بنیاسد بن خزیمه
از قبایل عدنانی ساکن نَجد و اثرگذار در حوادث صدر اسلام بنی‌اسد قبیله‏ای بزرگ و مشهور از عرب عدنانی (شمالی) از نسل اسد بن خُزیمة[1] بن مدرکة بن الیاس بن مُضر هستند.[2] قبایل و تیره‌هایی دیگر نیز در جزیرة العرب با نام بنی‌اسد
از قبايل عدناني ساكن نَجد و اثرگذار در حوادث صدر اسلام
بنياسد قبيلهاي بزرگ و مشهور از عرب عدناني (شمالي) از نسل اسد بن خُزيمة[1] بن مدركة بن الياس بن مُضر هستند.[2] قبايل و تيرههايي ديگر نيز در جزيرة العرب با نام بنياسد شناخته ميشوند كه بنياسد بنعبدالعزي[3] از تيرههاي قريش و نيز بنياسد بن شريك بن مالك از تيرههاي طايفه اَزد از عرب جنوبي[4] از آن جملهاند؛ متون تاريخي، اسد و پدرش خزيمه، جد چهاردهم پيامبر9[5] را از كارگزاران كعبه برشمردهاند[6]؛ ولي به زمان و مدت توليت او اشاره نكردهاند. به گزارش فأسي (م.832ق.)، ابوخِفاد/حفاد اسدي نيز از سوي مُضر، يكي از دو قبيله بزرگ عرب عدناني، توليت خانه خدا را عهدهدار بود.[7]
اسد از همسرش أودّه دختر زيد بن اسلم قُضاعي[8] فرزنداني به نام دودان، كاهل، عمرو، صَعب[9]، حلمه و تَغلِب[10] داشت. آوردهاند كه اسد هنگام مرگ، فرزندان خود را به پيروي از آيين حنيف (آيين ابراهيم) فراخواند.[11] نسل اسد بيشتر از طريق دودان تداوم يافت و در گذر زمان، تيرههاي گوناگون از او پديد آمد.[12] بنوغنم بن دُودان، بنوثعلبة بن دودان، بنو والبة بن حارث،[13] بنوصيداء بن عمرو، بنونصربن قعين و بنوفقعس بن طريف، از معروفترين آنها بودند.[14]
به گزارش ابن سعد، نسل اسد تا به قدرت رسيدن فِهر بن مالك، جد دهم پيامبر، ملقب به قريش[15] در مكه ساكن بودند.[16] سپس جز بنوغنم كه همپيمان بنيعبدمناف شدند و در مكه ماندند، ديگر اسديان پس از درگيري با يمنيها، حرم را ترك كردند[17] و در مناطق گوناگون از جزيرة العرب و مناطق مجاور آن ساكن شدند. يعقوبي پراكندگي آنها را حد فاصل سرزمين «تهامه» در سواحل درياي سرخ تا پيرامون «حيره» نزديك كوفه دانسته است.[18] اما بيشترين تمركز آنها در آستانه ظهور اسلام، در بخش بالايي نَجد، در جنوب باديه شام و در مجاورت قبيله تميم، طي و كلب در شمال شرقي مدينه بود.[19]
آنان در مناطقي از نجد و پيرامون[20] آن مانند أجبال[21]، بُزاخه[22]، ثعلبيه[23]، ذات الحناظل[24] و بَعوضه[25] سكنا داشتند و الزوراء آبي متعلق به آنها بود.[26] برخي نيز پس از اختلاف ميان تيرههاي خود يا قبايل همسايه، به ناچار از نجد به يمن مهاجرت كردند.[27] سرزمين بنياسد در مسير حج عراق قرار داشت.[28]
بنياسد با قبيله طي[29] و يهود خيبر[30] همپيمان بودند. بنيجحش از تيره بنوغنم بن دودان با بنيعبدمناف همپيمان شدند[31] و در مكه سكونت داشتند. با توجه به ازدواج جحش با دختر عبدالمطلب جد پيامبر، فرزندان او از عمهزادگان رسول خدا بودند و در تحولات آغاز اسلام نقش داشتند. در يثرب نيز برخي اسديان همچون عُصيمه اسدي با بنيمازن بن نَجار همپيمان بودند.[32]
