اشراف حسینی

 خاندانی از سادات حسینی حاکم بر مدینه منوره از قرن چهارم تا پایان قرن یازدهم ق. اشراف حسینی از نسل امام حسین(علیه السلام) از خاندان حکومت‌گر مدینه بودند که حکمرانی‌شان بر این شهر، از نیمه دوم سده چهارم ق. تا اواخر سده یازدهم ق. ادامه یاف

 خانداني از سادات حسيني حاكم بر مدينه منوره از قرن چهارم تا پايان قرن يازدهم ق.

اشراف حسيني از نسل امام حسين(عليه السلام) از خاندان حكومت‌گر مدينه بودند كه حكمراني‌شان بر اين شهر، از نيمه دوم سده چهارم ق. تا اواخر سده يازدهم ق. ادامه يافت. حكومت بلند مدت آنان در آغاز زير نفوذ فاطميان مصر (حك: 358ـ567ق.) شكل گرفت و هم‌زمان عباسيان (حك: 132ـ656ق.)، سپس ايوبيان (حك: 567ـ648ق.)، مماليك (حك: 648ـ923ق.) و بعدها با تسلط عثماني‌ها بر مصر و شام به سال 923ق. حكومت اين دسته از اشراف، زير تأثير و تابع حكومت اين دولت قرار گرفت و تا اواخرسده يازدهم ق. كه به فرمان دولت عثماني مدينه زير نظر حكمراني مكه درآمد، تداوم يافت.[1]

 

اشراف جمع شريف به معني برتر، والا نسب و بلند مرتبه است.[2] اين لقب از نيمه دوم سده چهارم ق. به بعد از سوي فاطميان مصر به نسل حسنين(عليهم السلام) به منزله حاكمان حرمين شريفين، پس از آن كه اشراف به نام آنان در حرمين خطبه خواندند، به‌گونه رسمي به كار رفت[3] و در دوره‌هاي بعد نهادينه گشت و در نامه‌نگاري‌ها و اسناد دولت‌هايي ِِِِهمانند مماليك و عثماني آورده مي‌شد. اين بدان معنا نيست كه تنها به حاكمان حرمين شريفين از نسل حسنين(عليهم السلام) اشراف گفته مي‌شد؛ بلكه ديگر افراد منتسب به اين خاندان نيز شريف ناميده مي‌شدند.
 

 

تشكيل حكمراني اشراف حسيني:

مدينه تا اواسط سده سوم ق. همانند مكه به ترتيب از سوي دولت‌هاي امويان و عباسيان و بيشتر به دست وابستگان اين سلسله‌ها، اداره مي‌شد. سپس بحراني بر آن منطقه حاكم شد كه از رقابت‌هاي فاطميان و عباسيان براي نفوذ بر حرمين شريفين اثر مي‌پذيرفت. سرانجام با حمايت‌هاي فاطميان، حكمراني اشراف حسيني بر مدينه شكل گرفت. البته پيش از آغاز حكومت آنان، برخي از سادات حسني مانند اسماعيل بن يوسف بني‌اُخيضر/ اخضر مدتي كوتاه به حكمراني مدينه دست يافتند.[4]

 

زمان دقيق تأسيس حكمراني اشراف حسيني و چگونگي آن چندان روشن نيست. اما از حدود سال 381ق. تا اواخر سده يازدهم ق. پيوسته سادات حسيني حكومت مدينه را در دست داشتند. درباره اين‌كه چه كسي از نسل امام حسين(عليه السلام) نخستين بار به حكمراني مدينه دست يافت، اختلاف نظر است. برخي اين شخص را طاهر/ ظاهر بن محمد/ مسلم بن عبيدالله بن طاهر بن يحيي بن حسن بن جعفر بن عبيدالله الاعرج بن حسين اصغر بن علي بن الحسين(عليه السلام) دانسته‌اند.[5] جد اعلاي او از مدينه نزد حاكم مصر اخشيد محمد بن طُغج (حك: 323ـ334ق.) رفت و او اقطاعي به حسن بخشيد و وي در مصر ماندگار شد. هنگامي كه فاطميان بر مصر تسلط يافتند، خليفه فاطمي المعز، دختر مسلم بن عبيدالله را براي پسرش خواستگاري كرد كه با پاسخ منفي مسلم روبه‌رو شد. در پي آن مسلم زنداني شد.[6]

 

در گزارشي ديگر، از مرگ مسلم در زندان و فرار فرزندش طاهر و حكمراني او سخن گفته شده است.[7] با درگذشت طاهر (381ق.) فرزندش حسن به حكمراني مدينه رسيد.[8] اما عموزادگان پدرش، از تبار ابو احمد قاسم بن عبيدالله بن طاهر بن يحيي، با چيرگي بر حسن، به حكمراني مدينه دست يافتند.[9] نخستين حكمران از اين خاندان، ابوهاشم داود بن قاسم بود.[10] پس از او حكمراني مدينه در نسل وي ادامه يافت و بدين ترتيب، مدينه منوره از حدود اواخر سده چهارم ق. شاهد حكومت خاندان‌هايي از نسل امام حسين(عليه السلام) بود كه در تاريخ با عنوان اشراف حسيني شناخته مي‌شوند.

 

اشراف حسيني در گذر زمان، در حكومت بلند مدت خود، مانند اشراف حسني مكه به شاخه‌هاي گوناگون قسمت شدند. برخي از شاخه‌هاي حكومت‌گر مشهور آنان عبارتند از:

 

1. آل مُهَنّا: آنان فرزندان ابو عماره حمزه مشهور به مهنا اكبر بن داود بن احمد بن قاسم از نسل امام سجاد(عليه السلام)[11] هستند. به سال 401ق. داود بن قاسم خود را به فاطميان نزديك كرد و با حمايت آنان حكومت مدينه را به‌ دست آورد. پس از حكمراني كوتاه مدت وي در حدود يك‌ سال، فرزندانش هاني (سليمان) و مُهَنّا (حمزه) به حكمراني آن شهر رسيدند.[12] پس از حمزه، پسرش شهاب الدين حسين حدود 40 سال از 428 تا 469ق. حكمران مدينه بود.[13] در سال 469ق. حسين بن مهنا به سبب بستن ماليات بر زائران مرقد نبوي، با قيام محيط علوي روبه‌رو شد و از مدينه گريخت. پس از مدتي كوتاه، ديگر بار فرزندان مهنا حكمراني مدينه را در دست گرفتند.[14] برخي حسين بن مهنا را نخستين حكمران مدينه از اشراف حسيني دانسته‌اند.[15] مهنا الاعرج (م.558ق.) فرزند او نيز حكمراني مدينه را در دست داشته است.[16] در دوره حكمراني آل مهنا، ابوالفتح (م.430ق.) از اشراف حسني مكه به فرمان الحاكم بالله فاطمي با چيرگي بر آنان به سال 390ق. مدتي حكمراني مدينه را در دست داشت[17] كه جزئيات آن روشن نيست. آل سبيع، آل جَمّاز (جَمامِزَه)[18]، آل عطيه، آل طفيل، آل زَيّان و آل نُعير از زيرشاخه‌هاي آل مهنا هستند كه با هويتي متمايز از آل مهنا در دوره‌هايي حكمراني مدينه را بر عهده داشتند.

