عصمت
شیعیان، ائمه[:] را معصوم می‌دانند و از طرفی می‌گویند آنها در برخی موارد تقیه می‌کنند. این دو با هم در تناقض است؛ زیرا وقتی صحت رفتار و گفتار امامانشان با فرض تقیّه روشن نباشد، عصمت معنایی ندارد؟ شیعیان می‌گویند: پاداش و اجر تقیه به
شيعيان، ائمه[:] را معصوم ميدانند و از طرفي ميگويند آنها در برخي موارد تقيه ميكنند. اين دو با هم در تناقض است؛ زيرا وقتي صحت رفتار و گفتار امامانشان با فرض تقيّه روشن نباشد، عصمت معنايي ندارد؟
شيعيان ميگويند: پاداش و اجر تقيه به اندازه پاداش نماز است و آنكه تقيه نميكند، مانند كسي است كه نماز نميخواند. آنها ميگويند «نُهدهم دين تقيه است». ترديدي نيست كه ائمه شيعه[:] به اين نهدهم عمل كردهاند و اين، با عصمت ادعايي درباره آنها تضاد دارد.
پاسخ
با توجه به اينكه مسئله تقيّه بارها در سخنان برخي مخالفان بهويژه وهابيان به آن اشاره شده و با طعن و كنايه به آن ميپردازند، لازم است به اختصار به بيان «تقيه» بپردازيم:
تعريف تقيه
«التقيّة اخفاء امر ديني لخوف الضرر من اظهاره»[1]؛ «تقيه عبارت است از پنهان كردن يك امر ديني بهخاطر ترسي كه از ضرر افشاء و اظهار آن هست».
«تقيه» ترجيح دادن نفع بيشتر بر ضرر بيشتر و يا ترجيح دادن ضرر كمتر بر ضرر بيشتر و به بيان ديگر، رعايت «اَلاَهَمُّ فَالاَهَم» است. رعايت «اَلاَهَمُّ فَالاَهَم»، هم دستور عقل و هم دستور دين است.
تقيه در قرآن
اكنون به بعضي از آيههاي قرآن كه به موضوع تقيه اشاره كردهاند، ميپردازيم؛ هر چند در هيچ يك، واژه «تقيه» به كار نرفته است، اما ماهيت كار همان است.
1. خداوند ميفرمايد:
{مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ...} (نحل: 106)
كساني كه بعد از ايمان به خدا كافر شوند (مجازات ميشوند) به جز آنها كه تحت فشار واقع شدهاند، در حالي كه قلبشان با ايمان و آرام است... .
در شأن نزول اين آيه چنين آمده است:
كفار عمّار را دستگير كرده و گفتند اگر از محمد بدگويي كني، رهايت ميكنيم. عمّار براي نجات جانش درحاليكه در دل به رسول خدا[ صلي الله عليه و آله ] ايمان داشت، در زبان از آن حضرت اظهار كفر كرد و مشركين او را آزاد كردند. آنگاه كه نزد رسول خدا[ صلي الله عليه و آله ] رسيد در حاليكه از كار خود ناراحت بود، اين آيه نازل شد.[2]
مفسرين اهل سنت نوشتهاند: «اين آيه دلالت ميكند بر اينكه در حال اكراه تظاهر به كفر جايز است».[3]
و در تفسير بيان المعاني بعد از آنكه ميگويد: خداوند به بندهاش رخصت داده است كه با تظاهر به كفر و پنهان كردن ايمانش جان خود را نجات دهد، اين روايت را مينويسد:
والله يحب ان تؤتى رخصه كما يحب ان تؤتى عزائمه.[4]
خداوند دوست دارد در جاهايي نيز كه رخصت داده انجام شود، همچنانكه دوست دارد كه مواردي كه برحذر داشته ترك شود.
2. خداوند ميفرمايد:
{لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً... } (آل عمران: 2 عليهما السلام )
افراد با ايمان، نبايد به جاي مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند و هر كس چنين كند هيچ رابطهاي با خدا ندارد، (و پيوند او به كلي از خدا گسسته ميشود)، مگر اينكه از آنها تقيه كنيد.
در منابع اهل سنت آمده است:
مسيلمه كذاب دو نفر از ياران رسول خدا[ صلي الله عليه و آله ] را اسير گرفت به يكي از آنها گفت: آيا شهادت ميدهي كه محمد رسول خداست؟ گفت: آري، آري، آري. گفت: آيا شهادت ميدهي كه من رسول خدا هستم؟ گفت: آري، مسيلمه او را آزاد كرد، سپس به آن ديگري گفت: آيا شهادت ميدهي كه محمد رسول خداست؟ گفت: آري. گفت: آيا شهادت ميدهي كه من رسول خدا هستم؟ او شهادت نداد و مسيلمه او را كشت.
