بنیقُرَیْظَه
از قبایل یهود ساکن در مدینه؛ نام غزوه‌ای به سال پنجم ق. بنی‌قریظه در دوران پیامبر(ص) از یهودیان ساکن یثرب بودند که بر پایه سخن مشهور، نسبشان از طریق خزرج بن صَریح به هارون بن عمران(ع) می‌رسد.[1] اطلاق واژه کاهن، لقب اختصاصی تبار هارون،
از قبايل يهود ساكن در مدينه؛ نام غزوهاي به سال پنجم ق.
بنيقريظه در دوران پيامبر(ص) از يهوديان ساكن يثرب بودند كه بر پايه سخن مشهور، نسبشان از طريق خزرج بن صَريح به هارون بن عمران(ع) ميرسد.[1] اطلاق واژه كاهن، لقب اختصاصي تبار هارون، مؤيد تبار بنياسرائيلي آنها دانسته شده است.[2] در برابر، برخي از تاريخنگاران، نسب آنها را به جُذام از قبايل عرب ميرسانند كه يهودي شدند و چون كنار كوهي به نام قريظه سكنا گزيدند، بدان نام مشهور گشتند.[3] بر پايه سخني ديگر، نام نياي آنها قريظه بوده است.[4]
بنيقريظه چندي پيش از ظهور اسلام در يثرب سكونت داشتند؛ اما گزارشها درباره هنگام و علت مهاجرت آنها به اين سرزمين گوناگون است. بر پايه سخن مشهور، هجرت يهود به يثرب، پس از حمله امپراتوري روم به فلسطين (69/70م.) و كشتار يهود و ويراني معبد آنان صورت گرفت.[5] سخن ديگر، هجرت آنها را بر اثر بيم از حملههاي بخت النصر، فرمانرواي بابِل، به فلسطين دانسته است.[6] افزايش جمعيت يهود، امكانات محدود محل سكونت[7] و آگاهي آنها از ظهور پيامبر آخر الزمان در حجاز[8] را از ديگر علل و انگيزههاي مهاجرت آنها به يثرب به شمار آوردهاند؛ بر پايه برخي از گزارشهاي افسانهگونه، هنگام هجرت بنيقريظه به دوران موسي(ع) ميرسد كه آنها در بازگشت از سفر حج كه با حضور او انجام گرفت، در يثرب ساكن شدند.[9] گزارشي ديگر كه برخي از تاريخنگاران اسلامي در آن ترديد كردهاند[10]، حكايت دارد كه موسي(ع) براي سركوب عَمالقه، از قبايل عرب جنوبي ساكن در پيرامون مكه، سپاهي به حجاز فرستاد. در بازگشت، چون بنياسرائيل به نافرماني سپاه از دستور موسي پي بردند، او را از خود راندند و آنها به يثرب مهاجرت كردند.[11]
سكونتگاه بنيقريظه در جنوب شرقي يثرب، ميان وادي مَهزور و مُذَيْنب قرار داشت.[12] وادي مهروز از املاك آنها بود كه گاهي سيل آن، مدينه را تهديد ميكرد. از اين رو، در روزگار خلافت عثمان (23-35ق.) جلو آن سدي ساخته شد.[13] چاهها و سرزمينهايي چون فُقيرين (چاهي و ناحيهاي در عاليه مدينه)[14]، چاه أبّا[15]/اَنا (محل استقرار پيامبر در غزوه بنيقريظه[16])، غَمْل و بُعاث (محل و نام نبرد اوس با خزرج در آستانه ظهور اسلام) متعلق به بنيقريظه بود.[17] بر پايه گزارشي، سكونتگاه آنها نزديك گورستان بقيع قرار داشت.[18]
بنيقريظه قبيلهاي ثروتمند و توانگر بودند كه دارايي خود را به رخ ديگران ميكشيدند. اموال بر جاي مانده از آنها در غزوه بنيقريظه، مؤيد ثروتمندي آنها است.[19] برخي مفسران آيه 10 آلعمران/3 را به يهود بنيقريظه و بنينضير تطبيق دادهاند كه به اموال و فرزندان خود افتخار ميكردند: (إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ ...)[20] اين تطبيق در آيه 116 آلعمران/3 نيز رخ داده و مقصود از كافران، يهوديان از جمله بنيقريظه دانسته شدهاند.[21] تمسخر صحابه تهيدست پيامبر، موجب نزول آيه 212 بقره/2 در شأن آنها شد.[22] خداوند در اين آيه، تهيدستان با ايمان را در قيامت برتر از اين يهود دانسته و يادآور شده كه دنيا براي كافران زينت داده شده است؛ بنيقريظه با يهود بنيقينقاع روابط ستيزآميز داشتند[23] و گاهي به هواداري از همپيمانان عرب خود با يكديگر درگير ميشدند.[24] تقابل بنيقريظه با بنينضير در منابع بيشتر از مناسبات آنها با ديگر يهود مانند بنيقينقاع بازتاب يافته است. آن دو قبيله با ياري گرفتن از متحدان اوسي (هم پيمان بنيقريظه) و خزرجي (هم پيمان بنينضير) برخلاف دستور تورات، در برابر هم قرار ميگرفتند و پس از نبرد، با پرداخت فديه، اسيران خود را آزاد ميكردند.[25] خداوند با يادآوري پيمان يهود، همراه بازداشتن آنها از پيمانشكني، رسوايي در زندگي دنيا و عذاب در رستاخيز را به آنها گوشزد ميكند: (وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ) (بقره/2، 84).