بنياسد از قبايل جنگجوي عرب به شمار ميآمد و از نبردهاي گوناگون آنها در روزگار جاهليت و اسلام ياد شده است.[33] يوم ظَهر الدهناء نبرد اسديان با قبيله بنيطي[34]، يوم ذي علق پيكار با بنيعامر بن صعصعه[35] و ذات الحناظل نبرد با بنيتميم[36] كه از نتايج آن كشته شدن عمرو بن اثير رئيس بنيتميم بود، از جمله جنگهاي بنياسد در روزگار جاهليت بودند. يوم حُجر مشهورترين نبرد بنياسد بود كه به كشته شدن حُجر، پدر امرؤ القيس شاعر معروف عرب، كه از سوي كِنديان بر بنياسد رياست داشت، انجاميد.[37] اين رويداد سرآغاز درگيريهاي كنديان و برخي ديگر از قبايل يمني با بنياسد شد كه براي كنديان دستاوردي نداشت.[38]
بنياسد ميان عرب به شورچشمي شهره بودند.[39] قريش كوشيدند از اين ويژگي بنياسد در آسيب رساندن به پيامبر بهره گيرند.[40] برخي مفسران شأن نزول آيات 51تا 68 قلم/68: (وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ ...) را مربوط به اين موضوع دانستهاند.[41] بنياسد از نخستين آهنگران عرب دانسته شدهاند. از اين رو، به قيون (جمع قين به معناي آهنگر) معروف بودند.[42]
بنياسد و دولت نبوي
به استثناي بنيجحش، بيشتر تيرههاي بنياسد تا سال نهم ق. مسلمان نبودند و در برابر مسلمانان موضعي خصمانه داشتند. برخي مفسران[43] نزول آيه: (وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ ...) (احقاف/46، 11) را درباره قبايلي از جمله بنياسد دانستهاند كه در برابر اسلام آوردن قبايل غِفار و أسلم از عرب عدناني خرده گرفته، همراه تمسخر، خطاب به آنها ميگفتند: اگر در دين شما خيري ميبود، بر ما سبقت نميگرفتيد. مكي بودن سوره احقاف و نيز وجود گزارشي كه نزول اين آيه را درباره قريش ميداند[44]، همراه رد اين گزارش مفسران، حاكي از تطبيق اين آيه بر بنياسد در دورههاي بعد است. در منابع چند مورد از مواضع ستيزآميز و توطئههاي اسديان بر ضد مسلمانان بازتاب يافته است:
1. پس از غزوه احد (سوم ق.) گروهي از بنياسد كه گويا از شكست مسلمانان در اين نبرد آگاهي داشتند وتوان دفاعي دولت پيامبر را ضعيف ارزيابي ميكردند، در صدد حمله به مدينه برآمدند؛ اما پيامبر پيش از تحقق نقشه آنان، با ترتيب دادن سريهاي به فرماندهي ابوسلمه مخزومي و عبدالله بن انيس، خطر آنها را دور كرد.[45]
2. بنياسد به سال پنجم ق. به فرماندهي طُليحة بن خويلد اسدي، از مدعيان دروغين پيغمبري در سالهاي بعد، با قريش و سپاه احزاب همراه شدند و در نبرد خندق در محاصره مدينه شركت داشتند.[46] پس از اين غزوه، رسول خدا سپاهي به فرماندهي ابوعبيده جراح را به سوي او در نجد فرستاد و وي بدون برخورد با آنها بازگشت.[47]
3. اسديان به سال ششم ق. در پي آگاهي از حركت مسلمانان براي عمره، قصد هجوم به مدينه را داشتند. خداوند بيم و وحشت در دلهايشان افكند و بدين سان از تصميم خود بازگشتند. برخي مفسران آيه: (و كَفَّ اَيدِيَ النّاسِ عَنكُم...) (فتح/20، 48) را بر آنها تطبيق كردهاند.[48] در همين سال، رسول خدا عكاشة بن محصن اسدي را به «غَمْرَة» (آبگاه بنياسد) فرستاد و او توانست 200 شتر از بنياسد غنيمت گيرد و به مدينه آورد.[49] بر پايه گزارشهاي ديگر، مأموريت او دستاورد مادي نداشت.[50]
