حدیث طیر مشوی
v رحمت‌الله ضیائی طیر: در لغت به معنای پریدن، پرنده، مرغ، طائر است. از این لفظ، جمع و مفرد هر دو آمده است. اسم جنس حیوان پرنده است و جمع آن طیور و اطیار آمده است و عقب پای آن خار دارد و بین انگشتان پای آن پرده‌دار باشد؛ مانند پای مرغابی و بط
v رحمتالله ضيائي
طير: در لغت به معناي پريدن، پرنده، مرغ، طائر است. از اين لفظ، جمع و مفرد هر دو آمده است. اسم جنس حيوان پرنده است و جمع آن طيور و اطيار آمده است و عقب پاي آن خار دارد و بين انگشتان پاي آن پردهدار باشد؛ مانند پاي مرغابي و بط و در حين پرواز دف آن زياده از صف آن باشد؛ يعني پرها را بسيار حركت دهند و با هم زنند.[1]
مَشوي: بريان شده، گوشت بريان شده.[2]
حديث طير مشوي: به حديثي گفته ميشود كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) براي خوردن مرغ بريان، از خداوند خواست محبوبترين مخلوقش را بياورد تا با ايشان از اين غذا بخورد. آنگاه امام علي(عليه السلام) آمد و مرغ بريان را با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميل كرد.[3]
اهميت و ضرورت بحث
ناصبيان و وهابيان تلاش ميكنند تا فضايل خاندان وحي را به هر شكل ممكن پنهان كنند. ازاينرو بر روايات بيشماري كه در فضايل امام علي(عليه السلام)، بيان شده است، از نگاه سند يا دلالت، شبهاتي ايراد ميكنند.
از جمله اين روايات كه ابن تيميه بر آنها اشكال كرده است، «حديث طير مشوي» معروف است. هر چند اين حديث، در بيشتر منابع روايي اهل سنت با اسناد معتبر و از 90 طريق وارد شده است، اما ابن تيميه و پيروانش آن را از نگاه سند ضعيف ميدانند و در دلالت نيز تلاش كردهاند كه افضليت امام علي(عليه السلام) را از اين حديث نپذيرند. بنابراين ضروري است كه اين حديث نوراني را به لحاظ سندي و دلالي بررسي كنيم و آنگاه به شبهات وهابيت پاسخ گوييم.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
يكي از رواياتي كه ولايت و برتري مطلق اميرمؤمنان(عليه السلام) را بر تمامي اصحاب به ويژه و بلكه بر تمام خلايق ثابت ميكند، روايت طير مشوي است.
طبق اين روايت: روزي مرغ برياني را خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هديه آوردند. آن حضرت قبل از ميل كردن، دستانش را به سمت آسمان بلند كرد و دعا فرمود: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»؛ «خدايا! محبوبترين مخلوقت را بياور تا با من از اين غذا بخورد».
اين روايت با سندهاي متعدد از طريق: سفينه خادم رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، انس بن مالك و عبدالله بن عباس از پدرش، بيان شده است كه در اينجا اسناد آنها را از نگاه رجالشناسان اهل سنت بررسي ميكنيم تا وضعيت «حديث طير» از نگاه سندي مشخص شود:
الف) سند حديث طير مشوي
روايت اول: از سفينه، خادم رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
ابوالقاسم طبراني در كتاب «المعجم الكبير» مينويسد:
حَدَّثَنَا عُبَيْدٌ الْعِجْلِيُّ، حدثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيْدٍ الْجَوْهَرِيُّ، حدثنا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حدثنا سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ، عَنْ عبدالرحمن بْنِ أَبِي نُعْمٍ، عَنْ سَفِينَةَ، مَوْلَى النَّبِيِّl أَنَّ النَّبِيَّl أُتِيَ بِطَيْرٍ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ الله تَعَالَى عَنْهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ l: «اللَّهُمَّ وَالِ».[4]
از سفينه، خادم رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نقل شده است كه براي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مرغي آوردند، آن حضرت فرمود: «پروردگارا! محبوبترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد». پس علي(عليه السلام) آمد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «خدايا! علي(عليه السلام) را دوست بدار».
بررسي سند
عبيد العجلي
ذهبي در سير أعلام النبلاء گفته است:
عبيد العجل، حافظ، پيشوا، كسي كه خيلي خوب حفظ ميكرد و شاگرد يحيي بن معين بود. همچنين خطيب گفته است: او ثقه، استوار و حافظ بود. احمد بن منادي نيز گفته است: او از پيشروان در حفظ روايات مسند بود.[5]
ابراهيم بن سعيد الجوهري
ابراهيم از روات صحيح مسلم است. ذهبي در شرح حال او گفته است كه «ابراهيم بن سعيد الجوهري»، حافظ ابواسحاق بغدادي، يكي از مشاهير بود. تمام نويسندگان صحاح سته، غير از بخاري، از او روايت نقل كردهاند. خطيب نيز گفته است: «او ثقه و مورد اعتماد بود. زياد روايت نقل ميكرد و كتاب مسند داشته است». ابوالعباس براثي از احمد ابن حنبل نقل كرده است كه گفت: «او كتابهاي زيادي داشت. از او روايت نقل كنيد». نسائي هم گفته است: «او ثقه بود».
خود ذهبي بعد از روايتي كه در مذمت او وارد شده است، ميگويد: «قلت: لا عبرة بهذا وإبراهيم حجة بلا ريب»؛[6] «من ميگويم: اين اشكال ارزش توجه ندارد و ابراهيم بدون ترديد، حجت بود». همچنين ابن حجر عسقلاني او را مورد اعتماد و حافظ ميداند و ميگويد: «درباره او بدون مدرك و دليل سخن گفته شده و [ايراد گرفتهاند].[7]
حسين بن محمد
او از روات صحيح بخاري و صحيح مسلم و ساكن بغداد و مورد اعتماد بوده است.[8]
سليمان بن قَرْم
سليمان از روات بخاري و مسلم است. از آنجايي كه وي روايات زيادي را در فضايل اهل بيت: نقل كرده، علماي اهل سنت او را تضعيف كردهاند؛ غافل از اينكه او از روات بخاري و مسلم است و اين دو كتاب كه از ديدگاه آنها صحيحترين كتاب بعد از قرآن كريم است، از او روايت دارند. به همين علت، تلاش دوباره كردهاند كه او را توثيق نمايند؛ براي مثال شمسالدين ذهبي با اينكه در كتابهاي ديگر، او را تضعيف كرده، اما نام او را در كتاب «ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق» آورده است.[9]
مزي نيز در تهذيب الكمال مينويسد: «استشهد به البخاري وروى له الباقون سوى ابن ماجة»؛[10] «بخاري ـ به عنوان شاهد ـ و ديگر صاحبان صحاح سته، غير از ابن ماجه، از او روايت كردهاند». به هر حال، همين كه او در بخاري و مسلم روايت دارد، كفايت ميكند و وثاقت او ثابت ميشود.
فِطر بن خليفه
فطر بن خليفه نيز به سبب اينكه شيعه بوده، تضعيف شده است. اما چون از روات بخاري است، علماي متأخر علم رجال از تضعيف او پشيمان شده و تلاش كردهاند كه او را توثيق كنند؛ چنانكه ذهبي در كتاب «ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق»، درباره او مينويسد: «فطر بن خليفة صدوق وثق له في البخاري حديث»؛[11] «فطر بن خليفه، از روات مسلم، راستگو و توثيق شده است. در بخاري يك روايت دارد». نويسنده كتاب الكاشف نيز مينويسد: «وثقه احمد وابن معين»؛[12] «احمد بن حنبل و يحيي بن معين، او را توثيق كردهاند».
عبدالرحمان بن ابي نعم
عبدالرحمان نيز از از روات بخاري و مسلم است. ذهبي او را پيشوا، حجت و رهبر رباني ميداند و مينويسد: «عبدالرحمن بن أبي نعم. الإمام الحجة القدوة الربانى أبوالحكم البجلي الكوفي».[13]
همانگونه كه ملاحظه شد در سلسله سند اين روايت، شش نفر ذكر شده است كه از نگاه رجاليان بزرگ و صاحبنام اهل سنت، همه موثق بودند. در نتيجه، در صحت روايت هيچ ترديدي وجود ندارد.
روايت دوم: از أنس بن مالك
طريق اول: سُدي، از أنس بن مالك
روايت دوم، از انس است كه از طرق مختلف نقل شده است و ما در اينجا به بررسي برخي از اين طرق ميپردازيم:
ابويعلي حنبلي در مسند خود و نسائي در «خصائص اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)» نقل كردهاند:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِ الْمَلَكِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أنس بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّl كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أبوبكر فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.[14]
از انس بن مالك نقل شده است كه نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مرغي بود. پس فرمود: «خدايا! محبوبترين مخلوقت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد». پس ابوبكر آمد. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) او را بازگرداند. عمر نيز آمد و باز رسول خدا(صلي الله عليه و آله) او را رد كرد. سپس علي(عليه السلام) آمد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به او اجازه داد.
همين روايت را با همين سند، ابن اثير و ابن عساكر از ابويعلي نقل كردهاند. اما در نقل اين دو نفر، از عثمان و ابوبكر نام برده شده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اجازه ورود به آنها را نداده است.[15]
از آنجايي كه ندادن اجازه ورود به خلفاي سهگانه، عيب بزرگي براي آنها به حساب ميآيد و دستكم برتري اميرمؤمنان(عليه السلام) را بر اين سه خليفه، به صورت قطعي و مشخص، ثابت ميكند، برخي از علماي اهل سنت كه خيال ميكردند ميتوانند اين نقيصه بزرگ را كه در كتب اهل سنت آمده است از خلفاي سهگانه دور كنند، به جاي نام هريك از آنها از كلمه «رجل» استفاده كردهاند؛[16] درحاليكه سند، همان سندي است كه ابويعلي آورده است.
