ایلخانیان
سلسله‌ای از مغولان حاکم بر ایران (حک: 653-736ق.) و بانی خدماتی در حرمین شریفین ایلخان کلمه‌ای مرکب از دو واژه ترکی ایل به معنای قوم و قبیله، و خان به معنای فرمانروای ایل است.[1] حکومت ایلخانی که قلمرو آن، ایران، آسیای صغیر
سلسلهاي از مغولان حاكم بر ايران (حك: 653-736ق.) و باني خدماتي در حرمين شريفين
ايلخان كلمهاي مركب از دو واژه تركي ايل به معناي قوم و قبيله، و خان به معناي فرمانرواي ايل است.[1]
حكومت ايلخاني كه قلمرو آن، ايران، آسياي صغير و گاه تا شام را در بر ميگرفت، از دوران هُلاكو خان مغول (حك: 653-663ق.) آغاز شد. او در ربيع الاول 651ق. از جانب مُنگوقاآن، خان مغول، براي تكميل فتوحات از مغولستان روانه ايران شد.[2] هُلاكو نخست به سال 654ق. اسماعيليان نَزاري را با فتح قلعه اَلَموت بر انداخت.[3] سپس با فتح بغداد به سال 656ق. به خلافت عباسيان پايان داد.[4]
با انتشار خبر مرگ منگوقاآن، هلاكو خان به آذربايجان رفت. قوبيلاي به عنوان فرمانرواي مغولها پس از منگوقاآن همه متصرفات غربي امپراتوري مغول را به وي واگذار كرد كه سبب ماندگاري او در ايران شد.[5] هلاكو لقب ايلخان را از منگوقاآن دريافت كرد.[6] به همين مناسبت، حكومت او و جانشينانش به ايلخانيان مشهور شد.
هُلاكو در 19 ربيع الثاني 663ق. درگذشت و در پي او پسرش اباقا خان (حك: 663-680ق.) جانشين وي شد[7] كه در پي 18 سال حكومت جاي خود را به برادرش احمد تَگودار (حك: 680-683ق.) داد.[8]
تگودار با پذيرش اسلام نام خود را احمد نهاد و با تلاش براي بهبود رابطه با مماليك، به احياي احكام اسلام همت گمارد.[9] اَرغون (حك: 683-690ق.) پسر اَباقا اگر چه در آغاز حكومت او را پذيرفت، در ادامه به ياري گروهي از اميران مغول بر او شوريد و با كشتن وي، قدرت را به دست گرفت[10]. جانشين اَرغون، گيخاتو (حك: 690-694ق.) پسر ديگر اَباقا بود كه به دليل ميدان دادن به ايرانيان مسلمان و رعايت نكردن ياسا (قوانين چنگيز) با شورش بايدو، نوه هلاكو، رويارو شد كه به ياري برخي از اميران مغول، او را از ميان برداشتند.[11] اما بايدو (694ق.) نيز با مخالفت غازان خان پسر اَرغون رويارو شد كه پيش از غلبه بر بايدو مسلمان شد[12] و با كشتن بايدو در 694ق. به جاي او بر تخت نشست.[13] حكومت غازان خان (حك: 694-703ق.) تحولي در تاريخ ايلخانيان به شمار ميرود؛ زيرا پذيرش اسلام از سوي او، اسلام آوردن دسته جمعي مغولان را در پي داشت.[14]
پس از مرگ غازان به سال 703ق. برادرش اولجايتو معروف به سلطان محمد خدابنده (حك: 703-717ق.) بر تخت نشست.[15] جانشين اولجايتو، پسرش ابوسعيد (حك:717-736ق.) بود كه به سال 717ق. به حكومت رسيد.[16]
در دوران او، حكومت ايلخانيان با بحرانهاي داخلي و تهديدهاي خارجي فراوان روبهرو شد. هجوم اميران جغتايي و اُزبكها از شرق و مصريان از غرب و ناتواني ابوسعيد در اداره حكومت، اوضاع را آشفته كرد و ناآراميهايي پديد آورد؛ به گونهاي كه بايد با مرگ او در 736ق. حكومت ايلخانيان را پايان يافته دانست؛ گر چه تا بر آمدن تيمور، چندين امير مغول بر سرزمينهاي گوناگون حكومت ميكردند.