4. گروهي از مفسران نزول آيه 24 سوره فتح: (و هُوَ الَّذي كَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم...) را به تصميم اسديان براي يورش به مدينه براي كمك رساني به يهوديان محاصره شده در حديبيه به سال هفتم ق. پيوند دادهاند[51]؛ اما مشهور نزول آن را در رويداد توطئه قريش بر ضد مسلمانان در صلح حديبيه ميدانند.[52] بعيد نيست چنين گزارشهايي براي رفع اتهام از قريش و بهسازي تصوير او ساخته شده باشد؛ همپيماني بنياسد با يهود شمال حجاز، براي آنها سودهايي به همراه داشت. از اين رو، آنها به لحاظ روابط ديرينه خود با يهود، مايل نبودند وضعيت همپيمانانشان دچار ضعف و تزلزل گردد. بنياسد ترديد داشتند كه با جدايي از يهود و پذيرش اسلام، وضعيتي بهتر برايشان فراهم شود. خداوند در آيات 15حج/22[53] و 22فتح/48[54] به اين پندار نادرست آنها پاسخ داده است. به گزارش ابن سعد، رسول خدا نامهاي به بنياسد نوشت و به آنها اخطار كرد كه به منابع آب قبيله طي، از همسايگان بنياسد، نزديك نشوند.[55] منابع به زمان نگارش اين نامه اشاره نكردهاند.
اسلام آوردن بنياسد
از ميان بنياسد تا سال نهم ق. تنها برخي از بنوغنم بن دودان بن اسد و ثعلبة بن دودان، همپيمانان بنيعبدشمس بن عبد مناف[56] در همان نخستين سالهاي دعوت پيامبر (ص) مسلمان شدند. جحش بن رئاب[57] و فرزندانش[58] عبدالله، عبيدالله، و زينب از اميمه دختر عبدالمطلب[59] از جمله اين افراد بودند كه پيش از ورود پيامبر9 به خانه ارقم* مسلمان شدند. برخي اسديان همچون عبيدالله بن جحش با همسرش ام حبيبه دختر ابوسفيان در هجرت به حبشه شركت داشتند.[60]
بنياسد كه در مكه سكونت داشتند، با هجرت پيامبر به مدينه به آن شهر مهاجرت كردند. افزون بر بنيجحش، سعيد بن رُقيش[61]، زبير، تمام و شجره فرزندان عبيده از تيره بنوغنم از مهاجران بودند.[62] به گزارش ابن حبيب بغدادي، در غزوه بدر بسياري از مهاجران اسدي رسول خدا را همراهي كردند.[63] ابن اسحق شمار آنها را دوازده تن برشمرده است.[64] ابوسنان و فرزندش سنان، شجاع بن وهب سفير پيامبر به سال ششم ق. نزد حارث بن ابيشمر حاكم غسّان[65]، و ربيعة بن اكثم از بدريون هستند.[66] در اين نبرد، ابوسنان و فرزندش سنان به شهادت رسيدند.[67] برخي از اسديان نيز در غزوه احد شركت داشتند. عبدالله بن جحش از جمله حاضران در اين نبرد بود كه به شهادت رسيد و بر پايه گزارشي، كنار دايي خود حمزه در يك قبر به خاك سپرده شد.[68] خواهر وي، حمنه، در اين نبرد به مداواي مجروحان و آبرساني به رزمندگان پرداخت.[69] آوردهاند كه عبدالله بن جحش اسدي نخستين غنيمت را در سريهاي به سال دوم ق. براي پيامبر (ص) آورد.[70] عكاشة بن محصن نيز كسي بود كه چون شمشيرش در نبرد با دشمنان شكست، رسول خدا سلاح خود را به او عطا نمود و وي را دعا كرد.[71] به گزارشي، ابوسنان بن وهب در حديبيه نخستين كسي است كه با رسول خدا براي پيروزي يا شهادت بيعت كرد. سپس ديگر همراهان رسول خدا نيز اينگونه با پيامبر بيعت كردند.[72] رفاعة بن مسروح در غزوه خيبر به شهادت رسيد.[73] محرز بن نضله ملقب به اخرم اسدي را «فارس پيامبر» لقب داده بودند.[74]