بررسي سند روايت
الحسن بن حماد
عبدالله بن احمد بن حنبل، او را «فقيه» خوانده[17] و ابوالعباس سرّاج گفته است: «كوفي ثقة».[18] تقيالدين بن عبدالقادر التميمي الداري صاحب كتاب «الطبقات السنية في تراجم الحنفيه»[19] و شمسالدين ذهبي در «الكاشف»[20] او را ثقه دانستهاند. ابن حبّان بستي نيز او را در «الثقات» آورده است.[21]
مسهر بن عبدالملك
ابن حبّان بستي در «الثقات»،[22] ابوالحسن نورالدين علي بن ابيبكر بن سليمان هيثمي در «المقصد العلي في زوائد ابييعلي الموصلي»،[23] ابويعلي احمد بن علي در «المسند»،[24] ابن كثير در «البداية و النهايه»،[25] يوسف بن عبدالرحمان مزّي در «تهذيب الكمال في أسماء الرجال»،[26] ابن حجر عسقلاني در «تهذيب التهذيب»[27] و بسياري ديگر از صاحبان جوامع حديثي و رجالي، او را توثيق كرده و «ثقة» خواندهاند.
عيسي بن عمر
ابيحاتم رازي،[28] شمسالدين ذهبي،[29] مباركفوري، ابن معين،[30]
ابن نمير، نسائي، خطيب و ديگران، او را توثيق كردهاند.[31] امام احمد بزاز درباره او گفته است: «ليس به بأس». ابوحاتم بستي گفته است: «ليس بحديثه بأس». عجلي گفته است: «كوفي ثقة، رجل صالح، كان أحد قرّاء الكوفة رأسًا في القرآن»؛[32] «او كوفي، ثقه و مرد صالحي بوده است و همچنين يكي از قاريان آنجا و در قرآن سرآمد بوده است».
ابن نمير، نسائي، خطيب و ديگران، او را توثيق كردهاند.[31] امام احمد بزاز درباره او گفته است: «ليس به بأس». ابوحاتم بستي گفته است: «ليس بحديثه بأس». عجلي گفته است: «كوفي ثقة، رجل صالح، كان أحد قرّاء الكوفة رأسًا في القرآن»؛[32] «او كوفي، ثقه و مرد صالحي بوده است و همچنين يكي از قاريان آنجا و در قرآن سرآمد بوده است».
اسماعيل سُدي
ابوالحسن احمد بن عبدالله بن صالح عجلي در «تاريخ الثقات»[33] و ابومحمد عبدالرحمان بن ابيحاتم رازي در «الجرح والتعديل»[34] او را ثقه خواندهاند. مباركفوري در «تحفة الأحوذي» «حديث طير مشوي» را با همين سند نقل ميكند، درباره «سُدِّي» ميگويد: «اسْمُهُ: إِسْمَاعِيلُ بْنُ عبدالرحمن»[35] و درباره او ميگويد: «الكوفي صدوق».[36]
او از راويان صحيح مسلم[37] و ساير صحاح سته است. يحيي گفته است از ابن ابيخالد شنيدم كه ميگفت: «سدي در قرآن از شعبي داناتر بود». علي بن مديني نيز گفته است از يحيي بن معين شنيدم كه ميگفت: «نديدم كسي را از سدي جز به نيكي ياد كند و نديدم كسي روايت او را ترك كند».[38]
مزّي بعد از نقل ديدگاههاي علماي رجال درباره سدي، مينويسد: «روى له الجماعة سوى البخاري»؛[39] «تمام نويسندگان صحاح سته، غير از بخاري، از او روايت نقل كردهاند».
طريق دوم: يحيي بن كثير از انس بن مالك
ابوالقاسم طبراني در المعجم الكبير مينويسد:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: حدثنا سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ، قَالَ: حدثنا عَبْدُالرَّزَّاقِ، قَالَ: حدَثنَا الأَوْزَاعِيُّ، عَنْ يَحْيَي بْنِ أَبِي كَثِيرٍ، عَنْ أنس بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أَهْدَتْ أُمُّ أَيْمَنَ إِلَى النَّبِيِّl طَائِرًا بَيْنَ رَغِيفَيْنِ، فَجَاءَ النَّبِيُّl فَقَالَ: «هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ؟» فَجَاءَتْهُ بِالطَّائِرِ، فَرَفَعَ يَدَيْهِ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ، يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ». فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِl مَشْغُولٌ، وَإِنَّمَا دَخَلَ النَّبِيُّl آنِفًا، فَثَبَقَ النَّبِيُّl مِنَ الطَّائِرِ شَيْئًا، ثُمَّ رَفَعَ يَدِهِ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ»، فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَارْتَفَعَ الصَّوْتُ بَيْنِي وَبَيْنَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّl: «أَدْخِلْهُ مَنْ كَانَ»، فَدَخَلَ فَقَالَ النَّبِيُّl: «وَالِي يَا رَبِّ» ثَلاثَ مَرَّاتٍ، فَأَكَلَ مَعَ رَسُولِ اللهِl حَتَّى فَرَغَا.[40]
از انس بن مالك نقل شده است كه گفت: ام ايمن، مرغي را ميان
دو تكه نان به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هديه كرد. وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمد، سؤال كرد: «آيا چيزي نزد شما هست؟» پس مرغ را آوردند.
آن حضرت دستانش را بلند كرد و فرمود: «خدايا! محبوبترين خلايق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد». پس علي(عليه السلام) آمد. من گفتم: رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مشغول است. مدتي بعد دوباره
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وارد شد و كمي از مرغ را خورد و دوباره دعا كرد: «خدايا! محبوبترين خلايق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد». پس علي(عليه السلام) آمد و بين من و او سر و صدا شد. پس رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفت: «هركس است بگذار وارد شود». پس داخل شد و
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «پروردگارا! او را دوست بدار». اين سخن را سه بار تكرار كرد. پس علي(عليه السلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آن مرغ خورد تا هر دو دست كشيدند.
دو تكه نان به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هديه كرد. وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمد، سؤال كرد: «آيا چيزي نزد شما هست؟» پس مرغ را آوردند.
آن حضرت دستانش را بلند كرد و فرمود: «خدايا! محبوبترين خلايق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد». پس علي(عليه السلام) آمد. من گفتم: رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مشغول است. مدتي بعد دوباره
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وارد شد و كمي از مرغ را خورد و دوباره دعا كرد: «خدايا! محبوبترين خلايق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد». پس علي(عليه السلام) آمد و بين من و او سر و صدا شد. پس رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفت: «هركس است بگذار وارد شود». پس داخل شد و
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «پروردگارا! او را دوست بدار». اين سخن را سه بار تكرار كرد. پس علي(عليه السلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آن مرغ خورد تا هر دو دست كشيدند.
بررسي سند روايت
احمد الوشاء
شمسالدين ذهبي در سيرأاعلام النبلاء گفته است: «أحمد بن محمد بن عبدالعزيز بن جعد الوشاء، الشَّيْخُ الثِّقَةُ العَالِمُ... وَقَدْ قَالَ الدَّارقُطْنِيُّ: لاَ بَأْسَ بِهِ»؛[41]
«احمد الوشاء، شيخ، مورد اعتماد، دانشمند است و دارقطني گفته است كه اشكالي در او نيست».
«احمد الوشاء، شيخ، مورد اعتماد، دانشمند است و دارقطني گفته است كه اشكالي در او نيست».
سلمة بن شبيب
امام نووي در «شرح صحيح مسلم»،[42] عثمان بن عبدالرحمان، ابوعمرو و تقيالدين المعروف بابن الصلاح در «صيانة صحيح مسلم»،[43] او را توثيق كردهاند همچنين او از راويان صحيح مسلم است.[44]
عبد الرزاق الصنعاني
عبدالرزاق صنعاني از روات صحيح بخاري و صحيح مسلم است.
ابن حجر عسقلاني در «تقريب التهذيب» گفته است كه وي حافظ، ثقه و نويسنده پرآوازه است كه در پايان عمر نابينا شد و گرايش شيعي داشت.[45]
ابن حجر عسقلاني در «تقريب التهذيب» گفته است كه وي حافظ، ثقه و نويسنده پرآوازه است كه در پايان عمر نابينا شد و گرايش شيعي داشت.[45]
عبدالرحمان بن عمرو الأوزاعي
اعتبار و شخصيت رجالي اوزاعي، به عنوان يكي از برجستهترين محدثان شام، در كتب گوناگون رجال اهل سنت مورد تأكيد واقع شده است. اين نكته كه حديث اوزاعي در تمامي كتب سته اهل سنت به ثبت رسيده، از جايگاه معتبر او نزد محدثان حكايت دارد. ميان بسياري از راويان و شاگردان اوزاعي، نام محدثاني برجسته از سرزمينهاي گوناگون، مانند سفيان ثوري، ابن مبارك و شعبة بن حجاج ديده ميشود. دانش او در حديث به اندازهاي بود كه برخي از شيوخ وي، مانند ابن شهاب زهري و يحيي بن ابيكثير و برخي از همگنانش چون مالك بن انس، از او روايت كردهاند.[46]
از نظر وثاقت رجالي، ستايشهايي فراتر از يك توثيق معمولي از كساني چون مالك درباره او وجود دارد.[47] اوزاعي يكي از روات صحيح بخاري و صحيح مسلم است. شمسالدين ذهبي در كتاب سير أعلام النبلاء گفته است:
او ثقه، نيكوكار، امانتدار، كثيرالعلم در فقه و حديث و حجت بوده است. احمد گفته است [اوزاعي] صلاحيت امامت را داشته است و
از مالك نقل شده كه گفته است: اوزاعي امامي است كه ميشود به
او اقتدا كرد همچنين خريبي گفته است: اوزاعي بهترين اهل زمانش بوده است.[48]
از مالك نقل شده كه گفته است: اوزاعي امامي است كه ميشود به
او اقتدا كرد همچنين خريبي گفته است: اوزاعي بهترين اهل زمانش بوده است.[48]
شمسالدين ذهبي درباره او گفته است: «عبدالرحمان بن عمرو اوزاعي، شيخ الإسلام، حافظ، فقيه و زاهد بود... . او در علم و عبادت سرآمد همگان بود».[49]
يحيي بن ابيكثير
يحيي بن ابيكثير از روات بخاري و مسلم است. او يكي از مشاهيري بود كه از جابر و انس بن مالك، به صورت مرسل، روايت نقل كرده است. ايوب گفته است: «روي زمين كسي همانند يحيي بن كثير باقي نمانده است. من ميگويم كه او يكي دانشمندان عابد و استوار بود».[50]
البته اين ادعاي ذهبي كه روايت او از انس بن مالك مرسل است، درست نيست؛ چراكه به تصريح بزرگان علم حديث و رجال اهل سنت، او انس بن مالك را ديده است؛ چنانكه مسلم نيشابوري در كتاب «الكني والأسماء» مينويسد: «أبونصـر يحيى بن أبىكثير رأى أنسا»؛[51] «ابونصر يحيي بن ابيكثير، انس را ديده است». همچنين مزّي در «تهذيب الكمال» در باب اساتيد او مينويسد: «وأنس بن مالك وقد رآه»؛[52] «از انس بن مالك روايت نقل كرده و او را ديده است».
