بنی‌عبدمناف

 تیره‏ای مشهور از قریش، از صاحبان مناصب مکه   بنی‌عبدمناف فرزندان مُغَیره معروف به عَبدمَناف[1] (جد سوم پیامبر) بن قُصَیّ بن کلاب هستند. عمرو (هاشم)، عبدشمس، مطّلب، نوفل[2]، ابوعمرو، ابوعبید[3]، تماضر، حنه، قلابه، بره، ریطه و هاله

 تيره‏اي مشهور از قريش، از صاحبان مناصب مكه

 

بني‌عبدمناف فرزندان مُغَيره معروف به عَبدمَناف[1] (جد سوم پيامبر) بن قُصَيّ بن كلاب هستند. عمرو (هاشم)، عبدشمس، مطّلب، نوفل[2]، ابوعمرو، ابوعبيد[3]، تماضر، حنه، قلابه، بره، ريطه و هاله پسران و دختران عبد مناف هستند.[4] اينان و تبارشان به بني‌عبدمناف شهرت دارند؛ بني‌هاشم بن عبدمناف و بني‌امية بن عبدشمس بن عبدمناف از شاخه‏هاي مشهور بني‌عبدمناف و قريش هستند. از ديگر تيره‌ها و زيرمجموعه‌هاي بني‌عبدمناف مي‌توان به بني‌مطلب[5] و بني‌نوفل بن عبدمناف اشاره كرد. بني‌مطلب در رويدادهاي عصر جاهلي و اسلام همراه بني‌هاشم و بني‌نوفل در برابر بني‌اميه بودند.[6]

 

بني‌عبد‌مناف از اشراف قريش و از ساكنان پيرامون بيت‏الله الحرام بودند. از اين رو، همانند ديگر تيره‌هاي قريش به قريش بطائح مشهورند.[7] در برابر، آن دسته از قريش كه در حاشيه شهر مكه استقرار يافتند، قريش ظواهر خوانده شدند.[8]

 

از مهم‏ترين رويدادهاي مربوط به بني‌عبدمناف در دوران جاهلي، ستيز آنان با بني‌عبدالدار بن قصي درباره عهده‏داري مناصب حجابت (پرده‏داري كعبه)، سقايت (آب‌رساني به حاجيان)، رفادت (پذيرايي از زائران)، سرپرستي دار الندوه (مجلس مشورتي بزرگان قريش)، لواء (پرچم‌داري) و قيادت (فرماندهي جنگي)[9] بود. قُصَي بن كلاب*، پدر عبدمناف، از آن پس كه مكه را از دست قبيله خزاعه بيرون ساخت[10]، مناصب ياد شده را پديد آورد.[11] او پيش از رحلتش آن‌ها را ميان فرزندانش به اين‌گونه بخش كرد كه سقايت و رفادت از آنِ عبدمناف و بقيه از آنِ عبدالدار باشد.[12] در گزارشي ديگر، قصي همه مناصب پيش گفته را به عبدالدار سپرد؛ چرا كه او از برادرانش بزرگ‏تر بود.[13] نيز شايد مي‌خواست جايگاه وي را كه از حيث شرافت و بزرگي به پايه برادرانش نمي‏رسيد، ارتقا بخشد.[14] از اين‌ رو، به رغم پايبندي پسران قصي به وصيت پدرشان، فرزندان آن‌ها به تدريج بر سر تصاحب مناصب ياد شده در برابر يكديگر قرار گرفتند. شايد به سبب فزوني بني‌عبدمناف بر بني‌عبد الدار، آن‌ها خود را براي عهده‏داري مناصب ياد شده شايسته‏تر مي‌دانستند.[15] پس از آن، 10 تيره مشهور قريش به دو دسته تقسيم شدند. از اين ميان، بني‌اسد بن عبدالعزي، بني‌زهرة بن كلاب، بني‌تيم بن مرّه، و بني‌حارث بن فهر با بني‌عبدمناف همراه شده، به عبدشمس پسر بزرگ عبدمناف پيوستند.[16] برخي فرزند بزرگ عبدمناف را هاشم و برخي عبدشمس دانسته‏اند.[17]