ديگر تيرههاي اسدي به سال نهم ق. (عام الوفود) با اعزام هيئتي به رياست ضِرار بن أزور نزد پيامبر (ص) مسلمان شدند.[75] هيئت آنها مركب از ده گروه بود كه در ميانشان طلحة بن خويلد اسدي، مدعي دروغين پيامبري، نيز حضور داشت.[76] آنان چند روز در مدينه به قصد آموختن قرآن توقف كردند. در اين مدت، پيامبر نام تيره بنوزنيه را به بنوعبدالله تغيير داد و اين نام بر ايشان غلبه يافت.[77]
بر پايه گزارشي، بنياسد اسلام اختياري خود را رويدادي بزرگ به شمار ميآوردند و بر پيامبر9 منت ميگذاشتند. از اين رو، در آيه 17 حجرات/49: (يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ...) نكوهيده شدند.[78] آوردهاند كه بنياسد در سالهاي قحطي به بهانه آموختن شريعت به مدينه ميآمدند و در بازگشت با ناامن كردن راههاي منتهي به آن شهر، سبب گراني كالاها ميشدند.[79] آيه 91 نساء/4 درباره آنها و برخي قبايل ديگر دانسته شده كه براي در امان ماندن از جانب مسلمانان و نيز مشركان، از روي خدعه و ريا اظهار اسلام ميكردند و در بازگشت به موطن خود كفرشان را آشكار ميساختند[80]: (سَتَجِدُونَ آخَرينَ يُريدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فيها...).
برخي از بنياسد در غزوه تبوك (9 ق.) با آوردن عذرهاي واهي از پيامبر9 خواستند به آنان اجازه دهد تا در اين غزوه مسلمانان را همراهي نكنند. برخي مفسران آيه: (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ...) (توبه/9، 90) را كه پرده از دروغ و عذر ناموجه برخي اعراب برميدارد، بر آنها و برخي ديگر از قبايل تطبيق كردهاند.[81]
پس از مسلمان شدن بنياسد، پيامبر (ص) قضاعي بن عمرو از بنيعذره و سنان بن ابيسنان اسدي را كارگزاران خود بر آن قبيله قرار داد.[82] ابن حجر مأموريت آنها را پس از حجة الوداع دانسته است.[83] به گزارش طبري، سنان نخستين كسي بود كه در نامهاي پيامبر را از ادعاي دروغين پيغمبري طليحه آگاه ساخت.[84]
بنياسد پس از پيامبر(ص)
در اواخر زندگاني پيامبر، طليحة بن خويلد اسدي با ادعاي پيامبري، گروهي از اسديان را گرداگرد خود جمع كرد[85] و رسول خدا مجال دفع غائله آنها را نيافت. با رحلت پيامبر (ص) و گسترش ارتداد در جزيرة العرب، خالد بن وليد كه از سوي ابوبكر مأمور سركوب مرتدان شده بود، عكاشة بن محصن اسدي را به سراغ هم قبيلهايهاي مرتدش فرستاد؛ اما وي به دست اسديان كشته شد.[86] سپس خالد در نبردي سخت، بنياسد را در بئر بزاخه شكست داد و موجب فرار طليحه شد.[87] اسارت برخي ياران و سران قبايل هوادار طليحه مانند عُيَينة بن حِصن فزاري و نيز كنارهگيري برخي هواداران طليحه، موجب برچيده شدن بساط اين دسته از مرتدان شد.[88]
بنياسد با آغاز فتوحات، در نبردهاي گوناگون شركت داشتند. حدود 500 تن از آنها در نبرد أرماث در نخستين روز جنگهاي قادسيه به سال 14ق. مجروح شدند.[89] با فتح عراق، تيرههايي از بنياسد در كوفه ساكن شدند و محله و مسجدي را به خود اختصاص دادند. مسجد سماك بن مخرمه از بنيهالك بن عمرو بن اسد از آن جمله است.[90]