حاكم نيشابوري بعد از روايت «أن النبيl كان إذا أفطر عند أهل بيت قال أفطر عندكم الصائمون» مينويسد:
ابوعبدالله گفته است: براي ما به چندين دليل ثابت شده است كه يحيي بن ابيكثير از انس بن مالك، روايت كرده است. البته او اين روايت (أن النبي(صلي الله عليه و آله) كان إذا افطر...) را از انس نشنيده است و آن هم دليل خاص دارد.[53]
دارقطني نيز بعد از همان روايت ميگويد: «ولا شك أن يحيى بن أبيكثير رأى أنسا»؛[54] «ترديدي نيست كه يحيي بن ابيكثير، انس را ديده است».
روايت صحيح السندي در منابع اهل سنت وارد شده است كه او انس بن مالك را ديده است؛ ابن ابيشيبه در كتاب المصنف خود مينويسد:
حدثنا عِيسَى بن يُونُسَ عن الأَوْزَاعِيِّ عن يحيى بن أبيكَثِيرٍ قال رَأَيْتُ أنس بن مَالِكٍ في الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ قد نَصَبَ عَصًا يُصَلِّي إلَيْهَا.[55]
از يحيي بن ابيكثير نقل شده است كه انس را در مسجدالحرام ديدم كه عصايي نصب كرده بود (جلوي خود گذاشته بود) و به طرف آن نماز ميخواند.
نتيجه: سند روايت، كاملاً صحيح و تمام راويان آن موثقاند و اشكال ذهبي نيز جواب داده شد.
طريق سوم: عثمان الطويل از انس بن مالك
محمد بن اسماعيل بخاري در التاريخ الكبير خود مينويسد:
قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: حدثنا زُهَيْرٌ، قَالَ: حدثنا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أنس بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ لِلنَّبِيِّl طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ هَذَا الطَّيْرَ»، فَاسْتَأْذَنَ عَلِيٌّ فَسَمِعَ كَلامَهُ، فَقَالَ: «ادْخُلْ».[56]
از انس بن مالك نقل شده است كه مرغي را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هديه دادند كه خوشش آمد. پس فرمود: «خدايا! محبوبترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد». پس علي(عليه السلام) اجازه گرفت و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صدايش را شنيد و فرمود: «وارد شو».
بررسي سند روايت
محمد بن يوسف الفريابي
شمسالدين ذهبي در سير أعلام النبلاء درباره اين راوي مينويسد:
فريابي، امام، حافظ و شيخ الاسلام بود. احمد بن حنبل گفته است: «او مرد صالحي بود. از همراهان سفيان ثوري بود و من در مكه از او روايت نوشتهام». عجلي نيز گفته است: «فريابي ثقه بود». طبق نقل دولابي از ابويوسف از بخاري: او برترين فرد در زمان خود نسبت به روايت سفيان ثوري بود. نسائي گفته است: «ثقه بود». ابوزرعه گفته است: «او پيش من از يحيي بن يمان محبوبتر بود». ابوحاتم نيز گفته است: «ثقه و راستگو بود». از دارقطني درباره او سؤال شد. پس او را توثيق كرد و او را به سبب فضل و پرهيزكاري از قبيصه بهتر دانست. ابن زنجويه نيز گفته است كه باتقواتر از فريابي نديدم.[57]
احمد بن يزيد بن ابراهيم
وي از روات بخاري،[58] مسلم و ساير صحاح سته است. ابوحاتم رازي در كتاب «الجرح و التعديل» درباره او گفته است:
عثمان الطويل روي عن أبيالعالية روي عنه ليث بن أبيسليم وشعبة وعنبسة بن سعيد قاضي الري وزهير بن معاوية سمعت أبي يقول ذلك وسألته عنه فقال هو شيخ.[59]
عثمان طويل از أبيعاليه روايت كرده است و ليث بن ابيسليم و شعبه و عنبسة بن سعيد قاضي ري و زهير بن معاويه از وي روايت كرده است. از پدرم درباره عثمان الطويل، سؤال كردم. پس گفت او شيخ است.
«شيخ» نزد إبن ابيحاتم، از كلمات توثيق است؛ چنانكه ذهبي در ميزان الاعتدال ميگويد:
قول أبيحاتم شيخ قال وليس هذا بتضعيف. قلت بل عدّه ابن أبيحاتم في مقدمة كتابه من ألفاظ التوثيق وكذا الخطيب البغدادي في الكفاية.[60]
اين گفته ابيحاتم كه او «شيخ» است، تضعيف نيست. من ميگويم: بلكه ابن ابيحاتم آن را در مقدمه كتابش، از الفاظ توثيق شمرده است. همچنين خطيب بغدادي در كتاب الكفايه.
ابن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.[61] بخاري بعد از نقل روايت گفته بود كه روايت عثمان الطويل از انس بن مالك، مرسل است. اما در جاي ديگري از همين كتابش تصريح ميكند كه او از انس بن مالك روايت نقل كرده است: «عثمان الطويل عن أبي العالية و أنس رضى الله عنهما»؛ «عثمان الطويل از ابيعاليه و انس، روايت نقل كرده است».[62]
بنابراين سند اين روايت نيز كاملاً صحيح و تمام راويان آن موثقاند.
چهارم: عبدالله بن انس بن مالك
ابن كثير دمشقي سلفي در «البداية والنهايه» و ابن حجر عسقلاني مينويسند:
وَقَالَ أَبُو يَعْلَي: حدثنا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ، حدثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ عبدالله بْنِ الْمُثَنَّي، عَنْ عبدالله بْنِ أَنَسٍ، عَنْ انس رَضِيَ الله عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللهِl حَجَلٌ مَشْوِيٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِl: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّعَامِ». فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ الله عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ الله عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، قَالَ أنس رَضِيَ الله عَنْهُ: فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، قَالَ: فَسَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ، فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ الله عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِl عَلَي حَاجَةٍ. فَانْصَرَفَ، ثُمَّ سَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ الله عَنْهُ كَذَلِكَ، فَسَمِعَ رَسُولَ اللهِl صَوْتَهُ، فَقَالَ: «انْظُرْ مَنْ هَذَا؟» فَخَرَجْتُ فَإِذَا هُوَ عَلِيٌّ رَضِيَ الله عَنْهُ، فَجِئْتُ رَسُولَ اللهِl فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ والِ، اللَّهُمَّ وَالِي».[63]
از انس نقل شده است كه كبك بريان شده را همراه يك تكه نان و ظرف شيري خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آوردند. پس رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «خدايا! محبوبترين مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد». پس عايشه گفت: «خدايا! اين شخص را پدر من قرار بده». حفصه گفت: «خدايا! آن را پدر من قرار بده». انس گفت كه من نيز گفتم: «خدايا آن را سعد بن عباده قرار بده». پس حركتي را از در شنيدم و خارج شدم؛ ديدم كه علي(عليه السلام) است. پس گفتم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كار دارد و او نيز بازگشت. سپس صداي حركت در را شنيدم. خارج شدم و ديدم كه علي(عليه السلام) است. پس پيش رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمدم و قضيه را گفتم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «خدايا! او را دوست بدار. خدايا! او را دوست بدار».
شمسالدين ذهبي بعد از نقل اسناد روايت طير ميگويد: «مِنْ أَجْوَدِهَا حَدِيثُ قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ شَيْخِ مُسْلِمٍ»؛[64] «از بهترين سندهاي آن، حديث قطن بن نسير، استاد مسلم است...».
بررسي سند روايت
ابويعلي موصلي
شمسالدين ذهبي درباره اين راوي ميگويد: «أبويعلي، الإمام الحافظ شيخ الإسلام...»؛[65] «ابويعلي، امام، حافظ و شيخ الاسلام بود».
«شحّامي»، در «جزء تحفة عيد الفطر»، درباره اين راوي نوشته است:
او محدث موصل و صاحب مسند معروف بوده است. از امام احمد، ابن معين، ابن ابيشيبه، حارث بن مسكين و ديگران، روايت نقل كرده است. همچنين محدثان بزرگي مانند نسائي، طبراني، ابن سنّي، ابوعمرو بن حمدان حيري و جماعت ديگري از او روايت نقل كردهاند.
سپس ميگويد: «وهو إمامٌ حافظٌ، وثَّقه الدَّارقُطنيُّ والحاكمُ وابن حبَّان والذَّهبيُّ وابن كثير وجماعة»؛ «او امام و حافظ است. دارقطني، حاكم، ابن حبّان، ذهبي، ابن كثير و ديگران او را توثيق كردهاند».
