بنی‌عباس

خاندانی حکومتگر از نوادگان عباس عموی پیامبر و بانی برخی اقدامات در حرمین   بنی‌عباس از نسل عباس بن عبدالمطلب* بودند که از سال 132 تا 656ق. به مدت 524 سال به‌ عنوان خلیفه بر جهان اسلام حکومت کردند. خلافت آن‌ها با حکومت ابوالعباس س

خانداني حكومتگر از نوادگان عباس عموي پيامبر و باني برخي اقدامات در حرمين

 

بني‌عباس از نسل عباس بن عبدالمطلب* بودند كه از سال 132 تا 656ق. به مدت 524 سال به‌ عنوان خليفه بر جهان اسلام حكومت كردند. خلافت آن‌ها با حكومت ابوالعباس سَفّاح آغاز شد و با قتل مستعصِم به دستور هولاكو خان مغول به پايان رسيد. در اين مدت 37 خليفه عباسي بر مسند خلافت نشستند. 

 

خلافت آن‌ها با فراز و نشيب بسيار همراه بود. در مجموع، مي‌توان چهار دوره متفاوت را نشان داد: دوره اول (132-232ق.): دوره اقتدار خلافت و نفوذ ايرانيان؛ دوره دوم (232-334ق.): دوره ضعف حكومت و تسلط تركان؛ دوره سوم (334-447ق.): سلطه آل بويه و نفوذ و قدرت‌گيري ديگر بار ايرانيان؛ دوره چهارم (447-656ق.): سلطه تركان سلجوقي؛ از ويژگي‌هاي دوره اول مي‌توان به اين موارد اشاره كرد: نيرومندي خلافت، استقلال كامل آن، تمركز قدرت در دست خلفا، نفوذ ايرانيان در دستگاه، منازعات عربي و ايراني، و پيشرفت علمي و نهضت ترجمه. در اين دوره، نُه تن از عباسيان به خلافت نشستند كه واثق واپسينشان بود. ويژگي دوره دوم، ضعف خلافت و از ميان رفتن تدريجي هيبت آن بود. در اين زمان، ترك‌ها دستگاه حكومت را در اختيار گرفتند و در گزينش و نصب خلفا دخالت كردند. اين دوران كه با خلافت سيزده خليفه همراه بود، با خلافت متوكل آغاز شد و در ميان دوران مستكفي پايان يافت؛ در همين دوران، حكومت‌هايي در شرق و غرب قلمرو عباسيان سر برآوردند كه در ظاهر تابع خلافت بودند. برخي از دولت‌هايي كه در سرزمين‌هاي خلافت شرقي پديد آمدند، عبارتند از: طاهريان (205-259ق.)، صفاريان (254-298ق.) و سامانيان (261-389ق.). حكومت‌هاي غرب نيز عبارتند از: طولونيان (254-292ق.)، اخشيديان (323-358ق.) و اغلبيان (184-296ق.) در شمال آفريقا؛ دوره سوم خلافت عباسي، دوران نفوذ آل بويه (334-447ق.) بود. ويژگي اين دوران، فرمانروايي ظاهري و تشريفاتي خلفا بود، به گونه‌اي كه مقرري خود را از حكمرانان مي‌گرفتند. در دوران آل بويه، ثبات سياسي نسبي بر دستگاه خلافت حاكم شد. مدت طولاني خلافت خلفا، بيانگر اين حقيقت است؛ دوره چهارم خلافت عباسي با ورود طغرل سلجوقي به بغداد در سال 447ق. و از ميان رفتن آل بويه آغاز شد. در اين دوره نيز به رغم هم‌سويي مذهبي سلجوقيان و خلفاي عباسي و هضم آن‌ها در بافت فرهنگي اسلام، به خلفا مجال احيا و بازسازي قدرت داده نشد و همچنان سلجوقيان قدرت سياسي را در اختيار داشتند.[1]

 

با مروري بر خلافت پنج سده عباسيان، مي‌توان توجه آن‌ها به شرق جهان اسلام را دريافت كه انتقال پايتخت از دمشق به بغداد و رونق گرفتن تجارت به سوي مشرق، از نشانه‌هاي آن بود. همچنين عباسيان سياست و دين را به هم آميختند و احياي سنت و برپايي عدالت را در شعارهاي خويش گنجاندند. شكوفايي كامل تمدن اسلامي در سده چهارم و پنجم ق. در دوران عباسيان رخ داد. عباسيان در دوره اول و دوم خلافت خويش، در برابر علويان و به ويژه امامان شيعه مواضعي تند اتخاذ كردند كه گاه منجر به دستگيري و حبس مخالفانشان شد. آن‌ها قيام‌هاي علوي را سخت سركوب كردند.

 

ƒ اقدامات عباسيان در حرمين

مكه و مدينه به عنوان دو كانون مهم مسلمانان اهميتي ويژه داشتند و حاكمان اين مناطق نيز از جايگاهي خاص برخوردار بودند. از اين رو، خلفاي عباسي براي تسلط بر اين شهر و رسيدگي به امور آن مانند انتخاب كارگزار، تعمير و نگهداري راه‌هاي مكه و مدينه و جامه كعبه اهتمام كافي نشان مي‌دادند. عباسيان تا جايي كه قدرتشان اقتضا مي‌كرد، خويشان خود را براي كارگزاري مكه و مدينه برمي‌گزيدند و در موارد فراوان تنها يك كارگزار براي اين دو شهر نصب مي‌كردند. بر پايه گزارش‌هاي تاريخي، تنها سه تن از خلفاي عباسي به زيارت و حج خانه خدا مشرف شدند: ابوجعفر منصور (حك: 136-158ق.) يك بار پيش از خلافت و پنج بار در 22 سال خلافت، مهدي (حك: 158-169ق.) دو بار در 11 سال خلافت، و هارون الرشيد (حك:170-193ق.) نُه بار در 23 سال خلافت.[2] به نظر مي‌رسد نهي هارون از رفتن خلفاي پس از خود به حج كه دليلش دانسته نيست، علت اين امر باشد.[3]

 

عباسيان براي جلب نظر مسلمانان، كوشش‌هاي عمراني بسيار در مكه و مدينه انجام دادند؛ از جمله: گسترش مسجدالحرام و مسجدالنبي، تزيين كعبه و طلاكاري دَرِِ آن، فرستادن هداياي ارزشمند براي آويختن در كعبه[4]، فراهم كردن پرده براي كعبه[5]، تزيين مقام ابراهيم، تعمير و مرمت چاه زمزم، گسترش مطاف، تعمير حِجر اسماعيل، كشيدن چشمه و احداث بركه‌هايي در مكه.[6] منصب سقايت نيز، از مناصب خانداني عباسيان به شمار مي‌رفت كه به استمرار از عصر نبوي تا نشستن عباسيان به خلافت و پس از آن در اختيار آن‌ها بود. اين منصب كه پس از وفات عبدالمطلب در اختيار عباس فرزند وي قرار گرفته بود، از سوي پيامبر(ص) تنفيذ شد و از اين رو، اين منصب در خاندان عباسي ماندگار گشت و بيرون آوردن آن از دست ايشان جايز دانسته نمي‌شد.[7] در ميان خلفاي عباسي، گسترش و تعميرات دوره منصور و مهدي عباسي از اهميت بيشتري برخوردار است.[8]

اقدامات خلفاي عباسي درباره حرمين را مي‌توان در موارد زير دسته بندي كرد:

 

1. تعيين امير الحاج كه معمولاً همان كارگزار حرمين بود. امير الحاج تا نيمه‌هاي سده چهارم ق. بيشتر فردي از خاندان عباسي يا از وابستگان آنان بود[9]؛ از جمله: داود بن علي، سليمان بن علي و ابوجعفر منصور. از نيمه سده پنجم ق. مدتي خلفاي عباسي اميران حج را از ميان علويان برمي‌گزيدند؛ چنان‌كه ابوالغنائم علوي نقيب طالبيان در سال‌هاي 457 تا 467ق. اين سمت را عهده‌دار بود.[10] پيش از آن نيز ابواحمد موسوي، پدر سيد رضي و سيد مرتضي، در سال‌هاي پس از 355 تا 368ق. بارها به عنوان امير الحاج برگزيده شد.[11] از سال 468 تا اواخر سده ششم ق. اين منصب را بر عهده تركان نهادند.

 

2. خدمات عمراني متنوع مانند اصلاح و تعمير راه‌هاي حج، گسترش و تعمير مسجدالحرام و مسجدالنبي و مكان‌هاي ديني، آب‌رساني به مكه و حفر چاه‌ها، ساختن منازل و بازسازي مساجد و گسترش و تعمير خيابان‌ها و راه‌هاي داخلي مكه و مدينه.

 

3. رسيدگي به ساكنان حرمين شريفين از طريق پرداخت عطايا و ديگر نفقات كه معمولاً به دست خليفه يا امير الحاج در ايام موسم انجام مي‌گرفت.[12]

 

4. توجه به امنيت راه‌هاي حرمين. در دوره عباسيان، افزون بر اين كه امير الحاج از سوي خليفه تعيين مي‌شد، به تدريج از سال 230ق. سِمَتي جديد پديد آمد. فردي به‌ عنوان كارگزار راه حج و رويدادهاي موسم (والي طريق مكه و احداث الموسم) برگزيده مي‌شد[13] كه امنيت راه حج بر عهده وي بود و همكار امير الحاج به شمار مي‌رفت.[14] بدين ترتيب، امنيت راه‌هاي حج در قلمرو خلافت عباسيان معمولاً ًبرقرار بود؛ اما در دوره‌هاي بعد، به دليل ظهور حكومت‌هاي اقماري در قلمرو عباسيان و رقابت وكشمكش قدرت‌ها براي تسلط بر حرمين، نا امني‌هايي در راه‌هاي حج پديد آمد. بخشي از مهم‌ترين كوشش‌ها و رويدادهاي رخ داده در حرمين شريفين در دوران خلفاي عباسي را به تفكيك خلفا، مي‌توان به شرح زير ياد كرد:

 

‚ ابوالعباس سفاح (حك:132-136ق.)