 

شماري از گزارش‌ها از انتقال رياست مكه به عبدمناف پس از وفات قصي گزارش مي‌دهند.[18] آن‌ها ظرفي پر از عطر را نزد كعبه نهاده، با فروبردن دستانشان در آن عهد بستند. سپس براي تأييد اين پيمان، دستان عطرآلود خود را به ديوار خانه خدا كشيدند. از اين رو، اين پيمان به «مطيبين» شهرت يافت.[19] اين رويداد در بيشتر منابع بازتاب يافته و از مهم‏ترين رخدادهاي آستانه ظهور اسلام است؛ در برابر، بني‌عبدالدار نيز همراه چهار تيره ديگر قريش شامل بني‌مخزوم، بني‌عدي، بني‌سهم و بني‌جُمَح با فروبردن دستانشان در ظرفي پر از خون، موجب پديد آمدن پيمان «اَحلاف» يا «لعقة الدم» شدند.[20] سرانجام ستيزه‌جويي آن‌ها با ميانجيگري برخي از بزرگان قريش به صلح انجاميد و سازش به سود بني‌عبدمناف پايان يافت؛ بدين‏گونه كه دار الندوه به طور مشترك به دست هر دو تيره اداره شود و سقايت و رفادت و قيادت از آن بني‌عبدمناف و حجابت و لواء نيز متعلق به بني‌عبدالدار باشد.[21] پس از درگذشت عبدمناف، مناصب متعلق به او ميان بني‌هاشم و بني‌اميه تقسيم شد[22]؛ چنان‌كه عبدشمس منصب قيادت را بر عهده داشت[23] و پس از او اين منصب در اختيار حرب بن اميه بود. همو در نبرد فجار، سپاه قريش را فرماندهي مي‌كرد.[24]

 

در رقابت ميان تيره‌هاي ساكن در مكه، تفاخر بني‌عبدمناف و بني‌سهم، از تيره‌هاي مشهور قريش، در دوره‏اي به اوج رسيد؛ تا جايي كه اين دو تيره در شمارش افراد خود، پس از آن كه شمار زندگان بني‌عبدمناف افزون‏تر از بني‌سهم شد، به سراغ مردگان خويش رفتند و در شمارش آنان، فزوني از آن بني‌سهم شد.[25] بر پايه گزارش مقاتل و كلبي، سوره تكاثر: (حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ) (تكاثر/102، 2) درباره اين دو شاخه از قريش نازل شده است.[26]

 

افزون بر عهده‏داري برخي از مناصب كعبه، تأسيس و راه‏اندازي شبكه تجارت با محوريت مكه، در شمار افتخارات بني‌عبدمناف به شمار مي‌آيد. فرزندان عبدمناف با انعقاد توافق‌نامه‏هاي تجاري با كانون‌هاي تجاري در پيرامون جزيرة العرب، همچون شام و عراق، و نيز بستن پيمان‌هايي با قبايل ساكن در مسير كاروان‌هاي تجاري، زمينه تجارت آزاد را فراهم كردند. هاشم در دوران رياستش بر مكه، با پايه‌گذاري دو سفر زمستاني و تابستاني، تجارت را گسترش داد. خود او با شاميان[27] و برادرش عبدشمس با حبشه پيمان بست.[28] برخي منابع تجارت او را به عراق و ايران گزارش كرده‏اند.[29] مطّلب با يمني‌ها[30] و نوفل با عراقيان پيمان تجارت بستند.[31] از اين رو، ديگر قريشيان بني‌عبدمناف را «مجيرين» (اجير گيرندگان) ناميدند؛ چنان ‏كه مقصود از «ايلاف»* در سوره قريش نيز همانان دانسته شده است كه سفرهاي تجاري به ديگر سرزمين‌ها در سايه پيمان‌هاي آنان صورت مي‏گرفت[32]: (لِايلَافِ قُرَيْشٍ * إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ) (قريش/106، 1-4). واژه‌پژوهان ايلاف را به معناي پيمان‌هايي دانسته‌اند كه بازرگانان براي تأمين تجارت مي‏بندند و صاحبان ايلاف چهارگانه (شام، يمن، فارس و حبشه) را فرزندان عبدمناف دانسته‏اند.[33] ابن اثير با بيان معناي ياد شده براي ايلاف، هاشم، جد دوم رسول خدا(ص)، را نخستين كسي دانسته است كه براي قريش ايلاف گرفت.[34] از اين گزارش، توانگري و تاجرپيشگي برخي از بني‌عبدمناف بدست مي‌آيد؛ بني‌عبدمناف همراه بني‌زهره، بازسازي ديوار طرف در خانه خدا يا ديوار ميان دو ركن اسود و حِجْر (وجه البيت) را طبق قرعه بر عهده گرفت.[35] هنگام اين رويداد را در 35 سالگي پيامبر، پنج سال پيش از بعثت دانسته‌اند.