قطن بن نُسَير
قطن بن نسير، استاد «مسلم نيشابوري»[66] و «ابوداوود سجستاني» است. ابن حجر درباره او ميگويد: «قطن بن نسير صدوق»؛[67] «قطن بن نسير، راستگو بود». ابن حبان بُستي نيز نام او را در كتاب ثقات آورده است.[68]
جعفر بن سليمان
اين راوي نيز از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته است. شمسالدين ذهبي درباره او گفته است:
جعفر بن سليمان ... شيعي صدوق ضعّفه القطان ووثّقه ابن معين وغيره وقال ابن سعد ثقة.[69]
جعفر بن سليمان، شيعي و راستگو بود. قطان او را تضعيف كرده است و ابن معين و ديگران او را توثيق كردهاند. ابن سعد نيز گفته است كه مورد اعتماد است.
ابن حجر عسقلاني گفته است: «جعفر بن سليمان البصـري صدوق، زاهد لكنه كان يتشيع»؛[70] «جعفر بن سليمان بصري، راستگو و زاهد بود. ولي طرفدار شيعه بود». تضعيفاتي كه براي او نقل شده، همگي به سبب رواياتي است كه در فضايل اهل بيت: نقل كرده است. اما مهم اين است كه از راويان صحيح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.
عبدالله بن المثني
او از روات بخاري، ترمذي و ابن ماجه است.[71] شمسالدين ذهبي دربارهاش مينويسد كه ابوحاتم گفته است وي صالح بود.[72] عجلي نيز در «تاريخ الثقات» او را ثقه خوانده است.[73]
عبدالله بن انس بن مالك
ابن حجر عسقلاني مينويسد: «گفتهاند كه اسم او عبدالله بود. او ثقه است و ابوداوود، نسائي و ابن ماجه از او روايت نقل كردهاند».[74] ابن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.[75]
در نتيجه، سند اين روايت نيز مشكلي ندارد.
روايت سوم: علي بن عبدالله بن عباس از پدرش
شمسالدين ذهبي در كتاب ميزان الإعتدال مينويسد:
حسين بن محمد المؤدب حدثنا سليمان بن قرم عن محمد بن شعيب عن داود بن علي عن أبيه عن ابن عباس أن النبيl أتي بطير فقال اللهم إئتني بأحب خلقك إليك يأكل معي فجاء علي فأكل معه.[76]
بررسي سند روايت
حسين بن محمد المؤدب
حسين بن محمد از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته است.[77] مزّي در «تهذيب الكمال» مينويسد:
محمد بن سعد گفته است كه او ثقه بود. نسائي نيز ميگويد: «اشكالي در او نيست». ابن حبان نام او را در كتاب ثقات آورده است. معاوية بن صالح دمشقي گفته است: «احمد بن حنبل به من گفت كه از او روايت نقل كنيد. او با من پيش حسين بن محمد آمد و از او درخواست كرد كه براي من روايت نقل كند».[78]
سليمان بن قرم
پيش از اين به صورت مفصل درباره سليمان بن قرم بحث كرديم.
محمد بن شعيب بن شابور
ذهبي بعد از نقل روايت، به سبب عناد و لجاجت با اهل بيت: تلاش كرده است تا ثابت كند محمد بن شعيب در سند روايت، مجهول است. پس روايت معتبر نيست. درحاليكه محمد بن شعيب در سند اين روايت، همان محمد بن شعيب بن شابور است كه خود ذهبي در كتاب الكاشف او را توثيق ميكند و مينويسد: «ابن مبارك از او روايت نقل نموده و او را توثيق كرده است. ابوحاتم نيز گفته است: از ديگران موثقتر بود. دحيم نيز ميگويد او ثقه بود».[79]
ابن حجر عسقلاني در «تهذيب الكمال» تصريح ميكند كه اين شخص كه ذهبي او را مجهول معرفي كرده، همان محمد بن شعيب بن شابور است. «صالح بن احمد» از پدرش نقل كرده است كه من در او اشكالي نميبينم و جز نيكي از او نديدهام. عبدالله بن احمد از پدرش همانند آن را نقل كرده و افزوده است كه او مرد عاقلي بود. «هشام بن مرثد» نيز گفته است از يحيي بن معين شنيدم كه ميگفت: «او طرفدار مرجئه بود. اما در روايتش اشكالي نيست».
ذهبي در ميزان الاعتدال گفته است كه من در او اشكالي نميبينم. همچنين گفته است: محمد بن شعيب از داوود بن علي بن عبدالله بن عباس، از پدرش از جدش، حديث طير را نقل كرده است و همچنين سليمان بن قرم و افراد او از ابن شابور نقل كردهاند. ذهبي نيز مينويسد: «او شناخته شده نيست. اما چنين به نظرم ميرسد كه او همان ابن شابور است».[80]
داوود بن علي
ذهبي در «الكاشف» او را توثيق كرده است.[81] ابن حجر عسقلاني در «تقريب التهذيب» درباره او گفته است كه داوود بن علي، امير مكه بود و مقبول است.[82]
علي بن عبدالله بن عباس
ابن حجر عسقلاني در «تقريب التهذيب» درباره اين راوي گفته است: «علي بن عبدالله، مورد اعتماد و عابد بود».[83]
بنابراين سند اين روايت نيز كاملاً صحيح است و اشكال ذهبي تنها از تعصب و حرص بيش از اندازهاش در انكار فضايل اهل بيت: سرچشمه ميگيرد.
تا اينجا شش سند از سندهاي حديث طير را به صورت مفصل و تكتك بررسي كرديم و ثابت شد كه سندها هيچ اشكالي ندارند؛ هرچند حتي اگر يك سند از سندهاي آن صحيح باشد و ديگر سندها ضعيف، بازهم براي اثبات حجيت روايت كفايت ميكند.
ب) دلالت روايت بر ولايت امام علي(عليه السلام)
طبق اين روايت، اميرمؤمنان(عليه السلام) محبوبترين مخلوق خداوند بعد از خاتم پيامبران است و بر تمام خلايق برتري دارد. وقتي اين مطلب ثابت شود، ولايت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت نيز خود به خود ثابت ميشود؛ چراكه عقلاي عالم، تقديم مفضول بر فاضل را زشت ميدانند.
براي اثبات امامت و جانشيني امام علي(عليه السلام) از «حديث طير»، نياز به اثبات سه مقدمه است:
1. علي بن ابيطالب(عليه السلام) محبوبترين مخلوق نزد خدا و رسول اوست؛
2. هركس محبوبترين مخلوق نزد خدا و رسول(صلي الله عليه و آله) باشد، از تمام خلايق برتر است؛
3. هركس از تمام خلايق برتر باشد، بايد جانشين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شود.
نتيجه: اميرمؤمنان(عليه السلام) خليفه بلافصل رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.
حديث طير، مقدمه اول را به روشني به اثبات ميرساند؛ زيرا
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دعا فرمود كه خداوند محبوبترين مخلوق نزد خود را بياورد تا با آن حضرت همسفره شود و تنها كسي كه اين افتخار نصيبش شد، اميرمؤمنان(عليه السلام) بود.
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دعا فرمود كه خداوند محبوبترين مخلوق نزد خود را بياورد تا با آن حضرت همسفره شود و تنها كسي كه اين افتخار نصيبش شد، اميرمؤمنان(عليه السلام) بود.
دليل براي مقدمه دوم، اين است كه معيار محبت و دوستي نزد خداوند، تقوا و ديانت شخص است؛ نه هواي نفس و موارد از اين قبيل؛ چنانكه خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم)؛[84] «گراميترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست». وقتي ثابت شود كه اميرمؤمنان(عليه السلام)، گراميترين فرد نزد خداوند است، ثابت ميشود كه آن حضرت از هر جهت، برترين فرد ميان خلايق است.
مقدمه سوم نيز با قاعده «قبح تقديم مفضول بر افضل» ثابت ميشود؛ چراكه تقديم مفضول با وجود فاضل يا افضل يا از روي جهل و نشناختن افضل است يا از روي هواي نفس، احتياج، ترس و... كه تمام اين موارد براي خداي متعال، محال است. بنابراين خداوند اميرمؤمنان(عليه السلام) را كه نزد او برترين مخلوق است، براي جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مقدم و تعيين كرده است.[85]
از سوي ديگر، خلفايي كه پيش از امام علي(عليه السلام) به خلافت رسيدند، خودشان اعتراف كردند كه بر هيچيك از اصحاب برتري نداشتهاند؛ چنانكه «ابن ابيداوود سجستاني» در كتاب الزهد، در روايتي كه تمام راويان آن از روات بخاري يا مسلم ميباشند، نقل كرده است:
حدثنا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الهُذَلِيُّ أَبُومَعْمَرٍ، حدثنا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا أَبُوبَكْرٍ، قَالَ: «وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي...».[86]
از قيس نقل شده است كه ابوبكر براي ما خطبه خواند و گفت: «من امر شما را بر عهده گرفتم. درحاليكه بهترين شما نيستم. اگر درستكار بودم، ياريام كنيد و اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ زيرا من شيطاني دارم كه همواره مرا گول ميزند».
در منابع اهل سنت با سند صحيح نقل شده است كه عمر بن خطاب، اعتراف ميكرد كه تمام مردم، حتي زناني كه داخل خانههايشان هستند، از او داناترند.[87]
علت اعراض اهل سنت از حديث طير
نويسندگان وهابي از پذيرش صريح صحت «حديث طير» با اين همه سندي كه دارد، خودداري كردهاند. طبيعي است وقتي امام علي(عليه السلام) برترين مخلوق نزد خداوند باشد، عقلاً و شرعاً نوبت به ديگران نميرسد.
