نيز ضرب المثل بود تا آنجا كه به او قمر البطحاء ميگفتند.[65] به همين جهات، همگان او را براي جانشيني پدر و عهدهداري منصبهاي او شايستهترين ميدانستند. او شش پسر و شش دختر داشت: مطّلب، هاشم، عبدشمس، تماضر، حنه، قِلابه، بره و هاله كه مادرشان عاتكه دختر مرة بن هلال بود و نوفل، ابوعمر و ابوعبيد كه مادرشان واقده دختر ابيعدي بود و ريطه كه مادرش ثقفيه نام داشت[66].
19. هاشم (جد دوم): نام وي عمرو بود و بعدها به هاشم ملقب شد. از اين رو، فرزندان او به بنيهاشم شهرت يافتند. هاشم پس از پدرش عهدهدار رفادت و سقايت حاجيان شد. وي فردي مهماننواز و بزرگوار بود تا آنجا كه به عمرو العلي[67]، سيد البطحاء و ابوالبطحاء شهرت يافت. در سالي كه قحطي بر مكه حكمفرما شد، او با تهيه آرد از فلسطين نان پخت و با گوشت شتر طعام فراهم كرد و با دست خود نان در غذا خرد نمود. از اين رو، به هاشم (خُردكننده) ملقب شد.[68] او نخستين كسي بود كه سفرهاي زمستاني و تابستاني را براي تجارت با شام و يمن، در ميان قريش جاري كرد.[69]
20. عبدالمطلب (جد اول): او ميان مردم به فيّاض (بخشنده)[70] و شيبة الحمد[71] شهرت داشت. سخاوتمندي او را سبب اين شهرت گفتهاند.[72] وي بخشي از كودكي خود را ميان قبيله مادرش، خَزْرَج، در شهر مدينه سپري كرد و سپس همراه مطلب، عموي خود، به سفارش هاشم به مكه بازگشت.[73] پس از مطلب، برادرش عبدالمطلب مهمانداري حاجيان كعبه و آبرساني را بر عهده گرفت[74] و به كمك پسر بزرگش حارث، چاه زمزم را بازسازي كرد و به حافر الزمزم شهرت يافت.[75] داستان ابرهه* و نحوه رويارويياش با عبدالمطلب از رخدادهاي مهم دوران اوست.[76] بر پايه روايتي، عبدالمطلب در قيامت به صورت يك امت محشور ميشود، در حالي كه سيماي پيامبران و شكوه پادشاهان را دارد.[77]
بر پايه روايتي ديگر، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پنج سنت عبدالمطلب در روزگار جاهليت را برشمرده كه خداوند آنها را در اسلام تأييد كرده است: حرام بودن همسر پدر بر پسران، پرداخت خمس گنجها و غنيمتها، آبرساني به حاجيان، پرداخت ديه قتل با 100 شتر، و طواف در هفت شوط.[78]
اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) ابراهيم و اسماعيل8 بنيانگذاران مكه بودند. برخي از نياكان ايشان مانند عبدمناف، هاشم و عبدالمطلب، مناصبي مهم چون سقايت* (آب دادن به حاجيان)[79] و رفادت* (پذيرايي از حاجيان)[80] و برخي نيز همانند عدنان[81]، الياس[82] و قصيّ بن كلاب (جد چهارم) افزون بر رياست مكه، توليت و پردهداري كعبه را نيز بر عهده داشتند.[83] بزرگي و سروري[84] بر مكه از ويژگيهاي اجداد رسول خدا شمرده شده است.