رفتار تبعيضآميز و متكبرانه بنينضير با بنيقريظه در دريافت ديه كشتگان و مجروحانشان از مهمترين علل اختلاف آنها با يكديگر بود. بر پايه گزارش مفسران، بنيقريظه در برابر آزادي اسيري از بنينضير و يا كشته شدن فردي از خود، تنها 70 بار شتر خرما دريافت ميكردند[26]؛ اما بنينضير قاتل را قصاص و يا دو برابر بنيقريظه ديه يا فديه ميگرفتند.[27] از اين رو، بنيقريظه با هجرت رسول خدا به يثرب، براي رهايي از رفتار تبعيضآميز بنينضير، به داوري نزد پيامبر آمدند. برخي مفسران آيات 37-38[28]، 49[29] و50 مائده/5 را مربوط به پديده تبعيض ميان اين دو طايفه دانستهاند.[30] خداوند در آيه 41 مائده/5 پيامبر را از نيت يهود در ارجاع داوري به او آگاه ساخت؛ زيرا هريك از اين دو قبيله تنها در صورتي به ديدگاه او گردن مينهاد كه به سود آنها باشد و درصدد بود تا با تحريف گفتار و حكم پيامبر، آن را به سود خود تفسير كند.[31] در آيه 42 مائده/5 خداوند پيامبر را ميان داوري يا اعراض از آنها مخير ساخت: (...فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ...)[32] داور قرار دادن پيامبر از سوي يهود در حالي صورت ميگرفت كه احكام مسائل مورد اختلاف در تورات آمده بود و پيامبران پيشين نيز بر پايه همان كتاب ميان يهوديان حكم ميكردند.[33]
از همپيماني بنيقريظه با قبيله اوس يثرب[34]، تيره رفاع بنيكلاب بن ربيعه از بنيعامربن صعصعه[35]، از عرب عدناني ساكن در نجد و نيز بنيغفار[36] ياد شده است. بيشتر سيرهنويسان و تاريخنگاران بدون اشاره به هنگامي مشخص، از بسته شدن پيماني ميان رسول خدا با يهود يثرب از جمله بنيقريظه سخن گفتهاند.[37] از بندهاي اين پيمان، ضرورت خودداري يهود از اقدام بر ضد پيامبر و مسلمانان بود. اين پيمان به او اجازه ميداد تا در صورت نقض آن از سوي يهود، با آنها برخورد شود.[38] اين پيمان از سوي بنيقريظه تا سال پنجم ق. محترم شمرده شد. آنها معترف بودند كه از پيامبر جز وفا و راستي نديدهاند[39] و او ايشان را به پذيرش اسلام ناچار نكرده است.[40] از اين رو، مناسبات ميان آنها و پيامبر حسنه بود[41]؛ به گونهاي كه بنيقريظه در غزوه بنينضير (4ق.) از اجابت دعوت عبدالله بن ابيّ خزرجي، از سران منافقان درباره ياري يهود بنينضير خودداري ورزيدند.[42]
پيمانشكني بنيقريظه در غزوه خندق
در سال پنجم ق. پس از توطئه بنينضير و قريش براي متحد كردن قبايل در برابر پيامبر(ص)، حيي بن اخطب، رئيس بنينضير، براي شوراندن بنيقريظه از درون مدينه بر ضد مسلمانان نزد آنها رفت.[43] وي نخست با غزال بن سَمْوال، از بزرگان بنيقريظه[44] و پس از او با كعب بن اسد، رئيس بنيقريظه، براي پيمانشكني با پيامبر گفتوگو كرد كه نتيجهاي نداشت.[45] اما با اصرار حيي و دادن تضمين وي به بنيقريظه و پيشنهاد دادن به آنها براي گرفتن گروگان از قريش و غَطفان، از قبايل شركت كننده در احزاب، موجب شد تا كعب كه گويا تا پيش از اين از تبعات پيمانشكني آگاه بود، عهدنامه خود با رسول خدا را نقض كند.[46] پيامبر(ص) پس از دريافت گزارش نقض عهد آنان، سعد بن معاذ اوسي، از همپيمانان پيشين بنيقريظه، را همراه كساني نزد كعب فرستاد تا آنها را به پايبندي به عهدشان وادارد؛ اما نمايندگان رسول خدا با دشنام يهود به پيامبر و خود او روبهرو شدند.[47] از اين رو، خيانت بنيقريظه بر او آشكار شد. مفسران آياتي را از باب تطبيق، ناظر بر پيمانشكني آنها و پشتيباني از احزاب دانستهاند. آيه 101 بقره/2[48] و «اهل كتاب»[49] در آيه 26 احزاب/33، و «جُنود» در آيه 9 احزاب/33 از آن جمله هستند. نيز كلمه «أسفل» در آيه 10 احزاب/33: (إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ...) را اشاره به جايي دانستهاند كه بنيقريظه از آن جا وارد شدند.[50] برخي مفسران ديگر كلمه «فوق» را وادياي در شرق مدينه ميدانند كه بنا بود قبايل بنيقريظه، بنينضير و غطفان از آن جا به مسلمانان حمله كنند.[51]
