بنیغِفار
شاخه‏ای از قبیله کنانه از عرب عدنانی، غارت کنندگان حاجیان و ساکنان میان مدینه و مکه آنان به غفار بن مُلَیْل بن ضمره نسب می‏برند.[1] تیره‌ای دیگر از عمالقه که در نجد می‏زیستند، نیز به غفار شهرت داشتند که در این جا مد نظر نیستن
شاخهاي از قبيله كنانه از عرب عدناني، غارت كنندگان حاجيان و ساكنان ميان مدينه و مكه
آنان به غفار بن مُلَيْل بن ضمره نسب ميبرند.[1] تيرهاي ديگر از عمالقه كه در نجد ميزيستند، نيز به غفار شهرت داشتند كه در اين جا مد نظر نيستند. غِفار فرزنداني داشت كه شاخههايي كوچكتر ميان غفار پديد آوردند. بنواُحيمِس/اَحْمَس[2]، بنوجَروه[3]، بنوحاجب بن عبدالله[4]، بنوحرام[5]، بنوحماس[6]، بنومُعيص[7]، بنونار و بنوحرّاق[8] از آن جمله هستند؛ شاخههاي بنيغفار بيشتر در جنوب مدينه يعني در نيمه شمالي راه مكه به مدينه در مسير راه تجارت جنوب به شمال قريش سكنا داشتند. موقعيت چاههاي آب، منازل و سرزمينهاي آنان، حاكي از سكونت آنان در مناطق جنوب مدينه است. از بدر[9]، قاحه (سُقيا)[10]، شَبكه شَدَخ[11] يا شبكه جرح[12]، بُغيبِغه، غيقه و اذناب الصفراء[13] به عنوان آبهاي مهم بنيغفار ياد شده است؛ آنان در مناطق صَفراء به ويژه دو تيره بنونار و بنوحراق[14]، كراع الغَميم محل نزول آيه تبليغ (مائده/5، 6) در هشت ميلي عُسفان[15] و بَعال در نزديكي عسفان[16] پراكنده بودند. از عمدهترين مراكز جمعيتي آنها ميتوان به وَدّان، محل غزوهاي به همين نام[17] در هشت ميلي ابواء[18] و غَيْقَه[19] اشاره كرد. به دليل انتساب چاه رُوْمَه در وادي عقيق مدينه[20] و اَضائه غفار (آبگير مانندي در مدينه) به غفاريان، برخي از آنها در آن جا مستقر بودند.[21] غفاريها از غيقه، ميان مكه و مدينه، فراوان به مدينه رفت و آمد داشتند.[22]
ميقات بنيغفار
مناصف به عنوان ميقات بنيغفار در پيش از اسلام[23]، خَضْخاض نزديك اضائه[24] و تَناضِب در يك منزلي مكه[25] نيز به بنيغفار منسوب هستند.
بنيغفار پيش از اسلام
راهزني آنها در مسير كاروانهاي تجاري و غارت اموال حاجيان موجب شده بود كه ميان برخي از قبايل به اهل سَلَّه (دزد)[26] و سُرّاق الحَجيج[27] مشهور شوند. به گزارش سفيان ثوري، غفار در روزگار جاهليت دزد بوده است.[28] قريش در ديدار با يهود بنينضير به اين نكته اشاره كردند كه پيروان محمد(ص)، بنيغفار هستند كه اموال حاجيان را غارت ميكنند.[29] نيز گزارش شده است كه اقرع بن حابس تميمي در ديدار با رسول خدا به او گفت: تو را سراق الحجيج مانند قبايل غفار، جهينه و اسلم حمايت ميكنند.[30]
برخي از آنان مانند ابوذر كه به آيين جاهلي پشت كرد، موحد بودند.[31] ابياللحم غفاري نيز از خوردن گوشتهاي قرباني بتان خودداري ميكرد.[32] شماري از غفاريها با يهود خيبر[33] و بنياسلم[34] همپيمان بودند؛ به گونهاي كه نام غفار در بسياري از گزارههاي تاريخي با نام اسلم همرديف است. در منابع، نام او با جنگهاي فِجار قرين است. روح عصبيت و فخرفروشي و عزتطلبي ابومنيعه غفاري موجب شد تا با خواندن رجزي در بازار عُكاظ، خود را عزيزترين عرب معرفي كند و از مخالف گفتارش بخواهد تا پاي وي را قطع كند. اين سبب بروز نبرد جاهلي فِجارِ دوم يا فجار اول[35] شد كه به فِجار فخر يا فِجار رِجْل مشهور گشت.
