اسماء بنت ابوبکر

از زنان صحابی دارای نقش در تحولات مکه اسماء با ازدواج ابوبکر خلیفه اول، از بنی‌‌تِیم[1] و قیله/ قَتیله دختر عبدالعُزّی از بنی‌‌عامر بن لُؤی[2] دو تیره از قریش[3] حدود 14 سال پیش از بعثت زاده شد.[4] او خواهر تنی عبدالله[5] و 10 سال ب

از زنان صحابي داراي نقش در تحولات مكه

اسماء با ازدواج ابوبكر خليفه اول، از بني‌‌تِيم[1] و قيله/ قَتيله دختر عبدالعُزّي از بني‌‌عامر بن لُؤي[2] دو تيره از قريش[3] حدود 14 سال پيش از بعثت زاده شد.[4] او خواهر تني عبدالله[5] و 10 سال بزرگ‌تر از عايشه[6] خواهر ناتني خود بود.[7]

 

ويژگي‌هايي چون فرزندي خليفه اول[8]، خواهري عايشه همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله)[9]، همسري زبير بن عوام[10]، مادري عبدالله بن زبير شخصيت مؤثر در رويدادهاي گوناگون پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مدينه، عراق و به ويژه مكه[11]، براي وي نقشي بسزا در تحولات سياسي پديد آورد. از لحاظ فرهنگي، روايتگر بودنش از رويدادهاي گوناگون آغاز اسلام[12] و پيوند نَسَبي وي با راوياني مهم چون عروة بن زبير و عبدالله بن زبير و نيز نزديكي او با خواهرش عايشه و ديگر راويان خاندان زبير، از نكات درخور توجه است. اين جايگاه او، اعتبار برخي از فضيلت‌ها و برتري‌هاي وي را كه گاه همين راويان گزارش كرده‌اند و سپس در كتاب‌هاي صحابه‌‌‌نگاري[13]، نسب‌‌‌نگاري[14]، حديثي[15]، رجالي[16] و تاريخي[17] ثبت شده‌اند، با ترديد مواجه مي‌سازد.

 

اسماء در دوره پيامبر(صلي الله عليه و آله)

 اسماء از نخستين صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) و بيعت‌‌كنندگان[18] و هفدهمين مسلمان[19] به شمارآمده است كه معمولاً با لقب «ذات النِطاقََين» (صاحب دو كمربند) از او ياد مي‌شود.[20] به گزارشي، شهرت او به اين لقب از آن رو است كه در زمان پنهان شدن سه روزه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در غار ثور، او از نهان‌گاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آگاه بود[21] و ابوجهل او را به سبب افشا نكردن آن، تنبيه كرد.[22]

 

او در اين رخداد، وظيفه رساندن غذا به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پدرش ابوبكر را بر عهده داشت و بدين منظور، كمربند خود را دو پاره كرد و با يك قسمت آن كمر خود و با قسمت ديگر غذاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را بست. برخي چنين نقشي را براي وي در نبرد بدر[23] دانسته و شهرت يافتن او به اين لقب را به نص پيامبر(صلي الله عليه و آله)[24] يا شهرت[25] برشمرده‌اند. بعدها زبيريان از اين لقب، در رويدادهاي گوناگون سياسي، به ويژه دوران حكومت فرزندش عبدالله (حك: 64ـ73ق.)[26] و نيز در رويارويي با بني‌هاشم بهره‌ مي‌گرفتند.[27] در برابر، گاه امويان از اين لقب به عنوان كاستي ياد مي‌كردند.[28]

 

او اندكي پيش از هجرت، با زُبير بن عوام٭ ازدواج كرد[29] كه حاصل آن فرزنداني همچون عبدالله، عُروه، مَصعب، عاصِم، مُنذر و اُم ‌الحسن بودند[30] كه در تحولات سياسي و فرهنگي سده اول ق. تأثيري بسزا داشتند. اندكي پس از تولد عروه[31]، در حدود سال 23ق. بر اثر سختگيري‌هاي زبير[32] يا ستيز زبير با فرزندش عبدالله[33] اسماء از او جدا شد.[34] تاريخ‌‌نگاران براي او همسري ديگر ياد نكرده‌اند.