براي اين خليفه، كوشش‌هاي عمراني در مكه و مدينه گزارش نشده است. بر پايه گزارشي، به سال 134ق. راه ميان كوفه تا مكه با استفاده از مناره و ميل نشانه‌‌گذاري شد[15] تا مسافران اين راه به ويژه زيارت كنندگان خانه خدا، راه را گم نكنند. ابوالعباس براي كارگزاري مكه و مدينه به سال 132ق. نخست عموي خود، داود بن علي، را برگزيد و پس از درگذشت وي به سال 133ق. دايي خود، زياد بن عبيدالله حارثي، را به كارگزاري آن دو شهر گماشت و قضاوت مكه و مدينه را نيز به او سپرد.[16] داود بن علي كارگزار نخست مكه، وابستگان بني‌اميه را در مكه و مدينه به سال 133ق. قتل عام كرد.[17] به سال 136ق. چون ابومسلم خراساني از ابوالعباس براي حج‌گزاري كسب اجازه نمود، ابوالعباس از او خواست با نيروي اندك به حج رهسپار شود؛ زيرا راه حج براي حضور نيروي نظامي بسيار مناسب نبود. ابوالعباس با اين توجيه كه برادرش ابوجعفر پيش از ابومسلم تقاضاي حج كرده و امارت حج را بدو سپرده، از دادن امارت به او پرهيز كرد.[18]

 

‚ منصور (حك: 136-158ق.)

منصور نخستين خليفه عباسي است كه تعمير و گسترش مسجدالحرام را آغاز كرد. او به سال 137ق. وسعت مسجد را به دو برابر افزايش داد و بخش‌هايي فراوان از دار الندوه* را درون مسجد كرد.[19] وي نخستين كسي است كه بر چاه زمزم شبكه نهاد و زمينش را با سنگ مرمر فرش كرد.[20] كوشش‌هاي منصور در سال 140ق. به پايان رسيد. از ديگر خدمات عمراني وي، مي‌توان تعمير مسجد البيعه در عَقبه منا[21] و دستور ساخت مسجد خيف در منا را برشمرد.[22]

 

در دوران خلافت منصور، قيام نفس زكيه* محمد بن عبدالله در مدينه به سال 145ق. رخ داد و او مدتي بر مكه و مدينه چيره شد و حسن بن معاويه را به كارگزاري مكه برگزيد. حسن بن معاويه با سپاهي وارد مكه شد و حكمران عباسي مكه، سري بن عبدالله، را از آن شهر راند و در مسجدالحرام به نفع محمد نفس زكيه خطبه خواند و نيروهايي را از آن شهر براي كمك به نفس زكيه گرد آورد.[23] منصور پس از پايان بناي شهر بغداد به سال 149ق. به حج رفت و در آن جا خطبه‌اي خواند و خود را از بندگان صالح دانست كه با وعده قرآن وارث زمين شده‌اند.[24]

 

‚ مهدي عباسي (حك: 158-169ق.): در ميان خلفاي عباسي، مهدي بيشترين كوشش‌ را براي گسترش مسجدالحرام و مسجدالنبي انجام داد. او در ايام خلافت خود دو بار به گسترش مسجدالحرام پرداخت: بار اول به سال 160ق. و بار دوم در سال 164ق.[25] ازرقي تغييرات و گسترش مسجدالحرام در اين دوره را به تفصيل بازگو كرده است.[26] در گسترش اول، وي وسعت مسجدالحرام را به دو برابر عصر منصور افزايش داد و پنج در جديد بر آن افزود. در گسترش دوم، ساختار هندسي مسجد را به گونه‌اي افزايش داد كه شكل مربع پذيرفت و كعبه در مركزآن قرار گرفت.[27] به سال 159ق. پرده‌هاي گوناگون كه از پيش بر كعبه قرار داشت، گردآوري شد و به جاي آن، پرده‌اي كه به دستور مهدي در شهر تنيس مصر فراهم شده بود، براي پوشش كعبه استفاده شد[28] و ديوار كعبه با عطر و مشك و عنبر معطر گشت.[29]

 

هنگامي كه مهدي به سال 169ق. درگذشت، هنوز بناي جديد مسجدالحرام پايان نيافته بود[30] و هادي، جانشين او، به تكميل آن پرداخت.[31] برخي از بناهاي دوره گسترش مهدي تا سده نهم ق. همچنان پايدار ماند. فأسي (م.832ق.) از وجود نام مهدي عباسي در سقف مسجدالحرام ياد مي‌كند.[32]

 

مهدي به سال 160ق. در سفر حج خود كوشش كرد تا رضايت مردم مدينه را كه پيش از آن به سبب حمايت از قيام محمد نفس زكيه (145ق.) مورد غضب پدرش منصور قرار گرفته بودند، جلب نمايد. وي با اين هدف ميان آن‌ها اموال فراوان توزيع كرد و به آنان اجازه داد كه غلات و حبوبات را از شام و مصر وارد نمايند. او برخي از سپاهيان حجازي را به نگهبانان ويژه‌اش افزود[33] و ايستگاه‌هايي در راه مكه ايجاد كرد. نيز حوضچه‌هايي براي آب‌رساني به كاروان‌ها ساخت[34] و چاپار ميان مدينه، مكه و يمن را برقرار كرد.[35]

 

مهدي مسجدالنبي را بازسازي كرد و 2450 متر مربع بر مساحت آن افزود. همچنين شمار ستون‌ها و درهاي آن را افزايش داد. در اين هنگام مسجد 20 در داشت: چهار در شمالي، هشت در غربي و هشت در شرقي. ابن نجار (م.643ق.) از نوشته‌اي كه پس از گسترش مسجدالنبي بر صحن مسجد نصب شده بود، ياد مي‌كند كه طبق آن، گسترش دوره مهدي به سال 162ق. آغاز شده و در سال 165ق. به پايان رسيده است.[36]

 

دوران خلافت هادي عباسي (حك:169-170) بسيار كوتاه بود و از اين رو، كوشش‌هاي عمراني در حرمين در دوران خلافت وي انجام نشد.

 

‚ هارون الرشيد* (حك: 170-193ق.): وي به حج‌گزاري عنايت بسيار داشت و گاه پياده به حج مي‌رفت.[37] هارون الرشيد به سال 186 از رَقّه براي حج حركت كرد. چون به شهر مدينه درآمد، عطايايي به مردم داد. سپس به مكه رفت و نسخه‌هاي ولايت‌عهدي امين و مأمون را كه شاهداني آن‌ها را امضا كرده بودند، درون كعبه آويخت.[38] وي بار ديگر به سال 188ق. به مكه آمد و قصد ماندن در آن جا داشت. وي به مكيان و مردم مدينه نيمي از عطايشان را پرداخت كرد. ساختن دار القوارير به دست حَمّاد بربري در مكه، از جمله خدمات عمراني هارون به شمار مي‌رود.[39]

 

هارون در نُه حج، به سال‌هاي 173، 174، 175، 177، 179، 181، 185، 186، 188ق. به عنوان امير الحاج در مراسم حج شركت نمود.[40] دو عمره نيز در سال‌هاي 179و 189ق. براي وي گزارش شده است.[41]

 

‚ امين (حك: 193-198ق.): وي به جهت درگيري‌هاي داخلي در دوران خلافت خود، خدمات فراوان در حرمين به انجام نرساند. تنها به سال 194ق. اموالي را براي كارگزار خود در مكه براي طلاكوب كردن در كعبه فرستاد.[42]

 

‚ مأمون (حك: 198-218ق.): در آغاز خلافت وي، به سال 198ق.[43] علويان مخالف بر مكه و مدينه چيره شدند.[44] به سال 201ق. مأمون هداياي پادشاه تازه مسلمان تبت را به مكه فرستاد تا در كعبه استفاده شود.[45] همچنين به سال 202ق. بر اثر سيلي بزرگ كه به سيل ابن حنظله مشهور گشت، آسيب‌هايي به مسجدالحرام و كعبه وارد شد. مأمون پس از اين رويداد، براي رفع خرابي‌ها و تعمير آسيب‌ها اموالي به مكه فرستاد.[46]

 

در سال 206ق. مأمون با دريافت گزارش‌هايي از فرسودگي جامه كعبه دستور داد جامه‌اي ديگر از ابريشم سفيد بر جامه‌هاي دوگانه پيشين افزوده شود. برنامه پوشش سالانه كعبه از اين سال، چنين تنظيم شد: اول جامه‌اي از ديباي قرمز در روز ترويه (9 ذي‌حجه) و عاشورا؛ دوم جامه‌اي از قُباطي در اول رجب؛ و سوم جامه ابريشم سفيد ابداعي مأمون در روز 27 رمضان.[47] پس از وي، اين رسم ادامه يافت.[48] در اين دوره، «ازار» يا جامه «پايين‌تنه» كعبه كه زائران آن را لمس مي‌نمودند، پس از دو يا سه ماه تجديد مي‌شد.[49]

 

در سال 208ق. مأمون براي ترميم خرابي‌هاي مسجدالحرام كه بر اثر سيل آن سال ايجاد شده بود، اموالي فراوان به مكه فرستاد[50] و با ارسال نامه‌اي مردم مكه را خوشحال كرد.[51] بر پايه گزارشي، مأمون به سال 212ق. حج گزارد.[52]

 

‚ معتصم (حك: 218-227ق.): به سال 219ق. طاهر بن عبدالله به دستور معتصم براي نخستين بار در شب عيد قربان هنگام بازگشت حاجيان، چراغ‌هايي (نفاطات) ميان مأزمان (تنگه ميان مزدلفه و عرفه) برافروخت و از آن پس اين كار رسم شد.[53] همچنين معتصم به سال 219ق. قفلي ارزشمند براي استفاده بر در كعبه ارسال كرد.[54] نيز در اين دوران، تغييراتي در چاه زمزم و حجره‌هاي آن داده شد.[55] او ستون‌هايي را كه از قصر بابك خرمي برداشته شده بود، براي استفاده كنار خانه خدا به مكه فرستاد.[56] به سال 220ق. چاه زمزم تعمير شد.[57] در سال 221ق. به دستور معتصم دار العجله كه بر پايه گزارشي، از دار الندوه كهن‌تر بود[58]، تعمير شد.[59]

 

‚ واثق (حك: 227-232ق.): وي در نخستين سال خلافت خويش به سال 227ق. قصد حج كرد و دستور داد تعميراتي در مكه صورت پذيرد كه از جمله آن‌ها تعمير بناي بيت الشراب، احداث بركه‌ها، افشاندن نور براي طواف‌كنندگان و تأمين روشنايي مسجدالحرام بود.[60] همچنين سفارش ساخت منبرهايي را براي خود داد كه تا سده سوم ق. وجود داشت.[61] او چندان به ساكنان حرمين عطا نمود كه رسم گدايي در روزگار وي در حرمين برچيده شد.[62]

 

‚ متوكل (حك: 232-247ق.): وي به سال 236ق. مقام ابراهيم را با طلا آراست.[63] به سال 241ق. در پي دريافت اخباري درباره وخامت اوضاع ساختمان كعبه و برخي از مكان‌هاي ديني مكه، گروهي از صنعتگران و معماران را همراه اموال بسيار به سرپرستي اسحق بن سلمه به مكه گسيل كرد. عمليات عمراني آن‌ها پس از يك سال به سال 242ق. پايان يافت.[64] همچنين به سال 246 ق. متوكل دستور داد كه مشعر الحرام و مشاعر ديگر كه روشنايي‌شان با روغن و نفت تأمين مي‌گشت، با شمع روشن شوند.[65]

 

براي چهار خليفه ميان متوكل و معتمد (منتصر، مستعين، معتز، مهتدي) خدماتي در حرمين ثبت و گزارش نشده است. اين شايد به سبب ضعف و ناپايداري حكومتشان بوده باشد.