«محمد ناصر الباني» بعد از نقل برخي از سندهاي روايت طير، به اين حقيقت اشاره كرده و دلالت روايت را دليل موضعگيري اهل سنت در برابر آن اعلام كرده است:
وبالجمله، فالحديث لا ينقصه كثرة طرق وإنما يفتقر إلى سلامة المتن، فإنما أنكر من الأئمه هذا الحديث لما يظهر من متنه من تفضيل علي على الشيخين رضي الله عنهم، بالإضافة لما في متنه من ركة اللفظ والاضطراب.
خلاصه اينكه حديث از نظر كثرت طرق، مشكلي ندارد. اما نياز به سلامت متن دارد. پس اگر ائمه منكر اين حديث شدهاند، به سبب آن چيزي است كه متن روايت ثابت ميكند و آن برتري علي(عليه السلام) بر شيخين است. افزون بر اينكه متن روايت نيز ركيك است و اضطراب دارد.
همچنين در ادامه با نقل برخي از عبارات روايت طير كه البته افضليت مطلق اميرمؤمنان(عليه السلام) را ثابت نميكند، ميگويد:
قلت: فلو أن الحديث كان في أكثر طرقه بلفظ من هذه الألفاظ المتفقة المعنى ولم تكن باسم التفضيل «أحب خلقك»، لكان من الممكن القول بثبوته، ويكون كحديث الراية الصحيح الذي في بعض رواياته:«لأعطين الراية رجلاً يفتح الله على يديه، يحب الله ورسوله، ويحبه الله ورسوله...» رواه البخاري و مسلم لكن الواقع أن أكثر الروايات بلفظ اسم التفضيل: «أحب».. ومن هنا جاء الحكم عليه بالوضع كما تقدم.[88]
پس اگر حديث در بيشتر طرق، با اين الفاظ بود كه از نظر معنا اختلافي در آن نيست و با لفظ تفضيل (برترين خلق تو) نبود، ممكن بود كه طرفدار اثبات آن شويم و مثل حديث صحيح «رايت» ميشد كه در برخي از روايات آن آمده است: «به درستي كه پرچم را به دست مردي ميدهم كه خداوند به دست او فتح خواهد كرد؛ او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند». اين روايت را بخاري و مسلم نقل كردهاند. اما حديث طير در اكثر طرق خود با لفظ اسم تفضيل «أحب» آمده است. به همين سبب، حكم به ضعف روايت كردهاند؛ چنانكه پيش از اين نيز گذشت.
از آنجايي كه اين روايت، نقد اساسي بر مباني وهابيت و ناصبيها وارد ميكند، آنان تلاش كردهاند كه حجيت اين روايت را زير
سؤال ببرند و شبهاتي را از نگاه سند و دلالت بر آن وارد كنند. گفتني است كه ابن تيميه حراني، بيش از همه، در نقد اين روايت كوشيده است. ما در اينجا تمام شبهات مطرح شده را ذكر ميكنيم و سپس پاسخ ميدهيم.
سؤال ببرند و شبهاتي را از نگاه سند و دلالت بر آن وارد كنند. گفتني است كه ابن تيميه حراني، بيش از همه، در نقد اين روايت كوشيده است. ما در اينجا تمام شبهات مطرح شده را ذكر ميكنيم و سپس پاسخ ميدهيم.
شبهات ابن تيميه بر حديث طير
الف) شبهات سندي حديث طير
ابن تيميه بعد از نقل روايت در نقد سند روايت ميگويد:
اولاً: اين گفته او (علامه حلي) كه تمام جمهور آن را نقل كردهاند، دروغ بر آنهاست؛ چراكه حديث طير را هيچيك از اصحاب صحاح [سته] نقل نكردهاند. هيچيك از پيشوايان حديث نيز آن را تصحيح نكردهاند. ولي برخي از مردم آن را نقل كردهاند؛ همانطوري كه شبيه آن را درباره غير علي(عليه السلام) نقل نمودهاند. بلكه درباره فضايل معاويه، احاديث زيادي نقل كردهاند و كتابهاي مستقلي نيز نوشتهاند كه اهل دانش حديث، نه آن را صحيح ميدانند و نه اين را.
ثانياً: حديث طير از دروغها و جعليات نزد اهل علم و آگاهان به علم حديث است. ابوموسي المديني گفته است: «چندين نفر از حفاظ، طرق احاديث طير را براي شناخت اعتبار آن جمع كردهاند؛ مانند حاكم نيشابوري، ابونعيم و ابن مروديه».
از حاكم درباره حديث طير سؤال شد. گفت: اين روايت صحيح نيست؛ با اينكه حاكم نيشابوري به شيعه نسبت دارد. از او خواستند تا روايتي را درباره فضايل معاويه نقل كند و او گفت: دلم راضي نميشود. دلم راضي نميشود. پس او را كتك زدند. اما او اين كار را نكرد.[89]
پاسخ شبهات و اشكالات سندي ابنتيميه
1. هيچيك از اصحاب صحاح كه احتمالاً منظور ايشان صحاح سته باشد، روايت را نقل نكردهاند.
پاسخ
اين ادعاي ابنتيميه، ميتواند برگرفته از دو مسئله باشد: يكي تسلط نداشتن وي بر مصادر حديثي اهل سنت و ديگري، تعصب بيحد وي كه باعث شده است خيلي از واقعيتها را نبيند.
گفتني است محمد بن اسماعيل بخاري، صاحب كتاب صحيح، اين روايت را در تاريخ كبير خود نقل كرده است كه ما آن را پيش از اين، نقل و تحت عنوان روايت چهارم، به صورت كامل بررسي كرديم. تمام روات آن نيز موثق بودند. همچنين ابوعيسي ترمذي اين روايت را در كتاب سنن خودش كه يكي از شش كتاب صحيح اهل سنت است، نقل كرده است.[90]
2. اين روايت، هيچ سند صحيحي ندارد و ساختگي است!
پاسخ
جاي بسي تعجب است كه ابنتيميهاي كه وهابيها از او به شيخ الاسلام نام ميبرند با صراحت تمام چنين سخني بگويد. گفتني است كه پيشتر در همين مقاله، چهار سند آن از نگاه حديثشناسان معروف اهل سنت، مانند مزّي، ذهبي و ابن حجر عسقلاني بررسي گرديد و ثابت شد سند تمام اين طرق، صحيح است و نميتوان هيچ اشكالي در سند آن يافت. ابن كثير دمشقي تصريح ميكند كه حديث طير، تنها از طريق انس بن مالك بيش از نود سند مختلف دارد: «الجميع بضعة وتسعون نفسا».[91] چگونه ميتواند روايتي كه نود نفر راوي دارد، دروغ و ضعيف باشد؟! درحاليكه خود ابن تيميه حراني در مجموع فتاوي مينويسد:
تعددُ الطرقِ وكثرتُها يُقَوِّي بعضُها بعضاً حتى قد يَحْصُلُ العِلْمُ بها ولو كان الناقلونَ فُجّاراً فُسّاقاً فكيف إذا كانوا علماء عدولاً ولكن كَثُرَ في حديثِهِم الغلطُ.[92]
زيادي و تعدد راههاي نقل حديث برخي، برخي ديگر را تقويت ميكند كه خود، زمينه علم به آن را فراهم ميكند؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند. بنابراين چگونه خواهد بود حال حديثي كه تمام راويان آن، افراد عادلي باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
چگونه حديث طير با بيش از نود سند، ضعيف است. ولي ابن حزم اندلسي روايتي را كه تنها چهار سند دارد، متواتر ميداند و بعد از روايت: «لا تبيعوا الماء» كه از چهار نفر از اصحاب نقل شده است، ميگويد: «فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ».[93]
شمسالدين ذهبي كه جايگاه و منزلت علمي او ميان اهل سنت، به ويژه وهابيت، انكار شدني نيست، گفته است كه «حديث طير» جداً طُرق زيادي دارد؛ به طوريكه برخي از علماي اهل سنت، درباره آن، كتاب مستقل نوشتهاند.[94] او در تاريخ الاسلام ميگويد: «له طرق كثيرة عن أنس متكلَّم فيها وبعضها على شرط السنن».[95] شاگردش «تاجالدين عبدالوهاب سُبكي» در طبقات الشافعيه ميگويد: «وأما الحكم على حديث الطير بالوضع فغير جيد».[96]
بيترديد جايگاه حديثي ذهبي، به درجات بالاتر از ابن تيميه است. ابن تيميه اصلاً حديثشناس نيست و از محدثان يا حافظان حديث محسوب نميشود. خطاهاي او در تصحيح احاديث، بسيار زياد است. او حديث «شاب امرد» را كه محدثان ديگر اهل سنت، مانند ترمذي و ابوداوود، غريب خواندهاند، صحيح ميداند؛[97] زيرا مطابق با ديدگاهش درباره تجسيم است.
ابن تيميه حديث «أنا مدينة العلم وعلي بابها» را ضعيف و در جرگه احاديث دروغين قرار داده است[98]. درحاليكه بزرگان حديثي اهل سنت، مانند يحيي بن معين، احمد بن حنبل، تِرمذي، بزّار، ابن جرير طبري، طبراني، ابوالشيخ، ابن بطّه، حاكم نيشابوري، ابن مردويه، ابونعيم اصفهاني، ابومظفّر سمعاني، بيهقي، ابن اثير، نَوَوي، علائي، مزّي، ابن حجر عسقلاني، سخاوي، سيوطي، سمهودي، ابن حجر مكّي، قاري، منّاوي و زرقاني، اين حديث را صحيح ميدانند.[99]
3. حتي حاكم نيشابوري نيز گفته است كه روايت سندش صحيح نيست.