اسلام آوردن غفار
برخي غفاريها از آغاز با بعثت رسول خدا(ص) آشنا شدند. وجود ابوذر به عنوان چهارمين يا پنجمين مسلمان[36] و بازگشت او به ميان قبيلهاش و تبليغ اسلام نزد آنان[37] دليلي بر اين مدعا است. درباره اسلام آوردن غفاريان، جز اندكي كه در دوران مكي يا اوايل هجرت مسلمان شدند، روايتها گوناگون است. برخي از گزارشها به اسلام آوردن ايماء بن رَحضه، بزرگ و خطيب و امام غفار، همراه نيمي از قبيلهاش پيش از هجرت اشاره دارند.[38] در برابر، گزارشي از تصميم او يا پسرش خفاف براي ياري رساندن به قريش در بدر همراه مردان جنگي خود حكايت دارد.[39] بر پايه گزارش ابن اسحق[40] تيرههاي بنونار و بنوحراق از غفاريها دستكم تا هنگام نبرد بدر مسلمان نبودند؛ چنان كه رسول خدا(ص) هنگام حركت به سوي بدر، به نامهاي زشت[41] اين دو تيره و دو كوه آنها، مُسْلِح و مخرئ، تطير زد و با پرهيز از ورود به مناطق آنان، راهي ديگر را برگزيد تا به ذَفِران رسيد و از آن جا به بدر رفت.[42] روايت طبراني[43] نيز گواه اسلام آوردن غفار در مدينه است. نامه رسول خدا(ص) به بنيغفار[44] در سال دوم ق. نيز نامسلماني غفار را تا آن هنگام و احتمال همكاري آنها را با دشمنان اسلام نشان ميدهد. برخي زمان نوشتن اين نامه را پس از سال هفتم ق. ياد كردهاند.[45]
نخستين گزارشها درباره اسلام آوردن غفاريها پيش از غزوه خندق[46] (5ق.) است كه برخي از بزرگان يهود بنينضير براي جلب حمايت قريش در حمله به مدينه با بزرگان مكه ديدار كردند. مكيان همراه برشمردن صفات نيكوي خود، پيروان پيامبر(ص) را دزدان بنيغفار خواندند و از بزرگان يهود درباره برتري آيين اسلام يا آيين بتپرستي قريش نظرخواهي كردند. يهوديان آيين مكيان را برتر دانستند. خداوند در آيه51 نساء/4 يهوديان را مؤمنان به بت و طاغوت معرفي كرده است. آوردهاند كه منظور از مؤمنان در آيه، مجموعههايي از جمله بنيغفار هستند كه يهوديان، قريش را بر آنان ترجيح دادند.[47] اما اين گزارش نيز نميتواند به تنهايي بر اسلام آوردن غفار تا پيش از غزوه احزاب دلالت داشته باشد؛ زيرا ياد كردن پيروي غفار از دولت مدينه، شايد با هدف ويراني چهره پيامبر رخ داده و تنها ميتواند مؤيد اسلام آوردن برخي از غفاريان باشد، به ويژه آن كه برخي گزارشها از اسلام ايماء بن رحضه غفاري، از بزرگان غفار، اندكي پيش از حديبيه به سال ششم ق. گزارش دادهاند.[48] پس از صلح حديبيه كه به موجب آن، مسلمانان متعهد شده بودند از آن پس تازه مسلماناني را كه به يثرب پناه ميبرند، به مكه بازگردانند، پيامبر(ص) ابوبصير نومسلمان را به مكه بازگرداند؛ اما وي گريخت و در مناطق بياباني ميان مكه و مدينه ماند. 300 تن از غفاريان مسلمان همراه وي شدند و بر ضد قريش كارهايي انجام دادند.[49] اين گزارش نيز احتمال اسلام آوردن غفار را در دوره مدني و پيش از صلح حديبيه تقويت ميكند؛ درباره نحوه اسلام آوردن برخي از غفاريها آمده است كه گرفتار خشكسالي شده، براي فراهم كردن خوراك به مدينه آمدند و به رغم صائبي بودن، با پذيرايي مدنيها به دستور رسول خدا روبهرو شدند. صبح روز بعد، همگي آنها به مسجد مدينه آمده، مسلمان شدند.[50]