 

2. آل سُبيع: بدانان سُبيعيه و سُبعه نيز گفته مي‌شود. آنان از شاخه‌هاي اشراف حسيني، فرزندان سبيع بن مهنا الاكبر بن داود، حكمران مدينه هستند. وي دو پسر به نام‌هاي مهنا و عماره بر جاي نهاد[19] و كساني از نسل او بر مدينه حكمراني يافتند. منظور بن عماره تا سال 495/497ق. كه درگذشت، حكمران مدينه بود. پس از او فرزندش جانشين وي شد. نسل او به دو شاخه ظوالم كه خود به آل حَيار و آل طراد و شاخه رمحه (فرزندان رميح بن راجح بن مهنا) قسمت شدند كه تا سده يازدهم ق. در مدينه و پيرامون آن ساكن بودند.[20]

 

3. آل طُفيل: طفيل بن منصور بن جماز بن شيحه چند نوبت به حكمراني مدينه دست يافت كه بار نخست در سال 728ق. بود. وي اميري با همت، كريم و با هيبت خوانده شده است.[21] فرزندان وي يحيي، مانع، عقيل، قاسم، مغامس و عجمي بودند كه فرد اخير به نيابت از پدرش حكمران مدينه شد.[22] آنان و نسلشان به آل طفيل شناخته مي‌شوند. نسل يحيي بن طفيل به آل عنقا (عنقا بن يحيي) شهرت يافتند و از آنان گزارشي در دست نيست. تبار مغامس كه به آل مانع شهرت يافتند، آل شعبان، آل موسي از نسل موسي بن سند بن طفيل و آل محمد (محمد بن سنان) از ديگر زيرمجموعه‌هاي آل طفيل هستند.[23] از اين خاندان، تنها تا سده 11ق. آگاهي‌هايي در دست است.

 

4. آل جماز: حكومت آنان بر مدينه از نيمه دوم سده هشتم ق. آغاز شد و حدود يك سده ادامه يافت. نسب ايشان به شريف جماز بن منصور بن جماز بن شيحه حسيني مي‌رسد.[24] جماز به منزله سرسلسله اين خاندان در 11ربيع الآخر سال 659ق. حكمراني مدينه را عهده‌دار شد و به سال 704ق. درگذشت.[25] شفيع، علي و هبه فرزندان او بودند كه تبارشان به ترتيب به آل شفيع، آل ابي‌الظهور و آل هبه شهرت يافتند.[26] برخي از اميران اين سلسله اشراف عبارتند از: هبة بن جماز (حك: 773ـ782ق.) كه سبب حكمراني او تغيير مذهب از امامي به شافعي دانسته شده است[27]، هَيازع (حك: 789ق.)، عُرير بن هيازع (حك: 815ق.)، حَشرم بن دوغان بن جعفر بن هبه (حك: 828ق.) و حيدرة بن دوغان (829ـ832ق.)، سليمان بن عرير (حك: 842ق.)، جماز بن هبه (حك: 873ق.) و قُسيطل بن سليمان بن هبه (حك: 883ق.).[28]

 

از ديگر كساني كه از آل جماز به حكمراني مدينه رسيدند، مي‌توان از قاسم بن منصور جماز ياد كرد. وي به سال 728ق. به حكمراني مدينه رسيد و پس از درگذشت او، برادرش به حكمراني دست يافت.[29] نيز از نسل مقبل بن جماز بن شيحه، حكمران مدينه (مقتول در709ق.)[30] ماجد بن مقبل حكمراني مدينه را به جاي عمويش منصور بن جماز عهده‌دار گشت و به سال 717ق. كشته شد.[31] از حكمراني محمد بن مقبل، آگاهي در دست نيست. تبارش در حله عراق ساكن گشتند[32] و با عنوان شرفا شناخته مي‌شدند. برخي از آنان به شوشتر و پيرامون آن كوچ كردند و در مدينه در پايان سده 11ق. كسي از آنان باقي نماند.[33]

 

5. آل عطيه: آنان از تبار عطية بن منصور بن جماز بن شيحه هستند. وي را اميري عادل و پرهيزگار و عابد شمرده‌اند.[34] او دو نوبت به حكمراني مدينه رسيد. بار نخست به جانشيني از برادرش جماز بن منصور (759ـ773ق.) و ديگر بار به درخواست برخي اشراف (782ـ783ق.)[35] حكمران گشت. وي سيره‌اي پسنديده داشت و در دوران او امنيت حكم‌فرما بود. او به فرزندانش سفارش كرد كه در احكام و قضايا، عدالت را مد نظر داشته باشند.[36] فرزندش محمد به سال 785ق. با شريف جماز، به اشتراك، حكمران مدينه بودند. علي از ديگر پسران عطيه بود كه به سال 789ق. به حكمراني آن شهر رسيد. پس از او مانع/ ماتع بن علي به سال 830ق. عهده‌دار حكمراني شد. وي سيره‌اي پسنديده داشت[37] و به دست حيدر بن دوغان به انتقام برادرش كشته شد.[38] فرزندش اميال نيز از سال 839ق. تا هنگام مرگش به سال 855ق. چند نوبت حكمران مدينه شد.[39]

 

6. آل زَيان: نسب آنان به شريف زيان بن منصور بن جماز بن شيحه، حكمران مدينه، و با چند واسطه به عبيدالله بن اعرج بن حسين بن علي زين العابدين مي‌رسد. زيان به رغم پيشنهاد حكمراني مدينه پس از پدرش، از پذيرش آن خودداري كرد و تا رسيدن برادرش عطيه، از قلعه (محل حكمراني مدينه) نگاهباني كرد.[40] نسل او از فرزندش سليمان ادامه يافت. آل ابراهيم، آل زاهر و آل زُهير[41] از زيرمجموعه‌هاي آل زيان هستند كه از ميان ايشان، آل زهير به لحاظ كثرت و عهده‌داري حكمراني مدينه، ‌شهرتي بيشتر دارد. شريف زهير بن سليمان بن زيان با حكمران مدينه مانع بن علي جنگيد و به دست اوكشته شد.[42] شامان بن زهير نيز به سال‌هاي 878ـ883ق. حكمران مدينه بود.[43] شريف بارز بن فارس نيز سه نوبت به حكمراني رسيد و به سال 958ق. درگذشت. ازديگر اميران اين خاندان، مانع بن عامر بن شامان است كه به‌گونه پراكنده چند بار به حكمراني رسيد.[44] آل زيان با اشراف حسني مكه چند بار پيوند ازدواج برقرار كردند.[45] اين نشان مي‌دهد كه روابط اين دو خاندان، در قياس با دوره‌هاي پيشين، دوستانه بود. (← زيان، خاندان)

 

7. آل نُعير: آنان از نسل نعير بن منصور بن جماز بن شيحه، حكمران مدينه، هستند. تبار نعير از ثابت و عجلان ادامه يافت و به دو شاخه آل ابي‌ذر بن عجلان بن نعير و آل ثابت بن نعير قسمت شد. از اين خاندان، شماري به حكمراني مدينه رسيدند. عجلان به سال 811ق. و ثابت به سال 789ق. و پس از آن در چند نوبت حكمران مدينه بودند. نيز از فرزندان ثابت 10 تن به اميري رسيدند. ضيغم بن خشرم/حثرم بن ثابت (حك: 850ق.)، زبير بن قيس بن ثابت (حك: 854ق.)، ضيغم بن خشرم بن نجاد (حك: 869ق.)، قسيطل بن زهير (حك: 1000ق.) و علي بن ميزان (حك: 1040ق.) از آن جمله هستند. آل نعير، جز كساني كه حكمران بودند، در صحرا‌هاي پيرامون مدينه مي‌زيستند.[46]