بنيقريظه پس از پيمانشكني، براي تقويت سپاه احزاب، محمولهاي شامل 20 بار شتر آذوقه براي مشركان فرستادند كه در مسير، برخي از انصار آن را مصادره كردند و نزد پيامبر(ص) آوردند.[52] برخي مفسران[53] آيه 117 آلعمران/3 : (مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ...) را بر بنيقريظه و ديگر قبايل شركت كننده در سپاه احزاب تطبيق كردهاند؛ از ديگر كارهاي بنيقريظه، شبيخون زدن آنان[54] به برخي از سرزمينهاي مسلماننشين مدينه در نزديكي سكونتگاههاي يهود بود كه افزون بر ايجاد خلل در رفت و آمد مسلمانان، هراس زنان و كودكان را در پي داشت.[55] تهاجم به كوشك رفاعه كه به قتل يكي از يهود به دست صفيه دختر عبدالمطلب انجاميد، از آن جمله است.[56] چنين كارهايي موجب شد تا پيامبر براي خنثاسازي هجوم آنها، دو گروه 200 نفري و 300 نفري را به فرماندهي سلمة بن اسلم و زيد بن حارثه، براي پاسداري از شهر مأمور كند.[57] اين تدبير موجب تضعيف سپاه مدافع خندق شد.[58] بر پايه گزارشي، بنيقريظه براي تهاجم شبانه به مدينه، از مشركان تقاضاي 200 جنگجو كرده بودند كه مشركان آن را نپذيرفتند.[59]
غزوه بنيقريظه
پس از پايان نبرد خندق، پيامبر به فرمان الهي و در پاسخ به خيانت و پيمانشكني بنيقريظه در نبرد احزاب كه در حساسترين وضعيت صورت گرفت، مأمور سركوب آنها شد.[60] او به مسلمانان دستور داد تا بدون نهادن سلاح بر زمين، نماز عصر را كنار دژهاي بنيقريظه برپا كنند.[61]
منابع درباره زمان اين غزوه، به رغم اتفاق نظر درباره وقوع آن پس از غزوه خندق، اختلاف دارند. برخي نبرد خندق را به سال چهارم ق.[62] و بعضي به سال پنجم ق. دانستهاند.[63] سخن دوم ميان تاريخنگاران و سيرهنويسان از شهرت بيشتر برخوردار است. (← احزاب) در غزوه بنيقريظه، شمار سپاه مسلمانان 3000 تن[64] و پرچمدارشان امام علي(ع) بود.[65] پيامبر از آن پس كه ابن ام مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد[66]، با شتاب حركت كرد و نماز عصر را كنار دژهاي بنيقريظه برپا كرد.[67] مكان نماز پيامبر در مدت محاصره يهود، به مسجد بنيقريظه مشهور است كه در شرق مسجد فضيخ، نزديك حرّه شرقي قرار دارد.[68]
بنيقريظه با رسيدن علي(ع) برابر دژهاي آنان، به دشنام دادن به مسلمانان و پيامبر و همسران او پرداختند.[69] اما پيامبر پس از دعوت بنيقريظه به اسلام[70] و پاسخ منفي آنها، اقدام به محاصره آنان كرد كه مدت آن 14، 15 يا 25 روز[71] گزارش شده است. در مدت اين محاصره، چند تن از مسلمانان به شهادت رسيدند يا درگذشتند. خلاد بن سويد با پرتاب سنگي از سوي بنيقريظه به شهادت رسيد.[72] ابوسنان بن محصن اسدي نيز در ايام محاصره بنيقريظه درگذشت و در گورستان بنيقريظه به خاك سپرده شد.[73]
بنيقريظه پس از تداوم محاصره و احساس ضعف در برابر مسلمانان، به نباش بن قيس[74] يا غزال بن شمويل/شمول[75] مأموريت دادند تا از پيامبر(ص) بخواهد كه آنها همانند يهود بنينضير اجازه داشته باشند با برداشتن اموال منقولشان از مدينه كوچ كنند؛ اما چون با مخالفت رسول خدا روبهرو شدند، پيشنهاد ترك اموال و نجات جان خود و خانوادههايشان را دادند. پيامبر كه تجربه خيانت ديگر بار بنينضير را داشت، جز به تسليم بدون قيد و شرط آنها راضي نبود.[76] كعب بن اسد، رئيس بنيقريظه، با يقين يافتن به بدتر شدن اوضاع و براي رهايي از وضعيت موجود[77]، به قريظيها پيشنهادهايي سهگانه ارائه كرد: تصديق پيامبر(ص) و پذيرش اسلام، كشتن زنان و كودكان خود و سپس نبرد با مسلمانان و يا حمله به آنها در شب شنبه و غافلگير كردن مسلمانان. اما اين پيشنهادها پذيرفته نشد.[78] پس از آن، يهود از پيامبر تقاضا كردند تا همپيمان اوسي خودشان، ابولُبابه، را براي رايزني درباره تسليم شدنشان نزد آنها بفرستد. اين تصميم حاكي از اميدواري آنها براي مذاكره و حل بنبست به دست همپيمانان اوسي آنها بود. با موافقت رسول خدا، ابولبابه نزد آنها رفت و با سفارش به او براي تسليم شدن، در پرتو عواطف و احساسات كودكان و زنان بنيقريظه، با اشاره به گردن و حلق خود، به آنها فهماند كه در صورت تسليم شدن، به حكم پيامبر(ص) كشته خواهند شد. از ديدگاه برخي مفسران، اقدام ابولبابه خيانت به پيامبر تلقي شد و نزول آيه 27 انفال/8 به اين امر ارتباط دارد.[79]