 

‚ معتمد (حك: 256-279ق.): او افزايش‌ها و تعميراتي در مسجدالحرام صورت داد[66] و به سال 257ق. مسجد خيف را تعمير كرد.[67]

 

‚ موفق بالله: به سال 263ق. موفق، برادر معتمد، به امير مكه دستور داد تا پرده كعبه را ميان قريشيان، پرده‌داران خانه خدا و مكيان تقسيم كند.[68] به سال 271ق. كه مسجدالحرام به تدريج آسيب ديده و بخشي از سقف آن ويران شده بود، به فرمان موفق تعمير شد و كتيبه‌اي در آن جا نصب گشت كه بيانگر دستور ابواحمد موفق وليعهد مسلمانان براي تعمير مسجدالحرام و انجام آن به دست هارون بن محمد بن اسحق، كارگزار مكه، به سال 272ق. بود.[69]

 

‚ معتضد (حك: 279-289ق.): وي به سال 281ق. در پي دريافت گزارش‌هايي از نابساماني وضعيت ساختمان كعبه و مسجدالحرام، دستور تعمير را صادر كرد. اين تعميرات سه سال طول كشيد و به سال 284ق. پايان يافت.[70] در اين گسترش، دار الندوه به صورت كامل به مسجدالحرام افزوده شد.[71] در اين سال، در كعبه طلاكوب گشت.[72]

 

‚ مقتدر (حك: چند نوبت از 295 تا 320ق.): در روزگار او، استوانه‌هاي كعبه تزيين شد.[73] وي هر سال در راه مكه و حرمين، اموالي بسيار هزينه مي‌كرد[74] و در تعمير چاه‌هاي آب مكه پيشگام بود و دستور حفر دو چاه را در مكه صادر كرد.[75] پس از ضعف خلافت عباسي، گروه‌ها و قبايلي گاه با نا امن كردن راه مكه، در صدد كسب امتياز از مقتدر برمي‌آمدند. قرمطيان در شمار اين گروه‌ها بودند كه با هجوم بر حاجيان و غارت آنان، خليفه را زير فشار قرار مي‌دادند. ابوطاهر قرمطي در هجوم بر حاجيان به سال 312ق. از مقتدر عباسي تقاضاي حكومت بصره و اهواز را كرد.[76] منابع از كوشش‌هاي 15 خليفه عباسي ميان مقتدر تا الناصر لدين الله در مكه و مسجدالحرام گزارشي نداده‌اند.

 

‚ الناصرلدين الله (حك: 575-622ق.): به سال 576ق. به دستور وي حِجر اسماعيل با سنگ مرمرتزيين شد.[77] ابن نجار (م.643ق.) از كمك‌هاي شايسته و فراوان خليفه براي بازسازي و تعمير مسجدالنبي و اعزام صنعتگران و صاحبان حرفه‌هاي گوناگون براي تعمير مسجدالنبي ياد مي‌كند.[78] به سال 609ق. الناصر همراه كاروان حج عراقي، اموال و هدايا و پرده كعبه را به مكه فرستاد.[79]

 

‚ مستنصر (حك: 623-640ق.): به دستور وي، به سال 629ق. كعبه تعمير شد[80] و در سال 631ق. مطاف گسترش يافت.[81] از اين رو، از خدمات او در كتيبه‌اي به تاريخ 631ق. ياد شده است.[82] همچنين مستنصر به سال 627ق. بيمارستاني در مدينه ساخت.[83]

 

ƒ خدمات عباسيان در مدينه

 بر خلاف مسجدالحرام، گسترش‌ها و تعميرات در مسجدالنبي از سوي عباسيان كمتر بود. شايد بي‌توجهي به آن شهر به سبب حضور علويان در مدينه و همراهي مردم آن با قيام‌هايي همچون قيام نفس زكيه بوده باشد كه بر ضد عباسيان به وقوع پيوست. ابوجعفر منصور از مدني‌ها خرسند نبود. بدين جهت، به سال 158ق. كه براي اداي مناسك حج به حجاز آمد، به زيارت مرقد پيامبر در مدينه نيامد؛ همچنان‌كه در حج پيشينش چنين كرده بود.[84]

 

مهدي عباسي توجهي بيشتر به مدينه داشت. وي به گسترش مسجدالنبي پرداخت و به مردم مدينه رسيدگي كرد و از آن‌ها دلجويي نمود.[85]

 

پس از گسترش دوره مأمون در مسجدالنبي، تا سده هفتم ق. گزارشي از گسترش فضاي مسجدالنبي در دست نيست و در اين مدت، كاري مهم صورت نگرفت. البته خدماتي ديگر نيز از سوي عباسيان انجام گرفت. به سال 310ق. به دستور مقتدر عباسي، همه درهاي مسجدالنبي از چوب ساج ساخته شد. نيز كشيدن ديوار و حصار براي شهر مدينه در دوران خلافت طائع عباسي (حك: 361-381ق.) به دست عضدالدوله ديلمي انجام گرفت.[86] همچنين عباسيان با توجه به وجود قبر جدشان عباس در قبرستان بقيع، به آن توجه مي‌كردند. بقعه‌اي كه بر آرامگاه عباس و چهار امام شيعه ساخته شده بود، به دست مسترشد عباسي در سال 519ق. و نيز به دست مستنصر عباسي در سال 640ق. تعمير و بازسازي شد.[87]

 

به نظر مي‌رسد تحولات سياسي و اجتماعي مدينه بيشتر در پرتو حضور طالبي‌ها در اين شهر بوده است. خلفاي عباسي در اين شهر در صورتي موفق بودند كه بتوانند رضايت طالبي‌ها را جلب نمايند. اختلافات دو شاخه حسني و حسيني درباره املاك و دارايي‌ها و ديگر موقعيت‌هاي اجتماعي، گاه موجبات ناامني در اين شهر را در دوران عباسي پديد مي‌آورد. اين اختلافات و درگيري‌ها گاه به قدري افزايش مي‌يافت كه حسني‌ها به دست حسيني‌ها از مدينه رانده شدند.[88]

 

ƒ بستگان خلفا

 افزون بر خلفاي عباسي، برخي از بستگان آن‌ها نيز همراه حضور در مراسم حج[89]، به عمران و آباداني در مكه و مدينه دلبسته بودند و در اين راه خدماتي انجام دادند. ميان زنان عباسي، چهار تن در اين راه پيشگام بودند. خيزران همسر مهدي و مادر هارون الرشيد به سال 171ق. به حج رفت و سراي ارقم را كه به «دار خيزران» معروف شد، خريد[90] و به مسجد تبديل كرد.[91] همچنين خانه‌اي را كه رسول خدا (ص) در آن زاده شده بود، خريد و به مسجد تبديل كرد.[92] نيز استفاده از عطر و عود بر ستون مُخَلّقه در مسجدالنبي از خدمات خيزران بود[93] كه از آن پس نيز ادامه يافت. از خيزران به عنوان نخستين كسي ياد شده كه بر آرامگاه رسول خدا، پرده‌اي آويخت.[94]

 

ام جعفر زُبيده، همسر هارون الرشيد و مادر امين، خدماتي فراوان در مكه انجام داد و آثاري ماندگار از خود بر جاي نهاد.[95] از جمله، چشمه‌اي از حُنين به مكه كشيد و در اين راه اموالي بسيار هزينه كرد.[96] اين چشمه كه به چشمه زبيدي اشتهار داشت، همواره جوشان بود و پس از وي خلفا به تعمير و اصلاح آن مي‌پرداختند.[97] او چشمه‌اي ديگر از وادي نعمان به عرفات كشيد كه جز چاه زبيدي است.[98] به سال 190ق. كه خود به حج آمده بود، براي رفع كم آبي در مكه دستور «تَه زني» چاه زمزم را داد و طول چاه را نُه ذراع افزايش داد.[99] ابن جبير (م.614ق.) در سفر خود، بركه‌ها و چاه‌ها و ابنيه‌اي را كه زبيده دستور ساخت آن‌ها را داده يا به وي منسوب هستند، در راه بغداد تا عرفات در مكه ديده و از بهره‌وري از اين آثار در روزگار خود سخن گفته است.[100]

 

شجاع، مادر متوكل، به سال 237ق. دوازده هزار درهم براي هموار‌سازي وادي مكه هزينه كرد.[101] به سال 302ق. مقتدر عباسي همراه مادرش شَغَب، دستور تعمير سقاخانه جوخي در مكه و چاه‌هاي پشت آن را داد و آن را وقف كرد.[102] شغَب به سال 310ق. دستور داد همه ستون‌هاي كعبه با روكش طلا تزيين شود.[103] همچنين به سال 315ق. بركه‌هايي را در سرزمين عرفه تعمير و بازسازي كرد.[104]

 

به رغم كوشش عباسيان براي تأمين امنيت راه‌هاي منتهي به مكه، گاهي راه‌هاي حج از امنيت برخوردار نبودند و حج تعطيل مي‌شد. راه حج با ظهور قرمطيان از سال‌هاي 312 تا 327ق. ناامن بود و تنها در برخي از سال‌ها با توافق قرمطيان، از راه عراق و خراسان حج انجام گرفت.[105] ناامني راه‌ها و تعطيلي حج گاه مورد اعتراض رقباي عباسي قرار مي‌گرفت و بدين جهت، آن‌ها مورد نكوهش بودند.[106]

 