روابط ايلخانيان و مماليك مصر
از آنجا كه ايلخانيان و مماليك، قدرتهاي برتر سرزمينهاي اسلامي بودند، براي تسلط بر حجاز با يكديگر رقابت داشتند. از اين رو در زمينه روابط سياسي، تنها به رابطه اين دو حكومت ميپردازيم. چنانكه گفته شد، هُلاكو در راه رفتن به مصر، با شنيدن خبر مرگ مُنگوقاآن بازگشت و سپاهيان او به فرماندهي كَتْبوغا به نبرد با مماليك مصر رفتند. اما در رمضان سال 658ق. در عين الجالوت[17] به سختي از سيف الدين قطز/قدوز مملوكي (حك: 655-658ق.) شكست خوردند.[18] البته اين پايان درگيريها نبود. هم در دوران هُلاكو و هم جانشينان او تا زمان غازان، هجوم آنها به مصر ادامه يافت كه بيشتر با شكست همراه بود. هلاكو بار ديگر سپاهي به سوي شام فرستاد كه اين بار كاري از پيش نبردند.[19] در دوران اَباقا نيز شكستهاي سخت ديگر به دست بيبرس مملوكي[20] ( حك: 658-676ق.) به سال 674ق. و سپس به دست قِلاوون[21] (حك: 678-689ق.) در 680ق. بر مغولها وارد شد.
مماليك در دوران حكومت بيبرس، يكي از بازماندگان عباسيان را با لقب الحاكم بامرالله در قاهره به عنوان خليفه بر تخت نشاندند و با تشكيل خلافتي تشريفاتي[22]، داعيه رهبري جهان اسلام و رياست حرمين را سردادند و با تسلط بر حجاز، امور حج را به دست گرفتند. با توجه به مسلمان نبودن مغولان، حركت آنان بر ضد ايلخانيان جهاد به شمار ميرفت.
البته برخي از مغولان مانند تَكودار، سلطان ايلخاني، مسلمان شدند و براي بهبود رابطه با مصر كوشيدند. او حتي در صدد صلح با سيفالدين قلاوون مملوكي برآمد و هر دو حكومت نمايندگاني به دربار يكديگر فرستادند. يكي از مهمترين موارد مذاكرات و مكاتبات آنها، حج و امنيت كاروانهاي حاجيان بود.[23] اما حاكميت اَرغون و تسلط ديگر بار مغولان متعصب و غير مسلمان، وضعيت را به حالت پيشين بازگرداند. حتي در دوران غازان خان نيز كه مسلمان شد، از دشمني آنان با مماليك كاسته نشد؛ بلكه بهانه بيشتري به دست مغولان افتاد. يكي از مهمترين پيامدهاي اسلام آوردن او اين بود كه بهانه جهاد با كافران را از مماليك گرفت و حتي وي لشكركشي خود به شام را جهاد بر ضد مملوكان منحرف از اسلام قلمداد كرد.[24] اسلام آوردن مغولها مشكل ايدئولوژيك آنها را تا حدي حل كرد؛ اما ابن تيميه (661-728ق.) براي جلوگيري از ترديد ساكنان مصر و شام در رويارويي با مغولها، به بياعتباري اسلام آنها فتوا داد.[25]
غازان خان با شكست مماليك، حَمْص و دمشق را تصرف كرد.[26] اما اين پيروزي ديري نپاييد و به زودي آن سرزمينها به دست ناصرالدين محمد بن قِلاوُون (حك: 693-741ق. در سه مرحله[27]) بازستانده شد و حتي شكستي سختتر در ناحيه مرج الصُّفَّر[28] بر سپاهيان او وارد گشت.[29] غازان خان به رغم رابطه دشمنانه با مماليك، با شريف ابونُمَي (م.701ق.) حاكم مكه رابطه خوبي داشت. از اين رو، يكي از پسران ابونُمَي به نام عضد الدين عبدالله به دربار غازان رفت و مورد استقبال او قرار گرفت.[30]
اولجايتو و پسرش ابوسعيد نيز همواره در انديشه انتقام از مصريان بودند. اما هيچگاه اين انديشه تحقق نيافت و آنها با فرستادن نمايندگاني نزد مماليك به روابط مسالمتآميز روي آوردند. ابوسعيد در آغاز حكومتش نمايندگاني را به دربار سلطان محمد قلاوون گسيل داشت و با تقاضاي صلح، خواهان بهبود راههاي حج و وضعيت حاجيان شد.[31]