بر پايه گزارشي، پيش از تسليم شدن بنيقريظه، برخي از يهود بنيهَدل همانند اسد بن عبيد، اسيد بن سعيه، و ثعلبة بن سعيه كه از بستگان بنيقريظه بودند، مسلمان شدند و نجات يافتند. برخي آيه 113 آلعمران/3 را با اين رويداد مرتبط دانستهاند.[80] عمرو بن سعد قرظي نيز در واپسين شب محاصره، با پناهنده شدن به مسجدالنبي اسلام آورد.[81] سرانجام بنيقريظه به ناچار و بدون قيد و شرط تسليم شدند. برخي از سيرهنويسان علت تسليم شدن آنها را افزون بر وحشتي كه خداوند در دل آنان افكنده بود، برخورد قاطعانه امام علي(ع) دانستهاند كه با نزديك شدن به آنان، اعلان كرد كه يا دژهاي آنها را فتح خواهد كرد و يا خود شهيد خواهد شد.[82]
پس از تسليم شدن بنيقريظه، قبيله اوس از پيامبر خواستند كه آنها را به سبب همپيمان بودن با ايشان ببخشد. برخي آوردهاند كه خود بنيقريظه اوسيها را براي داوري ميان آنها فراخواندند. سپس سعد بن معاذ اوسي به پيشنهاد پيامبر(ص)[83] يا به درخواست بنيقريظه، به عنوان داور معرفي شد.[84] در اين هنگام، سعد مصمم بود بدون توجه به سرزنش احتمالي، هر حكمي را كه بنيقريظه بدان سزاوار است، اعلام كند.[85] از اين رو، وي با تعهد گرفتن از بنيقريظه و مسلمانان درباره تن دادن به حكم او، اعلام كرد كه مردان بنيقريظه كشته و زنان و كودكانشان اسير شوند و اموالشان تقسيم گردد.[86] پيامبر حكم سعد را تأييد كرد و درباره آن فرمود: سعد آن چه را خدا از فراز آسمانها حكم داده بود، اعلام كرد.[87] سعد كه در نبرد خندق زخمي شده بود، پس از اين حكميت بر اثر همان زخم به شهادت رسيد.[88]
فرجام بنيقريظه
بر پايه گزارش برخي از سيرهنويسان كه مايه نقد وترديد محققان گشته، مردان آنها بر پايه حكم تورات كه سزاي پيمانشكني را قتل ميدانست، كشته شدند.[89] شمار مقتولان 400[90]، 450[91]، 600 يا 700[92] تن گزارش شده است. طبرسي و برخي ديگر بيشترين شمار را 800 تا 900 تن گفتهاند.[93] از زنان آنها نيز تنها نباته/بنانه كشته شد؛ زيرا وي به تحريك همسرش با پرتاب سنگي موجب شهادت خلاد بن سويد شده بود.[94] برخي مدت مجازات او را سه روز دانستهاند.[95]
درباره فرجام بنيقريظه تحليلهاي گوناگون ارائه شده است. به رغم استحقاق كشته شدن آنها از اين رو كه در وضعيتي ناگوار به مسلمانان خيانت كرده و به ياري احزاب پرداخته بودند، شماري از پژوهشگران با ذكر شواهد و قرايني درباره شمار كشته شدگان و نحوه برخورد با بنيقريظه اظهار ترديد كردهاند. بعضي شمار مقتولان را آن هم با اين شمار و در يك يا سه روز به دست امام علي(ع) يا همراهي زبير[96] بعيد دانسته و اخبار اين كشتار را ساخته و پرداخته قبيله خزرج دانستهاند كه ميخواستند وانمود كنند كه حرمت طايفه اوس نزد پيامبر، كمتر از خزرجيها بوده است؛ زيرا پيامبر بر خلاف پذيرفتن شفاعت آنها درباره بنينضير، شفاعت اوس درباره بنيقريظه را نپذيرفت.[97]
برخي كشتار آنها را خلاف سيره پيامبر دانسته و به پشتوانه آمار و ارقام متفاوت اين غزوه و مقايسه آن با تلفات ديگر نبردهاي پيامبر، به نقد گزارشهاي سيرهنويسان پرداختهاند.[98] به باور وليد عرفات، كشتار بنيقريظه از اين رو پذيرفتني نيست كه اولاً قرآن به اين شمار مقتول اشارهاي نكرده است. ثانياً مقصّر بودن رؤساي آنان، موجب نميشد كه همگي قتل عام شوند. از اين رو، مطابق قاعده قرآني (لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى) كشتن آنان خلاف اسلام بوده است. ثالثاً كشته شدن چند صد تن در بازار مدينه بدون اشاره صريح منابع به موضع قتل آنها و نيز بر جاي نماندن اثر چنين اقدامي، بر اين ترديد ميافزايد. رابعاً اگر چنين كشتاري رخ داده بود، مبناي فقهي فقيهان قرار ميگرفت. خامساً از ميان بنيقريظه تنها نام چند از بزرگانشان ثبت شده و از نام ديگران گزارشي نيست.[99]
