احکام و شبهات تبرک
آغاز سخن تبرک جستن به اماکن مقدس منسوب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت ایشان: و بوسیدن این اماکن به قصد احترام به آنان، همواره از صدر اسلام در بین مسلمانان رواج داشته است و مسلمانان، به پاس احترام به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و پیشوایان
آغاز سخن
تبرك جستن به اماكن مقدس منسوب به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اهل بيت ايشان: و بوسيدن اين اماكن به قصد احترام به آنان، همواره از صدر اسلام در بين مسلمانان رواج داشته است و مسلمانان، به پاس احترام به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و پيشوايان معصوم خود و براي ابراز محبت به آنان، به آثار آنان تبرك جسته و ضريح مطهرشان را ميبوسند يا در و ديوار را لمس ميكنند. حقيقت تبرك، باورداشتن به اين مطلب است كه خداوند متعال، به برخي اشخاص يا اشياء، بركت داده است. در حقيقت چنين عقيدهاي، اعتراف به يكي از اقسام توحيد افعالي و تسليم شدن در برابر دستور خداوند است؛ بدين معنا كه شخص موحد، بر اين باور است كه خداوند در برخي اشياء و اشخاص، تأثير خاصي به نام بركت قرار داده است كه بشر از فهم آن عاجز است و اگر كسي يا چيزي بركت دارد، به دليل نزديكي معنوي به خدا و اذن پروردگار است. چنين عقيدهاي ويژه موحدان است كه تأثيرات نامحسوس از سوي خداوند را قبول دارند؛ وگرنه ماديگرايان و منكران امور غيبي، به چنين چيزي باور نداشته و چنين تأثير و تأثراتي را خرافه ميپندارند.
بوسيدن و تبرك جستن به آثار پيامبران و اولياي الهي، به ويژه خاتم پيامبران(صلي الله عليه و آله) و خاندان پاك او:، بدين علت است كه مسلمانان به پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) و عترت طاهرينش: عشق ميورزند و بوسيدن آثار آنان را همانند بوسيدن جلد قرآن ميدانند؛ حال آنكه جلد قرآن، خود قرآن نيست و ممكن است از پوست حيواني باشد، اما به اعتبار آنچه در ميان دو جلد قرار ميگيرد، بوسيده ميشود. بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم نيز چنين است و بوسيدن آن بهدليل احترام به كسي است كه داخل قبر خوابيده است؛ چون او را بنده صالح خدا و فردي محترم ميدانند.
اديبي شيرينسخن ميگويد:
أمُرُّعَلي دِيار سَلمي أُقَبّل ذا الجَدارِ و ذاالجدارا
|
|
|
|
وَ مَا حُبُّ الدِّيارِ شَغَفنَ قلبي و لَكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدِّيارا[1]
|
|
بر ديار سلمي ميگذرم؛ اين ديوار و آن ديوار را ميبوسم. دوستي آن ديار، قلب مرا شاد نميسازد، بلكه محبت كسي كه در آن ساكن است [مرا به وجد و سرور ميآورد].
مسلمانان در عين ارادت و محبت به اولياي خدا، آثار آنان را مانند خودشان، مخلوق و آفريده خدا ميدانند كه در همه حال، نيازمند و وابسته به خدايند. چنين تبرك جستني در بين مسلمانان رواج داشته و علماي مذهبهاي اسلامي نيز درباره تبرك يا مسّ منبر و قبر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) يا قبور صالحان، نظر مثبت دارند؛ همچنان كه علامه اميني پس از سالها تحقيق ميگويد:
از برجستگان مذاهب چهارگانه، آنان كه آرا و نظرياتشان مورد توجه مسلمين است، كسي را نميشناسم كه معتقد به حرمت چنين كاري باشد و برخي نيز كه نهي كردهاند، نهي آنان تنزيهي است؛ نه تحريمي و قائل به كراهتاند؛ به اين گمان كه نزديكي به قبر شريف نبوي(صلي الله عليه و آله)، خلاف ادب است. ازاينرو، بهتر است كه از دور اداي احترام كنند.[2]
اما ابنتيميه و پيروان وهابي وي، تبرك جستن به قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و آثار صالحان را بدعت و حتي شرك ميدانند. آنان مدعياند كه: «وجود هيچكس و هيچ چيز، مبارك نيست و بركت، تنها از خداست و جايز نيست كه به وجود اشخاص، تبرك بجوييم، چه زنده باشند و چه مرده».[3]
آنچه در اين مقاله با استفاده از منابع، دلايل معتبر و سخنان انديشمندان اهل سنت به آن پرداخته ميشود، پاسخ به شبهات درباره تبرك جستن و تبيين اين موضوع است كه برخي اشخاص و اشياء مباركاند و تبرك جستن به آثار پيامبران و اولياي الهي، نهتنها شرك نيست، بلكه از مصاديق شعائر الله است؛ زيرا مراد از تبــرك، طلب بركت و سعادت يا ثبات خير از چيزي است كه خداوند آن را متبــرك گردانيده است.
1. معناشناسي تبرك
واژه «تبرك»، مصدر باب تفعل و از ماده «برك» است. تبرك واژهاي است قرآني كه مشتقات آن با صيغههاي «بارك، باركنا، بركات، بركاته، بورك، تبارك، مبارك و مباركه» در قرآن بارها آمده است.
اين واژه در لغت به معناي فزوني است و در مفهوم آن، ثبات و رشد و نمو خير نهفته است. تبرك در اصطلاح نيز به اين معناست كه انسان موحد و مسلمان، از وجود پيامبران و انسانهاي صالح يا از آثار بهجامانده از آنها، خير و فزوني طلب كند. چنين كاري همواره در طول تاريخ، در بين مسلمانان رواج داشته است. ابنفارس در «معجم مقاييس اللغة» آورده است:
برك: الباء والراء والكاف أصلٌ واحدٌ، وهو ثَباتُ الشيءِ،ثم يتفرع فروعاً يقاربُ بعضُها بعضاً... الواحد باركٌ، والأنثي باركة. قال الخليل: البَرَكة من الزيادة والنماء. والتّبريك: أن تَدعُوَ بالبَرَكة.[4]
برك: باء، راء و كاف، اصل واحدي است به معناي ثبات شيء؛ سپس از او فروعاتي درآمده كه معاني آنها به هم نزديك است ... واحد مذكر آن، بارك و مونث آن باركه است. خليل نحوي ميگويد: «بركه از زيادة و رشد و نمو است و تبرك به معناي دعاي به بركت است».
راغب اصفهاني مينويسد:
أصل البَرْك صدر البعير و إن استعمل في غيره، و يقال له: بركة، و بَرَكَ البعير: ألقي بركه، و اعتبر منه معني اللزوم، فقيل: ابْتَرَكُوا في الحرب، أي: ثبتوا و لازموا موضع الحرب، و بَرَاكَاء الحرب و بَرُوكَاؤُها للمكان الذي يلزمه الأبطال، و ابْتَرَكَتِ الدابة: وقفت وقوفا كالبروك، و سمّي محبس الماء بِرْكَة، و البَرَكَةُ: ثبوت الخير الإلهي في الشيء.[5]
اصل كلمه بركت، از برك و به معناي سينه شتر است؛ اگرچه در غير آن استعمال شود و گفته شده بركه و برك البعير، يعني شتر، سينه خود را به زمين زد. از اين كلمه معناي لزوم استفاده شد؛ به همين دليل وقتي مىگويند: ابتركوا في الحرب، يعني در جنگ، پاىبرجا شده و به عقب برنگشتند و به همين مناسبت به محلي كه مردان دلير لشكر موضع مىگيرند، براكاء و بروكاء مىگويند و نيز در جاييكه حيوان از راه رفتن باز مىايستد و به هيچ وجه تكان نمىخورد، مىگويند: ابتركت الدابة و آب انبار را نيز به همين دليل بركه مىنامند؛ براي اينكه آب انبار، محل ثابت شدن و قرار گرفتن آب است. و بركت، ثبوت خير خداوندي است در چيزي.
ابنمنظور مينويسد:
البَرَكة النَّماء والزيادة والتَّبْريك الدعاء للإنسان أو غيره بالبركة يقال بَرَّكْتُ عليه تَبْريكاً أي قلت له بارك الله عليك وبارك الله الشيءَ وبارك فيه وعليه وضع فيه البَرَكَة[6]
بركت به معناي رشد و زيادي است و تبريك دعايي براي انسان يا غير انسان، به معناي داراي بركت شدن است. وقتي گفته ميشود به او تبريك گفتم، بدين معناست كه به او گفتم، خدا بر تو مبارك گرداند و وقتي گفته شود، خدا چيزي را مبارك كند يا در آن چيز يا بر آن چيز مبارك گرداند؛ يعني در آن بركت قرار دهد.
محقق طبرسي در مجمعالبيان در تبيين معناي لغوي بركت ميگويد:
و بركت، در اصل به معني ثبوت است؛ مشتق از «برك، بروكاً و بركاً»؛ يعني بهحال خود ثابت است و بركت ثبوت و ماندن خير است در حال نمو. بركة به معني گودال شبيه حوض كه آب را در خود نگه ميدارد، از همين ماده است كه به واسطه ثبوت آب در آن، به اين نام خوانده شده و از همين ماده است. گفته مردم (تبارك الله) براي اينكه اوست كه ازلاً و ابداً ثابت است.[7]
2. منشأشناسي تبرك و بركات
خداوند در قرآن برخي اشخاص، مكانها، زمانها و اشياء را داراي بركت معرفي كرده است. خداوند خطاب به حضرت نوح(عليه السلام) ميفرمايد: (اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ...)؛ «با سلام از جانب ما و بركات بر تو و بر امتهايي كه با تو هستند، فرود آي». (هود: 48)
خداوند به خاندان حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز ميفرمايد: (رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ)؛ «رحمت و بركات خداوند بر شما اهل بيت [نازل] است». (هود: 73)
در آيهاي ديگر، خداوند حضرت ابراهيم و اسحاق(عليهما السلام) را مبارك معرفي نموده و فرموده است: (وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَقَ)؛ «و مبارك قرار داديم بر او (ابراهيم) و بر اسحاق». (صافات: 113)
قرآن از قول حضرت عيسي(عليه السلام) نقل مينمايد: (وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ)؛ «مرا در هر جايي كه باشم، مبارك قرار داده است و مرا به نماز و زكات سفارش نموده است». (مريم: 31)
خداوند علت اين مبارك بودن حضرت عيسي(عليه السلام) را نزديكي او به خدا ميداند و ميفرمايد:
(يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ) (آل عمران: 45)
اي مريم! خداوند تو را به كلمهاي (وجود باعظمتي) از طرف خودش بشارت ميدهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است؛ در حالي كه در اين جهان و جهان ديگر، صاحب شخصيّت خواهد بود و از مقرّبان [الهي] است.
خداوند علاوه بر مبارك دانستن پيامبران، مكانهاي حضور آنان را نيز با بركت ميداند و درباره مسجدالاقصي كه محل حضور پيامبران بيشماري از بنياسرائيل بود، ميفرمايد: (إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَـى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ)؛ «به سوي مسجدالاقصي كه اطراف آن را مبارك قرار داديم». (اسراء: 1)
همچنين درباره محل نزول وحي بر موسي(عليه السلام) ميگويد: (فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا)؛ «و چون كه حضرت موسي(عليه السلام) به آتش رسيد، ندا داده شد: مبارك است آن كه در كنار اين آتش و پيرامون آن است». (نمل: 8)
خداوند درباره بيت الله الحرام نيز ميفرمايد: (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ)؛ «نخستين خانهاي كه براي مردم [و نيايش خداوند] قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است، كه پربركت و مايه هدايت جهانيان است. (آل عمران: 96)
خداوند علاوه بر كعبه، در چهار آيه[8]، قرآن و زماني را كه اين كتاب بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد، مبارك ناميده و فرموده است:
ـ (وَهَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ)؛ «و اين كتابي است كه ما آن را نازل كرديم؛ كتابي است پربركت كه آنچه را پيش از آن آمده، تصديق مىكند». (انعام: 92)
ـ {إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ}؛ «كه ما آن را در شبي پربركت نازل كرديم؛ ما همواره انذاركننده بودهايم». (دخان: 8)
ـ (انَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ)؛ «ما آن (قرآن)] را در شب قدر نازل كرديم». (قدر: 1)
از مجموع آيات قرآن بر ميآيد كه اگر زمان، مكان يا شخصي متبرك است، به دليل انتساب به حضرت حق و نزديكي به اوست؛ از اينرو هر مكاني كه انتساب به حق تعالي داشته باشد يا واقعهاي مهم، از سوي خدا در آن زمان و مكان رخ داده باشد يا شخصي را به جهت نزديكي به خويش برگزيده باشد، آن زمان يا مكان يا آن شخص و مكانها و اشياي منسوب به آن بنده مقرب، بابركت است.
از ديدگاه انديشمندان اسلامي نكته اساسي در برداشت از اين آيات، آن است كه منشأ تمامي اين بركات، خود خداوند است و هيچ كسي و چيزي از نزد خود چيزي ندارد؛ به همين دليل خداوند در قرآن، نه بار خود را با كلمه «تبارك» توصيف كرده است.[9] ابنعطيه غرناتي ميگويد:
معناه عظم و تعالى و كثرت بركاته، و لا يوصف بها إلا الله تعالى، و تَبارَكَ لا يتصرف في كلام العرب، لا يقال منه يتبارك، و هذا منصوص عليه لأهل اللسان.[10]
اين لفظ، مختص خداوند است. معناي تبارك، يعني عظيم و بلندمرتبه و پربركت و غير خداوند، به تبارك توصيف نميشود و كلمه تبارك در زبان عربي، صرف نميشود و در نزد زباندانان، منصوص است كه از كلمه تبارك، يتبارك ساخته نميشود.
شيخ طوسي ميگويد:
و أصل البركة الثبوت من قولك برك بركا و بروكا إذا ثبت على حاله، فالبركة ثبوت الخير بنموه و تزايده و منه البركاء: الثبوت في الحرب. و منه البركة شبه حوض يمسك الماء، لثبوته فيه. و منه قول الناس: تبارك اللَه، لثبوته لم يزل، و لا يزال وحده.[11]
اصل بركة از ريشه برك، بركا، بروكا، به معناي ثبوت است، وقتي بر حالتش ثابت باشد. بنابراين بركت به معناي ثبوت خير و رشد و زياد شدن آن است. البركاء به معناي ايستادگي در جنگ نيز، از همين ريشه است و به شبه حوضي كه آب را نگه ميدارد، به جهت ايستادگي آب در آن، بركه ميگويند. و از همين ريشه است كلمه تبارك الله كه مردم ميگويند، به جهت اينكه او، چنان بزرگ است كه خير براي او هميشه ثابت است و هرگز از او جدا نميگردد.
فخر رازي در ذيل آيه (تَبارَكَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) (اعراف: 54) ميگويد:
بركت دو تفسير دارد؛ اول: به معناي بقا و ثبات است و دوم: كثرت آثار پرارزش و نتايج شريفه. و اين هر دو معنا، جز بر خداي سبحان زيبنده نيست؛ زيرا ثابت و دائم اوست؛ چرا كه او موجودي است كه واجب لذاته و عالم و قائم به ذات خويش است و در ذات و صفات و افعال و احكام، از غير خود بينياز است. و او سبحانه، پاسخگوي همه نيازها و دوركننده همه فقرهاست و او خود در همه امور، از همگان بينياز است. و اگر بركت را به كثرت آثار پرارزش تفسير نماييم، باز همه آثار ارزشمند از اوست؛ زيرا موجود يا واجب لذاته است يا ممكنالوجود. واجبالوجود، تنها اوست و غير او ممكنالوجودند و آنچه دارند، از واجبالوجود دارند؛ پس همه خيرات از او و همه كمالات افاضهشده، از جود و احسان اوست. بنابراين خيري نيست، مگر از جانب او و احساني نيست، مگر از فيض كرمش و رحمتي نيست، الا برخاسته از جانب او؛ از اينرو چون خلق و امر، جز از او نيست؛ بنابراين ثناي مذكور در تَبارَكَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِينَ، جز بر ساحت كبريايي و كمال فضل و نهايت جود و رحمت او زيبنده نيست.[12]
يكي از مفسران معاصر نيز در اين باره ميفرمايد:
« تبارك» از ماده «بركت» است و ريشه آن «برك» (بر وزن درك) به معني سينه شتر مىباشد و از آنجا كه شتران به هنگامي كه در جايي ثابت مىمانند، سينه خود را به زمين مىچسبانند، اين كلمه تدريجاً معني ثابت ماندن به خود گرفته است؛ سپس به هر نعمتي كه پايدار و بادوام باشد و هر موجودي كه داراي عمر طولاني و آثار مستمر و ممتد است، موجود «مبارك» يا «پربركت» گفته مىشود و نيز اگر مىبينيم به استخرها و يا بعضي از مخازن آب «بركه» گفته مىشود، به خاطر اين است كه آب، مدتي طولاني در آن باقي مىماند و از اينجا روشن مىشود كه يك سرمايه «پربركت»، سرمايهاي است كه به زودي زوال نپذيرد و يك موجود «مبارك»، موجودي است كه آثار آن مدتي طولاني برقرار بماند. بديهي است لايقترين وجود براي اين صفت، همان وجود خداست؛ او وجودي است مبارك، ازلى، ابدي و سرچشمه همه بركات و نيكيها و خير مستمر. تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِين.[13]
بر اين اساس و بنا بر نظر انديشمندان اسلامي، در كلمه بركت، زيادي خير و ثبات آن نهفته است و تمامي بركات، از خداوندي است كه خير محض است و همه خيرات از اوست؛ به همين دليل او تبارك است.
3. احكام تبرك
همچنان كه گذشت، آيات و روايات به روشني بيان ميدارد كه اشيا، اشخاص، زمانها و مكانهاي بابركتي وجود دارد؛ به همين دليل مسلمانان از صدر اسلام تاكنون، همواره توجه خاصي به متبركات داشتهاند و ميتوان از آيات و روايات، احكام ويژهاي براي اين رفتار مسلمانان اقامه كرد. آنچه در اين مختصر به آن اشاره ميشود، دلايل اينگونه رفتارهاست.