مكان زندگي اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در مكه، شِعْب (دره) ابيطالب، شعب بنيهاشم و شعب بنيعامر دانستهاند.[85] اما از محل دفن بيشتر اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) اطلاعي در دست نيست. برخي محققان، مدفن آخرين اجداد پيامبر، از قصي تا عبدالمطلب، را مكه و قبرستان ابوطالب دانستهاند[86]، جز هاشم كه بر پايه سخني، در سفر تجاري شام در غزه، از شهرهاي فلسطين، رحلت كرد و همان جا به خاك سپرده شد.[87]
قبرهاي مطهر آنان در شمال آن قبرستان در دامنه كوه قرار دارد و تا پيش از حكومت آل سعود، گنبد و بارگاه داشته و سفرنامهنويسان و مسافران به آن اشاره كردهاند. به گزارشي، گنبدهايي در اين قبرستان بر روي آرامگاههاي عبدمناف و عبدالمطلب، هاشم و ديگر اجداد پيامبر قرار داشته است.[88] دعاهايي خاص براي زيارت قبرهاي اجداد پيامبر روايت شده است.[89]
اوصاف اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله): به گزارش منابع، اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) همگي از برترين افراد روزگار خود بودهاند.[90] برخي از ويژگيهاي آنان در منابع چنين آمده است:
1. سخاوت و بذل و بخشش[91]: اهداي شتران فربه به كعبه از سوي الياس (جد شانزدهم)[92]، قرباني شتران و پذيرايي مردم و حاجيان از سوي عبدالمطلب، اطعام نزار (جد هجدهم)[93]، كمك فهر (جد دهم) به نيازمندان و اطعام هاشم (جد دوم)[94] از آن جملهاند.
2. سيماي زيبا: بيشتر اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) سيمايي زيبا داشتهاند. به گزارش منابع، اين سيماي زيبا[95] به سبب نور مقدس رسول خدا در وجود آنان بوده است.[96] گفتهاند: هر بينندهاي مجذوب زيبايي عدنان (جد بيستم) ميشد[97] و نضر (جد دوازدهم) [98] به زيبايي نامآور بود.[99] عبدمناف را به سبب زيبايي شگفتانگيزش قمر البطحاء لقب داده بودند.[100]
3. پاكدامني و طهارت مولد: اجداد پيامبر همگي پاكدامن بودند[101] و هيچ يك از آميزشي نامشروع زاده نشده است.[102] در اين زمينه، روايتهايي معتبر از پيامبر(صلي الله عليه و آله)[103] و امامان معصوم (عليهم السلام)[104] در دست است.
4. ايمان: درباره ايمان نياكان رسول خدا در ميان مسلمانان اتفاقنظر وجود ندارد. موافقان و مخالفان، براي اثبات نظر خود ادلهاي آوردهاند:
1. ديدگاه دانشوران شيعه: ايمان پدر و مادر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و طهارت و پاكي ولادت همه پيامبران، از ويژگيهاي اعتقادي اماميه است.[105] شيخ صدوق، شيخ مفيد و شيخ طوسي، معتقدند كه همه نياكان پيامبر از آدم(عليه السلام) تا عبدالله مسلمان بودهاند.[106] شيخ مفيد با اشاره به سخن صدوق، تصريح كرده است كه به اجماع اماميه، پدران پيامبر(صلي الله عليه و آله) موحد بودهاند.[107] شيخ طوسي دليل ايمان اجداد پيامبر را اجماع ياد كرده و يادآور شده است كه اجماع اماميه به سبب وجود معصوم در ميان آنان حجّت است. اماميه كتابهايي در اثبات اين اعتقاد نگاشتهاند؛ مانند تنزيه الانبياء نوشته سيد مرتضي و مقصد الطالب في ايمان آباء النبي و عمه ابيطالب اثر ميرزا محمد گرگاني. طبرسي ذيل آيه {يا أبتِ لا تَعبد الشيطان} (مريم/19، 44) با بيان اين كه خطاب متوجه پدر بزرگِ مادري ابراهيم(عليه السلام) بوده و نام پدر حقيقي ابراهيم، تارَخ است، به موحد بودن پدر و اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا آدم(عليه السلام) تصريح كرده است.[108] از ميان متأخران، مجلسي آنان را نه تنها مسلمان، بلكه از صديقين دانسته كه گروهي پيامبران خدا و دستهاي ديگر از اوصياي معصوم بودهاند. به اعتقاد مجلسي، برخي از نياكان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ايمان خود را بر پايه مصالحي پنهان داشتهاند.[109]