به باور برخي، داستان قتل عام بنيقريظه را ابن اسحق از يهود گرفته و سيرهنويسان و تاريخنگاران بعد از او برگرفتهاند. افزون بر آن، راويان اين رخداد نيز چون محمد بن كعب و عطيه، از يهوديان قرظي مسلمان شده هستند و بعيد نيست كه جانبدارانه سخن گفته باشند.[100]
در برابر اين نظريه، محققان ديگر كشتن يهود بنيقريظه را سازگار با عقل و منطق دانسته و سزاي آنها را كه در حساسترين وضعيت پيمانشكني كردند، جز كشتار نشمردهاند[101]؛ زيرا موجوديت سياسي اسلام در گرو معاهداتي بود كه با قبايل پيرامون داشت و پيمانشكني مكرر و چشمپوشي رسول خدا از پيمانشكنان، زمينه را براي نقض عهدهاي ديگر مهيا ميكرد.[102] افزون بر آن، ميتوان به دليلهايي ديگر اشاره كرد؛ همچون: تعهد آنها به پيامبر درباره ريخته شدن خونشان در صورت پيمانشكني[103]، پذيرش داوري سعد بن معاذ از سوي خود بنيقريظه[104]، و جاري ساختن حكم «سابّ النبي» بر آنها.[105] آيات 26-27 احزاب/33 نيز بيانگر تأييد اعدام مردان بنيقريظه است: (...فَريقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقاً).[106]
غنايم غزوه بنيقريظه
پيامبر در پي فراغت از غزوه بنيقريظه، خمس غنيمتها و اسيران را جدا ساخت و باقيمانده را ميان جنگجويان مسلمان بخش كرد. براي سواره نظام سه سهم (دو سهم براي اسب و يك سهم براي صاحبش) و براي پياده نظام يك سهم در نظر گرفت.[107] واقدي[108] شمار سواره نظام را 36 و يعقوبي 38[109] تن دانستهاند. به موجب گزارشي، سلاحهايي كه در اين غزوه به غنيمت گرفته شد، شامل 1500 شمشير، 300 زره و 1000 نيزه بوده است.[110]
تعداد اسيران به اختلاف 170[111]،171،700 و750[112] تن گزارش شده است. اين آمار حاكي از كمي جنگجويان بنيقريظه است. بر پايه سخني، پيامبر از ميان اسيران، شش دختر را به مساكين بنيهاشم تمليك و خود نيز ريحانه دختر شمعون بن زيد[113] يا دختر عمرو بن خناقه[114] را به تملك خود درآورد[115] كه تا رحلت پيامبر(ص) در ملك او قرار داشت.[116] گزارشها درباره ديگر اسيران متفاوت است. سخني حاكي از فروش آنها در نجد[117] براي فراهم كردن اسب و سلاح براي مسلمانان[118] و به گزارش برخي، حكايتگر تقسيم آنها ميان جنگجويان حاضر در غزوه بنيقريظه است.[119]
مفسران مقصود از (ارض) در آيه (وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها) (احزاب/33، 27) را سرزمين و املاك يهود بنيقريظه، شامل عِقار و نفيل، برقه، مُثيب و اعواف و متعلق به خنافه از بنيقريظه دانستهاند.[120] بر پايه گزارشي، پيامبر اعواف، برقه، مُثيب، دلال، حسني، صافيه، و مَشربه ام ابراهيم را به سال هفتم ق. وقف كرد.[121] مقصود از اموال در آيه ياد شده نيز اثاث، چارپايان، سلاح و درهم و دينار بنيقريظه است.[122]
غزوه بنيقريظه كه در اواخر ذيقعده سال پنجم ق. آغاز شده بود[123]، در روز پنجشنبه هفت روز گذشته از ذيحجه پايان يافت.[124] از پيامدهاي آن ميتوان به پاك شدن جبهه داخلي از يهود پيمانشكن، تقويت نيروي مالي مسلمانان با غنيمتهاي قابل توجّه اين غزوه، فروريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه، هموار شدن راه پيروزي آينده، و استوار ساختن موقعيت حكومت اسلامي اشاره كرد.[125]
از شخصيتهاي بنيقريظه در دوران جاهلي و آغاز اسلام ميتوان به زبير بن باطا بن وهب، عزال بن شموال/سَمْوال، و كعب بن اسد اشاره كرد.[126] ابن هشام حدود 16 تن از بزرگان آنان را نام برده است كه مردم به ايشان مراجعه ميكردند.[127]
از ميان مسلمانان بنيقريظه، راوياني برخاستند. كعب بن سليم قرظي، راوي حديث علي(ع) و فرزندان كعب به نام محمد و اسحق و عطيه قرظي از آن جمله هستند.[128] ابن سعد برخي روايتهاي منقول از محمد بن كعب (م.118/117ق.) را آورده است.[129] يعقوبي محمد را از فقيهان زمان عمر بن عبد العزيز (حك: 99-101ق.) دانسته است.[130] همو راوي اخباري از سيره رسول خدا است.[131] برخي مسلمانان بنيقريظه در شمار واردكنندگان اسرائيليات به فرهنگ و جامعه اسلامي بودند.[132]