الف) احترام گزاردن به آثار متبرك
يكي از احكام تبرك كه از آيات و روايات به دست ميآيد، احترام گزاردن به آنهاست؛ اما وهابيت چنين كاري را مجاز ندانسته و ميگويد: «تعظيم آثار و عقيده به بركت آثار، مانند قبر، بقعه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و... يا اموري مانند غار حرا كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) در آنجا عبادت ميكرد و حجرهاي كه قبر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) در آن قرار دارد، از تبركهاي ممنوعه ميباشند».[14]
حال آنكه خداوند، تعظيم اينگونه مكانها را به صراحت بيان كرده و مكاني را كه در آن بر حضرت موسي(عليه السلام) وحي نموده (طور) به عظمت ياد ميكند و آن را بقعه مبارك مينامد:
(فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللهُ رَبُّ الْعالَمينَ) (قصص: 30)
هنگامي كه به سراغ آتش آمد، از كرانه راست درّه، در آن سرزمين پربركت، از ميان يك درخت، ندا داده شد كه: «اي موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان».
خداوند مكاني را كه در آنجا بر حضرت موسي(عليه السلام) وحي شد (طور سينا)، مكاني مبارك ناميد و آن را مقدس شمرد و براي رعايت تقدس مكان، از حضرت موسي(عليه السلام) خواست به احترام اين مكان، كفشهايش را از پاي در آورد: (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً)؛ «من پروردگار توام! كفشهايت را بيرون آر، كه تو در سرزمين مقدّس «طوى» هستى». (طه: 12)
مفسران اهل سنت در ذيل آيه نوشتهاند، مراد از وادي مقدس، وادي مبارك است: (إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً)؛ «اي المبارك المطهر»[15]؛ «تو در يك وادي پربركت و پاك هستي».
مجاهد ميگويد: «قال ربه: اخلع نعليك، افض بقدميك الى بركة الوادي»[16]؛ «خدا كه فرمود كفشهايت را درآور، براي اينكه از بركت آن وادي، متبرك شوي».
قاضي ابوبكر، حسن، ابنجريح و... نيز گفتهاند:
ـ «خداوند فرمود: «اخلع نعليك»؛ «كفشايت را درآور» تا با تماس پاي موسي(عليه السلام) به آن مكان مقدس، از بركت آن وادي مقدس بهرهمند شود؛ همچنان كه با كفش، داخل كعبه نميروند».[17]
ـ «اين احتمال هم وجود دارد كه اين امر، عمدي باشد تا با پاي برهنه راه رفتن موسي(عليه السلام) در آن وادي، متبرك شود».[18]
ـ «خداوند امر كرد كه موسي(عليه السلام)، كفشهايش را درآورد، تا به اين وسيله، بركت وادي مقدس را به موسي(عليه السلام) بيان كند».[19]
ـ «اراد ان يمسّه من بركة الوادي»[20]؛ «خدا خواست، پاهاي موسي(عليه السلام) از بركت آن وادي، تماس پيدا كند».
از اينرو مكانهاي نزول وحي مانند غار حرا و و محل دفن پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه منزل آن حضرت بود، مبارك، مقدس و محترم است. علاوه بر مكانهاي نزول وحي، زمان نزول وحي نيز چنين است؛ زيرا خداوند از زمان نزول قرآن در شب قدر، به عظمت ياد كرده و ميفرمايد: (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ). (قدر: 1-3)
بر اين اساس، مكان نزول وحي، مقدس است و صحابه و تابعين نيز، نهتنها مكان نزول وحي را گرامي ميداشتند، بلكه ديگر آثار بهجايمانده از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را نيز محترم ميشمردند؛ حتي منبر آن حضرت، قداست خاصي نزد آنان داشت و به همين دليل، صحابه و تابعين، علاوه بر تبرك به منبر، به احترام آن، از قسم دروغ يادكردن بر منبر و كنارش خودداري ميكردند و اين كار به دليل قداست پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بود. حاكم نيشابوري از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است: «هركس به دروغ بر منبر من قسم بخورد، اگرچه براي يك چوب مسواك باشد، جايگاه او پر از آتش خواهد شد». وي ميگويد اين حديث صحيح است. ذهبي نيز در تعليق بر كلام حاكم، آن را صحيح دانسته است.[21] در روايتي ديگر از قسم خوردن در كنار منبر نيز نهي شده است.[22] به همين دليل صحابه به احترام منبر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، از قسم خوردن كنار و روي آن اجتناب ميكردند. مالك بن انس ميگويد:
زيد بن ثابت با ابنمطيع درباره خانهاي اختلاف داشتند؛ وي شكايت نزد مروان برد؛ مروان گفت: «براي اثبات حقت، بايد روي منبر قسم بخوري». اما وي گفت: «در همين جايي كه نشستهام قسم ميخورم». مروان گفت: «لا والله! حتماً بايد در نزد مقاطع الحقوق (منبر رسول الله(صلي الله عليه و آله قسم بخوري». اما زيد قسم خورد كه ادعايش حق اوست و از قسم خوردن بر منبر، خودداري نمود. مروان از اين كار او تعجب ميكرد.[23]
بخاري دركتابش ميگويد:
زيد بن ثابت بر خلاف درخواست مروان، از قسم خوردن بر روي منبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خودداري كرد و گفت: «در همين جايي كه نشستهام، قسم ميخورم» و در همانجا قسم خورد. اما مروان از اين كار او تعجب ميكرد (و روي منبر رسول الله(صلي الله عليه و آله) قسم ميخورد).[24]
محقق كتاب صحيح بخاري ميگويد: «علت اجتناب زيد از قسم خوردن، اين بود كه مردم، قسم خوردن بر روي اين منبر را سهل نگيرند تا هيبت آن از دلشان برود تا به جايي كه جرئت كنند، بر روي آن قسم دروغ بخورند».[25]
ب) جواز مسّ و بوسيدن أشيا و مكانهاي متبرك
وهابيان به پيروي از ابنتيميه، مسّ قبور پيامبران و صالحان و بوسيدن آن را جايز ندانسته و شرك ميدانند. ابنتيميه در اينباره ميگويد:
وأما التمسح بالقبر أي قبر كان وتقبيله وتمريغ الخد عليه فمنهي عنه بإتفاق المسلمين ولو كان ذلك من قبور الأنبياء ولم يفعل هذا أحد من سلف الأئمة وأئمتها بل هذا من الشرك.[26]
اما دست ماليدن به قبر و بوسيدن آن و گونه بر آن گذاشتن، به اتفاق مسلمانان مورد نهي است؛ هر چند بر قبور انبيا باشد؛ زيرا هيچ يك از پيشوايان گذشته، چنين ننمودهاند، بلكه چنين كاري شرك است.
عبدالمحسن عباد نيز ميگويد:
نميتوان به ذات هيچ كس تبرك جست؛ تبرك تنها براي خداست و آن تبرك نيز بايد به شيوه شرعي صورت گيرد؛ مثلاً نميتوان بدن كسي را يا چيزي از قبر او يا اشيايي در كنار قبر او را به خاطر بركت جستن، لمس كرد.[27]
آنچه ابنتيميه و پيروانش مدعياند، باطل است؛ زيرا نزد عالمان تمامي مذاهب، حتي احمد بن حنبل، رئيس مذهب حنبلي ـ كه اينان خود را پيرو مذهب وي ميدانند ـ مسّ قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و بوسيدن آن جايز است. عبدالله، پسر احمد بن حنبل ميگويد: «از پدرم پرسيدم: مسّ منبر رسول الله(صلي الله عليه و آله) و تبرك يا مسّ آن و بوسيدن يا مسّ و متبرك شدن به قبر شريف يا بوسيدن آن به قصد ثواب، چه حكمي دارد؟ پدرم گفت: هيچ اشكالي ندارد».[28]
شمس الدين ذهبي ميگويد: «ثابت شده كه عبدالله بن احمد از پدرش درباره كسي كه برآمدگي منبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و نيز حجره حضرت(صلي الله عليه و آله) را مسّ ميكند، سؤال كرد؛ او در جواب گفت: من در اين كار اشكالي نميبينم».
ذهبي آنگاه منكران تبرك را خوارج و اهل بدعت معرفي نموده و ميگويد:
أين المتنطع المنكِر علي احمد، و قد ثبت انّ عبدالله سأل اباه عمّن يلمس رمانة منبر النبي0 و يمسّ الحجرة النبوية فقال: لا أري بذلك بأساً، اعاذنا الله و إياكم من رأي الخوارج و من البدع[29]
كجاست زبان الكني كه توانايي انكار بر احمد (بهخاطر كارش) را داشته باشد؛ در حالي كه ثابت شده كه عبدالله از پدرش درباره كسي كه دسته منبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) را لمس كرده و حجره او را مسّ ميكند، سؤال كرد. او گفت: «در آن اشكالي نميبينم، خداوند ما و شما را از رأي خوارج و از بدعتها نجات دهد».
ذهبي در جايي ديگر در توجيه ديدگاه احمد بن عبدالمنعم كه مسّ قبر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را مكروه ميداند، ميگويد:
انّه كان يكره مسّ قبر النبي0 قلت: كره ذلك لانّه رآه اساءة ادب. و قد سئل احمد بن حنبل عن مسّ القبر النبوي و تقبيله، فلم ير بذلك بأساً، رواه عنه ولده عبدالله بن احمد.[30]
او از مسّ كردن قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) كراهت داشت. وي بدين جهت از چنينكاري كراهت داشت كه آن را اسائه ادب ميدانست. وگرنه از احمد بن حنبل درباره مس قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و بوسيدن آن سؤال شد، او اشكالي در آن نديد. اين مطلب را فرزندش عبدالله بن احمد از او روايت كرده است.
مسّ منبر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)
صحابه براي اين منبر، قداست، احترام و بركت خاصي قائل بودند. آنان به كنار آن ميرفتند و دستهاي خود را بر دستگيرهها و جاي نشستن پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميكشيدند؛ سپس براي تبــرك، دستها را بر صورت ميكشيدند.
از ابراهيم بن عبدالرحمن بن عبدالقاري نقل شده است:
عن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عبد القارىء أنه نظر إلى ابن عمر وضع يده على مقعد النبي، صلى الله عليه وسلم، من المنبر ثم وضعها على وجهه.[31]
او عبدالله بن عمر را ديد كه دستش را بر جايگاه نشستن رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، روي منبر گذاشت و آنگاه دستها را بر صورتش كشيد.
از يزيد بن عبدالله بن قسيط نيز نقل شده است:
عن يزيد بن عبد الله بن قسيط قال: رأيت ناساً من أصحاب النبي، صلى الله عليه وسلم، إذا خلا المسجد أخذوا برمانة المنبر الصلعاء التي تلي القبر بميامنهم ثم استقبلوا القبلة يدعون.[32]
عدهاي از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را ديدم كه وقتي مسجد خلوت شد، دستهاي راست خود را بر پايه چوبي منبر كه در جهت قبر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) قرار داشت، ميماليدند و سپس رو به قبله، دستها را بلند ميكردند و دعا مينمودند.
ج) شفا جستن از آثار متبرك
بر اساس كتاب و سنت، چيزي كه متبرك باشد، شفا جستن از آن متبرك، جايز است؛ زيرا خداوند در قرآن از حضرت يوسف(عليه السلام) نقل ميكند كه فرمود:
(اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيراً وَ أْتُوني بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعينَ) (يوسف: 96)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيندازيد، بينا مىشود و همه نزديكان خود را نزد من بياوريد.
در آيه ديگري نيز به صراحت شفابخشي جسم متبرك را بيان نموده و ميفرمايد:
(فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ) (يوسف: 96)
اما هنگامي كه بشارتدهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند، ناگهان بينا شد! گفت: «آيا به شما نگفتم، من از خدا چيزهايي مىدانم كه شما نمىدانيد؟».
به همين دليل صحابه و تابعين، به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) تبرك جسته و استشفاء ميطلبيدند.
عثمان بن عبد الله بن وهب ميگويد:
أرسلني أهلي إلى أم سلمة بقدح من ماء - وقبض إسرائيل ثلاث أصابع - من فضة فيه شعر من شعر النبي صلى الله عليه و سلم وكان إذا أصاب الإنسان عين أو شيء بعث إليها مخضبه فاطلعت في الجلجل فرأيت شعرات حمرا.[33]
خانوادهام مرا با ظرف كوچكي از آب نزد امسلمه همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرستادند؛ زيرا هرگاه به چشمزخم يا چيز ديگري مبتلا ميشدند [براي شفا] نزد وي ميرفتند. هنگامي كه نزد امسلمه رفتم، ظرف كوچك نقرهاي را آورد؛ ديدم در آن، موي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نگهداري ميشود.
قاضي بدرالدين عيني در شرح حديث عثمان بن عبدالله بن وهب درباره موي پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميگويد:
نزد امسلمه تعدادي از موي قرمز پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود كه در ظرفي نگهداري ميكرد و هميشه مردم، هنگامي كه مريض ميشدند، به آن تبرك ميجستند و از بركت آن، طلب شفا ميكردند و موي حضرت را برداشته و در ظرفي از آب گذاشته و آن را ميآشاميدند و بدين صورت، شفا پيدا ميكردند.[34]
مسلم نيز نقل كرده است:
إِنَّ أَسْمَاءَ بِنْتَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ أَخْرَجَتْ جُبَّةً طَيَالَسةً وَ قَالَتْ: هذِهِ كَانَتْ عِنْدَ عَائِشَةَ حتّي قُبِضَتْ، فَلَمَّا قُبِضَتْ قَبَضْتُهَا، وَ كَانَ النَّبِيُّ0 يَلْبَسُهَا فَنَحْنُ نُغْسِلُهَا لِلْمَرْضي يُسْتَشْفي بِهَا.[35]
اسماء، دختر ابوبكر، پيراهني طيالسي را آورد و گفت: «اين پيراهن نزد عايشه بود تا از دنيا رفت و چون فوت كرد، من آن را برداشتم؛ و پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن را ميپوشيد و ما آن را براي مريضان ميشوييم [غساله آن را به مريضان ميدهيم] تا شفا يابند.
از امعامر، دختر يزيد بن سكن، نقل شده است:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در مسجد محله ما، نماز مغرب را به جاي آورد. من به منزل رفتم و مقداري گوشت و نان آوردم و عرض كردم: «بفرماييد شام بخوريد». آن حضرت(صلي الله عليه و آله) به اصحابش فرمود: «بخوريد». او و اصحابش از آن خوردند... و از ظرفي كه همراه آورده بودم، آب نوشيد و من آن را نگهداري ميكردم و به وسيله آن، به مريضان آب ميداديم تا شفا يابند و خودمان، براي تبــرك با آن، آب مينوشيديم.[36]
محمد بن جابر از جدش نقل ميكند كه من از اولين كسان از بنيحنيفه بودم كه نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رفتم. وي ميگويد پس از شهادتين، گفتم:
فقلت يا رسول أعطني قطعة من قميصك أستأنس بها فأعطاني قال محمد بن جابر فحدثني أبي أنها كانت عندنا نغسلها للمريض يستشفى بها.[37]
اي رسول خدا! تكهاي از پيراهنت را به من ده تا همراه من باشد. آن حضرت به من داد. محمد بن جابر از پدرش نقل ميكند كه آن تكه، نزد ما بود آن را شسته و براي شفاي مريض استفاده ميكرديم.
ذهبي و ابنعساكر درباره محمد بن منكدر كه از تابعين بود، نقل كردهاند:
كان محمّد بن المنكدر يجلس مع اصحابه قال: فكان يصيبه صمات، فكان يقوم كما هو حتّي يضع خدّه علي قبر النبيّ0 ثم يرجع، فعوتب في ذلك فقال: انّه يصيبني خطرة فاذا وجدت ذلك استغثت بقبر النبي0 و كان يأتي موضعاً من المسجد في السحر يتمرغ فيه و يضطجع. فقيل له في ذلك؟ فقال: انّي رأيت رسول الله0 في هذا الموضع.[38]
محمد بن منكدر با اصحابش مينشست. گاهي لكنت زبان پيدا ميكرد او در همان حال برميخاست و گونه خود را بر قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميگذاشت و سپس برميگشت و به يارانش ملحق ميشد. به جهت اين كارش، سرزنش شد؛ گفت: «بيماري مهمي بر من عارض شده، بدينجهت هرگاه به سراغم بيايد، به قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) پناه ميجويم». او هنگام سحر به گوشهاي از مسجد ميرفت و صورت خود را به خاك ميماليد و همانجا ميخوابيد. از علتش پرسيدند، گفت: «رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را در اين موضع مشاهده كردم».
عبدالله بن احمد بن حنبل ميگويد:
قال عبد الله بن أحمد: رأيت أبي يأخذ شعرة من شعر النبي، صلى الله عليه وسلم، فيضعها على فيه يقبلها.وأحسب أني رأيته يضعها على عينه، ويغمسها في الماء ويشربه يستشفي به.ورأيته أخذ قصعة النبي، صلى الله عليه وسلم فغسلها في حب الماء، ثم شرب فيها ورأيته يشرب من ماء زمزم يستشفي به، ويمسح به يديه ووجهه.[39]
پدرم را ديدم كه تار مويي از موهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را گرفته و بر لبهاي خود ميگذارد و ميبوسد و گمان ميكنم كه آن را بر چشم خود ميگذاشت و نيز در آبي ميشست و آن را ميآشاميد و به واسطه آن، استشفا ميجست و نيز ديدم كه كاسه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را گرفته و در آب فرو برده و از آن ميآشاميد.
آنچه بيان شد، نمونههايي از تبرك جستن صحابه، تابعين و برخي از عالمان، به آثار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بود كه براي طلب شفا اين كار را انجام ميدادند و اين مسئله، بر جواز چنين كاري دلالت دارد.
