توسل
دست آویختن به واسطه‌ای برای نزدیک شدن به خداوند «توسل» از ریشه «و ـ س ـ ل» معنای رغبت، طلب[1] و نزدیکی[2] است که شماری از واژه‌شناسان آن را هم‌خانواده «سأل» در اشتقاق کبیر دانسته‌اند.[3]
دست آويختن به واسطهاي براي نزديك شدن به خداوند
«توسل» از ريشه «و ـ س ـ ل» معناي رغبت، طلب[1] و نزديكي[2] است كه شماري از واژهشناسان آن را همخانواده «سأل» در اشتقاق كبير دانستهاند.[3] توسل از باب تفعل و توسيل از باب تفعيل، به معناي درخواست نزديك شدن به كسي يا گرفتن چيزي از او با دستاويز كردن واسطهاي است. اين واسطه را «وسيله» ميگويند.[4] وسيله، خود، بايد از قرب، منزلت و درجهاي نزد كسي كه مقصود اين رفتار است، برخوردار باشد.[5] از اين رو، وسيله در اين معاني نيز بهكار رفته است.[6] به ديگر سخن، وسيله گاه در معناي راه رسيدن به هدف و گاه خود آن هدف بهكار ميرود.[7] كاربردهاي فعلي تـوسل بـا حـرف اضافه «بـ » و «الي» متعدي ميشوند كه پس از اولي، واسطه تـوسل (شخص مقدس) و پس از دومي، مخاطب توسل (خداوند) ميآيد.[8]
در قرآن از ميان مشتقات اين ريشه تنها دو بار واژه «وسيله» بهكار رفته است. در آيه 35 مائده/5 به مؤمنان سفارش شده كه از خدا پروا نمايند و به سوي او وسيله جويند: (اتَّقُواْ اللهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ) عموم مفسران، وسيله را در اين آيه، به تقرب به سوي خدا يا برانگيختن محبت او با انجام كارهاي نيك تفسير كردهاند.[9] فخر رازي (م.606ق.) در توضيح رابطه همنشيني ميان «تقوا» و «وسيله» آن دو را به ترتيب شامل پرهيز از نافرمانيها و گردن نهادن به دستورات خداوند شمرده و از برخي اصطلاحات اخلاق و تصوف، مانند تخليه و تحليه، و محو و صحو بهره برده است.[10] آيه دوم به نقد اين باور برخي مشركان عرب ميپردازد كه بتها را واسطه نزديكي به خدا ميشمردند. (اسراء/17، 57) در آيات ديگر، از تعبير «شفيع» و «شفعاء» براي اشاره به اين باور مشركان استفاده شده است. (براي نمونه: يونس/10، 3، 18؛ انعام/6، 94) در تفسيري ديگر، اين آيه در باره پيامبران و صالحان دانسته شده كه براي نزديكي به خدا، كارهاي نيك را واسطه قرار ميدهند. پس ديگران كه از آن مقام برخوردار نيستند، به بندگي و طاعت سزاوارتر هستند.[11]
افزون بر آيه نخست پيش گفته كه واژه «وسيله» در آن شامل هر كار نيك از جمله توسل جستن به نيكان دانسته شده[12]، آياتي ديگر نيز در قرآن گوياي مطلوبيت توسل است. از جمله، در آيهاي از ستمكاران به خويشتن خواسته ميشود كه افزون بر استغفار نزد پيامبر روند و از او بخواهند كه برايشان از خداوند طلب آمرزش كند: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا) (نساء/4، 64) رفتن نزد پيامبر (ص) و درخواست از ايشان براي طلب استغفار از خداوند، مصداق آشكار توسل به شمار رفته است.[13]
تا پيش از ابن تيميه (م.728ق.) توسل وارد ميدان بحث و گفتوگوي جدي علمي نشده بود و بابي با نام توسل در كتابهاي كلامي يا حديثي و يا در ضمن رديهها يافت نميگشت. توسل به دستاويزها براي رسيدن به اهداف مادّي يا معنوي، امري مطلوب و حتي ضروري از ديدگاه فطري و عقلايي به شمار ميرود كه در اصل مشروعيت و جواز آن، ترديدي وجود نداشته است. ابن تيميه و پيروان وي، موسوم به سلفيه، به طور جدي به نقد توسل پرداخته و گونههايي از آن را نامشروع، بدعت و همراه شرك دانستهاند. آنان توسل را يا به واسطه اعمال و رفتار نيك افراد ميدانند و يا به معناي واسطه نهادن شخصي ديگر كه در اين صورت، نقش آن شخص تنها در حد دعاي خيري است كه به درگاه خدا انجام ميدهد و يا آن شخص، خود، واسطه ميان خدا و بندگان قرار ميگيرد. البته توسل به اين شخص نيز دو حالت دارد؛ گاه در زمان حيات او و گاه پس از مرگ وي صورت ميگيرد.