منابع
احكام القرآن: الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الارشاد: المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسد الغابه: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛ اعلام الوري: الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت عليهمالسلام، 1417ق؛ الاغاني: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق؛ انساب الاشراف: البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالله عمر، بيروت، دار الجنان، 1408ق؛ بحوث المؤتمر الدولي للتاريخ (مجموعه مقالات): وليد عرفات؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛ پيامبر صلياللهعليهوآله و يهود حجاز: مصطفي صادقي، به كوشش پژوهشكده تاريخ و سيره، قم، بوستان كتاب، 1382ش؛ تاج العروس: الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ پيامبر اسلام: عباس صفايي حائري، قم، مسجد مقدس جمكران، 1381ش؛ تاريخ تحليلي اسلام: محمود طباطبايي اردكاني، تهران، اساطير، 1377ش؛ تاريخ سياسي اسلام: رسول جعفريان، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1373ش؛ تاريخ صدر اسلام: اصغر منتظر القائم، دانشگاه اصفهان، 1377ش؛ تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك): الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛ تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ المدينة المنوره: ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ التحفة اللطيفه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن): القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير القمي: القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ التكميل و الاتمام: ابن عسكر (م.636ق.)، به كوشش اسماعيل مروه، بيروت، دار الفكر المعاصر، 1418ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: اسماعيل الاصفهاني (م.535ق.)، به كوشش مساعد بن سليمان، دار العاصمه؛ الروض الانف: السهيلي (م.581ق.)، به كوشش عبدالرحمن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش؛ سبل الهدي: محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ السيرة النبويه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق؛ السيرة النبويه: ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق؛ الطبقات الكبري: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ غرر التبيان: بدر الدين الحموي (م.733ق.)، به كوشش عبدالجواد، دمشق، دار قتيبه، 1410ق؛ فتح القدير: الشوكاني (م.1250ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار الهلال، 1988م؛ الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبّر: ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده؛ المصنّف: ابن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معجم البلدان: ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المغازي: الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق؛ المنتظم: ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ نمونه: مكارم شيرازي و ديگران، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ نور الثقلين: العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش؛ نهاية الارب: احمد النويري (م.733ق.)، قاهره، دار الكتب و الوثائق، 1423ق؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
سيد محمود ساماني
[1]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص12؛ البدء و التاريخ، ج4، ص129؛ الانساب، ج4، ص475.
[2]. الاغاني، ج22، ص343.
[3]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص52.
[4]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص52؛ الانساب، ج4، ص475.
[5]. البدء و التاريخ، ج4، ص129؛ معجم البلدان، ج5، ص84.
[6]. تاريخ طبري، ج1، ص383؛ مجمع البيان، ج1، ص355.