وقتي اين خبر به رسول خدا[ صلي الله عليه و آله ] رسيد، فرمود: اما آن كه كشته شد بر سر يقين و ايمانش رفت گوارا باد بر او اين شهادت، و اما آن ديگري از رخصت خدا استقبال و استفاده كرد و گناهي بر او نيست.[5]
تقيه بعضي پيامبران در قرآن
1. حضرت يوسف عليه السلام تصميم گرفت به بهانهاي برادرش «بنيامين» را از ساير برادران جدا كند و او را نزد خود نگه دارد، پس جام سلطنتي را در بار بنيامين نهاد، و اعلان كرد: (أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ)؛ «اي اهل قافله شما دزد هستيد». (يوسف: عليه السلام 0)
ابن عربي مينويسد: «اين نقشهاي بود كه يوسف كشيد تا بتواند برادرش را از آنها بگيرد».[6]
جصاص در تفسير خود آورده است:
اينكه يوسف براي نگه داشتن برادرش نزد خود، به اين حيله توسل جست، دلالت ميكند مباح است كه انسان براي گرفتن حقّش به هر راهي متوسل شود هر چند برخلاف ميل مديون باشد.[7]
چگونه است كه شما حضرت يوسف عليه السلام را مجاز ميدانيد كه براي گرفتن حقّش به هر وسيلهاي چنگ بزند، اما به اهل بيت رسول خدا: به دليل تقيه براي حفظ جان خود يا شيعيان، خرده ميگيريد؟
در تفسير البحر المحيط آمده است: «به يوسف وحي شد كه چنين روشي به كار برد».[8] همچنين آمده است:
با توجه به اينكه آنها ميدانستند پسران يعقوب درگم شدن كاسه سلطنتي از هر اتهامي پاك هستند، محال است به آنها تهمت دزد زده شود، اما بهخاطر مصلحتي كه يوسف در رسيدن به خواستهاش داشت، به او چنين وحي شد و خداوند اينگونه اراده نمود.[9]
خواسته اهل بيت و امامان معصوم: كه حفظ جان اهل بيت: و پيروان
مخلص آنها بود، اگر بالاتر از خواسته حضرت يوسف عليه السلام نباشد، كمتر هم نيست. پس چگونه است كه يوسف مجاز به ايراد اتهام دزدي است، ولي اهل بيت: مجاز به تقيه نيستند؟
مخلص آنها بود، اگر بالاتر از خواسته حضرت يوسف عليه السلام نباشد، كمتر هم نيست. پس چگونه است كه يوسف مجاز به ايراد اتهام دزدي است، ولي اهل بيت: مجاز به تقيه نيستند؟
در تفسير مظهري آمده است:
از نظر من، سخن صحيح اين است كه يوسف به امر خدا به آنها گفت [دستور داد: بگوييد]: شما دزد هستيد و كسي هم نميتواند به اين كار ايراد بگيرد؛ زيرا خداوند از كارش بازخواست نميشود.[10]
چگونه است كه در مورد حضرت يوسف عليه السلام ميگوييد دستور خدا بود و جاي هيچگونه اشكالي نيست، اما نسبت به اهل بيت رسول خدا: انصاف را زير پا مينهيد و حرمت و حق اهل بيت: را ناديده ميگيريد؟
تفسير جواهر الحسان مينويسد: «اين روش از حيلههايي بود كه خداوند به يوسف آموخته بود».[11]
آيا خدا به يوسف چنين حيلهاي را ميآموزد، اما به اهل بيت رسول خدا: دستور تقيه نميدهد؟
2. آنگاه كه مردم نزد ابراهيم عليه السلام آمدند و گفتند: بيا براي جشن به بيرون شهر برويم، حضرت ابراهيم عليه السلام براي اينكه در شهر بماند و بتها را بشكند به آنها فرمود: (إِنِّي سَقِيمٌ)؛ «من مريض هستم». (صافات: عليهما السلام صلي الله عليه و آله )
در حقيقت حضرت ابراهيم عليه السلام بيمار نبود، اما ميخواست به بهانهاي در شهر بماند و در غياب مردم، بتها را بشكند.
در تفسير البحر المديد آمده كه: «انمّا كان لمصلحة و قد ابيح لها».[12] در اين گفتار حضرت ابراهيم عليه السلام مصلحتي بود كه گفتن اين دروغ، براي آن مصلحت مجاز بود.