پاسخ
اما ادعاي سوم ابن تيميه درباره نظر حاكم نيشابوري كه گفت حتي حاكم نيشابوري نيز ميگويد روايت طير صحيح نيست، از دروغهاي بزرگ ابن تيميه است. كتاب حاكم نيشابوري الآن در اختيار همگان قرار دارد. پيش از اين نيز در اختيار خود او و ديگران بوده است. ما نيز نظر حاكم را خوانديم كه بعد از نقل روايت طير گفته است:
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أنس جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَى ثَلاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ وَأَبِيسَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ وَسَفِينَةَ.[100]
بنابراين اشكالات ابنتيميه، وارد نيست و حديث طير با سندهاي صحيح در اكثر منابع روايي اهل سنت و همچنين در صحاح ششگانه آنان نقل شده است كه به گفته ابن كثير دمشقي بيش از نود طرق دارد و بر خلاف ادعاي ابنتيميه، حاكم نيشابوري نيز «حديث طير» را صحيح ميداند.
ب) شبهات دلالي
شبهه اول: دلالت نداشتن روايت بر فضيلت امام علي(عليه السلام)
ابن تيميه در اشكال ديگر بر حديث طير ميگويد:
در آن پرنده، نكته مهمي وجود نداشت كه اقتضا كند كه محبوبترين خلق خدا بيايد و از آن بخورد؛ زيرا خورانيدن طعام براي نيكوكار و بدكار امر مشروعي است و در اين كار براي خورنده مايه افزوني و تقرب به خداوند نميشود و هيچ كمكي براي مصلحت دين و دنيا ندارد. پس چه امر بزرگي وجود داشته است تا مناسب باشد محبوبترين خلق خدا آن را انجام دهد؟[101]
پاسخ
در حقيقت، اين اشكال ابنتيميه، عدم تعبد وي در اطاعت از قول و فعل پيامبر(صلي الله عليه و آله) را نشان ميدهد. وقتي با سند صحيح ثابت شد پيامبر(صلي الله عليه و آله) چنين سخني را درباره امام علي(عليه السلام) گفته است، ديگر نبايد جاي شك و شبههاي در علت اين كار براي يك فرد مسلمان و مؤمن به آموزههاي دين به وجود آيد. افزون بر اين، نكته مهم آن بود كه محبوبترين خلق در نظر خدا، با دليلي عيني و وجداني، به مردم معرفي شود؛ زيرا اينگونه معرفي، از معرفي لفظي، اكيدتر و در حجت آوردن، قويتر است؛ همانگونه كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مردم شناساند كه علي(عليه السلام) حبيب خداست؛ آنجا كه در جنگ خيبر به مردم خبر داد پرچم را به دست كسي ميسپارد كه محبوب خدا و رسول و محب خدا و رسول است و پيروزي به دست او انجام ميگيرد. همين مناسبت كافي است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميل داشته باشد با محبوبترين خلق در نظر خدا و خودش، غذا بخورد.[102]
شبهه دوم: آيا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) محبوبترين مخلوق را نميشناخت؟!
ابن تيميه در پنجمين شبهه خود ادعا كرده است كه اين روايت، مذهب شيعه را باطل ميكند؛ چراكه طبق اين روايت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) محبوبترين مخلوق خداوند را نميشناخته است. او مينويسد:
الرابعُ: إن هذا الحديثَ يناقضُ مذهبَ الرافضةِ فانّهم يقولون: أنَّ النبيl كان يَعْلَمُ إن عليا أحبُّ الخلقِ إلى اللهِ وأنّه جَعَلَهُ خليفةً من بعدِهِ وهذا الحديث يدلُّ على أنه ما كان يعرف أحبَّ الخلقِ إلى اللهِ... .[103]
پاسخ
اولاً: اين مطلب قطعي است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) محبوبترين مخلوق خداوند را ميشناخته است. اما اگر به صورت مبهم گفته به اينسبب بوده است كه به ديگران ثابت كند خداوند او را محبوبترين مخلوق خود قرار داده است.
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميخواست بفهماند مصداق اين عنوان، كسي جزء اميرمؤمنان(عليه السلام) نيست و اين خداوند است كه او را محبوبترين مخلوق خود و رسولش قرار داده است؛ نه اينكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از پيش خود، او را به چنين مقامي رسانده باشد. اگر به دنبال علي(عليه السلام) ميفرستاد يا ميگفت كه خداوند علي را پيش من بياور؛ چراكه او محبوبترين مخلوق نزد توست، اين حقيقت روشن نميشد و منافقان ايراد ميگرفتند و ميگفتند كه اين گفته رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از پيش خود اوست؛ نه از طرف خداوند.[104]
البته اين محبوبيت كاملاً محتمل است؛ چراكه وقتي عايشه ميفهمد رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(عليهما السلام) را بيش از او و پدرش دوست دارد، پيش پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميآيد و به شدت و با صداي بلند اعتراض ميكند. احمد بن حنبل در مسند خود از قول «نعمان بن بشير» نقل كرده است:
در يكي از روزها، ابوبكر براي تشرّف به حضور رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) اجازه ميخواست كه همزمان صداي عايشه را شنيد كه فرياد ميزند به خدا سوگند! اينك متوجه شدم كه علي(عليه السلام) از پدر من و از خود من نزد تو محبوبتر است. وي اين جمله را دو يا سه بار تكرار كرد.[105]
ثانياً: گويا ابن تيميه اصل حديث طير را نخوانده يا اگر خوانده است، تعصب زياد، حجابي ضخيم جلوي عقل و فكر او كشيده است؛ وگرنه در اصل روايت به صراحت آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) منتظر اميرمؤمنان(عليه السلام) بوده است.
اگر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) محبوبترين مخلوق نزد خدا را نميشناخت، چرا ابوبكر و عمر را رد كرد؟! پيش از اين ثابت كرديم كه با سند صحيح، اين قضيه در منابع اهل سنت نقل شده است:
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عَبْدِالْمَلَكِ بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أنس بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّl كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ» فَجَاءَ أُبوبَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.[106]
شبهه سوم: تصريح نكردن پيامبر(صلي الله عليه و آله) به نام امام علي(عليه السلام)
ابن تيميه ميگويد: «و لو سَمّي علياً لأستراحَ انس من الرجاءِ الباطلِ و لم يَغْلِقُ البابَ في وجهِ عليٍّ»؛ «اگر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نام علي را ميبرد، انس از اميد باطل راحت ميشد و در را روي علي نميبست...».
پاسخ
پاسخ اين سخن را عالم بزرگ شيعه، ميرحامد حسين لكنهوي، به اين صورت داده است كه اين سخن ابنتيميه، اعتراض صريح به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است. ابن تيميه و پيروان او چنين جسارتي را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كردهاند و ما خداوند بلند مرتبه را سپاس ميگوييم كه ما را از چنين بلاهايي كه آنها دچار شدهاند، عافيت بخشيده است.[107]
اگر انس در را روي امام علي(عليه السلام) ميبست، علتش در خود روايت انس آمده است كه خداوند، سعدبن عباده را بهترين خلق قرار دهد و شايد او بيايد.[108] ولي بر خلاف ميل انس، امام علي(عليه السلام) بهترين خلق قرار داده شد.
نتيجه آنكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) محبوبترين مخلوق خداوند را ميشناخته است. اما به صورت مبهم و بدون نام بردن از اميرمؤمنان(عليه السلام) دعا كرد تا «احب الخلق» بودن اميرمؤمنان(عليه السلام) نزد خداوند براي همگان ثابت شود.
شبهه چهارم: تعارض اين روايت، با روايات فضايل ابوبكر
شبهه بعدي ابنتيميه، تعارض «حديث طير» با رواياتي است كه در فضايل ابوبكر و عمر نقل شده است. ايشان ادعا ميكند كه روايات زيادي در صحيحين درباره ابوبكر و عمر نازل شده است كه ثابت ميكند آنها مقامشان از علي(عليه السلام) برتر بوده است و... .
پاسخ
بيشك اين رواياتي كه در فضايل ابوبكر و عمر در صحاح آمده است، براي كساني حجت است كه اينگونه روايات را صحيح و حجت ميدانند. درحاليكه شيعيان چنين حجيتي را قائل نيستند. در واقع،
ابن تيميه اين روايات را در جواب علامه حلي= آورده است. اما آيا گفته بخاري و مسلم براي علامه حلي ارزشي دارد؟!
ابن تيميه اين روايات را در جواب علامه حلي= آورده است. اما آيا گفته بخاري و مسلم براي علامه حلي ارزشي دارد؟!
ابن تيميه و همفكران او با سادهترين قواعد گفتمانهاي ديني آشنا نيستند. اگر ابن تيميه ميخواهد علامه حلي را قانع كند، بايد به روايتي استناد كند كه از نظر او حجت باشد و بتواند او را قانع كند؛ همانطوري كه «ابن حزم اندلسي» در اينباره گفته است:
لا معنى لاحتجاجِنا عليهم برواياتِنا، فهم لا يُصدّقونَها، ولا معنى لاحتجاجِهم علينا برواياتِهم فنحنُ لا نُصدّقُها، وإنّما يجبُ أن يحتجَّ الخصومَ بعضُهم على بعضٍ بما يُصدقّه الذي تُقامُ عليه الحجّةُ به.
معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم. درحاليكه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آنها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند. درحاليكه ما آن روايات را قبول نداريم. ازاينرو لازم است كه در برابر خصم، به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است.
نتيجهگيري
بيترديد حديث طير، در آثار مهم و معتبر اهل سنت وارده شده است و برخي از محدثان اهل سنت، مانند حاكم نيشابوري، به صراحت تمام به صحت حديث اشاره كردهاند. بيش از سي نفر از صحابه نيز اين روايت را نقل كردهاند و بنا به گفته ابن كثير دمشقي، حديث طير نود طرق دارد كه در اين مقاله، برخي از طرقي كه در منابع معتبر اهل سنت آمده است، از نگاه سند بررسي شد و تكتك راويان نيز از نگاه رجالي تحليل شدند و ثابت شد كه همه داراي توثيق و از نگاه رجال شناسان اهل سنت، مانند ذهبي، ابن حجر و مزي معتبرند.