در كتب كلامي و تفسيري شيعه، آنجا كه سخن از ايمان اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ميان آمده، به ادله قرآني، حديثي، عقلي و تاريخي استناد شده است:
أ. دليل قرآني: برخي مفسران شيعه به آيه {وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ} ( شعراء/26، 219) تمسك جسته و نياكان پيامبر را مؤمن و ساجد شمردهاند.[110] به اعتقاد متكلمان اماميه، حديثهاي فراوان در تفسير اين آيه، بر ايمان اجداد رسول خدا دلالت دارند.[111] بر پايه منابع تفسيري، پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اصلاب پيامبران بود تا سرانجام نور او به عبدالله بن عبدالمطلب رسيد.[112] نيز از دو آيه {رَبَّنَا وَاجعَلنَا مُسلِمَينِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ} (بقره/2، 128) و {وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيةً في عَقِبِهِ} (زخرف/44، 28) برداشت كردهاند كه بايد كلمه «الله» در نسل حضرت ابراهيم تا روز قيامت بماند و جماعتي از نسل ايشان باشند كه خداوند را در سرشت خود بپرستند.[113] گويا اين برآمده از دعاي ابراهيم(عليه السلام) است كه از خدا خواست او و فرزندانش را از عبادت بتها دور گرداند: {وَإِذ قَالَ إِبرَاهِيمُ رَبِّ اجعَل هَذَا البَلَدَ آمِنًا وَاجنُبنِي وَبَنِيَّ أَن نَعبُدَ الأصنَامَ}. (ابراهيم/14، 35) در اينجا مقصود از {هَذَا البَلَدَ} مكه و مراد از فرزندان، همان اجداد پيامبرند.[114] نيز ابراهيم(عليه السلام) به گزارش قرآن كريم گفت: پروردگارا! من و خاندانم را از نمازگزاران قرار ده: {رَبِّ اجعَلنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِن ذُرِّيتِي}. (ابراهيم/14، 35)
ب. دليل روايي: دستهاي از روايتها بر پاك بودن پدران و مادران پيامبر دلالت دارند؛ مانند اين روايت از پيامبر(صلي الله عليه و آله): «لم أزل أنقل من أصلاب الطاهرين إلى أرحام الطاهرات»؛ «پيوسته از صلبهاي مردان پاك به رحمهاي زنان پاك منتقل ميشدم».[115] و نيز اين روايت: «خداوند ما را در صلب آدم قرار داد و سپس به صلبهاي پدران و رحمهاي مادران منتقل كرد و نجاست و شرك و گناه كفر به ما نرسيد».[116] اين روايتها متواترند. كلمات «الطاهرين» و «الطاهرات» از يكتاپرست بودن آنان نشان دارد؛ زيرا خداوند فرموده: {إِنَّمَا المُشـرِكُونَ نَجَسٌ}. (توبه/9، 28) اگر در اجداد پيامبر كافري يافت ميشد، معنا نداشت كه همگي آنان طاهر دانسته شوند. برخي حكم طهارت در روايتها را پاكي از زنا دانستهاند؛ اما اين توجيه را نميتوان صحيح دانست؛ زيرا بدترين نجاستها شرك است. طهارت در اين روايتها را يا بايد در بر دارنده همه مصاديقش دانست يا شامل مصداق بارز آن شمرد كه شرك است. افزون بر اين، در برخي روايتها، پس از بيان طهارت پدران و مادران پيامبر(صلي الله عليه و آله) از شرك، پاكدامني آنان جداگانه ياد شده است.