ƒ رقابت دولت‌ها براي تسلط بر حرمين

 دولت‌هاي مستقل و نيمه مستقل كه در سايه خلافت عباسي به قدرت مي‌رسيدند و نيز مخالفان آن‌ها براي كسب اعتبار و مشروعيت ميان مسلمانان، مي‌كوشيدند بر مكه نفوذ يابند و به عنوان رقباي دولت عباسي در اين زمينه به شمار مي‌رفتند. عرصه‌هاي رقابت عبارت بود از: خطبه خواندن براي يكي از رقبا كه به عنوان مهم‌ترين مظهر سيادت ديني و سياسي آن‌ها به شمار مي‌رفت؛ معرفي يكي از آن‌ها به عنوان رهبر ديني و سياسي؛ اهدا و آويختن پرده كعبه؛ انجام كارهاي خير و حمايت از حاجيان در مسيرهاي منتهي به مكه؛ فراهم كردن آب در مكه و مسيرهاي حجاج؛ كوشش‌هاي عمراني در مكه و مدينه. اين كوشش‌ها در منظر حاجياني كه از نقاط گوناگون جهان اسلام براي حج‌گزاري به حرمين مي‌رفتند، قرار مي‌گرفت و در بازگشت از عنايت دولت‌ها به حرمين شريفين سخن مي‌گفتند و اين، خود، عامل سيادت و مشروعيت آن‌ها مي‌گشت. آل بويه، سلجوقيان و فاطميان از قدرت‌هايي بودند كه در اين زمينه به رقابت با يكديگر مي‌پرداختند. در اين رقابتها، دولت فاطمي مصر از سال 360ق. تا سال 480ق. به سبب ديپلماسي كارآمد و توان اقتصادي بيشتر موفق بود.[107] سپس تا سال 567ق. عباسيان و سلجوقيان توفيق بيشتر داشتند؛ زيرا دولت فاطمي درگير گرفتاري‌هاي داخلي و نيز نبرد با صليبي‌ها و زنگيان بود.[108] اميران محلي مكه و مدينه نيز با توجه به توان نظامي دولت‌هاي رقيب و ميزان كمك‌هاي اهدايي رقبا به ايشان، جانب يكي را گرفته، كوشش مي‌كردند با اين سياست، ثبات حكومت خود و امنيت حرمين و رفاه مردم آن را تأمين كنند. گزيده اي از اين رقابت‌ها را مي‌توان بدين شرح آورد:

 

طاهريان (205-259ق.) از سوي خليفه عهده‌دار امور حرمين شدند.[109] اما در واقع آن‌ها تنها در مقام گماشتگان خليفه و به طور تشريفاتي عهده‌دار اين منصب بودند، در حالي كه ناظر اصلي، خود خليفه بود و خطبه به نام وي خوانده مي‌شد. بر خلاف طاهريان، احمد بن طولون (254-270ق.) بنيان‌گذار سلسله طولونيان در مصر، براي كسب مشروعيت و مقبوليت ميان مسلمانان، لازم مي‌ديد در مكه صاحب نفوذ و اعتبار باشد تا به دوام حكومت وي كمك كند. از اين رو، براي تحقق اهداف خود، با ارسال صدقات و هدايا براي گردانندگان امور مكه، مي‌كوشيد براي خود اعتبار كسب كند.[110] ابن طولون با ارسال خراج مصر همراه با هداياي فراوان براي خليفه معتمد به سال 257ق.[111] در نظر داشت به خليفه تقرب بيشتري يابد و قدرت خويش را به مكه نيز نفوذ دهد. او با استفاده از اين موقعيت براي بيرون راندن طاهريان از مكه، يكي از سردارانش به نام ماطعان را به سال 257ق. با هزار سوار همراه با كاروان حاجيان مصر به مكه فرستاد و به او مأموريت داد تا به گونه مسلح و مجهز در مراسم حج حضور يابد و در عرفات نيز چنين كند.[112]

 

يعقوب ليث (247-265ق.) بنيان‌گذار سلسله صفاريان[113] براي كسب نفوذ در مكه تلاش نكرد. اما با مرگ يعقوب و روي كار آمدن برادرش عمرو بن ليث، معتمد خليفه عباسي براي اين كه روابط خود را با صفاريان بهبود بخشد، هنگامي كه عمرو اظهار اطاعت از وي كرد، افزون بر حكومت قلمرو زير اختيارش، كارگزاري حرمين شريفين را نيز به او واگذار كرد.[114] به نظر مي‌رسد هدف اصلي خليفه از وا‌گذاري «عمل الحرمين:كارگزاري حرمين» به عمرو، تضعيف جايگاه و كاستن از نفوذ احمد بن طولون در حرمين بود.

 

از آن پس رقابت و درگيري ميان فرستادگان عمرو بن ليث و ابن طولون در مكه آغاز شد. به سال 268ق. نماينده ابن طولون در مكه شكست خورد و پرچَم عمرو بر سمت راست منبر مسجد ابراهيم خليل نصب شد.[115] ابن طولون به سال 269ق. سپاهي را به مكه فرستاد. اما هارون بن محمد، عامل مكه، با كمك سپاهيان عمرو بن ليث، بر سپاه ابن طولون چيره شد و آن‌ها را از مكه بيرون راند و ابن طولون در مسجدالحرام لعن شد.[116]

 

از اين پس رقابت ميان آل بويه (320-447ق.) به عنوان حكمرانان بغداد و اخشيديان (323-358ق.) به عنوان فرمانروايان مصر برقرار شد. آل بويه كه به سال 334ق. بر بغداد تسلط يافتند، با اخشيديان درباره ذكر نام آن‌ها در خطبه حج در رقابت بودند. معزالدوله به سال 342ق. كاروان حاجيان عراق را با دو امير الحاج به نام ابوالحسن محمد بن عبدالله و ابوعبدالله احمد بن عمر بن يحيي، به مكه گسيل داشت. آن‌ها در مكه با سپاهيان ابن اخشيد كه براي دفاع از موقعيت وي همراه كاروان حاجيان مصر آمده بودند، درگير شدند و توانستند با غلبه بر آن‌ها به نام معزالدوله خطبه بخوانند.[117] در سال 343ق. نيز ميان كاروان اعزامي معزالدوله و مصريان درگيري رخ داد. اين بار نيز مصريان مغلوب شدند و به نام ركن الدوله، معزالدوله و عزالدوله و سپس اخشيد خطبه خوانده شد.[118]

 

سرسخت‌ترين رقيب عباسيان در حرمين، در طول سده چهارم و پنجم ق. فاطميان مصر بودند.[119] به سال 358ق. فاطميان بر مصر چيره شدند و در صدد بودند تا خلافت را از چنگ بني‌عباس بيرون آورند. از اين رو، كوشش آن‌ها براي كسب نفوذ در مكه بيشتر شد. دولت فاطمي هم به لحاظ نزديكي جغرافيايي به مكه و مدينه و هم از آن روي كه تأمين كننده بخش عمده نيازهاي عمومي آن دو شهر بود، فرصتي مناسب براي تسلط بر حرمين داشت. در اين ايام، آل بويه به نمايندگي از دستگاه خلافت در مكه با فاطميان رقابت و مبارزه مي‌كردند. المعز لدين الله (341-365ق.) خليفه فاطمي پس از تصرف مصر، در همان سال براي كسب نفوذ در حجاز وارد ميدان شد؛ ولي تنها توانست خطيب مدينه را وادار كند تا به نام وي در موسم حج خطبه بخواند.[120] به سال 363ق. المعز لدين الله در كوشش براي گسترش نفوذ فاطميان، با تحريك و همكاري «بني‌هلال» و ديگر قبايل شبه جزيره عربستان، راه را بر كاروان حاجيان عراق بست. شماري بسيار از حاجيان كشته شدند و اموالشان به يغما رفت و نام المعزّ در خطبه حج جايگزين نام خليفه عباسي شد.[121]

 

در سال‌هاي 365 و 367ق. به نام خليفه فاطمي، خطبه خوانده شد[122] تا اين كه با استقرار عضدالدوله در بغداد به سال 367ق. وي براي نفوذ در مكه نيز وارد ميدان شد. وي در نخستين گام كارواني را كه امير الحاج آن ابواحمد موسوي بود، به مكه فرستاد و از امير الحاج خواست تا به نام وي خطبه بخواند. امير الحاج در اين زمينه توفيق يافت و امير مكه رضايت داد به نام امير آل بويه و خليفه عباسي خطبه خوانده شود. اما اين موفقيت ديري نپاييد و سال بعد باز هم به نام خليفه فاطمي خطبه خوانده شد.[123]

 

پس از اين ناكامي، عضدالدوله با توسل به كوشش‌هاي خيرخواهانه در مكه تلاش كرد موقعيت خود را در آن جا استوار سازد. وي دريافت پولي را كه به عنوان راهداري از حاجيان عراق گرفته مي‌شد، لغو كرد. نيز راه عراق به مكه را اصلاح نمود و مبالغ فراوان ميان خاندان‌هاي با نفوذ مكه و مجاوران خانه خدا تقسيم كرد.[124] به رغم اين اقدامات، پيوسته در مكه به نام خليفه فاطمي خطبه خوانده مي‌شد؛ با روي كار آمدن آلب ارسلان (455-465ق.) وضعيت سلجوقيان در مكه بهبود يافت و پس از سال‌ها كارواني از حاجيان عراق به مكه گسيل شد. امير الحاج اين كاروان، ابوالغنايم نورالدين مهدي زيني توانست امير مكه را به خليفه عباسي و سلطان سلجوقي مايل كند و او نيز در سال 458ق. با نام عباسيان خطبه خواند. در پاسخ به اين اقدام امير مكه، خليفه فاطمي ارسال آذوقه را از مصر به مكه قطع كرد. مردم مكه به امير فشار آوردند و او به ناچار بار ديگر به نام خليفه فاطمي خطبه برقرار كرد.[125] بدين ترتيب، فاطميان با توسل به ابزار اقتصادي توانستند تا سال 462ق. با قدرت كامل بر مكه چيره باشند. در اين سال، آلب ارسلان به موفقيت‌هايي بزرگ در شام و فلسطين دست يافت و بدين وسيله، فاطميان را در تنگنا قرار داد. در پرتو اين جريان، امير مكه به نفع قدرت بيشتر تغيير سياست داد و به نام خليفه عباسي و آلب ارسلان، خطبه برقرار كرد. سلطان سلجوقي با استقبال از اين اقدام، سي هزار دينار با خلعت و هداياي گرانبها براي امير مكه فرستاد و به او وعده داد كه در صورت حفظ وضع موجود، سالانه ده هزار دينار براي او مقرري بفرستد.[126] همچنين به امير مدينه، مهنا، اعلام شد كه اگر به خواسته خلفاي عباسي تمكين كند، بيست هزار دينار به او خواهند داد، افزون بر اين كه سالانه پنج هزار دينار به وي تعلق خواهد گرفت.[127] به سال 462ق. پس از صد سال كه خطبه به نام عباسيان قطع شده بود، ديگر بار به نام خليفه عباسي قائم بامر الله و پس از وي به نام آلب ارسلان خطبه خوانده شد.[128]

 