 

8. آل هدف (هدفان): فرزندان شريف هدف بن كبيش، امير مدينه، به آل هدف شناخته مي‌شوند. هدف به‌گونه اشتراكي به سال 709ق. و به‌گونه مستقل به سال 725ق. حكمراني مدينه را عهده‌دار بود.[47] نسل او از پسرانش مخدور، سلوقي و نُغيمش استمرار يافت.[48]

 

 مذهب اشراف مدينه

 اميران اشراف، ‌گرايش‌هاي شيعي داشتند. مهم‌ترين و رايج‌ترين نشانه آن، ذكر «حى علي خيرالعمل» در اذان در برخي از دوره‌ها بود. در ميان آنان، پيروان فاطميان اسماعيلي، زيديان يمن و اماميان به چشم مي‌خوردند. با توجه به حاكم بودن اشراف به عنوان سادات اصيل حسيني، وجود نمادهاي مذهب امامي در مدينه طبيعي به نظر مي‌رسيد. در دوران فاطميان و ايوبيان، مردم مدينه به لحاظ ‌گرايش مذهبي، شيعه امامي بودند و ميان اميران مدينه از بني‌مهنا از نوادگان امام حسين7 و فاطميان روابط دوستانه برقرار بود. فاطميان، به ويژه در دوران خلافت الحاكم، براي رواج عقايد شيعي همانند برپايي مراسم جشن تولد پيامبر(صلي الله عليه و آله)، جشن غدير و عزاداري روز عاشورا در مدينه منوره بسيار كوشيدند.[49] تلاش‌هاي آنان را در كنار كوشش دانشوران شيعه عراقي در گسترش تشيع نمي‌توان ناديده گرفت.[50] به ‌گزارش ابن فرحون، رواج تشيع امامي در مدينه با حمايت‌هاي آل مهنا و آل سنان از دانشوران شيعه صورت گرفت.[51] حسن بن علي بن سنان ملقب به عزيز از قاضيان اماميه در مدينه بود.[52]

 

از سده ششم ق. تسلط شيعيان بر مدينه رو به گسترش نهاد. در نيمه دوم سده هشتم ق. برخي اميران مدينه در تشيع خود بسيار استوار بودند. شريف مانع بن علي بن مسعود كه در سال‌هاي 753ـ759ق. امير مدينه بود، سخت در تشيع خود استوار بود و همين سبب شد به دست مخالفان كشته شود.[53] درباره ثابت بن نعير بن جماز (م.811ق.) كه در حوالي سال 789ق. به بعد حاكم مدينه بود، گفته‌اند كه در تشيع تعصب داشت.[54] قلقشندي به سال 799ق. با اشاره به تغييراتي كه در حكمراني مدينه رخ داد، از تسلط بني‌عطيه و بني‌جماز از سادات حسيني، بر آن شهر سخن گفته و اين دو خاندان را برمذهب اماميه دانسته كه به امامت دوازده امام باور دارند. وي تأكيد مي‌كند كه بر خلاف مدينه، حكمراني مكه در دست زيديه است.[55] ابن خلدون نيز حاكمان مكه را زيدي و حكمرانان مدينه را رافضي دانسته است.[56] در حكمراني جماز بن منصور، اماميه نمود داشتند و احكام و قضايا در دست آنان بود.[57] با وجود اين، برخي از اميران مدينه مانند زهير بن سليمان بن جماز[58] (حك: 865ـ874ق.) و فارس بن شامان بن زهير، مخالف شيعيان خوانده شده‌اند.

 

اشراف در حمايت دولت‌هاي بزرگ مانند فاطميان، عباسيان، مماليك، عثماني و آل رسول كه بر يمن حاكم بود، قرار داشتند و معمولاً از اين زاويه، زير فشار قرار مي‌گرفتند.[59] دولت ايوبي بر خلاف مصلحت‌انديشي و رفتار مناسب با اشراف و شيعيان كه انتقاد سنيان افراطي را در پي داشت[60]، به تدريج رويكرد ضد شيعي گرفت و نفوذ شيعه را در اين شهر كاست. البته به سادگي امكان قطع سلطه اشراف در مدينه فراهم نبود؛ به ويژه كه آنان توانستند بسيار زود با صلاح الدين ايوبي ارتباط برقراركنند.

 

در دوران مماليك، از هنگام سلطنت قلاوون مملوكي، مدينه شاهد تحولاتي در جهت تغيير مذهب بود. امور خطابت و قضاوت در مدينه از دست شيعيان بيرون رفت و به اهل سنت وا‌گذار شد.[61] نيز برخي از آنان با شيعيان به ستيز برخاستند و اميران مدينه را زير فشار قرار ‌دادند.[62]

 

عثماني‌ها نيز در دوران سلطه بلند مدت خود بر حجاز، بر شيعيان سخت مي‌گرفتند و آنان را حاميان دولت صفوي مي‌شمردند. آنان در فرماني خواستار بيرون رفتن ايرانيان از مدينه شدند و شيعيان تا چند سال توفيق حضور در مراسم حج را نيافتند.[63] با وجود اين، حتي در سده‌هاي دوازدهم و سيزدهم ق. كه سادات حسيني مدينه زير سلطه اشراف حسني مكه بودند، برخي از خاندان‌هاي حسيني همچنان بر تشيع امامي پايداري ورزيدند. از آن جمله هواشم بودند كه درحوالي منطقه العوالي مدينه مي‌زيستند. در بسياري از سفرنامه‌هاي فارسي دوره قاجار[64]، از ديدار با اشراف شيعه مدينه، سران نخاوله٭ و همچنين شماري از قبايل عرب سخن به ميان آمده است كه شيعه امامي بوده و در نواحي مكه مي‌زيسته‌اند. سيد شرف الدين نيز در سفرش به مدينه در سال 1328ق.، مورد استقبال سران اشراف حسيني مدينه قرار گرفت كه شيعه امامي بودند.[65] سيد محسن امين از سادات مدينه ياد كرده كه شيعه امامي بودند و آثاري از كتاب‌هاي شيعه در دست داشته، وقفي براي اطعام روز عاشورا مقرر كرده بودند.[66]

 

روابط اشراف با دولت‌هاي همسايه

 اهميت مدينه منوره و نگاه ويژه مسلمانان به آن به منزله نخستين مركز دولت اسلامي و وجود حرم نبوي و آثار اسلامي بر جاي مانده از آن، حاكميت‌هاي مسلمان را برآن مي‌داشت كه براي نفوذ در آن شهر به رقابت برخيزند.