حج در دوران ايلخانيان: با سقوط خلافت عباسي و تسلط مغولان بر سرزمينهاي اسلامي به ويژه ايران و عراق، حركت كاروانهاي حج در اين سرزمينها با مشكل رويارو شد. مغولان به دليل مسلمان نبودن انگيزهاي براي اين كار نداشتند و از سويي تأمين امنيت و امكان حركت كاروان حج بدون دخالت حكومت بسيار مشكل مينمود. از ديگر سو، تشكيلات ديواني مغولان كه در اختيار ايرانيان مسلمان بود، در انديشه يافتن راهي براي حل اين مشكل برآمد. عطاملك جويني، حاكم عراق، كوشيد تا از اباقا خان، جانشين هلاكو، اجازه اين كار را دريافت كند. از اين رو، هنگامي كه به سال 667ق. اباقا خان به بغداد رفت، عطاملك در پي استقبال با شكوه از اَباقا، وي را قانع كرد تا فرماني در اين باره صادر كند. بدين روي، حركت رسمي كاروانهاي حج در پي سقوط خلافت عباسيان را بايد از اين سال دانست؛ اگر چه برخي منابع از اعزام كاروان حج به سال 666ق. حكايت دارند.[32] با توجه به مسلمان نبودن مغولها در اين زمان، چگونگي حمايت آنها از كاروانهاي حج مشخص نيست. فرماني كه به انشاي عطاملك جويني در اين زمينه صادر شده، با اشاره به اجازه دادن خان مغول براي حركت كاروان حج، از تعيين لشكري براي حراست و نيز اختصاص اموالي براي آن حكايت دارد.[33] اين حكم كه در اصطلاح مغولي يرليغ خوانده ميشود، در اول رجب سال 667ق. نوشته شده است و نسخه آن در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران به شماره 2449 نگهداري ميشود.[34]
مسلمان شدن جانشين اَباقا، تَگودار (احمد) مايه توجه بيشتر به حج شد و او به تعظيم امر حج و بهبود راههاي آن و آمادهسازي قافلههاي حاجيان دستور داد.[35]
پس از مرگ تگودار، وضعيت مسلمانان قلمرو ايلخاني آشفته شد و سعدالدوله يهودي، وزير او، بر مسلمانان سخت گرفت. از وضع حج در اين دوره گزارش دقيقي در دست نيست؛ اما برخي گزارشها از تصميم آنها براي تبديل كعبه به بتخانه حكايت دارند. او براي انجام اين كار با يهوديان عرب مكاتبه كرد و مقدمات را در بغداد فراهم نمود.[36]
با اين همه، گزارشهايي از نظم و ترتيب قافلههاي حج در دوران او در دست است. به سال 688ق. سعدالدوله نامهاي به بغداد فرستاد و به آمادهسازي قافله حج و تأمين امنيت آن دستور داد.[37] حج در اين دوره به رغم مشكلات فراوان تعطيل نشد. به گزارش منابع، در برخي سالها مانند سال 686ق. حاجيان خوشحال و راضي بازگشتند و از امنيت راه و فراواني در مكه و مدينه[38] و گاه نيز مانند سال 687ق. از سختي و كمبود خبر دادند.[39]
پذيرش اسلام از جانب غازان خان تحولي عظيمي در قلمرو ايلخانان و روابط سياسي منطقه و سرزمين حجاز پديد آورد و آغازگاهي مهم در زمينه حج در دوران مغولان شمرده ميشود. غازان توجهي ويژه به حج داشت. از اين رو، در سال 702ق. فرماني در تعظيم و بزرگداشت سادات مكه و خادمان بيت الله صادر كرد و به فراهم آوردن تسهيلات لازم براي حج و امن كردن راه مكه دستور داد. وي قُتْلُغْ شاه، از اميران حكومتي، را امير الحاج نمود و براي او 1000 سوار با امكانات و وسايل لازم و سراپردهاي درخور مقرر كرد. همچنين محملي ويژه به نام خود روانه ساخت و پردهاي زيبا كه بر آن نام وي نوشته شده بود، براي كعبه فرستاد و هدايايي نيز براي اميران مكه و مدينه و برخي شيوخ عرب و سران قبايل ارسال كرد.[40]
در دوران سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) برادر و جانشين غازان، بيشترين توجه مغولان به حج تا آن هنگام مشاهده ميشود. او خود در پي رفع مشكلات حاجيان بود و رخدادهاي سياسي نيز او را به دخالت در امر حج واميداشت. دشمني ايلخانيان با مماليك در اين هنگام ديگر مقابله اسلام و كفر نبود؛ بلكه دو گروه مسلمان با يكديگر درافتاده بودند. تسلط بر حرمين شريفين كه از ديرباز مورد توجه مسلمانان و حاكمان آنها بود، به اين رقابت دامن ميزد. اختلاف اشراف مكه براي حكومت بر آن شهر نيز بر آتش اين ستيز ميافزود. اشراف حسني حاكم مكه در اين هنگام فرزندان ابونُمَي محمد بن حسن بن علي بن قَتاده (م.701ق.) بودند.