ابن تيميه در رسالهاي با عنوان قاعدة جليلة في التوسل و الوسيله بر پايه همين تقسيمبندي، از دوگونه توسل مشروع و نامشروع ياد ميكند.[14] گونه اول آن است كه ايمان و رفتار صالح، واسطه تقرب به خدا قرار گيرد يا آنكه كسي از پيامبر (ص) يا هر بنده ديگر در هنگام زندگاني وي و در حال حضورش درخواست دعاي خير كند. اين نيز تنها در صورتي ممكن است كه آن فرد خود اهل ايمان باشد؛ و گر نه، دعاي پيامبر (ص) و ديگران براي غير مؤمنان سودي ندارد. نيز سوگند دادن خدا به پيامبر (ص) و واسطه نهادن مقام و منزلت پيامبر (ص) در طلب حاجت از خدا، بدعت و نامشروع شمرده شده است. پس توسل به ذات پيامبر (ص) و ديگران در هيچ حال جايز نيست و بدعت شمرده ميشود. درخواست دعاي خير از ايشان نيز تنها هنگام زندگاني رسول خدا (ص) و به طور مستقيم و رودررو، در زمره سنت صحابه بوده و جز اين، بدعت قلمداد ميگردد.[15] ابن تيميه بر مبناي اين نگرش، به نقد و تأويل رواياتي پرداخته كه از توسل اصحاب پيامبر (ص) به ايشان حكايت ميكنند و در همه موارد ميكوشد كه توسل را تنها به همان دو معناي مشروع نخست بازگرداند.
اين نگرش سختگيرانه را شماري از پيروان ابن تيميه پذيرفته و آيات و رواياتي را در اثبات آن برشمردهاند[16]؛ اما بسياري همفكران سلفي وي به نقد آن پرداخته و مواردي چون واسطه نهادن مقام و منزلت پيامبر (ص) نزد خدا را جايز و مشروع شمردهاند.[17] نيز ابوالعباس خطيب و شوكاني، از سلفيان پسين، در اثبات جواز شفاعت جستن از پيامبر (ص) و توسل به او، به روايات متعدد تمسك كردهاند و آن روايات را صحيح شمردهاند.[18] ابن عبدالسلام نيز به رغم پذيرش كلي ديدگاه ابن تيميه، توسل به پيامبر (ص) را به جهت وجود روايات معتبر در اين زمينه، از شمول حرمت توسل استثنا كرده است.[19] برخي نيز با تلاش در تحليل ديدگاه ابن تيميه، به بيان تفاوت آن با ديدگاه وهابيان پرداخته و مشروعيت توسل از ديدگاه وي را به اثبات رساندهاند.[20]
نگرش ابن تيميه در نقد توسل را عموم دانشمندان مذاهب اسلامي انكار نموده و رديههاي متعدد در اين زمينه نگاشتهاند.[21] بيشتر اين رديهها به تحليل ماهيت رفتار افراد در توسل به صالحان و نيكان و رد اتهام شرك پرداختهاند و به آيه 35 مائده/5 و نيز آياتي كه از استغفار پيامبر براي مؤمنان ياد ميكند (براي نمونه: يوسف/12، 97-98؛ منافقون/63، 5) و رواياتي كه از توسل صحابه به پيامبر (ص) در زندگاني و پس از مرگ ايشان حكايت دارند[22]، استناد ميكنند. براي نمونه، مردي نابينا به سفارش پيامبر (ص) با توسل به ايشان بينايي خود را بازيافت.[23] همچنين بر پايه دعايي از پيامبر (ص)، توسل به مقام و منزلت صالحان روا شمرده شده است.[24] گاه نيز از توسل افراد متعدد به پيامبر (ص) با تعابيري چون «بحق نبيك» در حضور يا غياب ايشان ياد شده است. عدم نهي پيامبر (ص) از اين كار و انجام آن از سوي چهرههاي پذيرفته اهل سنت، دليلي ديگر بر اعتبار اين رفتار به شمار ميرود.[25] توسل به پيامبران: نيز در روايات گزارش شده است[26]؛ چنانكه خود پيامبر (ص) هنگام دفن فاطمه بنت اسد، با توسل به پيامبران پيشين براي او آمرزش خواست.[27]
در سيره اصحاب پيامبر (ص) و تابعين و صالحان نيز موارد متعدد از توسل به چشم ميخورد كه بر پسنديده بودن اين رفتار نزد ايشان دلالت دارد.[28] براي نمونه، عمر در مراسم طلب باران، به عموي پيامبر (ص)، عباس بن عبدالمطلب، توسل جست.[29] در گزارشي، از توسل مردي عرب به ابوبكر ياد شده است.[30] بلال بن حارث براي طلب باران به رسول خدا (ص) متوسل گشت.[31] مالك بن انس در گفتوگو با منصور دوانيقي، چگونگي زيارت پيامبر (ص) و توسل به ايشان را به او آموخت.[32] در برخي اشعار شافعي، به صراحت از خاندان پيامبر (ص) به عنوان وسيله تقرب به خداوند ياد شده است.[33] نيز از توسل امام احمد حنبل به امام شافعي و توسل مردم مغرب به امام مالك ميتوان ياد كرد.[34]