به باور برخي مفسران، اسلام آوردن غفار، قريش را در برابر دعوت رسول خدا(ص) سرسختتر كرد و اين موضوع شأن نزول آيه11 احقاف/46 بوده است.[51] پيامبر خدا(ص) غفار را براي بسياري از مردم سبب امتحان دانست[52] و در برابر نكوهش برخي درباره پيروي راهزناني چون غفار از رسول خدا، غفاريها را دوستان خدا و رسول و از بهترينها در قيامت برشمرده، از قبايلي بزرگ مانند تميم بهتر دانست.[53] اما برخي بر آنند كه اسلام آوردن شماري از غفاريان با هدف حفظ جان و مال و دور از ايمان بوده است. از اين رو، در مقاطع حساس، نفاق اين دسته با سرپيچي از دستور رسول خدا آشكار ميشد؛ چنان كه در آيه 14 حجرات/49 خداوند آنها را فاقد ايمان دانسته است.[54] در آيه 101 توبه/9 خداوند برخي از مسلمانان را اهل نفاق خوانده و آنها را در دنيا و آخرت به عذاب خود تهديد كرده است كه در گزارشهاي تفسيري، نام بنيغفار نيز ميان آنان ديده ميشود.[55]
آوردهاند كه پيامبر(ص) به سال هشتم ق. ابورُهم غفاري را مأمور فراخواني غفار براي فتح مكه كرد[56] و آنها به استعداد 400 تن[57] به مسلمانان پيوستند. ابوذر يا ايماء بن رَحضَه در اين غزوه، پرچم غفار را در دست داشت[58] و همراه خالد بن وليد از سمت پايين مكه وارد آن شهر شد.[59] برخي با گزارش تخلّف برخي از غفاريان از دستور پيامبر(ص) براي شركت در فتح مكه، آيه 11 فتح/48 را در اين زمينه ياد كردهاند.[60] در مجموع ميتوان گفت كه گروهي از بنيغفار با پيامبر سر ناسازگاري داشتند؛ اما گروهي ديگر تابع او و با ايمان بودند؛ با هجرت غفاريها به مدينه كه هنگام دقيق آن مشخص نيست، رسول خدا زميني به او واگذار كرد كه در آن مستقر شود. مسجدي در آن بنا نهادند و خود پيامبر در اين مسجد نماز گزارد.[61] اين مسجد از مساجد نُهگانه مدينه در دوران رسالت شمرده ميشد[62] و اكنون اثري از آن وجود ندارد. اين مسجد در غرب بازار مدينه قرار داشته است.[63]
غفار پس از پيامبر(ص)
از نقش آنها در سقيفه و دوران ابوبكر گزارشي در دست نيست. اما در فتوحات، برخي از غفاريها در فتح مصر شركت داشتند و چون تعدادشان براي داشتن پرچم و ديوان يا محلهاي ويژه كافي نبود، با برخي از تيرههاي عرب زير يك پرچم گرد آمده، به اهل الرايه (پرچمداران) معروف شدند و در محله «الرايه» در فسطاط مصر سكونت گزيدند.[64] برخي نيز به عراق كوچ كرده، در بصره[65] يا كوفه[66] ساكن گشتند؛ گروهي از غفاريها ابوذر را در ملاقاتي با عثمان كه به تبعيد وي به ربذه انجاميد، همراهي كردند[67] و از برخورد ظالمانه عثمان با او خشمگين بودند.[68] از نقش آنها در دوران خلافت علي(ع) گزارشي نرسيده است؛ در رويداد كربلا، عبدالله و عبدالرحمن پسران قيس بن ابيعروه غفاري، از بزرگان و دليران كوفه، شركت داشتند.[69] آنها و همچنين جون بن حري، مولاي ابوذر، در شمار شهداي كربلا هستند.[70] از نقش آنها در قيام نفس زكيه (144ق.) نيز گزارشهايي در دست است.[71] با خيانت برخي از ايشان در هدايت نيروهاي عباسي به مدينه، نفس زكيه به قتل رسيد.[72]
برجستگان غفاري
ابوذر از نخستين مسلمانان و از اركان چهارگانه شيعه به شمار ميرفت و همسرش ليلي (اميه، امه يا آمنه) دختر ابوصلت[73] در شمار راويان حديث نبوي بود. از ديگر محدثان ميتوان به ابوالاحوص[74]، ابوحازم تمار[75]، ابوالغصن ثابت بن قيس[76]، صالح بن كيسان (فقيه، محدث و استاد عمر بن عبد العزيز)[77]، نافع بن عباس[78]، عمرو بن سعد فدكي[79]، و صخر بن اسحق حجازي[80] اشاره كرد كه همگي از مواليان غفاري بودند؛ ابياللحم غفاري از اشراف و شاعران عصر جاهلي و اسلام و از شهداي حنين[81] (8ق.)، ايماء بن رحضه، بزرگ و نماينده غفاريان و به سخني، پرچمدار بنيغفار در فتح مكه[82]، ابورُهم مأمور فراخواني غفار براي شركت در فتح مكه[83]، و ابوسريحه از اصحاب بيعت شجره[84] از ديگر برجستگان غفاري به شمار آمدهاند. ام شريك دختر جابر[85] و اسماء دختر نعمان[86] در شمار همسران پيامبر از تيره غفار نام برده شدهاند.