در دوران خلافت امير مؤمنان علي (ع)، هنگاميكه او به قصد سركوب ناكثين (اصحاب جمل) به ناحيه «فَيد» در مسير عراق به مكه رسيد، بنياسد آمادگي خود را براي همراهي با امام اعلام كردند. اما وي افراد همراهش را براي دفع غائله دشمن كافي دانست.[91] بر پايه گزارشي، برخي از بنياسد به سپاه امام پيوستند و در نبرد جمل حضور يافتند.[92]
بنياسد در نبرد «صفين» نيز به فرماندهي عبدالله بن عباس، به رويارويي با معاويه پرداختند.[93] در گزارشي، پرچم لشكر امام علي(ع) در دستِ كدام بن حضرمي اسدي بود. وي مدتي نيز رياست شُرطه كوفه را بر عهده داشت.[94] پيش از صلح امام حسن(ع) و هنگام حضور او در ساباط مداين، يكي از خوارج كه از اسديان بود، امام را مجروح كرد.[95]
بنياسد ساكن در كوفه كه با مسلم بن عقيل، فرستاده امام حسين (ع) بيعت كرده بودند، پس از كشته شدن هاني بن عروه به دست ابن زياد، به دستور مسلم بن عقيل زير پرچم مسلم بن عوسجه اسدي درآمدند تا با ابن زياد بجنگند.[96] در رخداد عاشورا، بنياسد مواضع يكسان نداشتند. برخي همچون حبيب بن مظهر[97]، مسلم بن عوسجه[98]، قيس بن مصهّر صيداوي[99] و عمرو بن خالد[100] صيداوي از ياران امام حسين و شهداي كربلا بودند. مرقع/موقع بن ثمامه نيز از اسراي كربلا بود كه به دستور ابن زياد به ربذه تبعيد شد و در آن جا درگذشت.[101] بسياري از اسديان نيز در لشكر عمر بن سعد حضور داشتند. حرملة بن كاهل اسدي قاتل طفل شيرخوار امام[102] و عمرو بن سعد اسدي قاتل قاسم بن حسن(ع)[103] از مشهورترين اسديان حاضر در سپاه كوفه بودند. در تقسيم سرهاي شهداي كربلا، بنياسد حامل 16 يا 9[104] سر مطهّر به كوفه بودند.[105] اين از فزوني شمار آنها در اين سپاه حكايت دارد. بنياسد ساكن در «غاضريه» نزديك كربلا كه در رخداد عاشورا بيطرفي گزيده بودند، با حضور در كربلا، اجساد شهيدان را به خاك سپردند.[106] برخي اسديان در قيام مختار شركت داشتند. يزيد بن انس اسدي از فرماندهان او بود.[107]
بنياسد بعدها به مذهب شيعه گرايش يافتند و دولتي به نام بنيمزيد را به مركزيت حله تأسيس كردند.[108] نام برخي اسديان و موالي ايشان را ميان اصحاب و راويان از معصومان ميتوان يافت.[109] محمد بن جعفر اسدي از وكلاي عصر غيبت[110] از آن جمله است. بنيمزيد شاخهاي از بنياسد هستند كه در شهر حله عراق[111] دولتي شيعي پديد آوردند و در گسترش تشيع نقش داشتند[112] و مدتي راه حج عراق را امنيت بخشيدند.[113]
از شخصيتهاي بنياسد در دوران جاهلي، ميتوان به خالد بن نضلة بن اشتر رئيس بنياسد[114] و عوف بن عامر، كاهن بنياسد، اشاره كرد.[115] در دورههاي بعد، از ميان بنياسد، شاعران، محدثان و بزرگاني برخاستند. آوردهاند كه پيامبر (ص) آنها را از خطباي عرب برشمرده است.[116] شاعر معروف شيعي، كميت بن زيد اسدي از بنيثعلبة بن دودان[117]، عبدالله بن زبير اسدي شاعر[118]، معرور بن سُويد[119] و حبيب بن صُهبان از محدثان[120] از آن جملهاند.
