امیر چوپان
از امیران مغول و بانی آثاری در مکه و مدینه؛ مدفون در بقیع امیر چوپان سلدوزی (م.728ق.) منسوب به قبیلۀ سلدوز از قبایل مغول[1] همراه هُلاکو (حک: 654-663ق.) به ایران آمد و بعدها به خدمت اَرغون (حک: 683-690ق.) درآمد و پس از او کنار غازان خان ایلخانی (حک: 69
از اميران مغول و باني آثاري در مكه و مدينه؛ مدفون در بقيع
امير چوپان سلدوزي (م.728ق.) منسوب به قبيلۀ سلدوز از قبايل مغول[1] همراه هُلاكو (حك: 654-663ق.) به ايران آمد و بعدها به خدمت اَرغون (حك: 683-690ق.) درآمد و پس از او كنار غازان خان ايلخاني (حك: 694-703ق) قرار گرفت.[2] امير چوپان در دوران اولجايتو سلطان محمد خدابنده (حك: 703-717ق) از فرماندهان سپاه او شد و مورد لطف وي قرار گرفت[3] و با دو دختر او، يكي در پي ديگري، ازدواج كرد.[4] در پي مرگ اولجايتو، وي اداره امور حكومت ابوسعيد (حك: 717-736ق.) نوجوان را بر عهده گرفت و بدين ترتيب، قدرت واقعي قلمرو ايلخانان در دست او نهاده شد[5] و فرزندان او در نواحي گوناگون اداره امور را به دست گرفتند.[6]
قدرت فزاينده امير چوپان وخانوادهاش كه حسادت بدخواهان را برانگيخته بود، پس از چند رخداد با مشكل رويارو شد. نخست شورش فرزندش تيمورتاش فرمانرواي روم، بر ضد حكومت مركزي ايلخانيان بود كه با درايت امير چوپان برطرف شد.[7] او، خود، با اجازه ابوسعيد به مقابله با پسرش رفت و با گفتوگو او را وادار به تسليم كرد و دستبسته نزد ابوسعيد برد و پس از دستگيري و كشتن كساني كه در تحريك او نقش داشتند، از سلطان ايلخاني پوزش خواست. ابوسعيد نيز با بخشودن تيمورتاش، او را در مقامش باقي نهاد.[8]
رخداد ديگر، رفتار دمشق خواجه، پسر ديگر امير چوپان، بود كه افزون بر نفوذ فراوان در دربار و حسادت و سعايت درباريان، سخناني ناشايست بر ضد ابوسعيد ميگفت[9] و سرانجام به سال 727ق. به دستور وي كشته شد.[10] ماجراي ديگر كه زمينهساز قتل امير چوپان شد، علاقهمندي ابوسعيد به بغداد خاتون، دختر امير چوپان، بود كه به ازدواج يكي از فرماندهان ايلخاني به نام شيخ حسن جَلايري درآمده بود. بر پايه سنت مغولها، اگر زني مورد پسند خان قرار ميگرفت، مي بايست شوهرش او را طلاق ميداد تا آن زن به همسري خان درآيد.[11] ابوسعيد با يادآوري اين سنّت از ياد رفته، در انديشه به دست آوردن بغداد خاتون بود. از اين رو، خواسته خود را با امير چوپان در ميان نهاد. او ضمن مخالفت با سلطان، داماد و دخترش را از وي دور كرد. اين كار خشم ابوسعيد را در پي داشت.[12] سرانجام ابوسعيد شيخ حسن جلايري را ناچار كرد تا بغداد خاتون را طلاق دهد و او را به همسري خود درآورد.[13]
اين جريان در كنار بدگويي درباريان درباره قدرت فزاينده فرزندان امير چوپان در دستگاه حكومت ايلخاني، رويگرداني ابوسعيد از آنان را در پي داشت و به فرمان كشتن يكي از پسران امير چوپان به نام دمشق خواجه و سپس خود او انجاميد. امير چوپان نزد غياث الدين حاكم هرات پناه برد؛ اما او به دستور ابوسعيد، امير چوپان را به سال 728ق. كشت.[14]
كارهاي امير چوپان در حرمين شريفين