در روايتي از ابن عباس، آمده است كه پدر عدنان و مضر، اسد و... بر اسلام و آيين حضرت ابراهيم بودهاند.[117] در حديثي از پيامبر، خطاب به علي(عليه السلام) آمده است: اي علي! عبدالمطلب استقسام به ازلام (از اعمال دوران جاهلي) نميكرد و بت نميپرستيد و از گوشت حيواني كه با نام بتها ذبح ميكردند، نميخورد و ميگفت: من بر آيين ابراهيم هستم.[118] در حديثي، امام علي(عليه السلام)سوگند ياد كرده است كه ابوطالب، عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هيچگاه بت نپرستيدند و بر آيين ابراهيم بودند و به سوي
بيت الحرام نماز ميگزاردند.[119]
بيت الحرام نماز ميگزاردند.[119]
دستهاي ديگر از روايتها از شفاعت پيامبر براي نياكانش سخن گفتهاند[120] و بر پايه سخن قرآن كريم جايز نيست كه پيامبر و مؤمنان براي مشركان آمرزش خواهند و شفاعت كنند. (توبه/9، 113) بر پايه روايتي، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمان داد كه مضر و ربيعه را دشنام دهند؛ زيرا آنان مسلمان بودهاند.[121]
ج. دليل عقلي: متكلّمان اماميه بر آنند كه اگر در پدران پيامبر ضعفي راه داشت، مردم از ايشان بيزار ميشدند. آنان از اين راه، به اثبات ايمان اجداد پيامبر از راه عقلي پرداختهاند.[122]
د. دليل تاريخي: منابع تاريخي درباره ايمان اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) چندان گزارش ندادهاند؛ اما دليلي صريح نيز بر شرك نياكان پيامبر ارائه نكردهاند. از برخي گزارشها ميتوان ايمان آنان را دريافت؛ مانند اين كه مردم عبدالمطلب را ابراهيم ثاني لقب داده بودند.[123] نيز هنگامي كه ابرهه براي تخريب كعبه به مكه هجوم برد و شتران عبدالمطلب را به غنيمت گرفت، وي به ابرهه گفت: «إِنَّ لِهَذَا البَيتِ رَبّاً يمنَعُه»[124] يا: «أنى أنا رب الإبل و إن للبيت رباً سَيَمنعه».[125] در گزارشي ديگر آمده است كه عبدالمطلب حلقه دَرِ كعبه را گرفت و از خداوند خواست 10 پسر به او عطا كند.[126]
2. ديدگاه دانشمندان اهل سنت: برخي دانشوران اهل سنت مانند دانشمندان شيعه، بر ايمان و پاكي پدران پيامبر تأكيد دارند[127]؛ اما بسياري از ايشان آن را باور ندارند. در ميان موافقان، دانشمندان نامآوري به چشم ميخورند كه به سختي با ادعاي كفر اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) مخالفند[128]؛ مانند فخرالدين رازي[129] كه بر ادعاي خود دو دليل دارد: أ. آيات 218-219 شعراء 26: {الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ * وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ}؛ «خدايي كه تو را ميبيند؛ آنگاه كه به عبادت برميخيزي و آنگاه كه در ميان سجدهكنندگان منتقل ميگردي». به گفته رازي، مراد از تقلّب و جابهجايي در ميان ساجدان، انتقال نطفه پيامبر از صُلب يكتاپرست به صلب يكتاپرست ديگر است. ب. حديثي كه بر پاكي پدران و مادران پيامبر تصريح دارد: «لَم أزَل أنْقُلُ مِن أصلابِ الطّاهِرينَ الى أرحام المطهّرات».
در ديدگاه سيوطي نيز خاندان و پدر و مادر پيامبر از «حُنَفا» و بر دين جدّشان ابراهيم(عليه السلام) بودهاند. او معتقد است كه گروهي از دانشوران برجسته اهل سنت، مانند فخر رازي، بر همين عقيدهاند. سيوطي در تأييد نظريه فخر رازي، چند دليل عقلي و روايي ديگر آورده و حديثهايي از بخاري، بيهقي و ابونعيم و ديگر محدّثان گزارش كرده و سپس ادلهاي از شهرستاني و ماوردي آورده است. به اعتقاد او ايمان نياكان پيامبر را مي توان با دو دسته از روايتها ثابت كرد: أ. روايتهايي كه اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) را بهترين افراد زمان خود دانستهاند. ب. حديثهايي كه تصريح دارند افراد يكتاپرست در هر روزگاري وجود داشتهاند. با پيوند دادن اين دو دسته روايت، يكتاپرستي نياكان پيامبر ثابت ميشود.
سيوطي كتابهايي در اين زمينه نوشته است كه عبارتند از: الدرج الرفيعة في الآباء الشريفه، المقاصد السندسية في النسبة المصطفويه، التعظيم و المنّة بأن أبوي رسول اللَّه صلي الله عليه و آله في الجنّه، السبل الجلية في الآباء العليه، مسالك الحنفاء في نجاة آباء المصطفي و نشر العلمين في اثبات عدم وضع حديث احياء ابويه صلي الله عليه و آله واسلامهما علي يديه. از ديگر دانشمندان اهل سنت، سخاوي مورخ نامآور است كه به گفته خود، در اين موضوع يك جلد كتاب نوشته است.
