اُمّ حبیبه
از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) و دختر ابوسفیان رمله[1] یا هند[2] مشهور به ام حبیبه، دختر ابوسفیان صخر بن حرب اموی است.[3] مادرش صفیه بنت ابی‌عاص نیز به بنی‌امیه نسب می‌برد.[4] ‌گزارشی نامشهور مادرش را آمنه بنت عبدالعزی بن حرث
از همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) و دختر ابوسفيان
رمله[1] يا هند[2] مشهور به ام حبيبه، دختر ابوسفيان صخر بن حرب اموي است.[3] مادرش صفيه بنت ابيعاص نيز به بنياميه نسب ميبرد.[4] گزارشي نامشهور مادرش را آمنه بنت عبدالعزي بن حرثان از بنيعدي بن كعب از تيرههاي قريش دانسته است.[5] وي 17 سال پيش از بعثت در مكه زاده شد[6] و در آغازين سالهاي بعثت همراه شوهرش، عبيدالله بن جَحْش اسدي، عمهزاده پيامبر(صلي الله عليه و آله) و همپيمان بنياميه، به اسلام گرويد.[7] به سال پنجم بعثت، در هجرت دوم مسلمانان به حبشه شركت كرد[8] و در آنجا داراي دختري به نام حبيبه شد. از اين رو، به ام حبيبه مشهور گشت.[9] بر پايه گزارشهايي، عبيدالله اسدي در حبشه مرتد شد و به آيين مسيح درگذشت.[10] برخي بدون اشاره به ارتداد او، بيماري را علت مرگش دانستهاند.[11] ام حبيبه كه زني بيوه بود، همچنان بر اسلام خود ماند.[12]
رسول خدا گويا براي دلجويي از ام حبيبه، به سال ششم[13] يا هفتم ق. در نامهاي كه به دست عمرو بن اميه ضمري براي نجاشي پادشاه حبشه فرستاد، از او خواست ام حبيبه را براي ايشان خواستگاري كند.[14] نجاشي به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفتار كرد و با فرستادن كنيزي به نام ابرهه نزد ام حبيبه، خواستگاري رسول خدا را به او خبر داد. آوردهاند كه ام حبيبه به سبب اين بشارت، جامهاي به ابرهه هديه كرد[15] يا از مهريهاش 50 مثقال به او داد؛ اما او از پذيرش آن سر باززد.[16] مهريه ام حبيبه 4000 درهم[17] يا 400 دينار[18] گزارش شده كه نجاشي خود آن را پرداخت و براي او كابين بسته، وي را به عقد رسول خدا درآورد. اين در حالي بود كه مهريه ديگر زنان رسول خدا بيش از400 درهم نبود.[19] به نظر ميرسد تعيين اين مهر بدون هماهنگي با پيامبر بوده است. درباره كسي كه عهدهدار وكالت و اجراي عقد ام حبيبه بود، گزارشها متفاوت است. بر پايه گزارشي، نجاشي مسلمان، ام حبيبه را به عقد پيامبر(صلي الله عليه و آله) درآورد.[20] اما سخن مشهور آن است كه يكي از عموزادگان ام حبيبه به نام خالد بن سعيد بن عاص اموي، از نخستين مسلمانان و مهاجران به حبشه[21] اين كار را انجام داد. برخي نيز آوردهاند كه عثمان بن عَفّان* چنين كرد، زيرا به لحاظ خويشاوندي، نزديكترين فرد به او بود و افزون بر اينكه عموزادهاش به شمار ميرفت، ام حبيبه، دختر عمه عثمان نيز بود.[22] اين گزارش از آن جهت بعيد است كه در آن هنگام، عثمان در مدينه بوده است. نيز آوردهاند كه خالد بن سعيد به سفير پيامبر، عمرو بن اميه، براي اجراي عقد وكالت داد و او خطبه را انشا نمود.[23] فقيهان جواز توكيل در ازدواج را به همين كار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مستند كردهاند.[24]