 

1. روابط اشراف با فاطميان: با تأسيس دولت فاطمي در مصر (365ق.)، اميران مدينه كه از لحاظ نسبي و عقيدتي احساس نزديكي بيشتري با آنان مي‌كردند، اطاعت خود را از آنان با خواندن خطبه به نام ايشان اعلام كردند.[67] نفوذ فاطميان در مدينه از سال 348ق. و با وساطت آنان ميان سادات حسني و حسيني آغاز شده بود كه به توقف ستيز‌هاي ايشان انجاميد.[68] المعز فاطمي براي كسب مشروعيت و نفوذ در حرمين شريفين، هداياي فراوان به آن دو شهر مي‌فرستاد. سادات حسيني نيز كه از ياري‌هاي مادي و معنوي فاطميان بهره‌مند بودند، به نام ايشان خطبه مي‌خواندند.[69]

 

پس از مرگ معز به سال 365ق. حكمران مدينه، طاهر بن مسلم، نخست از خواندن خطبه به نام فرزند وي، العزيز، خودداري كرد. اما با تهديد نظامي العزيز فاطمي به سال 366ق. و فرستادن لشكري كه در اواخر سال 367ق.
به مدينه رسيد، ديگر بار به نام فاطميان خطبه خواند.[70] به سال 368ق. در پي رسيدن هداياي ‌گرانبهاي عضد الدوله بويهي، امير الامراي بغداد، ديگر بار اشراف حسيني تا سال 380ق. به نام عباسيان و آل بويه خطبه خواندند. در اين سال، العزيز فاطمي مدينه را محاصره كرد و حكمران آن ناچار به همراهي با فاطميان شد. پس از يك دهه به سال390ق. ديگر بار روابط ايشان به سبب انكار نسب فاطميان از سوي حكمران مدينه، تيره شد. در پي آن، خليفه فاطمي حكمران مكه را در تصرف مدينه ياري كرد.[71] از اين پس فاطميان سياستي ماندگارتر را براي نفوذ در مدينه در پيش گرفتند و با فرستادن داعيان و مبلغان شيعي براي گسترش تشيع كوشيدند. برخي از تاريخ‌‌نگاران معاصر مدينه اين روش را كارآمد ندانسته‌اند.[72]

 

به سال 436ق. شريف طفيل به مصر رفت و روابط با فاطميان دوستانه شد و به رغم قدرت‌ يافتن ديگر بار اشراف حسيني، نفوذ فاطميان با فراز و نشيب‌هايي تا سال 492ق. ادامه يافت. به سال 469ق. پس از آن كه حسين بن مهنا بر زائران مدينه ماليات بست، فردي علوي قيام كرد و به نام خليفه فاطمي خطبه خواند و ابن مهنا گريخت.[73] پس از هفت ماه مالك بن حسين بن حمزه حكمراني را به‌ دست گرفت و اوضاع را به روال سابق بازگرداند.

 

2. روابط اشراف با عباسيان: در دهه‌هاي نخست حكومت اشراف و نفوذ فاطميان، عباسيان در حجاز نفوذ نداشتند. اما اشراف براي بهره‌مندي از ياري‌ دو دستگاه خلافت فاطمي و عباسي، كوشيدند تا با هر دو كانون قدرت ارتباط داشته باشند.

 

در برهه‌هايي روابط اشراف مدينه با بني‌عباس دوستانه بود. به احتمال فراوان، به سبب روابط دوستانه ميان اشراف مدينه و دولت شيعي‌آل بويه، عضدالدوله نخستين بار ديواري پيرامون شهر مدينه كشيد.[74] با سفر شريف قاسم بن مهنا به بغداد در سال 566ق. خليفه عباسي، المستضيء بالله، با استقبال گرم از او، وي را به‌گونه تشريفاتي براي حكمراني مدينه تعيين كرد. به فرمان اين خليفه، قاسم در موسم571ق. به جاي مكثر بن عيسي شريف مكه، به حكمراني آن شهر رسيد. اما او با اين استدلال كه پس از بيرون رفتن حاجيان از مكه جرئت ماندن در مكه را ندارد، بيش از سه روز در آن شهر نماند.[75] از اين پس روابط اشراف حسيني با عباسيان با توجه به نفوذ ايوبيان در مدينه و جانبداري آنان از دستگاه خلافت عباسي، همچنان دوستانه بود و اشراف به نام آنان در كنار ايوبيان خطبه مي‌خواندند.

 

3. روابط با ايوبيان (حك: 567ـ 648ق.): با روي كار آمدن ايوبيان، صلاح الدين ايوبي پس از تسلط بر مصر و نفوذ در حرمين شريفين توانست با دادن امتيازاتي به اشراف حاكم بر مكه و مدينه، آنان را قانع كند تا براي خلفاي عباسي خطبه بخوانند.[76] نفوذ ايوبيان در مدينه پيش از مكه آغاز شد و سادات حسيني حاكم بر اين شهر، از مدت‌ها پيش با روي گرداندن از فاطميان، ارتباطي گسترده با صلاح الدين ايوبي يافته بودند.[77] استقبال حكمران مدينه، سالم بن مهنا حسيني، از عيسي بن عادل ايوبي حاكم حلب در روزهاي حج و همراهي با او تا مكه، از روابط صميمانه آن‌ها نشان دارد.[78] در فتح انطاكيه به سال 584ق. امير مدينه قاسم بن مهنا نيز حضور داشت.[79] صلاح الدين به قاسم بن مهنا بسيار احترام مي‌نهاد و او را سمت راست خود مي‌نشانيد و در غزواتش وي را همراه مي‌برد.[80]

 

از پيامدهاي سفر برخي حكمرانان ايوبي به مدينه، حذف جمله «حى علي خير العمل» به منزله نماد تشيع از اذان بود كه موافقت حكمران مدينه قاسم بن مهنا را در پي داشت. اين روابط باعث توجه صلاح الدين به حرمين شد و سبب گشت او افزون بر منع دريافت مكوس (ماليات برحاجيان) از سوي اشراف، مالياتي ديگر مقرر كند. نيز خادماني از خواجگان (اغاوات) براي اداره مسجد نبوي با مسئوليت شيخ حرم تعيين كرد و با اختصاص درآمد دو شهر نقاده و قياده در ساحل نيل، حقوق ثابتي براي آنان در نظر گرفت.[81] ياري‌هاي صلاح الدين به اشراف[82] مانند قاسم بن مهنا در كنار كمك‌هايي كه همان سال‌ها از بغداد به مدينه فرستاده مي‌شد، در تغيير رويكرد سياسي ـ مذهبي اشراف بي‌تأثير نبود.[83] از اين سال به بعد، نام حاكمان ايوبي پس از نام خليفه عباسي در خطبه‌هاي مدينه برده مي‌شد، بي‌آن‌كه ايوبيان در امور حكومتي دخالت كنند. برخي از استيلاي ايوبيان بر مدينه در ميان سال‌هاي 578 تا 581ق. به دست طغتكين بن ايوب، برادر صلاح الدين، سخن گفته و حذف «حى علي خير العمل» در اذان را كه از هنگام نفوذ فاطميان رايج شده بود، از كارهاي او دانسته‌اند.[84] اشراف هنگام تهاجم بيگانگان از حمايت ايوبيان برخوردار بودند. به سال 578ق. كه رينالد (ارانط)، سردار صليبي، به سوي مدينه حمله كرد و تا تيماء در وادي القري پيش آمد، يكي از برادرزادگان صلاح الدين ايوبي آن را دفع كرد.[85]

 

در روابط نيرومند ميان اشراف حسيني با ايوبيان شام، چند عامل در ميان بود. اختلاف و رقابت ميان دو جناح از خاندان ايوبي در مصر و شام پس از درگذشت صلاح الدين (م.589ق.) و تلاش هر يك براي نفوذ در حجاز، نزديكي مدينه به شام و نيز تحريك و ياري اميران مكه از سوي حكمرانان ايوبي مصر بر ضد اميران مدينه، مايه روي آوردن اشراف حسيني به ايوبيان شام شد[86]؛ چنان‌كه سالم بن قاسم حسيني از پشتيباني ملك معظم عيسي بن عادل، حكمران دمشق، برخوردار بود. در برابر، حكمران مكه شريف قتاده نيز با ملك كامل در مصر متحد بود.[87]

 

در سال‌هاي بعد نيز چنين تنش‌هايي برقرار بود؛ چنان‌كه حكمران مدينه شيحه با ياري شاميان توانست لشكر يمن را از مكه دور كند.[88]