آلوسي ذيل آيه {وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ} (شعراء/26، 19) بر ايمان پدر و مادر رسول خدا تأكيد و يادآوري كرده است كه استدلال به اين آيه را بسياري از بزرگان اهل سنت پذيرفتهاند.[130] او در رد انحصار اين عقيده به شيعه، به سخنان بسياري از اهل سنت پرداخته كه عقيده دارند آزر پدر حضرت ابراهيم(عليه السلام) نبوده و در ميان پدران پيامبر هيچ كافري وجود نداشته است.[131] كتاني حديثهاي دلالتگر بر يكتاپرستي نياكان پيامبر را متواتر شمرده و آنان را از كفر، عيب و پليدي روزگار جاهليت، پاك دانسته است.[132] بر پايه برخي پژوهشهاي معاصر، ماوردي، رازي، سنوسي و تلمساني از دانشمندان اهل سنت، به ايمان نياكان رسول خدا تصريح دارند.[133]
گفتهاند: ابن عربي در پاسخ كسي كه پدر پيامبر را دوزخي خواند، خود او را به موجب اين آيه: {إِنَّ الَّذِينَ يؤذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ} (احزاب/33، 57) ملعون و دوزخي دانست.[134] عمر بن عبدالعزيز اموي (حك: 99-101ق.) كسي را كه پدر پيامبر(صلي الله عليه و آله) را كافر خوانده بود، شايسته كتابت در ديوان ندانست. نيز وي سليمان بن سعد را به سبب داشتن چنين عقيدهاي از ديوان عزل كرد.[135]
در برابر اين گروه، بسياري از اهل سنت بر اين باورند كه پدر و مادر و اجداد پيامبر متأثر از محيط زندگي خويش بتپرست بودهاند.[136] حتي برخي، از جمله ابراهيم حلبي و علي القاري، در اين زمينه كتاب و رساله نوشتهاند.[137] تصريح قرآن بر كفر آزر، پدر ابراهيم(عليه السلام) از ادله اين گروه است. اما برخي مورخان اهل سنت مانند ابنحجر، اجماع مورخان را گزارش كردهاند كه آزر پدر ابراهيم(عليه السلام) نبوده، بلكه عمو يا جد مادري وي بوده و نام پدر او تارخ است و اطلاق «اَب» بر عمو از روي توسّع و مجازگويي است؛ چنانكه در آيه133 بقره/2 خداوند اسماعيل را از اجداد يعقوب شمرده است، در حالي كه عموي يكي از اجداد او بوده است. كلمه «اَب» بر مربي، عمو و جد نيز اطلاق ميگردد، برخلاف «والد» كه تنها به پدر بي واسطه گفته ميشود. برخي از مخالفان ايمان اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) به رغم اعتقاد به آن، با استدلال به حرمت آزردن پيامبر(صلي الله عليه و آله)، طرح اين مسئله را حرام دانستهاند.[138] به نظر ميرسد هدف مخالفان از طرح مسئله شرك اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله)، تطهير بزرگان خودشان بوده كه نه تنها اجدادشان مشرك بودهاند، بلكه خود نيز مدتي بسيار در شرك زيستهاند.