 

درباره تولد عبدالله گفته‌اند: اسماء درحالي از مكه به مدينه هجرت كرد كه عبدالله را باردار بود[35] و پس از سكونت در سُنح در فاصله سه ميلي مدينه و محل سكونت ابوبكر[36] يا قُبا[37] فرزندش را به دنيا آورد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرزند او را عبدالله نام نهاد[38] و ابوبكر وي را بر روي دست در شهر مي‌گرداند.[39] عبدالله بن زبير٭، نخستين زاده مهاجران در مدينه بود.[40]

 

اسماء در دوره رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در مدينه نزديك خانه خواهرش عايشه سكونت داشت.[41] گزارش‌هاي گوناگون درباره اين دوره از زندگاني وي در منابع يافت مي‌شود. در گزارشي، از همراهي او با شوهرش در حمل محصولات زمين زراعي زبير به مدينه سخن به ميان آمده است. اين زمين در فاصله حدود 14 كيلومتري مدينه قرار داشت و پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن را به اِقطاع٭ (وا‌گذار كردن قطعه زميني در برابر خدمت يا كاري) به زبير داده بود.[42] نيز آورد‌ه‌اند كه وي از يك بيماري به دست پيامبر(صلي الله عليه و آله) شفا يافت.[43] او بيماران را با آب چاه «بُضاعَه»٭ واقع در محله بني‌ساعده، غسل مي‌داد و برايشان شفا طلب مي‌كرد.[44] اين چاه را پيامبر(صلي الله عليه و آله) متبرك كرده بود.[45] در شماري از منابع تاريخي آمده هنگامي كه قتيله، مادر مطلّقه و غير مسلمان وي، همراه هديه‌اي قصد ورود به خانه او را داشت، او به دليل مشرك بودن مادرش، اجازه ورود به وي نداد و هديه‌اش را نپذيرفت.[46] در اين جا آيه {لا يَنهَاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَم يُقَاتِلُوكُم فِي الدِّينِ وَلَم يُخرِجُوكُم مِن دِيَارِكُم أَن تَبَرُّوهُم وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِم إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقسِطِينَ} (ممتحنه/60، 8) نازل شده و كار اسماء را نكوهش كرد. همچنين آيه 272 بقره/2 {لَيسَ عَلَيكَ هُدَاهُم وَلَكِنَّ اللهَ يَهدِي مَن يَشَاءُ وَمَا تُنفِقُوا مِن خَيرٍ فَلأنفُسِكُم وَمَا تُنفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجهِ اللهِ وَمَا تُنفِقُوا مِن خَيرٍ يُوَفَّ إِلَيكُمْ وَأَنتُم لا تُظلَمُونَ} درباره برخورد او با مادر و مادربزرگش در عمرة القضاء٭ دانسته شده است.[47]

 

اسماء پس از دوره پيامبر(صلي الله عليه و آله)

 گزارش‌هاي اين دوره پيوستگي زماني ندارند. نخستين گزارش‌هاي مربوط به او از حضور وي همراه همسرش زبير در نبرد يرموك به سال 13ق.[48] و اختصاص 1000 درهم براي او در نظام طبقاتي بيت‌ المال در دوره عمر سخن گفته است.[49] كمتر مي‌توان به گزارشي از رويكردهاي سياسي او تا حكومت فرزندش عبدالله دست يافت. برخي منابع برحضور وي در نبرد جمل تأكيد كرده‌اند.[50] حضور او همراه عايشه در اين نبرد، از رويكردهاي خطاكارانه وي دانسته مي‌شود كه برخي از آن به كفر تعبير كرده‌اند.[51] اين رويكرد را فرزندش عبدالله نيز دنبال ‌كرد.

 

از اسماء در دوره زمامداري فرزندش بر مكه، در حالي‌كه زني سالخورده بود، به منزله حامي و مشاور[52] او ياد شده است. وي تا واپسين لحظه عبدالله را بر پايداري در برابر سپاهيان عبدالملك بن مروان به فرماندهي حجاج بن يوسف ثقفي٭ حتي پس از يافتن امان، تشويق[53] و براي پيروزي او دعا مي‌‌كرد.[54] پس از كشته شدن فرزندش درباره حقانيت او با حجاج ستيز نمود.[55] عبدالملك پس از آگاهي از اين خبر، فرمانده فاتح خود را سرزنش كرد و اسماء را «دختر مرد صالح» ناميد.[56] در برابر، حجاج علت اصلي لشكركشي خود به مكه را اصرار اسماء بر مقاومت قلمداد كرد.[57] عبدالله در برابر مادرش در مسجدالحرام كشته[58] و مصلوب شد. جسد عبدالله تنها به خواسته او پايين آورده شد و اسماء، خود، به تغسيل و تكفين فرزندش همت گماشت.[59]

 

اسماء كه از نابينايي رنج مي‌برد[60]، چند روز پس از كشته شدن فرزندش، در 100 سالگي، در جمادي‌الاولي سال 73ق. در مكه درگذشت.[61] وي تنها بازمانده از زنان مهاجر شمرده مي‌شد.[62] از مدفن او آگاهي در دست نيست.