مستنصر خليفه فاطمي براي جبران گذشته، در سال 465ق. هدايايي براي امير مكه فرستاد و با وعده‌هاي دلپذير او را واداشت تا بار ديگر به نام وي خطبه بخواند. ولي اندكي بعد ديگر بار نام وي از خطبه حذف شد و سرانجام با مرگ آلب ارسلان فرصت فراهم شد و المستنصر نامه‌اي به امير مكه نوشت و از او خواست بار ديگر به نام وي خطبه بخواند.[129] بدين گونه، پس از چهار سال خطبه به نام عباسيان و سلجوقيان قطع شد.[130] تا اواخر سلطنت ملكشاه (465-485ق.) خطبه‌ها معمولاً به نام فاطميان بود تا اين كه به سال 479ق. ملكشاه همانند آلب ارسلان در شام پيروزي‌هايي به دست آورد و قدرت خود را به فاطميان و امير مكه نشان داد. در پرتو اين جريان، امير مكه تغيير موضع داد و نام خليفه فاطمي را از خطبه انداخت و به نام خليفه عباسي خطبه خواند.[131]

 

در سال 484ق. سلطان سلجوقي كه در اوج قدرت بود، مصمم شد مكه را به قلمرو خود بيفزايد تا بدين وسيله، براي هميشه به سلطه فاطميان بر آن سرزمين پايان دهد. بدين منظور، سپاهي به حجاز فرستاد كه بر مدينه و مكه چيره شدند. اما اين سپاه با مردم مكه به زشتي رفتار كرد، به گونه‌اي كه سال بعد امير مكه محمد بن ابي‌هاشم براي داد‌خواهي به بغداد آمد.[132] از سوي ديگر، مرگ ناگهاني ملكشاه و آشفتگي اوضاع پس از او باعث شد كه با بيرون راندن سپاه وي از مكه، بار ديگر خطبه به نام فاطميان خوانده شود.[133] اين جريان هيچ‌گاه تا پايان حكومت فاطميان تغيير نيافت و در نهايت، صلاح الدين ايوبي (حك: 564-589ق.) به اين استيلا پايان داد و با سرنگون كردن فاطميان، يك بار ديگر به نام خليفه عباسي كنار نام خود خطبه خواند.[134]

 

در عصر عباسيان و در رقابت ميان قدرت‌هاي هم‌جوار، اميران حرمين كه سود خويش را در خطبه خواندن مي‌ديدند، گاه متحير مي‌ماندند كه خطبه را به نام چه كسي بخوانند. از اين رو، در يك موسم براي جلب نظر دو طرف دعوا، گاه خطبه به نام يكي و گاه براي ديگري خوانده مي‌شد.[135] در كشاكش‌هاي سياسي، همان سان كه كعبه گاه داراي دو جامه در يك موسم مي‌شد، گاهي هم بي‌جامه مي‌ماند. به سال 532ق. خليفه عباسي به علت نبرد با سلجوقيان قادر به ارسال جامه براي كعبه نشد و در نتيجه، بازرگاني ايراني به نام ابوالقاسم رامشت بن حسين شيرويه فارسي به اين كار همت گماشت و با صرف هجده هزار دينار از اموال خود براي كعبه جامه فراهم نمود.[136]

 

ƒ مناسبات عباسيان و علويان

 خلفاي عباسي پس از قلع و قمع امويان، با دو شاخه از علويان، شامل شاخه حسني و حسيني، رقابت و درگيري داشتند. عباسيان، پيشوايان شيعه را زير نظر گرفته، به زندان افكنده، يا از مدينه به مركز خلافت احضار نمودند. علويان در دوران اول خلافت عباسي بسيار فعال بودند و ميان ايام خلافت سفاح تا مأمون، حدود 30 قيام علوي رخ داد.[137]

 

سفاح (132-136ق.) با علويان روابطي نيكو داشت. آن‌ها را گرامي مي‌شمرد و به ايشان صله و جايزه مي‌داد. اما حسني‌ها به دريافت جايزه راضي نبودند و خود را سزاوار خلافت مي‌دانستند.[138]

 

منصور (136-158ق.) بر خلاف برادرش، بر علويان بسيار سخت گير بود. او چون به خلافت نشست، از پس فرزندان عبدالله محض، محمد و ابراهيم، برآمد و در اين كار پافشاري كرد. منصور براي يافتن آن‌ها در همه جاي مكه و مدينه جاسوس‌گماشت. عبدالله، پدر آن‌ها، را آزار داد تا بتواند آن‌ها را به تسليم وادارد و همه وابستگان به آن دو را به زندان انداخت. سرانجام محمد نفس زكيه نتوانست شكنجه و آزار خاندان خود را تحمل كند و دست به قيام زد.[139] نفس زكيه پس از تصرف مدينه، حسن بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابي‌طالب را به مكه فرستاد و او توانست به آساني شهر مكه را فتح كند.[140] نفس زكيه 70 روز، از اواخر جمادي الاخر تا نيمه رمضان، بر مدينه حكم راند و در برابر سپاهيان فراوان منصور و حيله‌هاي نظامي او، توان مقاومت را از دست داد و در 14رمضان سال 145ق. در مدينه به قتل رسيد.[141] پس از كشته شدن محمد، مكه نيز به راحتي و بدون نبرد به تصرف عيسي بن موسي فرمانده سپاه عباسي درآمد. محمد بن عبدالله پس از قيام در مدينه، از برادرش ابراهيم خواست تا در بصره قيام خود را آغاز نمايد. وي شب اول ماه رمضان سال 145ق. با يارانش قيام خويش را آشكار ساخت و شهر را به تصرف درآورد و بر خزانه بصره دست يافت. سپاهيان منصور در محلي به نام باخمري در 16فرسنگي كوفه، به رويارويي با سپاه ابراهيم آمدند. ابراهيم در آغاز پيروزي‌هايي به دست آورد؛ ولي سرانجام در روز 25 ذي‌قعده سال 145ق. كشته شد.[142]

 

برخورد‌هاي نارواي عباسيان با علويان به شاخه حسني‌ها منحصر نمي‌شد؛ بلكه حسيني‌ها به ويژه امامان شيعه نيز پيوسته در معرض آزار عباسيان قرار داشتند. امام جعفر صادق (80-148ق.) زير مراقبت دستگاه خلافت عباسي قرار داشت و عباسيان براي به دام انداختن او توطئه‌هايي را طراحي مي‌كردند.[143] منصور امام صادق(ع) را از مدينه به عراق فراخواند و مدتي او را در كوفه زير نظر گرفت[144] و حتي به كارگزار خود در مدينه دستور داد تا خانه او را به آتش كشد.[145] بسياري از علويان در دوران منصور گرفتار حبس شدند و در زندان‌هاي تاريك و نمناك كوفه و بغداد درگذشتند.[146] پس از منصور، خلفاي عباسي از كشتار و شكنجه و تعقيب علويان دست نكشيدند. در دوران خلافت هادي به سال 169ق. علويان به تنگ آمده از آزار عباسيان، درمدينه قيام كردند. مهم‌ترين رويداد در دوران خلافت هادي، قيام حسين بن علي بن حسن مثلث از نوادگان امام حسن(ع) مشهور به شهيد فخ بود كه در اواخر سال 169ق. در مدينه رخ داد. با قيام حسين بن علي، حاكم مدينه از بيم گريخت و مردم به حمايت از علويان شتافته، درِ زندان‌ها را گشودند و زندانيان را رها ساختند. درگيري‌ها به درون مسجد نبوي نيز كشيده شد و به مسجد بي‌حرمتي گشت.[147] حسين بن علي در مسجدالنبي كه جمعي فراوان براي زيارت قبر رسول خدا در آن گرد آمده بودند، خطبه‌اي خواند و چنين گفت: اي مردمان! من فرزند پيامبر خدا، در حرم پيامبر خدا، در مسجد پيامبر خدا، بر منبر پيامبر خدا، شما را به كتاب خدا و سنت رسول او مي‌خوانم. اگر بدين شيوه عمل نكنم، بيعتي بر گردن‌ شما ندارم.[148] حسين بن علي، دينار خزاعي را به عنوان كارگزار مدينه تعيين نمود[149] و خود از موسم حج بهره برد و براي گسترش نهضت، با علويان ديگر به سوي مكه حركت كرد. وي پيشتر زمينه‌هايي را براي قيام خويش در ميان برخي از مكيان و كوفيان فراهم آورده بود. آنان كه در موسم حج حضور داشتند، به حسين بن علي پيوستند.[150] سپاه وي در منطقه فَخّ در شش ميلي مكه كه نام امروزين آن كوي شهيدان است[151]، در روز ترويه با سپاه عباسي رويارو شد و وي همراه برخي از سادات حسني به شهادت رسيد.[152] هنگام سركوبي اين قيام، دو تن از عموزادگانش كه با وي در برپايي قيام مشاركت داشتند، به ميان كاروان‌هاي حاجيان پناه بردند و خود را از مهلكه دشمن نجات دادند. يكي از آن دو به نام ادريس بن عبدالله به سوي مصر رفت و دولت ادريسيان مغرب را تأسيس نمود. ديگري به نام يحيي بن عبدالله به سوي ايران ره سپرد. با زوال حكومت كوتاه هادي و قدرت يافتن هارون (حك:170-193ق.) برخورد با اين دو تن در دستور كار وي قرار گرفت. به علت دوري مسافت و همچنين قدرت عظيمي كه ادريس بن عبدالله در مغرب كسب كرده بود، هارون توان رويارويي مستقيم با وي را نداشت. بنابراين، او را به دست كسان خود به شكلي مرموز به قتل رساند.[153] يحيي نيز كه به منطقه ديلم پناه برده بود، پس از دريافت امان‌نامه‌اي كه به خط هارون نوشته شده بود و قضات و فقيهان و بزرگان بني‌هاشم نيز بر آن شهادت داده بودند، خويش را تسليم هارون ساخت؛ اما پس از چندي هارون به عهد خود وفا نكرد و با بهانه‌هاي واهي يحيي را به سال 176ق. به شهادت رساند.[154] هارون اهل‌بيت(ع) به ويژه امام كاظم(ع) و پيروان آن‌ها را در تنگنا قرار داد و چندين بار حضرت را به زندان افكند. سرانجام امام در زندان هارون به سال 183ق. به شهادت رسيد.[155]

 