منابع
الاخبار الطوال: ابن داود الدينوري (م.282ق.)، به كوشش عبدالمنعم، قم، الرضي، 1412ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاشتقاق: ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش عبدالسلام، قاهره، مكتبة الخانجي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اطلس تاريخ اسلام: حسين مونس، ترجمه: آذرتاش آذرنوش، تهران، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1385ش؛ اطلس شيعه: رسول جعفريان، تهران، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1387ش؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1417ق؛ الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛ الامامة و السياسه: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، الرضي، 1413ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ ايام العرب في الاسلام: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، المكتبة العصريه، 1423ق؛ ايام العرب في الجاهليه: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، المكتبة العصريه، 1428ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ بغية الطلب في تاريخ حلب: عمر بن احمد ابن العديم (م.660ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر؛ بلوغ الارب بتقريب كتاب الشعب: به كوشش محمد خلاف سلامه؛ تاريخ ابن خلدون: ابنخلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان): الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التكميل و الاتمام: ابن عسكر (م.636ق.)، به كوشش اسماعيل مروه، بيروت، دار الفكر المعاصر، 1418ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابيحاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة النسب: ابن الكلبي (م.204ق.)، به كوشش ناجي حسن، بيروت، عالم الكتب، 1407ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلي، ترجمه: آيتي، مشعر، 1375ش؛ رجال الطوسي: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش قيومي، قم، نشر اسلامي، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ زاد المسير: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ العوالم: عبدالله البحراني (م.1130ق.)، قم، مدرسة الامام المهدي عجلاللهتعاليفرجه، 1407ق؛ غرر التبيان: بدر الدين الحموي (م.733ق.)، به كوشش عبدالجواد، دمشق، دار قتيبه، 1410ق؛ الغيبه: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش طهراني و ناصح، قم، المعارف الاسلاميه، 1411ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الفتوح: ابن اعثم الكوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ مبهمات القرآن: بلنسي (م.782ق.)، به كوشش القاسمي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1411ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المفصل: جواد علي، دار الساقي، 1424ق؛ المقتضب: محمد المبرد (م.285ق.)، به كوشش محمد عبدالخالق، بيروت، عالم الكتب؛ مقتل الحسين عليهالسلام: ابومخنف (م.157ق.)، به كوشش الغفاري، قم، المطبعة العلميه؛ المناقب المزيديه: محمد بن نما هبة الله(م. قرن6ق.)، به كوشش خريات و نزادكه، عمان، مكتبة الرسالة الحديثه، 1984م؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ نقد الرجال: السيد مصطفي التفرشي (قرن11ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1418ق.
سيد محمود ساماني
[1]. انساب الاشراف، ج11، ص153؛ المعارف، ص65؛ جمهرة انساب العرب، ص479؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص21.
[2]. جمهرة انساب العرب، ص479-480؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص21.
[3]. النسب، ص205.
[4]. الانساب، ج1، ص215؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص24.
[5]. انساب الاشراف، ج1، ص41.
[6]. اخبار مكه، ج5، ص151؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص229؛ شفاء الغرام، ج2، ص36.
[7]. شفاء الغرام، ج2، ص36-37.
[8]. جمهرة النسب، ص168.
[9]. جمهرة النسب، ص168؛ الاشتقاق، ص179؛ جمهرة انساب العرب، ص191.
[10]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص230؛ المعارف، ص65.
[11]. المناقب المزيديه، ج1، ص359.
[12]. جمهرة انساب العرب، ص191.
[13]. جمهرة انساب العرب، ص465-466؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص21.
[14]. المعارف، ص65؛ الاشتقاق، ص180.
[15]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص46.
[16]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص57.