 

4. روابط اشراف با مماليك (648ـ923ق.): از هنگامي كه مماليك در ميانه سده هفتم ق. در مصر به قدرت رسيدند و دولت عباسي به دست مغولان از ميان رفت، حرمين زير سيطره آنان قرار گرفت. نخستين برقراري روابط ميان اشراف حسيني و مماليك به سال 658ق. بازمي‌گردد. در اين سال، قاضي تقي شافعي از سوي حكمران مدينه مأموريت يافت تا نزد سلطان قطز مملوكي (حك: 657ـ658ق.) رود و او را كه به قبض اوقاف مدينه در مصر متهم شده بود، به آزادسازي آن خشنود كند. قاضي با مرگ قُطز و سلطنت يافتن بَيبْرَس (حك: 658ـ676ق.) روبه‌رو شد. از اين هنگام نفوذ مماليك با ارسال اموال براي ساخت مسجد نبوي در مدينه آغاز گشت.[89] به سال 662ق. سلطان مملوكي، فردي به نام شكال بن محمد را براي گردآوري زكات فرستاد كه با ممانعت شريف جماز حكمران مدينه روبه‌رو شد. شكال با ياري جستن از بنوخالد، مايه هراس جماز شد و او آمادگي خود را براي گزاردن حق سلطان اعلام كرد.[90] نيز مماليك اخذ ماليات از زائران مرقد نبوي را ممنوع كردند و به جاي آن، درآمد يك آبادي را براي حكمران مدينه قرار دادند. از آن پس زمينه نفوذ سياسي مماليك در مدينه فراهم شد. به سال 665 / 666ق. بيبرس در حكمراني مدينه دخالت كرد و شريف بدرالدين مالك بن منيف را در حكمراني و اوقاف آن شهر با عمويش جماز كه حكمران مدينه بود، شريك كرد و جماز نيز پذيرفت.[91] اين به معناي پذيرش سلطه سياسي و ديني مماليك از سوي اشراف مدينه بود. نيز در همين سال، ناصرالدين بن محيي الدين حاجب از سوي سلطان مملوكي براي گردآوري خراج مدينه مأموريت يافت و او زكات جمع شده را به مصر فرستاد.[92]

 

مماليك براي ايفاي نقش در حرمين بسيار كوشيدند. نفوذ آنان در روزگار چَقمَق، از مماليك مصر، بيشتر شد و امير سودون كه از سوي او ناظر حرمين (شيخ حرم) شده بود، در بسياري از كارها دخالت مي‌كرد. به گزارش ابن فرحون، از زمان سلطان قلاوون مملوكي، يكي از دانشوران سني از سوي سلطان مصر به مدت شش ماه براي امامت جمعه و خطبه‌ها و قضاوت ميان اهل سنت به مدينه اعزام مي‌شد. برخي از آنان با شيعيان و شعائر مذهبي آن‌ها به ستيز برمي‌خاستند و حتي اميران مدينه را زير فشار قرار مي‌دادند.[93] بر پايه گزارشي، واپسين قضاوت شيعه در مدينه از آن آل سنان بن عبدالوهاب بن نميله حسيني در نيمه دوم سده هفتم ق. بود.[94] از آن پس قضاوت در اختيار اهل سنت قرار گرفت.[95] نيز مماليك از سال 842ق. از ورود جنازه‌هاي شيعه به درون حرم پيشگيري كردند و تنها ورود جنازه‌هاي اشراف و اهل سنت را مجاز دانستند. اين رسم تا زمان سمهودي پابرجا بود.[96]

 

بدين ترتيب، سلطه آنان بر مدينه اوج يافت. حكمرانان مملوكي همانند قايتباي هنگام سفر به مدينه، با انجام دادن كارهاي عمراني، ياري‌هاي فراوان به اشراف حسيني مي‌نمودند.[97] نيز اشراف از ياري‌ آنان در مسجدالنبي و مدينه برخوردار مي‌شدند.[98]

 

5. روابط اشراف با عثماني: پس از شكست مملوكان مصر از عثماني و اظهار اطاعت شريف مكه از آنان، حاكميت اشراف از سوي آن دولت به رسميت شناخته شد.[99] نسبت يافتن اشراف به خاندان پيامبر، پيشينه ديرينه در امور حرمين شريفين و نفوذشان در ميان مسلمانان را نمي‌توان در تأييد حكمراني اشراف ناديده انگاشت. در آغاز، دولت عثماني حكمراني مدينه را نيز در پي اعلان اطاعت اشراف حسني مكه از آنان، به ايشان وا‌گذار كرد.[100] اما پس از مدتي، حكومت مدينه به شيوه پيشين عثماني، در اختيار سادات حسيني قرار گرفت. در آغاز نفوذ عثماني، شيعيان خطابت و حكومت را در دست داشتند.[101]

 

در كنار قدرت اشراف، شيخ الحرمي نيز مقامي رسمي بود كه وي به‌گونه مستقيم از سوي استانبول به آن منصوب مي‌شد و نفوذي چشمگير داشت. عثماني‌ها با هدف تضعيف قدرت اشراف، منصب شيخ الحرمي را معمولاً از حكمرانان خود برمي‌گزيدند.[102] به تدريج از ميانه سده يازدهم ق. حكمرانان عثماني كوشيدند تا حكمراني مدينه را به دست شيخ حرم بسپارند. البته اين به معناي خاتمه يافتن قدرت اشراف حسيني نبود؛ زيرا آنان بخشي از اداره شهر را در اختيار داشتند.[103]

 

حكمراني اشراف مدينه از هنگام نفوذ عثماني در اين شهر رو به ضعف نهاد و استقلال سياسي خود را از دست داد و تابع امارت مكه شد و نام حكمران مدينه پس از سلطان عثماني و حكمران مكه در مرتبه سوم قرار گرفت. افزون بر آن، گاه حكمران مكه بستگان خود را به عنوان نايب به مدينه مي‌فرستاد كه داراي اختيارات بود و امير اسمي، از اشراف حسيني، نيز در معرض بركناري قرار داشت.[104] از حدود نيمه سده نهم ق. به ‌بعد، كمتر به نام و زمان حكمراني اشراف حسيني در منابع اشاره شده است. سرانجام حكمراني آنان در اواخر سده يازدهم ق. با درگذشت واپسين حكمران حسيني، حسن بن زبيري، و افزوده شدن اداره مدينه به حكومت مكه به پايان رسيد.[105] از آن پس اشراف حسني در كنار شيخ حرم كه همه امور حكومتي را در اختيار داشت، به‌‌گونه صوري و تشريفاتي، اداره مدينه را در دست داشتند.[106] در نيمه سده 12 ق. لعن رافضيان بر منبر مدينه در روزگار نادر شاه افشار و در حكمراني سعود بن سعيد حسيني مكي انجام شد.[107] نيز از دفن شيعيان در بقيع پيشگيري شد و آنان به ناچار درگذشتگان خود را در مشربه ام ‌ابراهيم٭ و نيز در كنار قبا به خاك مي‌سپردند.[108]

 

با تسلط آل سعود بر مدينه، آنان برخي اشراف همانند شريف علي بن شحاد (م.1360ق.) را شهردار كردند. ملك سعود به ديدار شريف شاهين مي‌رفت و امير عبدالمحسن بن عبدالعزيز، حكمران مدينه، با شريف نامي بن شاهين وصلت كرد و دختر او را به همسري برگزيد. نيز برخي جوانان تيره شياهين با آنان ازدواج كردند.[109]