علويان از اختلافات پيش آمده ميان امين و مأمون استفاده نمودند و دست به كوشش‌هايي زدند. از مهم‌ترين اين كوشش‌ها، قيام محمد بن ابراهيم طباطبا، به فرماندهي ابوالسرايا، در كوفه بود. علويان با اين قيام كه در آغاز خلافت مأمون به سال 199ق. رخ داد، همراهي كردند. اين قيام حدود 10 ماه (199-200ق.) به درازا كشيد و مناطقي گسترده را فرا‌گرفت. ابن طباطبا، رهبر اين قيام، به طور ناگهاني درگذشت و ابوالسرايا به جاي وي محمد بن محمد بن زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب(ع) را كه هنوز در سنين كودكي بود، به رهبري برگزيد. ابوالسرايا طي چند لشكركشي عباسيان را در شهرهاي كوفه، مداين و واسط شكست داد و اين شهرها را تصرف كرد. او حسين افطس را امير مكه كرد و وي را به عنوان امير الحاج تعيين نمود[156] و محمد بن سليمان را نيز براي كارگزاري به سوي مدينه فرستاد.[157] علوياني كه بر حجاز و يمن حاكم بودند، پس از مرگ ابوالسرايا به سال 200ق. با محمد بن جعفر صادق معروف به ديباج بيعت كردند. انتصاب خليفه علوي در مكه، قدرت مأمون را تهديد مي‌كرد. از اين رو، مأمون براي رويارويي با او لشكري به فرماندهي عيسي جلودي به مدينه فرستاد. اين لشكر از محمد بن جعفر صادق شكست خورد. در نبردي ديگر در اواخر سال 200ق. محمد بن جعفر صادق اسير شد؛ اما پيروان او تسليم نشدند و حجاز و يمن در تصرف علويان باقي ماند.[158] مأمون در اين دوره، براي خنثا كردن كوشش علويان حجاز و تفرقه افكندن ميان آنان، امام رضا(ع) را به ولايت‌عهدي برگزيد و به سال 200ق. امام را از مدينه به مرو آورد. امام رضا(ع) در موافقتي كه در ذيل عهدنامه نوشت، كوشش مأمون را در جبران ظلم‌هايي كه پيشتر بر علويان رفته بود، ستود.[159] مأمون دستور داد در همه شهرها، در خطبه‌ها، ولايت‌عهدي امام رضا ياد شود. از جمله در مدينه، عبدالجبار بن سعيد مساحقي چنين كرد.[160]

 

مأمون با اين ترفند توفيق يافت تا قيام‌هاي علويان را خاموش كند. سپس به سوي بغداد حركت كرد و به سال 203ق. در طوس امام رضا(ع) را مسموم نمود.[161] البته سياست مأمون اين بود كه حمايت شخصيت‌هاي برجسته علوي را به خود معطوف نمايد. از اين رو، مبالغي به امام جواد(ع) پرداخت و دختر خود ام الفضل را به ازدواج او درآورد.[162] نيز فدك را به محمد بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي بن حسين(ع) و محمد بن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين(ع) تحويل داد.[163]

 

در دوران امامت امام جواد(ع) (202-220ق.) محدوديت‌هايي كه از جانب خلفاي عباسي براي امامان شيعه برقرار شده بود، ادامه يافت. به سال 220ق. امام جواد(ع) از مدينه به بغداد احضار شد.[164] محدوديت‌هايي كه حاكمان عباسي براي وي به كار مي‌بستند، كوشش‌هاي تبليغي او را كاهش مي‌داد. در اين حال، وي از طريق وكلاي خود به اداره امور شيعيان مي‌پرداخت.[165] امام جواد به سال 220ق. در روزگار خلافت معتصم در 25 سالگي به شهادت رسيد.[166] دوران امامت امام هادي(ع) (220-254ق.) كه 33 سال تداوم يافت، هم‌زمان با خلافت شش خليفه عباسي شامل معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز بود. در 12 سال اول دوره امامت امام هادي كه هم‌زمان با خلافت معتصم و واثق بود، شيعيان موقعيتي همانند دوره مأمون داشتند[167] و بر پايه بعضي از گزارش‌ها، طالبي‌ها در دوران واثق كمك‌هايي نيز دريافت مي‌كردند.[168] با خلافت يافتن متوكل كه دوره دوم خلافت عباسي آغاز شد، مشكلاتي گوناگون براي شيعيان پديد آمد. متوكل با جانبداري از اهل سنت، به علي(ع) و اهل بيت او سخت كينه مي‌ورزيد. كارهاي او همچون توهين به علويان با تمسخر امام علي(ع)، ويران كردن مرقد امام حسين(ع) به سال 236ق. و پيشگيري از زيارتِ مرقد مطهر ايشان[169]، تعقيب و بازداشت و دستگيري بعضي از علويان[170]، و بازستاندن فدك از علويان[171] در همين جهت بود. متوكل به سال 233ق. براي زير نظر گرفتن امام هادي(ع) او را از مدينه به عراق احضار كرد.[172] در سامرا به متوكل گزارش رسيد كه امام هادي(ع) با شيعيان خود ارتباط دارد و براي آن‌ها در منزل سلاح ذخيره كرده است. متوكل دستور داد شبانه و ناگهاني به منزل او هجوم برند؛ اما چيزي نيافتند.[173]

 

در دوره خلافت چند ماهه منتصر، وضعيت شيعيان بهتر شد. او دستور منع تعقيب طالبيان و كساني را كه به زيارت مرقد امام حسين(ع) و ديگر قبور آل ابي‌طالب مشرف مي‌شدند، داد. نيز فرمان داد تا اوقاف و املاك غصب شده علويان به آن‌ها بازگردانده شود. فدك را نيز به فرزندان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) واگذار كرد.[174]

 

با خلافت يافتن مستعين به سال 248ق. سركوب علويان ديگر بار آغاز شد. پس از رحلت امام هادي(ع) به سال 254ق. امام حسن عسكري(ع) حدود شش سال (254-260ق.) عهده‌دار امامت شد. سياست محدودسازي امامان از سوي خلفاي عباسي در دوره امامت امام حسن عسكري(ع) ادامه يافت. او ملزم بود كه روزهاي دوشنبه و پنج‌شنبه هر هفته در كاخ خليفه در سامرا حضور يابد.[175] با رحلت امام حسن عسكري(ع) به سال 260ق. دوره غيبت صغري آغاز شد. به علت فشار خلفاي عباسي، امام حسن عسكري(ع) آشكارا جانشين خود را معرفي نكرد و تنها بعضي از خواص و بستگان او موفق به ديدار امام بعد شدند.[176]

 

علويان كه در مركز خلافت عباسي تحت تعقيب قرار داشتند، با دور شدن از مركز در مناطق دورتر دست به تشكيل دولت‌هايي زدند. اين دولت‌ها عبارتند از: ادريسيان (172-363ق.) در مغرب اقصي، علويان طبرستان (250-316ق.) در شمال ايران، بنو رسّي (280-893ق.) در صَعَده يمن، و فاطميان در مصر (297-567ق.).

 

ƒ خلفاي عباسي مصر

 عباسيان مصر، سلسله‌اي از خاندان عباسي بودند كه پس از نابودي خلافت آن‌ها در بغداد، از سال 659 تا 923ق. در مصر به‌ صورت تشريفاتي بر مسند خلافت نشستند. اينان كه 17 تن بودند، زير نظر حكمرانان مملوكي كه براي اثبات مشروعيت خود به همراهي خلفاي عباسي نياز داشتند، به زندگاني خود ادامه دادند و در حكم مستمري‌گيران دربار مماليك بودند و تنها وظايف تشريفاتي را هنگام جلوس سلطان جديد اجرا مي‌كردند. فرايند دور نگاه داشتن خليفه از قدرت سياسي در همه دوران مماليك ادامه داشت. گاه به اندازه‌اي خليفه آلت دست بود كه به آساني بركنار مي‌گشت و ديگري به جاي او گماشته مي‌شد.[177]

 

خلفاي عباسي مصر هيچ‌گونه سازمان يا عامل اقتصادي و نظامي در اختيار نداشتند كه آن‌ها را در اعمال نفوذ ياري دهد.[178] با اين حال، به سبب موقعيت معنوي و ديني، رقباي اميران مملوكي مصر كه سرپرستي حرمين شريفين را عهده‌دار بودند، به شمار مي‌رفتند. آن‌ها كوشيدند تا به طريقي اين مشكل را حل كنند. در نتيجه كوشش آن‌ها، نام خليفه در خطبه مكه همراه سلطان مملوكي ياد مي‌شد.[179] به سال 694ق. حاكم بامرالله، خليفه عباسي مصر، خود به حج رفت[180] و به سال 815ق. مستعين، خليفه عباسي مصر (خلافت: 808-816ق.) براي امير مكه هدايا و خلعت‌هايي فرستاد. از اين رو، در اين سال به نام وي در مكه خطبه خوانده شد.[181]

 

روابط خلفا و حكمرانان مملوكي نشيب و فراز‌هاي فراوان داشت و معمولاً خلفا در محدوديت به سر مي‌بردند؛ زيرا حكمرانان پس از كسب مشروعيت براي حكومت خود، ديگر به حضور خليفه احساس نياز نمي‌كردند. هنگامي كه روابط نيكو ميان آن‌ها برقرار بود، نام خليفه همراه سلطان در خطبه‌ها برده مي‌شد.[182] خليفه معمولاً در مراسم رسمي و دولتي شركت مي‌كرد[183] و هنگام نبرد، مردم را به ياري سلطان فرا‌مي‌خواند.[184] هنگامي كه مناسبات ميان سلطان و خليفه به سردي مي‌گراييد، سلطان نخست روابط ميان خليفه و مردم را قطع مي‌كرد[185] و با وخيم‌تر شدن اوضاع، او را به زندان مي‌انداخت[186] يا تبعيد مي‌كرد.[187] خلافت عباسيان مصر به سال 923ق. با حمله سلطان سليم عثماني به مصر پايان يافت.

 

خلفاي عباسي (132-656ق.)

1  
ابوالعباس سفاح (132-136ق.)
2  
ابوجعفر منصور (136-158ق.)
3  
محمد مهدي (158-169ق.)
4  
موسي هادي (169-170ق.)
5  
هارون الرشيد (170-193ق.)
6  
محمد امين (193-198ق.)
7  
عبدالله مأمون (198-218ق.)
8  
محمد معتصم (218-227ق.)
9  
هارون واثق (227-232ق.)
10  
جعفر متوكل (232-247ق.)
11  
محمد منتصر (247-248ق.)
12  
احمد مستعين (248-252ق.)
13  
محمد معتز (252-255ق.)
14  
محمد مهتدي (255-256ق.)
15  
احمد معتمد (256-279ق.)
16  
احمد معتضد (279-289ق.)
17  
ابومحمد مكتفي (289-295ق.)
18  
جعفر مقتدر (295-320ق.)
19  
محمد قاهر (320-322ق.)
20  
احمد راضي (322-329ق.)
21  
جعفر متقي (329-333ق.)
22  
عبدالله مستكفي (333-334ق.)
23  
فضل مطيع (334-363ق.)
24  
عبدالكريم طائع (363-381ق.)
25  
احمد قادر (381-422ق.)
26  
عبدالله قائم (422-467ق.)
27  
محمد مقتدي (467-487ق.)
28  
احمد مستظهر (487-512ق.)
29  
فضل مسترشد (512-529ق.)
30  
منصور راشد (529-530ق.)
31  
محمد مقتفي (530-555ق.)
32  
يوسف مستنجد (555-566ق.)
33  
حسن مستضيء (566-575ق.)
34  
احمد ناصر (575-622ق.)
35  
محمد ظاهر (622-623ق.)
36  
منصور مستنصر (623-640ق.)
37  
عبدالله مستعصم (640-656ق.)