د) ياري خواستن از آثار متبرك
از ديگر احكامي كه براي اشياي متبرك وجود دارد، جواز استمداد از آثار متبركِ بهجايمانده از پيامبران و اولياي الهي است؛ خداوند در اين باره به بنياسرائيل ميفرمايد:
(وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسي وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ) (بقره: 248)
و پيامبرشان به آنها گفت: «نشانه حكومت او (طالوت) اين است كه تابوت (صندوق عهد) به سوي شما خواهد آمد. [همان صندوقي كه] در آن، آرامشي از پروردگار شما، و يادگارهاي خاندان موسي و هارون قرار دارد؛ در حاليكه فرشتگان، آن را حمل مىكنند. در اين موضوع، نشانهاي [روشن] براي شماست، اگر ايمان داشته باشيد».
ابنكثير در ذيل اين آيه ميگويد:
و قد كانوا ينصرون على أعدائهم بسببه، و كان فيه طست من ذهب كان يغسل فيه صدور الأنبياء.[40]
آنان بر دشمنانشان به سبب آن تابوت، ياري ميجستند كه در آن، تشتي از طلا بود كه سينههاي انبيا در آن شسته ميشد.
او همچنين ميگويد:
كان فيه عصا موسى و عصا هارون، و لوحان من التوراة و ثياب هارون. و منهم من قال: العصا و النعلان.[41]
در آن تابوت، عصاي موسي(عليه السلام) و عصاي هارون(عليه السلام) و دو لوح از تورات و لباس هارون بود و برخي گفتهاند كه در آن عصا و نعلين بوده است.
در اسلام نيز ياري جستن از آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل شده است. خالد بن وليد كه اهل سنت، وي را سيفالاسلام ميخوانند، براي پيروزي در جنگها، به موي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) متوسل ميشد؛ وي ميگويد:
إِنَّ رَسُولَ اللهِ0 لَمَّا حَلَقَ رَأْسَهُ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ أَخَذْتُ مِنْ شَعْرِهِ شَعَرَاتٍ فَقَالَ لِي0: مَا تَصْنَعُ بِهٰؤُلاءِ يَا خَالِدُ!؟ فَقُلْتُ: أَتَبَّرَكُ بِهَا يَا رَسُولَ اللهِ وَ أَسْتَعِينُ بِهَا عَلَي الْقِتَالِ قِتَالِ أَعْدَائِي. فَقَالَ لِيَ النَّبِيُّ0: لا تَزَالُ مَنْصُوراً مَا دَامَتْ مَعَكَ. فَجَعَلْتُهَا فِي مُقَدَّمَةِ قَلَنْسُوَتِي فَلَمْ أَلْقِ جَمْعاً قَطُّ إِلاَّ انْهَزَمُوا بِبَرَكَةِ رَسُولِ اللهِ0.[42]
هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در حجةالوداع، سرش را تراشيد، از موهايش تعدادي برداشتم. حضرت به من فرمود: «اي خالد! با اين موها چه ميكني؟». عرض كردم: «اي رسول خدا! ميخواهم به آنها تبرك بجويم و در جنگ با دشمنانم، از آنها كمك بخواهم». پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «مادامي كه اين موها با توست، پيروزي». و من آنها را در جلو كلاهخودم جاي دادم و با هيچ گروهي مقابله نكردم، جز آنكه به بركت رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، پراكنده ميشدند.
ه) نماز خواندن نزد آثار متبرك
خداوند در قرآن، بهصراحت مكاني كه با پاهاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) متبرك شده را نام برده و به همه مسلمانان دستور ميدهد هرگاه به حج يا عمره محرم گشتند، بايد نزد اين مكان مقدس نماز بخوانند: (وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى)؛ «و از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد». (بقره: 125)
در اهميت مكانهاي متبرك و نماز خواندن در آنها، همين بس كه وقتي خداوند، رسولش را به معراج برد، دستور داد در مكانهاي مقدسي همچون محل نزول وحي بر حضرت موسي(عليه السلام) و محل تولد حضرت عيسي(عليه السلام) نماز بگزارد.
انس بن مالك ميگويد:
إِنَّ رَسُولَ اللهِ0 قَالَ: أُتيِتُ بِدَابَّةٍ فَوْقَ الْحِمَارِ وَ دُونَ الْبَغْلِ خَطْوُهَا عِنْدَ مُنْتَهى طَرْفِهَا، فَرَكِبْتُ وَ مَعي جَبْرَئيِل(عليه السلام)، فَسِرْتُ فَقَالَ: اِنْزِلْ فَصَلِّ فَفَعَلْتُ فَقَالَ: أَتَدْرِي أَيْنَ صَلَيّْتَ؟ صَلَّيْتَ بِطَيِّبَةٍ وَ إِلَيْها الْمُهَاجِرُ، ثُمَّ قَالَ: اِنْزِلْ فَصَلِّ، فَصَلَيّْتُ فَقَالَ: أَتَدْرِي أَيْنَ صَلَّيْتَ؟ صَلَّيْتَ بِطُورِ سَيْنَاءَ، حَيْثُ كَلَّمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مُوسى(عليه السلام)... ثُمَّ قَالَ: اِنْزِلْ فَصَلِّ فَنَزِلْتُ فَصَلَّيْتُ فَقَالَ: أَتَدْرِي أَيْنَ صَلَّيْتَ؟ صَلَّيْتَ بِبَيْتِ لَحْمٍ حَيْثُ وُلِدَ عِيسي(عليه السلام)... ثُمَّ دَخَلْتُ بَيْتَ المَقْدِسِ فَجُمِعَ لِي الأَنْبِيَاءَ: فَقَدَّمَنِي جَبْرَئيِلُ حتّى أَمَّمْتَهُمْ ثُمَّ صَعِدَ بِي إلى السَّمَاءِ الدُّنْيَا...[43]
همانا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: براي من چهارپايي بزرگتر از الاغ و كوچكتر از استر آوردند كه گامهايش به اندازه منتهاي نگاهش بود. بر آن سوار شدم و جبرئيل(عليه السلام) با من بود. حركت كردم، جبرئيل به من گفت: «فرود آي و نماز بهجاي آور»؛ فرود آمده و نماز خواندم. او گفت: «آيا ميداني كجا نماز خواندي؟ در طيبه (مدينه) نماز خواندي كه هجرت تو به سوي آن است». سپس گفت: «فرود آي و نماز بهجاي آور». من نماز خواندم. او گفت: «آيا ميداني كجا نماز خواندي؟ در طور سينا نماز گزاردي؛ جايي كه خداوند عزوجل با موسي(عليه السلام) سخن گفت»... سپس گفت: «فرود آي و نماز به جاي آور»؛ من فرود آمده و نماز بهجاي آوردم. او گفت: «آيا ميداني كه كجا نماز گزاردي؟ تو در بيت لحم نماز خواندي؛ آنجا كه عيسي(عليه السلام) متولد شد». آنگاه داخل بيتالمقدس شدم و پيامبران(صلي الله عليه و آله) را به جهت من جمع نمود و جبرئيل، مرا مقدم داشت تا بر آنان امامت كنم؛ آنگاه مرا به آسمان دنيا برد.
از اين روايت بهروشني بر ميآيد كه در مكانهاي منسوب به تولد پيامبران، نزول وحي و مانند آن، نماز خواندن به قصد تبرك جايز است؛ به همين دليل صحابه و تابعين، تلاش ميكردند در مكانهايي كه با وجود پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) متبرك شده، نماز بگزارند يا از او ميخواستند تا مكانهايي را براي آنان متبرك سازد تا در آن مكانها نماز بخوانند.
بخاري و مسلم از عتبان بن مالك يكي از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كه در جنگ بدر شركت داشت نقل ميكند: كه او نزد پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) آمد و گفت:
أن عتبان بن مالك وهو من أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم ممن شهد بدرا من الأنصار أنه أتى رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال يا رسول الله قد أنكرت بصري وأنا أصلي لقومي فإذا كانت الأمطار سال الوادي الذي بيني وبينهم لم أستطع أن آتي مسجدهم فأصلي بهم ووددت يا رسول الله أنك تأتيني فتصلي في بيتي فأتخذه مصلى قال فقال له رسول الله صلى الله عليه و سلم ( سأفعل إن شاء الله ) . قال عتبان فغدا رسول الله صلى الله عليه و سلم وأبو بكر حين ارتفع النهار فاستأذن رسول الله صلى الله عليه و سلم فأذنت له فلم يجلس حتى دخل البيت ثم قال ( أين تحب أن أصلي من بيتك ) . قال فأشرت إلى ناحية من البيت فقام رسول الله صلى الله عليه و سلم فكبر فقمنا فصصفنا فصلى ركعتين ثم سلم.[44]
اي رسول خدا! چشمانم را از دست دادهام و من براي قومم نماز ميخوانم و چون باران ميبارد، در وادي، بين من و آنان سيل راه ميافتد؛ نميتوانم به مسجد آنها رفته و برايشان نماز بخوانم، اي رسول خدا! دوست دارم كه شما پيش من آمده و در خانهام نماز بگزاري و من آنجا را نمازخانه خودم كنم. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «اگر خدا بخواهد. اين كار را خواهم كرد». عتبان گفت: چون صبح شد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ابوبكر حركت كردند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) براي ورود به خانه از من اجازه گرفت؛ به آن حضرت اجازه ورود دادم تا اينكه وارد خانه شد و سپس فرمود: «كجاي از خانهات دوست داري نماز گزارم؟» من اشاره به گوشهاي از خانهام كردم. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برخاست و تكبير گفت و ما نيز برخاسته و صف تشكيل داديم؛ آنگاه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دو ركعت نماز گزارده و سلام داد.
بيگمان چنين دعوتي از سوي عتبان، براي تبرك جستن بود؛ همچنان كه ابنحجر عسقلاني در شرح اين حديث ميگويد:
إنّما استأذن النبي0 لأنّه دعي للصلاة ليتبرك صاحب البيت بمكان صلاته، فسأله ليصلّي في البقعة الّتي يحبّ تخصيصها بذلك.[45]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) از صاحب خانه، اذن ورود خواست، زيرا آن حضرت، دعوت به نماز شده بود تا صاحب خانه به مكان نماز حضرت، تبرك جويد. بدين جهت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مكاني كه وي براي نماز دوست داشت اختصاص داده شود، پرسش نمود [تا در آن مكان نماز به جاي آورد].
از ديگر صحابه نيز تبرك جستن به مكانهاي نمازگزاري پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نقل شده است. نافع نقل ميكند: «ابنعمر را ديدم كه در مكانهايي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نماز خوانده بود، نماز ميگزارد».[46]
ابنحجر در شرح اين حديث ميگويد: «از اين عمل ابنعمر استفاده ميشود كه جستجو در آثار به جاي مانده از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و تبرك به آنها، مستحب است».[47]
ابن عبدالبرّ ميگويد: «ابنعمر از آثار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بسيار متابعت مينمود و در مواقف عرفه و ديگر مواضع، به دنبال مكاني ميرفت كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آنجا وقوف نموده بود».[48]
به همين دليل فقيهان از اين رفتارهاي صحابه و تابعين، حكم كلي برداشت نموده و تبرك جستن به قبور ديگر صالحان را جايز دانستهاند. نووي شافعي نيز در شرح صحيح مسلم، از حديث عتبان، حكم عامي براي تبرك جستن به آثار صالحان برداشت كرده است؛ وي ميگويد:
وفي حديث عتبان فوائد كثيرة منها: التبرك بالصالحين وآثارهم والصلاة في المواضع التي صلوا بها و طلب التبرك منهم.[49]
و در حديث عتبان، فوائد بسياري است؛ از جمله آنها، تبرك به صالحان و آثارشان و نماز بهجاي آوردن در مكانهايي است كه آنان در آنجا نماز بهجاي آوردند و نيز طلب تبرك از آنان است.
و) مستحب بودن دفن در مكانهاي متبرك
از جمله احكامي كه فقيهان براي مكانهاي متبرك بيان كردهاند، مستحب بودن دفن مرده در اين مكانها، براي بهرهمندي از بركاتي است كه بر پيامبران و اولياي الهي نازل ميشود.
ابنقدامه حنبلي در مغني مينويسد:
ويستحب الدفن في المقبرة التي يكثر فيها الصالحون والشهداء لتناله بركتهم وكذلك في البقاع الشريفة، وقد روي البخاري ومسلم باسنادهما أن موسى عليه السلام لما حضره الموت سأل الله تعالى أن يدنيه إلى الأرض المقدسة رمية بحجر.[50]
مستحب است كه جنازه را در مقبرهاي دفن كنند كه صالحان و شهداي بيشتري در آن دفن شدهاند تا بركت ايشان شامل حال اين جنازه هم بشود و همچنين مستحب است كه در بقعههاي شريف دفن شود؛ [دليل آن است] كه بخاري و مسلم نقل نمودهاند، هنگامي كه مرگ حضرت موسي(عليه السلام) فرا رسيد، از خدا خواست [كه مرگ و محل دفنش] به اندازه تير انداختن يك سنگ در نزديك سرزمين مقدس باشد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز فرمود: «اگر بودم، قبر او را در كنار كثيب احمر به شما نشان خواهم داد».
بر اين اساس بود كه اصحاب، دوست داشتند كنار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) دفن شوند و ابوبكر را كنار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) دفن كردند. عمر نيز دوست داشت در آنجا دفن شود؛ به همين دليل از عايشه اجازه خواست تا آنجا دفن شود. بخاري در صحيح خود نقل ميكند:
انطلق إلى عائشة أم المؤمنين فقل يقرأ عليك عمر السلام ولا تقل أمير المؤمنين فإني لست اليوم للمؤمنين أميرا وقل يستأذن عمر بن الخطاب أن يدفن مع صاحبيه . فسلم واستأذن ثم دخل عليها فوجدها قاعدة تبكي فقال يقرأ عليك عمر ابن الخطاب السلام ويستأذن أن يدفن مع صاحبيه . فقالت كنت أريده لنفسي ولأوثرن به اليوم على نفسي.[51]
چون هنگام مرگ عمر بن خطاب رسيد، به فرزندش عبدالله گفت: «به نزد عايشه برو و سلام مرا به او برسان و نگو اميرالمؤمنين؛ زيرا من امروز اميرالمؤمنين نيستم، بلكه بگو: عمر بن خطاب از تو ميخواهد تا اجازه دهي، من در كنار دو صاحبم دفن شوم». عبدالله اذن گرفت و سلام كرد و بر عايشه وارد شد، در حالي كه او ميگريست و گفت: «عمر سلام ميرساند و از شما اجازه ميخواهد تا در كنار دو صاحبش دفن شود».
بهوتي حنبلي نيز در كشاف القناع ميگويد:
مستحب است دفن در بقاع شريفه، به دليل مرفوعه ابوهريره كه ميگويد: هنگامي كه مرگ حضرت موسي(عليه السلام) فرا رسيد، از خدا خواست به اندازه تير انداختن يك سنگ، در نزديك سرزمين مقدس باشد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز فرمود: «اگر بودم قبر او را در كنار كثيب احمر به شما نشان خواهم داد» و عمر نيز گفت: «خدايا شهادت در راه خودت و مرگ در شهر رسولت را نصيب من كن» و مستحب است دفن در جايي كه صالحين زيادي دفن شدهاند تا بركت آنان، نصيب مرده شود. به همين جهت عمر، درخواست نمود در كنار دو صاحبش دفن گردد و از عايشه خواست، به او اجازه اين كار را بدهد.[52]
ز) تبرك جستن به متبرك براي مرده
يكي ديگر از احكام تبرك، جواز تبرك جستن به متبرك براي اموات است و اين كاري است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) انجام داد و پس از آن حضرت، صحابه، تابعين و عالمان مذهبهاي مختلف، به آثار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) براي پس از مرگ خويش تبرك ميجستند.
انس بن مالك ميگويد:
عن أنس بن مالك قال لما ماتت فاطمة بنت أسد بن هاشم أم علي بن أبي طالب دخل عليها رسول الله صلى الله عليه وسلم فجلس عند رأسها فقال رحمك الله يا أمي كنت أمي بعد أمي وتشبعيني وتعرين وتكسيني وتمنعين نفسك طيبا وتطعميني تريدين بذلك وجه الله والدار الآخرة ثم أمر أن تغسل ثلاثا فلما بلغ الماء الذي فيه الكافور سكبه رسول الله صلى الله عليه وسلم بيده ثم خلع رسول الله صلى الله عليه وسلم قميصه فألبسها إياه وكفنها ببرد فوقه.[53]
هنگامي كه فاطمه بنت اسد، مادر علي(عليه السلام) مرد، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر او وارد شد و بالاي سرش نشست و فرمود: «مادرم! رحمت خدا بر تو باد؛ تو مادرم پس از مادرم بودي؛ مرا غذا ميدادي و سيراب مينمودي و ميپوشاندي و براي رضاي خدا و كسب اجر اخروي، غذاهاي خوب و لذيذ را نميخوردي تا به من بخوراني». آنگاه دستور داد، سه بار او را غسل دادند و... آنگاه پيرهن خويش را در آورد و بر او پوشانده، سپس با برد، كفنش نمود.
به همين دليل انس بن مالك نيز به هنگام مرگ، وصيت كرد برخي از آثار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را با او دفن كنند. بخاري نيز نقل ميكند:
عن ثمامة عن أنس: أن أم سليم كانت تبسط للنبي صلى الله عليه و سلم نطعا فيقيل عندها على ذلك النطع قال فإذا نام النبي صلى الله عليه و سلم أخذت من عرقه وشعره فجمعته في قارورة ثم جمعته في سك قال فلما حضر أنس بن مالك الوفاة أوصى إلي أن يجعل في حنوطه من ذلك السك قال فجعل في حنوطه.[54]
امسليم همواره پوستيني براي خواب پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميگسترد تا بر آن خواب قيلوله نمايد؛ هرگاه آن حضرت بر آن ميخوابيد، امسليم از عرق و موي باقيمانده از رسول الله(صلي الله عليه و آله) بر پوستين جمع نموده و در ظرفي شيشهاي ميريخت و آنگاه با نوعي عطر، مخلوط مينمود. هنگامي كه مرگ انس فرا رسيد، وصيت كرد از آن عطر، در حنوط وي ريخته شود؛ به همين جهت در حنوطش از آن ريختند.