ابونُمَي كه خود از سال 669ق. بر مكه حكومت ميكرد[41]، چندين فرزند داشت كه درگيري دو تن از آنان به نام رُمَيثه و حُمَيضه، به رقابت مماليك و ايلخانيان براي تسلط بر مكه انجاميد. اين دو كه تا مدتي به صورت مشترك بر مكه حكومت ميكردند، به رقابت با يكديگر برخاستند. رميثه براي تسلط بر مكه از مماليك ياري خواست و با ياري آنها حُمَيضه را شكست داد.[42] حُمَيضه نيز به سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) پناه برد و با تقاضاي ياري از او، تعهد كرد مصر و شام را مطيع او گرداند. سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) در پي آزمودن حُمَيضه، سپاهي به فرماندهي امير طالب دُلْقُنْدي همراه او فرستاد. نزديك قطيف، خبر درگذشت خدابنده، آنان را متوقف كرد[43] و سپاه آنها به تحريك قِلاوُون با هجوم اعراب رويارو شد و اموالشان به يغما رفت. اما حُمَيضه با مقاومت در برابر آنها، اموال غارت شده را بازستاند.[44] برخي گزارشها با اشاره به درگيري فرزندان ابونُمَي و دخالت مماليك و ايلخانيان براي به قدرت رساندن فرد مورد نظر خود، از فرستادن دلقندي از جانب اولجايتو به ياري حُمَيضه خبر ميدهد و تصريح ميكند كه حُمَيضه با ياري او بر تخت مكه نشست.[45]
بر پايه برخي گزارشها، هدف سلطان محمد خدابنده از اعزام اين سپاه، انتقال جسد شيخين از كنار قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) به نقطه ديگر بود.[46] بعضي از تصاحب ابزارهايي كه براي اين كار آورده بودند، خبر ميدهند.[47] اما به نظر ميرسد اين خبر ساخته اميران مملوكي براي تحريك عواطف مذهبي سنّيان حجاز بر ضد ايلخانيان شيعيان و حميضه بوده است.
با حمايت ايلخانيان، حُمَيضه سرانجام به سال 718ق. توانست بر مكه چيره شود.[48] او نام سلطان مملوكي را از خطبه انداخت و به نام ابوسعيد، فرزند و جانشين سلطان محمد خدابنده، خطبه خواند.[49] اين كار واكنش مماليك را در پي داشت. آنان سپاهي از قاهره به سوي مكه اعزام كردند؛ اما كاري از پيش نبردند.[50]
نفوذ ايلخانيان در مكه، با حكومت حُمَيضه افزايش يافت. اما حكومت او ديري نپاييد و وي به زودي قدرت را از دست داد.[51] به گزارش مقريزي، ملك ناصر، سلطان مملوكي مصر، به سال 719ق. براي سامان دادن امور، به مكه رفت. هنگام حضور ملك ناصر در مكه، شماري از مغولها كه به حج رفته بودند، از بيم جانشان مخفي شدند. سلطان مصر آنها را يافت و احضار كرد و مورد احترام قرار داد.[52] در اين حال، روابط آنها با مماليك نيز بهبود يافت و نام ابوسعيد در پي نام سلطان مملوكي مصر در خطبه ياد ميشد.
ابوسعيد در آغاز حكومتش براي نشان دادن حسن نيت خود به مصريان و تقاضاي صلح، نمايندگاني نزد ملك ناصر محمد قِلاوُون گسيل داشت. او افزون بر بهبود روابط سياسي و اقتصادي، خواستار اصلاح وضعيت حج و امنيت راههاي آن شد و درخواست كرد كه حاجيان دو پرچم با خود حمل كنند، يكي به نام مماليك و ديگري به نام ايلخانيان. اين درخواست با پاسخ مثبت ملك ناصر رويارو شد. وي به شريف مكه نامه نوشت و دستور داد تا حاجيان عراق، يعني حاجيان قلمرو ايلخانيان، مورد احترام قرار گيرند.[53] در پي آن، كاروان ايران با شكوه بسيار و در حالي كه پرچمي از حرير زرد با هلالي در وسط، با خود حمل ميكرد، به سوي حجاز حركت نمود. سلطان مصر نيز از رؤساي قبايل كه گويا قصد مزاحمت براي آنان داشتند، خواست تا مانع كاروان ايران نشوند.[54]
به گفته مقريزي، به سال 721ق. كاروان حج ايلخانيان به دستور ابوسعيد در حالي كه محمل آن با حرير پوشانده و با انواع گوهرها تزيين شده بود، حركت كرد. هنگامي كه اين كاروان به عربهاي بحرين رسيد، هزار سوار به قصد غارت به آن حمله كردند؛ اما با ميانجيگري مردم راضي شدند با گرفتن سه هزار دينار از امير قافله، از هجوم دست بكشند. هنگامي كه ايشان گفتند به دستور ملك ناصر سلطان مصر از عراق حركت كردهاند، سواران اموال آنها را بازگرداندند و راه ايشان را باز نهادند.[55] در همان سال، سلطان مصر هداياي فراوان براي اميران مغول فرستاد كه پس از ايام حج به دست وليعهد او، ارغون، به آنان اهدا شد و ايشان براي ابوسعيد در پي سلطان مصر، دعا كردند.[56]
ابوسعيد هداياي فراوان به مكه فرستاد. وزير او علي شاه نيز دو حلقه طلا كه وزن هر يك هزار مثقال بود و بر هر كدام شش لؤلؤ گرانبها قرار داشت، براي آويختن بر در مكه فرستاد[57] كه گويا با مخالفت امير الحاج مصريان رويارو شد. با اصرار نماينده علي شاه، حاج هولاواج، كه اين حلقهها نذر وزير براي غلبه بر رشيد الدين فضل الله بوده، حلقهها مدتي كوتاه آويخته و سپس به دست امير مكه برداشته شدند.[58]