 

ƒ بني‌عبدمناف در دوران پيامبر(ص)

بني‌عبدمناف در سال‌هاي نخست دعوت پيامبر(ص) كوشش كردند از حيثيت و شرف شاخه‏هاي خود دفاع و از تنش قبايل ديگر با پيامبر پيشگيري كنند. اما با گسترش دعوت وي، آن‌ها به دو دسته حامي و مخالف تقسيم شدند. بني‌هاشم، به جز ابولهب[36] و نيز بني‌مطلب بن عبد مناف، به رغم اين كه همگي آن‌ها هنوز مسلمان نشده بودند، به هواداري از رسول خدا پرداختند[37]؛ چنان كه در دوران محاصره اقتصادي، فرزندان مطّلب همراه بني‌هاشم در شعب ابي‌طالب حضور داشتند.[38] همچنين برخي از بني‌مطلب، در دوران مدني، يار و مددكار پيامبر(ص) بودند. عبيده، طفيل، حُصَيْن و مِسْطَح از تبار مطّلب در غزوه بدر در ركاب رسول خدا حضور داشتند.[39]

 

در برابر، بني‌نوفل و بني‌عبد شمس بن عبدمناف رو در روي او قرار گرفتند و حضور آن‌ها به ويژه تبار عبدشمس، مانند بني‌اميه و بني‌ربيعة بن عبد شمس، در كوشش‌ بر ضد پيامبر(ص) همراه ديگر مشركان، مشهود است. با توجه به ساختار قبيله‏اي مكه، اعتراض‌ها و فشارهاي ديگر تيره‏هاي قريش درباره آيين پيامبر(ص) بر خاندان بني‌هاشم از بني‌عبدمناف وارد مي‏شد. از اين رو، سران آن‌ها نيز بر رسول خدا فشار مي‏آوردند؛ چنان كه برخي از اشراف بني‌عبدمناف نزد ابوطالب عموي رسول خدا رفتند و از وي خواستند به او پيشنهاد كند تا افراد تهيدستي را كه از بردگان اشراف بوده و به پيامبر(ص) گرويده‏اند، از پيرامون خود طرد كند تا شايد اين اشراف به او ايمان بياورند. با نزول آيه (وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِـيِّ...) (انعام/6، 52) خداوند به پيامبر هشدار داد كه آن‌ها را از خود دور نسازد.[40]

 

چون پيامبر(ص) از تيره بني‌عبدمناف بود، برخي از سرشناسان تيره‏هاي ديگر قريش چون ابوجهل مخزومي به سبب حسادت و رقابت، پيامبري او را براي همه قبايل به رسميت نمي‏شناختند. از اين رو، به استهزا مي‏گفتند: محمد(ص) پيامبر بني‌عبدمناف است. برخي مفسران ذيل آيه 36 انبياء/21: (وَ إِذا رَآكَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً...) به اين ريشخندها اشاره كرده‌اند.[41]

 

ريشه حسادت سركردگان قريش بر بني‌عبدمناف اين بود كه آن‌ها نبوت را كه امري الهي بود، از دريچه تنگ قبيله‏اي مي‏نگريستند. از اين رو، برخي از ايشان مانند ابوجهل با اين باور كه بني‌مخزوم و فرزندان عبدمناف بر سر شرف و بزرگي به رقابت برخاسته و همچون دو اسب مسابقه دوش به دوش هم پيش رفته‌اند، ايمان به رسول خدا را مشروط به نزول وحي بر يكي از افراد قبيله خود كرد.[42] خداوند پس از ياد‌آوري سخنان مشركان، يادآوري كرد كه خدا داناتر است كه نبوت را كجا قرار دهد: (وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتي مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللهِ اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...) (انعام/6، 124)[43]