 

اسماء و حرمين در منابع اهل سنت تا 56 حديث نبوي از اسماء در حوزه‌هاي فقهي، كلامي، اخلاقي و تاريخي ياد شده است. در اين ميان، روايت‌هاي فقهي و تاريخي مرتبط با حرمين و رويدادهاي آغاز اسلام، از شمار بيشتر برخوردارند. در يكي از اين حديث‌ها، وي از فرمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) براي متعه حج در حجة الوداع خبرداده است.[63] اين روايت پشتوانه گروهي از صحابه قرار گرفت كه به جواز متعه حج باور داشتند.[64] از ديگر گزارش‌هايي كه او را با تاريخ حرمين پيوند مي‌دهند، عبارتند از: حضور وي در فتح مكه[65]، بهره‌گيري او از لباس رنگين در حال احرام[66] و همراه داشتن خنجري هنگام خواب به علت فراگير شدن دزدي در مدينه.[67]

 

مهم‌ترين نقش او در تحولات حرمين، در تغيير ساختمان كعبه در دوره زمامداري فرزندش عبدالله بر حجاز ديده مي‌شود. پس از ويراني كعبه٭ به دست سپاه يزيد به فرماندهي حصين بن نُمير٭ به سال 64 ق.[68] عبدالله به پشتوانه حديثي كه مادرش از پيامبر(عليه السلام) گزارش كرد، كوشيد تا كعبه را همانند بناي حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه به دست قريش به سال عام الفيل تغيير يافته بود، بازسازي كند.[69] از اين رو، براي كعبه دو ورودي در ضلع شرقي بين ركن حجر و عراقي، و ضلع غربي بين ركن شامي و يماني كه مستجار در آن قرار دارد، فراهم كرد. همچنين كعبه را از سمت حجر اسماعيل، ميان ركن عراقي و شامي، به اندازه 14/3 متر گسترش داد[70]؛ زيرا قريش هنگام تجديد بناي آن به عللي چون كمبود مال حلال، از اين قسمت كاسته بودند.[71] اين تغييرات چندان نپاييد و ساختمان كعبه به سال 73 ق. به دست حجاج به حالت نخست بازگشت.[72]

 

منابع

اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1403ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي محمد، بيروت، دار الجيل،1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش طه محمد، الحلبي و شركاه؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجمل: ضامن بن شدقم (م.1082ق.)، به كوشش آل شبيب، المحقق، 1420ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ طبقات المحدثين باصبهان: ابن حبان (م.369ق.)، به كوشش عبدالغفور، بيروت، الرساله، 1412ق؛ العثمانيه: الجاحظ (م.255ق.)، به كوشش عبدالسلام، مصر، دار الكتاب العربي، 1374ق؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الفتوح: احمد بن اعثم (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1371ش؛ كشف المراد: العلامة الحلي (م.726ق.)، به كوشش موسوي زنجاني، قم، شكوري، 1373ش؛ المبسوط في فقه الاماميه: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش بهبودي، تهران، المكتبة المرتضويه، 1387ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، تهران، ناصر خسرو، 1372ش؛ مروج الذهب: مسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسند ابن راهويه: اسحاق بن راهويه (م.238ق.)، به كوشش عبدالغفور، المدينه، مكتبة الايمان، 1412ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المصنف: ابن ابي‌شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ المصنف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، دار المعارف؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1399ق؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي؛ المعرفة و التاريخ: الفسوي (م.277ق.)، به كوشش اكرم الامري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق.

 

حامد قرائتي

 

 
[1]. السيرة النبويه، ج4، ص1062.

[2]. انساب الاشراف، ج10، ص99.

[3]. الطبقات، ج8، ص249.

[4]. عمدة القاري، ج2، ص93.

[5]. الطبقات، ج8، ص249.

[6]. تاريخ الاسلام، ج5، ص354.