در منابع روايي تفسيري، به نمونههاي متعدد از توسل در دوره پيش از اسلام اشاره شده كه پيامبران و چهرههاي معتبر ديگر انجام دادهاند.[35] از آن جمله، تلقي كلمات در آيه 37 بقره/2 به آشنايي وي با پيامبر (ص) و اهل بيت او و توسل به ايشان تفسير شده كه پس از آن، توبه وي پذيرفته شد.[36] نيز توسل نوح، ابراهيم، موسي: وفرزندان يعقوب (ع) به پيامبر (ص) و توسل يوسف (ع) به حرمت پدرانش و اهل حرم[37] گزارش شده است. عبدالمطلب و ابوطالب نيز در دو رخداد جداگانه، هنگام استسقاء، پيامبر (ص) را به عنوان وسيله به درگاه خداوند ياد كردند و به ايشان توسل جستند.[38]
اين روايات به رغم ترديد برخي از سلفيان معاصر چون رشيد رضا در درستي آنها، از تواتر معنوي برخوردارند و اعتبار شرعي اصل انديشه توسل را به اثبات ميرسانند.[39] از اين رو، دانشوران مذاهب اسلامي پس از ابن تيميه به نقد مفصل انديشه وي در اين موضوع پرداختهاند. براي نمونه، سبكي شافعي (م.746ق.) بابي جداگانه را در كتاب شفاء السقام به موضوع توسل به پيامبر (ص) اختصاص داده و از رواج و اعتبار فراگير آن تا پيش از ابن تيميه ياد كرده و وي را نخستين كسي دانسته كه در درستي اين امر ترديد ورزيده است.[40] آن گاه در اثبات درستي توسل به پيامبر (ص)، به ذكر شماري گسترده از روايات پرداخته و آنها را در تقسيمي مبتكرانه در سه بخش پيش از رسول خدا، در مدت زندگي ايشان و پس از وفات ايشان دستهبندي كرده است.[41] در تقسيم ديگر از جهت مفهومي، توسل به معناي طلب حاجت از خداوند با واسطه نهادن شخصي مبارك يا طلب دعا از فردي محترم و يا درخواست از پيامبر (ص) براي شفاعت نزد خداوند جهت برآورده شدن حاجت، تقسيم شده و در هر بخش نيز به احاديثي استناد گشته است.[42]
افزون بر اين همه، از ديدگاه تحليل مفهومي ميتوان گفت كه ماهيت توسل با زنده و مرده بودن تفاوت نمييابد و لازمه پذيرش توسل به زنده، پذيرفتن توسل به مرده نيز هست. حداكثر ميتوان گفت كه توسل به مرده بيفايده است، نه آنكه موجب شرك باشد. بسياري از فقيهان اهل سنت نه تنها توسل به صالحان و نيكان را جايز شمردهاند[43]؛ بلكه برخي آن را مستحب هم دانستهاند.[44]
گفتوگو در باره توسل در سدههاي اخير در پرتو رشد وهابيت، بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفت و بازار رديهنويسي از هر دو سو بسيار گرم شد.[45] در اين ميان، سلطه وهابيت بر مكانهاي مقدس اسلامي در دوره اخير و سختگيري آنان بر زائران شيعي و ايراني براي توسل به مزارهاي مقدس، انگيزهاي ويژه براي نقد ديدگاه وهابيت در موضوع توسل گشته است. در مجموع منابع نقد وهابيت، بحث توسل از عناوين اصلي است كه در آن به اثبات نادرستي ديدگاه وهابيان پرداخته شده است.[46]
منابع
آيين وهابيت: سبحاني، قم، انتشارات اسلامي، 1364ش؛ ارغام المبتدع الغبي بجواز التوسل بالنبي (ص): الحافظ بن الصديق المغربي، به كوشش السقاف، عمان، دار الامام النووي، 1412ق؛ الانصاف في معرفة الراجح من الخلاف: المرداوي (م.885ق.)، به كوشش محمد حامد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1377ق؛ البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛ البشارة و الاتحاف: حسن بن علي السقاف، اردن، دار الامام النووي، 1413ق؛ التبيان: الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تحفة الاحوذي: المبارك فوري (م.1353ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ التفسير الكبير: الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ تفسير ثعلبي (الكشف و البيان): الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ التوسل المشروع و التوسل الممنوع: محمد رشيد بن علي رضا، مصر، وزارة الاوقاف السعوديه؛ التوسل بالنبي (ص) و جهلة الوهابيين: ابوحامد بن مرزوق، استانبول، مكتبة اشيق، 1396ق؛ التوسل: السبحاني، بيروت، الدار الاسلاميه، 1412ق؛ جامع البيان: الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ حاشية رد المحتار: ابن عابدين (م.1252ق.)، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ حلية الاولياء: ابونعيم الاصفهاني (م.430ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق؛ دائرة المعارف قرآن كريم: مركز فرهنگ و معارف قرآن، قم، بوستان كتاب، 1386ش؛ الدر المنثور: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دعاوي المناوئين لدعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب: عبدالعزيز بن محمد، رياض، دار الوطن، 1412ق؛ دقائق التفسير: ابن التيميه (م.728ق.)، به كوشش محمد السيد، دمشق، مؤسسة علوم القرآن، 1404ق؛ الرد علي الوهابيه: محمد جواد البلاغي (م.1328ق.)، به كوشش الحكيم، قم، آل البيت؛ رفع المناره: محمود سعيد ممدوح، عمان، دار الامام النووي، 1416ق؛ روح المعاني: الآلوسي (م.1270ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ السيرة الحلبيه: الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛ شفاء السقام: تقي الدين السبكي (م.756ق.)، به كوشش الحسيني الجلالي، 1419ق؛ شواهد الحق: يوسف النبهاني (م.1350ق.)؛ الصحاح: الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ صحيح البخاري: البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ الصواعق الالهيه: سليمان بن عبدالوهاب النجدي، مركز الابحاث العقائديه؛ الصواعق المحرقه: احمد بن حجر الهيتمي (م.974ق.)، به كوشش عبدالرحمن و كامل محمد، لبنان، الرساله، 1417ق؛ عمدة القاري: العيني (م.855ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الغدير: الاميني (م.1390ق.)، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1366ش؛ فتح الباري: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه؛ الفصول المهمة في اصول الائمه: : الحر العاملي (م.1104ق.)، به كوشش قائيني، قم، معارف اسلامي امام رضا (ع)، 1418ق؛ فيض القدير: المناوي (م.1031ق.)، به كوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ قاعدة جليلة في التوسل و الوسيله: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش عمير المدخلي، عجمان، مكتبة الفرقان، 1422ق؛ القاموس المحيط: الفيروزآبادي (م.817ق.)، بيروت، دار العلم؛ قواعد الاحكام: العلامة الحلي (م.726ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1413ق؛ كشف الارتياب: سيد محسن الامين (م.1371ق.)، به كوشش امين، مكتبة الحريس، 1382ق؛ كشف الاسرار: ميبدي (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البيان: الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق؛ مجمع الزوائد: الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ مجموع الفتاوي: ابن تيميه (م.728ق.)، به كوشش عبدالرحمن، مكتبة ابن تيميه؛ مستدرك سفينة البحار: علي نمازي شاهرودي (م.1405ق.)، به كوشش نمازي، قم، نشر اسلامي، 1419ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛ المعجم الصغير: الطبراني (م.360ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ معجم الفروق اللغويه: ابوهلال العسكري (م.395ق.)، قم، انتشارات اسلامي، 1412ق؛ المعجم الكبير: الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم مقاييس اللغه: ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ المنار: رشيد رضا (م.1354ق.)، مصر، الهيئة المصريه، 1990م؛ مواهب الرحمن: سيد عبدالاعلي السبزواري، دفتر آية الله سبزواري، 1414ق؛ الميزان: الطباطبائي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛ النهايه: مبارك ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش الزاوي و الطناحي، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ وسيلة الاسلام بالنبي (ص): احمد بن الخطيب ابن قنفذ (م.810ق.)، به كوشش المحامي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1404ق؛ وفاء الوفاء: السمهودي (م.911ق.)، به كوشش خالد عبدالغني، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
علي معموري
[1]. معجم مقاييس اللغه، ج6، ص110، «وسل».
