اُمّ جَمیل
همسر ابولَهب، از آزار دهندگان پیامبر(صلی الله علیه و آله) ام جمیل دختر حَرب بن اُمیّة بن عبد شمس، خواهر ابوسفیان و همسر ابولهب*[1] عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. نام او را اَروی[2]، فاخته[3] یا عَوراء[4] نوشته‌اند. برخی بر این باورند که عَو
همسر ابولَهب، از آزار دهندگان پيامبر(صلي الله عليه و آله)
ام جميل دختر حَرب بن اُميّة بن عبد شمس، خواهر ابوسفيان و همسر ابولهب*[1] عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) است. نام او را اَروي[2]، فاخته[3] يا عَوراء[4] نوشتهاند. برخي بر اين باورند كه عَوراء (زن يك چشم) لقب او است[5]؛ زيرا ابولهب وي را به سبب شركت در توطئه قتل پيامبر(صلي الله عليه و آله) سخت تنبيه كرد و بر اثر آن يك چشمش نابينا شد.[6] از ديگر القاب او «عَجوز قُريش» است.[7] ام جميل از شاعران جاهلي به شمار ميرفت.[8] نام فرزندان وي عُتبه، مُعتب[9]، عُتَيبه[10]، خالده[11]، عزّه و درّه[12] است.
او از دشمنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) است كه دو آيه درباره كارهايش ضدّ پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شده است. در آيه نخست، از وي با عنوان {حَمَّالَةَ الْحَطَبِ} (مسد/111، 4) يعني زن هيزمكش ياد شده است. معناي ظاهري اين لقب، حمل هيزم و خاشاك و قرار دادن آن بر سر راه مسلمانان و خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله)[13] است. شايد نيز نوعي مجاز به معناي سخنچيني باشد؛ زيرا او همسايه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود[14] و پيوسته گزارشهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به سران قريش ميرساند[15] و با هدف آسيب رساندن به شخصيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به سخنچيني ميپرداخت.[16] برخي نيز اين عنوان را كنايه از حمل بار گناهان و خطاها[17] يا بُخل او به سبب گردآوري هيزم به رغم ثروتمند بودنش دانستهاند.[18] درباره شأن نزول آيه بعد: در گردنش طنابي از ليف خرما است: {فِي جِيدِهَا حَبلٌ مِن مَسَدٍ} (مسد/111، 5) آوردهاند كه دشمني را به آنجا رساند كه از هيچ گونه بذل مال دريغ نداشت و گردنبند گرانبهاي خود را فروخت تا هزينه اين دشمني كند.[19] همچنين برخي گردنبندي از ليف خرما را كنايه از زنجير[20] و عذابي ميدانند كه گردنگير وي خواهد شد.[21]
نزول اين آيات، دشمني او را دو چندان كرد. در حاليكه در يك دست سنگ و در دست ديگر احشاي گوسفند داشت[22]، با خواندن سرودههايي به قصد جسارت وارد مسجدالحرام شد؛ سرودههايي همچون: «مُذمَّماً ابينا و دينَه قَلينا و أمره عَصينا»[23] (پيامبر(صلي الله عليه و آله) نكوهش شدهاي است كه از پذيرفتن سخنانش سر باززديم و دينش را دشمن شمرديم و از فرمانش سر پيچيديم). با اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حجر اسماعيل حضور داشت، وي نتوانست ايشان را ببيند و در سخناني كه با يكي ازهمنشينان پيامبر(صلي الله عليه و آله) داشت، به تهديد و پرخاش پرداخت.[24] آوردهاند كه علت اين نديدن، اموري از اين دست بوده است: حايل شدن جبرئيل(عليه السلام) ميان او و رسول خدا(صلي الله عليه و آله)[25]، پديد آمدن حجابي زرد رنگ[26]، تصرف در بينايي ام جميل[27] يا تلاوت آيه {وَإِذَا قَرَأْتَ القُرآنَ جَعَلنَا بَينَكَ وَبَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَستُورًا} (اسراء/17، 45) از جانب پيامبر(صلي الله عليه و آله).[28] برخي اين رخداد را در خانهاي نزديك كوه صفا[29] دانستهاند. اين رويداد مورد توجه دلايلنگاران نيز قرار دارد.[30] نه تنها ام جميل، بلكه مشركان قريش، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را مُذَمَّم خطاب ميكردند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در اين زمينه فرمود: خداوند نام مرا از ذهن آنها پاك كرده است. از اينرو، آنها مرا چنين مينامند؛ در حالي كه نام من محمّد است.[31]
وي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ترك شده به دست خداوند دانست. نزول آيه 3 ضحي/93 كه ميگويد: پروردگارت وحي را از تو قطع نكرده و به خشم او گرفتار نشدهاي: {ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلي} پاسخي به سخن وي دانسته شده است.[32] دشمني ام جميل و همسرش براي پيامبر ناگوارتر جلوه ميكرد، به عللي همچون: خويشاوندي خانوادگي، همسايگي با پيامبر(صلي الله عليه و آله)[33] و نيز تندروي آنها در اين دشمني، خواه از جهت زباني و خواه از جنبه عملي، مانند ريختن خار و خاشاك[34] و شكمبه گوسفند[35] در برابر منزل پيامبر و مسير ايشان. خود پيامبر درباره همسايگي او و نيز عُقبة بن ابي مُعيط* ميفرمود: دو همسايه من بدترين همسايگان بودند.[36] نيز ايشان(صلي الله عليه و آله) از آزارهاي اين دو به فرزندان بنيعبد مَناف شكايت برد.[37] در تأييد تاريخي آزارهاي اين دو همسايه به پيامبر(صلي الله عليه و آله)، از قطعه سنگي با عنوان «مُخْتَبي»* به معناي پناهگاه در خانه پيامبر ياد كردهاند كه در ابعاد يك ذراع در يك ذراع و يك وجب و ارتفاع آن از زمين به گونهاي بوده كه يك انسان ميتوانسته زير آن پناه بگيرد.[38] كاربرد اين سنگ، محافظت در برابر سنگپرانيهاي اين همسايگان بوده است[39]؛ هر چند برخي چنين كاربردي را مردود دانستهاند.[40]