ابوسعيد در تأمين امنيت كاروانهاي حج و رفع نيازهاي آن اهتمام فراوان داشت. ابن بطوطه كه خود به سال 728ق. همراه كاروان حج ايلخانيان به مكه رفته، گزارشي در ستايش وضعيت كاروان حج ارائه كرده است. او با اشاره به انبوهيِ جمعيت كاروان حج، از حمل آب براي مسافران بيبضاعت و نيز خواربار براي نيازمندان و دارو براي بيماران خبر ميدهد و به پختن غذا در منزلهاي ميان راه در ديگهاي مسي بزرگ به نام «دسوت» و اطعام درماندگان و مسافران بيتوشه اشاره ميكند. همچنين از اختصاص يك دسته شتر براي حمل درماندگان خبر ميدهد و ميگويد كه همه اين وسايل از سوي سلطان ابوسعيد تأمين شده بود. در ادامه اين گزارش، از همراه بودن بازاري با كاروان حج خبر ميدهد كه وسايل لازم و انواع غذاها و ميوهها در آن يافت ميشده است. كاروان هنگام شب و در حالي كه پيشاپيش آن مشعلهايي برميافروختند، حركت ميكرد.[59] ابن حجر عسقلاني نيز از توجه ابوسعيد به امنيت حاجيان خبر داده است. به گفته او، هنگامي كه وي دريافت علت حمله عربهاي بيابانگرد به كاروانهاي حج ايلخانيان، فقر است، دستور داد كه از بيت المال زندگي آنان را تأمين كنند.[60]
در دوران ابوسعيد، كارهاي سودمند فراوان در مكه و مدينه انجام گرفت. از جمله آنها ساختن حمام و مدرسه در مكه و مدينه[61] و از همه مهمتر، بازسازي چشمههاي آب و آبرساني به مكه بود كه به دست يكي از سرداران دربار اولجايتو و ابوسعيد به نام امير چوپان انجام پذيرفت.[62] امير چوپان همچنين كنار مسجدالحرام مدرسه و حمامي ساخت كه از بناهاي مهم مكه به شمار ميرفتند.[63] از آنجا كه افزايش شمار حاجيان در مكه و كمبود آب مشكلاتي را براي آنان ايجاد كرده بود، امير چوپان براي رفع اين مشكل همت گماشت و با هزينه يكصد و پنجاه هزار دينار و به كارگيري كارگران فراوان و حفر كانال، آب را از چشمه عرفه به اين شهر و ميانه صفا و مروه رساند.[64] منابع از بازسازي چشمههاي عرفه[65] و بازان[66] به دست او در 726ق. گزارش ميدهند. وي در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.[67]
ابوسعيد كه در پي گسترش نفوذ خود در شبه جزيره عربي و حرمين بود، بار ديگر به سال 721ق. كارواني بزرگ به راه انداخت و صدقات بسيار به دست شيخ دانيال عجمي در مكه تقسيم كرد.[68]
به سال 730ق. محمل سلطان ابوسعيد را بر روي يك فيل حمل كردند كه باعث تعجب مردم و يادآور حمله ابرهه و سپاه فيل بود. هنگامي كه فيل به ذوالحليفه نزديك مدينه رسيد، ايستاد و به عقب بازگشت و هر چه آن را زدند تا به سوي مدينه رود، به عقب برگشت. سرانجام آن قدر آن فيل را زدند تا هلاك شد. هيچ كس ندانست منظور ابوسعيد از ارسال فيل چه بوده است.[69]
به سال 730ق. سلطان مملوكي مصر دستور كشتن امير الحاج عراقيان، محمد الحجيج / الحويج، را صادر كرد. اما شريف مكه از عهده اين كار برنيامد و در آشوبي كه بدين سبب در مسجدالحرام ايجاد كرد، يكي از اميران مملوكي كشته شد و محمد الحجيج جان به در برد.[70]
در مراسم سال 733ق. يكي از اميران مغول به نام ياسور هنگام رمي جمرات كشته شد كه گويا با توطئه ابوسعيد و به دليل بيم از نفوذ و قدرت وي بوده است.[71] به سال پاياني حكومت ابوسعيد، با توجه به نابساماني اوضاع قلمرو ايلخانيان، اعزام حاجيان با مشكل رويارو شد. در پي مرگ او به سال 736ق. حاجيان عراقي به حج نرفتند و اين وضعيت به دليل آشفتگي اوضاع سياسي قلمرو ايلخانيان تا چندين سال ادامه يافت.[72]
منصب امير الحاج در حكومت ايلخانيان
امارت حج از منصبهاي مرتبط با حكومت و از شؤون و اختيارات حاكمان بود. از اين رو، در آغاز دوران ايلخانيان، با توجه به مسلمان نبودن آنان و بيتوجّهيشان به فرائض اسلامي، گزارشي از امارت حج در دست نيست. اما از آنجا كه براي حركت كاروان حج، وجود نظم و ترتيب و نيرو لازم است، ميتوان برداشت كرد كه از همان آغاز، افرادي رياست كاروان حج را بر عهده داشتهاند كه البته گزارشهاي دقيقي از آنان در دست نيست. چنين برميآيد كه عطاء الملك در پي اجازه گرفتن از اَباقا، سرپرستي براي كاروان حج تعيين و امنيت آن را تأمين كرده باشد؛ زيرا برخي تصريح ميكنند كه به سال 669ق. حاجيان به سلامت بازگشتند[73] و اين مهم با وجود خطرهاي بسيار و حمله قبايل مسير و راهزنان، جز با وجود امير الحاج و نيروهاي كافي ممكن نبود.