 

 

خلفاي عباسي مصر (656-923ق.)

1  
احمد مستنصر بالله (659-701ق.)
2  
احمد حاكم بامرالله (701-740ق.)
3  
سليمان مستكفي بالله (740-742ق.)
4  
ابراهيم واثق بالله (742-749ق.)
5  
احمد حاكم بامر الله (749-762ق.)
6  
ابوبكر معتضد بامر الله (762-779ق.)
7  
احمد متوكّل علي‌الله (3بار: 779-788ق.)
8  
زكريا معتصم بامر الله (779-785ق.)
9  
عمر واثق بالله (788-791ق.)
10  
عباس مستعين بالله (808-815ق.)
11  
داود معتضد بالله (815-854ق.)
12  
المستكفي بالله ابن المتوكّل (854-859ق.)
13  
حمزه قائم بامر الله (859-884ق.)
14  
يوسف مستنجد بالله (884-903ق.)
15  
عبدالعزيز متوكّل علي الله (903-922ق.)
16  
المتمسّك بالله (922-923ق.)
17  
يعقوب بن متمسّك (923ق.)

 

 

 

منابع

آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، قم، مشعر، 1386ش؛ اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ اثارة الترغيب: محمد بن اسحق الخوارزمي (م.827ق.)، به كوشش الذهبي، مكه، مكتبة نزار مصطفي الباز، 1418ق؛ اثبات الهداة: الحر العاملي (م.1104ق.)، به كوشش الاعلمي، بيروت، الاعلمي، 1425ق؛ احسن التقاسيم: المقدسي البشاري (م.380ق.)، قاهره، مكتبة مدبولي، 1411ق؛ اخبار الدول: احمد القرماني (م.1019ق.)، به كوشش احمد حطيط و فهمي سعد، بيروت، عالم الكتب، 1412ق؛ اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اخبار مكه: الفاكهي (م.279ق.)، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ الارج المسكي في التاريخ المكي: علي عبدالقادر الطبري (م.1070ق.)، به كوشش الجمال، مكه، المكتبة التجاريه، 1416ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ الاصيلي في انساب الطالبيين: محمد ابن الطقطقي (م.709ق.)، به كوشش رجايي، قم، مكتبة النجفي، 1433ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهم‌السلام، 1417ق؛ الاعلام باعلام بيت الله الحرام: محمد بن احمد النهروالي (م.990ق.)، به كوشش هشام عبدالعزيز، مكه، المكتبة التجاريه، 1416ق؛ امارة الحج في العهد العباسي: سليمان صالح كمال، مكه، جامعة ام القري، 1426ق؛ الامصار ذوات الآثار: الذهبي (م.748ق.)، بيروت، دار البشائر، 1406ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ بدائع الزهور: محمد بن أياس (م.930ق.)، به كوشش محمد مصطفي، قاهره، الهيئة المصريه، 1402ق؛ البلدان: يعقوبي (م.292ق.)، به كوشش الصناوي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله المرجاني (م.699ق.)، به كوشش محمد عبدالوهاب، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 2002م؛ تاريخ ابن الفرات: محمد ابن الفرات (م.807ق.)، بيروت، المؤيد، 1936م؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام (فصلنامه): قم، دانشگاه باقر العلوم؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ امراء المدينه: عارف عبدالغني، دمشق، دار كنان؛ تاريخ حرم ائمه بقيع: محمد صادق نجمي، تهران، مشعر، 1386ش؛ التاريخ الشامل للمدينة المنوره: عبدالباسط بدر، مدينه، 1414ق؛ التاريخ القويم: محمد طاهر الكردي، به كوشش ابن دهيش، بيروت، دار خضر، 1420ق؛ تاريخ الموصل: يزيد بن محمد الازدي (م.334ق.)، به كوشش احمد عبدالله، بيروت، دار الكتب العلميه، 1427ق؛ تاريخ حوادث الزمان و ابنائه: محمد بن يوسف الجزري (م.711ق.)، به كوشش تدمري، بيروت، ابناء الشريف الانصاري، 1419ق؛ تاريخ خليفه: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ مكة المشرفه: محمد ابن الضياء (م.854ق.)، به كوشش العدوي، مكه، المكتبة التجارية مصطفي احمد الباز، 1416ق؛ تاريخ مكه: احمد السباعي (م.1404ق.)، نادي مكة الثقافي، 1404ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تحصيل المرام: محمد بن احمد الصباغ (م.1321ق.)، به كوشش ابن دهيش، 1424ق؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ الجامع اللطيف: محمد ابن ظهيره (م.986ق.)، به كوشش علي عمر، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1423ق؛ الحياة السياسية للامام الرضا عليه‌السلام: جعفر مرتضي العاملي، قم، جامعة المدرسين، 1403ق؛ الدرة الثمينة في اخبار المدينه: محمد ابن النجار (م.643ق.)، به كوشش صلاح الدين، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1427ق؛ درر العقود الفريده: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش عدنان درويش، دمشق، وزارة الثقافه، 1995م؛ دولت عباسيان: محمد تسهيل، ترجمه: جودكي، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385ش؛ رحلة ابن جبير: محمد بن احمد (م.614ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1986م؛ رقابت عباسيان و فاطميان در سيادت بر حرمين شريفين: سليمان الخرابشه، ترجمه: جعفريان، قم، مشعر، 1385ش؛ الزهور المقتطفه: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش الذهبي، الرياض، مكتبة نزار، 1418ق؛ سازمان وكالت: محمد رضا جباري، قم، مؤسسه امام خميني قدس سره، 1382ش؛ سفرنامه حجاز: محمد لبيب البتنوني، ترجمه: انصاري، تهران، مشعر، 1381ش؛ السنا الباهر بتكميل النور السافر: محمد الشلي (م.1093ق.)، يمن، الارشاد، 1425ق؛ صبح الاعشي: احمد القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م؛ طبقات ناصري: منهاج سراج (م. قرن7ق.)، به كوشش حبيبي، تهران، دنياي كتاب، 1363ش؛ العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق؛ الغيبه: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش طهراني و ناصح، قم، المعارف الاسلاميه، 1411ق؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ كعبه و جامه آن از آغاز تا كنون: محمد الدقن، ترجمه: انصاري، تهران، مشعر، 1384ش؛ الكافي: الكليني (م.329ق.)، به كوشش غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف الغمه: علي بن عيسي الاربلي (م.693ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1405ق؛ مآثر الاناقة في معالم الخلافه: احمد بن القلقشندي (م.821ق.)، به كوشش عبدالستار، كويت، مطبعة حكومة الكويت، 1985م؛ مدينه‌شناسي: سيد محمد باقر نجفي، تهران، شركت قلم، 1364ش؛ مرآة الحرمين: ابراهيم رفعت پاشا (م.1353ق.)، قم، المطبعة العلميه، 1344ق؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ مسالك الابصار: احمد العمري (م.749ق.)، به كوشش شاذلي و ديگران، ابوظبي، المجمع الثقافي، 1423ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معالم المدينة بين العمارة و التاريخ: عبدالعزيز كعكي، به كوشش كردي، جده، شركة السعوديه، 1419ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفه؛ مقالات و بررسي‌ها: تهران، 1368ش؛ مناقب آل ابي‌طالب: ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش البقاعي، بيروت، دار الاضواء، 1412ق؛ منائح الكرم: علي بن تاج الدين السنجاري (م.1125ق.)، به كوشش المصري، مكه، جامعة ام القري، 1419ق؛ المواعظ و الاعتبار: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش خليل المنصور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ موسوعة مرآة الحرمين الشريفين: ايوب صبري پاشا (م.1290ق.)، قاهره، دار الآفاق العربيه، 1424ق؛ موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛ نامه تاريخ‌پژوهان (فصلنامه): انجمن تاريخ‌پژوهان؛ النجوم الزاهره: يوسف بن تغري بردي (م.874ق.)، قاهره، به كوشش شلتوت و ديگران، وزارة الثقافة و الارشاد القومي، 1392ق؛ نهاية الارب: احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش السامرائي، مؤسسة الفرقان، 1422ق؛ الهداية الكبري: حسين بن حمدان الخصيبي (م.334ق.)، بيروت، البلاغ، 1411ق.

 

منصور داداش‌نژاد


[1]. دولت عباسيان، ص27 به بعد.

[2]. التحفة اللطيفه، ج1، ص53؛ التاريخ القويم، ج4، ص463.

[3]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص434.

[4]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص225.

[5]. نك: سفرنامه حجاز، ص265؛ كعبه و جامه آن، ص97.

[6]. تحصيل المرام، ج1، ص146 به بعد.

[7]. العقد الثمين، ج5، ص166؛ منائح الكرم، ج1، ص403.

[8]. التاريخ القويم، ج4، ص440-445.

[9]. آثار اسلامي، ص54-55؛ امارة الحج في العهد العباسي، ص38.

[10]. البداية و النهايه، ج12، ص98-99، 101، 106.

[11]. اتحاف الوري، ج2، ص404-411.

[12]. امارة الحج في العصر العباسي، ص254 به بعد.

[13]. تاريخ طبري، ج9، ص196-208؛ اتحاف الوري، ج2، ص370.

[14]. امارة الحج في العصر العباسي، ص43، 172 به بعد.

[15]. تاريخ طبري، ج7، ص465؛ الكامل، ج5، ص454.

[16]. تاريخ طبري، ج7، ص458، 465.

[17]. تاريخ طبري، ج7، ص459.

[18]. تاريخ طبري، ج7، ص469-470.

[19]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص72؛ اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص162؛ التاريخ القويم، ج4، ص440-441.

[20]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص75.

[21]. تاريخ مكة المشرفه، ج1، ص181؛ ج2، ص77؛ تحصيل المرام، ج1، ص525؛ امارة الحج في العصر العباسي، ص122، 323.

[22]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص369.

[23]. تاريخ طبري، ج7، ص574-575.

[24]. الكامل، ج6، ص28.

[25]. العقد الثمين، ج1، ص25.

[26]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص74.

[27]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص79؛ التاريخ القويم، ج4، ص463.

[28]. المواعظ و الاعتبار، ج1، ص335.

[29]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص263.

[30]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص174.

[31]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص174؛ تحصيل المرام، ج1، ص345.

[32]. العقد الثمين، ج1، ص250.

[33]. الكامل، ج6، ص49.

[34]. الكامل، ج6، ص55.

[35]. اتحاف الوري، ج2، ص217.

[36]. الدرة الثمينه، ص117.

[37]. اتحاف الوري، ج2، ص222.