[7]. امتاع الاسماع، ج6، ص141.

[8]. السيرة النبويه، ج4، ص1062.

[9]. المبسوط، ج4، ص159.

[10]. الامامة و السياسه، ج2، ص27.

[11]. الامامة و السياسه، ج2، ص27.

[12]. الطبقات، ج8، ص249.

[13]. الطبقات، ج8، ص249.

[14]. انساب الاشراف، ج1، ص260.

[15]. صحيح البخاري، ج4، ص13، 258.

[16]. طبقات المحدثين، ج1، ص198.

[17]. تاريخ طبري، ج2، ص119.

[18]. الطبقات، ج8، ص249.

[19]. الاستيعاب، ج4، ص1782.

[20]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج8، ص455؛ صحيح البخاري، ج4، ص256؛ ج7، ص39.

[21]. العثمانيه، ص31؛ انساب الاشراف، ج1، ص307.

[22]. السيرة النبويه، ج2، ص337؛ تاريخ طبري، ج2، ص104.

[23]. الامامة و السياسه، ج2، ص51.

[24]. انساب الاشراف، ج1، ص307.

[25]. المصنف، الصنعاني، ج5، ص388؛ مسند احمد، ج6، ص346.

[26]. الاستيعاب، ج3، ص906.

[27]. شرح نهج البلاغه، ج9، ص326.

[28]. المصنف، ابن ابي شيبه، ج6، ص182.

[29]. الطبقات، ج8، ص249-250؛ الاستيعاب، ج4، ص1782.

[30]. المعارف، ص221.

[31]. الطبقات، ج8، ص253.

[32]. الطبقات، ج8، ص251.

[33]. اسد الغابه، ج5، ص392.

[34]. المعارف، ص173.

[35]. مسند ابن راهويه، ج5، ص122؛ الاستيعاب، ج4، ص1782.

[36]. الاصابه، ج4، ص79.

[37]. اسد الغابه، ج5، ص392؛ الاصابه، ج8، ص13.

[38]. مسند ابن راهويه، ج5، ص121.

[39]. طبقات المحدثين، ج1، ص199؛ اسد الغابه، ج3، ص161.

[40]. تاريخ طبري، ج2، ص119؛ العثمانيه، ص224.

[41]. تاريخ المدينه، ج1، ص243.

[42]. تاريخ المدينه، ج1، ص250؛ الاصابه، ج8، ص13.

[43]. الطبقات، ج8، ص251.

[44]. انساب الاشراف، ج2، ص202؛ معجم البلدان، ج1، ص442-443.

[45]. انساب الاشراف، ج2، ص202؛ معجم البلدان، ج1، ص442-443.

[46]. مسند ابن راهويه، ج5، ص117؛ المعجم الكبير، ج24، ص85-86؛ جامع البيان، ج14، ص83-84.

[47]. مجمع البيان، ج2، ص663؛ كشف الاسرار، ج1، ص742.

[48]. الطبقات، ج8، ص253.

[49]. الطبقات، ج8، ص253.

[50]. الجمل، ص130.

[51]. كشف المراد، ص423.

[52]. الامامة و السياسه، ج2، ص39؛ الفتوح، ج6، ص339.

[53]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص267؛ مروج الذهب، ج3، ص113.

[54]. انساب الاشراف، ج7، ص123-124.

[55]. الطبقات، ج8، ص254؛ صحيح مسلم، ج7، ص191.

[56]. انساب الاشراف، ج7، ص132-133.

[57]. الامامة و السياسه، ج2، ص51.

[58]. تاريخ الاسلام، ج5، ص358-359.

[59]. المعرفة و التاريخ، ج1، ص224.

[60]. تاريخ الاسلام، ج5، ص353.

[61]. الامامة و السياسه، ج2، ص39.

[62]. تاريخ الاسلام، ج5، ص353.

[63]. مروج الذهب، ج3، ص82.

[64]. مروج الذهب، ج3، ص82.

[65]. المغازي، ج2، ص824.

[66]. الطبقات، ج8، ص253-254.

[67]. الطبقات، ج8، ص253.

[68]. البداية و النهايه، ج8، ص289.

[69]. تاريخ طبري، ج4، ص483-484.

[70]. تاريخ طبري، ج4، ص483-484.

[71]. اخبار مكه، ج1، ص206.

[72]. اخبار مكه، ج1، ص210-211.