چگونه است كه حضرت ابراهيم عليه السلام بنابر مصلحت مجاز به دروغ گفتن است، اما اهل بيت رسول خدا: از سر مصلحت، مجاز به تقيه نيستند؟
در تفسير التحرير و التنوير آمده است: «عذري بود كه براي ابراهيم مجاز بود تا او را ترك كنند».[13] پس چرا اهل بيت رسول خدا: براي رهايي از حاكمان جبار بنياميه و بنيعباس مجاز به تقيه نباشند؟
بسياري از تفاسير اهل سنت، دروغ را براي حضرت ابراهيم در اين موضع مجاز دانستهاند؛ از جمله: تفسير بحر العلوم، التفسير الحديث، تفسير القرآن العظيم ابن كثير، التفسير المظهري، التفسير الوسيط.
چگونه اهل سنت براي حضرت ابراهيم عليه السلام دروغ مصلحتي را جايز ميشمارند، اما براي اهل بيت رسول خدا: تقيه را مجاز نميدانند و آن را خلاف عصمت اهل بيت: تعبير ميكنند؟
در بعضي ديگر از تفاسير مانند تفسير بيان المعاني و التفسير المنير و... آمده است: «حضرت ابراهيم منظورش از مريضي، ناراحتي قلبي بود كه بهخاطر كفر و عناد و بتپرستي قومش داشت يعني حضرت ابراهيم عليه السلام توريه نمود».[14]
چگونه براي حضرت ابراهيم عليه السلام توريه (دو پهلو حرف زدن) جايز است، اما براي اهل بيت رسول خدا: تقيه نارواست؟
در تفسير الوسيط للقرآن الكريم آمده است:
سخن حضرت ابراهيم عليه السلام دروغ واقعي و حقيقي نيست كه بهخاطر آن شخص دروغگو مذمت ميشود، بلكه به طور مجازي به آن دروغ گفته ميشود؛ زيرا در اين گفتار مقصد شرعي وجود دارد.[15]
مگر در تقيه اهل بيت رسول خدا: مقصد غيرشرعي وجود دارد؟ چگونه دروغ گفتن حضرت ابراهيم عليه السلام در اين واقعه با هدف شرعي، مجاز است اما تقيه از اهل بيت: مذموم و پذيرفتني نيست؟
عليها السلام . حضرت ابراهيم عليه السلام در غياب قوم به بتخانه رفت و همه بتها جز بت بزرگ را شكست. وقتي قوم از شكستهشدن بتها باخبر شدند، نزد حضرت ابراهيم عليه السلام رفتند و از او در مورد شكستهشدن بتها پرسيدند. حضرت ابراهيم عليه السلام در جواب آنها فرمود: {بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا}؛ «بلكه بزرگشان چنين كرده باشد». (انبياء: 6 عليها السلام )
حضرت ابراهيم عليه السلام در اين موضوع چگونه كار خود را به بت بزرگ نسبت ميدهد؟ مفسرين اهل سنّت در اين باره نيز توضيحاتي دارند:
احكام القرآن ابن عربي، تاج التراجم، تفسير القرآن العظيم ابن كثير، تفسير القرآن العظيم ابن ابيحاتم، تفسير سورآبادي، جواهر الحسان و... ذيل اين آيه گفتهاند: «حضرت ابراهيم چند جا مجاز بود دروغ بگويد، از جمله اينجا» .
وقتي كه به گفته شما حضرت ابراهيم عليه السلام بنا به مصالحي مجاز به دروغ گفتن است، چگونه اهل بيت پيامبر اسلام: نميتوانند تقيه كنند؟
در تفسير البحر المحيط آمده است:
نسبتدادن شكستن بتها به بت بزرگ، مجازي بود نه حقيقي؛ يعني اگر بتها مخصوصاً بت بزرگ مورد پرستش قرار نميگرفت، آن بتها نيز شكسته نميشد.[16]
تفسير البحر المديد ميگويد: «همانطور كه خداوند بنا به مصلحتي به يوسف عليه السلام اجازه داد دروغ بگويد، براي مصلحتي به ابراهيم عليه السلام نيز اجازه دروغ گفتن داد».[17]
پرسش ما از اهل سنت اين است كه به كدام دليل قطعي ميتوانيد ثابت كنيد كه اهل بيت رسول خدا: اجازه نداشتند بنا به مصالحي تقيه نمايند؟ و از همه تأمل برانگيزتر سخن تفسير بيان المعاني است كه ميگويد: «ان الكذب للمصلحة جائز من النبي و غيره»[18]؛ «دروغ گفتن براي مصلحت، بر پيامبر و غير پيامبر مجاز است».