به اعتقاد برخي، ازدواج ام جميل با ابولهب كه از موارد كمشمار پيوند دو خاندان اُموي و هاشمي به شمار ميرود[41]، عاملي مهم در فاصله گرفتن ابولهب از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و قرار گرفتن او در جبهه دشمنان ايشان بوده است تا جايي كه ابولهب قوانين قبيلهاي را نيز زير پا گذاشت و با اينكه از بنيهاشم بود، از حضور در شِعب ابوطالب* همراه خاندان خود، خواه مسلمان و خواه مشرك، سَر باز زد و حتي ديگر افراد بنيهاشم را به حمايت نكردن از پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اين رويداد تشويق ميكرد.[42]
افراطهاي ام جميل، گاه واكنش ابولهب را نيز در بر داشت. براي نمونه، ام جميل همراه ديگر سران قريش در توطئه قتل پيامبر دور از چشم ابولهب شركت داشت. از سويي ابولهب عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و از قبيله بنيهاشم بود و كشته شدن برادرزادهاش در همسايگي وي، مايه عار و ننگ ابدي او به شمار ميرفت. در اين توطئه، وظيفه ام جميل خوراندن شراب به ابولهب در روز موعود بود[43] تا نتواند به حمايت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) برخاسته، توطئه را خنثا كند. اين توطئه با هوشياري ابوطالب ناكام ماند[44] و ابولهب در پي آگاهي از نقش همسرش، چنان ضربهاي به او زد كه يك چشمش كور شد.[45] او در راه مبارزه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) حتي از دخالتهاي خانوادگي خودداري نكرد و دو فرزند خود، عُتبه و مُعتَب را كه شوهران دو دختر پيامبر يعني رُقيه و اُم كُلثوم* بودند، با سوگند خوردن واداركرد تا آنها را طلاق دهند.[46]
سرانجام ام جميل پس از نبرد بدر به سال سوم ق.[47] در مكه درگذشت. ثعلبي (م.427ق.) بر آن است كه در يكي از روزهايي كه او براي گردآوري خار و خاشاك و ريختن بر سر راه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به بيابان رفته بود، خستگي بر او چيره شد. پس بر سنگي نشست و در اين هنگام، فرشتهاي از پشت او را فشرد و به هلاكت رساند.[48]
ام جميل در عرب مَثَلي براي زيانكاري است: «أخسَر مِن حَمَّالَة الْحَطَب: زيانكارتر از ام جميل»[49] در ستيزها و احتجاجهاي سياسي و خانوادگي شخصيتهايي چون عقيل بن ابيطالب[50] و عبدالله بن زبير[51]، اطلاق عنوان {حَمَّالَةَ الْحَطَب} بر ام جميل كه عمه معاويه بود، از سرزنشهايي بود كه نثار معاويه ميشد.[52]
منابع
اخبار مكه: الازرقي (م.241ق.)، به كوشش علي عمر، مكتبة الثقافة الدينيه؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.353ق.)، به كوشش ابن دهيش، مكه، النهضة الحديثه، 1407ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1417ق؛ امالي: السيد المرتضي (م.436ق.)، به كوشش حلبي، قم، مكتبة النجفي، 1403ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، الوفاء، 1403ق؛ بلاغات النساء: ابن طيفور (م.380ق.)، قم، مكتبة بصيرتي؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابنعساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تفسير ابن ابي حاتم (تفسير القرآن العظيم): ابن ابي حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، صيدا، المكتبة العصريه؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير القمي: القمي (م.329ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: مقاتل بن سليمان (م.150ق.)، به كوشش احمد فريد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، دار المعرفه، بيروت؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ ربيع الابرار: الزمخشري (م.538ق.)؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، قاهره، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛ العقد الفريد: احمد بن عبد ربه (م.328ق.)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ الغارات: ابراهيم ثقفي الكوفي (م.283ق.)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355ش؛ غوامض الاسماء المبهمه: خلف بن عبدالملك بن بشكوال (م.578ق.)، به كوشش عزالدين علي السيد، بيروت، عالم الكتاب، 1407ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363ش؛ مجمع الامثال: احمد بن محمد الميداني (م.518ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، بيروت، دار المعرفه؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مسند الحميدي: عبدالله بن زبير الحميدي (م.219ق.)، به كوشش الاعظمي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1409ق؛ من له رواية في مسند احمد: محمد بن علي بن حمزه (م.765ق.)، به كوشش عبدالمعطي، كراچي، جامعة الدراسات الاسلاميه.