[7]. وفاء الوفاء، ج1، ص128-129.
[8]. مجمع البيان، ج1، ص145؛ معجم البلدان، ج5، ص84.
[9]. المنتظم، ج1، ص356-357؛ وفاء الوفاء، ج1، ص128-132.
[10]. الروض الانف، ج4، ص290؛ وفاء الوفاء، ج1، ص127-128.
[11]. الاغاني، ج22، ص343؛ معجم البلدان، ج5، ص84.
[12]. المصنف، ج7، ص6؛ الاغاني، ج22، ص344؛ معجم البلدان، ج5، ص234.
[13]. تاريخ المدينه، ج1، ص168-170.
[14]. تاريخ المدينه، ج1، ص223.
[15]. تاج العروس، ج1، ص295؛ النهايه، ج1، ص20، «ابه»؛ معجم البلدان، ج1، ص59.
[16]. جامع البيان، ج21، ص182.
[17]. الكامل، ج، 1، ص680؛ انساب الاشراف، ج10، ص396.
[18]. الطبقات، ج3، ص241-243؛ سبل الهدي، ج5، ص22.
[19]. تاريخ المدينه، ج1، ص175، 212.
[20]. معجم البلدان، ج1، ص451؛ فتح القدير، ج1، ص320.
[21]. فتح القدير، ج1، ص374.
[22]. مجمع البيان، ج2، ص541.
[23]. تفسير قرطبي، ج2، ص20.
[24]. جامع البيان، ج1، ص559-560.
[25]. جامع البيان، ج1، ص559-560؛ غرر التبيان، ص208؛ تفسير قرطبي، ج2، ص20.
[26]. جامع البيان، ج6، ص351؛ التفسير الكبير، ج12، ص15.
[27]. كشف الاسرار، ج1، ص473؛ تفسير قرطبي، ج6، ص176؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص215.
[28]. جامع البيان، ج6، ص315؛ التفسير الكبير، ج11، ص235.
[29]. روض الجنان، ج6، ص412؛ التكميل و الاتمام، ص113.
[30]. روض الجنان، ج6، ص412؛ التكميل و الاتمام، ص113.
[31]. جامع البيان، ج6، ص323؛ مجمع البيان، ج3، ص300-301؛ نور الثقلين، ج1، ص629-630.
[32]. جامع البيان، ج6، ص330؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص63؛ الدر المنثور، ج2، ص283-285.
[33]. جامع البيان، ج6، ص345.
[34]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص570-571؛ جامع البيان، ج1، ص559؛ الكامل، ج1، ص680-681.
[35]. تاريخ دمشق، ج3، ص166؛ تاريخ طبري، ج3، ص166.
[36]. تاريخ طبري، ج2، ص416.
[37]. المغازي، ج2، ص454؛ الطبقات، ج2، ص59؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص52.
[38]. اعلام الوري، ج1، ص157.
[39]. المغازي، ج2، ص455؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص220؛ تاريخ طبري، ج2، ص571.
[40]. دلائل النبوه، ج3، ص401.
[41]. المغازي، ج2، ص458؛ دلائل النبوه، ج3، ص428.
[42]. المغازي، ج1، ص368.
[43]. المغازي، ج2، ص454؛ تاريخ طبري، ج2، ص225.
[44]. المغازي، ج2، ص455.
[45]. المغازي، ج2، ص458؛ دلائل النبوه، ج3، ص428.
[46]. المغازي، ج2، ص457؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص51-52؛ دلائل النبوه، ج3، ص401.
[47]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص706؛ دلائل النبوه، ج3، ص403.
[48]. غرر التبيان، ص208.
[49]. جامع البيان، ج2، ص180؛ مجمع البيان، ج8، ص551؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص486.
[50]. تفسير قمي، ج2، ص188.
[51]. جامع البيان، ج21، ص159؛ مجمع البيان، ج8، ص124.
[52]. السيرة الحلبيه، ج2، ص647.
[53]. غرر التبيان، ص228.
[54]. المغازي، ج2، ص462.
[55]. المغازي، ج2، ص451، 474.
[56]. المغازي، ج2، ص462-463.
[57]. الطبقات، ج2، ص51؛ المغازي، ج2، ص460.
[58]. الطبقات، ج2، ص51-52؛ المغازي، ج2، ص459-461.
[59]. الطبقات، ج2، ص53.
[60]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص715-717؛ الطبقات، ج2، ص57؛ انساب الاشراف، ج1، ص433.
[61]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص52؛ تاريخ طبري، ج2، ص246.
[62]. المحبر، ص10؛ اعلام الوري، ج1، ص190؛ البداية و النهايه، ج4، ص94.
[63]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص699؛ الطبقات، ج2، ص50.
[64]. المغازي، ج2، ص522؛ الطبقات، ج2، ص57.