منابع
الاحاديث الطوال: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش مصطفي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ اسباب النزول: الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق؛ الاستيعاب: ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ الاصابه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي معوض و عادل عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1417ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر؛ اقبال الاعمال: ابن طاووس (م.664ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1390ق؛ اكرام الضيف: ابراهيم بن اسحق الحربي (م.285ق.)، به كوشش عبدالله بن عائض، طنطا، مكتبة الصحابه، 1407ق؛ امتاع الاسماع: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ بحار الانوار: المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ التاريخ الكبير: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تفسير صنعاني (تفسير عبدالرزاق): عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش مصطفي مسلم، رياض، مكتبة الرشد، 1410ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش مصطفي، دار الكتب العلميه، بيروت، 1415ق؛ تهذيب الكمال: المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد، الرساله، بيروت، 1415ق؛ الثقات: ابن حبان (م.354ق.)، به كوشش شرف الدين، هند، وزارت معارف و شؤون فرهنگي؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابيحاتم الرازي (م.327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ دلائل النبوه: البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سنن الدارقطني: الدارقطني (م.385ق.)، به كوشش مجدي الشوري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به كوشش زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ اللهوف في قتلي الطفوف: سيد بن طاووس (م.664ق.)، قم، انوار الهدي، 1417ق؛ مثير الاحزان: محمد ابن نما الحلي (م.645ق.)، نجف، المطبعة الحيدريه، 1369ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المستدرك علي الصحيحين: الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ مشاهير علماء الامصار: ابن حبان (م.354ق.)، به كوشش مرزوق علي، دار الوفاء، 1411ق؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبد المجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم قبائل العرب: عمر كحّاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ مقتل الحسين عليهالسلام: ابومخنف (م.157ق.)، به كوشش الغفاري، قم، المطبعة العلميه؛ مكاتيب الرسول: احمدي ميانجي، تهران، دار الحديث، 1419ق؛ المنمق: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ ميزان الاعتدال في نقد الرجال: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار المعرفه، 1382ق؛ النكت و العيون: الماوردي (م.450ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه.