چگونه دروغ گفتن بهخاطر مصلحت بر انبيا و غير انبيا جايز است، اما تقيه مصلحتي، براي اهل بيت رسول خدا: نارواست؟
4. خداوند متعال براي افراد مضطر، بعضي محرمات را مباح اعلان مينمايد:
{فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ} (بقره: 1 عليه السلام عليها السلام )
(ولي) آن كسي كه ناچار شود، در صورتي كه ستمكار و متجاوز نباشد، گناهي بر او نيست.
چگونه است كه مردم عادي در صورت ناچاري مجاز به ارتكاب ممنوعات هستند اما امامان و اهل بيت رسول خدا: در برابر دشمنان مجاز به تقيه نباشند؟
تقيه در رفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله
بايد توجه داشت كه شرايط عصر رسول خدا٩ با شرايط امامان يكسان نبود؛ زيرا در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله جبهه حق و جبهه باطل كاملاً متمايز و مشخص بودند در يك سمت مسلمانان قرار داشتند و در سوي ديگر كفار و مشركين از اينرو تشخيص كفر از توحيد آسان و روشن بود.
اما اهل بيت رسول خدا: در برابر منافقان قرار داشتند؛ كفاري كه زير پرچم اسلام ايستاده و كفرشان را پشت شعارهاي توحيدي خود پنهان كرده بودند. به همين دليل، براي مسلمانان تشخيص حق و باطل در بسياري از امور مشكل و يا ناممكن بود. بنابراين، در زندگي رسولخدا٩، تقيه به معنايي كه اهل بيت ناگزير از آن بودند وجود نداشت. اما بعضي رفتارهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله مؤيد تقيه است، از جمله:
رسول خدا٩ در صلح «حديبيه» بنا به خواست و اصرار نماينده مشركان، لفظ «رسول الله» را كه علي عليه السلام نوشته بود، از پسوند نام خود حذف كرد. آيا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله رسول خدا بودن خود را باور نداشت؟ آيا كار پيامبر صلي الله عليه و آله در حذف «رسول خدا» ظاهرسازي نبود؟
اگر جهت بعضي مصالح و براي ظاهرسازي بود، اين كار رسول خدا صلي الله عليه و آله با تقيه امامان چه تفاوتي داشت؟
نيز، در صلح «حديبيه»، بنا به اصرار نماينده مشركان، رسول خدا صلي الله عليه و آله بهجاي «بسم الله الرحمن الرحيم» پذيرفت «بسمك اللهم» نوشته شود.
آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله واقعاً منكر صفات «الرحمن و الرحيم» خدا شد يا بر پايه بعضي مصالح، آن را در ظاهر تغيير داد؟
اگر ميپذيريد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به موجب بعضي مصالح و به صورت ظاهري اين دو صفت خدا را در آن پيمان نامه نياورد، اين كار او، با تقيه امامان معصوم: چه تفاوتي داشت؟
آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از ركوع نماز سر بر ميداشت و ذكر «سمع الله لمن حمده» را ميگفت پس از آن ميگفت: «اللهم العن فلاناً وفلاناً وفلاناً»[19] پروردگارا! لعنت كن فلاني و فلاني و فلاني را آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله تقيه ميكرد و نام آن سه نفر را نميگفت، يا شما در كتابهاي روايي خودتان تقيه كردهايد و نام آن سه نفر را نبردهايد؟
اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله نام نبرده باشد پس رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز تقيه كرده و نام آنها را نبرده و اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله نام آنها را برده و شما نقل نكردهايد پس شما تقيه كردهايد، چرا؟
حكم شرعي تقيه از ديدگاه اهل سنت
ابن عطيه غرناطي از مفسران اهل سنت ميگويد: علما درباره اينكه از چه كسي بايد تقيه نمود؟ گفتهاند: «در مقابل هر زورگوي قدرتمند كه از سوي او نگراني وجود دارد، ميتوان تقيه نمود: مانند، كفار آنگاه كه غالب ميشوند و حاكمان ظلم و جور...».[20]