شمس الدين ذهبي درباره احمد بن حنبل ميگويد:
أعطي بعض ولد الفضل بن الربيع أبا عبد الله، وهو في الحبس ثلاث شعرات، فقال: هذه من شعر النبي، صلى الله عليه وسلم، فأوصى أبو عبد الله عند موته أن يجعل على كل عين شعرة، وشعرة على لسانه.ففعل ذلك به عند موته.[55]
بعضي از فرزندان فضل بن ربيع به ابوعبدالله (احمد بن حنبل) كه در حبس بود، سه تار موي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را هديه كردند. او وصيت كرد كه پس از وفاتش، يكي از اين سه تار مو را بر روي زبانش بگذارند و دو تار ديگر را بر دو چشمش بگذارند، آنان نيز چنين نمودند.
أوصى عمر بن عبد العزيز عند الموت فدعا بشعر من شعر النبي، صلى الله عليه وسلم، وأظفار من أظفاره وقال: إذا مت فخذوا الشعر والأظفار ثم اجعلوه في كفني. ففعلوا ذلك.[56]
هنگامي كه مرگ عمر بن عبدالعزيز نزديك شد، درخواست كرد كه مقداري از موها و ناخن پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را بياورند و دستور داد كه اين موها و ناخنها را در كفن من بگذاريد.
آنچه بيان شد، بخش اندكي از رواياتي است كه بر تبرك جستن به متبرك، براي اموات در كتب حديث و تاريخ آمده است؛ در نتيجه اين روايات، بر جواز چنين كاري دلالت دارد.
4. نقد و بررسي شبهات تبرك
آنچه گفته شد، برخي از احكام تبرك بود كه عموم مسلمانان در برخورد با مكانها، زمانها، اشخاص و اشياي متبرك عمل ميكردند. آيات و روايات بر جواز چنين رفتارهايي حكايت داشته و مسلمانان به دليل وجود چنين دلايلي، هيچگاه در جواز تبرك و تعظيم و احترام آثار به جاي مانده از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و اهل بيت او:، ترديدي به خود راه نداده و نميدهند؛ اما در مقابل، فرقه وهابيت بر خلاف سيره هميشگي مسلمانان، تبرك را جايز ندانسته و براي جايز ندانستن تبرك، شبهات و دلايلي بيان كردهاند كه در اينجا به اين شبهات ميپردازيم.
شبهه اول: بركت جستن، تنها از خدا
وهابيان ميگويند: تنها از كسي ميتوان طلب خير و بركت كرد كه توانايي دارد و آن هم خداست. خداست كه بركت را نازل ميكند و آن را ثابت مينمايد؛ اما مخلوق، توانايي ايجاد ثبات بركت را ندارد؛ پس تبرك جستن به مكانها، آثار و اشخاص (چه زنده باشند و چه مرده) جايز نيست.[57]
پاسخ:
پيش از اين گذشت كه به دلالت آيات و روايات، انديشمندان اسلامي بر اين باورند كه بركت، تنها از ناحيه خداست و هيچ كس و هيچ چيز، مستقل از عنايت خدا نيست و هر كس، هر چه دارد، از خداست و اين پروردگار است كه در وجود برخي اشياء، اشخاص، زمانها و مكانها، بركت قرار داده است. پس آنچه عموم مسلمانان به آن معتقدند، همان است كه اينان مدعياند؛ تنها فرق در آن است كه مسلمانان معتقدند، پيامبران و صالحان، به اين دليل كه مطيع امر خدا هستند، از سوي خدا به قدرت بركت دست يافتهاند. حضرت عيسي(عليه السلام) به صراحت ميگويد: (وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ)؛ «و مرا [هر جا كه باشم] وجودي پربركت قرار داد». (مريم: 31) در نتيجه از آنجايي كه اين بزرگان، وجودي بابركتاند، ميتوان از آنان طلب بركت نمود؛ همچنانكه حواريون از حضرت عيسي(عليه السلام) خواستند تا مائده پربركت آسماني را برايشان از خدا بخواهد:
(اِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ * قالُوا نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدينَ * قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقينَ * قالَ اللهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ) (مائده: 112-115)
در آن هنگام كه حواريون گفتند: «اي عيسي بن مريم! آيا پروردگارت مىتواند مائدهاي از آسمان بر ما نازل كند؟» او [در پاسخ] گفت: «از خدا بپرهيزيد، اگر باايمان هستيد!» گفتند: «[ما نظر بدين داريم،] مىخواهيم از آن بخوريم و دلهاي ما [به رسالت تو] مطمئن گردد و بدانيم به ما راست گفتهاي و بر آن، گواه باشيم». عيسي بن مريم عرض كرد: «خداوندا! پروردگارا! از آسمان، مائدهاي بر ما بفرست! تا براي اول و آخر ما، عيدي باشد و نشانهاي از تو و به ما روزي ده! تو بهترين روزي دهندگانى!» خداوند [دعاي او را مستجاب كرد و] فرمود: «من آن را بر شما نازل مىكنم، ولي هر كس از شما بعد از آن كافر گردد [و راه انكار پويد]، او را مجازاتي مىكنم كه احدي از جهانيان را چنان مجازات نكرده باشم!».
بر اين اساس، غير خدا به عنايت الهي داراي بركت است و ميتوان از او طلب بركت كرد و ادعاي وهابيان جز خلط بحث و گمراه كردن ذهن مردم نيست.
شبهه دوم: بدعت و شركبودن تبرك
وهابيان ميگويند: «تبرك جستن به قبور و مكانهايي كه به انبياء و صالحان منتسب است، از بزرگترين وسايل كفر و شرك ميباشد».[58]
همچنين مدعياند: «از تبركهايي كه بدعت گذاشته شده است، تبرك جستن از مخلوق ميباشد؛ زيرا كه اين كار، رنگ و ثنيت (دوگانهپرستي) دارد».[59]
پاسخ:
اگر تبرك جستن شرك باشد، استثناءپذير نيست؛ چرا كه صحابه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) تبرك ميجستند. چگونه ممكن است تبركي كه شبيه بتپرستي است و شرك است، درباره شخصيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) مجاز باشد، اما همين عمل درباره ديگران جايز نباشد. از سوي ديگر به نقل صحيح و متواتر، به اثبات رسيده است كه صحابه، از آب وضوي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) عرق بدن رسول خدا، آب دهان و خلط سينه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)، مو و لباس ايشان و حتي از ظرفهايي كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) در آنها غذا خورده يا آب نوشيده بود، تبرك ميجستند.[60] همه اينها تبرك جستن از مخلوق است كه در حضور پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) انجام ميپذيرفت و آن حضرت نهتنها اصحاب را از چنين كاري باز نداشت، بلكه خودش براي تبرك جستن، موي خود را بين آنان تقسيم ميكرد.
از عبدالله بن زيد نقل شده است كه او سر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را در لباسش تراشيد و آن حضرت(صلي الله عليه و آله) نيز لباس را با موها به وي بخشيد. او مقداري از موها را بين اصحاب تقسيم كرد و ناخنهاي آن حضرت(صلي الله عليه و آله) را گرفت و آن را به همراهش بخشيد. او ميگفت: «مقداري از موهاي آن حضرت(صلي الله عليه و آله) هماكنون پيش ماست كه با حنا و گل خطمي، رنگ شده است».[61]
پس از آنكه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) قرباني را در حج انجام داد، به دلاك دستور داد كه حاضر شود. در اين هنگام، مسلمانان دور آن حضرت(صلي الله عليه و آله) را گرفتند تا مقداري از مو را براي تبــرك بردارند. پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) موي شقيقه راستش را به دلاك و سپس مقداري را به ابوطلحه انصاري داد. آنگاه خالد بن وليد از آن حضرت(صلي الله عليه و آله) درخواست كرد كه مقداري از موهاي جلوي سر و پيشانياش را به وي بدهد. آن حضرت(صلي الله عليه و آله) موهاي جلوي سر و پيشانياش را به خالد داد. او آن را در جلوي كلاهخودش نصب كرد و پس از آن، با هيچ لشكري مواجه نميشد، مگر آنكه آنان را تار و مار ميكرد.[62]
انس ميگويد:
عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: لَقَدْ «رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالْحَلَّاقُ يَحْلِقُهُ، وَأَطَافَ بِهِ أَصْحَابُهُ، فَمَا يُرِيدُونَ أَنْ تَقَعَ شَعْرَةٌ إِلَّا فِي يَدِ رَجُلٍ.[63]
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را ديدم كه سر خود را ميتراشد و صحابه دور او را گرفتهاند و هيچ مويي از سر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نميافتاد، مگر آنكه در دست يكي از صحابه بود.
از جابر بن عبدالله انصاري نقل شده است:
عن محمد بن المنكدر قال سمعت جابرا يقول: جاء رسول الله صلى الله عليه و سلم يعودني وأنا مريض لا أعقل فتوضأ وصب علي من وضوئه فعقلت.[64]
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به عيادت من آمد كه مريض و بيهوش بودم. او در ظرفي وضو گرفت و باقيمانده آب وضويش را بر من پاشيد و من به هوش آمدم.
شبهه سوم: تبركجستن از غيرخدا، شبيه عمل مشركان جاهلي
وهابيان ميگويند:
اهل جاهليت براي زياد شدن اموال و اولاد و سلامتي خودشان و چارپايانشان، به بتها متوسل ميشدند و از آنها بركت و سلامتي ميخواستند و گمان ميكردند كه اين بتها، در خداوند تأثير دارند و براي همين، خداوند در قرآن ميفرمايد كه آنان ميگفتند: (ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى)؛ «ما اينها را پرستش نميكنيم، مگر اينكه هر چه بيشتر ما را به خدا نزديك كنند». بنابر اين تبــرك، يكي از مظاهر بتپرستي در دوران جاهليت اول بوده است.[65]
پاسخ:
1. اگر تعظيم شعائر، به دليل شباهت به عمل مشركان شرك باشد، تعظيم كعبه، حجرالاسود و بوسيدن آن و تعظيم مقام ابراهيم(عليه السلام) نيز شرك خواهد بود؛ زيرا مشركان نيز اين امور را محترم ميشمردند.
2. مساوي قرار دادن عمل مشركان با مسلماناني كه اهل قبله و نماز و زكات هستند، اشتباه است. مشركان ميگفتند: «مانعبدهم»؛ يعني اين بتها را پرستش ميكنيم و نميگفتند: «ما نتبــرك»؛ يعني به اين بتها تبــرك ميجوييم. معلوم است پرستش و تبــركجستن، بسيار متفاوت هستند. از سوي ديگر مشركان قائل به نفع و ضرر رساندن بتها، به صورت مستقل بودند و به «بعث و نشور»، «حساب و كتاب» و «ثواب و عقاب» اعتقاد نداشتند؛ از اينرو بتها را ميپرستيدند تا در دنيا، ضرر جسمي و مالي به آنها نزنند. حال چگونه ميتوان عبادت مشركان را با تبــرك مسلمانان يكي دانست؟ در حالي كه مسلمانان، قائل به وحدانيت خداوند هستند و اعتقاد دارند كه تمام خيرات از جانب اوست و بركات به اذن او نازل ميشود. علاوه بر اين، در قرآن آمده است كه بعضي از مخلوقات، ويژگي خاصي دارند و خداوند آنها را مبارك قرار داده است و براي اكرام و احترام، آنها را وسيلهاي براي استجابت دعاها قرار داده تا مردم، به آنها توسل جويند.[66]
شبهه چهارم: تبركجستن، ويژه پيامبر(صلي الله عليه و آله) است
وهابيان ميگويند بركت داشتن، تنها مختص ذات پيامبر(صلي الله عليه و آله) است. وليد بن راشد ميگويد: «فذاته ـ صلي الله عليه وسلم - ذات مباركة، فيجوز طلب البركة من ذاته وآثاره»[67]؛ «ذات او ذاتي مبارك است؛ پس طلب بركت از ذات و آثار او جايز است».
بن باز ميگويد:
التبرك بآثار الصالحين غير جائز و انّما يجوز ذلك بالنبي0 خاصة، لما جعل الله في جسده و ماسه من البركة.[68]
تبرك به آثار صالحان جايز نيست و اين عمل، تنها نسبت به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) جايز است؛ زيرا خداوند در جسد و چيزهايي كه با حضرت تماس داشته، بركت قرار داده است.
پاسخ:
اينكه ميگويند، ميتوان از ذات و آثار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) طلب بركت نمود، از عجايب گفتههاي وهابيت و از تناقضگويي آنان است؛ زيرا در اينجا، تبرك به ذات را جايز ميدانند، اما توسل به ذات شريف آن حضرت را جايز نميدانند.[69]
اينكه ميگويد، تنها ميتوان به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) تبرك جست، باطل است؛ زيرا از نظر تاريخي و مدارك حديثي، ثابت شده است كه مردم، از خاك پاك قبر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و حضرت حمزه(عليه السلام)، بلكه از كل مدينه، به عنوان تبرك برميداشتند. حتي بنا به نقلي، ميوه كوه احد نيز متبرك است. عبدالرؤوف مناوي در تبيين سخن پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) كه فرمود: «احد جبل يحبنا ونحبه فاذا جئتموه فكلوا من شجرة»[70]؛ «احد، كوهي است كه ما را دوست ميدارد و ما نيز آن را دوست ميداريم پس هنگامي كه به آن [كوه] آمديد از درختش بخوريد» ميگويد:
اي حللتم به او مررتم عليه فكلوا ندبا بقصد التبرك من شجره الذي لايضر آكله.[71]
يعني در آن فرود آمديد يا از آن گذشتيد از درختش به قصد تبرك بخوريد كه براي هركه بخورد ضرري نخواهد داشت.
بدرالدين عيني در كتاب «عمدة القاري في شرح صحيح البخاري» مينويسد:
قال شيخنا زين الدين... و أما تقبيل الأماكن الشريفة علي قصد التبرك و كذلك تقبيل أيدي الصالحين و ارجلهم فهو حسن محمود باعتبار القصد و النية.[72]
شيخ ما زينالدين گفت: ... و اما بوسيدن مكانهاي شريف به قصد تبرك و نيز بوسيدن دستها و پاهاي مردان صالح، به اعتبار قصد و نيت، خوب و پسنديده است.
بدرالدين عيني در شرح سنن ابيداوود پس از نقل حديثي ميگويد:
و يستفاد من هذا الحديث فوائد: ... استحباب خدمة الصالحين و اهل الفضل و التبرك بذلك.[73]
از اين حديث استفاده ميشود كه: ... خدمت به انسانهاي صالح و اهل فضل و تبرك جستن به آنها، مستحب است.
ضياء مقدسي ميگويد: «چون كه صحابه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) [با آب وضويش، با موي سرش و...] تبرك ميجستند، پس تبرك به صالحان نيز جايز است».[74]
نووي پس از ذكر حديثي درباره لباس پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نوشته است: «و في هذا الحديث دليل علي استحباب التبرك بآثار الصالحين و ثيابهم»[75]؛ «از اين حديث برداشت ميشود كه تبرك به آثار صالحان و لباس آنها، مستحب است».
همچنين در مورد نماز خواندن در خانه و جايي را براي نماز اختصاص دادن و... نوشتهاند: «و از اين روايت برميآيد كه تبرك جستن به محل نماز صالحان و مساجد فاضلان، صحيح است».[76]
پس از نقل روايت تبرك جستن از آب وضوي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) گفتهاند: «پس، از اين روايت برميآيد كه تبرك جستن به آثار صالحان و مصرف اضافه آب وضويشان و خوردني و نوشيدني و لباسشان، جايز است».[77]
علاوه بر همه اينها، ابنكثير درباره تبركجستن مردم به ابنتيميه ميگويد:
و شرب جماعة الماء الّذي فضل من غسله، و اقتسم جماعة بقية السدر الّذي غسل به، ...و ختمت له ختمات كثيرة بالصالحية و بالبلد، و تردد الناس إلى قبره أياما كثيرة ليلا و نهارا يبيتون عنده و يصبحون، و رئيت له منامات صالحة كثيرة.[78]
آنگاه كه ابنتيميه از دنيا رفت... مردم از اضافه آب غسل او خوردند و باقيمانده سدر غسل او را بين خود تقسيم كردند ... و برايش مراسم ختم زيادي در صالحيه و در شهر گرفتند و مدت زمان طولاني در شبانهروز بر سر قبرش رفت و آمد ميشد و در كنار قبر او، بيتوته ميكردند و در كنار قبر او، خوابهاي صالحه فراواني ديده شد.
چگونه است كه تبركجستن به پيشواي وهابيان جايز است، اما تبرك به پيامبران و اولياي الهي جايز نيست و سبب شرك و كفر است. اگر اصل تبرك جايز است، چگونه ميتوان امر جايز يا واجب بيّن را به خاطر امر انحرافي محتمل منع كرد؟
شبهه پنجم: تبركجستن به پيامبر(صلي الله عليه و آله)، تنها در زمان حيات ايشان
برخي از وهابيان، تبرك را منحصر به پيامبر(صلي الله عليه و آله)، آن هم تنها در زمان حيات آن حضرت ميدانند. آنان ميگويند: «تبرك به ذات، مخصوص رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است و آن هم در زمان حياتش، نه بعد از مرگش... . تبركجستن به آثار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نيز مختص زمان حياتش ميباشد».[79]
پاسخ:
چه دليلي بر اين اختصاص وجود دارد؟ آيا پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرموده است كه تنها به ذات و آثار من تبرك بجوييد؟
اگر تمام اين تبرك جستنها، تنها براي زمان حيات پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) باشد، لازمهاش آن است كه صحابهاي كه بعد از مرگ آن حضرت، به آثار آن حضرت تبرك جستند، گرفتار شرك و انحراف باشند. پيش از اين، شواهد متعددي از تبرك جستن اصحاب به آثار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بيان شد و پس از اين در پاسخ شبهات هفتم و هشتم، به روايات ديگري در اين باره اشاره خواهيم كرد.
شبهه ششم: توقيفي بودن تبرك
وهابيان ميگويند:
التبرك: هو طلب البركة ورجاؤها واعتقادها ... والأصل فيه التوقيف على ورود الدليل، بمعنى أنه لا يجوز اعتقاد البركة أو تسويغ طلبها من شيء إلا وعلى ذلك دليل صحيح صريح.[80]
تبرك، همان طلب بركت و اميد داشتن به آن و اعتقاد به آن است و اعتقاد به بركت داشتن چيزي و طلب بركت از آن چيز، متوقف بر ورود دليل صريح است.