حسين حسينيان مقدم
[1]. جمهرة انساب العرب، ص186، 465؛ الانساب، ج10، ص64؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص890 .
[2]. جمهرة انساب العرب، ص186.
[3]. الطبقات، خليفه، ص72.
[4]. تاريخ دمشق، ج69، ص278؛ البداية و النهايه، ج9، ص254.
[5]. الطبقات، خليفه، ص72.
[6]. الطبقات، خليفه، ص432.
[7]. الثقات، ج3، ص354.
[8]. السيرة النبويه، ج3، ص262.
[9]. معجم ما استعجم، ج1، ص231؛ جامع البيان، ج4، ص99؛ تاج العروس، ج6، ص64، «بدر».
[10]. اسد الغابه، ج3، ص264.
[11]. معجم ما استعجم، ج3، ص779؛ معجم البلدان، ج3، ص322، 328.
[12]. النهايه، ج2، ص441؛ لسان العرب، ج7، ص21، «شبك».
[13]. معجم ما استعجم، ج2، ص659.
[14]. السيرة النبويه، ج3، ص262؛ معجم ما استعجم، ج4، ص1227؛ معجم البلدان، ج5، ص72.
[15]. اسد الغابه، ج1، ص221؛ معجم البلدان، ج4، ص214، 443.
[16]. معجم البلدان، ج1، ص452؛ تاج العروس، ج14، ص58، «بعل».
[17]. السيرة النبويه، ج1، ص591؛ الطبقات، ج2، ص5 .
[18]. معجم ما استعجم، ج3، ص1052؛ معجم البلدان، ج5، ص365-366؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص890.
[19]. الطبقات، ج4، ص185؛ نك: الثقات، ج3، ص355؛ معجم البلدان، ج4، ص222.
[20]. تاريخ المدينه، ج1، ص153؛ معجم البلدان، ج1، ص299-300.
[21]. معجم ما استعجم، ج1، ص164؛ فتح الباري، ج9، ص21.
[22]. الجرح و التعديل، ج8، ص347؛ اسد الغابه، ج1، ص615.
[23]. اسباب النزول، ص249.
[24]. معجم ما استعجم، ج2، ص501.
[25]. تاج العروس، ج2، ص440، «نضب».
[26]. دلائل النبوه، ج3، ص194.
[27]. تاريخ المدينه، ج1، ص363؛ مسند احمد، ج5، ص41؛ صحيح البخاري، ج4، ص158.
[28]. تفسير صنعاني، ج3، ص216؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص159؛ امتاع الاسماع، ج12، ص187.
[29]. المعجم الكبير، ج11، ص200-201؛ التبيان، ج3، ص224؛ مجمع الزوائد، ج7، ص6.
[30]. المصنف، ج7، ص558.
[31]. الطبقات، ج4، ص168، 223.
[32]. اسد الغابه، ج1، ص621.
[33]. المغازي، ج2، ص702.
[34]. الاغاني، ج21، ص21-22.
[35]. المنمق، ص161-162.
[36]. المعجم الكبير، ج2، ص147؛ تاريخ دمشق، ج46، ص265؛ ج66، ص184-185.
[37]. الطبقات، ج4، ص168.