عدهاي ديگر گفتهاند: «آنچه كه در تقيه مجاز است در حد گفتار است اما در حد عمل نيست».[21]
جماعتي از اهل علم كه حسن و مكحول و مسروق هم جزء آنهايند ميگويند: «شخص مكره (مجبور) جايز است هر آنچه كه خدا حرام كرده، انجام دهد تا جان خود را نجات دهد».[22]
مسروق ميگويد: «اگر مكره تقيه نكند و بميرد وارد جهنم ميشود».[23]
بغدادي در تفسيرش ميگويد: برخي نيز گفتهاند: «تقيه براي حفظ جان از ضرر جايز است؛ زيرا كه دفع ضرر از جان واجب است به حد امكان».[24]
و عدهاي ديگر از علماي اهل سنت در تفسير آيه {لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ...} (آل عمران: 2 عليهما السلام ) گفتهاند:
معناي آيه اين است كه: كفار را در هيچ موردي دوست خود قرار ندهيد مگر از روي تقيه كه جايز است از طريق قول و فعل اظهار محبت بشود بدون آنكه در دل محبتي باشد و براي همين است كه ابن عباس گفته است: به تقيه مدارات ظاهري گفته ميشود.[25]
ضحاك گفته است: «تقيه به زبان است انسان از ترس جانش سخني را بر زبان آورد كه معصيت خداست درحاليكه قلبش بر ايمان استوار است در اين صورت گناهي بر او نيست».[26]
«جصاص» در تفسير «احكام القرآن» ميگويد:
{إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً} يعني اينكه به جان و يا به بعضي اعضاي بدنش ترس داشته باشد و تظاهر به محبت نمايد بدون اينكه به آن معتقد باشد، كه تمام اهل علم اين نظر را دارند.[27]
پس تقيه با عصمت متناقض نيست؛ زيرا عصمت بهمعناي دوري از گناه و خطاي عمدي و سهوي است، در حالي كه تقيه بهمعناي ناكام گذاشتن دشمن با عدم تظاهر به حق است و اين، نه خطاكاري، بلكه تغيير روش است. براي مثال، وقتي كسي راه را ميشناسد و ميداند كه دشمن سر راه او در كمين است، اگر براي آنكه به دام دشمن نيفتد از بيراهه به سوي مقصد برود، تقيه كرده است؛ ضمن اينكه با علم و عصمت او هم منافات ندارد.
تشخيص گفتار و كردار واقعي از تقيه، راههاي گوناگون دارد، بنابراين هيچگاه تقيه امامان موجب تدليس حق و باطل نميگردد.
«عصمت خيالي» تعبير اشتباهي است كه افراد دانا هرگز آن را به كار نميبرند، هر چند كه خود به آن معتقد نباشند؛ زيرا آيه «تطهير» و روايتهاي بسياري كه از اهل سنت نقل شدهاند، دليلي قاطع بر عصمت اهل بيت: است.
[1]. التقيه، ص 18.
[2]. اعراب القرآن و بيانه، ج5، ص370؛ احكام القرآن (جصاص)، ج5، ص13؛ انوار التنزيل، ج3، ص241؛ البحرالمحيط، ج6، ص599 و تقريباً تمام مفسرين اين موضوع را در ذيل اين آيه نقل كردهاند.
[3]. البحر المديد، ج3، ص166؛ احكام القرآن (جصاص)، ج5، ص13.
[4]. تفسير بيان المعاني، ج4، ص253.
[5]. تفسير مراح لبيد، ج1، ص 121؛ روح المعاني، ج2، ص118؛ غرائب القرآن، ج2، ص140.
[6]. احكام القرآن، ج 3، ص 1094.
[7]. همان، ج 4، ص 390.
[8]. البحر المحيط، ج 6، ص 302.
[9]. همان، ج 2، ص 614.
[10]. تفسير المظهري، ج 5، ص 181.
[11]. الجواهر الحصان، ج 3، ص 339.
[12]. البحر المديد، ج 4، ص 606.
[13]. التحرير و التنوير، ج 23، ص 56.
[14]. تفسير بيان المعاني، ج 3، ص 453؛ التفسير المنير، ج 23، ص 112.
[15]. تفسير الوسيط، ج 12، ص 96.
[16]. البحر المحيط، ج 7، ص 448.
[17]. البحر المديد، ج 3، ص 473.
[18]. بيان المعاني، ج 4، ص 313.
[19]. صحيح بخاري، ج4، صص1493 و 1661؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص147 و... .
[20]. تفسير المحرر الوجيز، ج1، ص420.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. تفسير لباب التأويل، ج1، ص237.
[25]. البحر المحيط، ج3، ص93.
[26]. جامع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص153؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابيحاتم، ج2، ص629.
[27]. سنن ترمذي، ج 5، ص 662.