[17]. بغية الطلب، ج1، ص535.
[18]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص230.
[19]. اطلس تاريخ اسلام، ص64، 104.
[20]. معجم ما استعجم، ج1، ص341؛ معجم البلدان؛ ج1، ص408؛ ج2، ص254؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص21-22.
[21]. معجم ما استعجم، ج1، ص112.
[22]. معجم البلدان، ج1، ص408.
[23]. معجم ما استعجم، ج1، ص341.
[24]. معجم ما استعجم، ج2، ص470.
[25]. معجم البلدان، ج1، ص455.
[26]. معجم البلدان، ج3، ص156؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص21-22.
[27]. المفصل، ج6، ص55.
[28]. حجاز در صدر اسلام، ص159.
[29]. معجم قبائل العرب، ج1، ص21.
[30]. تفسير ثعالبي، ج4، ص338؛ تفسير قرطبي، ج16، ص282.
[31]. انساب الاشراف، ج1، ص226-227؛ جمهرة انساب العرب، ص191-192.
[32]. الاستيعاب، ج3، ص1070.
[33]. معجم قبائل العرب، ج1، ص22.
[34]. الكامل، ج1، ص626.
[35]. الكامل، ج1، ص141.
[36]. معجم ما استعجم، ج2، ص470.
[37]. الاخبار الطوال، ص52؛ ايام العرب، ص92-99.
[38]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص217-219؛ الاخبار الطوال، ص52-53.
[39]. اسباب النزول، ص293-294؛ تفسير قرطبي، ج18، ص254-255.
[40]. غرر التبيان، ص517؛ روض الجنان، ج19، ص370.
[41]. اسباب النزول، ص293؛ كشف الاسرار، ج10، ص199؛ روض الجنان، ج19، ص369.
[42]. انساب الاشراف، ج11، ص196.
[43]. تفسير قرطبي، ج16، ص190؛ كشفالاسرار، ج9، ص147.
[44]. تفسير قرطبي، ج16، ص190.
[45]. المغازي، ج1، ص342-343؛ الطبقات، ابن سعد، ج2، ص38-39.
[46]. المغازي، ج2، ص443؛ الطبقات، ابن سعد، ج2، ص54.
[47]. تاريخ خليفه، ص46.
[48]. غرر التبيان، ص483.
[49]. السيرة النبويه، ج4، ص1030؛ تاريخ طبري، ج2، ص285.
[50]. المحبر، ص122.
[51]. مجمع البيان، ج9، ص187؛ كشف الاسرار، ج9، ص227؛ تفسير بغوي، ج4، ص198.
[52]. تفسير قرطبي، ج16، ص282.
[53]. نك: كشف الاسرار، ج6، ص340؛ زاد المسير، ج5، ص283؛ غرر التبيان، ص348.
[54]. تفسير بغوي، ج4، ص235؛ مجمع البيان، ج9، ص186-187؛ تفسير قرطبي، ج16، ص280.
[55]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص207.
[56]. السيرة النبويه، ج2، ص501؛ الطبقات، خليفه، ص623؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص65.
[57]. المعارف، ص128؛ الاستيعاب، ج4، ص1781؛ اسد الغابه، ج3، ص90.
[58]. السيرة النبويه، ج1، ص215.
[59]. المعارف، ص128؛ الاستيعاب، ج4، ص1781؛ اسد الغابه، ج3، ص90.
[60]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص65؛ تاريخ دمشق، ج29، ص359؛ امتاع الاسماع، ج6، ص65.
[61]. اسد الغابه، ج2، ص324.
[62]. الاستيعاب، ج2، ص510.
[63]. المحبر، ص87.
[64]. الاستيعاب، ج2، ص489.
[65]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص200؛ تاريخ خليفه، ص47-62؛ اسد الغابه، ج2، ص353.
[66]. المغازي، ج1، ص154؛ السيرة النبويه، ج2، ص501-502.
[67]. اسد الغابه، ج2، ص308.