[65]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص716؛ الطبقات، ج2، ص57.
[66]. المغازي، ج2، ص496؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص716؛ الطبقات، ج2، ص57.
[67]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص52؛ تاريخ طبري، ج2، ص246.
[68]. التحفة اللطيفه، ج1، ص231؛ المعالم الاثيره، ص253.
[69]. مجمع البيان، ج1، ص286.
[70]. المصنف، ج5، ص216.
[71]. المغازي، ج2، ص496؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص717؛ الطبقات، ج2، ص76؛ المحبر، ص113.
[72]. المغازي، ج2، ص517؛ تاريخ طبري، ج2، ص253.
[73]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص733.
[74]. المغازي، ج2، ص501.
[75]. تفسير قمي، ج2، ص190.
[76]. المغازي، ج2، ص501.
[77]. المغازي، ج2، ص501.
[78]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص717؛ تاريخ طبري، ج2، ص446-447؛ جامع البيان، ج21، ص182-183.
[79]. تفسير قرطبي، ج7، ص394؛ الدر المنثور، ج3، ص178.
[80]. جامع البيان، ج4، ص71؛ ج21، ص183؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج3، ص232؛ تاريخ طبري، ج2، ص248.
[81]. اسد الغابه، ج4، ص107.
[82]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص721؛ الارشاد، ج1، ص113.
[83]. المغازي، ج2، ص510؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص720.
[84]. مجمع البيان، ج8، ص149.
[85]. جامع البيان، ج21، ص184.
[86]. المغازي، ج2، ص512؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص721؛ جامع البيان، ج21، ص184.
[87]. تفسير قمي، ج2، ص191.
[88]. تاريخ المدينه، ج1، ص125.
[89]. المغازي، ج2، ص512-513؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص721.
[90]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج2، ص570.
[91]. مجمع البيان، ج8، ص553.
[92]. المغازي، ج2، ص518.
[93]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص721؛ تاريخ طبري، ج2، ص250.
[94]. المغازي، ج2، ص517؛ تاريخ طبري، ج2، ص254.
[95]. تفسير قمي، ج2، ص192.
[96]. المغازي، ج2، ص513؛ تاريخ طبري، ج2، ص593.
[97]. تاريخ تحليلي اسلام، ص199-200.
[98]. تاريخ تحليلي اسلام، ص199-201؛ تاريخ صدر اسلام، ص178-179.
[99]. بحوث المؤتمر الدولي للتاريخ، ص787-793.
[100]. المغازي، ج2، ص517؛ نك: پيامبر و يهود حجاز، ص164-197.
[101]. تاريخ پيامبر اسلام، ج3، ص354-355.
[102]. تاريخ سياسي اسلام، ص527.
[103]. تاريخ پيامبر اسلام، ج3، ص354.
[104]. مجمع البيان، ج8، ص149؛ اعلام الوري، ج1، ص196.
[105]. احكام القرآن، ج3، ص111؛ تفسير قرطبي، ج2، ص49؛ ج8، ص82-83.
[106]. تفسير قمي، ج2، ص189؛ جامع البيان، ج21، ص180؛ مجمع البيان، ج8، ص147.
[107]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص724؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص53.
[108]. المغازي، ج2، ص521.
[109]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص53.
[110]. المغازي، ج2، ص510؛ الطبقات، ج2، ص57.
[111]. مجمع البيان، ج8، ص150؛ غرر التبيان، ص420.
[112]. المغازي، ج2، ص518.
[113]. اسد الغابه، ج6، ص120.
[114]. البداية و النهايه، ج5، ص305؛ تاريخ طبري، ج11، ص596؛ نهاية الارب، ج17، ص195.
[115]. المحبر، ص93-94؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج4، ص604؛ سبل الهدي، ج11، ص219.
[116]. الطبقات، ج8، ص103؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص52-53.
[117]. المحبر، ص93؛ تاريخ طبري، ج2، ص253.
[118]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص725؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص53.
[119]. فتوح البلدان، ص30.
[120]. تاريخ المدينه، ج1، ص175، 212.
[121]. تاريخ المدينه، ص175.
[122]. فتح القدير، ج4، ص274.
[123]. المغازي، ج2، ص496؛ انساب الاشراف، ج1، ص433؛ المحبر، ص113.
[124]. الطبقات، ج2، ص58؛ فتوح البلدان، ص30.
[125]. نمونه، ج17، ص275.
[126]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص721؛ البداية و النهايه، ج3، ص237.
[127]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج3، ص22.
[128]. تاريخ طبري، ج1، ص203، 239؛ الانساب، ج10، ص380.
[129]. الطبقات، ج1، ص129-130، 196، 223.
[130]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص329.
[131]. نك: المغازي، ج2، ص455؛ دلائل النبوه، ج1، ص270.
[132]. نك: پيامبر و يهود حجاز، ص164-197.