بر پايه گزارشهايي، پس از مراسم عقد، به پيشنهاد ام حبيبه يا خود نجاشي، از اين رو كه اطعام در ازدواج از سنتهاي انبيا: است، مجلس ضيافتي ترتيب داده شد و مهاجران و افراد حاضر اطعام شدند.[25] آن گاه، نجاشي ام حبيبه را با شُرَحْبِيل بن حسنه[26] يا عمرو بن اميه[27] روانه مدينه كرد. اما ذهبي بر آن است كه ام حبيبه همراه ديگر مهاجران در يكي از دو كشتياي كه نجاشي براي بازگشت ايشان و نيز برخي تازه مسلمانان حبشه تدارك ديده بود، در ايام غزوه خيبر به سال هفتم ق. به مدينه آمد.[28] به گزارشي ديگر، پيامبر هنگامي كه شنيد عمرو بن اميه، ام حبيبه را براي ايشان خواستگاري كرده است، ابوعامر اشعري را براي آوردن وي به حبشه فرستاد و آن دو پيش از ديگر مهاجران به مدينه رسيدند.[29]
بر پايه گزارشي غير مشهور، ازدواج ام حبيبه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) نه در حبشه، بلكه پس از بازگشت مهاجران به مدينه صورت گرفت و عثمان عهدهدار تزويج او بود.[30] اما گزارش تزويج او در حبشه قويتر است.[31] سن وي را در اين هنگام 30 و چند سال ياد كردهاند.[32]
ام حبيبه از ميان همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله)، جز زينب بنت جحش* كه دختر عمه ايشان بود، از لحاظ نسب از ديگران به او نزديكتر بود؛ زيرا هر دو از بنيعبد مناف بودند. نيز مهرش از ديگران بيشتر بود.[33]
از نظر برخي مفسران اهل سنت، ازدواج پيامبر(صلي الله عليه و آله) با ام حبيبه مايه مودت ميان ايشان و ابوسفيان شد. از اين رو، نزول آيه {عَسَـي اللهُ أَن يَجعَلَ بَينَكُم وَبَينَ الَّذِينَ عَادَيتُم مِنهُم مَوَدَّةً}؛ «اميد است خدا ميان شما و كساني از مشركان كه با شما دشمني كردند، پيوند محبت برقرار كند.» (ممتحنه/60، 7) را درباره اين ازدواج دانسته و آوردهاند كه گاه با تأليف قلوب از راههاي شرعي ميتوان از آزار ديگران كاست يا حتي محبّت آنان را به دست آورد. اين گروه، برخي ازدواجهاي پيامبر مانند ازدواج او با ام حبيبه را به اين منظور دانستهاند.[34] اما برخي مفسران ارتباط اين آيه را با ازدواج ام حبيبه مردود شمرده و شماري ديگر صرفاً آن را تطبيق دانستهاند.[35] اين در حالي است كه بيشتر مفسران، نزول اين آيه را درباره اسلام آوردن مشركان در فتح مكه ميدانند كه مايه مودت ميان مسلمانان و آنان شد.[36]
به سال هشتم ق. هنگامي كه پدر ام حبيبه، ابوسفيان، در پي نقض صلحنامه حديبيه از سوي قريش و بيم از واكنش پيامبر، براي تجديد و تحكيم آن پيمان به مدينه آمد، نزد دخترش وارد شد. چون خواست روي فرش بنشيند، ام حبيبه پدرش را فردي مشرك و ناپاك خواند و اجازه نشستن روي فرش رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را به وي نداد. برخي سيرهنگاران، اين رفتار ام حبيبه را برآمده از ايمان قوي وي به پيامبر دانستهاند.[37]
بر پايه گزارش برخي مفسران، پس از غزوههايي[38] كه با كسب غنيمت همراه بود و وضع اقتصادي مسلمانان را بهبود بخشيد، همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ايشان خواستند تا بر نفقه آنان بيفزايد و زندگي ايشان را گسترش دهد و هر يك خواستهاي را ياد كرد. آوردهاند كه درخواست ام حبيبه از پيامبر جامهاي سُحُولي[39] (منسوب به جايي يا قبيلهاي در يمن)[40] يا سُحْواني[41] بود. رسول خدا كه توان برآوردن اين خواستهها را نداشت، يك ماه از آنان كناره گرفت. سپس آيات 28-29 احزاب/33 در اين باره نازل شد و به زنان پيامبر هشدار داد كه اگر زندگي پرزرق و برق دنيا را خواهانند، ميتوانند از پيامبر جدا شوند[42]: {يا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً * وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً}. با نزول اين آيات، همسران پيامبر زندگي مشترك با ايشان را ترجيح دادند.[43]