[2]. الصحاح، ج5، ص1841، «وسل».
[3]. معجم الفروق اللغويه، ص572.
[4]. الصحاح، ج5، ص1841؛ النهايه، ج5، ص185، «وسل».
[5]. القاموس المحيط، ج4، ص64، «وسل».
[6]. لسان العرب، ج11، ص724، «وسل».
[7]. النهايه، ج5، ص185.
[8]. عمدة القاري، ج5، ص121؛ التوسل، ص100.
[9]. جامع البيان، ج6، ص308-309؛ مجمع البيان، ج3، ص326-327؛ كشف الاسرار، ج3، ص121-122.
[10]. التفسير الكبير، ج11، ص137.
[11]. مجمع البيان، ج6، ص262.
[12]. نك: الميزان، ج5، ص333.
[13]. مجمع البيان، ج3، ص105؛ نك: دائرة المعارف قرآن كريم، ج9، ص173-183، «توسل».
[14]. نك: قاعدة جليله، ص87، 123-127؛ نك: دقائق التفسير، ج2، ص47-48.
[15]. نك: تحفة الاحوذي، ج10، ص25-28؛ المنار، ج6، ص370-377؛ ج11، ص6-7.
[16]. نك: التوسل المشروع و التوسل الممنوع.
[17]. نك: روح المعاني، ج6، ص187-188.
[18]. وسيلة الاسلام بالنبي، ص32، 65؛ تحفة الاحوذي، ج10، ص25؛ رفع المناره، ص32، 42.
[19]. قواعد الاحكام، ص104؛ نك: الدر النضيد، ص7؛ تحفة الاحوذي، ج10، ص25؛ وفاء الوفاء، ج4، ص196.
[20]. نك: البداية و النهايه، ج14، ص50-51؛ البشارة و الاتحاف، ص50؛ ارغام المبتدع، ص3.
[21]. نك: شفاء السقام، ص245-320؛ وفاء الوفاء، ج4، ص193-199؛ نك: شواهد الحق، ص137-142.
[22]. نك: المعجم الصغير، ج1، ص3؛ مجمع الزوائد، ج2،
ص279.
ص279.
[23]. مجموع الفتاوي، ج1، ص105؛ وفاء الوفاء، ج4، ص194؛ ارغام المبتدع، ص17.
[24]. نك: مسند احمد، ج3، ص21؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص256.
[25]. نك: حلية الاولياء، ج3، ص121؛ المعجم الكبير، ج24، ص351.
[26]. شفاء السقام، ص393؛ تحفة الاحوذي، ج1، ص25.
[27]. نك: وفاء الوفاء، ج3، ص87-88؛ ج4، ص195.
[28]. الغدير، ج5، ص142-146؛ معالمالمدرستين، ج1، ص38-39.
[29]. صحيح البخاري، ج2، ص16؛ فتح الباري، ج2، ص411-412؛ وفاء الوفاء، ج4، ص196.
[30]. الغدير، ج7، ص239-240؛ مستدرك سفينة البحار، ج9، ص244.
[31]. وفاء الوفاء، ج4، ص195.
[32]. وفاء الوفاء، ج4، ص196-197؛ شفاء السقام، ص163؛ البشارة و الاتحاف، ص51.
.[33] الصواعق المحرقه، ص180.
[34]. الغدير، ج5، ص194.
[35]. شفاء السقام، ص296-297؛ الفصول المهمه، ج1، ص24.
[36]. التبيان، ج1، ص169؛ تفسير ثعلبي، ج1، ص184؛ الدر المنثور، ج1، ص59-60.
[37]. مستدرك سفينة البحار، ج2، ص301-302.
[38]. فتح الباري، ج2، ص412؛ السيرة الحلبيه، ج1، ص189-191؛ ج3، ص268ـ270؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص80.
[39]. التوسل، ص85؛ آيين وهابيت، ص147-149.
[40]. شفاء السقام، ص294-296؛ حاشية رد المحتار، ج6، ص716؛ فيض القدير، ج2، ص170.
[41]. شفاء السقام، ص161-168.
[42]. شفاء السقام، ص163، 169، 174.
[43]. مواهب الجليل، ج4، ص406؛ حاشية رد المحتار، ج6، ص716؛ الانصاف، ج2، ص456.
[44]. الانصاف، ج2، ص456.
[45]. نك: كشف الارتياب، ص241-344؛ نك: دعاوي المناوئين، ص241-277.
[46]. نك: «الصواعق الالهيه»؛ نك: التوسل بالنبي و جهلة الوهابيين؛ نك: الرد علي الوهابيه.