امير چوپان به عنوان نماينده حكومت ايلخاني به ويژه در دوران ابوسعيد، كارهايي چند در مكه و مدينه انجام داد. او در مكه مدرسه و حمامي ساخت كه اهميتي بسزا داشت؛ زيرا پيشتر در مكه حمام نبود. از مهم ترين كارهاي وي، آبرساني به مكه بود.[15] افزايش شمار حاجيان در اين شهر و كمبود آب، مشكلاتي را براي آنان ايجاد كرده بود. مردم آب را به بهاي گزاف تهيه ميكردند. امير چوپان با هزينۀ فراوان و به كارگيري كارگران بسيار، براي رفع اين مشكل كوشيد. او براي هر روز كار، سه درهم ميپرداخت. از اين رو، كارگران بسيار و حتي زنان مشغول به كار شدند و سرانجام در پي چهار ماه با هزينه 150 هزار درهم در جمادي الاول 726ق. آب را از عرفات به مكه رسانيد.[16] اين كار امير چوپان بدون اجازه سلطان مصر بود و ناراحتي او را در پي داشت.[17] برخي از بازسازي چشمه بازان به دست او به سال 726ق. و رساندن آب آن به مكه در دهه آخر جمادي الاول آن سال خبر ميدهند.[18]
به گفته برخي، امير چوپان كه از سنيان متعصب بود، با هدف افزايش نفوذ ايلخانيان در حجاز براي كاهش نفوذ شيعيان تلاش ميكرد. او ضمن تلاش براي بيرون راندن زيديان از مسجدالحرام، كوشيد تا مانع شكلگيري اجتماع آنان شود. اما در اين راه موفق نشد.[19]
امير چوپان در مدينه نيز كارهايي انجام داد. او نزديك باب الرحمه مدرسهاي ساخت و در آن محلي نيز براي دفن خود در نظر گرفت.[20] برخي از اين بنا با عنوان چوپانيه ياد كرده[21] و از ساختن حمامي به دست او در اين شهر خبر دادهاند.[22]
به سال 726ق. شايع شد كه امير چوپان همراه ده هزار تن از سپاهيان خود قصد رفتن به حج را دارد. اين در حالي بود كه امير ارغون، نايب سلطان مصر، همراه فرزندش ناصرالدين محمد در همان سال رهسپار حج شده بود. سلطان مصر از بيم اينكه امير چوپان نقشهاي در سر داشته باشد، مانع او شد و به حاكم شام دستور داد تا به ياري ارغون بشتابد. پس از مدتي شايع شد كه امير چوپان از رفتن به حج منصرف شده است. به گفته مقريزي، همه اينها شايعه بود و سلطان مصر هدفي خاص را دنبال ميكرد.[23]
پس از كشته شدن امير چوپان، به وصيت وي، تابوت او را همراه كاروان حاجيان به حجاز بردند. ابوسعيد نيز به سبب آنكه بغداد خاتون به همسري او درآمده بود، افزون بر پرداخت هزينه كفن و دفن او، 40 هزار دينار همراه كاروان فرستاد.[24] تابوت امير چوپان را در سراسر مناسك حج حمل كردند و حاجيان در روز عيد قربان بر آن نماز خواندند و در پي طواف در مسجدالحرام، آن را به مدينه بردند و در بقيع، كنار امام حسن مجتبي7 به خاك سپردند.[25] البته نخست ميخواستند بر پايه وصيتش[26] او را در مدرسهاي كه خود ساخته بود، به خاك بسپارند.[27] به گزارش منابع، به دليل آنكه بنايي كه او ساخته بود، در سمت قبلۀ مسجد نبوي قرار داشت[28] و كندن قبر در آنجا بياحترامي به پيامبر بود، او را در بقيع دفن كردند.[29] برخي نيز از جلوگيري حكومت از دفن او در آن مدرسه خبر دادهاند.[30]
منابع
اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش شلتوت، جده، دار المدني؛ تاريخ ابن الوردي: عمر بن مظفر ابن الوردي (م.749ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ اولجايتو: عبدالله بن محمد الكاشاني، به كوشش مهين همبلي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348ش؛ تاريخ حبيب السير: غياث الدين خواند امير، به كوشش يساقي، تهران، خيام، 1362ش؛ تاريخ گزيده: حمدالله مستوفي، به كوشش ادوارد براون، تهران، دنياي كتاب، 1361ش؛ تاريخ نگارستان: احمد بن محمد غفاري (م.975ق.)