همچنين آوردهاند كه پس از نزول آيات تخيير (احزاب/33، 28-29) زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) ترسيدند كه ايشان آنان را طلاق دهد. بدين سبب از وي خواستند همچنان همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله) باشند[44] و ايشان در تقسيم اوقات و نفقه هر گونه كه صلاح دانست، رفتار كند. درباره درخواستهاي ايشان، اين آيه نازل شد: {تُرْجى مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوى إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ...}؛ «در باره رفتار با همسرانت و تقسيم اوقات بر آنها نوبت هر يك از آنان را كه خواهي، تأخير انداز (ارجاء) و هر يك را كه خواهي، نزد خود جاي ده (ايواء).» (احزاب/ 33، 51) برخي مفسران اُمحبيبه را از زنان «ارجاء» دانستهاند[45] و برخي او را از زنان «ايواء» برشمردهاند.[46]
از زندگي ام حبيبه پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا هنگام خلافت عثمان، جز ميزان سهميه او از بيت المال به دست عمر، آگاهي چنداني در دست نيست. بر پايه گزارشي، وي هنگام محاصره عثمان به سال 35ق. در حاليكه بر مركب سوار بود، به قصد ديدار با او پيش آمد و چون از ديدار وي جلوگيري شد، ادعا كرد كه قصد دارد وصاياي بنياميه را به عثمان يادآوري كند. اما محاصره كنندگان گفتههاي وي را نپذيرفتند.[47] روايتي ديگر نشان ميدهد كه او در ايام محاصره به عثمان آب رسانيده و حتي بعضي از هواداران عثمان قصد داشتهاند او را با هودج ام حبيبه از محاصره نجات دهند.[48] به نوشته ابن شبّه، ام حبيبه هنگامي كه عرصه را بر عثمان تنگ ديد، از حجرهاش به امام علي(عليه السلام) خطاب كرد: چرا به ياري عثمان نميشتابي؟ امام پاسخ داد: عثمان، خود، چنين خواسته است.[49] نيز آمده است كه بنياميه پس از قتل عثمان، از ترس انقلابيون به ام حبيبه پناهنده شدند.[50] به گزارشي، ام حبيبه پس از كشته شدن عثمان پيراهن خونآلود وي را همراه نعمان بن بشير انصاري نزد برادرش معاويه، به دمشق فرستاد.[51] نيز در رويداد حمل جنازه عثمان به سوي مسجد النبي براي خاكسپاري، چون اين اقدام با جلوگيري مردم روبهرو شد، ام حبيبه برابر در مسجد توقف و تهديد كرد كه اگر اجازه خاكسپاري عثمان داده نشود، موهاي خود را پريشان خواهد كرد.[52] چون شب فرارسيد، چند تن جنازه را به بقيع و سپس حُشّ كوكب* بردند.[53] در عصر خلافت امير مؤمنان(عليه السلام) هنگامي كه محمد بن ابي بكر، كارگزار ايشان در مصر، به دست عمرو عاص به شهادت رسيد، ام حبيبه قوچي را بريان كرد و نزد عايشه، خواهر محمد بن ابي بكر، فرستاد تا از اين راه شادماني خود را از شهادت او اظهار و عقدهگشايي كند.[54]
ام حبيبه از راويان حديث پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و افرادي چون برادرش معاويه، عُرْوة بن زبير، و دخترش حبيبه از او روايت كردهاند.[55] شمار حديثهاي گزارش شده از وي در مسند ابن راهويه 34 حديث و در مسند بقي بن مخلد 65 حديث است. بخاري و مسلم بر دو حديث او اتفاق نظر دارند.[56]
به سخن مشهور، سرانجام وي به سال 44 يا 45[57] درگذشت و مروان بن حكم، حاكم مدينه، بر او نماز گزارد.[58] برخي سال وفات او را 42[59] يا 59 يعني يك سال پيش از مرگ معاويه دانستهاند.[60] با توجه به تاريخ ولادت و ازدواجش، سن او به هنگام مرگ حدود 75 سال بوده است. به باور ذهبي، اين گزارش كه او يك سال پيش از مرگ معاويه درگذشته، وهمي بيش نيست و گويا با سال وفات ام سلمه* از ديگر همسران رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اشتباه شده است.[61]