 

از روابط اشراف با ديگر دولت‌هاي همسايه مانند حاكمان يمن، ايلخانان مغول و صفويه آگاهي چندان در دست نيست. دوري يمن از مدينه و وابستگي حاكمان آن به قدرت‌هاي برتر در دوره‌هاي گوناگون را مي‌توان از علل ارتباط اندك آنان با اشراف مدينه برشمرد. اشراف حسيني با ايلخانان مغول در اواخر حكومت ايشان روابطي داشتند. امير چوپان٭ امير الامراي ايلخانان در مدينه كارهايي عمراني داشت و از جمله مدرسه‌اي ساخت.[110] برخي از اين بنا با عنوان چوپانيه ياد كرده‌اند.[111] از ديگر كارهاي او ساختن حمامي در آن شهر بود.[112] امير چوپان پس از مرگ در گورستان بقيع به خاك سپرده شد.[113]

 

اشراف از اين رو كه از سوي حكومت عثماني منصوب مي‌شدند، به راحتي امكان برقراري ارتباط با دولت شيعي صفويه را كه دشمن عثماني بود، نداشتند. در آن روزگار، هر ساله شمار فراواني زائر از ايران راهي حرمين شريفين مي‌شدند. نيز شماري از دانشوران و فقيهان شيعه از ايران در حرمين اقامت داشتند. همچنين برخي شاهان صفوي همانند شاه عباس اول بخشي از درآمد ميدان نقش جهان اصفهان را به سادات حسيني مدينه اختصاص دادند.[114]

 

شيعه امامي بودن سادات حسيني، در مهاجرت آنان به ايران و هند مؤثر بود. حسن بن نورالدين از دانشوران اشراف، در ايران نزد شيخ حسين بن عبدالصمد، پدر شيخ بهايي، و خود شيخ بهايي و گروهي ديگر در قزوين و شهرهاي ديگر دانش آموخت. سيد ضامن بن شدقم، مؤلف كتاب تحفة الازهار، سال‌هاي پياپي به ايران آمد و رفت داشت و يكي از همسرانش اصفهاني بود.[115] هدف اشراف از آمدن به ايران، زيارت امام رضا7، آموختن دانش و بهره‌مندي از مواهب مادي از جانب شاه يا ديگران بود.

 

برخي از اشراف آل مهنا در دوره‌هاي بعد به ايران مهاجرت كردند. محمد بن جويبر از اين سلسله كه سيدي بزرگوار و پرهيزگار بود، روزگاري را در ايران گذراند و همسري شيرازي داشت. فرزندش جابر از همين همسر بود. همچنين دختري به نام دلالا داشت كه مادرش ترك بود. جابر بن محمد در اصفهان درگذشت.[116]

 

 

كارنامه اشراف حسيني

 در هفت سده حكمراني اشراف حسيني بر مدينه، افرادي بسيار از اين خاندان بر اين شهر حكم راندند. (نك: انتهاي مقاله؛ نيز ← اميران مدينه) به رغم حكومت بلند مدت، كارهايي چشمگير در زمينه‌هاي فرهنگي و عمراني نداشتند. شايد دليل آن را در نداشتن استقلال كامل و وابستگي آنان به قدرت‌هاي همسايه و نبود امكانات مالي، بتوان جست. نيز دولت‌هاي صاحب نفوذ در حرمين كه براي دستيابي به مشروعيت و محبوبيت مي‌كوشيدند، با صرف هزينه به كارهاي عام المنفعه مي‌پرداختند تا آن‌ها را به نام خود ثبت كنند. همچنين اشراف با مشكلاتي پرشمار دست و پنجه نرم مي‌كردند كه مانع انجام كارهاي مهم بود. با وجود اين، اشراف كارهايي سودمند داشته‌اند.

 

از مشكلات اشراف حسيني، مي‌توان به هجوم قبايل صحرانشين، غارت‌گران و راهزنان و نيز در برهه‌اي تهديدهاي صليبيان[117] اشاره كرد. اشراف بخشي از توان خود را براي مبارزه با اين مشكلات صرف مي‌كردند. به سال 590ق. قبيله زعب از تيره‌هاي بني‌سُليم به مدينه حمله كرد و هاشم بن قاسم كه جانشين حكمران مدينه بود، جان خود را در راه دفاع از شهر از دست داد.[118] روحيه سلحشوري قاسم بن جماز نيز در ايجاد امنيت مدينه و پيشگيري از حمله اعراب بسيار مؤثر بود.[119] همچنين زبيري بن قيس به امنيت مدينه اهتمام بسيار داشت و اعراب تهديد‌كننده را با ياري سلطان ظاهر مملوكي عقب راند. همو برخي از اشراف حسيني را كه به گنجينه‌هاي مسجد نبوي دستبرد زدند، سخت عقوبت كرد.[120] او با آن كه شيعه امامي بود، از وقوع فتنه ميان شيعه و سني پيشگيري مي‌كرد.[121]

 

از كارهاي سعد بن ثابت بن جماز به سال 751ق. در نخستين سال حكمراني، حفر ديگر بار خندق مدينه بود كه در زمان حكمراني شريف فضل به پايان رسيد.[122] عطية بن منصور را از اشرافي دانسته‌اند كه با خرافات مبارزه نمود و عدالت را پيشه ساخت. او به مرمت راه‌ها توجهي ويژه نمود. وي سيره‌اي پسنديده داشت و امنيت را حكم‌فرما كرد. وي به فرزندانش سفارش مي‌نمود كه در احكام و قضايا عدالت را مد نظر داشته باشند. او را اميري دادگر، پرهيزگار و عابد شمرده‌اند. جماز بن شيحه نيز نيك‌كردار و دلير خوانده شده است.[123]

 

افزون‌‌خواهي عموزادگان اشراف حسني به عنوان اميران مكه و تنش ميان ايشان و اميران مدينه كه گاه به تحريك قدرت‌هاي همسايه صورت مي‌گرفت، از ديگر مشكلات آنان بود. با توجه به توانمندي اميران مكه و تحريك دولت‌هاي همسايه، گاه آنان بر مدينه چيره مي‌شدند. شكر بن ابوالفتوح محمد بن حسن از اشراف حسني و محمد بن جعفر بن حمد، حكمراني مدينه را نيز بر عهده داشتند. در برابر، برخي اميران مدينه نيز بر مكه حكومت داشتند؛ چنان‌كه جماز بن شيحه به مكه حمله كرد و امارت آن شهر را مدتي كوتاه در دست گرفت.[124] آل زيان، از تيره‌هاي اشراف حسيني، با اشراف حسني مكه پيوند ازدواج برقرار كردند. همين نشان مي‌دهد كه روابط اين دو خاندان در قياس با دوره‌هاي پيشين دوستانه بود.[125]

 

اشراف حسيني براي حكومت بر مدينه اختلاف و درگيري داشتند. هبة بن جماز با عموزادگانش به سال 779ق. به ستيز برخاستند كه به پيروزي هبه انجاميد. نيز پس از مرگ جماز بن شيحه، ميان برادرانش درگيري‌هايي رخ داد.[126] هنگام سفر شيحة بن هاشم به عراق، اشراف آل جماز در حكومت مدينه طمع ورزيدند. از اين رو، مدتي براي حكمراني در اين شهر ميان برخي تيره‌هاي اشراف درگيري‌هايي رخ داد كه سرانجام به سركوب آنان انجاميد و فرزند شيحه، عيسي، حكمران مدينه باقي ماند.[127]