منابع
آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1373ش؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اعلام النبوه: ابوحاتم رازي، بيروت، دار الساقي، 2003م؛ اعلام النبوه: الماوردي (م.450ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، مكتبة الهلال، 2000م؛ الاكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله و الثلاثة الخلفاء: سليمان بن موسي الكلاعي (م.634ق.)، به كوشش عبدالواحد، قاهره، مكتبة الخانجي؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدر آباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ اوائل المقالات: المفيد (م.413ق.)، به كوشش الانصاري، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ بحر العلوم: السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش عمر بن غرامه، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ البرهان في تفسير القرآن: البحراني (م.1107ق.)، قم، البعثه، 1415ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ البلدان: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1423ق؛ تاريخ الخميس: حسين بن محمد الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تصحيح اعتقادات الاماميه: المفيد (م.413ق.)، به كوشش درگاهي، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ تفسير شريف لاهيجي: شريف لاهيجي (م.1088ق.)، به كوشش حسيني و آيتي، انتشارات علمي، 1363ش؛ تفسير فرات الكوفي: الفرات الكوفي (م.307ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ حج در انديشه اسلامي: سيد علي قاضي عسكر، مشعر، 1375ش؛ حق اليقين في معرفة اصول الدين: شبّر (م.1220ق.)، قم، انوار الهدي، 1424ق؛ الخرائج و الجرائح: الراوندي (م.573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ دانشنامه كلام اسلامي: جعفر سبحاني، قم، مؤسسه امام صادق عليه السلام، 1387ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ تفسير روح البيان: بروسوي (م.1137ق.)، بيروت، دار الفكر؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش علي عبدالباري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الروض الانف: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ شرف النبي: خرگوشي (م.506ق.)، ترجمه: راوندي، تهران، بابك، 1361ش؛ شيعهشناسي و پاسخ به شبهات: علي اصغر رضواني، تهران، مشعر، 1384ش؛ الصحيح من سيرة النبي صلي الله عليه و آله: جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ العدد القوية لدفع المخاوف اليوميه: علي بن يوسف الحلي (م.736ق.)، به كوشش رجايي، قم، مكتبة النجفي، 1408ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.828ق.)، به كوشش محمد حسن، نجف، المكتبة الحيدريه، 1380ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف المراد: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش حسن زاده آملي، قم، نشر اسلامي، 1416ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه،1405ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مرآة الحرمين: ابراهيم رفعت پاشا، ترجمه: انصاري، مشعر، 1377ش؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ من لا يحضره الفقيه: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، نشر اسلامي، 1404ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ منهج الصادقين: فتح الله كاشاني (م.988ق.)، تهران، كتابفروشي محمد حسن علمي، 1336ش؛ النظم المتناثر: محمد جعفر كتاني، مصر، دار الكتب السلفيه.
سيد محمود ساماني
[1]. الطبقات، ج1، ص47؛ انساب الاشراف، ج1، ص16؛ بحار الانوار، ج15، ص104-106.
[2]. الطبقات، ج1، ص47؛ انساب الاشراف، ج1، ص16؛ بحار الانوار، ج15، ص105.
[3]. السيرة النبويه، ج1، ص1-2؛ الطبقات، ج1، ص61؛ انساب الاشراف، ج1، ص16.
[4]. انساب الاشراف، ج1، ص20؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص223؛ سبل الهدي، ج1، ص295.
[5]. البداية و النهايه، ج2، ص193.
[6]. انساب الاشراف، ج1، ص18.
[7]. البداية و النهايه، ج2، ص194؛ الاكتفاء، ج1، ص11-12.
[8]. انساب الاشراف، ج1، ص20.
[9]. تاريخ طبري، ج2، ص270.
[10]. الكامل، ج1، ص272.
[11]. جمهرة انساب العرب، ص9؛ الاكتفاء، ج1، ص12.
[12]. انساب الاشراف، ج1، ص20.
[13]. انساب الاشراف، ج1، ص20؛ تاريخ طبري، ج2، ص270.
[14]. الاكتفاء، ج1، ص15.
[15]. انساب الاشراف، ج1، ص28؛ الانساب، ج1، ص22.
[16]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص223؛ تاريخ طبري، ج2، ص268؛ الانساب، ج1، ص35.
[17]. انساب الاشراف، ج1، ص36.
[18]. انساب الاشراف، ج1، ص28.
[19]. انساب الاشراف، ج1، ص28؛ البداية و النهايه، ج2، ص199.
[20]. انساب الاشراف، ج1، ص35؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص223.
[21]. البداية و النهايه، ج2، ص199.
[22]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص226؛ الكامل، ج2، ص32؛ المنتظم، ج2، ص235؛ انساب الاشراف، ج1، ص36.
[23]. انساب الاشراف، ج1، ص36.