همچنين ميگويند:
الأصل في بركة الذوات التوقيف على الدليل. الأصل في بركة الأماكن التوقيف على الدليل. الأصل في بركة الأزمنة التوقيف على الدليل. ومعناها أن يقال: إنه لا يجوز اعتقاد أن هذه الذات أو هذا المكان أو هذا الزمان مبارك إلا وعلى ذلك الاعتقاد دليل من كتاب الله تعالى أو صحيح سنة النبي - صلى الله عليه وسلم -، فأمر التبرك كله مبناه على التوقيف.[81]
اصل در بركت داشتن ذات [كسي] و مكانها و زمانهايي متوقف بر وجود دليل بر آن امور است و معنايش اين است كه جايز نيست كه اين شخص يا اين زمان يا اين مكان، مبارك است؛ مگر آنكه بر آن اعتقاد، دليلي از كتاب الله يا سنت صحيحه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل شده باشد.
پاسخ:
اولاً: تبرك به معناي طلب و اميد بركت نيست، بلكه همچنانكه در معناي لغوي تبرك گذشت، تبريك به معناي دعا براي غير، به بركت است؛ اما تبرك به معناي ثبات و رشد است و آيات و روايات، به صراحت دلالت دارد كه برخي از امور و اشياء و مكانها، داراي بركت است. صحابه، تابعين و انديشمندان اسلامي، از اين دلايل، حكم عام برداشت كردهاند و براساس آن، از وجود مبارك پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) تبرك ميجستند؛ وگرنه كدام آيه قرآن يا روايتي، به صراحت بيان نموده كه صحابه ميتوانند از مو يا آب دهان و خلط آن حضرت تبرك بجويند؟
ثانياً: چه كسي چنين اصولي را وضع كرده و اصل را بر عدم متبرك بودن قرار داده است و آن را توقيفي دانسته است؟ حال آنكه انديشمندان اسلامي، از اين امور، حكم عام فهميدهاند و به ديگر صالحان و اولياي الهي سرايت دادهاند.
از سوي ديگر در روايتي كه ابنكثير دمشقي درباره عظمت سوره فاتحه آورده، آمده است:
عن جابر بن عبد اللّه قال: لما نزل بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هرب الغيم إلى المشرق و سكنت الرياح، و هاج البحر و أضغت البهائم بآذانها، و رجمت الشياطين من السماء، و حلف اللّه تعالى بعزته و جلاله أن لا يسمي اسمه على شيء إلا بارك فيه.[82]
هنگامي كه بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل شد، ابرها فراري شدند و بادها باز ايستادند و دريا به موج در آمد و همه چهارپايان، گوش فرا دادند و شياطين از آسمانها رانده شدند و خداوند به عزت و جلالش قسم ياد نمود كه اسمش بر چيزي برده نشود، مگر آنكه در آن چيز، بركت قرار دهد.
از اين روايت بهروشني بر ميآيد كه اسم خداوند، سبب بركت در اشياء ميشود و ممكن است هر چيزي با انتساب به نام خدا، بابركت گردد. پس بركت، تنها در امور منصوص نيست.
ثالثاً: اگر جواز تبركجستن، تنها متوقف بر ورود دليل از كتاب و سنت باشد، اعتماد وهابيت به عمل صحابه پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) غيرموجه خواهد بود؛ زيرا آنان همواره ميگويند، صحابه چنين كردند يا چنان ننمودند و اگر فعل صحابه، به نظر اينان حجت است، اصحاب در تبرك جستن به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از رحلت آن حضرت، مختلف بودند؛ برخي تنها به اشياء و آثار شخصي آن حضرت تبرك ميجستند و برخي، حتي از مكانهايي كه آن حضرت در آنها حضور يافته يا نماز خوانده بود، تبرك ميجستند. همچنانكه گذشت، عبدالله بن عمر در جستوجوي مكانهايي بود كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) در آن مكانها حضور يافته بود و وي در آن مكانها براي تبرك نماز ميخواند.
شبهه هفتم: تبرك نجستن صحابه به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله)
از صحابه نقل نشده است كه يكي از آنها به مكانهايي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) با آنها تماس داشته يا جاهايي كه در آنها نماز خوانده، تبــرك ميجسته است؛ با وجودي كه آنها حريصترين افراد امت در تبــرك جستن به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بودهاند و بيشترين محبت را به وي داشته و در صدد تعظيم آن بزرگوار و پيروي از سنتهاي او بودهاند.[83]
پاسخ:
به يقين اصحاب و تابعين، به محل حضور و نماز خواندن و محل نشستن آن حضرت توجه داشته و تبرك ميجستند كه برخي از آنها در مباحث پيشگفته بيان شد. علاوه بر آن شواهد و قرائن متعدد ديگري نيز بر اين ادعا وجود دارد:
ابن عبدالبر مينويسد:
كَانَ كَثِير الإتباع لآثار رَسُول اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ... وَكَانَ يتقدم فِي المواقف بعرفة وغيرها إِلَى المواضع التي كَانَ النَّبِيّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وقف بها، فكان ذَلِكَ يعز على الحَجَّاج.[84]
عبدالله بن عمر، بسيار به دنبال آثار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود... او در عرفه و منا و مشعرالحرام و جاهاي ديگر، به دنبال اين بود كه در همان جاهايي كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) وقوف داشته است، وقوف كند و اين كار براي حجاج پذيرفتني نبود.
ابناثير مينويسد:
وكان كَثِير الأتباع لآثار رَسُول اللَه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حتَّى إنه ينزل منازله، ويصلي فِي كل مكان صلى فِيهِ، وحتى إن النَّبِيّ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نزل تحت شجرة، فكان ابْنُ عُمَر يتعاهدها بالماء لئلا تيبس.[85]
عبدالله بن عمر براي پيروي از آثار و اعمال رسول خدا(صلي الله عليه و آله)بسيار تلاش ميكرد. او در تمام منزلگاه هايي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)در آنها فرود آمده بود، فرود ميآمد و در هر جايي كه آن حضرت(صلي الله عليه و آله) در آن نماز خوانده بود، نماز ميخواند و حتي اگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)در زير درختي فرود آمده بود، ابن عمر فرود ميآمد و آن را آبياري ميكرد تا خشك نشود.
و از نافع نقل شده است:
عَنْ نَافِعٍ، قَالَ: «كَانَ ابْنُ عُمَرَ يُنِيخُ بِالْبَطْحَاءِ الَّتِي بِذِي الحُلَيْفَةِ، الَّتِي كَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُنِيخُ بِهَا، وَيُصَلِّي بِهَا».[86]
عبدالله بن عمر در همان جايي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در ذيالحليفه شترش را خوابانده بود، شترش را خوابانيد تا پياده شود و در جاي رسول الله(صلي الله عليه و آله) نماز بخواند.
از موسي بن عقبه روايت شده است:
سالم بن عبدالله بن عمر را ديدم كه به دنبال اماكن متبــرك ميرود و در آنها نماز ميخواند. او ميگفت كه پدرش نيز در اين مكان ها نماز به جاي ميآورد؛ زيرا ديده بود كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در اين مكانها نماز خوانده است. همچنين نافع از ابنعمر براي من نقل كرده است كه او در اين مكانهاي مقدس نماز ميخواند. و از سالم در مورد اين مكانها سؤال كردم؛ او در تمام موارد با نافع موافق بود، مگر اينكه در مورد محل مسجد در شَرَفُ الروحاء، با هم اختلاف داشتند.[87]
ابنحجر در شرح اين حديث مينويسد:
عُرِفَ مِنْ صَنِيع بن عُمَرَ اسْتِحْبَابُ تَتَبُّعِ آثَارِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالتَّبَرُّكِ بِهَا وَقَدْ قَالَ الْبَغَوِيُّ مِنَ الشَّافِعِيَّةِ إِنَّ المَسَاجِدَ الَّتِي ثَبَتَ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ صَلَّى فِيهَا لَوْ نَذَرَ أَحَدٌ الصَّلَاةَ فِي شَيْءٍ مِنْهَا تعين كَمَا تتَعَيَّن المَسَاجِد الثَّلَاثَة.[88]
از عمل ابنعمر فهميده ميشود كه جستوجوي آثار پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و تبــرك بدانها مستحب است. و بغوي شافعي گفته است: «اگر كسي نذر كند در جاهايي كه ثابت شده رسول خدا(صلي الله عليه و آله)در آن نماز خوانده، نماز بخواند، وفاي به اين نذر، همچون مساجد سهگانه (مكه، مدينه و مسجدالاقصي) واجب است».
ابيبرده ميگويد:
أَبِى بُرْدَةَ قَالَ قَدِمْتُ المَدِينَةَ فَلَقِيَنِى عَبْدُ اللهِ بْنُ سَلاَمٍ فَقَالَ لِى انْطَلِقْ إِلَى المَنْزِلِ فَأَسْقِيَكَ فِى قَدَحٍ شَرِبَ فِيهِ رَسُولُ اللهِ - صلى الله عليه وسلم -، وَتُصَلِّى فِى مَسْجِدٍ صَلَّى فِيهِ النَّبِىُّ - صلى الله عليه وسلم - . فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ، فَسَقَانِى سَوِيقًا، وَأَطْعَمَنِى تَمْرًا، وَصَلَّيْتُ فِى مَسْجِدِهِ.[89]
وارد مدينه شدم و عبدالله بن سلام را ملاقات نمودم، او به من گفت: «به منزل من بيا تا از ظرفي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن آب آشاميده، به تو آب دهم و نيز در مكاني كه رسول خدا در آن مكان نماز خوانده، نماز بهجا آوري». با وي به منزلش رفتم؛ به من سويق[90] و خرما داد و در مسجدش نماز خواندم.
شبهه هشتم: وجود نداشتن دليل بر جواز تبرك قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله)
وهابيان ميگويند: «سلف از صحابه و افرادي كه بعد از آنها آمدند، چنين كاري نكردهاند و از صحابه و تابعين و تابعان آنان، نقل نشده كه آنان به قبر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تبرك جسته و امر به چنين كاري كرده باشند».[91]
پاسخ:
اول: براساس مباني وهابيت كه عمل صحابه را حجت ميدانند، تبرك جستن صحابه به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله)، دليل بر جواز است و روايات متعددي درباره تبرك جستن صحابه به قبر آن حضرت نقل شده است كه تنها به چند مورد بسنده ميكنيم:
1. حافظ ابنعساكر در تحفه از طريق طاهر بن يحيي حسيني نقل كرده است: پدرم، از جدم، از جعفر بن محمد، از پدرش، از علي(عليه السلام)روايت كرده است: هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به خاك سپرده شد، فاطمه(عليها السلام) بالاي قبر آن حضرت(صلي الله عليه و آله) آمد و مشتي از خاك قبر برداشت و بر چشمهايش گذاشت و گريست و اين شعر را خواند:
چه سرزنش است بر آن كسي كه تربت احمد را استشمام كرده است، تا زماني كه دنيا باقي است، سختيها و مشكلات را استشمام نكند؟
آنچنان مصيبتهايي بر من وارد شد كه اگر اين مصيبتها بر روزگار وارد ميشد، هميشه شب بود و هيچگاه روز نميشد.[92]
2. از علي(عليه السلام) روايت شده است: سه روز پس از آنكه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را دفن كرديم، باديهنشيني آمد و خود را روي قبر آن حضرت انداخت؛ او خاك قبر را بر سر و صورتش ميپاشيد و ميگفت: «اي پيامبر خدا، تو سخناني را گفتي و ما سخنان تو را شنيديم و تو از خدا چيزهايي را دريافت كردي و ما آنها را از تو دريافت كرديم و قبول نموديم و از جمله چيزهايي كه بر تو نازل شد اين بود كه: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ...)؛ «اگر آنها به خود ظلم كردند و سپس پيش تو آمدند...». حال من به خودم ظلم كرده و آمدهام تا برايم استغفار كني». پس آنگاه از قبر ندايي برخاست كه: «هر آينه خدا تو را بخشود».[93]
3. از داوود بن صالح روايت شده است:
أَقْبَلَ مَرْوَانُ يَوْمًا فَوَجَدَ رَجُلًا وَاضِعًا وَجْهَهُ عَلَى الْقَبْرِ، فَأَخَذَ بِرَقَبَتِهِ وَقَالَ: أَتَدْرِي مَا تَصْنَعُ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ فَإِذَا هُوَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، فَقَالَ: جِئْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَلَمْ آتِ الحَجَرَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، يَقُولُ: «لَا تَبْكُوا عَلَى الدِّينِ إِذَا وَلِيَهُ أَهْلُهُ، وَلَكِنِ ابْكُوا عَلَيْهِ إِذَا وَلِيَهُ غَيْرُ أَهْلِهِ».[94]
روزي مروان پيش آمد و ديد كه مردي صورتش را بر قبر نهاده است. از او پرسيد: «آيا ميداني چه ميكني؟». او صورتش را بلند كرد؛ ديدند كه ابوايوب انصاري است. ابوايوب گفت: «آري، ميدانم چه ميكنم؛ من پيش رسول الله(صلي الله عليه و آله) آمدهام و نزد خاك و سنگ نيامدهام. از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه ميفرمود: وقتي كه دين در دست اهلش قرار دارد، براي آن گريه نكنيد، بلكه وقتي در دست غير اهلش قرار دارد، بر آن گريه كنيد».
حاكم نيشابوري ميگويد، اين حديث صحيح السند است و ذهبي نيز با او موافقت كرده است.[95]
4. از ابودرداء نقل شده است: بلال، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را در خواب ديد كه ميفرمايد: «اين چه بيوفايي و جفايي است اي بلال؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به زيارت من بيايي؟» بلال با اندوه و ترس بيدار شد و به سوي مدينه حركت كرد؛ به سوي قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله)رفت و صورتش را بر قبر ماليد و گريه و زاري كرد. در همين حال، حسن و حسين(عليه السلام) پيش آمدند. او آنها را در بغل گرفت و ايشان را بوسيد.[96]
5. سمهودي مينويسد:
وعن المطلب قال: كانوا يأخذون من تراب القبر، فأمرت عائشة بجدار فضرب عليهم، وكانت في الجدار كوة فكانوا يأخذون منها، فأمرت بالكوت فسدت.[97]
مردم خاك قبر را براي تبــرك بر ميداشتند كه عايشه دستور داد تا از اين كار جلوگيري كنند و در ديوار، روزنهاي بود كه از آن خاك بر ميداشتند و او دستور داد كه آن را مسدود كنند.
آنچه بيان شد، نمونههايي از تبركجستن صحابه به قبر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بود. آنان حتي از خاك قبر ايشان نيز تبرك ميجستند و اين عمل صحابه، دليل بر جواز چنين كاري بر اساس ديدگاه وهابيت است.
دوم: بر فرض كه براي جواز يا استحباب تبرك جستن، دليلي وارد نشده باشد، از سوي ديگر بر مجاز نبودن يا كراهت آن نيز دليلي وارد نشده است و قاعده اين است كه اگر دليلي بر مجاز نبودن يا كراهت وارد نشده باشد، حكم به اباحه آن داده ميشود؛ زيرا اصل در نزد عالمان و انديشمندان اسلامي، بر حليت اشياء و اعمال است؛ مگر آنكه دليل بر حرمت اقامه شود. بنابراين حرمت كار و عملي، دليل ميخواهد، نه حليت و جواز. خداوند نيز در قرآن ميفرمايد:
(قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) (انعام: 145)
بگو: «در آنچه بر من وحي شده، هيچ غذاي حرامي نمىيابم، بهجز اينكه مردار باشد يا خوني كه (از بدن حيوان) بيرون ريخته يا گوشت خوك [كه اينها همه پليدند] يا حيواني كه به گناه، هنگام سر بريدن، نام غير خدا [نام بتها] بر آن برده شده است». اما كسي كه مضطر [به خوردن اين محرمات] شود، بي آنكه خواهان لذت باشد يا زيادهروي كند، [گناهي بر او نيست]؛ زيرا پروردگارت، آمرزنده مهربان است.
بر اساس اين آيه، محرمات نادرند و دليل ميخواهند و اصل بر حليت است.
سوم: آنچه نزد همه فرقهها و مذهبهاي اسلامي حجت است، قول و فعل و تقرير معصوم است، نه ترك و فعل صحابه.
از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل شده است كه فرمود:
اَلحَلالُ مَا أَحَلَّ اللهُ فِي كِتَابِهِ، وَ الحَرَامُ مَا حَرَّمَ اللهُ فِي كِتَابِهِ، وَ مَا سَكَتَ عَنْهُ فَهُوَ مِمَّا عَفَا عَنْهُ.[98]
حلال، هر چيزي است كه خداوند آن را در كتابش حلال كرده و حرام، هر چيزي است كه خداوند آن را در كتابش حرام نموده است و آنچه را كه از آن سكوت كرده، از جمله چيزهايي است كه عفو نموده است.
علوي مالكي ميگويد:
انّ كون النبي0 او السلف الصالح لم يفعله ليس بدليل بل هو عدم دليل، و دليل التحريم انّما يكون بورود نصّ يفيد النهي عند فعل الشيء أو الإنكار علي فعله من المشرّع الأعظم0، أو ممّن يقوم مقامه من الذين جعل سنتهم هي سنته و طريقتهم هي طريقته... .[99]
اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا سلف صالح، اين كار را انجام نداده، دليل بر حرمت نميشود، بلكه عدم دليل است و دليل تحريم، تنها به ورود نصّي است كه دلالت بر نهي از انجام شيء يا انكار از كاري از جانب مشرع اعظم(صلي الله عليه و آله) يا از كساني كه جانشين وي بوده و سنت و روش آنها همان سنت و روش پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بوده است... داشته باشد.