 

بر پايه گزارشي، مشركان بني‌عبدمناف، مسلمانان را از طواف خانه خدا بازمي‌داشتند. از اين رو، پيامبر(ص) به عبدمناف يادآوري كرد كه طواف كنندگان و نمازگزاران را كنار خانه خدا از طواف و نماز منع نكنند. برخي مفسران آيه (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ) (حجّ/22، 29) را در اين زمينه دانسته‌اند.[44] در ديگر جبهه‌گيري‌هاي قريش بر ضد پيامبر، نام برخي از عبدمنافي‌ها ميان امضاكنندگان پيمان محاصره اقتصادي بر ضد بني‌هاشم،[45] و توطئه قتل رسول خدا(ص) در دار الندوه[46] ديده مي‌شود؛ در عصر مدني نيز برخي از آن‌ها مانند عتبه و شيبه پسران ربيعة بن عبدشمس و حارث بن عامر بن نوفل، به عنوان مطعمين (اطعام كنندگان سپاه قريش) در غزوه بدر[47] و ديگر نبردها بر ضد مسلمانان حضور داشتند. بيشتر بني‌عبدمناف تا فتح مكه (8ق.) همانند ديگر قريش به پيامبر(ص) ايمان نياوردند. در دوره‌هاي بعد، بني‌عبدمناف با توجه به فزوني جمعيت و پديد آمدن تيره‌هاي گوناگون با هويت‌هايي ديگر شناخته شدند و خاندان‌هاي مهم بر آمده از آنان همچون علويان و بني‌اميه و بني‌عباس و فاطميان خلافت اسلامي را عهده‌دار بودند. در اين حال، مي‌توان كاربرد تعبير بني‌عبدمناف را در منابع تاريخي به گونه‌اي يافت كه شامل خاندان‌هاي گوناگون آن مي‌شود.[48]

 

 

 

… منابع

اخبار مكه: الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح، مكه، مكتبة الثقافه، 1415ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ اعلام النبوه: الماوردي (م.450ق.)، بيروت، مكتبة الهلال، 1409ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ البحر المحيط: ابوحيان الاندلسي (م.754ق.)، بيروت، دار الفكر، 1412ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير بغوي (معالم التنزيل): البغوي (م.510ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ التنبيه و الاشراف: المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1412ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السنن الكبري: البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، دار المعرفه؛ سيره ابن اسحق (السير و المغازي): ابن اسحق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميد الله‏، معهد الدراسات و الابحاث؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابي‌الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ غرر التبيان: بدر الدين الحموي (م.733ق.)، به كوشش عبدالجواد خلف، دمشق، دار قتيبه، 1410ق؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ مبهمات القرآن: بلنسي (م.782ق.)، به كوشش القاسمي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1411ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المجموع شرح المهذب: النووي (م.676ق.)، دار الفكر؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ مروج الذهب: المسعودي (م.346ق.)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق؛ المعارف: ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضي، 1373ش؛ معالم المدرستين: العسكري (م.1386ش.)، بيروت، النعمان، 1410ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به‏كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم ‏الكتب، 1405ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ نسب قريش: مصعب بن عبدالله الزبيري (م.236ق.)، به كوشش بروفسال، قاهره، دار المعارف؛ النسب: ابن سلّام الهروي (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش.

 

سيد محمود ساماني


[1]. انساب الاشراف، ج1، ص58.

[2]. انساب الاشراف، ج1، ص65-66؛ جمهرة انساب العرب، ص14.

[3]. الطبقات، ج1، ص61؛ نسب قريش، ج1، ص15؛ المنمق، ص45، 106.

[4]. الطبقات، ج1، ص61.

[5]. المعارف، ص71؛ النسب، ص196-198.