در دوران ارغون، به رغم سختگيري وي بر مسلمانان و بيتوجهي به فريضه حج و حتي تلاش وزير يهودي او براي نابودي كعبه[74]، ديوان سالاران وي كه بيشتر ايراني بودند، در انديشه راه انداختن كاروانهاي حج برآمدند. در نامه سعدالدوله به بغداد، مشايخ بنيخفاجه و جمعي كه به امارت حاج موسوم بودند، موظف به اهتمام در آمادهسازي كاروان حج شدند.[75]
در همين دوره و در زمان گيخاتو، جانشين ارغون يكي از علويان به نام قوام الدين ابوطاهر احمد بن حسن بن موسي بن طاووس علوي حسني (م.704ق.) امير الحاج بود.[76] همين بيانگر نفوذ گسترده شيعيان در آن دوره است.
غازان خان كه براي رونق بخشيدن به حج اهتمام فراوان داشت، نخستين ايلخاني بود كه رسماً فردي را به عنوان امير الحاج معرفي كرد. او امير قُتْلُغْ شاه را امير الحاج نمود و اختيارات و امكانات لازم را در اختيار او قرار داد.[77]
در دوران اولجايتو، ابوسليمان شهاب الدين احمد بن رُمَيثه نزد او آمد و مورد احترام و محبت فراوان قرار گرفت و حتي امارت كاروان حج به او سپرده شد. او محمل خانواده سلطان را پيش از سلطان مصر به عرفات برد و به دليل اهميت اين كار، در پي بازگشت، از جانب اولجايتو به فرمانروايي عراق عرب منصوب شد.[78]
در دوران ابوسعيد نيز از افراد گوناگون به عنوان امير الحاج ايلخانيان نام برده شده است. تحول مهم در اين دوره در امارت حج، انتخاب امير الحاج از ميان اهل فُتوّت و پهلوانان بود. در اواخر دوران ايلخانان، اين منصب تقريباً به انحصار آنان درآمده بود. شايد علت اين كار، نا امني راهها بود. عشاير عرب گرفتاريهاي بسيار براي كاروانها ايجاد ميكردند و پهلوانان با شجاعت و قدرت و نيروي مردان زير فرمان خود ميتوانستند با خطرهاي ميان راه رويارو شوند وكاروانها را از خطر برهانند و سالم به مقصد برسانند. اين مهم در فرمان سلطان براي اميران حج نيز اشاره شده است؛ مانند فرماني كه براي سراج الدين نوشته شده و در آن، چنين آمده است: «... پهلوان سراج الدين از مشاهير شجاعان عهد و معارف دليران روزگار است... .»[79] پهلواني كه به عنوان امير الحاج انتخاب ميگشت، «امير پهلوان» خوانده ميشد و ميتوانست به گسترش نفوذ سلطان ياري كند.[80]
ابن بطوطه كه به سال 728ق. همراه كاروان حج ايرانيان بود، از نفوذ بيشتر آنها در رقابت با مصريان خبر داده است. او با اشاره به حضور طولانيتر كاروان ايرانيان در مكه كه طولانيتر از حضور قافله مصر و شام بود، از توزيع اموال فراوان ميان ساكنان و فقيران مكه گزارش داده و گفته است: از بس در مكه پول تقسيم كردند، نرخ طلا در بازار آن شهر پايين آمد. در همين سال، نام ابوسعيد را بر منبر و بر فراز قبه زمزم ياد كردند.[81] در اين سال، امير الحاج ايرانيان، پهلوان محمد حويج از ساكنان موصل بود كه در پي مرگ شيخ شهاب الدين قلندر، امارت حج را بر عهده گرفته بود.[82]
منابع
اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ اعيان الشيعه: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن الوردي: ابن الوردي (م.749ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق؛ تاريخ اجتماعي ايران: مرتضي راوندي، تهران، نگاه، 1374ش؛ تاريخ امراء مكة المكرمه: عارف عبدالغني، دمشق، دار البشائر، 1413ق؛ تاريخ اولجايتو: عبدالله بن محمد القاشاني (م.738ق.)، به كوشش همبلي، تهران، علمي و فرهنگي، 1384ش؛ تاريخ جهانگشاي جويني: عطاملك بن محمد جويني، به كوشش قزويني، تهران، نقش قلم، 1378ش؛ تاريخ حبيب السير: غياث الدين خواند امير (م.942ق.)، به كوشش سياقي، خيام، 1380ش؛ تاريخ گزيده: حمدالله مستوفي، به كوشش ادوارد براون، تهران، دنياي كتاب، 1361ش؛ تاريخ مختصر الدول: ابوالفرج ابن العبري (م.685ق.)