 

وجود صاحب منصباني همچون شيخ حرم و خطيب و قاضي كه از سوي دولت‌هايي چون مماليك و عثماني منصوب مي‌شدند و در امور شهر نفوذ داشتند، از ديگر مشكلات اشراف بود و دست آنان را براي انجام برخي كارها مي‌بست. به سال 683ق. مماليك، امامت و خطابت مدينه را به عمر بن احمد انصاري سپردند.[128] شيخ الحرم‌هايي مانند دينار بن عبدالله[129] و ظهيرالدين مختار بر اشراف و اميران مدينه بسيار سخت مي‌گرفتند. ظهيرالدين رعب و وحشت را در دل‌هاي شرفا و اميران حاكم ساخت و اوقاف و املاك را از دست آنان بيرون كرد.[130]

 

مدينه به لحاظ امكانات مالي در مضيقه بود و به بيرون وابستگي داشت. همين گاه موجب مي‌شد تا اشراف درآمد صدقات و موقوفه‌هاي پيامبر را به خود اختصاص دهند.آنان در چند نوبت به گنجينه‌هاي نبوي دست اندازي كردند.[131]با وجود اين مشكلات، يكي از خدمات اشراف، حفظ مدينه از آسيب‌هاي نبرد بود. سياست بي‌طرفي شريف شيحه در درگيري‌هاي ايوبيان و اشراف مكه، مدينه را ازآسيب‌هاي اين نبرد در امان داشت.[132]

 

از ميان اشراف دانشمنداني برخاستند؛ از جمله: سيد مهنا بن سنان بن عبدالوهاب، قاضي نجم الدين نويسنده كتاب المسائل المهنائيه، سيد بدرالدين حسن، سيد حسن بن علي مشهور به ابن شدقم٭، سيد احمد بن سعد بن علي بن شدقم نقيب (م.988ق.) و حسين بن يحيي حربي قاضي مدينه. با عنايت به اهميت اشراف، تك نگاشته‌هايي درباره آنان در دست است؛ مانند النخبة الثمينة في نسب اشراف المدينه از سيد علي بن علي نقيب شدقمي و تحفة الرياض في انساب الاشراف المدينه از سيد ضامن بن شدقم حسيني.

 

در كنار ديوار غربي بقيع، بنايي مسقف با ابعاد 50 در 20 متر بود كه «فسقيه» يا «طاجن» ناميده مي‌شد و مدفن اميران اشراف بود. در گسترش‌هاي اخير بقيع، اين بنا همراه ديگر قبه‌هاي آرامگاه‌هاي اشراف از ميان رفت.[133] برخي منابع تصريح دارند كه كساني از اشراف همانند فضل بن قاسم در قبه حسن بن علي7 و عباس بن عبدالمطلب به خاك سپرده شده‌اند.[134]

اكنون نسل اشراف حسيني در مدينه باقي است و شاخه «حسينيه» آن با عنوان «شداقمه»٭ و تيره‌هايي چون شياهين، العلي، شهيل، آل مبارك، آل عساف‌ و آل زهير شناخته مي‌شوند. از چهره‌هاي مشهور ايشان مي‌توان به شريف احمد بن سعد بن ابي‌القاسم (م.1384ق.) اشاره كرد. از ديگر شاخه‌هاي آنان «مواسمه» از تبار موسي بن علي بن حسن بن جعفر خواري، و جعافره از نسل امام جعفر صادق7 هستند.[135] اشراف در سرزمين‌هايي همچون عوالي و در شرق مشربه ام ‌ابراهيم ساكن بودند. باغ‌ها و مزارع ايشان در ناحيه «قربان» قرار داشت. شريف شحاد بن علي و برادرش ناصر بن علي، افزون بر اين املاك، در جاي‌هايي از مدينه اوقاف و عمارات داشتند.[136]

 

… منابع

اشراف مكة المكرمة و امرائها في العهد العثماني: اسماعيل حقي جارشلي، ترجمه: خليل علي مراد، بيروت، الدار العربية للموسوعات، 1424ق؛ اطلس شيعه: رسول جعفريان، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1387ش؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ بغية الراغبين: ‌سيد عبدالحسين شرف الدين، بيروت، الدار الاسلاميه، 1411ق؛ تاريخ ابن الوردي: ابن الوردي (م.749ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ امراء المدينه: عارف عبدالغني، دمشق، دار كنان؛ التاريخ الشامل: عبدالباسط بدر، مدينه، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ المدارس الوقفيه: طارق بن عبدالله، مدينه، الجامعة الاسلاميه، 1423ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن فرحون (م.769ق.)، به كوشش شكري، بيروت، دار الارقم؛ تاريخ مكه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تحفة الازهار و زلال الانهار: ضامن بن شدقم الحسيني (م.1090ق.)، به كوشش الجبوري، تهران، ميراث، 1420ق؛ التحفة اللطيفة في تاريخ المدينه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تحفة المحبين و الاصحاب: عبدالرحمن الانصاري (م.1195ق.)، به كوشش العرويسي، تونس، المكتبة العتيقه، 1390ق؛ الدرر الكامنه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالمعيد، هند، دائرة المعارف العثمانيه، 1392ق؛ الدولة العثمانيه: عيسي الحسن، بيروت، الاهليه، 2009م؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ الشيعة في المدينة المنوره: عبدالرحيم بن حسن بن محمد حربي، سيد الشهداء، 1422ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ الضوء اللامع: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار مكتبة الحياة؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش فؤاد سير، مصر، الرساله، 1406ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبة (م.828ق.)، به كوشش آل الطالقاني، نجف، المكتبة الحيدريه، 1380ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ لحظ الالحاظ: ابن فهد الهاشمي (م.871ق.)، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ المدينة المنورة في العصر المملوكي: عبدالرحمن مديرس، رياض، مركز الملك فيصل، 1422ق؛ مرآة الحرمين: ابراهيم رفعت پاشا (م.1353ق.)، قم، المطبعة العلميه، 1344ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المغانم المطابه: محمد الفيروزآبادي (م.817ق.)، المدينه، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1423ق؛ المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنهل الصافي: يوسف بن تغري (م.874ق.)، به كوشش محمد امين، الهيئة المصريه؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ النجوم الزاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.

 

سيد محمود ساماني

 

 
[1]. نك: تاريخ امراء المدينه، ص134؛ التاريخ الشامل، ج2، ص135-194.

[2]. لسان العرب، ج9، ص169، «شرف».

[3]. تاريخ مكه، ص274؛ موسوعة مكة المكرمه، ج2، ص588.

[4]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص498؛ تاريخ طبري، ج9، ص346؛ مروج الذهب، ج4، ص94.

[5]. جمهرة انساب العرب، ص55؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص139-140.

[6]. عمدة الطالب، ص335.

[7]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ التاريخ الشامل، ج2، ص138-139.

[8]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140.

[9]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140.

[10]. المنهل، ج4، ص189.

[11]. التحفة اللطيفه، ج1، ص56، 297.

[12]. تاريخ امراء المدينه، ص234.

[13]. عمدة الطالب، ص337.

[14]. المنتظم، ج16، ص180؛ التاريخ الشامل، ج2، ص166-167.

[15]. التحفة اللطيفه، ج1، ص56، 297.

[16]. التحفة اللطيفه، ج1، ص56.

[17]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ المنهل، ج4، ص189.

[18]. تاريخ المدينه، ص228؛ عمدة الطالب، ص338.