از نگاه دلالت نيز اين حديث، همچون احاديث ديگري كه در فضايل و جايگاه امام علي(عليه السلام) در متون روايي اهل سنت و شيعه آمده است، ثابت ميكند كه هيچكس از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به مرتبه و جايگاه اميرمؤمنان نميرسد.
به شبهات ابن تيميه نيز از همه جنبههاي ممكن، به طور كامل و شفاف، پاسخ داديم و بر اهل دقت و انصاف روشن شد كه تمام شبهات ابن تيميه ناشي از كينه و دشمني وي به اهل بيت: است. ازاينرو بزرگان اهل سنت معتقدند ابن تيميه ناصبي بوده است و اين واقعيت را ميتوان در تمام آثار وي به وضوح مشاهده كرد.
فهرست منابع
1. إرواء الغليل في تخريج احاديث منار السبيل، محمد ناصرالدين الباني، چاپ دوم، بيروت، المكتب الإسلامي، 1405ه .ق.
2. اسد الغابة في معرفة الصحابه، عزالدين بن الأثير ابيالحسن علي بن محمد ابن الاثير الجزري، تحقيق: عادل احمد الرفاعي، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1417ه .ق.
3. الإفصاح في إمامة اميرالمؤمنين(عليه السلام)، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم ابي عبدالله العكبري البغدادي (شيخ مفيد)، چاپ اول، قم، مركز مؤسسة البعثه للطباعة والنشر، 1412ه .ق.
4. البداية و النهاية، ابوالفدا اسماعيل بن كثير، دار احياء التراث العربي، اول، 1408ه .ق.
5. بيان تلبيس الجهميه، تقي الدين أبوالعباس ابن تيميه، مجمع ملك فهد، اول،
1426ه .ق.
1426ه .ق.
6. تاريخ ابن معين (رواية الدوري)، ابوزكريا يحيي بن عون بن زياد بن بسطام بن عبدالرحمان المري بالولاء البغدادي ابن معين، چاپ اول، مكة المكرمة، مركز البحث العلمي وإحياء التراث الإسلامي. 1399ه .ق.
7. تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، شمسالدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان، الذهبي، چاپ دوم، بيروت، دار الكتاب العربي، 1413ه .ق.
8. تاريخ الثقات، ابوالحسن احمد بن عبدالله بن صالح العجلي الكوفي، چاپ اول، دار الباز، 1405ه .ق.
9. التاريخ الكبير، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخاري الجعفي، تحقيق: السيد هاشم الندوي، دار الفكر.
10. تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ابيالقاسم علي بن الحسن ابن هبةالله بن عبدالله ابن عساكر الدمشقي الشافعي، تحقيق: محبالدين ابيسعيد عمر بن غرامة العمري، بيروت، دار الفكر، 1995م.
11. تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ابوالعلا محمد عبدالرحمان بن عبدالرحيم مباركفوري، بيروت، دار الكتب العلميه.
12. تذكرة الحفاظ، شمس الدين ذهبي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1419ه .ق.
13. التفسير من سنن سعيد بن منصور، ابوعثمان سعيد بن منصور بن شعبة الخراساني الجوزجاني، چاپ اول، دار الصميعي للنشر والتوزيع، 1417ه .ق.
14. تقريب التهذيب، ابوالفضل احمد بن علي العسقلاني، دار الرشيد، اول، 1406ه .ق.
15. تهذيب التهذيب، ابوالفضل احمد بن علي ابن حجر عسقلاني، مطبعة دائرة المعارف النظاميه، اول، 1326ه .ق.
16. تهذيب الكمال في اسماء الرجال، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمان مزي، تحقيق: د. بشار عواد معروف، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الرساله، 1400ه .ق.
17. الثقات، محمد بن حبان بستي، وزارت المعارف للحكومة العالية الهنديه، اول، 1393ه .ق.
18. الجرح والتعديل، ابومحمد عبدالرحمان بن محمد بن ادريس بن المنذر التميمي الحنظلي رازي ابن ابيحاتم، چاپ اول، طبعة مجلس دائرة المعارف العثمانيه، حيدر آباد الدكن ـ الهند، دار احياء التراث العربي ـ بيروت، 1271ه .ق.
19. حديث السراج، ابوالعباس محمد بن اسحاق بن ابراهيم بن مهران الخراساني النيسابوري المعروف بالسراج، چاپ اول، الفاروق الحديثة للطباعة والنشر، 1425ه .ق.
20. خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، ابوعبد الرحمان احمد بن شعيب بن علي النسائي، چاپ اول، الكويت، مكتبة المعلا، 1406ه .ق.
21. دلائل الصدق، محمدحسين مظفر، مؤسسه آل البيت، قم، 1422ه .ق.
22. ذخيرة الحفاظ، مطهر بن طاهر مقدسي، تحقيق: د.عبدالرحمان الفريوائي، چاپ اول، الرياض، دارالسلف، 1416ه .ق.
23. ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، شمسالدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبي الشافعي، تحقيق: محمد شكور امرير المياديني، چاپ اول، الزرقاء، مكتبة المنار، 1406ه .ق.
24. السلسة الضعيفه وأثرها السيء في الأمه، محمد ناصر الباني، چاپ اول، رياض، مكتبة المعارف للنشر والتوزيع لصاحبها سعد بن عبدالرحمان الراشد، 1425ه .ق.
25. سنن الترمذي، ابوعيسي محمد بن عيسي ترمذي، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بيتا.
26. سنن سعيد بن منصور، سعيد بن منصور الخراساني، الدار السلفية. چاپ اول، الهند، 1403ه .ق.
27. السنه، ابوعبدالرحمان عبدالله بن احمد بن محمد بن حنبل البغدادي شيباني، چاپ اول، الدمام، دار ابن القيم 1406ه .ق.
28. سير أعلام النبلاء، شمسالدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي الشافعي، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، بيروت، چاپ هفتم، مؤسسة الرساله، 1413ه .ق.
29. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نيسابوري، دار احياء التراث العربي، بيروت، دراسات في منهاج السنة، علي ميلاني، بيتا، بيجا.
30. صيانة صحيح مسلم من الإخلال والغلط وحمايته من الإسقاط والسقط، عثمان بن عبدالرحمان، ابوعمرو تقيالدين المعروف بابن الصلاح، چاپ دوم، بيروت، دار الغرب الإسلامي، 1408ه .ق.
31. الطبقات السنية في تراجم الحنفيه، تقيالدين بن عبدالقادر داري الغزي التميمي، بينا، بيتا.
32. طبقات الشافعية الكبري، تاج الدين عبدالوهاب سبكي، هجر للطباعة، 1413ه .ق.
33. العلل الواردة في الأحاديث النبوية، ابوالحسن علي بن عمر الدارقطني البغدادي، دار طيبة، چاپ اول، الرياض، 1405ه .ق.
34. الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب السته، شمسالدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبي، دار القبلة للثقافة الإسلاميه، چاپ اول، جده، مؤسسة علوم القرآن، 1413ه .ق.
35. الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ابوبكر عبدالله بن محمد بن ابيشيبة الكوفي، چاپ اول، الرياض مكتبة الرشد، 1409ه .ق.
36. كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيميه، احمد عبدالحليم ابوالعباس ابن تيميه الحراني، تحقيق: عبدالرحمان بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، چاپ دوم، مكتبة ابن تيميه.
37. الكني و الأسماء، ابوالحسين مسلم بن الحجاج نيشابوري، تحقيق: عبدالرحيم محمد احمد القشقري، چاپ اول، المدينة المنوره، الجامعة الاسلاميه، 1404ه .ق.
38. المحلي، ابومحمد علي بن احمد بن سعيد بن حزم الاندلسي الظاهري، بيروت، دار الآفاق الجديده.
39. المستدرك علي الصحيحين، ابوعبدالله محمد بن عبدالله حاكم النيسابوري، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ه .ق.
40. مسند ابييعلي، ابويعلي احمد بن علي بن المثُني بن يحيي بن عيسي بن هلال التميمي الموصلي، چاپ اول، دمشق، دار المأمون للتراث، 1404ه .ق.
41. مسند احمد بن حنبل، احمد بن حنبل ابوعبدالله الشيباني، مؤسسة قرطبه، مصر.
42. المعجم الأوسط، ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب الطبراني، تحقيق: طارق بن عوضالله بن محمد، عبدالمحسن بن إبراهيم الحسيني، القاهره، دار الحرمين، 1415ه .ق.
43. المعجم الكبير، ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب طبراني، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، چاپ دوم، الموصل، مكتبة الزهراء، 1404ه .ق.
44. معرفة الثقات من رجال اهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ابوالحسن احمد بن عبدالله بن صالح الكوفي العجلي، چاپ اول، المدينة المنوره، المكتبة الدار، 1405ه .ق.
45. معرفة علوم الحديث، ابو عبدالله الحاكم محمد النيسابوري، دار الكتب العلمية، 1397ه .ق.
46. المقصد العلي في زوائد ابييعلي موصلي، أبوالحسن نور الدين الهيثمي، دار الكتب العلميه، بيروت، بينا.
47. من تكلم فيه و هو موثوق اوصالح الحديث، شمس الدين ذهبي، اول، 1426ه .ق. بينا.
48. منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدريه، تقيالدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام ابن تيميه الحراني الحنبلي الدمشقي، محمد رشاد سالم، جامعة الامام محمد بن سعود الاسلاميه، 1406ه .ق.
49. المنهاج شرح صحيح مسلم بن الحجاج، ابوزكريا محييالدين يحيي بن شرف وووي، چاپ دوم، بيروت، دار إحياء التراث العربي 1392ه .ق.
50. ميزان الاعتدال في نقد الرجال، شمسالدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي الشافعي، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل احمد عبدالموجود، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1995م.
51. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، السيد علي الحسيني الميلاني، للعلم الحجة آيةالله السيد حامد حسين اللكهنوي، چاپ اول، 1414ه .ق.
[1]. لغتنامه دهخدا، واژه «طير».
[2]. لغتنامه دهخدا، واژه «مشوي».
[3]. المعجم الكبير، ج7، ص82.
[4]. المعجم الكبير، ج7، ص82.
[5]. «عبيد العجل. الحافظ الإمام المجود أبوعلي الحسين بن محمد بن حاتم البغدادي تلميذ يحيى بن معين. قال الخطيب: كان ثقة متقنا حافظا. وقال أحمد بن المنادي: كان من المتقدمين في حفظ المسند خاصة». ر.ك: سير أعلام النبلاء، ج14، ص90.
[6]. ميزان الاعتدال، ج1، ص154.
[7]. «إبراهيم بن سعيد الجوهري أبوإسحاق الطبري نزيل بغداد ثقة حافظ تكلم فيه بلا حجة»؛ «حجت به كسي گفته ميشود كه كه سيصد هزار روايت با سند، متن و تاريخ روايت حفظ بوده». تقريب التهذيب، ج1، ص89:
[8]. «الحسين بن محمد بن بهرام التميمي أبوأحمد أو أبوعلي المروذي بتشديد الراء وبذال معجمة نزيل بغداد ثقة»؛ تقريب التهذيب ج1، ص168.
[9]. ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص93.
[10]. تهذيب الكمال، ج12، صص53 و 54.
[11]. ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص151.
[12]. الكاشف، ج2، ص125.
[13]. سير أعلام النبلاء، ج5، ص62.
[14]. مسند ابييعلي، ج7، ص105؛ خصائص أميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، ج1، ص29.
[15]. اسد الغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص120؛ تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص254.
[16]. ذخيرة الحفاظ، ج2، ص818.
[17]. السنه، ج2، ص479.
[18]. حديث السراج، ج3، ص43.
[19]. الطبقات السنية في تراجم الحنفية، ص224.
[20]. الكاشف، ص324.
[21]. الثقات، ج8، ص175.
[22]. همان، ج7، ص202.
[23]. المقصد العلي في زوائد أبي يعلي الموصلي، ج3، ص183.
[24]. المسند ابي يعلي، ج7، ص105.
[25]. البداية و النهاية، ج7، ص388.
[26]. تهذيب الكمال في أسماء الرجال، ج27، ص578.
[27]. تهذيب التهذيب، ج10، ص149.
[28]. الجرح والتعديل، ص224.
[29]. تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج9، ص563.
[30]. تاريخ ابن معين، ج3، ص554.
[31]. «التفسير من سنن سعيد بن منصور»، ج3، ص942.
[32]. معرفة الثقات، ج2، ص199.
[33]. تاريخ الثقات، ص66.
[34]. الجرح والتعديل، ج2، ص180.
[35]. تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج10، ص153.
[36]. همان، ج4، ص430.
[37]. صحيح مسلم، ج1، ص492.
[38]. التاريخ الكبير، ج1، ص361.
[39]. تهذيب الكمال، ج3، ص138.
[40]. المعجم الأوسط، ج2، ص207.
[41]. سير أعلام النبلاء، ج14، ص148.
[42]. المنهاج شرح صحيح مسلم بن الحجاج، ج1، ص194.
[43]. صيانة صحيح مسلم من الإخلال والغلط وحمايته من الإسقاط والسقط، ص161.
[44]. الكاشف، ج1، ص453.
[45]. «ثقة حافظ مصنف شهير عمي في آخر عمره فتغير وكان يتشيع». ر.ك: تقريب التهذيب، ج1، ص354.
[46]. سير أعلام النبلاء، ج۷، ص۱۰۸.
[47]. همان، صص۱۱۲ و ۱۱۳.
[48]. «كان ثقة، وكان خيّرا، فاضلا، مأمونا، كثير العلم والحديث والفقه، حجة، وقال أحمد: يصلح للإمامة. وعن مالك قال: الأوزاعي إمام يقتدى به. قال الخريبي: كان الأوزاعي أفضل أهل زمانه...». ر.ك: سير أعلام النبلاء، ج7، ص107.
[49]. «عبدالرحمان بن عمرو شيخ الإسلام أبو عمرو الأوزاعي الحافظ الفقيه الزاهد... رأسا في العلم والعبادة». ر.ك: الكاشف، ج1، ص638.
[50]. الكاشف، ج2، ص373.
[51]. الكني والأسماء، ج2، ص836.
[52]. تهذيب الكمال، ج31، ص505.
[53]. «قال أبو عبدالله: قد ثبت عندنا من غير وجه رواية يحيى بن أبي كثير عن أنس بن مالك إلا أنه لم يسمع منه هذا الحديث وله علة». ر.ك: معرفة علوم الحديث، ج1، ص117.
[54]. العلل الواردة في الأحاديث النبويه، ج1، ص45.
[55]. الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج1، ص248.
[56]. التاريخ الكبير، ج6، ص258.
[57]. سير أعلام النبلاء، ج10، ص114.
[58]. تهذيب الكمال، ج1، ص521.
[59]. الجرح والتعديل، ج6، ص173.
[60]. ميزان الاعتدال، ج8، ص143.
[61]. الثقات، ج5، ص157.
[62]. التاريخ الكبير، ج6، ص258.
[63]. البداية والنهاية، ج7، ص351.
[64]. تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج3، ص633.
[65]. سير أعلام النبلاء، ج14، ص174.
[66]. إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل، ج2، ص58.
[67]. تقريب التهذيب، ج1، ص456.
[68]. الثقات، ج9، ص22.
[69]. ذكر من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص149.
[70]. تقريب التهذيب، ج1، ص140.
[71]. الكاشف، ج1، ص592.
[72]. همان.
[73]. تاريخ الثقات، ص276.
[74]. تقريب التهذيب، ج1، ص661.
[75]. الثقات، ج5، ص11.
[76]. ميزان الاعتدال، ج2، ص14.
[77]. تهذيب الكمال، ج6، ص472.
[78]. تهذيب الكمال، ج6، ص472.
[79]. الكاشف، ج2، ص179.
[80]. تهذيب التهذيب، ج9، صص197 و 198.
[81]. الكاشف، ج1، ص381.
[82]. تقريب التهذيب، ج1، ص199.
[83]. همان، ص403.
[84]. الحجرات: 13.
[85]. الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين7، ص33.
[86]. الزهد، ص5.
[87]. سنن سعيد بن منصور، ج1، ص195.
[88]. السلسة الضعيفة وأثرها السيّء في الأمة، ج14، ص183.
[89]. «و الجواب من وجوه: «أحدها المطالبةُ بتصحيح النقلِ وقوله «رَوى الجمهورُ كافة» كذبٌ عليهم؛ فإن حديثَ الطيرِ لم يَروِهِ أحدٌ من أصحابِ الصحيحِ ولا صحّحه أئمةُ الحديثِ ولكن هو مما رواه بعضُ الناس كما رووا أمثالَه في فضلِ غيرِ عليٍ؛ بل قد رُوي في فضائلِ معاويةَ أحاديثٌ كثيرةٌ وصنَّف في ذلك مصنفاتٌ وأهلُ العلمِ بالحديثِ لا يُصححون لا هذا و لا هذا.
الثاني: أن حديثَ الطائرِ من المكذوبات الموضوعات عند أهلِ العلمِ والمعرفةِ بحقائقِ النقلِ قال أبوموسى المديني قد جَمَعَ غيرُ واحدٍ من الحفاظ طُرُقَ أحاديثَ الطيرِ للاعتبار والمعرفة كالحاكمِ النيسابوري وأبي نُعيم وابن مردويه وسُئل الحاكم عن حديثِ الطيرِ فقال لا يَصِحُّ هذا مع إن الحاكم منسوب إلى التشيع وقد طَلَبَ منه أن يرويَ حديثاً في فضلِ معاويةَ فقال: ما يجيء من قلبي ما يجيء من قلبي وقد ضربوه علي ذلك فلم يفعل». ر.ك: منهاج السنه، ج7، ص371.
[90]. سنن الترمذي، ج5، ص636.
[91]. البداية والنهايه، ج7، ص353.
[92]. كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج18، ص26.
[93]. المحلي، ج9، ص7.
[94]. تذكرة الحفّاظ، ج3، ص164.
[95]. تاريخ الإسلام، ج3، ص633.
[96]. «و اما حكم كردن به جعلي بودن حديث طير، پسنديده نيست»؛ ر.ك: طبقات الشافعية الكبري، ج4، ص169.
[97]. بيان تلبيس الجهميه، ج7، ص289.
[98]. منهاج السنّه، ج7، ص515.
[99]. دراسات في منهاج السنّه، صص 226 و 227.
[100]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص141.
[101]. «إن أكل الطيرِ ليس فيه أمرٌ عظيمٌ يناسب إن يجيءَ أحبُّ الخلقِ إلى الله ليأكلَ منه فإن إطعامَ الطعامِ مشروعٌ للبِرِّ والفاجِر وليس في ذلك زيادةً وقربةً عند الله لهذا الأكلِ ولامعونةً على مصلحةِ دينٍ ولا دنيا فأي أمرٍ عظيمٍ هنا يناسبُ جعلَ أحبُّ الخلقِ إلى الله يَفْعَلُهُ». ر.ك: منهاج السنه، ج7، ص374.
[102]. دلائل الصدق، ج6، ص169.
[103]. منهاج السنّه، ج7، ص515.
[104]. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار، ج14، ص176.
[105]. مسند أحمد، ج4، ص275.
[106]. مسند أبييعلي، ج7، ص105؛ خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، ج1، ص29.
[107]. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات، ج14، ص180.
[108]. البداية و النهاية، ج7، ص351.