مكان درگذشت ام حبيبه را مدينه دانستهاند[62]؛ هر چند برخي از سفر او به دمشق براي ديدار با برادرش معاويه ياد كرده و محل دفن او را نيز همان جا دانستهاند.[63] در گورستان باب الصغير دمشق، قبري به وي منسوب است.[64] به گزارشي، عقيل بن ابيطالب هنگام حفر چاهي در منزلش به سنگنوشتهاي برخورد كرد كه حاكي از قبر ام حبيبه در آن مكان بود. از اين رو، چاه را پر كرد و بر روي آن قبهاي ساخت.[65]
منابع
احاديث ام المؤمنين عائشه: السيد مرتضي العسكري، التوحيد، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش ايمن صالح، قاهره، دار الحديث؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، به كوشش علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد شاكر؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي محمد و عادل احمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابنشبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير سمرقندي (بحر العلوم): السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش محمود مطرجي، بيروت، دار الفكر؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير ماوردي (النكت و العيون): الماوردي (م.450ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ الثقات: ابنحبان (م.354ق.)، به كوشش شرف الدين، هند، وزارت معارف و شؤون فرهنگي؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سفرنامه ابن بطوطه (رحلة ابن بطوطه): ترجمه: موحد، تهران، علمي و فرهنگي، 1361ش؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي ازمحققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المحرر الوجيز: ابنعطية الاندلسي (م.546ق.)، به كوشش المجلس العلمي بفاس، 1411ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش مفيد محمد، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند ابن راهويه: اسحق بن راهويه (م.238ق.)، به كوشش البلوشي، المدينه، مكتبة الايمان، 1412ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ الوافي بالوفيات: الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
سيد محمود ساماني
[1]. انساب الاشراف، ج2، ص72؛ الاستيعاب، ج4، ص401؛ الثقات، ج3، ص131.
[2]. امتاع الاسماع، ج6، ص63؛ اسد الغابه، ج5، ص457.
[3]. السيرة النبويه، ج4، ص362؛ الطبقات الكبري، ج8، ص76-78؛ الطبقات، خليفه، ص622.
[4]. المحبر، ص88؛ الثقات، ج3، ص131؛ اسد الغابه، ج5، ص457.
[5]. المستدرك، ج4، ص20.
[6]. الاصابه، ج8، ص140؛ امتاع الاسماع، ج6، ص73.
[7]. اسد الغابه، ج5، ص457؛ الاصابه، ج8، ص140.
[8]. انساب الاشراف، ج1، ص227؛ الاصابه، ج8، ص298.
[9]. المحبر، ص88؛ السنن الكبري، ج7، ص71؛ الاصابه، ج8، ص298.
[10]. السيرة النبويه، ج4، ص362؛ اسد الغابه، ج7، ص303.
[11]. امتاع الاسماع، ج4، ص63.
[12]. الطبقات الكبري، ج8، ص78؛ المحبر، ص76؛ اسد الغابه، ج5، ص457.
[13]. انساب الاشراف، ج2، ص72؛ المحبر، ص88؛ الاستيعاب، ج4، ص484.
[14]. المغازي، ج2، ص742؛ الطبقات الكبري، ج1، ص198؛ الاصابه، ج8، ص80.
[15]. تاريخ دمشق، ج69، ص144؛ امتاع الاسماع، ج4، ص63.
[16]. تاريخ دمشق، ج69، ص144.
[17]. المستدرك، ج2، ص181؛ الوافي بالوفيات، ج14، ص98؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص133.
[18]. المعجم الكبير، ج23، ص219؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص133؛ امتاع الاسماع، ج6، ص63.