[38]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص225، 231-234.

[39]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص206؛ العقد الثمين، ج1، ص27.

[40]. العقد الثمين، ج1، ص338؛ اتحاف الوري، ج2، ص226-227، 230-231، 234-245؛ التاريخ القويم، ج3، ص513.

[41]. اتحاف الوري، ج2، ص230، 246.

[42]. اتحاف الوري، ج2، ص248.

[43]. تجارب الامم، ج4، ص113؛ التنبيه و الاشراف، ص302.

[44]. المعارف، ص387.

[45]. اتحاف الوري، ج2، ص272.

[46]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص170.

[47]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص254-257؛ اثارة الترغيب، ج1، ص225.

[48]. اخبار مكه، فاكهي، ج5، ص233.

[49]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص256.

[50]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص171-270.

[51]. اتحاف الوري، ج2، ص283.

[52]. اتحاف الوري، ج2، ص286.

[53]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص287؛ اخبار مكه، فاكهي، ج4، ص324.

[54]. اتحاف الوري، ج2، ص289.

[55]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص77؛ اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص101.

[56]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص288.

[57]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص75؛ اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص102؛ تحصيل المرام، ج1، ص300.

[58]. فتوح البلدان، ص60؛ معجم البلدان، ج2، ص422.

[59]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص94.

[60]. اخبار مكه، ازرقي، ج1، ص287؛ اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص69.

[61]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص100.

[62]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص483؛ الكامل، ج7، ص31.

[63]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص36؛ تاريخ مكة المشرفه، ج1، ص130-131؛ تحصيل المرام، ج1، ص228.

[64]. اتحاف الوري، ج2، ص314، 322.

[65]. اتحاف الوري، ج2، ص326.

[66]. الاعلام باعلام بيت الله الحرام، ص169؛ تحصيل المرام، ج1، ص348.

[67]. اتحاف الوري، ج2، ص334.

[68]. اتحاف الوري، ج2، ص339.

[69]. اخبار مكه، فاكهي، ج2، ص176.

[70]. اتحاف الوري، ج2، ص248-352.

[71]. العقد الثمين، ج1، ص251؛ الاعلام باعلام بيت الله الحرام، ص178؛ تحصيل المرام، ج1، ص349.

[72]. اتحاف الوري، ج2، ص352.

[73]. الاعلام باعلام بيت الله الحرام، ص88؛ تحصيل المرام، ج1، ص147.

[74]. اتحاف الوري، ج2، ص366.

[75]. العقد الثمين، ج1، ص287.

[76]. تاريخ الموصل، ج2، ص213؛ تجارب الامم، ج5، ص206؛ اتحاف الوري، ج2، ص370.

[77]. اتحاف الوري، ج2، ص544.

[78]. الدرة الثمينه، ص121-122.

[79]. اتحاف الوري، ج3، ص14.

[80]. العقد الثمين، ج1، ص219؛ تحصيل المرام، ج1، ص121.

[81]. العقد الثمين، ج1، ص277؛ تحصيل المرام، ج1، ص233.

[82]. العقد الثمين، ج6، ص214؛ تحصيل المرام، ج1، ص234.

[83]. موسوعة مرآة الحرمين، ج2، ص568؛ معالم المدينه، ج3، ص146.

[84]. التاريخ الشامل، ج2، ص63.

[85]. التاريخ الشامل، ج2، ص65.

[86]. وفاء الوفاء، ج2، ص269.

[87]. وفاء الوفاء، ج3، ص100؛ تاريخ حرم ائمه بقيع، ص93.

[88]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص139؛ التاريخ الشامل، ج2، ص118-119، 130-134.

[89]. العقد الثمين، ج6، ص398-399.

[90]. اتحاف الوري، ج2، ص225.

[91]. التاريخ القويم، ج2، ص83.

[92]. اخبار مكه، ازرقي، ج2، ص198؛ الجامع اللطيف، ص285.

[93]. تاريخ مكة المشرفه، ج1، ص277؛ ج2، ص178؛ بهجة النفوس، ج1، ص504.

[94]. مرآة الحرمين، ج1، ص476؛ التاريخ القويم، ج1، ص244؛ مدينه‌شناسي، ج1، ص83.

[95]. نك: تاريخ اسلام، ش19، ص5-44، «حيات سياسي و اجتماعي زبيده خاتون».

[96]. اتحاف الوري، ج2، ص248-249؛ الارج المسكي، ص83؛ تحصيل المرام، ج2، ص610.

[97]. الارج المسكي، ص83.

[98]. تحصيل المرام، ج2، ص612؛ التاريخ القويم، ج5، ص354.

[99]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص429.

[100]. رحلة ابن جبير، ص165.

[101]. اتحاف الوري، ج2، ص303.

[102]. العقد الثمين، ج1، ص286-287.

[103]. اتحاف الوري، ج2، ص368.

[104]. اتحاف الوري، ج2، ص373.

[105]. نك: اتحاف الوري، ج2، ص370-387.

[106]. مسالك الابصار، ج24، ص42.

[107]. نك: نامه تاريخ‌پژوهان، ش3، ص103-117، «مكه آوردگاه رقابت امراي ايراني و مصري».

[108]. رقابت عباسيان و فاطميان، ص90.

[109]. تاريخ طبري، ج9، ص258؛ طبقات ناصري، ج1، ص195.

[110]. النجوم الزاهره، ج3، ص8.

[111]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص508-509.

[112]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص509.

[113]. الامصار، ص11-12.

[114]. البلدان، ص143؛ العقد الثمين، ج2، ص180؛ النجوم الزاهره، ج3، ص40؛ نك: تاريخ امراء المدينه، ص195.

[115]. تاريخ طبري، ج9، ص599.

[116]. تاريخ طبري، ج9، ص652-654؛ تاريخ الموصل، ج2، ص113؛ اتحاف الوري، ج2، ص344.

[117]. الكامل، ج8، ص506؛ اتحاف الوري، ج2، ص398.

[118]. الكامل، ج8، ص509.

[119]. نك: رقابت عباسيان و فاطميان، ص14 به بعد.

[120]. الكامل، ج8، ص612؛ اتحاف الوري، ج2، ص630.

[121]. البداية و النهايه، ج11، ص277؛ اتحاف الوري، ج2، ص410، 631.

[122]. اتحاف الوري، ج2، ص410، 415-417.

[123]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص130.

[124]. نهاية الارب، ج26، ص218.

[125]. البداية و النهايه، ج12، ص90-99؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص130، 133-134.

[126]. اتحاف الوري، ج2، ص472.

[127]. الكامل، ج10، ص61.

[128]. اتحاف الوري، ج2، ص472، 473.

[129]. اتحاف الوري، ج2، ص475.

[130]. اتحاف الوري، ج2، ص477؛ تاريخ الاسلام، ج31، ص29.

[131]. الكامل، ج10، ص158؛ نهاية الارب، ج23، ص249.

[132]. اتحاف الوري، ج2، ص485.

[133]. صبح الاعشي، ج4، ص275.

[134]. الاصيلي، ص205؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص134.

[135]. اتحاف الوري، ج2، ص478.

[136]. الكامل، ج11، ص65؛ نهاية الارب، ج23، ص284.

[137]. الحياة السياسيه، ص134-135.

[138]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص360؛ انساب الاشراف، ج3، ص308-309.

[139]. تاريخ خليفه، ص276؛ تاريخ طبري، ج7، ص552-553؛ البدء و التاريخ، ج6، ص84-85.

[140]. تاريخ طبري، ج7، ص573-575.

[141]. البداية و النهايه، ج10، ص89.

[142]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص377؛ البداية و النهايه، ج10، ص91.

[143]. بحار الانوار، ج47، ص74.

[144]. اثبات الهداة، ج4، ص198.

[145]. المناقب، ج4، ص257.

[146]. مروج الذهب، ج3، ص299؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص238.

[147]. التاريخ الشامل، ج2، ص76.

[148]. مقاتل الطالبيين، ص448.

[149]. مقاتل الطالبيين، ص449.

[150]. تاريخ طبري، ج8، ص194-195.

[151]. تاريخ مكه، ص140؛ المعالم الاثيره، ص215.

[152]. تاريخ طبري، ج8، ص193.

[153]. احسن التقاسيم، ص244.

[154]. تاريخ طبري، ج8، ص243.

[155]. الارشاد، ج2، ص240.

[156]. الكامل، ج6، ص305.

[157]. التاريخ الشامل، ج2، ص90.

[158]. الكامل، ج6، ص311؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص305-306؛ تاريخ الاسلام، ج13، ص76، 79؛ ج14، ص347-348.

[159]. كشف الغمه، ج2، ص277.

[160]. مقاتل الطالبيين، ص564-565؛ الارشاد، ج2، ص262.

[161]. عيون اخبار الرضا، ج2، ص236-237.

[162]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص454.

[163]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص469.

[164]. الارشاد، ج2، ص289؛ المناقب، ج4، ص384.

[165]. سازمان وكالت، ج1، ص73.

[166]. الكافي، ج1، ص492؛ الارشاد، ج2، ص295؛ بحار الانوار، ج50، ص3.

[167]. اعلام الوري، ج2، ص107-110؛ كشف الغمه، ج3، ص190.

[168]. مقاتل الطالبيين، ص476.

[169]. تاريخ طبري، ج9، ص185؛ الكامل، ج7، ص56؛ مقاتل الطالبيين، ص477-479.

[170]. تاريخ طبري، ج9، ص266.

[171]. بحار الانوار، ج29، ص210.

[172]. بحار الانوار، ج50، ص209.

[173]. مروج الذهب، ج4، ص11؛ البداية و النهايه، ج11، ص15.

[174]. مروج الذهب، ج4، ص51؛ تاريخ الاسلام، ج18، ص418.

[175]. الغيبه، ص215.

[176]. الغيبه، ص233؛ الهداية الكبري، ص345.

[177]. اخبار الدول، ج2، ص211-213.

[178]. السنا الباهر، ص365.

[179]. اتحاف الوري، ج3، ص497؛ مقالات و بررسي‌ها، ش66، ص240 به بعد، «خلافت عباسيان در مصر».

[180]. درر العقود الفريده، ج2، ص209.

[181]. اتحاف الوري، ج3، ص497؛ الزهور المقتطفه، ص211- 212.

[182]. مآثر الاناقه، ج2، ص241-244.

[183]. تاريخ ابن الفرات، ج9، ص81، 295.

[184]. البداية و النهايه، ج13، ص327؛ تاريخ حوادث الزمان، ج1، ص101.

[185]. البداية و النهايه، ج14، ص176.

[186]. بدائع الزهور، ج1، ص211.

[187]. بدائع الزهور، ج1، ص212.