[19]. التحفة اللطيفه، ج1، ص381؛ موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص139.

[20]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص139.

[21]. الدرر الكامنه، ج2، ص386؛ المغانم المطابه، ج3، ص1223؛ تحفة الازهار، ج2، ص450.

[22]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص158-159.

[23]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص159.

[24]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص134.

[25]. المدينة المنوره، ص31-32.

[26]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص134.

[27]. المغانم المطابه، ج3، ص1311.

[28]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص135.

[29]. التحفة اللطيفه، ج2، ص378.

[30]. الدرر الكامنه، ج6، ص118؛ المغانم المطابه، ج3، ص1184، 1223.

[31]. صبح الاعشي، ج4، ص305؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص399.

[32]. عمدة الطالب، ص338.

[33]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص169.

[34]. المغانم المطابه، ج3، ص1255؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص264.

[35]. التحفة اللطيفه، ج1، ص57.

[36]. المغانم المطابه، ج3، ص1259.

[37]. الضوء اللامع، ج6، ص236.

[38]. لحظ الالحاظ، ص200.

[39]. الضوء اللامع، ج5، ص146، 277؛ ج6، ص236؛ شذرات الذهب، ج9، ص416.

[40]. التحفة اللطيفه، ج3، ص197ـ199.

[41]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص138.

[42]. الضوء اللامع، ج3، ص239؛ المنهل، ج5، ص368.

[43]. الضوء اللامع، ج2، ص166.

[44]. تحفة الازهار، ج2، ص400.

[45]. تحفة الازهار، ج1، ص506، 509.

[46]. موسوعة مكة المكرمه، ج1، ص169-170.

[47]. المنهل، ج4، ص196؛ التحفة اللطيفه، ج3، ص426-427.

[48]. تحفة الازهار، ج2، ص407.

[49]. نك: التاريخ الشامل، ج2، ص146.

[50]. اطلس شيعه، ص415.

[51]. تاريخ المدينه، ص195؛ المدينة المنوره، ص196-197.

[52]. التحفة اللطيفه، ج1، ص279.

[53]. اطلس شيعه، ص416.

[54]. الضوء اللامع، ج3، ص50.

[55]. صبح الاعشي، ج4، ص306.

[56]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص16.

[57]. المغانم المطابه، ج3، ص1189.

[58]. التحفة اللطيفه، ج1، ص360.

[59]. اطلس شيعه، ص415.

[60]. اطلس شيعه، ص415.

[61]. المغانم المطابه، ج3، ص1236؛ التاريخ الشامل، ج2، ص264-265.

[62]. تاريخ المدينه، ص192-205؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص258.

[63]. نك: التاريخ الشامل، ج2، ص351.

[64]. اطلس شيعه، ص417.

[65]. بغية الراغبين، ج2، ص197-198.

[66]. اعيان الشيعه، ج1، ص208.

[67]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص257.

[68]. التاريخ الشامل، ج2، ص133.

[69]. التحفة اللطيفه، ج2، ص257.

[70]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص65-66؛ التاريخ الشامل، ج2، ص137-138.

[71]. التاريخ الشامل، ج2، ص145-146.

[72]. التاريخ الشامل، ج2، ص143-144.

[73]. المنتظم، ج16، ص180.

[74]. التاريخ الشامل، ج2، ص141.

[75]. العقد الثمين، ج7، ص31-32.

[76]. شفاء الغرام، ج2، ص364؛ تاريخ مكه، ص280.

[77]. تاريخ امراء المدينه، ص247-248.

[78]. شفاء الغرام، ج2، ص370.

[79]. تاريخ المدينه، ص215؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص368؛ ج4، ص140؛ المنهل، ج4، ص191.

[80]. الكامل، ج12، ص20؛ تاريخ المدينه، ص215؛ المغانم المطابه، ج3، ص1266-1267.

[81]. مرآة الحرمين، ص518.

[82]. التحفة اللطيفه، ج2، ص378.

[83]. التاريخ الشامل، ج2، ص183.

[84]. شفاء الغرام، ج2، ص314؛ تاريخ مكه، ص306.

[85]. التاريخ الشامل، ج2، ص184.

[86]. المدينة المنوره، ص48.

[87]. التاريخ الشامل، ج2، ص205.

[88]. التحفة اللطيفه، ج2، ص226؛ السلوك، ج1، ص312؛ المنهل، ج4، ص191-192.

[89]. السلوك، ج1، ص445؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص222-223.

[90]. السلوك، ج2، ص43.

[91]. نهاية الارب، ج3، ص146-147؛ السلوك، ج2، ص44.

[92]. نهاية الارب، ج3، ص149.

[93]. تاريخ المدينه، ص192، 199، 2۰2، 2۰5.

[94]. التحفة اللطيفه، ج1، ص28.

[95]. تاريخ المدينه، ص2۰6-2۰7.

[96]. وفاء الوفاء، ج2، ص103-104.

[97]. التاريخ الشامل، ج2، ص311.

[98]. نك: التاريخ الشامل، ج2، ص311.

[99]. الدولة العثمانيه، ص129-130.

[100]. الدولة العثمانيه، ص130؛ التاريخ الشامل، ج2، ص333-334.

[101]. التحفة اللطيفه، ج1، ص28.

[102]. مرآة الحرمين، ج1، ص260.

[103]. اشراف مكه، ص87-88.

[104]. التاريخ الشامل، ج2، ص333-334.

[105]. التاريخ الشامل، ج2، ص334.

[106]. نك: تحفة المحبين، ص56.

[107]. تاريخ مكه، ص510.

[108]. الشيعة في المدينه، ص170.

[109]. الشيعة في المدينه، ص27.

[110]. الدرر الكامنه، ج2، ص92؛ النجوم الزاهره، ج9، ص272-273.

[111]. تاريخ ابن الوردي، ج2، ص280.

[112]. تاريخ ابن الوردي، ج2، ص274.

[113]. السلوك، ج3، ص114؛ النجوم الزاهره، ج9، ص273.

[114]. اطلس شيعه، ص417.

[115]. تحفة الازهار، ج1، ص45-48.

[116]. تحفة الازهار، ج2، ص336-339.

[117]. التاريخ الشامل، ج2، ص184.

[118]. التاريخ الشامل، ج2، ص193.

[119]. التاريخ الشامل، ج2، ص208-209.

[120]. التاريخ الشامل، ج2، ص303.

[121]. التاريخ الشامل، ج2، ص305.

[122]. المغانم المطابه، ج3، ص1208.

[123]. المغانم المطابه، ج3، ص1183؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص264.

[124]. المغانم المطابه، ج3، ص1183-1184.

[125]. تحفة الازهار، ج1، ص506، 509.

[126]. المغانم المطابه، ج3، ص1185.

[127]. التحفة اللطيفه، ج1، ص56، 447.

[128]. الدرر الكامنه، ج4، ص177؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص28؛ ج2، ص328.

[129]. المغانم المطابه، ج3، ص1202.

[130]. تاريخ المدارس الوقفيه، ص484.

[131]. التحفة اللطيفه، ج1، ص45؛ وفاء الوفاء، ج2، ص141؛ التاريخ الشامل، ج2، ص32۰.

[132]. التاريخ الشامل، ج2، ص213.

[133]. الشيعة في المدينه، ص48-49.

[134]. المغانم المطابه، ج3، ص1264.

[135]. نك: الشيعة في المدينه، ص11-13.

[136]. الشيعة في المدينه، ص49.