چهارم: اگر صحابه كاري را در عصر خود انجام ندادند، دليل بر حرمت نيست؛ چهبسا ترك آنان، دليل ديگري داشته است. همچنان كه شمسالدين ذهبي در علت تبرك نجستن صحابه به قبر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) ميگويد:
فان قيل: فهلاّ فعل ذلك الصحابة؟ قيل: لانّهم عاينوه حيّاً و تملّوا به و قبلوا يده، و كادوا يقتتلون علي وضوئه و اقتسموا شعره المطهرّ يوم الحجّ الأكبر، و كان إذا تختم لا تكاد تخامته تقع إلاّ علي يد رجل فيدلك بها وجهه و نحن فلمّا لم يصحّ لنا مثل هذا النصيب الأوفر ترامينا علي قبره بالالتزام و التبجيل و الاستلام و التقبيل. ألا تري كيف فعل ثابت البناني، كان يقبّل يد انس بن مالك و يضعها علي وجهه و يقول: يد مست يد رسول الله0... ألا تري الصحابة من فرط حبّهم للنبي0 قالوا: ألا نسجد لك؟ فقال: لا، فلو اذن لهم لسجدوا له سجود اجلال و توقير لا سجود عبادة، كما قد سجد اخوة يوسف(عليه السلام) ليوسف. و كذلك القول في سجود المسلم لقبر النبي0 علي سبيل التعظيم و التبجيل لا يكفر به اصلاً، بل يكون عاصياً، فليعرف انّ هذا منهيّ عنه، و كذلك الصلاة إلي القبر.[100]
اگر گفته شود: «چرا صحابه چنين نكردند؟»، پاسخش آن است كه صحابه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در زمان حيات او مشاهده كرده و از ديدنش بهرهمند شده و دستش را بوسيدند و نزديك بود كه به جهت بهرهمندي از آب وضوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) با هم بجنگند و موهاي پاك آن حضرت را در روز حج اكبر، تقسيم كردند و چون آب دهان ميانداخت، تلاش ميكردند تا در دستان يك نفر از آنها قرار گيرد و آن را به صورت خود ميماليد. و ما چون به اين بهره وافر نائل نشديم، خودمان را بر قبر او مياندازيم و به آن پناه جسته و شاد ميشويم و دست كشيده و ميبوسيم. آيا نديدي كه ثابت بناني چه كرد؟ او دست انس بن مالك را ميبوسيد و بر صورتش ميكشيد و ميگفت: «دستي است كه دست رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را مسّ كرده است».
آيا نديدي صحابه را كه از شدت محبتشان نسبت به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفتند: «آيا اجازه ميدهي بر تو سجده كنيم؟»؛ حضرت فرمود: «هرگز» و اگر به آنها اجازه سجده ميداد، برايش سجده اجلال و بزرگداشت ميكردند، نه سجده عبادت؛ همانگونه كه برادران يوسف(عليه السلام) براي يوسف چنين كردند. همچنين است گفتار درباره سجده مسلمان نسبت به قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله) به جهت تعظيم و بزرگداشت كه اين امر، هرگز كفر و سبب آن نميگردد؛ بلكه تنها معصيت است. از اينرو بايد دانست كه سجده و نماز به طرف قبر آن حضرت، مورد نهي واقع شده است.
شبهه نهم: تبرك نجستن صحابه به غير پيامبر(صلي الله عليه و آله)، حتي خلفاء
وهابيان ميگويند: «صحابه، بعد از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) به آب وضو و آثار وجود ابوبكر، عمر و عثمان تبرك نميجستند».[101]
بن باز، مفتي سابق وهابيان ميگويد: «انّ الصحابة لم يفعلوا ذلك مع غير النبي0، و لو كان خيراً لسبقونا اليه»[102]؛ «صحابه با غير پيامبر(صلي الله عليه و آله) چنين نكردند و اگر اين كار خوب بود، آنان بر ما سبقت ميگرفتند».
شيخ محمد بن ابراهيم آل الشيخ، مفتي فعلي آنان نيز در اين باره ميگويد:
و هذا غلط ظاهر، لا يوافقهم عليه اهل العلم و الحق؛ و ذلك انّه ما ورد الاّ في حقّ النبي0 فابوبكر و عمر و ذوالنورين عثمان و علي و بقية العشرة المبشرين بالجنة و بقية البدريين و اهل بيعة الرضوان، ما فعل السلف هذا مع واحد منهم... فاقتصارهم علي النبي0 يدلّ علي انّه من خصائص النبي0.[103]
و اين (تبرك به آثار غير پيامبر(صلي الله عليه و آله غلطي آشكار است كه اهل علم و حق، با آن موافقت ندارد؛ زيرا اينگونه تبركات، تنها در حق پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد شده است؛ پس ابوبكر و عمر و ذوالنورين عثمان و علي(عليه السلام) و بقيه ده نفري كه بشارت به بهشت به آنها داده شده و بقيه بدريها و اهل بيعت رضوان، هيچگاه سلف در حق يكي از آنان چنين نكردند... پس اكتفاي آنان بر تبرك به پيامبر(صلي الله عليه و آله) دلالت دارد بر اينكه تبرك جستن، اختصاص به پيامبر(صلي الله عليه و آله) داشته است.
وهابيان حتي برداشت علماي متقدم، همچون نووي شافعي را رد كرده و ميگويند:
«نووي» در جايز دانستن تبرك جستن به آثار صالحان و لباس آنها، اشتباه كرده است؛ زيرا كه صحابه، بعد از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) به آثار و لباس ابوبكر و عمر و عثمان تبرك نميجستند؛ پس، از اين كار صحابه معلوم ميشود كه تبرك جستن، مختص به وجود پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) ميباشد.[104]
پاسخ:
با توجه به دلايلي كه پيش از اين گذشت، ثابت شد كه صحابه، تابعين و انديشمندان اسلامي، به آثار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) تبرك ميجستند؛ اما چه دليلي وجود دارد كه اين امور، مختص به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) باشد؟ حال آنكه انديشمندان اسلامي، تنها برخي از امور و احكام، همچون وجوب نماز شب و حق داشتن بيش از چهار همسر را از اختصاصات آن حضرت دانسته و تبرك جستن را از مختصات ذات آن حضرت ندانستهاند. آنان حتي تبرك جستن به آثار صالحان را نيز تأييد ميكنند؛ با در نظر گرفتن اين توضيح و مشروعيت تبرك جستن به آثار صالحان، اين سؤال پيش ميآيد كه آيا تبرك نجستن صحابه به آثار ابوبكر، عمر و عثمان، به خاطر مجاز نبودن تبرك جستن از غير پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بوده است يا اينكه صحابه، براي آنها چنين فضيلت و جايگاهي را قائل نبودند؟
حقيقت هرچه باشد، دلايل تاريخي و روايي، بيانگر اين مطلب است كه صحابه و تابعين، به آثار غير پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه برايش شأنيت تبرك قائل بودند، تبرك جستهاند كه نمونههايي از اين تبرك جستنها بيان ميشود:
تبرك جستن از جايگاه نماز امام علي(عليه السلام)
سمهودي هنگام توضيح ستون محرس در مسجدالنبي(صلي الله عليه و آله) مينويسد:
علي بن ابيطالب(عليه السلام) بر روي صفحه اين ستون مينشست. اين ستون نزديك قبر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و بعد از دربِ منزل آن حضرت(صلي الله عليه و آله) قرار داشت. در مقابل اين ستون، درگاهي بود كه آن حضرت وقتي در منزل عايشه حضور داشت، از آن براي ورود به روضه مباركه استفاده ميكرد. اين ستون، همان ستوني است كه امير مدينه، پشت به آن ميايستاد و نماز ميخواند. براي همين اقشهري مينويسد: ستون مصلاي علي(عليه السلام)، امروزه مشهورتر از آن است كه از اهل حرم مخفي مانده باشد و امروزه، امرا در كنار آن مينشينند و نماز ميخوانند. گفته شده است كه اين ستون را جايگاه بزرگان ميناميدند؛ زيرا افراد شريف و بزرگ، در آنجا مينشستند.[105]
تبرك جستن از مكان سكونت فاطمه(عليها السلام)
از مسلم بن أبيمريم و برخي ديگر نقل شده است:
درب خانه فاطمه زهرا(عليها السلام) در مربعي قرار داشت كه دور قبر را گرفته بود. سليمان ميگويد: «مسلم به من گفت: نماز در كنار اين در را فراموش نكن؛ زيرا اين درب خانه فاطمه زهرا(عليها السلام) است كه علي(عليه السلام) از آن داخل ميشد».[106]
تبرك جستن از آب دهان امام حسين(عليه السلام)
هنگامي كه حسين بن علي(عليه السلام) از مدينه به سوي مكه ميرفت، از كنار ابنمطيع گذشت كه مشغول كندن چاهي بود. ابنمطيع عرض كرد: «پدر و مادرم به فدايت، قصد كجا را داري؟». فرمود: «مكه» و اضافه كرد كه شيعيانش در كوفه براي او نامه نوشتهاند. ابنمطيع عرض كرد: «پدر و مادرم به فدايت، ما را با بودنت در ميانمان بهرهمند ساز و به سوي ايشان نرو». امام حسين(عليه السلام)، قبول نكرد. پس ابنمطيع عرض كرد: «اين چاه را كندهام و امروز بايستي كه مقداري آب در آن ظاهر شود. لطف نماييد و دعا كنيد كه چاه بابركت باشد». آن حضرت(عليه السلام) فرمود: «مقداري از آب آن به من بدهيد». مقداري آب آوردند و آن حضرت مقداري از آن را نوشيد، سپس مقداري را در دهان مضمضه كرد و آن را در چاه ريخت. پس آب آن چاه، گوارا و فراوان شد.[107]
تبرك جستن به مركب امام رضا(عليه السلام)
ابنحجر هيتمي در كتابش مينويسد:
هنگامي كه علي بن موسي(عليه السلام) به نيشابور رسيد، مردم دور مركب او جمع شدند. آن حضرت(عليه السلام) سرش را از كجاوه بيرون آورد. مردم او را مشاهده ميكردند؛ اين در حالي بود كه عدهاي گريه ميكردند، عدهاي ضجه ميزدند، عدهاي لباسهاي خود را چاك ميزدند، بعضي خود را
به خاك انداخته بودند، بعضي پاي مركب و عدهاي افسار آن را
ميبوسيدند و... .[108]
به خاك انداخته بودند، بعضي پاي مركب و عدهاي افسار آن را
ميبوسيدند و... .[108]
تبرك جستن از خاك قبر حمزه سيدالشهدا(عليه السلام)
رواياتي نيز داريم كه بيان ميدارد تربت مدينه، شفاي هر دردي است. از جمله زركشي ميگويد: «تربت قبر حمزه از منع برداشتن خاك حرمين استثنا شده است؛ زيرا همگان بر جواز آن براي معالجه صداع[109] اتفاق دارند».[110]
گذشته از تأييد نظري اهل سنت، بر اساس نمونههاي رفتاري و عملكرد آنها، اهل سنت نيز به قبر بزرگانشان تبرك ميجستند. شمسالدين ذهبي شافعي، از عالمان علم رجال ميگويد: «شخصي مقداري از خاك قبر سعد بن معاذ را برداشت؛ سپس به آن نگاهي كرد و ناگهان آن را مشك يافت».[111]
ابن حجر عسقلاني نيز ميگويد: «عبدالله بن غالب حداني در سال 183 هـ .ق، در روز هشتم ذيالحجه (يوم الترويه) كشته شد و مردم از خاك قبر او، همانند مشك برميداشتند».[112]
شبهه دهم: تبرك متعديه، ويژه پيامبران
وهابيان ميگويند:
ان في أجساد الأنبياء فيها بركة ذاتية يمكن معها نقل أثر هذه البركة أو نقل البركة والفضل والخير من أجسادهم إلى غيرهم.وهذا مخصوص بالأنبياء والرسل.[113]
همانا در جسم پيامبران، بركت ذاتي وجود دارد كه با وجود آن، انتقال اثر اين بركت يا انتقال خود بركت و فضل و خير از اين اجسام به غيرشان، ممكن است و اين مخصوص پيامبران و رسولان است.
همچنين گفتهاند:
الأنبياء والرسل فهؤلاء بركتهم بركة ذاتية، يعني: أن أجسامهم مباركة، فالله - جل وعلا - هو الذي .. جعل أجسادهم جميعا مباركة، بمعنى: أنه لو تبرك أحد من أقوامهم بأجسادهم، إما بالتمسح بها، أو بأخذ عرقها، أو التبرك ببعض أشعارهم، فهذا جائز ؛ لأن الله جعل أجسادهم مباركة بركة متعدية، وهكذا نبينا محمد بن عبد الله صلى الله عليه وسلم جسده أيضا جسد مبارك ؛ ولهذا ورد في السنة أن الصحابة كانوا يتبركون بعرقه، ويتبركون بشعره، ... وهذا مخصوص بالأنبياء والرسل، أما غيرهم فلم يرد دليل على أن من أصحاب الأنبياء والرسل مَن بركتهم بركة ذاتية.[114]
انبياء و رسولان، بركتشان بركت ذاتي است؛ بدين معنا كه اجسام آنان مبارك است و خداوند، همان كسي است كه اجسام همه آنان را مبارك نموده است؛ بدينمعنا كه اگر يكي از اقوام وي به جسم آنان يا به مسح دست آنان يا به عرق يا به موهاي آنان تبرك بجويد، چنين كاري جايز است؛ چرا كه خداوند اجسام آنان را مبارك به بركت متعديه قرار داده است و پيامبر ما، محمد بن عبدالله(صلي الله عليه و آله) نيز جسمش مبارك است؛ به همين جهت در سنت وارد شده كه صحابه، به عرق و مويش تبرك جسته اند ...و چنين چيزي مختص انبياء و رسولان است؛ اما درباره غير آنان، وارد نشده كه بركت آنان ذاتي است.
پاسخ:
اينكه ميگويند در جسم پيامبران، بركتي ذاتي وجود دارد كه با وجود آن، امكان دارد اين بركت يا اثر بركت و خير و فضل، از اين جسمها به غير منتقل گردد و اين بركت داشتن، مخصوص پيامبران و رسولان است، تقسيمي بياساس و نوعي بدعت است؛ به اين دليل بياساس است كه درباره پيامبران و رسولان پيشين، دليلي وجود ندارد كه پيروان و اقوامشان، به مو يا عرق و ساير امور مربوطه به آن پيامبران تبرك جسته باشند. اگر تبرك جستن صحابه، به عرق و موي پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) معيار تبرك جستن پيامبران پيشين باشد، چرا تبرك جستن صحابه، دليل بر جواز تبرك جستن به ديگر اولياي الهي نباشد؟ از سوي ديگر چنين تقسيمي در تبرك به «ذاتي» و «متعديه و غيرذاتي»، بدعت است؛ زيرا در هيچ آيه و روايتي چنين تقسيم درباره تبرك نيامده و صحابه نيز كه تبرك ميجستند، هرگز چنين الفاظي را درباره تبرك بهكار نبردهاند.
علاوه بر اين، چنين ادعايي، نهتنها بازگشت اينان از نظريات پيشين خود است، بلكه ادعايي باطل است؛ زيرا در سنت، افراد ديگري نيز صاحب بركت ذاتي و متعديه معرفي شدهاند كه پيش از اين، به مواردي از تبرك جستن صحابه و تابعين به اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) اشاره شد. در اينجا نيز تنها به آيه و روايتي بسنده ميكنيم. خداوند در توصيف حضرت مريم ميفرمايد:
(فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ) (آلعمران: 37)
خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويي پذيرفت و به طرز شايستهاى، [نهال وجود] او را رويانيد [و پرورش داد] و كفالت او را به «زكريا» سپرد. هر زمان زكريا وارد محراب او مىشد، غذاي مخصوصي در آنجا مىديد. از او پرسيد: «اي مريم! اين را از كجا آوردهاى؟!» گفت: «اين از سوي خداست. خداوند به هر كس بخواهد، بيحساب روزي مىدهد».
خداوند در اين آيه از وجود پربركت حضرت مريم(عليها السلام) ـ با آنكه وي از پيامبران نبود ـ سخن گفته است. ابنكثير دمشقي و برخي ديگر از مفسران اهل سنت در ذيل آيه، روايتي مفصل از بركت حضرت فاطمه(عليها السلام) آوردهاند؛ متن روايت از جابر بن عبدالله انصاري چنين است:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مدتي بود كه غذايي نخورده بود تا اينكه بر او دشوار آمد؛ بدين جهت در منزل همسرانش گشت، اما چيزي در نزد آنان نيافت؛ به منزل فاطمه(عليها السلام) آمد و گفت: «اي دخترم! گرسنهام، آيا چيزي پيشت پيدا ميشود تا بخورم؟» فاطمه(عليها السلام) گفت: «فدايت گردم، به خدا چيزي يافت نميشود». هنگامي كه از نزد وي بيرون رفت، كنيزي براي فاطمه(عليها السلام) دو تكه نان با مقداري گوشت فرستاد؛ فاطمه(عليها السلام) آنها را در ظرفي نهاد و سرش را پوشاند و گفت: «به خدا قسم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را بر خودم و كساني كه با مناند مقدم ميدارم» با آنكه همه آنها نيازمند يك شكم غذا بودند.
آنگاه حسن و حسين(عليهما السلام) را نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرستاد. هنگامي كه آن حضرت آمد، فاطمه(عليها السلام) گفت: «فدايت شوم، خدا مقداري غذا رساند كه برايت نگه داشتهام». رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «آنها را بياور». فاطمه(عليها السلام) ميگويد، هنگامي كه ظرف را آوردم و درب آن را برداشتم، ناگهان آن را پر از نان و گوشت يافتم؛ مبهوت ماندم و دانستم كه آنها از بركت خداست. بدين جهت حمد خداي را بجا آوردم و بر پيامبرش درود فرستاده، آنها را نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نهادم. هنگامي كه آنها را ديد، حمد الهي را گفت و پرسيد: «دخترم اين همه غذا را از كجا آوردي؟» فاطمه(عليها السلام) گفت: (هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ)؛ «اين از سوي خداست. خداوند به هر كس بخواهد، بيحساب روزي مىدهد». (آلعمران: 37)
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وقتي اين سخن را شنيد، خدا را حمد نمود و گفت: «سپاس خداي را اي دخترم كه تو را همانند سرور زنان بنياسرائيل قرار داد كه هرگاه خدا رزقي به او ميداد و از آن پرسش ميشد ميگفت: اين از سوي خداست. خداوند به هركس بخواهد، بيحساب روزي مىدهد». آنگاه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به سوي علي(عليه السلام)فرستاد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و علي و فاطمه و حسن و حسين: و همه همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اهل خانه، از آن خوردند و سير شدند؛ اما از ظرف غذا چيزي كم نشد. آنگاه از آن غذا به همه همسايگان دادند و خداوند در آن غذا، بركت و خير فراوان قرار داده بود.[115]
از آيه و روايت، بهروشني ثابت ميشود كه بركت داشتن، تنها مخصوص وجود پربركت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و پيامبران نيست؛ بلكه ديگران، بهويژه اهل بيت مكرم پيامبر خدا: نيز با بركتاند و اين بركت، شامل حال ديگران نيز شده است.