[19]. الطبقات الكبري، ج8، ص78؛ تاريخ طبري، ج2، ص213؛ المعجم الكبير، ج23، ص219.
[20]. الاستيعاب، ج4، ص403؛ امتاع الاسماع، ج6، ص63.
[21]. انساب الاشراف، ج1، ص227؛ تاريخ طبري، ج2، ص213؛ اسد الغابه، ج5، ص390، 457.
[22]. تاريخ طبري، ج2، ص213؛ اسد الغابه، ج7، ص303؛ امتاع الاسماع، ج6، ص63.
[23]. امتاع الاسماع، ج6، ص63؛ تاريخ الاسلام، ج4، ص133.
[24]. امتاع الاسماع، ج6، ص74.
[25]. تاريخ دمشق، ج69، ص143؛ اسد الغابه، ج5، ص457؛ بحار الانوار، ج10، ص277.
[26]. الطبقات الكبري، ج8، ص78؛ السنن الكبري، ج7، ص71؛ الوافي بالوفيات، ج14، ص98.
[27]. امتاع الاسماع، ج6، ص63؛ الاصابه، ج8، ص141.
[28]. تاريخ الاسلام، ج4، ص132-134.
[29]. امتاع الاسماع، ج6، ص63.
[30]. المستدرك، ج4، ص20؛ الوافي بالوفيات، ج14، ص98.
[31]. امتاع الاسماع، ج6، ص72.
[32]. تاريخ الاسلام، ج4، ص133.
[33]. الاستيعاب، ج4، ص402؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص219.
[34]. انساب الاشراف، ج2، ص73؛ تفسير ماوردي، ج5، ص519؛ الدر المنثور، ج8، ص130.
[35]. تفسير سمرقندي، ج3، ص415؛ المحرر الوجيز، ج15، ص490؛ البحر المحيط، ج10، ص156.
[36]. جامع البيان، ج14، ص82؛ التبيان، ج9، ص581-582؛ التفسير الكبير، ج29، ص302-303.
[37]. السيرة النبويه، ج4، ص396؛ المغازي، ج2، ص792-793؛ الثقات، ج2، ص38.
[38]. البحر المحيط، ج8، ص471.
[39]. تفسير ماوردي، ج4، ص395.
[40]. معجم البلدان، ج3، ص195.
[41]. التبيان، ج8، ص334.
[42]. مجمع البيان، ج8، ص555.
[43]. تفسير ماوردي، ج4، ص396؛ التبيان، ج8، ص335.
[44]. جامع البيان، ج12، ص31؛ اسباب النزول، ص301؛ مجمع البيان، ج8، ص573-574.
[45]. جامع البيان، ج12، ص31؛ روض الجنان، ج16، ص8؛ تفسير قرطبي، ج14، ص139.
[46]. كشف الاسرار، ج8، ص70؛ الدر المنثور، ج6، ص633.
[47]. تاريخ طبري، ج3، ص417؛ البداية و النهايه، ج7، ص150.
[48]. تاريخ المدينه، ج3، ص1312-1313.
[49]. تاريخ المدينه، ج4، ص1214.
[50]. الغدير، ج9، ص198.
[51]. مروج الذهب، ج2، ص389؛ انساب الاشراف، ج2، ص291؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص539.
[52]. الغدير، ج9، ص210.
[53]. تاريخ المدينه، ج4، ص1238-1240.
[54]. احاديث ام المؤمنين عايشه، ج1، ص350.
[55]. تاريخ دمشق، ج69، ص130-131؛ الاصابه، ج8، ص142.
[56]. مسند ابن راهويه، ج4، ص6.
[57]. تاريخ دمشق، ج69، ص146؛ اسد الغابه، ج5، ص457.
[58]. انساب الاشراف، ج1، ص440.
[59]. الثقات، ج3، ص131.
[60]. المحبر، ص99.
[61]. تاريخ الاسلام، ج4، ص134؛ الوافي بالوفيات، ج14، ص140.
[62]. الاصابه، ج4، ص298.
[63]. تاريخ الاسلام، ج4، ص132.
[64]. سفرنامه ابن بطوطه، ج1، ص98.
[65]. تاريخ المدينه، ج1، ص120.