[24]. الطبقات، ج1، ص54.
[25]. الاكتفاء، ج1، ص19-20.
[26].تاريخ يعقوبي، ج1، ص227.
[27]. انساب الاشراف، ج1، ص38-39.
[28]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص229.
[29]. انساب الاشراف، ج1، ص41؛ البداية و النهايه، ج2، ص199.
[30]. الطبقات، ج3، ص111.
[31]. السيرة النبويه، ج1، ص92؛ انساب الاشراف، ج1، ص41؛ البداية و النهايه، ج2، ص199.
[32]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص229.
[33]. انساب الاشراف، ج1، ص41؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص29.
[34]. الطبقات، ج1، ص54.
[35].تاريخ يعقوبي، ج1، ص228.
[36]. انساب الاشراف، ج1، ص41؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص229.
[37]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص229؛ جمهرة انساب العرب، ص11.
[38]. انساب الاشراف، ج1، ص43.
[39]. تاريخ طبري، ج2، ص266.
[40]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص232.
[41]. انساب الاشراف، ج1، ص43؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص233.
[42]. انساب الاشراف، ج1، ص43.
[43]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص232.
[44].تاريخ طبري، ج2، ص265.
[45].تاريخ يعقوبي، ج1، ص232-233؛ تاريخ طبري، ج2، ص263-265.
[46]. المحبّر، ص50؛ الكامل، ج2، ص26.
[47]. الطبقات، ج1، ص46.
[48]. السيرة النبويه، ج1، ص95.
[49]. السيرة النبويه، ج1، ص95؛ انساب الاشراف، ج1، ص45.
[50]. الاخبار الطوال، ص39-40.
[51]. انساب الاشراف، ج1، ص45.
[52]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص233.
[53]. السيرة النبويه، ج1، ص95-96.
[54]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص234.
[55]. السيرة النبويه، ج1، ص96؛ البداية و النهايه، ج2، ص203.
[56]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص234.
[57]. الروض الانف، ج1، ص51-52؛ سبل الهدي، ج1، ص278.
[58]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص236.
[59]. السيرة النبويه، ج1، ص103؛ البداية و النهايه، ج2، ص204.
[60]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص236.
[61]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص237.
[62]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص237؛ انساب الاشراف، ج1، ص54-58؛ البداية و النهايه، ج2، ص207.
[63]. انساب الاشراف، ج1، ص58.
[64]. انساب الاشراف، ج1، ص58.
[65]. الروض الانف، ج1، ص47؛ سبل الهدي، ج1، ص272.
[66]. الطبقات، ج1، ص61-62.
[67].تاريخ يعقوبي، ج1، ص241؛ شرف النبي، ص17-18.
[68]. الطبقات، ج1، ص62؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص241؛ تاريخ طبري، ج2، ص252.
[69]. السيرة النبويه، ج1، ص136؛ الطبقات، ج1، ص62؛ تاريخ طبري، ج2، ص247.
[70]. انساب الاشراف، ج1، ص94؛ تاريخ الخميس، ج1، ص159.
[71]. انساب الاشراف، ج1، ص71؛ اعلام النبوه، رازي، ص77؛ اعلام النبوه، ماوردي، ص182.
[72]. البداية و النهايه، ج2، ص253.
[73]. انساب الاشراف، ج1، ص71-72؛ تاريخ طبري، ج2، ص247-248.
[74]. انساب الاشراف، ج1، ص63.
[75]. السيرة النبويه، ج1، ص150.
[76]. السيرة النبويه، ج1، ص50.
[77]. الكافي، ج1، ص447.
[78]. الخصال، ص312-313.
[79]. الطبقات، ج1، ص63؛ تاريخ طبري، ج2، ص252-253.
[80]. انساب الاشراف، ج1، ص63.
[81]. انساب الاشراف، ج1، ص20؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص223؛ سبل الهدي، ج1، ص295.
[82]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص227.
[83]. اعلام النبوه، ماوردي، ص202.
[84]. اعلام النبوه، ماوردي، ص202.
[85]. حج در انديشه اسلامي، ص306.
[86] آثار اسلامي مكه و مدينه، ص51-52.