، به كوشش خليل منصور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ تحرير تاريخ وصاف: عبدالمحمد آيتي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372ش؛ جامع التواريخ: رشيد الدين فضل الله همداني (م.718ق.)، به كوشش روشن و موسوي، تهران، البرز، 1373ش؛ الحوادث الجامعه: عبدالرزاق ابن فوطي (م.723ق.)، به كوشش عواد و عبدالسلام، دار الغرب الاسلامي، 1997م؛ الدرر الكامنه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ دين و دولت در ايران عهد مغول: شيرين بياني، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1375ش؛ ذيل جامع التواريخ: عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو (م.834ق.)، تهران، چاپخانه علمي، 1317ش؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، به كوشش التازي، رباط، المملكة المغربيه، 1417ق؛ السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ صبح الاعشي: احمد بن علي القلقشندي (م.821ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزيز بن فهد المكي (م.920ق.)، به كوشش شلتوت، السعوديه، جامعة ام القري، 1409ق؛ الفتاوي الكبري: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و مصطفي عبدالقادر، دار الكتب العلميه، 1408ق؛ الفصول الفخريه: احمد بن عنبه (م.828ق.)، به كوشش محدث ارموي، تهران، علمي فرهنگي، 1363ش؛ لغتنامه: دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجالس المؤمنين: قاضي نورالله شوشتري (م.1019ق.)، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1365ش؛ مجمع الانساب: محمد بن علي شبانكارهاي، به كوشش محدث، تهران، امير كبير، 1376ش؛ مجمع الآداب في معجم الالقاب: عبدالرزاق ابن الفوطي (723ق.)، به كوشش الكاظم، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، 1415ق؛ مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار: محمود بن محمد، به كوشش عثمان توران، آنكارا، چاپخانه انجمن تاريخ ترك، 1943م؛ مطلع السعدين: عبدالرزاق السمرقندي (م.887ق.)، به كوشش نوايي، تهران، كتابخانه طهوري، 1353ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ النجوم الظاهره: ابن تغري بردي الاتابكي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي.
حميد رضا مطهري
[1]. لغتنامه، ج3، ص3200، «ايل»؛ ج6، ص8264، «خان».
[2]. جامع التواريخ، ج2، ص974؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص94.
[3]. جامع التواريخ، ج2، ص986؛ تاريخ جهانگشاي جويني، ج3، ص122؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص95.
[4]. جامع التواريخ، ج2، ص1016؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص95؛ تحرير تاريخ وصاف، ص28-29.
[5]. تاريخ اجتماعي ايران، بخش1، ج8، ص297.
[6]. فرهنگ جامع تاريخ ايران، ج1، ص161.
[7]. جامع التواريخ، ج2، ص1051-1052؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص108.
[8]. جامع التواريخ، ج2، ص1118، 1125؛ مجمع الانساب، ص264.
[9]. تاريخ مختصر الدول، ص252-254؛ مسامرة الاخبار، ص136-137.
[10]. جامع التواريخ، ج2، ص1148، 1150؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص125.
[11]. جامع التواريخ، ج2، ص1201؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص139.
[12]. جامع التواريخ، ج2، ص1255؛ تحرير تاريخ وصاف، ص179.
[13]. جامع التواريخ، ج2، ص1259-1261؛ تحرير تاريخ وصاف، ص182-183.
[14]. جامع التواريخ، ج2، ص1255؛ تحرير تاريخ وصاف،ص179.
[15]. تحرير تاريخ وصاف، ص252؛ تاريخ حبيب السير، ج3،ص191.
[16]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص198؛ مجمع الانساب، ج2، ص272-273.
[17]. نك: معجم البلدان، ج4، ص177.
[18]. جامع التواريخ، ج2، ص1033؛ تاريخ حبيب السير، ج3، ص252؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص424.