[6]. انساب الاشراف، ج1، ص68.

[7]. المحبر، ص167-168؛ مروج الذهب، ج2، ص32؛ معجم البلدان، ج1، ص444.

[8]. المحبر، ص167؛ الطبقات، ج1، ص58.

[9]. اخبار مكه، ج1، ص109؛ تاريخ طبري، ج1، ص259-260؛ البداية و النهايه، ج2، ص207، 209.

[10]. انساب الاشراف، ج1، ص54-59؛ البداية و النهايه، ج2، ص207.

[11]. انساب الاشراف، ج1، ص58.

[12]. اخبار مكه، ج1، ص110؛ التنبيه و الاشراف، ص180.

[13]. المنمق، ص190-191.

[14]. السيرة النبويه، ج1، ص129؛ الطبقات، ج1، ص60؛ تاريخ طبري، ج2، ص259.

[15]. التنبيه و الاشراف، ص180؛ البداية و النهايه، ج2، ص209.

[16]. المعارف، ص604؛ المنمق، ص33.

[17]. تاريخ طبري، ج2، ص252؛ المنتظم، ج2، ص211؛ الكامل، ج2، ص16.

[18]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص242؛ البدء و التاريخ، ج4، ص110؛ اعلام النبوه، ص192.

[19]. السيرة النبويه، ج1، ص131-132؛ الطبقات، ج1، ص63؛ المنمق، ص50؛ البداية و النهايه، ج2، ص209.

[20]. المنمق، ص33؛ جمهرة انساب العرب، ص158؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص22.

[21]. السيرة النبويه، ج1، ص132؛ الطبقات، ج1، ص63؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص22.

[22]. اخبار مكه، ج1، ص111؛ المجموع، ج8، ص246.

[23]. اخبار مكه، ج1، ص115.

[24]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص3.

[25]. اسباب النزول، ص490؛ مجمع البيان، ج10، ص811؛ تفسير بغوي، ج5، ص298.

[26]. اسباب النزول، ص490؛ مجمع البيان، ج10، ص811؛ تفسير بغوي، ج4، ص488.

[27]. الطبقات، ج1، ص62؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص242.

[28]. المحبر، ص163؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص244.

[29]. مبهمات القرآن، ج2، ص746.

[30]. المحبر، ص163؛ انساب الاشراف، ج1، ص66؛ الطبقات، ج1، ص67.

[31]. المحبر، ص163؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص244.

[32]. تاريخ طبري، ج2، ص252؛ تفسير قرطبي، ج20، ص204؛ مبهمات القرآن، ج2، ص745-746.

[33]. كشف الاسرار، ج10، ص625-626؛ تفسير قرطبي، ج20، ص204؛ البحر المحيط، ج10، ص549.

[34]. النهايه، ج1، ص60، «الف».

[35]. السيرة النبويه، ج1، ص195؛ انساب الاشراف، ج1، ص108-109.

[36]. السيرة النبويه، ج1، ص354-355.

[37]. معالم المدرستين، ج2، ص125.

[38]. الطبقات، ج1، ص163؛ السنن الكبري، ج6، ص366؛ البداية و النهايه، ج6، ص185؛ سبل الهدي، ج2، ص377-378.

[39]. المغازي، ج1، ص145؛ السيرة النبويه، ج1، ص678.

[40]. جامع البيان، ج7، ص128؛ اسباب النزول، ص219-221؛ روض الجنان، ج7، ص297-298.

[41]. غرر التبيان، ص342؛ الدر المنثور، ج4، ص319.

[42]. سيره ابن اسحق، ص210.

[43]. الكشاف، ج2، ص63؛ مجمع البيان، ج4، ص559.

[44]. الدر المنثور، ج4، ص358؛ الميزان، ج14، ص379.

[45]. السيرة النبويه، ج1، ص377؛ تاريخ طبري، ج2، ص343.

[46]. السيرة النبويه، ج1، ص480-481.

[47]. اسباب النزول، ص217؛ مجمع البيان، ج4، ص832؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص205-206.

[48]. انساب الاشراف، ج6، ص45؛ الطبقات، ج5، ص30؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص598.