[38]. اسد الغابه، ج1، ص188؛ الاصابه، ج1، ص315.
[39]. المغازي، ج1، ص60؛ انساب الاشراف، ج11، ص128.
[40]. السيرة النبويه، ج1، ص614.
[41]. نك: سبل الهدي، ج4، ص79.
[42]. معجم ما استعجم، ج4، ص1227.
[43]. الاحاديث الطوال، ص23.
[44]. الطبقات، ج1، ص210.
[45]. مكاتيب الرسول، ج3، ص258.
[46]. تاريخ المدينه، ج2، ص452-453؛ تاريخ الاسلام، ج2، ص159.
[47]. المعجم الكبير، ج11، ص201؛ التبيان، ج3، ص224.
[48]. انساب الاشراف، ج11، ص128؛ اسد الغابه، ج1، ص188.
[49]. دلائل النبوه، ج4، ص173؛ اعلام الوري، ص206؛ تاريخ دمشق، ج25، ص300.
[50]. اكرام الضيف، ص42-43.
[51]. تفسير ماوردي، ج5، ص274؛ مجمع البيان، ج9، ص129.
[52]. المعجم الكبير، ج7، ص268.
[53]. الانساب، ج1، ص26؛ امتاع الاسماع، ج14، ص252.
[54]. تفسير قرطبي، ج16، ص348.
[55]. اسباب النزول، ص174؛ مجمعالبيان، ج5، ص100.
[56]. المغازي، ج2، ص799.
[57]. السيرة النبويه، ج2، ص421.
[58]. المغازي، ج2، ص819؛ ج3، ص896 .
[59]. السيرة النبويه، ج2، ص407.
[60]. تفسير قرطبي، ج16، ص268.
[61]. تاريخ المدينه، ج1، ص260-261.
[62]. تاريخ المدينه، ج1، ص260-263؛ سنن الدارقطني، ج2، ص71.
[63]. وفاء الوفاء، ج3، ص856-857.
[64]. معجم البلدان، ج3، ص22.
[65]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص21؛ اسد الغابه، ج4، ص610؛ الطبقات، خليفه، ص72.
[66]. الطبقات، خليفه، ص72-73.
[67]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص232.
[68]. تاريخ المدينه، ج4، ص1158؛ الثقات، ج2، ص258-259.
[69]. تاريخ طبري، ج4، ص337؛ مقتل الحسين، ص150؛ مثير الاحزان، ص43.
[70]. اقبال الاعمال، ج3، ص78، 345؛ اللهوف، ص64؛ بحارالانوار، ج45، ص22.
[71]. تاريخ طبري، ج6، ص207-212.
[72]. تاريخ طبري، ج6، ص217-218.
[73]. تهذيب التهذيب، ج12، ص352.
[74]. ميزان الاعتدال، ج4، ص487.
[75]. مشاهير، ص129؛ تهذيب التهذيب، ج21، ص56.
[76]. التاريخ الكبير، ج2، ص167؛ الجرح و التعديل، ج2، ص456.
[77]. الجرح و التعديل، ج4، ص410؛ مشاهير، ص216.
[78]. الجرح و التعديل، ج8، ص453؛ تهذيب التهذيب، ج10، ص362.
[79]. التاريخ الكبير، ج6، ص341؛ الجرح و التعديل، ج6، ص236؛ تهذيب الكمال، ج22، ص33.
[80]. تهذيب التهذيب، ج4، ص360.
[81]. انساب الاشراف، ج11، ص130؛ الاستيعاب، ج1، ص402.
[82]. المغازي، ج2، ص819 .
[83]. المغازي، ج2، ص799.
[84]. الاستيعاب، ج4، ص1668؛ اسد الغابه، ج5، ص136.
[85]. اسد الغابه، ج6، ص351؛ الاصابه، ج8، ص415.
[86]. المستدرك، ج4، ص34.