[68]. المغازي، ج1، ص291-292؛ الطبقات، ابن سعد، ج3، ص67؛ تاريخ طبري، ج2، ص410.
[69]. المغازي، ج1، ص249، 291-292؛ الكامل، ج2، ص163؛ اسد الغابه، ج4، ص437.
[70]. السيرة النبويه، ج1، ص435-437؛ انساب الاشراف، ج1، ص478؛ المحبر، ص86.
[71]. المحبر، ص86.
[72]. المحبر، ص87.
[73]. الاستيعاب، ج2، ص501.
[74]. الاستيعاب، ج1، ص73.
[75]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص79.
[76]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص223.
[77]. جمهرة النسب، ص182؛ الطبقات، ابن سعد، ج1، ص223؛ اسد الغابه، ج2، ص508.
[78]. جامع البيان، ج26، ص187؛ تفسير ابن كثير، ج4، ص234؛ التكميل و الاتمام، ص394.
[79]. اسباب النزول، ص266؛ روض الجنان، ج10، ص80.
[80]. تفسير بغوي، ج1، ص674؛ روضالجنان، ج6، ص51.
[81]. الكشاف، ج2، ص300؛ مبهمات القرآن، ج1، ص558.
[82]. الاصابه، ج5، ص337-338.
[83]. الاصابه، ج5، ص337-338.
[84]. تاريخ طبري، ج3، ص187.
[85]. غرر التبيان، ص248؛ مبهمات القرآن، ج1، ص403؛ التكميل و الاتمام، ص114-115.
[86]. فتوح البلدان، ص101؛ تاريخ خليفه، ص51-52.
[87]. تاريخ خليفه، ص52.
[88]. الفتوح، ج1، ص15؛ معجم البلدان، ج1، ص408.
[89]. ايام العرب في الاسلام، ص204-208.
[90]. جمهرة النسب، ص187؛ انساب الاشراف، ج11، ص198؛ معجم البلدان، ج5، ص125.
[91]. تاريخ طبري، ج4، ص480.
[92]. الامامة و السياسه، ج1، ص78.
[93]. الاخبار الطوال، ص171.
[94]. جمهرة النسب، ص183.
[95]. انساب الاشراف، ج3، ص282.
[96]. الاخبار الطوال، ص238.
[97]. الانساب، ج12، ص325.
[98]. انساب الاشراف، ج11، ص181.
[99]. تاريخ طبري، ج5، ص395.
[100]. الكامل، ج4، ص74.
[101]. الاخبار الطوال، ص259.
[102]. مقتل الحسين، ص380.
[103]. شذرات الذهب، ج1، ص273.
[104]. بحار الانوار، ج45، ص62؛ العوالم، ص307.
[105]. تاريخ طبري، ج5، ص455؛ الاخبار الطوال، ص259؛ مقتل الحسين، ص233.
[106]. انساب الاشراف، ج3، ص411.
[107]. الاستيعاب، ج1، ص289.
[108]. نك: تاريخ ابن خلدون، ج3، ص546؛ ج4، ص356 به بعد؛ الاعلام، ج3، ص202-203.
[109]. رجال طوسي، ص2؛ نقد الرجال، ج1، ص531؛ الكافي، ج5، ص112.
[110]. الغيبه، ص415؛ اعلام الوري، ج2، ص265-266.
[111]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص356-357.
[112]. نك: اطلس شيعه، ص369.
[113]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص133-134.
[114]. الكامل، ج1، ص617.
[115]. المحبر، ص391.
[116]. المحبر، ص87.
[117]. جمهرة انساب العرب، ص193؛ تاريخ دمشق، ج50، ص229-233؛ تاريخ الاسلام، ج8، ص211.
[118]. انساب الاشراف، ج2، ص83؛ تاريخ طبري، ج5، ص379؛ العوالم، ص208.
[119]. الطبقات، ابن سعد، ج6، ص172؛ الثقات، ج5، ص457؛ الجرح و التعديل، ج8، ص415.
[120]. المصنف، ج7، ص413؛ ج9، ص465؛ الطبقات، ابن سعد، ج6، ص208.