[19]. جامع التواريخ، ج2، ص1025، 1034؛ البداية و النهايه، ج13، ص223.
[20]. تاريخ گزيده، ص592؛ البداية و النهايه، ج13، ص258،274.
[21]. البداية و النهايه، ج13، ص295-296؛ النجوم الزاهره، ج7، ص347.
[22]. نك: السلوك، ج3، ص288؛ تاريخ حبيب السير، ج3،ص253.
[23]. تاريخ مختصر الدول، ص252-257؛ مسامرة الاخبار، ص136-137.
[24]. جامع التواريخ، ج2، ص1290؛ صبح الاعشي، ج8، ص70-71؛ تحرير تاريخ وصاف، ص204-205.
[25]. الفتاوي الكبري، ج5، ص542.
[26]. جامع التواريخ، ج2، ص1293؛ النجوم الزاهره، ج8، ص125.
[27]. تاريخ گزيده، ص594.
[28]. نك: معجم البلدان، ج3، ص413.
[29]. تاريخ حبيب السير، ج3، ص260؛ تاريخ گزيده، ص594؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص478.
[30]. الفصول الفخريه، ص122.
[31]. السلوك، ج3، ص29-31.
[32]. الحوادث الجامعه، ص394.
[33]. دين و دولت در ايران عهد مغول، ج2، ص399-400.
[34]. دين و دولت در ايران عهد مغول، ج2، ص400.
[35]. تاريخ مختصر الدول، ص253.
[36]. تحرير تاريخ وصاف، ص136.
[37]. تحرير تاريخ وصاف، ص134.
[38]. الحوادث الجامعه، ص490.
[39]. الحوادث الجامعه، ص493.
[40]. تحرير تاريخ وصاف، ص215.
[41]. تاريخ امراء مكه، ص523.
[42]. غاية المرام، ج2، ص84؛ الدرر الكامنه، ج2، ص79-80.
[43]. العقد الثمين، ج4، ص239-240؛ غاية المرام، ج2، ص76- 77.
[44]. غاية المرام، ج2، ص77-78.
[45]. تاريخ اولجايتو، ص200.
[46]. النجوم الزاهره، ج9، ص239؛ غاية المرام، ج2، ص63؛ اتحاف الوري، ج3، ص155.
[47]. غاية المرام، ج2، ص63.
[48]. غاية المرام، ج2، ص64؛ تاريخ امراء مكه، ص542.
[49]. الدرر الكامنه، ج2، ص79؛ غاية المرام، ج2، ص64؛ نك: السلوك، ج2، ص526.
[50]. غاية المرام، ج2، ص65؛ العقد الثمين، ج4، ص241.
[51]. السلوك، ج3، ص6-7.
[52]. السلوك، ج3، ص18؛ اتحاف الوري، ج3، ص165.
[53]. السلوك، ج3، ص29-31.
[54]. السلوك، ج3، ص29-31.
[55]. السلوك، ج3، ص35.
[56]. السلوك، ج3، ص35.
[57]. اتحاف الوري، ج3، ص160-161.
[58]. اتحاف الوري، ج3، ص160-161.
[59]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص411.
[60]. الدرر الكامنه، ج1، ص501.
[61]. تاريخ ابن الوردي، ج2، ص274؛ الدرر الكامنه، ج1،ص541.
[62]. مطلع السعدين، ص110؛ الدرر الكامنه، ج1، ص541.
[63]. رحلة ابن بطوطه، ج2، ص72؛ الدرر الكامنه، ج1، ص541.
[64]. اتحاف الوري، ج3، ص181-182؛ ذيل جامع التواريخ، ص134؛ السلوك، ج3، ص90.
[65]. اتحاف الوري، ج3، ص181؛ السلوك، ج3، ص90.
[66]. شفاء الغرام، ج1، ص726.
[67]. مطلع السعدين، ص78؛ السلوك، ج3، ص114.
[68]. رحلة ابن بطوطه، ج2، ص90.
[69]. السلوك، ج3، ص134-135؛ اتحاف الوري، ج3، ص192-193.
[70]. اتحاف الوري، ج3، ص189-190.
[71]. السلوك، ج2، ص367؛ اتحاف الوري، ج3، ص201-203.
[72]. اتحاف الوري، ج3، ص205.
[73]. الحوادث الجامعه، ص403.
[74]. تحرير تاريخ وصاف، ص137.
[75]. تحرير تاريخ وصاف، ص135.
[76]. مجمع الآداب، ج3، ص473-474؛ اعيان الشيعه، ج2،ص508.
[77]. تحرير تاريخ وصاف، ص215.
[78]. مجالس المؤمنين، ج2، ص293.
[79]. دين و دولت در ايران عهد مغول، ج2، ص748.
[80]. دين و دولت در ايران عهد مغول، ج2، ص748.
[81]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص411.
[82]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص411.