شبهه يازدهم: بركت معنوي انتقال يافتني و انتقال نيافتني
برخي از نويسندگان وهابي ميگويند، متبرك بر دو گونه است: «متعدي» كه از ذات شخص به ديگران منتقل ميشود و اين، مخصوص ذات و آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) است و متبرك «لازم» كه تنها خود آن شخص يا شيء، داراي تبرك است، مانند متبرك بودن مسجدالحرام و حجرالاسود.
وهابيان ميگويند: بركت مسجدالحرام، مسجدالنبي، مسجدالاقصي، حجرالاسود و امثال آن، بركت معنوي است و به معناي چند برابر شدن ثواب نماز در آن است و چيزي از بركت آن به تبرككننده منتقل نميشود. از اينرو اگر كسي دست به حجرالاسود يا پرده كعبه بزند و آن را به بدن خود بمالد يا آب زمزم را به منظور بركت بر بدن بپاشد، چنين كسي گمراه و خطاكار است.[116]
پاسخ:
بر اساس ديدگاه وهابيت، اگر بركت داشتن اشخاص و اشياء را از امور تعبدي بدانيم، چنين تقسيمي براي بركت، بيگمان از مصاديق بدعت است؛ زيرا همچنانكه گذشت، در هيچ آيه و روايتي چنين تقسيمي ديده نميشود و سلف مورد قبول وهابيت (يعني صحابه، تابعين و تابعين تابعين) نيز، چنين تقسيمي براي تبرك قائل نشدهاند. پس چگونه ميتوان با بدعتي، ديگر مسلمانان را به شرك، كفر و بدعت متهم كرد؟ از سوي ديگر لازمه متبرك بودن چيزي، آن است كه بتوان از آن تبرك جست و اين تبرك، انتقالپذير است. از اينرو اگر بپذيريم كه مسجدالنبي يا مسجدالحرام و حجرالاسود بابركت هستند، براساس مباني وهابيت، ميتوان به آنان تبرك جست؛ زيرا صحابه و تابعين، از متبرك تبرك جستهاند.
بخاري در كتاب «الادب المفرد» از عبدالرحمان بن رزين نقل كرده است:
گذرمان بر ربذه افتاد. به ما گفته شد كه سلمة بن اكوع در آنجاست. ما به نزد او آمده و بر او سلام كرديم. او دستانش را بيرون آورد و گفت: «با اين دو دست با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيعت نمودم». مشاهده كرديم كه كف دستانش همانند كف پاي شتر كلفت بود؛ ما برخاسته و آن را بوسيديم.[117]
اين بوسيدن براي تبرك جستن به دست كسي است كه با بيعت كردن با پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)، متبرك شده است. يحيي بن حارث ذماري ميگويد: واثلة بن اسقع را ملاقات كردم و به او گفتم: «آيا تو با اين دستت با پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بيعت كردهاي؟» گفت: «آري». گفتم: «دستت را بده تا ببوسم». او دستش را به من داد و من آن را بوسيدم.[118] بيترديد بوسيدن دست وائله، بهدليل متبرك شدن دست وي، پس از دست دادن با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده است.
شبهه دوازدهم: مجاز نبودن تبرك جستن به قبر پيامبر(صلي الله عليه و آله)
وهابيان، تبرك جستن به قبر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را مجاز ندانسته و از بوسيدن و دست زدن به پنجره اطراف قبر آن حضرت، جلوگيري كرده و ميگويند، اين قبر بركت ندارد؛ زيرا ما در دعا از خداوند ميخواهيم كه به محمد و آل محمد(صلي الله عليه و آله) اين بركت را بدهد.
پاسخ:
1. اينكه ما در نماز و غير نماز، بركات را براي محمد و آل محمد(صلي الله عليه و آله) ميخواهيم، به معناي نداشتن بركت و مبارك نبودن آنان نيست؛ بلكه همچنانكه در معناي بركت گذشت، اين كلمه به معناي دوام و ثبات بركت است؛ از اينرو معناي چنين دعايي، تقاضاي دوام بركت آن حضرات است تا اين بركات، شامل حال ما نيز بشود. زيرا بيگمان وجود مبارك رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در مبارك بودن، كمتر از وجود حضرت عيسي(عليه السلام) نيست كه فرمود: (وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ)؛ «و مرا [هر جا كه باشم] وجودي پربركت قرار داده است». (مريم: 31) چگونه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بابركت نيست، در حالي كه خداوند، ايشان را بركت و رحمت براي همه جهانيان معرفي نموده است: (وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ)؛ «ما تو را جز براي رحمت جهانيان نفرستاديم». (انبياء: 107)
همچنين خداوند رحمت بودن و بركت داشتن آن حضرت نسبت به كافران را چنين توضيح داده است: (وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ)؛
«و [اي پيامبر!] تا تو در ميان آنان هستي، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد). (انفال: 33) خداوند در اين آيه، ثبات و دوام رحمت (كه معناي بركت است) و تبديل نشدن آن به عذاب براي كافران را وجود شريف آن حضرت ميداند. همچنين قرآن كريم، وجود ايشان براي مسلمانان را منشأ بركت و ضامن بخشايش گناهان قرار داده و ميفرمايد:
«و [اي پيامبر!] تا تو در ميان آنان هستي، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد). (انفال: 33) خداوند در اين آيه، ثبات و دوام رحمت (كه معناي بركت است) و تبديل نشدن آن به عذاب براي كافران را وجود شريف آن حضرت ميداند. همچنين قرآن كريم، وجود ايشان براي مسلمانان را منشأ بركت و ضامن بخشايش گناهان قرار داده و ميفرمايد:
(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً) (نساء: 64)
ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر براي اينكه به فرمان خدا، از وي اطاعت شود. و اگر اين مخالفان، هنگامي كه به خود ستم مىكردند [و فرمانهاي خدا را زيرپا مىگذاردند]، به نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىكردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مىكرد، خدا را توبهپذير و مهربان مىيافتند.
اين بركت پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و واسطه در بخشوده شدن امت، تنها مخصوص زمان حيات ظاهري آن حضرت نيست؛ زيرا عالمان اسلامي، اين آيه را براي پس از رحلت آن حضرت نيز معتبر دانسته و يكي از اعمال مستحب در كنار قبر آن حضرت را تلاوت اين آيه دانستهاند. براي نمونه «ابنقدامه حنبلي»، از فقيهان بزرگ حنبلي كه وهابيان، خود را پيرو اين مذهب ميدانند، در مستحبات ورود به مسجد نبوي مينويسد:
مستحب است، با پاي راست داخل شود... آنگاه نزد قبر حضرت آمده و پشت به قبله و وسط قبر بايستد و بگويد: «السلام عليك ايها النبي و رحمة الله وبركاته...». [آنگاه بخواند:] «تو در كتابت فرمودي و كلامت حق است: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا)؛ «اگر آنها هنگامي كه به خود ستم ميكنند [و مرتكب گناهي ميشوند]، نزد تو آيند و از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر نيز براي آنها استغفار كند، خدا را تواب و رحيم مييابند». (نساء: 64) اينك نزد تو آمدهام و از گناهان خويش استغفار ميكنم. پس تو را نزد خداوند متعال، شفيع خود قرار ميدهم».[119]
ابنقدامه در اين كلام، به روشني بيان ميكند كه آيه قرآن، مخصوص زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيست. او دستور داده است كه زائران براي احترام پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)، روبهروي قبر ايشان و پشت به قبله بايستند؛ در حالي كه وهابيان، همواره پشت به ضريح حضرت ميايستند و مسلمانان را نيز از ايستادن در مقابل آن حضرت منع ميكنند.
شبهه سيزدهم: بدعت بودن بوسيدن قرآن به قصد تبرك
وهابيان ميگويند: «از جمله تبركهايي كه بدعت است، بوسيدن قرآن به قصد تبرك است».[120] همچنين ميگويند: «ما دليل شرعي بر بوسيدن قرآن پيدا نكرديم؛ بنابراين بوسيدن قرآن مشروع نيست».[121]
پاسخ:
چگونه وهابيان مدعي هستند كه بوسيدن قرآن به قصد تبرك، بدعت است؟ آيا بوسيدن كلام خداوند كه نامه خالق به مخلوق است و بالاتر و بهتر از آن سخني نيست، به قصد احترام به صاحب سخن، دليل ميخواهد؟ در حالي كه آيات قرآن بهروشني مبارك بودن اين كتاب را بيان ميدارد:
ـ (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ)؛ «و اين قرآن كتابي است كه ما آن را مبارك (پربركت) نازل كرديم». (انعام: 92 و 155)
ـ (وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ)؛ «و اين قرآن كه ما آن را نازل كرديم، مبارك است؛ آيا شما ان را انكار ميكنيد؟». (انبياء:50)
ـ (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ)؛ «كتابي كه ما آن را به سوي تو نازل كرديم، مبارك است». (ص:92)
همچنانكه پيش از اين درباره وادي طور گذشت، چيزي كه مبارك باشد، به دلالت آيه قرآن، لازم التعظيم است و همچنين بيان شد كه برخي از تابعين به دليل تبرك و تعظيم متبرك، دست برخي صحابه را به سبب متبرك شدن در هنگام بيعت با پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) ميبوسيدند. همچنين علماي اهل سنت در موارد مشابه، بوسيدن برخي اشياء و اشخاص را به قصد احترام، جايز دانستهاند؛ همچنانكه نووي شافعي ميگويد: «تمامي عالمان بر بوسيدن دست والدين و عالمان، همعقيده هستند».[122] عالمان اهل سنت نيز گفتهاند: «بوسيدن دست يك مرد، به خاطر زهد، صالح بودن، علم، شرف و پاكنفسي او، يكي از امور ديني است و نهتنها مكروه نيست، بلكه مستحب نيز ميباشد».[123]
همچنين گفته شده است: «بوسيدن دست و پاي صالحان، به اعتبار قصد بوسهزننده، نيكو و پسنديده است».[124] دليل اين عالمان، آن است كه برخي از تابعين، دست برخي از صحابه را ميبوسيدند؛ بنابراين بوسيدن دست صالحان، به اميد بركت گرفتن از آنها جايز است.[125] درباره زيد بن ثابت صحابي نقل كردهاند كه وي دست ابنعباس را به اين دليل بوسيد كه فضيلت علم و نسب را در خود جمع كرده بود.[126]
بنابراين اگر بوسيدن كه نشانه ابراز محبت و احترام است، براي عالمان دين بهدليل پايبندي به دستورات خداوند و بازگويي سخنان خداوند جايز است، بوسيدن خود قرآن كه كلام خداوند است، به طريق اولي جايز خواهد بود. حال اگر فعل صحابه حجت است، چرا درباره چيزي كه مبارك بودنش قطعي است، حجت نباشد؟
كتابنامه
1. اسدالغابة، عزالدين بن الاثير، بيروت، دار الفكر.
2. الإصابة في تمييز الصحابة، أحمد بن علي بن حجر أبوالفضل العسقلاني الشافعي، تصحيح: علي محمد البجاوي، چ1، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
3. استيعاب في معرفه الاصحاب، يوسف بن عبدالله ابن عبدالبر، تصحيح: علي محمد البجاوي، چ1، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
4. أحكام القرآن، قاضي محمد بن عبدالله أبوبكر بن العربي الاشبيلي المالكي، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، چ2، بيروت، دار الكتب العلمية، 1424ق.
5. تفسير احكام القرآن، احمد بن علي الرازي الجصاص، تحقيق: محمد الصادق قمحاوي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
6. احكام القرآن، ابوالحسن علي بن محمد طبري كياهراسي، چ2، بيروت، دارلكتب العلمية، 1405ق.
7. الادب المفرد، محمد بن اسماعيل ابوعبدالله البخاري، تحقيق: محمد فؤاد الباقي، چ3، بيروت، دارالبشائر الاسلامية.
8. الارشاد الي صحيح الاعتقاد، صالح بن فوزان بن عبدالله الفوزان، رياض، رياسه العامه للبحوث والارشاد، 1312ق.
9. احاديث المختاره للضياء المقدسي، حافظ ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد، مكة المكرمة، مكتبة النهضة الحديثة.
10. إيجاز البيان عن معاني القرآن، محمود بن ابوالحسن نيشابوري، چ1، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1415ق.
11. البحر المحيط في التفسير، ابو حيان محمد بن يوسف اندلسي، تحقيق: صدقي محمد جميل، بيروت، دار الفكر، 1420ق.
12. تفسير بحرالعلوم، ابوالليث نصر بن محمد الحنفي، تحقيق: محمود مطرجي، بيروت، دارالفكر.
13. بيان المعاني، عبدالقادر ملاحويش آل غازي، چ1، دمشق، الترقي، 1382ق.
14. البداية و النهاية، اسماعيل بن عمرو ابن كثير دمشقي، بيروت، دار الفكر.
15. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، چ15، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش.
16. التبيان في تفسير القرآن، محمد بن حسن طوسي، چ1، بيروت، دار احياء التراث العربي.
17. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسي، گروه مترجمان، چ1، تهران، فراهاني، 1360ش.
18. تاريخ مدينه دمشق، علي بن حسن ابنعساكر دمشقي، تصحيح: علي شيري، چ1، بيروت، دارالفكر، 1417ق.
19. تاريخ الإسلام وَوَفيات المشاهير وَالأعلام، شمس الدين أبوعبدالله محمد بن أحمد الذهبي، دكتور بشار عوّاد معروف، چ1، دار الغرب الإسلامي، 2003م.
20. تاريخ مدينة و دمشق، ابيالقاسم علي بن حسن الشافعي، تحقيق: محبالدين ابي سعيد العمري، بيروت، دارالفكر.
21. تيسير العلام شرح عمدة الأحكام، عبدالله بن عبدالرحمن بن صالح بن حمد بن محمد بن حمد البسام، چ10، الامارات، مكتبة الصحابة، 1426ق.
22. تفسير القرآن العظيم، عبدالرحمن بن محمد ابن ابيحاتم، عربستان سعودي، مكتبة نزار مصطفي الباز، 1419ق.
23. تحفة الاحوذي، محمد بن عبدالرحمن... ابوالعلا، بيروت، دارالكتب العلمية.
24. تفسير القرآن العظيم، اسماعيل بن عمرو ابنكثير دمشقي، چ1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419ق.
25. التمهيد لشرح كتاب التوحيد، صالح بن عبدالعزيز بن محمد بن إبراهيم آل الشيخ، چ1، دار التوحيد، 1424ق.
26. تهذيب التهذيب، احمد بن حجر عسقلاني، لبنان، دارالفكر للطباعة والنشر، 1404ق.
27. التفسير الوسيط للقرآن الكريم، محمد سيد طنطاوي، چ1، قاهره، دار نهضة مصر للطباعة والنشر والتوزيع.
28. تفسير الوسيط، وهبة بن مصطفي زحيلي، چ1، دمشق، دار الفكر.
29. التوحيد للفوزان، صالح بن فوزان، چ1، عربستان، وزارة الشؤون الاسلامية السعودية.
30. تهذيب الكمال في أسماء الرجال، يوسف بن عبدالرحمن بن يوسف المزي، تحقق: د. بشار عواد معروف، چ1، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1400ق.
31. تفسير المراغي، احمد بن مصطفي مراغي، بيروت، داراحياء التراث العربي.
32. التوسل المشروع والممنوع، الكتاب منشور علي موقع وزارة الأوقاف السعودية بدون بيانات، نرم افزار مكتبة الشامله.
33. التبرك، انواعه و اقسامه، ناصربن عبدالرحمن بن محمد ابن جديع، چ3، رياض، مكتبه الرشد، 1415ق.
34. التبرك، صباح علي البياتي، چ3، بيروت، دارلتعارف للمطبوعات، 1427ق.
35. التبرك، علي احمدي ميانجي، چ3، تهران، مشعر، 1422ق.
36. التيسير بشرح جامع الصغير، الحافظ زينالعابدين المناوي، الرياض، مكتبة الامام الشافعي.
37. الثقات، محمد بن حبان بن أحمد ابن حبان بستي، تحقيق: سيد شرفالدين أحمد، چ1، دار الفكر، 1395ق.
38. الجامع لأحكام القرآن، محمد بن احمد قرطبي، تهران، ناصر خسرو، 1364ش.
39. الجامع لاحكام القرآن، ابوعبدالله محمدبن احمد... القرطبي، تحقيق: هشام سمير البخاري، الرياض، دار عالم الكتب.
40. جامع البيان في تفسير القرآن، ابوجعفر محمد بن جرير طبري، چ1، بيروت، دار المعرفه، 1412ق.
41. حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، أبونعيم أحمد بن عبدالله الأصبهاني، چ4، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق.
42. الحسام الماحق لكل مشرك ومنافق، أبوشكيب محمد تقيالدين بن عبدالقادر الهلالي، چ1، دار الفتح للطباعة والنشر والتوزيع، 1415ق.
43. الدر المنثور في تفسير المأثور، جلال الدين ،سيوطي، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق.
44. الروض الفائق.
45. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، سيد محمود آلوسي، چ1، بيروت، دارالكتب العلميه 1415ق.
46. سنن البيهقي، احمدبن الحسين بن علي البيهقي، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، مكة المكرمه، مكتبة دار الباز.
47. سنن النسائي (المجتبيمن السنن)، أحمد بن شعيب أبوعبدالرحمن النسائي، تحقيق: عبدالفتاح أبوغدة، چ2، حلب، مكتب المطبوعات الإسلامية، 1406ق.
48. سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد أبوعبدالله القزويني، تعليق: محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار الفكر.