حامد قرائتي
[1]. الطبقات، ج8، ص50.
[2]. غوامض الاسماء المبهمه، ج1، ص190.
[3]. من له رواية في مسند احمد، ص621.
[4]. اعلام الوري، ج1، ص87.
[5]. فتح الباري، ج8، ص567.
[6]. ربيع الابرار، ج1، ص110.
[7]. ربيع الابرار، ج1، ص110.
[8]. بلاغات النساء، ص40.
[9]. اسد الغابه، ج3، ص366.
[10]. تاريخ دمشق، ج38، ص303.
[11]. الطبقات، ج8، ص51.
[12]. الطبقات، ج8، ص50.
[13]. تفسير ثعلبي، ج10، ص327؛ مجمع البيان، ج10، ص476.
[14]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص316.
[15]. تفسير ثعلبي، ج10، ص327؛ مجمع البيان، ج10، ص476.
[16]. تفسير قمي، ج2، ص448؛ جوامع الجامع، ج3، ص87.
[17]. بحار الانوار، ج8، ص279.
[18]. تفسير ثعلبي، ج10، ص326.
[19]. مجمع البيان، ج10، ص477؛ بحار الانوار، ج18، ص176.
[20]. تفسير ابن ابي حاتم، ج10، ص3473؛ بحارالانوار، ج8، ص279.
[21]. مجمع البيان، ج10، ص477.
[22]. تفسير مقاتل، ج3، ص532؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص251.
[23]. مسند الحميدي، ج1، ص154؛ مجمع البيان، ج10، ص477.
[24]. السيرة النبويه، ج1، ص238؛ اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص251.
[25]. الدر المنثور، ج4، ص186.
[26]. بحار الانوار، ج18، ص59.
[27]. انساب الاشراف، ج1، ص139.
[28]. تفسير ابن ابي حاتم، ج10، ص3472؛ مجمع البيان، ج10، ص477.
[29]. تفسير مقاتل، ج3، ص532.
[30]. دلائل النبوه، ج2، ص195.
[31]. بحار الانوار، ج18، ص59.
[32]. جامع البيان، ج30، ص443.
[33]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص316؛ شرح نهج البلاغه، ج13، ص250.
[34]. تفسير ثعلبي، ج10، ص327؛ مجمع البيان، ج10، ص476.
[35]. الطبقات، ج1، ص201.
[36]. الطبقات، ج1، ص201؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص508.
[37]. الطبقات، ج1، ص201.
[38]. تاريخ طبري، ج2، ص36؛ بحار الانوار، ج19، ص17.
[39]. تاريخ طبري، ج2، ص36؛ بحار الانوار، ج19، ص17.
[40]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص192.
[41]. شرح نهج البلاغه، ج15، ص195.
[42]. انساب الاشراف، ج1، ص246.
[43]. الكافي، ج8، ص276-277.
[44]. الكافي، ج8، ص276-277؛ بحار الانوار، ج22، ص265-266.
[45]. الكافي، ج8، ص276-277؛ بحار الانوار، ج22، ص265-266.
[46]. انساب الاشراف، ج1، ص49؛ المحبر، ص53.
[47]. تفسير ثعلبي، ج10، ص327.
[48]. تفسير ثعلبي، ج10، ص327.
[49]. مجمع الامثال، ج1، ص256.
[50]. الغارات، ج2، ص553؛ الامالي، ج1، ص200.
[51]. العقد الفريد، ج4، ص101.
[52]. تفسير قمي، ج2، ص448؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج8، ص3473.