، به كوشش مرتضي مدرس گيلاني، تهران، حافظ، 1414ق؛ تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجري: كامل مصطفي الشيبي و عليرضا ذكاوتي قراگزلو، تهران، امير كبير، 1385ش؛ الدرر الكامنه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ ذيل جوامع التاريخ: عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو (م.833ق.)، تهران، چاپخانه علمي، 1317ش؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، به كوشش التازي، الرباط، المملكة المغربيه، 1417ق؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش مصطفي زياده، جامعة القاهره؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دار الكتب العلميه، 1407ق؛ ظفرنامه: شرف الدين علي يزدي (م.858ق.)، به كوشش مير محمد صادق و نوايي، تهران، كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، 1387ش؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش فؤاد سير، مصر، الرساله، 1406ق؛ مجمع الانساب: محمد بن علي شبانكارهاي (م.733ق.)، به كوشش محدث، تهران، امير كبير، 1363ش؛ مطلع السعدين: عبدالرزاق سمرقندي (م.887ق.)، به كوشش نوايي، تهران، كتابخانه طهوري، 1353ش؛ منتخب التواريخ: معين الدين نطنزي (م.قرن9ق.)، به كوشش استخري، تهران، اساطير، 1383ش؛ النجوم الظاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي.
حميد رضا مطهري
[1]. جامع التواريخ، ج1، ص178.
[2]. تاريخ نگارستان، ص211؛ منتخب التواريخ، ص111، 136،140؛ ظفرنامه، ج1، ص186.
[3]. منتخب التواريخ، ص114.
[4]. تاريخ اولجايتو، ص73.
[5]. تاريخ ابن خلدون، ج5، ص497.
[6]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص198.
[7]. السلوك، ج2، ص263-264.
[8]. السلوك، ج2، ص264؛ صبح الاعشي، ج3، ص265.
[9]. مطلع السعدين، ص65-66؛ رحلة ابن بطوطه، ج2، ص70.
[10]. مطلع السعدين، ص66؛ رحلة ابن بطوطه، ج2، ص71؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص210-211.
[11]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص209؛ مطلع السعدين، ص60.
[12]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص209؛ مطلع السعدين، ص60؛ مجمع الانساب، ص295.
[13]. رحلة ابن بطوطه، ج2، ص72؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص215.
[14]. تاريخ گزيده، ص619؛ ذيل جامع التواريخ، ص133؛ النجوم الزاهره، ج9، ص272.
[15]. رحلة ابن بطوطه، ج2، ص72؛ مطلع السعدين، ص78؛ الدرر الكامنه، ج1، ص541.
[16]. اتحاف الوري، ج3، ص181-182؛ السلوك، ج2، ص274- 275.
[17]. السلوك، ج2، ص274.
[18]. شفاء الغرام، ج1، ص449-450؛ البداية و النهايه، ج14، ص123؛ العقد الثمين، ج3، ص447.
[19]. تشيع و تصوف، ص80.
[20]. اتحاف الوري، ج3، ص185؛ العقد الثمين، ج3، ص477؛ الدرر الكامنه، ج1، ص541-542.
[21]. صبح الاعشي، ج7، ص296؛ تاريخ ابن الوردي، ج2، ص280.
[22]. تاريخ ابن الوردي، ج2، ص274.
[23]. السلوك، ج2، ص277-278.
[24]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص213.
[25]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص213؛ مطلع السعدين، ص78.
[26]. ذيل جامع التواريخ، ص134؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص213.
[27]. اتحاف الوري، ج3، ص185؛ العقد الثمين، ج3، ص447؛ تاريخ ابن الوردي، ج2، ص281.
[28]. مطلع السعدين، ص78.
[29]. مطلع السعدين، ص78؛ ذيل جامع التواريخ، ص134.
[30]. الدرر الكامنه، ج1، ص542؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص498.