49. سير اعلام النبلاء، شمس الدين محمد ذهبي، چ9، بيروت، موسسة الرساله، 1413ق.
50. شرح سنن ابيداوود، عبدالمحسن العباد، نرم افزار مكتبة الشاملة.
51. شرح سنن ابيداوود، ابومحمد محمود بن أحمد بدرالدين عيني حنفي، محقق: أبوالمنذر خالد بن ابراهيم المصري، چ1، رياض، مكتبة الرشد، 1420ق.
52. شرح النووي علي مسلم (المنهاج)، ابوزكريا يحي بن شرف النووي، بيروت، داراحياء التراث العربي.
53. شرح صحيح البخاري، لابن بطال ابوالحسن علي بن خلف، تحقيق: ابوتميم ياسر بن ابراهيم، السعودية، مكتبة الرشد.
54. الشرح الميسر لكتاب التوحيد، عبد الملك بن محمد بن عبدالرحمن القاسم محمد بن عبدالوهاب، بيجا، بيتا.
55. صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبوعبدالله البخاري الجعفي، تحقيق و تعليق: د. مصطفي ديب البغا، چ3، بيروت، دار ابن كثير، 1407ق.
56. الصواعق المحرقة، ابي العباس احمد بن حجر الهيتمي، تحقيق: عبدالرحمن بن عبدالله و كامل محمد، چ1، بيروت، موسسة الرسالة.
57. الطبقات الكبري، محمد بن سعد بن منيع، تحقيق: إحسان عباس، چ1، بيروت، دار صادر، 1968م.
58. عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، أبو محمد محمود بن أحمد بدرالدين عيني حنفي، بيروت، دار احياءالتراث العربي.
59. الغدير، عبدالحسين اميني، چ4، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
60. فتوح الشام، واقدي، بيروت، دار الجيل.
61. فتح الباري شرح صحيح البخاري، أحمد بن علي بن حجر عسقلاني، بيروت، دار المعرفة، 1379ق.
62. فتاوي و رسائل سماحة الشيخ محمد بن إبراهيم بن عبد اللطيف آل الشيخ، جمع و ترتيب و تحقيق: محمد بن عبدالرحمن بن قاسم، چ1، مكه، مطبعة الحكومة بمكة المكرمة، 1399ق.
63. كشاف القناع، منصوربن يونس بهوتي، چ1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1418ق.
64. الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ابو اسحاق احمد بن ابراهيم ثعلبي نيشابوري، چ1، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422ق.
65. كشف الأسرار و عدة الأبرار، احمد بن ابي سعد رشيدالدين ميبدي، چ5، تهران، امير كبير، 1371ش.
66. لسان العرب، محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري ابن منظور، چ1، بيروت، دار صادر.
67. المستدرك علي الصحيحين، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا با تعليقات شمسالدين ذهبي، چ1، بيروت، دار الكتب العلمية، 1411ق.
68. مغني، عبدالله ابن قدامه، بيروت، دارالكتاب العربي.
69. مجموع الفتاوي، عبدالرحمن بن محمد بن قاسم تقيالدين أبوالعباس أحمد بن عبدالحليم بن تيمية الحراني، مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، المدينة النبوية، المملكة العربية السعودية، 1416ق.
70. مسند الإمام أحمد بن حنبل، أبوعبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني، چ1، شعيب الأرنؤوط، عادل مرشد وآخرون، مؤسسة الرسالة، 1421ق.
71. مرعاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ابوالحسن عبيدالله بن محمد، ادارة البحوث العلمية الجامعة السلفيه بنارس الهند.
72. مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، الملا علي القاري.
73. مراح لبيد لكشف معني القرآن المجيد، محمد بن عمر نووي جاوي، چ1، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق.
74. المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، أبوالعباس، شهابالدين أحمد بن محمد بن أبيبكر بن عبدالملك القسطلاني القتيبي المصري، القاهره، المكتبة التوفيقية.
75. مشارق الأنوار علي صحاح الآثار، أبوالفضل عياض بن موسي بن عياض بن عمرون اليحصبي السبتي، المكتبة العتيقة و دار التراث.
76. المعجم الوسيط، مجمع اللغة العربية بالقاهرة (إبراهيم مصطفي، أحمد الزيات، حامد عبد القادر و محمد النجار)، دار الدعوة.
77. مختصر تاريخ دمشق، لابن عساكر، أبو الفضل محمد بن مكرم بن علي، جمالالدين ابن منظور الانصاري الرويفعي الإفريقي.
78. روحية النحاس، محمد مطيع رياض عبد الحميد مراد، چ1، دمشق، دار الفكر للطباعة و التوزيع و النشر، دمشق، 1402ق.
79. المفردات في غريب القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهاني، چ1، بيروت، دارالعلم الدار الشامية، 1412ق.
80. منهج السلف في فهم النصوص، محمد بن علوي مالكي.
81. المنهاج في شرح صحيح مسلم، أبوزكريا يحييبن شرف نووي، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407ق.
82. الميزان في تفسير القرآن، محمد حسين طباطبائي، چ5، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق.
83. موطأ الإمام مالك، أبو عبدالله مالك بن أنس الأصبحي، چ1، دمشق، دار القلم، 1413ق.
84. معجم شيوخ الذهبي، شمس الدين محمد ذهبي، چ1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ق.
85. معجم الاوسط، سليمان بن أحمد بن أيوب أبوالقاسم الطبراني، تحقيق: طارق بن عوضالله، دار الحرمين، القاهره، بيتا.
86. المعجم الكبير، سليمان بن أحمد بن أيوب أبوالقاسم الطبراني، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، چ2، موصل، مكتبة العلوم والحكم، 1404ق.
87. مفاتيح الغيب، ابوعبدالله محمد بن عمر فخرالدين رازي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
88. معجم مقاييس اللغة، أبوالحسين أحمد بن فارس بن زكريا، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، بيروت، دار الفكر، 1399ق.
89. مسند الإمام أحمد بن حنبل، أبوعبدالله الشيباني أحمد بن حنبل، قاهرة، مؤسسة قرطبة.
90. المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، عبدالحق بن غالب ابنعطيه اندلسي، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافي محمد، چ1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1422ق.
91. معاني القرآن، ابوزكريا يحيي بن زياد فراء، چ1، مصر، دار المصريه للتأليف و الترجمه.
92. المسند الصحيح (صحيح مسلم)، مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشيري النيسابوري، محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
93. مفاهيم اساسيه في زيارة القبور والتوسل و... ، محمد صالح ضاوي، چ1، بيروت، دارالكتب العلميه، 2011ق.
94. منهج السلف في فهم النصوص، محمد بن علوي مالكي، چ2، 1419ق.
95. وفاء الوفاء، نورالدين علي بن احمد سمهودي، چ1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1406ق.
[1]. تفسير قرطبي، ج11، ص47.
[2]. الغدير، عبدالحسين اميني، ج5، ص146.
[3]. شرح سنن ابيداوود، ج15، ص390.
[4]. معجم مقاييس اللغة، ج1، ص227.
[5]. المفردات في غريب القرآن، ص119.
[6]. لسان العرب، ج10، ص395.
[7]. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص171.
[8]. همچنين انعام: 155 و انبياء: 29.
[9]. اعراف: 54؛ فرقان: 1؛ زخرف: 85؛ رحمن: 78؛ ملك: 1؛ مؤمنون: 14 و غافر: 64.
[10]. المحرر الوجيز، ج2، ص409.
[11]. التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص536.
[12]. مفاتيح الغيب، ج14، ص273.
[13]. تفسير نمونه، ج6، ص208.
[14]. الشرح الميسر لكتاب التوحيد، ج1، ص64.
[15]. تفسير المراغي، ج30، ص26؛ التفسير الوسيط للقرآن الكريم، ج9، ص91؛ كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج6، ص104؛ مراح لبيد لكشف معني القرآن المجيد، ج2، ص21.
[16]. جامع البيان في تفسير القرآن، ج16، ص109؛ أحكام القرآن، ابنالعربي، ج3، ص1256؛ أحكام القرآن، الجصاص، ج5، ص49؛ الجامع لأحكام القرآن، ج11، ص173؛ إيجاز البيان عن معاني القرآن، ج2، ص545؛ بيان المعاني، ج2، ص190؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج8، ص484.
[17]. احكام القرآن، ابن العربي، ج3، ص1256؛ احكام القرآن، جصاص، ج5، ص49؛ بحرالعلوم، ج2، ص391.
[18]. احكام القرآن، كياهراسي، ج4، ص273؛ بيان المعاني، ج2، ص191؛ كشف الاسرار، ج6، ص103؛ الكشف و البيان، ج6، ص240.
[19]. البحر المحيط، ج7، ص316.
[20]. جامع البيان في تفسير القرآن، ج16، ص109؛ الدر المنثور، ج4، ص293.
[21]. المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص329: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: من `
a حلف علي منبري هذا علي يمين آثمة فليتبوأ مقعده من النار أو قال إلا وجبت له النار و لو علي سواك أخضر،هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه وقد رواه مالك بن أنس عن هاشم بن هاشم، تعليق الذهبي قي التلخيص: صحيح.
a حلف علي منبري هذا علي يمين آثمة فليتبوأ مقعده من النار أو قال إلا وجبت له النار و لو علي سواك أخضر،هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه وقد رواه مالك بن أنس عن هاشم بن هاشم، تعليق الذهبي قي التلخيص: صحيح.
[22]. سنن ابن ماجه، ج2، ص779: عن جابر بن عبدالله قال قال رسول الله: من حلف بيمين آثمة عند منبري هذا فليتبوأ مقعده من النار. ولو علي سواك أخضر، قال الشيخ الألباني: صحيح. المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص329: واخرجه حاكم فقال: هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه وقد رواه مالك بن أنس عن هاشم بن هاشم، تعليق الذهبي قي التلخيص: صحيح.
[23]. الموطأ، ج3، ص290.
[24]. صحيح البخاري، ج2، ص950.
[25]. صحيح البخاري، ج2، ص950.
[26]. مجموع الفتاوي ابن تيميه حراني، ج27، ص92.
[27]. شرح سنن ابيداوود، عبدالمحسن العباد، ج15، ص390.
[28]. وفاء الوفاء، ج4، ص217: قال العز: في كتاب العلل و السؤالات لعبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبيه رواية أبي علي بن الصوف عنه، قال عبدالله: سألت أبي عن الرجل يمسّ منبر رسول الله صلي الله عليه وسلم، و يتبرك بمسه، و يقبله، و يفعل بالقبر مثل ذلك رجاء ثواب الله تعالي، قال: لا بأس به.
[29]. سير اعلام النبلاء، ج11، ص212.
[30]. معجم شيوخ الذهبي، ص55.
[31]. طبقات، ج1، ص254؛ الثقات، ابن حبان، ج4، ص9.
[32]. طبقات، ج1، ص254.
[33]. صحيح بخاري، ج4، ص2866.
[34]. عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، ج22، ص42.
[35]. صحيح مسلم، ج4، ص1641.
[36]. الطبقات، ج8، ص219؛ الاصابة، ج4، ص104؛ فكنا نسقي فيه المرضي و نشرب منه في الحين رجاء البركة.
[37]. الإصابة في تمييز الصحابة، ج3، ص234.
[38]. تاريخ دمشق، ج56، ص51؛ سير اعلام النبلاء، ج5، ص358؛ تاريخ الاسلام، ج8، ص256.
[39]. سير اعلام النبلاء، ج11، ص212.
[40]. البداية و النهاية، ج2، ص7.
[41]. تفسير ابن كثير، ج1، ص508.
[42]. فتوح الشام، واقدي، ج1، ص220.
[43]. سنن نسايي، ج2، ص236؛ فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج7، ص199.
[44]. صحيح بخاري، ج1، ص164.
[45]. فتح الباري، ج1، ص518.
[46]. صحيح بخاري، ج1، ص130.
[47]. فتح الباري، ج1، ص469.
[48]. الاستيعاب، ج3، ص951.
[49]. المنهاج في شرح صحيح مسلم، ج5، ص161.
[50]. مغني، ابن قدامه، ج2، ص389.
[51]. صحيح بخاري، ج3، ص1353.
[52]. كشاف القناع، بهوتي، ج2، ص166.
[53]. المعجم الكبير، ج24، ص351؛ حلية الاولياء، ج3، ص121.
[54]. صحيح بخاري، ج5، ص2316.
[55]. سيراعلام النبلاء، ج11، ص337.
[56]. الطبقات، ج5، ص406.
[57]. الارشاد الي صحيح الاعتقاد، ج1، ص310؛ التوحيد الفوزان، ج1، ص158 و... .
[58]. الحسام الماحق، ج1، ص11.
[59]. كتب العقيده، ج19، ص123.
[60]. نك: التبرك، علي احمدي ميانجي، صص27-138.
[61]. فَحَلَقَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَأْسَهُ فِي ثَوْبِهِ فَأَعْطَاهُ، فَقَسَمَ مِنْهُ عَلَى رِجَالٍ، وَقَلَّمَ أَظْفَارَهُ، فَأَعْطَاهُ صَاحِبَهُ، قَالَ: فَإِنَّهُ لَعِنْدَنَا مَخْضُوبٌ بِالْحِنَّاءِ وَالْكَتَمِ، يَعْنِي: شَعْرَهُ. محقق كتاب مسند ميگويد: «اسناده صحيح رجاله ثقات رجال الصحيح غير صحابيه فلم يخرج له سوي البخاري وأصحاب السنن»؛ مسند أحمد بن حنبل، ج26، ص395. حاكم نيشابوري نيز ميگويد: «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ»؛ المستدرك، ج1، ص641.
[62]. مغازي واقدي، ج3، ص1108.
[63]. صحيح مسلم، ج4، ص1812.
[64]. صحيح بخاري، ج1، ص82.
[65]. التبرك المشروع، ص53.
[66]. التبرك، صباح علي البياتي، ص47.
[67]. إتحاف أهل الألباب، ج1، ص61.
[68]. التبرك، ابن جديع، ص268.
[69]. مفاهيم اساسيه في زيارت القبور، ص272.
[70]. المعجم الاوسط، ج2، ص255.
[71]. التيسير بشرح جامع الصغير، ج1، ص85.
[72]. عمدة القاري، ج9، ص199.
[73]. شرح سنن ابيداوود، عيني، ج1، ص141.
[74]. احاديث مختارة من الصحيحين، ج1، ص84.
[75]. شرح النووي علي مسلم، ج14، ص44.
[76]. عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج6، ص447؛ شرح صحيح البخاري، ابن بطال، ج2، ص77.
[77]. عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج4، ص386؛ شرح النووي علي مسلم، ج4، ص219.
[78]. البداية و النهاية، ج14، ص136.
[79]. التنبيه علي المخالفات العقيديه في الفتح، ج1، ص24.
[80]. إتحاف أهل الألباب، وليد بن راشد بن سعيد، ج1، ص60.
[81]. همان، ج1، ص60.
[82]. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج1، ص34.
[83]. التبرك، انواعه و احكامه، صص243 و 244.
[84].. استيعاب، ج3، صص951 و952.
[85]. اسد الغابة، ج3، ص237.
[86]. صحيح مسلم، ج3، ص981.
[87]. صحيح بخاري، ج1، ص183.
[88]. فتح الباري، ج1، ص57.
[89]. صحيح بخاري، ج6، ص2673.
[90]. آرد نرم (جو، گندم و غيره).
[91]. التبرك، ابنجديع، ص332.
[92]. الاكتفاء ابوالربيع حميري كلاعي، ج2، ص62؛ المواهب اللدنيه، قسطلاني، ج3، ص582؛ وفاء الوفا، سمهودي، ج4، ص218؛ سير اعلام النبلاء، ج2، ص134.
[93]. سبل الهدي والرشاد، ج12، ص381؛ وفاء الوفا، ج4، ص186.
[94]. المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص560؛ مسند احمد، ج37، ص558.
[95]. المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص560.
[96]. تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج7، ص137؛ اسد الغابة، ج1، ص244؛ تاريخ الاسلام، ذهبي، ج5، ص553.
[97]. وفاء الوفا، ج2، ص111.
[98]. سنن ترمذي، ج4، ص220.
[99]. منهج السلف في فهم النصوص، ص412.
[100]. معجم شيوخ الذهبي، ص55.
[101]. تيسير العلام شرح عمدة الحكام، ج1، ص258.
[102]. التبرك، ابن جديع، ص268.
[103]. من مجموع فتاوي و رسائل ابن ابراهيم، ج1، صص 103 و 104.
[104]. شرح سنن ابيداوود، ج23، ص46.
[105]. وفاء الوفا، ج2، ص448.
[106]. همان، ص450.
[107]. الطبقات الكبري، ج5، ص144.
[108]. الصواعق المحرقه، ص310.
[109]. سر درد.
[110]. وفاء الوفاء، ج2، ص60.
[111]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص289.
[112]. تهذيب التهذيب، احمد بن حجر عسقلاني، ج5، ص310.
[113]. كفاية المستزيد بشرح كتاب التوحيد، الشيخ صالح، ج1، ص114.
[114]. التمهيد لشرح كتاب التوحيد، صالح بن عبدالعزيز، ج1، ص163.
[115]. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج2، ص30؛ تفسير القرآن العظيم، ابن أبيحاتم، ج11، ص206؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج2، ص20؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج2، ص136؛ كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج2، ص102.
[116]. إتحاف أهل الألباب، ج1، ص64.
[117]. الادب المفرد، ص144؛ طبقات ابن سعد، ج4، ص39.
[118]. مجمع الزوائد، ج8، ص42.
[119]. المغني، عبدالله بن قدامه، ج3، ص590.
[120]. المعتصر شرح كتاب التوحيد، ج1، ص49.
[121]. الصواعق النارية، ج1، صص 38 و 39.
[122]. شرح الاربعين النووية، ج46، ص14.
[123]. تحفة الاحوذي، ج7، ص437؛ فتح الباري ابنحجر، ج11، ص57؛ مرقاة المفاتيح، ج13، ص470.
[124]. عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج14، ص471.
[125]. مرقاة المفاتيح، ج9، ص129.
[126]. شرح الاربعين النووية، ج46، ص14.