[87]. الطبقات، ج1، ص64؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص244؛ البلدان، ص167.
[88]. مرآة الحرمين، ص65.
[89]. مفتاح الجنات، ج2، ص6-8.
[90]. مسند احمد، ج4، ص166؛ الخصال، ص559؛ المستدرك، ج3، ص247.
[91]. السيرة النبويه، ج1، ص136، 173؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص241-242؛ الاكتفاء، ج1، ص34-36.
[92]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص227.
[93]. الاكتفاء، ج1، ص11.
[94]. الطبقات، ج1، ص62-63؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص241.
[95]. عمدة الطالب، ص26؛ الاكتفاء، ج1، ص15، 34-36.
[96]. الاكتفاء، ج1، ص15، 34-36.
[97]. تاريخ الخميس، ج1، ص146-147.
[98]. لسان العرب، ج5، ص212، «نضر».
[99]. انساب الاشراف، ج1، ص43.
[100]. الروض الانف، ج1، ص47؛ عمدة الطالب، ص26؛ سبل الهدي، ج1، ص272.
[101]. تاريخ دمشق، ج3، ص401؛ البداية و النهايه، ج2، ص314.
[102]. المصنف، ج7، ص409؛ الطبقات، ج1، ص20-21، 50.
[103]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص575؛ اوائل المقالات، ص46.
[104]. بحار الانوار، ج97، ص203؛ شيعهشناسي، ج1، ص258-259.
[105]. تصحيح اعتقادات اماميه، ص139؛ التبيان، ج4، ص175؛ بحار الانوار، ج12، ص49.
[106]. تصحيح اعتقادات اماميه، ص139.
[107]. اوائل المقالات، ص45-46.
[108]. مجمع البيان، ج4، ص497.
[109]. بحار الانوار، ج12، ص49.
[110]. نك: منهج الصادقين، ج6، ص457.
[111]. دانشنامه كلام اسلامي، ج1، ص606.
[112]. تفسير قمي، ج2، ص125؛ مجمع البيان، ج7، ص323-324.
[113]. تفسير سمرقندي، ج3، ص256؛ التبيان، ج9، ص194.
[114]. تفسير سمرقندي، ج2، ص245؛ البرهان، ج3، ص311.
[115]. تفسير قمي، ج1، ص206؛ اوائل المقالات، ص46؛ الدر المنثور، ج5، ص98.
[116]. الدر المنثور، ج5، ص98؛ بحار الانوار، ج12، ص48؛ ج15، ص119.
[117]. سبل الهدي، ج1، ص291.
[118]. بحار الانوار، ج74، ص56.
[119]. الخرائج و الجرائح، ج3، ص1075؛ بحار الانوار، ج15، ص144؛ ج35، ص81؛ الغدير، ج7، ص387.
[120]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص35؛ بحار الانوار، ج15، ص108.
[121]. الطبقات، ج1، ص48؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص226.
[122]. كشف المراد، ص471-472؛ حق اليقين، ص144.
[123]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص11؛ العدد القويه، ص136.
[124]. بحار الانوار، ج17، ص226.
[125]. السيرة النبويه، ج1، ص50؛ تاريخ طبري، ج2، ص134.
[126]. بحار الانوار، ج15، ص129.
[127]. تصحيح اعتقادات اماميه، ص139؛ التبيان، ج4، ص175؛ بحار الانوار، ج12، ص49.
[128]. نك: شيعهشناسي، ج1، ص252-262.
[129]. التفسير الكبير، ج24، ص537؛ تفسير لاهيجي، ج3، ص402.
[130]. روح المعاني، ج10، ص134؛ شيعهشناسي، ج1، ص259.
[131]. روح المعاني، ج10، ص135.
[132]. النظم المتناثر، ص202.
[133]. الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص186؛ نك: شيعهشناسي، ج1، ص259.
[134]. الدر المنيفه، ص17.
[135]. الدر المنيفه، ص19.
[136]. التفسير الكبير، ج24، ص537؛ البحر المحيط، ج8، ص198.
[137]. شيعهشناسي، ج1، ص255.
[138]. روح البيان، ج1، ص218.